بخش اوّل مراحل سير و سلوك عرفاني.
عرفان چيست؟
عشق به پاكي و زيبايي درون و بيرون، و بينش فوق بينش و دانش مادّي و معمولي، كه در عمق جان و دل انسان فطرتاً سرشته شده است، ريشه و مايه¬ی عرفان و عشق به حضرت بي¬چون است. و چون اين عرفان با فكر و ذكر و ياد خدا قوي¬تر گردد، نخست روح و حقيقت انسان را نوراني مي¬كند و آن¬گاه در رفتار و گفتار شخص هم ظاهر مي¬شود؛ و سپس آن انسان خاك-نشين را به ملكوت آسمان¬ها و زمين به پرواز درمي¬آورد و با مبدأ عالم هم-راز و هم¬دم مي¬سازد. عارف انساني است دانا، توانا، سرآمد اقران در علم و عمل، صالح در زندگي و بازار و مدرسه، پرتوان در جنگ و متضرّع و پرسوز و گداز در عبادت.
از نظر اهل دل و اصحاب حال، طريق عرفان يكي از مهم¬ترين طرق شناخت خداوند بلكه برترين آن¬هاست. در شناخت عرفاني آن¬چه دخالت دارد، ذوق و حال است، نه آن چيزي كه با مفاهيم علمي و منطقي مي¬توان آن را به دست آورد. كسي كه با تمام وجود خود گرسنگي يا تشنگي را تجربه كرده است، غير از كسي است كه تنها با مفاهيم گرسنگي و تشنگي آشناست. يكي از شعراي باذوق در اين باره گفته است:
نام فروردين، نيارد گُل به باغ شب نگردد روشن از اسم چراغ
تا قيامت زاهد ار مي مي كند تا ننوشد باده، مستي كي كنـد؟
آري، انساني كه از هرچيز ديگر ـ مخصوصاً از خوديّت و منيّت خويش ـ جدا گشت، به نحوي كه لوح قلب و جانش از هرگونه كفر و شرك و ترديد پاك گرديد، او فقط خدا را مي¬بيند و جز الف قامت يار در دلش نيست و طبعاً در هيچ حالي و هيچ سختي و بلايي ذرّه¬اي از طريق خواست خداي تبارك و تعاليٰ كه همان راه اسلام و پيروي از قرآن كريم و سنّت و سيره¬ی پيامبر6 و ائمّه¬ی معصومين: است، قدمي فراتر نمي¬گذارد. آن¬گاه در سايه¬ی اين تقوا و خداترسي، جان و دلش چنان نوراني مي¬گردد و چنان نورانيّتي پيدا مي¬كند كه حقايق را آن چنان¬كه هستند مي¬بيند و شهود مي¬كند. چنان¬كه قرآن مي-فرمايد: «وَاتَّقُوا اللهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللهُ: از خدا پروا كنيد، تا خدا به شما بياموزد.» (بقره 2/282)
و بديهي است اين علم لدنّي كه خود خداوند مستقيماً به انسان ياد مي¬دهد و با نورانيّت دل انسان شهود گرديده، ديگر همچون علومي كه از طريق استدلال براي انسان حاصل مي¬شوند، نه خطا و اشتباه در آن هست و نه تزلزل مي¬پذيرد.
هر انسان عاقلي هم به روشني درمي¬يابد كه هم¬چون ساير موجودات اين عالم ايستا نيست، بلكه همواره در راه است و در مسيري حركت مي¬كند. استدلالات عقلي و يافته¬هاي مكاشفه¬گران و نصوص ديني نيز همگي برآنند كه انسان در اين سير و حركت، نه به سوي نيستي بلكه به سوي جاودانگي و ابديّت راه مي¬سپرد، ابديّتي كه تا انسان در اين جهان مادّي و گذراست، توان فهم دقيق آن¬ را ندارد؛ ولي مي¬داند كه بايد با سعي و تلاش خود را به كمال رساند، تا بعد از انتقال به آن دنياي معنوي و روحاني، از ثمرات آن بهره¬مند گردد.
«قرآن كريم» مي¬فرمايد: «يا اَيُّهَا الاِنسانُ، اِنَّكَ كادِحٌ اِلیٰ رَبِّكَ كَدحاً، فَمُلاقيهِ: اي انسان، تو به سوي پروردگارت به سختي در تلاشي و او را ملاقات خواهي كرد.» (انشراح 84/6)
هرچند عرفان به معني شناخت و علم است؛ ولي عرفاني كه اصطلاحاً براي شناخت خدا به كار مي¬رود، اعمّ از علم است؛ زيرا هر عارفي عالم و عالم به خداست، ولي هر عالمي عارف به خدا نيست. اگر ديني يا علمي دارندگان خود را به طرف عرفان راهبري نكند، نه آن دين، دين است و نه آن علم علم است.
برخلاف راه عقل و استدلال كه از طريق درس و بحث و منطق و فلسفه وكلام براي انسان حاصل مي¬شود؛ عرفان يك نوع روشن معرفت و شناخت در كشف حقايق است كه بيشتر بر ذوق و اشراق و كشف و شهود و وصول و اتّحاد با حقيقت تكيه دارد كه اين¬ها هم از طريق زهد و رياضت و تهذيب نفس و قطع علايق و وابستگي¬هاي دنيوي و توجّه تامّ به امور روحاني و معنوي و در رأس همه مبدأ هستي براي سالك راه حقّ حاصل مي¬شود.
سالك، با تخليّه¬ی نفس از رذائل و تحليه¬ی آن به كمالات الهي، براي استفاضه از فيوضات ربّاني آماده مي¬گردد. اِعراض از مشتهيّات نفساني و تطهير روح از آلودگي¬هاي معاصي و توجّه به عالم قدس و ملكوت اعلي مقدّمه¬ی كشف و شهود است. و چون ذهن آدمي از خيالات باطل و عقايد فاسد و افكار نادرست و تعصّبات و تقليدات نادرست پاك گرديد و طهارت قلبي نمود، انوار ملكوت بر او افاضه مي¬شود؛ بلكه به حضرت حقّ جلّ و علی متّصل مي¬شود و علوم و معارف را مستقيماً از عالم بالا دريافت مي¬كند.
چون نماند هيچ معلومت به دست دل ببايد پاك كرد از هرچه هست
چون دل تو پاك گردد از صفات تافتن گيرد ز حضـــرت نور ذات
عرفان در لغت به معناي شناختن و معرفت است، ولي اصطلاحاً بر معرفتي اطلاق مي¬شود كه از راه شهود قلبي و نه به وسيله¬ی عقل يا تجربه¬ی حسّي حاصل گردد. سالكي كه مراتب سير و سلوك عرفاني را پيموده باشد و به مقام شامخ عرفان رسيده باشد، همه¬ی جهان هستي را به صورت مظاهر و جلوه¬هاي خداي متعال مي¬بيند. به طوري¬كه گويي همه¬ی پديده¬هاي جهان آينه¬هايي هستند كه جمال حضرت حقّ در آن¬ها جلوه¬گر است. عرفان ثمره¬ی اعتقاد كامل به اصول اعتقادات دين اسلام وعمل به دستورات حيات¬بخش شرع انور مي¬باشد. در نتيجه¬ی عمل به دستورات شرع، خداي متعال نوري معنوي در دل عارف مي¬افكند و از لحاظ نظري به جايي مي¬رسد كه براي هيچ موجودي جز ذات مقدّس الهي، وجود استقلالي نمي¬بيند و به قول سعدي: «رسد آدمي به جايي كه بجز خدا نبيند».
بي¬ترديد، عالي¬ترين و پرجاذبه¬ترين شناخت¬ها، شناخت و معرفت خداي تعاليٰ است كه از آن به «عرفان» تعبير مي¬شود؛ به طوري كه مي¬توان گفت: هيچ مقامي بالاتر از معرفت خدا و هيچ حالي خوش¬تر از حالت عرفاني نيست و هدف و مقصودي برتر از عرفان و شناخت حقّ تعالي تصوّر نمي¬شود. عرفان مقامي است كه تا كسي داراي صفاي نفس و وسعت فكر و حقيقت¬بيني نباشد، به آن نمي¬رسد؛ و هر كس که مي¬خواهد به كمال مطلوب انسانيّت برسد، بايد بكوشد به اين مقام و حال برسد.
عارف كسي است كه نه فقط به مقام شناخت اسماء و صفات و ذات حقّ تعاليٰ، از طريق كشف و شهود نائل آمده، بلكه با حقّ به نوعي اتّصال مي¬يابد كه از آن به مقام «فناء في الله» تعبير مي¬كنند؛ ازاين¬رو، عارف نه فقط از ماسوي الله روگردان است، بلكه هيچ گونه اصالت و هستي حقيقي براي غيرحقّ تعالي قائل نمي¬باشد.
و اصولاً بايد گفت: انسان براي عرفان و شناخت خدا آفريده شده است؛ زيرا هرچند در «قرآن كريم» آمده است: «مَاخَلَقتُ الْجِنَّ وَالاِنسَ اِلَّا لِيَعبُدونِ»؛ ولي از معصومين: روايت شده كه در تفسير «لِيَعبُدونِ» فرموده-اند: «اي لِيَعرِفونِ»؛ يعني عبادت كنند، تا او را بشناسند؛ زيرا بديهي است كه عبادت بدون عرفان و شناخت اصولاً معني ندارد.
از طرفي، عرفان مخ و حقيقت همه¬ی اديان است؛ به طوري كه اگر عرفان از ديني گرفته شود، جز مشتي قوانين خشك و خالي هم¬چون قوانين بشري از آن نمي¬ماند. هر چند «عرفان اسلامي» به همان اندازه با عرفان¬هاي اديان ديگر و حتّیٰ عرفان صوفيّه¬ی اسلامي تفاوت دارد، كه خود اسلام با اديان ديگر و مذاهب باطله¬ی اسلامي تفاوت دارد.
شناخت عرفاني عبارتست از درك جهان با همه¬ی اجزا و موجوداتش و روابط آن¬ها همچون يك حقيقت كه هر جزيي جلوه¬اي از خداي جلّ جلاله است؛ سخن گفتن در باره¬ی اين شناخت براي كساني كه از آن محروم¬اند، همچون سخن گفتن در باره¬ی رنگ¬هاي جالب و دلپذير گل¬ها و آسمان و در و دشت با كور مادرزاد و يا سخن گفتن از لذّت جنسي با كودكان است كه در پاسخ خواهند گفت: اين سخنان خيالاتي بيش نيست و سپس به بازي كودكانه¬ی خويش مشغول خواهند شد.
سخن از عرفان، سخن از حماسه¬ی جاوداني عشق به آفريدگار و پروردگار جهان است. و چنين عشقي آن¬قدر زيبا، دل¬انگيز و شكوه¬مند است كه مطالعه¬ی تاريخ آن، شوري، هيجاني، التهابي و خلاصه انقلابي در انسان حاصل مي¬كند. در مكتب عرفان و عشق به حقّ، شخص مطالبي مي¬آموزد كه از هيچ كتاب و استادي نمي¬توان خواند و شنيد. عرفان سبب مي¬شود كه سالك زمزمه¬ ذرّات كائنات، برگ¬هاي درختان و پيام گل¬ها و سبزه¬ها را بشنود و خدا را در تار و پود وجودش احساس كند و با «حافظ» شيرين سخن هم¬نوا شده و بگويد:
جلوه¬گاه رخ او ديده¬ی من تنها نيست ماه و خورشيد همين آينه مي-گردانند
اگر عشق و محبّت خدا در دلي جا گرفت، چنان جان و دلش مست و لبريز از وجود و سرور خدا مي¬شود كه كسي كه به اين مرحله نرسيده، حتّا فكرش را هم نمي¬تواند بكند.
عارف به حقّ اگر خشت هم زير سرش باشد، پاي استغنايش بر تارك هفت آسمان است و شاد و خندان در درياي استغنا شناور است و با دلي آكنده از لذّت¬هاي معنوي گُل حيات مي¬چيند و از جمال و كمال هرچيزی به عنوان فعل و صفت و جلوه¬ی معشوق بهره مي¬برد.
عارف عاشق و شيفته كه غوغاهايش تسكين يافته¬اند، چنان از عشق محبوب پر از نشاط و شادي است، كه حمد و ثناي جماد و نبات و حيوان را به خوبي مي¬شنود و درك مي¬كند: «يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما في السَّماوَاتِ وَ ما فِي الاَرضِ» (جمعه 62/1) و آن¬گاه خود هم با آنان هم¬صدا شده و نداي «لَيسَ في الدّارِ غَيرُهُ دَيّارٌ» سَر مي¬دهد.
عجب داري از سالكين طريق كه هستند در بحر معني غريق
خود از ناله¬ی عشق باشند مست ز كونَين بر ياد او شسته دست
به سوداي جانان ز جان منفعل به ذكر حق از جهـــان مستقل
در واقع عرفان قلب و ميوه¬ی دين است. عرفان كعبه¬ی مقصودي است كه راهروان دين و علم هردو به آنجا مي¬رسند و اگر كسي از راهروان اين دو راه به آن مقصد عالي نرسد، يا هنوز منازل اين راه را به آخر نرسانده، يا از راه منحرف گرديده است. سفر عالم انسانيّت با رسيدن به كعبه¬ی عرفان و انجام مناسك حجّ معرفت به پايان مي¬رسد و اين سفر بر هر كسي كه داراي روح انسانيّت و ثروت دين و علم است واجب مي¬باشد. غرض و هدف اصلي «قرآن كريم» در درجه¬ی اوّل كندن انسان¬ها از دنيا و رساندن آنها به سير و سلوك عرفاني است و در درجه¬ی دوّم بيان احكام و دستورات ديني و شرعي و عمل بدان¬هاست.
اصولاً سراسر قرآن¬كريم براي تهذيب نفوس و سلوك الي الله و بزرگ-ترين عروة¬الوثقي وحبل¬المتين تمسّك به عزّ ربوبيّت است. ازاين¬رو، مفسّرين بايد تفاسير خود در باره¬ی اين تنها كتاب تحريف¬نشده¬ی آسماني به-گونه¬اي بنويسند و تعاليم و دستورات عرفاني و اخلاقي و كيفيّت رابطه¬ی مخلوق به خالق را طوري براي مردم بيان كنند كه سبب هجرت آنان از دارالغرور به دارالسّرور والخلود باشد. صاحب اين كتاب (خدای تعالی) امثال سكاكي نيست كه مقصدش در آن جهات بلاغت و فصاحت باشد. سيبويه و خليل نيست تا منظورش جهات نحوي و صرفي باشد. مسعودي و ابن خلّكان نيست، تا در اطراف تاريخ عالم بحث كند. حتّي اين كتاب چون عصاي موسي و يد بيضاي او يا دَمِ عيسي كه احياء اموات مي¬كرد نيست كه فقط براي اعجاز و دلالت بر صدق نبي اكرم6 آمده باشد؛ بلكه اين صحيفه¬ی الهيّه، كتاب احياي قلوب به حيات ابدي معارف و شئون الهي جلّ و علا است.
چنان¬كه خداوند تبارک و تعالیٰ خود مي¬فرمايد: «نُنَزِّلُ مِنَ القُرآنِ ماهُوَ شِفاءٌ وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنينَ وَ لايَزيدُ الظّالِمينَ اِلّا خَساراً» (إسراء 17/82)؛ چه خسارتي بالاتر از اين¬كه سي يا چهل سال كتاب الهي را قرائت كنيم و به تفاسير رجوع كنيم و از مقاصد آن بازمانيم. «رَبَّنَا ظَلَمنا اَنفُسَنا؛ وَ اِن لَم تَغفِر لَنَا وَ تَرحَمنا لَنَكونَنَّ مِنَ الخاسِرينَ». (اعراف 7/23)
همان طوري كه ساحت عقلاني جزء جدايي ناپذير انسان است، ساحت اشراقي نيز جزء جدايي ناپذير وي است و عرفان آدمي را به شناخت اشراقي و خويشتن الهي خود فرامي¬خواند. امروزه مظاهر مادّي و شهواني سبب شده، كه ساحت اشراقي و بُعد معنوي انسان مورد غفلت قرار گيرد؛ در حالي كه امروزه نياز به شكوفا كردن بُعد اشراقي انسان و صيقل دادن دل و جان از هميشه بيشتر است. مولوي گويد:
صـد هزاران فصل داند از علوم جــان خود را مي¬نداند آن ظلوم
جان جمله علم¬ها اين است اين كه بداني من كي¬ام در يوم دين؟
در مراتب تكامل روحي، عارف كسي است، كه مؤمن، عابد و زاهد باشد، ظاهر و باطنش الهي باشد. خداي تعاليٰ، رسول خدا (ص) ، قرآن كريم، امام واجب¬الاطاعه¬ خود، دنيا، آخرت، مرگ و شيطان را بشناسد. عارف مؤمن است، دستورات دين را پذيرفته، و ظاهر و باطنش را رعايت ميكند. عارف بر درگاه مولاي خويش ركوع و سجود ميكند، روزه ميگيرد و حلال و حرام را رعايت ميكند. اعتقاد به بهشت و جهنّم، شناخت حقيقت اعمال صالح و ناصالح و درك آثار و ملكوت اعمال از نشانههاي ديگر عارفان است.
عارف عابد است، عابد كسي است كه زياد عبادت ميكند. عابد عبادات واجب را، كه در دستورات دين آمده انجام ميدهد و علاوه برآن به عبادات مستحب ميپردازد؛ در عبادات خود دقيقاً برابر دستورات دين عمل مي¬كند؛ فرمايشات قرآن كريم، رسول خدا (ص) و ائمه¬ی معصومين (ع) : را سرلوحه¬ی ظاهر و باطن عبادات خود قرار ميدهد.
عارف عبد و بنده¬ی مولاي خويش است، بنده براي خود مالكيّتي قائل نيست و همه چيز را مملوك مولايش ميداند، از مولا درخواست نميكند، بلكه هميشه به آنچه كه مولا عنايت ميكند راضي و قانع است.
عارف زاهد است، سالك تا زماني كه مؤمن، عابد و زاهد نباشد، نميتواند عارف باشد. و ادّعاي عرفان قبل از طيّ اين مراحل، ادّعايي واهي است.
در كتاب «علي آينه¬ عرفان» از قول مولاي عارفان حضرت مولی الموحّدين علي7 چنين آمده است:
«عارف كسي است، كه عقلش را زنده ساخته و هواي نفس و شهواتش را ميرانده، تا آنجا كه جسمش به لاغري گرائيده و خشونت و غلظت اخلاقش لطيف گشته، برقي پر نور در وجودش درخشيده و راه هدايت را برايش روشن ساخته و در طريق الهي او را به راه انداخته و همواره در مسير تكامل از مرحلهاي به مرحله¬ی ديگر منتقل شده، تا به مرحله¬ی سلامت و سراي زندگي جاويد راه يافته و با آرامشي كه در بدنش پديدار گشته، در قرارگاه امن و راحت، قرار گرفته است. اين همه از آن روست كه عقل و قلبش را به كار گرفته و پروردگار خويش را راضي ساخته است.»
عارف بيشتر شب را با نماز، عبادت، تلاوت قرآن كريم، تفكّر در آن، راز و نياز با معشوق وگريستن بر معاصي به صبح مي¬رساند. عارف كم ميخورد، تا شهوات را بميراند. عزلـت اختيار ميكند، تا از آفـات ظاهري وبـاطني نجـات يـابد. در مقابل خلق سكوت ميكند، تا توفيق همصحبتي با حق نصيبش شود.
و در كتاب زيباي «عارفانه» كه به قلم تواناي استاد فرزانه و عارف سوخته دل، حاج شيخ حسين انصاريان، در پنج جلد تحرير شده است؛ در وصف عارفان چنين آمده است:
«عارفان وارسته و عاشقان پيراسته و والهان جمال ازلي و ابدي، خواستهاي جز حق نداشتند و جز رسيدن به وصال محبوب نخواستند و دل به غير عشق حق نياراستند. عـارفان از تمام امور مادي و نعمتهاي ظاهري، تنها به حلال خدا، آن هم در حدّ عفاف و كفاف قناعت كردند و از زر و زيور و اسراف و تبذير و ميل به جانب لذّتهاي زودگذر پرهيز كردند. عارفان جز حق نگفتند و جز حق نشنيدند و جز به حق قضاوت ننمودند و جز راه حق نرفتند و جز به عاقبت و قيامت فكر نكردند. عارفان از خود دل گرفتند و به حق دل بستند و تن و روح در عبادت و خدمت به خلق گذاشتند و دنيا را بر اساس قرآن و مدرسه¬ي اهل بيت:، مزرعه¬ي آخرت خود نمودند. عارفان چراغ باطن به معرفت حق روشن نمودند و به زيور ايمان و يقين آراسته شدند و به انجام عمل خير و كار خدا پسندانه برخاستند و در راه جلب رضاي حق كوشيدند. عارفان سر تسليم جز به درگاه حضرت حق فرود نياوردند و در راه حق از احدي باك نكردند و از امر به معروف و نهي از منكر باز نايستادند، و در خودسازي و آراستن درون به حقايق الهي، نهايت كوشش را از خود نشان دادند.»
«دکتر شريعتی» مي¬گويد:
«رفتن به سوي ارزش¬هايي كه در طبيعت وجود ندارد، انسان را از حدّ طبيعت فراتر مي¬برد و تكامل معنوي و نوعي و ذاتي او را تضمين مي¬كند. بنابراين، عرفان چراغي است، كه در درون آدم روشن مي¬شود. رابطه¬اي است، كه انسان مادّي را به يك موجود غيرمادّي¬اي تبديل مي¬كند، كه از تمام فضاي طبيعت فراتر رفته و از سطح طبيعت بيشتر اوج گرفته است. رابطه¬اي است، كه او را به سوي آنچه كه اين¬جا نيست، مي¬راند. و اين تكامل معنوي اوست. تمام مذاهب غير از احكامي كه راجع به زندگي و اعضا و سياست و اخلاق و امثال اين¬ها دارند، واجد يك رشته¬ی عرفاني¬اند، اساساً جوهر هر ديني همين احساس عرفاني است؛ چه اين دين شرقي باشد يا غربي، چه شرك باشد يا توحيد؛ چون اين¬ها مربوط به نوع و درجه¬ی تكاملي مذهب است.
اگر اين احساس عرفاني از انسان گرفته شود، انسان به صورت يك حيوان كامل¬تر و هشيارتر و قوي¬تر و مسلّط¬تر بر طبيعت و بر احتياجاتش درمي¬آيد؛ در صورتي كه انسان بيشتر از اين است. احساس عرفاني است، كه انسان را فضيلت و كرامت مي¬دهد و به ميزاني كه انسان متكامل¬تر باشد، اين نياز و عطش در وي شديدتر است. همان طوري كه به چشم مي¬بينيم، انسان-هايي كه كامل¬ترند، ناراضي¬ترند. انسان¬هايي كه تكامل معنويشان بيشتر است و نيازهايشان متعالي¬تر، مواهب مادّي برايشان ¬كوچك-تر است و نيازهايشان متعالي¬تر. و عجز طبيعت هم از سير كردن آن¬ها بيشتر. و اين يك امر بديهي است ... اگر آن دغدغه¬ي عرفاني در انسان نباشد، انسان از لحاظ معنوي مي¬خشكد و منجمد مي¬شود؛ چنان¬كه تمدّن امروز نيز بدون خدا رشد كرده و به صورت جامعه¬ی متمدّن با انسان وحشي درآمده است. (مجموعه¬ آثار 2/63)
و «آيت الله جوادي آملي» در تفسير موضوعي قرآن مجيد 5/307) مي-فرمايد:
«همان¬طوري كه تفكّر راهي است، كه انسان را با علم حصولي به حقايق هستي آشنا مي¬كند، تقوا هم طريقي است كه انسان را با علم حضوري به حقايق آگاه مي¬نمايد. و جمع بين اين دو راه، نه تنها ممكن است، بلكه سودمند هم خواهد بود. آنان كه راهيان راه تفكّرند، اگر با تقوا باشند، نتايج علم حصولي آنها عميق¬تر و صحيح¬تر خواهد بود و آنان كه سالكان كوي تقوايند، اگر با براهين عقلي آشنا باشند، مشهودات علم حصولي آن¬ها كامل¬تر و روشن¬تر مي¬باشد. ولي اگر نتوانست بين آن دو جمع كند، و امر دائر شد بين انتخاب يكي از دو راه تفكّر و تقواكه يكي حضوري و شهودي است و ديگري علم حصولي، انتخاب علم شهودي و پيمودن راه تقوا و تهذيب نفس اَولي است؛ زيرا هم طيّ اين راه همواره مقدور انسان است و هم مقدور همه¬ی انسان¬هاست و هم كاربرد و تأثير اين راه بيشتر است از كاربرد راه تفكّر و علم حصولي است.