جهان بینی

جهان بينی ( کتاب خداشناسی ) .
در تعريف دين گفته¬اند: «دين عبارت است از مجموعه¬ای از اعتقادات و بينش¬های اصلی، که کلّيّه رفتارها و کردارهای انسانی مبتنی بر آن است.» هر چند انسان در سه جبر: زادن، انتخاب مسير زندگی (دين) و بالاخره مردن محصور است؛ ولی در کنار اين سه جبر، از انتخاب راه و دين مختار است.
مطالب ارائه شده در دين هم دو دسته¬اند: يکی اِخباری، که شامل هست¬ها است، مانند: خدا هست، قيامت و پاداش و کيفر هست؛ و ديگر انشايي، که شامل بايدها و نبايدها است، مانند: بايد نماز خواند و نبايد دروغ گفت. با دقّت در تعريف¬ها معلوم می¬شود، که بايدها و نبايدها از بطن هست و نيست¬ها برمی¬خيزند؛ يعنی چرا بايد نماز خواند و دروغ نگفت؛ چون خدا هست، قيامت و کيفر هست. به عبارت ديگر، يقين به اصول دين پيش¬نياز عمل به احکام است.
جهان¬بيني و ايدئولوژي: ايدئولوژي، برنامه و راه و روشي است، که ما در زندگي انتخاب مي¬کنيم. هر فرد و مکتب هم يک زيربناي اعتقادي دارد، که همه¬ي عقايد ديگر او و نيز همه¬ بايدها و نبايدها و برنامه و راه و روشش بر آن استوار است و آن جهان بينی اوست. و جهان¬بيني که تعبير درست¬تر آن هستي-شناسي است، بينش و نظر کلّي هر فرد و مکتب نسبت به کلّ هستي و موجودات آن مي¬باشد.
در مورد جهان¬بيني دو نكته بايد در نظر داشت: يكي آن¬كه جهان¬بيني كه از ريشه¬ی «ديدن» گرفته شده است، نبايد موجب اشتباه شود و جهان¬بيني را به معني جهان احساسي تلقّي كنيم؛ بلكه جهان¬بيني به معناي جهان¬شناختي است. ديگر آن¬كه جهان¬بيني و حتّيٰ جهان¬شناختي كلمه¬ي غلطي است؛ زيرا اين يك اصطلاح مادّي است، كه هستي را در مادّيّات يعني جهان خلاصه مي¬دانند؛ ولي از نظر الهيّون جهان تنها بخشي ـ آن هم بخش كوچكي از هستي است ـ بخش بزرگ¬تر هستي عالم مابعدالطّبيعه است، كه شامل خدا، فرشتگان، ارواح، شياطين و غيره مي¬شود. بنابراين، به جاي جهان¬بيني بايد كلمه¬ هستي¬شناسي را گذاشت؛ ولي از آنجا كه جهان¬بيني اصطلاح شده و غلط مصطلح است، ما هم همان كلمه¬ی جهان¬بيني را به كار مي¬بريم.
هر چند جهان و هستي يکي است، ولي جهان بيني¬ها متفاوت است، تا آنجا که گفته¬اند به شماره¬ اشخاص جهان¬بيني هست و اين ازآن¬روست که هرکسي از ديدي به جهان و هستي مي¬نگرد، يکي از ديد رياست، يکي از ديد قدرت، يکي از ديد شهوت و...؛ ولي روي¬هم رفته جهان¬بيني از سه منشأ الهام مي¬گيرد: علم، فلسفه ودين.
1 ـ جهان¬بيني علمي: علم که در اينجا منظور علم تجربي است، هر چند در مورد جزئيّات جهان اطّلاعات دقيقي در اختيار ما قرار مي¬دهد؛ ولي چهار نقص بزرگ دارد: يکي آن¬که تحقيقاتش منحصر به مادّيّات و محسوسات است. دوّم آن¬که در همان محدوده¬ی علوم مادّي هم ناقص است؛ زيرا علم هنوز نتوانسته يک قسمت از ميلياردها قسمت جهان مادّي را هم بشناسد. سوّم اين¬که جهان¬بيني علمي چون بر فرضيّات استوار است؛ ازاين¬رو، متزلزل است و هر روز با پيشرفت علم چهره¬ي جهان هم عوض مي¬شود. و چهارم اين¬که جهان¬بيني علمي اصولاً جزء شناسي است و نمي¬تواند در مورد کلّ جهان قضاوت نمايد؛ ازاين¬رو، جهان¬بيني علمي اصولاً به معناي واقعي جهان¬بيني نيست.
2 ـ جهان¬بيني فلسفي: هر چند تحقيقات فلسفه همچون علم منحصر به مادّيّات و محسوسات نيست، بلکه شامل همه¬ موجودات اعمّ از مادّي و غيرمادّي است و نيز چون فلسفه بر بديهيّات عقلي استوار است؛ و ازاين¬رو، متزلزل هم نيست؛ ولي جهان¬بيني فلسفي همچون جهان¬بيني علمي مشمول نقص کامل نبودن معلومات علم بشر مي¬شود و حتّيٰ در آن قسمت هم که بشر بدان رسيده، به¬خاطر پيچيده بودن معلومات فلسفي، نيز نمي¬تواند پاسخگوي همه¬ي مسائلي باشد، که در جهان-بيني لازم است.
3 ـ جهان¬بيني ديني: جهان¬بيني ديني همچون جهان¬بيني فلسفي هم در باره¬ کلّ جهان و هستي بحث و تحقيق مي¬کند و هم ثابت و تغييرناپذير است؛ ولي فرقشان اين است که مبدأ جهان¬بيني فلسفي عقل و استدلال است؛ و ازاين¬رو، همان¬طوري که گفتيم، به خاطر ناقص بودن معلومات بشر نمي¬تواند صد در صد واقع¬نما باشد؛ در صورتي که مبدأ جهان¬بيني ¬ديني وحي و الهام است، که از جانب خداوندي است که به همه چيز داناست؛ و ازاين¬رو هم، صد در صد واقع¬نما و حقيقي است.
و از طرفي، چون مبدأ جهان¬بيني ديني وحي است و از جانب خدا، داراي قداست هم هست؛ ازاين¬رو، با توجّه به اين¬که يک ايدئولوژي آن¬گاه منشأ ايمان و محرّک انسان براي عمل مي¬شود، که علاوه بر قطعي بودن اصولش که جهان¬بيني علمي فاقد آن است و صد در صد کامل ¬بودنش که جهان¬بيني علمي و فلسفي هر دو فاقدند، حرمتي درحدّ قداست هم مي¬طلبد، که نه جهان¬بيني علمي دارد و نه جهان¬¬بيني فلسفي؛ بلکه تنها جهان¬بيني ديني داراست؛ معلوم مي¬شود که اين تنها «جهان¬بيني ديني» است که صلاحيّت دارد و مي¬تواند تکيه¬گاه ايدئولوژي و مبدأ ايمان براي انسان باشد.
البتّه منظور از دين تنها دين اسلام است، كه كتاب آسماني و اكثر فرموده¬هاي پيامبرش (ص) بدون تحريف باقي مانده است، نه هر چه نام دين بر آن گذاشته شود.
جهان¬بيني مادّي و الهي: هر جهان¬بيني پايه¬هايي دارد و اساسي¬ترين پايه¬اي که هر جهان¬بيني بر آن استوار است، موضع¬گيري آن نسبت به «خدا» است؛ زيرا اعتقاد يا بي¬اعتقادي به خدا، ساير عقايد و موضع¬گيري¬هاي انسان را به گونه¬اي عميق تحت تأثير قرار مي¬دهد؛ ازاين¬رو، همه¬ي جهان¬بيني¬ها را به اعتبار پذيرفتن خدا و ماوراءالطّبيعه يا انکار اين امور، مي¬توان به دو دسته¬ي مادّي و الهي تقسيم کرد.
جهان¬بيني مادّي: طبق جهان¬بيني مادّي، جهان و هستي که در مادّيّات خلاصه مي¬شود، عبارت است از مجموعه¬اي از عناصر و مواد که از روابط و فعل و انفعالات مادّة بي¬شعور و بي¬اراده و بي¬هدف حاصل شده است و انسان تنها موجودي است که در اين جهان بي¬شعور مادّي به خودآگاهي رسيده است؛ و ازاين¬رو هم، در جهاني زندگي مي¬کند، که با آن تناسب و سازگاري ندارد. و چون جهان شعور و احساسي هم ندارد، که ملتفت کارهاي انسان شود؛ ازاين¬رو، ابلهانه است، که عدالت ورزد؛ چه رسد به اين¬که گذشت و فداکاري نمايد؛ بلکه بايد حيات خود را بر اساس لذّت و دم¬غنيمتي قرار دهد و زندگي را به عيش و عشرت و حتّيٰ ظلم و ستم بگذراند و نتيجه¬اش نيز همين انساني است پر از اضطراب و دلهره و دغدغه، که مکتب¬هاي نيهيليسم و هيپيسم و ماترياليسم و كمونيسم و كاپيتاليسم و اگزيستانسياليسم مادّي را به وجود مي¬آورد.
جهان¬بيني الهي: در جهان¬بيني الهي فهم هستي به عنوان يک دستگاه زنده¬ی باشعور مي¬باشد، که همه چيز در آن داراي هدف و غايت مي¬باشد و هيچ چيز در آن عبث و بيهوده نيست. انسان هم جزيي از چنين هستي¬ معني¬دار و دقيق و باشعور است که رو به تکامل است و در برابر خوبي و بدي عکس¬العمل دقيق و منطقي نشان مي¬دهد و خودش هم مسيري به سوي تکامل و مبدأ هستي مي-پيمايد؛ ازاين¬رو، ناچار است که زندگي و انديشه و احساس و کردارش را با چنين دستگاهي هماهنگ سازد و از مسير قوانين و سنّت¬هاي لايتغيّر آن منحرف نگردد و مواظب باشد که وظيفه¬ي خود را در مقابل ديگران و هستي و خالق هستي انجام دهد. آن¬گاه چنين انسان مؤمن به خدايي از هيچ چيز جز خدا ترس و واهمه¬ ندارد؛ چون مي¬داند هرگاه وظيفه¬اش را انجام دهد، خدايي بينا، توانا، عادل، بلکه بخشنده و مهربان، دوست نزديک و يار صميمي اوست.
از نظر جهان¬بيني الهي، جهان به حمايت نيکان و حقگويان و مؤمنين برمي¬خيزد و کفّار و بدکاران را به نابودي مي¬کشاند، نتيجه¬ي اعمال خوب و بد همواره همراه انسان هستند، انسان با آزادي و اختياري که دارد مي¬تواند بي¬نهايت خوب يا بي-نهايت بد شود، جهان که مبدأ و منتهايش هر دو خداست، سراسر خير و وحدت و هماهنگي و خير و خوبي و زيبايي است.
انسان در تمام فعّاليّت¬ها وحرکاتش¬که به وسيله¬ آنها مي¬خواهد به انگيزه¬هاي درونی و تمايلات رواني جامه¬ عمل بپوشد، زدودن نقص¬ها و کمبودهايش و رسيدن به کمالاتي است که استعداد آن¬ها را دارد. برخلاف نبات و حيوان که راه رسيدن به کمالات در آنها جبري و برخاسته از طبيعت و غريزه است، کمالات روحي انسان در سايه اراده¬ آگاهانه و رهنمودهاي عقل براي وي حاصل مي¬شوند. ازاين¬رو، انساني بودن حرکات و فعّاليّت¬هاي انسان در اين است که تمايلات رواني خود را با ارشاد عقل انجام دهد. و عقل هم هنگامي مي¬تواند در باره¬ي فعّاليّت¬ها و حرکات اختياري انسان ارزشگزاري کند، که از کمالات انسان و ابعاد وجودي او وهدف آفرينش که همان نظام حاکم بر رفتارهاي اختياري انسان در پرتو عقل است، آگاهی داشته باشد.
مهم¬ترين مسئله¬ی جهان هم آگاهي انسان هم از مبدأ و معاد يعني آغاز و انجام خودش است؛ يعني بداند از کجا آمده و به وسيله¬ي چه کسي آفريده شده است و سرانجام به کجا مي¬رود و سرنوشت او چگونه خواهد بود؛ و در نتيجه بداند، در اين نشأه¬ي دنيا چه ايدئولوژي¬اي بايد داشته باشد؛ يعني چه کارهايي بايد انجام دهد و چه کارهايي انجام ندهد، تا سرانجام به سعادت و کمال درخور خود برسد؟ بنابراين، معلوم مي¬شود، که انسان بايد دين حقّ را که شامل جهان¬بيني و ايدئولوژي صحيح است بشناسد، تا در سايه¬ي اعتقاد و عمل بدان، به کمال نهايي خود برسد.
اصولاً جهان¬بيني، طرح يک برنامه¬ي کلّي و همه¬جانبه براي به سعادت رسيدن کامل بشر مي¬باشد. حال ببينيم، بشر مي¬تواند يک طرح کلّي براي همه¬ي مسائل زندگي خود بريزد؟ برخي از فلاسفه مدّعي شده¬اند، که چنين طرحي ريخته¬اند.
ولي از آنجا که: اوّلاً، دو فيلسوف يافت نمي¬شود، که طرح و برنامه¬شان براي سعادت بشر يكسان باشد. ثانياً، انسان موجودي است اجتماعي که بايد سعادتش را در اجتماع جست¬وجو و تأمين کند. ثالثاً، با توجّه به اين¬که مسئله¬ي حيات بعد از مرگ، که هيچ فيلسوف و غيرفيلسوفي در اين راه تجربه ندارد؛ معلوم مي¬شود، هيچ مکتب بشري نيست، که بتواند تمام نيازهاي بشر براي رسيدن به سعادت را در نظر داشته باشد و به مسائل وي پاسخ دهد و براي تمام روش¬ها و بايد و نبايدهايي که انسان براي رسيدن به سعادت خود برمي¬گزيند، برنامه داشته باشد؛ بلكه ـ همان طوري كه گفتيم ـ تنها طرح و جهان¬بيني¬اي درست و بي¬نقص است، كه از طرف خداي جهان ريخته شده باشد.
ايدئولوژي و جهان¬بيني در قرآن كريم: آيات زيادي اهمّيّت ايدئولوژي و جهان¬بيني را به خوبي ثابت مي¬كنند. در آيه¬اي اشخاص فاقد ايدئولوژي صحيح را از حيوانات هم پست¬تر و گمراه¬تر معرّفي مي¬كنند: «اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَ اللهِ الَّذِينَ كَفَروا فَهُم لايُؤمِنونَ: بدترين جنبندگان در نزد خدا كساني هستند، كه كافرند و ايمان نمي¬آورند. (انفال 8/55)
و در آيه¬اي مي¬فرمايد: اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَ اللهِ الصُّمُّ البُكمُ الَّذينَ لايَعقِلونَ: بدترين جنبندگان در نظر خدا كر و لال¬هايي هستند، كه انديشه نمي¬كنند. (انفال 8/22)
و در آيه¬اي مي¬فرمايد: وَ لَقَد ذَرَاْنا لِجَهَنَّمَ كَثيرًا مِنَ الجِنِّ وَالاِنسِ؛ لَهُم قُلوبٌ لايَفقَهونَ بِها، وَ لَهُم اَعيُنٌ لايُبصِرونَ بِها، وَ لَهُم آذانٌ لايَسمَعونَ بِها؛ اُولَئِكَ كَالاَنعامِ بَل هُم اَضَلُّ؛ اُولَئِكَ هُمُ الغافِلونَ: قطعاً گروه بسياري از جنّ و انس را براي دوزخ آفريديم؛ آنان را دل¬هايي است، كه با آن درنمي¬يابند؛ و چشماني كه با آن نمي¬بينند و گوش¬هايي كه با آن نمي¬شنوند؛ آن¬ها همچون چارپايانند، بلكه گمراه¬تر؛ آنان همان غافلان¬اند. (اعراف 7/179)
پس از ديدگاه قرآن كريم كسي كه انسان واقعي باشد، مي¬انديشد كه از كجا آمده، در كجاست، براي چه آمده، به كجا خواهد رفت و چه كند تا سعادتمند شود؟ يعني داراي ايدئولوژي و جهان¬بيني صحيحي باشد؛ زيرا از نظر قرآن كريم ارزش انسان بستگي به اين دارد که كسي با انديشيدن و به كارگرفتن نيروي عقل و ساير ادراكاتش ايدئولوژي و جهان¬بيني صحيحي به دست آورده باشد.
بدين ترتيب، از نظر اسلام اين تنها «مؤمن» است، كه با دارا بودن جهان¬بيني و ايدئولوژی صحيح داراي ارزش مثبت است؛ ولي كسي كه در اثر قصور و نارسايي نيروهاي ادراكي يا ممانعت زورمندان به ايدئولوژي و جهان بيني صحيحي دست نيافته باشد «مستضعف» و فاقد ارزش است؛ و كسي كه براي به دست آوردن ايدئولوژي و جهان¬بيني صحيح، نيروهاي ادراكي خود را به كار نگرفته، يا در اثر تعصّب از پذيرفتن ايدئولوژي و داشتن جهان¬بيني صحيح سر باز زده است «كافر» بوده و ارزش منفي دارد.
از طرفي، هر کسي در زندگي پيرو مکتبي است، حتّيٰ کسي که به ظاهر اعلام مي¬كند که پيرو هيچ مکتبي نيست، باز پيرو مکتبي (لامذهبي) است؛ البتّه بدترين مکتب؛ زيرا همچون چهارپايان، حيوانيّت را انتخاب کرده است و پيرو اين مکتب است، تا هر راهي پيش آيد، کورکورانه و بدون هدف در آن گام نهد.
و با توجّه به اين¬که بشر موجودي است، که داراي ابعاد مختلفي از نظر جسمي و روحي است؛ معلوم مي¬شود، که مکتب کامل و جامع آن است که به تمام ابعاد وجودي انسان توجّه داشته باشد و پاسخگوي تمام نيازها و پرسش¬هاي انسان باشد. و اين هم جز مکتب انبيا يعني دين و برنامه¬اي که از طرف خداي جهان¬آفرين که به تمام نيازهاي وي آگاه است، نخواهد بود. پس در هر حال، تحقيق و تفحّص در مورد بود و نبود خدا براي رسيدن به سعادت لازم است.
عقائد جمع عقيده است و از ريشه¬ي «ع. ق. د» به معني گره و بستگي است. جهان¬بيني و به عبارت دقيق¬تر هستي¬شناسي اسلامي، از يک طرف، انسان را با تمام واقعيّت¬هاي هستي گره مي¬زند؛ و از طرف ديگر، گره¬هاي کور اوهام و خيالات و خرافات را از تفکّر آدمي مي¬گشايد؛ و در نتيجه او را براي شناخت واقعي جهان و آغاز و انجام آن به تلاش وامي¬دارد؛ يعني پي برد که از کجا آمده، در کجاست و به کجا مي¬رود؟
اين¬که کساني مي¬پندارند اگر مسئله¬ي اقتصاد و خوراک و پوشاک و مسکن انسان حل گردد، ديگر کمبودي ندارند، مقام انسان را تا سرحدّ حيوانات فروآوردن است؛ ولي انبيا و اديان آسماني ـ مخصوصاً اسلام ـ انسان را خليفه¬ي خدا بر روي زمين، امانت¬دار او و کسي که تمامي اسماء را به او آموخته است، مي¬دانند.
و از همين¬جا معلوم مي¬گردد، انساني که با آفتاب عالم¬افروز جهان¬بيني و هستي¬شناسي اسلامي به جهان و هستي ننگرد، در ظلمات و خيال¬پردازي¬هاي مکاتب مادّي و ايده¬آليسم دست و پا مي¬زند و هرگز نمي¬تواند راه به جايي برد.
و از آنجا که اعمال هرکس از افکار او نشأت مي¬گيرند و افکار نيز از ايدئولوژي سرچشمه مي¬گيرند؛ معلوم مي¬شود، كه هر اندازه ايدئولوژي انسان بيشتر مبتني بر واقعيّات باشد، اعمال و افعالش مفيدتر و صالح¬تر و بيشتر در مسير مصالح مردمي خواهند بود.
از نظر اسلام در عين اين¬که ايمان به اصول دين زيربناي فکري و اعتقادي است؛ ولي خود اصول دين هم اصالت دارند؛ يعني هر چند اصول دين مقدّمه و انگيزه¬ي مسلمان براي عمل صالح¬اند؛ امّا نه چنين است که اين اصول ارزش مقدّمه¬اي و انگيزه¬اي براي عمل صالح باشند و هدف تنها عمل صالح باشد؛ بلکه خود ايمان به اصول دين نيز هدف بلکه هدف اصلي¬اند؛ به طوري که ايدئولوژي اسلامي بر دو پايه قرار داده شده است: ايمان و عمل صالح، تا آنجا که هريک از ايمان و عمل صالح در اين بنا نباشد، پاية ديگر آن هم خراب شده و بنا فرو مي¬ريزد. از اين جهت در قرآن كريم مکرّر آمده است: «اِنَّ الَّذينَ آمَنوا وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ.» (بقره 2/277)
اگر کسي فرضاً تمام خوبي¬ها و معروف¬ها را انجام داده باشد و تمام بدي¬ها و منكرات را ترک کرده باشد و بسيار زاهدانه زيسته و تمام وقتش را صرف خدمت به خلق کرده باشد؛ امّا به خدا و رستاخيز ايمان نداشته باشد، چنين شخصي از نظر اسلام کورباطن است و در آن دنيا هم کورباطن خواهد بود. چنان¬که «قرآن کريم» در اين زمينه مي¬فرمايد: مَن كانَ في هذِهِ اَعميٰ، فَهُوَ في الآخِرَةِ اَعميٰ وَ اَضَلُّ سَبيلا: هرکه در اين دنيا کور باشد، در آخرت هم کور و گمراه¬تر خواهد بود. (اسراء 17/72)
ممکن است بعضی از آنچه در رساله¬های توضيح المسائل آمده، چنين پندارند، که آنچه بر مکلّفين لازم است تنها احکام است؛ در صورتی که دانشمندان اسلامی علوم اسلامی را به سه ¬بخش تقسيم کرده¬اند: عقايد، احکام و اخلاق. حتّیٰ در آيه 122 توبه که به لزوم يادگيری دين امر شده است: «فَلَولا نَفَرَ مِن کُلِّ فِرقَةٍ مِنهُم طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهوا فی الدِّينِ وَ لِيُنذِروا قَومَهُم اِذا رَجَعوا: چرا از هر جماعتی گروهی کوچ نمی کنند، تا به فهم دين دست يابند، و وقتی که به نزد قوم خود باز گشتند، آنان را بيم دهند» (توبه 122) تنها به يادگيری مسائلی که در¬توضيح المسائل¬ها آمده، نزد خدای تعالیٰ فقه محسوب نمی¬گردد، بلکه از نظر اين آيه فقه آن است، که جلال و عظمت خداوند درک شود و موجب پيدايش ترس و بيم و خشوع در برابر او گردد و انسان را به تقوا وشناخت صفات خوب و بد اخلاقی برساند، تا از بدی¬ها اجتناب کنند و به خوبی¬ها بپردازند.