دين و اصول دين

بخش اوّل
نبوّت عامّه.
دين و اصول دين
دين و نياز به دين
در اصطلاح اديان آسماني، دين مجموعه¬ای از اعتقادات، دستورات اخلاقی و مقرّرات مي¬باشد، که از طرف خدای جهان¬آفرين توسّط پيامبرانش برای هدايت و سعادت دنيا و آخرت انسان¬ها فرستاده شده است. برخلاف آنچه هم كه بعضي مي¬پندارند، كه هرچه تمدّن پيش رود، نياز به دين كمتر مي¬شود، امروزه كه تعصّبات قبيله¬اي كه قبلاً افراد را به يكديگر پيوند مي¬داد گسسته شده، بايد بين افراد جامعه يك آرمان و يك فلسفه براي زندگي در كنار يكديگر و پيوندشان با هم باشد، كه افراد بدان ايمان داشته باشند؛ و براي همه¬ي محقّقان مسلّم است، كه هيچ چيز همچون «دين» نمي¬تواند بين افراد پيوند برقرار كند.
آري، همان طوري كه يك روح در يك بدن سبب مي¬شود، که همه¬ اعضا و جوارح آن بدن به منزله¬ي فرد واحدي براي يكديگر كار كرده و با همديگر تعاون داشته باشند، دين هم در بين افراد جامعه سبب مي¬شود، كه افراد جامعه به يكديگر پيوند داشته باشند و بين آن¬ها محبّت و دوستي و علاقه به سرنوشت يكديگر پيدا گردد و بين آن¬ها وحدت ايجاد شود، به نحوي كه با يكديگر به نحو احسن همكاري داشته و تعاون و تعاضد داشته باشند.
اصول و فروع دين
مهم¬ترين مسائلی که هر کس بايد بداند اين است که آفريدگار او و جهان کيست، پس از مرگ چه سرنوشتی در انتظارش است و بهترين راه و برنامه برای رسيدن به سعادت کامل چيست؟ و همين سه مسئله هم اصول سه¬گانه¬ دين(توحيد، معاد ونبوّت) را تشکيل می-دهند.
و از آنجا که از لوازم اعتقاد به خدا، اعتقاد به «عدل» او و از لوازم نبوّت «امامت» يعنی جانشينی افراد صالح و معصومی برای پيامبران می¬باشد؛ ازاين¬رو، اصول دين پنج¬تا می-باشد.
فروع يعنی شاخه¬های دين فراوانند، که مهم¬ترين آن¬ها ده¬تا هستند: نماز، روزه، خمس، زکات، حجّ، جهاد، امر به معروف، نهی از منکر، تولّي و تبرّي.
و ميوه يعنی هدف دين اسلام هم، تربيت انسان کامل مقرّب درگاه خداست.
اجتهادی و تحقيقی بودن اصول دين
مهم¬ترين و ارزنده¬ترين بحث و تحقيق علمی، بحث و تحقيق در مورد مسائل عقيدتی است؛ چون تمام اعمال و رفتار و کردار انسان از عقايد وی نشأت می¬گيرند و هيچ عمل نيکی بدون ايمان و عقيده¬ي درست ارزش واقعی ندارد. اصولاً زندگی بدون اعتقاد به مبدأ و معاد و پيروی از دستورات حيات¬بخشی که پيامبران از طرف خدا به نام دين برای سعادت دنيا و آخرت بشر به وي عرضه داشته¬اند، يک زندگی حيوانی بيش نيست.
چنان¬که «قرآن کريم» هم می¬فرمايد: «وَالَّذينَ كَفَروا يَتَمَتَّعونَ وَ يَاْكُلونَ كَما تَاْكُلُ الاَنعامُ: كافران بهره می¬برند و همچون چارپايان می¬خورند.» (محمّد 47/12)
از طرفي، اصول دين را تنها از راه عقل و براهين عقلي اثبات می¬شود، نه از راه تعبّد؛ زيرا استناد به كلام خدا و پيامبر و امام، هنگامي صحيح است، كه وجود خدا و سخن وي و نيز نبوّت پيامبر يا امامت امام با دليل عقلي ثابت شده باشد؛ هر چند بعد از اثبات حقّانيّت نبوّت پيامبر و امامت امام مي¬توان تفصيل خداشناسي و پيامبرشناسي و امام¬شناسي و معادشناسي را از قرآن¬كريم و احاديث پيامبر (ص) و ائمه¬ معصومين (ع) استنباط كرد وحتّيٰ ازآنجا که اديان و مذاهب بسياری هست، كه بين آن¬ها از زمين تا آسمان فرق است؛ ازاين¬رو، بر هر شخص عاقلي لازم است، که در حدّ توان فکری و عقلي خودش در باره-ي اصول اعتقادات دينی به تحقيق بپردازد، تا بهترينشان را انتخاب نمايد و عقايد و اعمال خود را باآن وفق دهد.
«دكتر آلكسيس كارل» مي¬گويد:
«بي¬گمان مذهب چيزي است، ¬كه از دل برمي¬خيزد. امّا براي آن¬كه آن را از خيالبافي¬هاي ذهني و هوس¬هاي شخصي دوري كنيم و بين آن چيزهايي كه در مذهب درست مي¬باشند و آن¬هايي كه نادرست هستند، تميزي بگذاريم، بايد يك قاعده¬ كلّي در دست داشته باشيم. آن چيزهايي كه قلب ما پذيرفته است، بايد عقل ما هم آن را قبول داشته باشد. تعقّل و تفكّر بايد بر احساسات ما تسلّط داشته و قاضي باشد. ارزش هر مذهبي، فردي و يا اجتماعي، بايد پيش از هرچيزي با ترازوي خرد و عقل سنجيده شود. در مذهب¬ها، صحبت از اين نيست، كه احساسات و هيجانات در آن شديدند يا خفيف؛ بلكه صحبت در اين است كه آن خدايي كه معرّفي مي¬نمايند چگونه است؟ در مذاهب براي احساسات جايي به خصوص قائل¬اند؛ امّا فقط عقل و استدلال است، كه ارزش اين احساسات را تعيين مي¬كند.» (دين و روان، ص 125)
فطری بودن دين و دينداری
از آنجا که خواست فطری هرگز خطا نمی¬کند؛ از اين¬که انسان پيوسته در زندگی مي-كوشد برای تأمين نيازمندي¬هايش و رسيدن به سعادت و آرامش به وسيله¬¬اي مطمئن چنگ زند که هيچ¬گاه مغلوب و مقهور نشود؛ معلوم می¬شود، که چنين وسيله و چنين تکيه¬گاهی جز «خدا» هيچ موجود ديگري نيست و نمي¬تواند باشد. و از اين¬که انسان به عنوان يك خواست فطري پيوسته به دنبال راحتی و آرامش است؛ معلوم می¬شو، که محلّ راحت و آرامشي(عالم آخرت) هست. و از اين¬که انسان خواهان روشي دينی است، که در آن جهان¬آفرين برنامه¬ي زندگي بشر را برای رسيدن به سعادت کامل تبيين کرده باشد؛ معلوم می¬شود، که روش زندگی دينی يعني «دين» که از راه نبوّت به ما رسيده، حقّ و درست است.
قرآن ¬کريم برای اوّلين بار دين و دينداري را فطري بشر دانسته و فرموده است: «فَاَقِم وَجهَكَ لِلدينِ حَنيفًا؛ فِطرَةَ اللهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيها، لاتَبديلَ لِخَلقِ اللهِ؛ ذالِكَ الدّينُ القَيّمُ؛ وَ لَكِنَّ اَكثَرَ النّاسِ لايَعلَمونَ : پس روی خود را با گرايش تمام به حقّ، به سوی اين دين کن، اين سرشتی است، که خداوند مردم را بر آن آفريده است. دگرگونی در آفرينش نيست، اين است آيين استوار؛ ولی اکثر مردم نمی¬دانند.»(روم 30/30)
اخيراً هم دانشمندان و در رأس و پيشاپيش آن¬ها «آدلر» و «يونگ» شاگردان «فرويد» اثبات نمودند، که خداپرستی و دينداری و پرستش فطری بشر است.
متديّن و مذهبي
از آنجا كه اسلام ديني است، كه تنها به بيان عبادات و نيايش با خدا نپرداخته، بلكه براي كلّيّه¬ي شئون فردي و اجتماعي انسان دستورهاي جامع و مقرّرات مخصوص و مناسبي وضع فرموده است؛ معلوم مي¬شود، كه دين از نظر اسلام عبارت است از روش زندگي؛ و ديندار و مذهبي كسي است، كه آنچه محور و مدار زندگيش است، خدا و دين است.
چنان¬كه خداوند تبارك و تعاليٰ مي¬فرمايد: «ماخَلَقتُ الجِنَّ وَالاِنسَ اِلّا لِيَعبُدونِ: من جنّ و انس را نيافريدم، جز براي اين¬كه عبادتم كنند.» (ذاريات 51/56)
و مي¬فرمايد: «قُل اِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ¬العالَمينَ: بگو: نماز و عبادت من و زندگي و مرگم ، همه براي خداوند پرورگار جهانيان است.» (انعام 6/162)
بنابراين، همان طوري كه انسان بي¬دين بسيار كم است، انسان مؤمن به معناي واقعي هم بسيار كم است. چه مردم معمولاً مي¬خواهند آن طوري كه مي¬خواهند زندگي كنند و ... و دين هم داشته باشند و نمازي هم بخوانند و روزه¬اي هم بگيرند؛ و حال آن¬كه متديّن واقعي از نظر اسلام و قرآن¬ كريم كسي است، كه آنچه برايش اصل است، دين و خدا باشد و شغل و كار و خانواده و اداره و حزب و ...، فرع بر مُجاز بودنشان از نظر دين باشند.
چنان¬كه گفته¬اند: نيمه شبي براي سلطان طغرل خبر آوردند، كه دشمن به كشور حمله كرده است. سلطان ديگر خوابش نبرد و چون اذان صبح شد، يكي از افسرانش را فرستاد تا وزيرش را بياورد و با او در مورد حمله¬ي دشمن رايزني كند. وقتي افسر بر وزير وارد شد، وي قامت نماز را بسته بود؛ ازاين¬رو، منتظر شد، تا نمازش را تمام كند و چون وزير نماز را سلام داد، افسر دستور سلطان براي احضارش را به او رساند. ولی از آنجا كه مستحبّ است بعد از نماز صبح، انسان تا طلوع آفتاب مشغول خواندن ذكر و دعا باشد، وزير متديّن بدون اين¬كه اعتنايي به پيغام سلطان كند، مشغول ذكر و دعا شد. افسر چون هرچه حرف سلطان را مبني بر احضارش تكرار كرد، وزير اعتنا ننمود رفت و جريان را به عرض سلطان رساند. با طلوع آفتاب، وزير فوراً به خدمت سلطان شتافت. شاه كه از حمله¬ي لشكري به مملكتش ناراحت بود و با شنيدن جريان وزير ناراحت¬تر شده بود، به او گفت: مگر دستور من مبني بر حضور فوري به تو نرسيد؟ عرض كرد: چرا. گفت: پس چرا اين¬قدر درنگ كردي؟ وزير گفت: قربان، من در درجه¬ي اوّل بنده¬ي خدا هستم، بعد چاكر سلطان طغرل. مي¬خواهي در خدمتم، نمي¬خواهي خدا حافظ. سلطان كه ايمان و اخلاص وزير را مشاهده كرد، او را در آغوش گرفت و گفت: خدا از بركت تو وزير مؤمن كارهاي ما را اصلاح كند.
علم و ايمان
سعادت انسان در گرو داشتن علم و ايمان با هم است و مي¬توان گفت: بشر مرغي است، كه براي پرواز به سوي سعادت و كاميابي به دو بال نياز دارد: بالي از علم و بالي از ايمان. جدايي علم و دين در بشر بسيار زيانبار است و تعادل او را از بين مي¬برد. نه انسان¬هايي همچون مسيحي¬هاي قرون وسطيٰ و برهمن¬هاي هندي، كه سعادت را در گرايش¬هاي ديني بدون علم جست¬وجو مي¬كنند، به سعادت كامل مي¬رسند؛ و نه كساني همچون بسياري از انسان¬هاي امروزي، كه سعادت را در داشتن علم منهاي دين جست¬وجو مي-كنند؛ بلكه بشري به سعادت كامل مي¬رسد، كه مجهّز به علم و ايمان هر دو باشد.
به عبارت ديگر، ملاك امتياز انسان از حيوان دو چيز است، يكي علم و ديگري ايمان؛ و هر انسان و جامعه¬اي هم كه در او علم و ايمان بيشتر باشد، فاصله¬اش از حيوانيّت دورتر است و در انسانيّت مقام والاتري دارد. علم كه همان بينش وسيع و گسترده¬ي انسان راجع به خودش و هستي است، حاصل تلاش دسته جمعي انسان¬ها در طيّ قرون و اعصار است؛ و گرايش¬هاي معنوي و والاي بشر و اعتقاد به بعضي حقايق آن¬گاه كه پايه و زيربناي اعتقادي انسان قرار گيرند ـ مخصوصاً اعتقاد به مبدأ هستي ـ «ايمان» نام دارد.
جامعه نيز مانند فرد است؛ يعني نطفه¬ي جامعه با نهادهاي اقتصادي بسته مي¬شود و جنبه¬هاي فرهنگي و معنوي جامعه، كه به منزله¬ي روح جامعه است، به تدريج رشد مي¬كنند. و هر اندازه كه جامعه¬اي رشد بيشتري نمايد، حيات فرهنگي و معنوي او استقلال و حاكميّت بيشتري بر حيات مادّي او پيدا مي¬كند.
فرد و جامعه¬ي تكامل نيافته، حيوان اقتصادي و دنبال شكم و دامن است؛ ولي فرد و جامعه¬ي تكامل يافته، حيوان فرهنگي و انسان ايمان و عقيده مي¬باشد.
برخلاف تعليمات يهوديّت و مسيحيّت، كه در آن¬ها علم و ايمان ضدّ هم تلقّي شده-اند، از نظر اسلام علم و ايمان نه فقط ضدّ هم نيستند؛ بلكه از هم جدايي نيز ندارند. به طوري¬كه نه هيچ غيرعالمي مؤمن واقعي است و نه هيچ مؤمن واقعي جاهل است.
و به قول «علّامه¬ي شهيد مطهّري»:
«علم نيمي از ما را مي¬سازد و ايمان نيمي ديگر را هماهنگ با آن؛ پس ببينيم، علم به ما چه مي¬دهد و ايمان چه؟ علم به ما روشنايي و توانايي مي¬بخشد و ايمان عشق و اميد و گرمي. علم ابزار مي¬سازد و ايمان مقصد. علم سرعت مي¬دهد و ايمان جهت. علم توانستن مي¬دهد و ايمان خوب خواستن. علم به ما مي¬نماياند كه چه هست و ايمان الهام مي¬بخشد كه چه بايد كرد؟ علم انقلاب برون است و ايمان انقلاب درون. علم جهان را جهان آدمي مي¬كند و ايمان روان را روان آدميّت مي¬سازد. علم وجود انسان را به صورت افقي گسترش مي¬دهد و ايمان به شكل عمودي بالا مي¬برد. علم طبيعت¬ساز است و ايمان انسان¬ساز. هم علم به انسان نيرو مي¬دهد هم ايمان؛ امّا علم نيروي منفصل مي¬دهد و ايمان نيروي متّصل. علم زيبايي است و ايمان هم زيبايي است؛ علم زيبايي عقل است و ايمان زيبايي روح؛ علم زيبايي انديشه است و ايمان زيبايي احساس. هم علم به انسان امنيّت مي¬بخشد و هم ايمان؛ علم امنيّت بروني مي¬دهد و ايمان امنيّت دروني؛ علم در مقابل هجوم بيماري¬ها، سيل¬ها، زلزله¬ها، طوفان¬ها، ايمني مي¬¬دهد، و ايمان در مقابل اضطراب¬ها، تنهايي¬ها، احساس بي¬پناهي¬ها، پوچ انگاري¬ها. علم جهان را با انسان سازگار مي¬كند و ايمان انسان را با خودش.» (انسان و ايمان، ص 29)
محصول تربيت علمي نيمه¬ انسان است نه انسان تمام؛ زيرا همچون آدم آهني با آن¬كه قدرتمند است؛ ولي فضايل و عواطف و در واقع آنچه انسانيّت انسان به آن است، ندارد.
چنان¬كه «ويل دورانت» با آن¬كه مذهبي هم نيست، مي¬گويد:
«ثروت خستگي¬آور است، عقل و حكمت نور ضعيف سردي است؛ امّا عشق است كه با داداري خارج از حدود بيان، دل¬ها را گرم مي¬كند... تربيتي¬كه فقط علمي باشد، محصولش جز ابزار چيزي نيست، شخص را از زيبايي بيگانه مي¬سازد و او را از حكمت جدا مي¬كند. براي دنيا بهتر آن بود كه اسپنسر كتابي نمي¬نوشت.» (لذّات فلسفه، ص 135 و 206)
علم بدون ايمان همچون تيغي است در كف زنگي مست، چراغي است در نيمه¬شب در دست دزد براي گزيده¬تر بردن كالا. علم انسان را قوي ¬ساخته و راه برايش روشن مي-سازد؛ امّا اگر انسان ايمان نداشته باشد، تنها در راه تأمين نيازهاي حيوانيش گام برمي¬دارد و آن¬گاه تضاد منافع سبب مي¬شود، كه هر چه بيشتر همديگر را بكشند. ايمان است كه به انسان جهت مي¬دهد، كه اين توانايي و روشنايي را كه از علم گرفته است، در چه راهي به كار اندازد.
آري، علم و ايمان بايد با هم باشند. ايمان را بايد در روشنايي علم شناخت. انسان با علم از خرافات دور مي¬شود، ايمان بدون علم، انسان را به جمود و تعصّب كور و دور خود چرخيدني بدل مي¬کند، كه راه به جايي نمي¬برد. اگر مؤمن عالم نباشد، وسيله¬اي در دست منافقان خواهد شد. همان طوري كه نمونه¬ي كامل آن خوارج هستند.
انسان بي¬ايمان نيز نمي¬تواند زندگي سالمي داشته باشد و يا كار مفيدي براي بشريّت انجام دهد. انسان بي¬ايمان يا حيواني است خودبين و خودخواه، كه همه چيز را براي خودش مي¬خواهد و يا موجودي است سرگردان، كه در زندگي و در برخورد با مسائل اخلاقي و اجتماعي نمي¬داند چكار كند و چه راهي در پيش گيرد.
گاهي اوقات هم بعضي افراد نه از راه ايمان و عقيده¬ي ديني بلكه تحت تأثير احساسات دست به ايثارهايي مي¬زنند؛ ولي فرق است بين كاري كه انسان با شور و عشق و انجام وظيفه انجام مي¬دهد با كاري كه تحت تأثير احساسات از انسان سر زند.
اسلام و عقل
با توجّه به اين¬كه علم فراورده¬¬ی عقل است، گوييم: در هيچ ديني به اندازه¬ اسلام از عقل و حجّيّت عقل حمايت نشده است، تا آنجا كه در اصول دين اسلام جز عقل هيچ چيز حقّ مداخله ندارد؛ و هر كس جز از راه عقل به وسيله¬ي ديگري چون گفتار بزرگان برايش يقين و ايمان به اصول دين حاصل شود؛ چنين يقين و ايماني از نظر اسلام پذيرفته نيست.
در قرآن كريم بارها از عقل و به پيروي از عقل دستور داده شده است. در جوامع روايي ما همچون كافي و بحارالانوار، اوّلين بابشان «كتاب العقل» است، بعد «كتاب العلم»؛ سپس به توحيد و نبوّت و ساير اصول و فروع دين پرداخته مي¬شود.
«امام موسيٰ كاظم (ع)» مي¬فرمايد: خدا دو حجّت يا دو پيغمبر دارد: يكي پيامبر دروني كه عقل است و دوّم پيامبر بيروني (انبيا). (اصول كافي، كتاب العقل و جهل،حديث 10)
رابطه¬ علم و دين
بی¬ترديد فصل مميّز انسان از حيوان «عقل» است و فراورده¬ي عقل هم علم است؛ زيرا به واسطه¬ي علم است، که از يک طرف انسان به اين همه فرهنگ و معارف و تمدّن و فلسفه و عرفان رسيده است. و از طرف ديگر، به واسطه¬ي علم است، که انسان مسجود ملائکه گشته است. چنان¬که «قرآن مجيد» می¬فرمايد: «خداوند همه¬ي اسم¬ها را به آدم آموخت؛ و چون معلوم شد، که آدم از ملائکه عالم¬تر است، خداوند به ملائکه فرمود: آدم را سجده کنيد و همه بر او سجده کردند.» (بقره 2/30 ـ 34)
از طرف ديگر، عقل و علم پاسخگوی همه¬ي نيازهای بشری نيستند و در نتيجه از تأمين سعادت کامل او عاجزند؛ ازاين¬رو، چاره¬ای جز بهره¬گيری از وحی و تعاليم انبيا نيست.
از طرف سوّم، چنان¬که در کتب مربوط به نبوّت و از جمله اين کتاب ثابت شده است، وحی واقعيّت دارد و انبيا ـ از جمله پيامبر اسلام (ص) بر حقّ¬اند.
و از طرف چهارم، عقل در اسلام و قرآن مجيد جايگاه ويژه¬اي دارد و آيات فراوانی در قرآن مجيد در تمجيد از عقل و خرد هست؛ به طوري كه در اين كتاب آسماني آيات تکوينی و تشريعی بسياري برای تفکّر نمودن و انديشيدن انسان¬ها در آيات تكويني و تشريعي هست.
همان طوری که «علّامه¬ی شهيد مطهّری» در اين زمينه می¬فرمايد:
«هيچ پيامبری نيامده است، مگر آن¬که قوم خود را به رهايی از پدران و گذشتگان فراخوانده و از آنان خواسته است، تا خود بينديشند و از قيد سنّت¬های ناروای حاکم و رايج آزاد شوند.» (نبوّت، ص 36)
چنان¬كه قرآن ¬كريم با استفهام انکاری بر فضيلت عالِم بر جاهل می¬فرمايد: «قُل هَل يَستَوي الَّذينَ يَعلَمونَ وَالَّذينَ لايَعلَمونَ: بگو: آيا کسانی كه مي¬دانند و کسانی که نمی-دانند، يکسانند؟» (زمر 39/9) و می¬فرمايد: كَذالِكَ يُبَيِّنُ اللهُ لَكُمُ الآياتِ، لَعَلَّكُم تَتَفَكَّرونَ: اين¬گونه خداوند آيات خود را برای شما بيان می¬کند، باشد که بينديشيد. (بقره 2/266)
امّا در غرب پس از رنسانس، چون دانشمندان سخنان نوی در مورد زمين و خورشيد و ستارگان و... ابراز داشتند که با مذاق اهل کليسا سازگار نبود، روحانيّون مسيحی عليه علم و علما جبهه¬گيری کردند. بسياری از علما را شكنجه كرده به زندان افكندند و بسياري را کشتند و سوزاندند. هر چند بالاخره نبرد بين علم و کليسا به سود علم و علما خاتمه يافت؛ ولی عدّه¬ای مخالفت کليسا با علم را، مخالفت دين با علم و شکست کليسا را شکست دين در مقابل علم تلقّی نمودند و نسبت به هر گونه دين و دينداري متنفّر گشتند.
نظريّات راجع به رابطه¬ي علم و دين: روی هم رفته در مورد رابطه¬ي علم و دين سه نظر و جود دارد: تعارض علم و دين، تمايز علم و دين و تعامل علم و دين.
1 ـ تعارض علم و دين
ماترياليست¬ها و ملحدين برآنند، که بين علم و دين تعارض و تضاد است و بالصّراحه مي¬گويند: يا بايد طرفدار دين بود يا طرفدار علم. و از آنجا که علم و فراورده¬های آن انکار ناپذيرند؛ ازاين¬رو، بايد دين و گفته¬های دينی را کنار گذارد.
چنان¬که «بخنر» ماترياليست معروف آلماني در کتاب «مادّه و قوّه» گويد:
«کسانی که قائل به وجود آفريننده¬ای خارج از مادّه و طبيعت هستند و می¬گويند او عالَم را از ذات خود و يا از عدم آفريده است، مطلبی برخلاف علوم طبيعی که بر پايه¬ی تجربه واقع است، می¬گويند.»
و «ژرژ پليت سر» مارکسيست فرانسوی می¬گويد:
مذهب نيز می¬خواهد دنيا را تشريح کند؛ ولی برای تشريح آن فقط به قوای ماوراء الطّبيعه متوسّل می¬شود، اين تعاليم مخالف با علم است. (اصول مقدّماتی فلسفه، ص 48)
و «ژرژ پليت سر» می¬گويد:
«اينجا ما به آخرين حدّ ايده¬آليسم می¬رسيم، اينجاست، که يا بايد علم را قبول کرد و يا خالق را. ايده¬آليسم بدون وجود خالق و خالق بدون وجود ايده¬آليسم محکوم به فنا هستند. (اصول مقدّماتی فلسفه، ص 12)
ولی دانشمندان برجسته برآنند، که به هيچ¬وجه تعارض واقعی بين علم و دين نيست.
چنان¬که «گاليله» (1664 ـ 1542 م) در اين زمينه گويد:
«هم آيات کتاب مقدّس و هم آيات طبيعت، هر دو کلمه¬ي خداوندند، به اين جهت حقّ است، که هيچ پديده¬ي طبيعی را، که تجربه¬ي حسّی پيش شما می¬نهد يا براهين ضروری صحّت آن را اثبات می¬کند، نبايد با تشبّث به نصوص آيات کريمه در معرض چون و چرا قرار دهيم.» (ايان باربور، دين وعلم، ص 36)
و «نيوتون» (1642 ـ 1727) فيلسوف و رياضی فيزيکدان بزرگ انگليسی به هنگام نوشتن کتاب «اصول رياضی فلسفه¬ي طبيعی» به «اسقف بنتلی» نوشت:
من نگاهم به آن اصول بود که ممکن است مردم را به سوی اعتقاد به خدا سوق دهد. هيچ چيز بيش از اين مرا خوشحال نمی¬کند، که بدانم آن برای اين منظور سودمند بوده است.» (مهدی گلشنی، از علم سکولار تا علم دينی، ص 19)
اصولاً متفکّران بزرگ همچون افلاطون، ارسطو، فارابی، ابن¬سينا، ابوريحان بيرونی، ابن¬رشد، خواجه نصيرالدّين طوسی، ملّاصدرا، دکارت، کانت، نيوتون، گاليله، انيشتين و صدها دانشمند ديگر همچون آنان که هم عالم درجه¬ي اوّل بوده¬اند و هم الهی، گواه بر اين مطلب است، که به هيچ¬وجه تعارض و تضادی ميان علم و دين نيست.
البتّه اين¬که بعضی عقايد در اديان و مذاهب تحريف شده هست، که نه با عقل مي-خواند و نه با علم، دليل بر بطلان آن اديان و مذاهب است، نه بطلان دين و مذهب به طور کلّی.
مثل عقيده¬ي مسيحيان به تثليث يعنی سه¬گانه بودن خدا در ضمن يگانگی او، مسئله¬ي فدا يعنی چون عيسيٰ که فرزند خداست، حاضر شد به دار آويخته شود، سبب آمرزش گناه مؤمنينش شد؛ و يا اين¬که در کتاب عهد عتيق که مورد اعتقاد يهوديان و مسيحيان هر دو است، آمده است، که يعقوب پيامبر (ص) با خدا کشتی گرفت و او را به زمين زد و...
و يا اين¬که بعضی از مذاهب اسلامی ساخته و پرداخته¬ي بنی¬اميّه معتقد به جبراند و معتقدند خدا بر عرش است و شب¬های جمعه به زمين می¬آيد و معتقدند خدا دو دست و دو چشم دارد و معتقدند در قيامت خدا را با همين چشم¬های دنيايی مي¬بينيم.
و نيز بعضی از يک طرف فرضيّات و تئوري¬هايی را به عنوان علمی مسلّم می¬گيرند؛ و از طرف ديگر، بعضی آيات و احاديث را به پندار خود تفسير و تأويل می¬کنند؛ و آن¬-گاه نتيجه می¬گيرند که دين با علم سازگار نيست.
چنان¬که بعضی نظريّه¬ي تکامل داروينی را که بر آن است، که نسل انسان به ميمون و حتّيٰ کرم و حيوانات تک سلّولی بلکه نباتات می¬رسد، مسلّم گرفته و نظر دين را هم چيزی مخالف آن در نظر گرفته¬اند؛ و آن¬گاه به قضاوت نشسته و گفته¬اند، که بين اين دو نظر تعارض است؛ در حالی که از يک طرف، نظريّه¬ي تکامل هنوز مسلّم نگشته و به صورت فرضيّه باقی مانده است. و از طرف ديگر، از کجا معلوم است و کدام آيه و حديث است، که به صورت صريح، نظری خلاف نظر تکامل را بيان می¬کند؟
و در مورد اين مطلب هم که آدم از خاک باشد، گوييم: اوّلاً، مسلّم است، که نه فقط آدم ابوالبشر بلکه همه¬ي آدم¬های ديگر هم از خاک می¬باشند؛ زيرا همين خاک تبديل به گندم و برنج و عدس و سبزی و ميوه و... شده، آدم¬ها می¬خورند و شخص و نسلشان ادامه می¬يابد و دوباره می¬ميرند و تبديل به خاک می¬شوند. ثانياً، اگر انسان از نسل ميمون و كرم و نباتات هم باشد، بالاخره باز همه¬ي موجودات از خاک هستند.
2 ـ تمايز موضوع علم و دين
بعضی ديگر معتقدند، كه تعارض بين دو چيز در صورتی است، که داراي موضوع واحدی باشند؛ امّا در جايی که دو چيز موضوع و غايت و حتّيٰ روش متفاوتی داشته باشند، تعارض ميان آن¬ها معنی ندارد. و از آنجا كه علم و دين هم نه موضوع واحدی دارند، نه غايت واحدی و نه حتّيٰ روش واحدی؛ بلکه هر کدام حدود و قلمرو خاصّ خود دارند، هيچ يک در قلمرو ديگری دخالت نمی¬کند، تا بگوييم نظر آن¬ها در تعارض است يا نيست.
زيرا داده¬های علم تجربی تنها فرضيّه¬ها و مدل¬هايی برای محاسبه و پيش¬بينی حوادث آينده می¬باشد و فاقد خاصيّت حکايتگری از جهان واقع¬اند. از طرفي، تعاليم دينی تنها دارای نقش اخلاقی و توصيه¬ای هستند و هيچ توصيفی در باره¬ي طبيعت و جهان مادّی ندارند.
مثلاً علم می¬گويد: ستارگان دارای اين خصوصيّت هستند، نورشان، حرکتشان، دوري و نزديکي¬شان از يکديگر چگونه است؟ ولی دين می¬گويد: اين زمين و خورشيد و ستارگان آيات خدا هستند. علم می¬گويد: هر يک از خورشيد، ماه، زمين، ابر و باد چگونه به وجود آمده و می¬آيند؛ ولی دين می¬گويد: خدا اين¬ها را آفريده و مسخّر انسان ساخته است، تا زيست کند و معلوم شود، که هر انسانی طبق اختياری که دارد، چگونه از اين¬ها استفاده می¬کند و به قول «سعدی»:
ابر و باد و مه و خورشيد و فلک در کارند تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
اين دسته از صاحب¬نظران گفته¬اند: هرگاه ميان عقل و نقل تضاد و تناقضي پيش آيد، بايد در مسائل ديني باب تأويل را بگشاييم، كه اين كار به سود عقل و فلسفه هر دو است؛ زيرا پي بردن به اسرار باورها و احكام ديني كار آساني نيست و عقل و فلسفه نمي¬توانند به آساني به تمام اسرار دين پي برند.
ولي كساني كه به تمايز ميان معرفت عقلي و معرفت ديني معتقد هستند، بايد بدانند، كه اين دو نوع از معرفت منشأ واحد دارند، يعني هر دو از جانب خدا و از مواهب خدا به بشر مي¬باشند؛ ازاين¬رو، از جهت غايت و غرض نيز يا يكديگر اتّحاد و همبستگي دارند. زيرا همان¬گونه كه غايت و غرض شريعت بيان حقيقت است، غايت و غرض عقل نيز جز بيان حقيقت چيز ديگر نيست. تنها تفاوت و اختلافي كه ميان اين دو طريق تحقّق دارد، اين است كه طريق عقل به شماري از اشخاص ويژه يعني حكما و فلاسفه اختصاص دارد؛ و اين در حالي است كه از آنجا كه واضع شريعت خداي حكيم است، آن را طوري وضع كرده است كه همه¬ي مردم ـ اعمّ از عامي و عارف ـ آن را درك كنند و از آن بهره¬مند شوند.
3 ـ مکمّل يکديگر بودن علم و دين
نظريّه¬ي مکمّل يكديگر بودن علم و دين، تأييد متمايز بودن موضوع علم و دين نيز هست؛ زيرا مثلاً علم پيش¬فرض¬هايی دارد، که با پايه قرار دادن آن¬ها به تحقيق می¬پردازد. مثل اين¬که جهان خارج از ذهن ما يعنی انسان و حيوان و نبات و جماد و زمين و آسمان واقعيّت دارند و دارای قوانين و سنّت¬های ثابت علّی و معلولی است و انسان می¬تواند با به کارانداختن عقل و انديشه¬ي خود به بسياری از موجودات علم و شناخت پيدا کند.
چنان¬که «استاد مطهّری» در اين زمينه می¬فرمايد:
«در سراسر قرآن کريم، آيات بسياری است، که طبيعت، يعنی زمين، آسمان، ستارگان، خورشيد، ماه، باران، جريان باد، حرکت کِشتی¬ها در درياها، گياهان، جانداران و بالاخره هر امر محسوسی را که بشر در اطراف خود می¬بيند، به عنوان واقعيّت¬هايی که در باره¬ي آن¬ها دقيقاً بايد انديشيد و تفکّر و نتيجه¬گيری کرد، ياد کرده است.» (انسان و ايمان، ص 70)
و از طرف ديگر، از آنجا که علم و دين هر يک می¬کوشند با روش¬ها و اهداف متفاوتی در مورد امور بحث کنند و انواع متفاوتی از تبيين و تفسير در مورد جهان عرضه کنند؛ ازاين¬رو، رابطه¬ي علم و دين رابطه¬ي ميان دو امر مکمّل خواهد بود؛ زيرا علم مثلاً از علل حوادث طبيعی سخن می¬گويد و دين از معنی آن¬ها. مثلاً علم می¬گويد: حرکت زمين به دور خودش و خورشيد موجب پيدايش شب و روز و فصول سال می¬شود، باد عبارت از جابه¬جايی هوای سرد و گرم و...؛ ولی دين می¬گويد: حوادث عالم آياتی هست ند، که حکايتگر علم و قدرت خداوندند.
و قرآن كريم می¬فرمايد: «وَاللهُ الَّذِي اَرسَلَ الرِّياحَ فَتُثيرُ سَحابًا فَسُقناهُ اِلىٰ بَلَدٍ مَيِّتٍ فَاَحيَينا بِهِ الاَرضَ بَعدَ مَوتِها؛ كَذالِكَ النُّشورُ: و خداست که بادها را مي¬فرستد، تا ابري را برانگيزاند؛ و آن¬گاه ما آن ابر را به سوي سرزمينی مرده مي¬رانيم و زمين را از پس مردنش زنده می¬سازيم؛ زنده شدن مردگان نيز چنين است.» (فاطر 35/9)
و «علّامه¬ي شهيد مطهّري» مي¬فرمايد:
«دين يك رسالتي دارد، كه اين رسالت از غير دين ساخته نيست؛ يعني از عقل و علم و فكر بشر اين رسالت ساخته نيست؛ و اگر در حدود علم و عقل بشر مي¬بود، به همان عقل و علم بشر واگذار مي¬شد و ديگر پيامبران مبعوث نمي¬شدند. اسلام براي عقل بشر فوق¬العادّه ارزش قائل است، براي تفكّر فوق¬العادّه ارزش قائل است، براي علم و مطالعه و آزمايش و مشاهده¬ي موجودات فوق¬العادّه ارزش قائل است؛ ولي اين چنين نيست، كه عقل و فكر و استدلال و علم و مشاهده و آزمايش، هر اندازه ترقّي بكند، بتواند آن نشانه¬هايي را كه دين از انسان يا جهان داده است، ارائه كند. اين ديگر فقط رسالت دين است و آن مقدار كه شما مي¬بينيد، علم و عقل بشر حقايقي را كه دين بيان كرده است تأييد مي¬كند، به قول ويليام جيمز، اين بعد از راهنمايي دين بوده، يعني بعد از آن بوده، كه دين حقايقي را ارائه داده، علم دومرتبه رفته است ببيند قضيّه از چه قرار است و نشانه¬هايي هم بر صدق و تأييدش پيدا كرده است. يكي از آن رسالت¬ها همين مطلب است، كه باز به تعبير امروزي¬ها، جهان¬بيني ما را در باره¬ي جهان تغيير مي¬دهد. جهاني كه ما با حسّ خودمان آن را احساس مي¬كنيم و با عقل خودمان آن را درك مي¬كنيم، يك جور جهان است، جهاني كه نور وحي به ما ارائه مي¬دهد همين جهان است امّا با يك تار و پود خيلي بيشتري. وحي به ما اين جور مي¬گويد: «سَبَّحَ لله ما فِي السَّماوات وَالاَرض» تمام ذرّات هستي زبانشان به تسبيح خدا گوياست ولي شما نمي¬فهميد؛ و همين¬طور است در مورد انسان. (آشنايي با قرآن 4/184 ذيل تفسير آيه¬ي 42 سوره¬ي نور)
حلّ تعارض علم و دين
برای حلّ تعارض احتمالی گزاره¬هاي علم و دين گوييم: گزاره¬هاي علم و دين يا هر دو يقينی¬اند، يا هر دو ظنّی، يا يكي علمی و يقينی و ديگري ظّنی. اگر گزاره¬های علم و دين هردو يا لااقل يکی از آن¬ها ظنّی و غيريقينی باشند، طبيعی است که اصلاً تعارض واقعی بين آن¬ها وجود ندارد. مثلاً به هيچ¬وجه مسلّم نيست، که دين يا علم، خلقت موجودات زنده را به نحو تکامل می¬دانند يا بر اصل ثبات.
تنها در صورت اوّل که گزاره¬های علم و دين هردو يقينی و در ضمن متعارض و متّضاد باشند، می¬توان سخن گفت. ولی بايد گفت: اين فرض ـ مخصوصاً در مورد کتاب آسمانی تحريف نشده¬ای مثل قرآن كريم ـ تا کنون به هيچ¬وجه صورت نگرفته است. بدين معنی با آن¬که 1400 سال از نزول قرآن كريم می¬گذرد، هيچ¬کس نمی¬تواند ادّعا کند، که اين يک آيه¬ي قرآن كريم صد در صد مخالف نظر علم قطعی و مسلّم است.
دين و سياست
آيا دين آمده تا در تمام شئون مردم ـ اعمّ از دنيوی و اخروی ـ نظر دهد، يا اين¬که صرفاً رهنمودهايی برای بشر و اوراد و اذکار و عباداتی است، تا او را از نگرانی¬ها برهاند و با به کمال رساندن او را به خدا نزديک کند و راه سعادت اخروی را برايش هموار سازد؟
طرز تفکّر اخير در جهان مسيحيّت پس از سقوط کليسا به وجود آمد و دست کليسا را از دخالت در حيات سياسی کوتاه کرد و وظيفه¬ی او را در امور معنوی و اخلاقی منحصر نمود. در جوامع اسلامی غيرشيعی نيز از زمانی که امثال عثمان و معاويه حاکم شدند و حکومت خود را برا اساس حکومت¬های کسرايی و قيصری بنا نهادند، دين چنين مفهومی پيدا نمود.
ولی بر اساس آنچه از کتاب و سنّت و آثار اسلامی رسيده و از اهل بيت عصمت (ع) ارائه شده و شخصيّت¬هايی که اسلام به طور دقيق در وجود آن¬ها تبلور يافته، مانند پيامبر اکرم (ص) و مولا اميرمؤمنان (ع) ، اسلام همچون اديان ديگر دين مردگان نيست، تا با زندگی انسان ها سر و کار نداشته باشد؛ بلکه از آنجا که سعادت آخرت انسان هم به وسيله¬ی طرز زندگی او در دنيا رقم می¬خورد، اسلام برای تنظيم جامعه و برخورداری از حاکميّت عدالت اجتماعی و حيات دنيايی او هم برنامه دارد؛ يعنی مجموعه¬ای از قوانين است، که شامل تمام مسائل فردی و اجتماعی، دنيوی و اخروی، مادّی و معنوی، جسمي و روحي و... می¬شود. قرآن کريم فرموده: «وَابتَغِ فيما آتاکَ اللهُ الدّارَ الآخِرَة وَ لاتَنسَ نَصيبَکَ مِنَ الدُّنيا: در آنچه خدا نصيبت کرده، جويای سرای آخرت باش و سهم خود را از دنيا نيز از ياد مبر». (قصص 28/77)
دين برای اقامه¬ي عدل در جامعه است، دين برای گسستن زنجيرهای اسارت انسان از چنگال شهوات و اميال ويرانگر بشريّت است، دين برای نجات مستضعفان از چنگال ظالمان و قدرتمندان است و بالاخره دين مجموعه¬ای از تعليم و تربيت برای تزکيه و تعليم کتاب آسماني و حکمت است، تا از حيواناتي انسان¬نما، انسان¬هايی برتر از فرشتگان بسازد.
در جهان امروز سياستمدار به کسی گويند، که در طرح نقشه ها برای رسيدن به اهداف سياسی ماهرتر باشد؛ هر چند اين کار با دروغ، دغل، حيله و نيرنگ باشد؛ ازاين-رو، به معاويه «داهية العرب: زيرک عرب» می¬گفتند؛ چون در مکر و حيله و طرح نقشه، سرآمد عرب بود؛ ولی سياست بدين معنی با روح دين اسلام در تضاد است.
اميرمؤمنان (ع) می¬فرمامايد: «وَاللهِ مامُعاويَةُ بَاَدهی مِنّی؛ وَ لکِنَّهُ يَغدِرُ وَ يَفجُرُ؛ وَ لَولا کَراهِيَةُ الغَدرِِ لَکُنتُ اَدهَِی النّاسِ: سوگند به خدا، معاويه از من سياستمدارتر نيست؛ امّا معاويه حيله¬گر و جنايتکار است؛ اگر نيرنگ ناپسند نبود، من زيرک¬ترين افراد بودم» (نهج البلاغه، خطبه 200)
ابن ابی¬الحديد گويد: « ديگر خلفا به هرکاری که مصلحت بود، دست می¬زدند، چه با شرع مطابق باشد يا نباشد؛ و اين روشی در سامان دادن به امور دنيوی کاملاً مؤثّر است؛ ولی علی (ع) که مقيّد بود از جادّه شرع سر مويی منحرف نشود، از چنين شيوه¬هايی پرهيز می¬کرد؛ لذا سامان بخشيدن به دنيای خويش را بر تباه کردن آخرت ترجيح نداد. (شرح نهج البلاغه 1/28)
و بديهی است، که اين هدف¬های بزرگ كه انبيا مي¬خواسته¬اند بدون تشکيل حکومت در بين توده¬هاي وسيع مردم و به اجرا درآورن احكام ديني امکان¬پذير نيست. اگر دين از سياست جدا شود، بازوی اجرائيش را از دست می¬دهد؛ و اگر سياست از دين جدا شود، مبدّل به يک عنصر مخرّب در مسير منافع خودکامگان براي تأمين منافع آن¬ها می¬شود.
اگر پيامبر اسلام (ص) موفّق شد، که شرک و بت¬پرستی را در عربستان ريشه¬کن نمايد، و اين دين را به سرعت در جهان گسترش دهد، از آن جهت بود، که موفّق به تأسيس حکومت شد. و بعضی از پيامبران که موفّق نشدند، دينشان را به سرعت گسترش دهند، از آن جهت بود، که شرائط زمانی و مکانی به آن¬ها اجازه¬ي تشکيل حکومت نداد.