زندگی امام حسین (ع)

ولادت و كودكي امام حسين (ع).
امام حسين (ع) بنا بر مشهور در سوّم شعبان سال چهارم هجري در مدينة منوّره متولّد شده است. پدرش اميرمؤمنان علي (ع) و مادرش فاطمة زهرا (س) دختر رسول خدا (ص) است.
امام صادق (ع) فرموده: «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ...يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجانُ: دو دريا علی (ع) و فاطمه (س) و لؤلؤ و مرجان حسن و حسین (ع) هستند. (تفاسیر صافی و درّمنثور)
بنا بر روايت كافي از امام صادق (ع) ما بين امام حسن و امام حسين (ع) طُهري فاصله شده و مابين ميلاد آن¬ها شش ماه و ده روز فاصله بوده است. (منتهي¬الآمال، ص 1/205)
حضرت فاطمه (س) به امام حسين (ع) حامله شد. مدّت حمل وي شش ماه بود. هيچ نوزاد شش ماهه¬اي زنده نمانده، غير از امام حسين و عيسي بن مريم (ع) . (بحارالانوار 10/273)
امام¬صادق (ع) فرمود: همسايگان امّ¬ايمن به پيامبر (ص) عرض كردند: يا رسول¬الله، امّ¬ايمن ديشب تا صبح پيوسته گريست. رسول خدا (ص) فرستاد امّ¬ايمن خدمتش آمد و به او فرمود: امّ ايمن، همسايگان به من گزارش دادند كه تو همه شب را گريستي! خدا ديدگانت را نگرياند چرا گريستي؟ عرض كرد: يا رسول الله، خواب هولناكي ديدم. رسول خدا (ص) فرمود: خوابت را به من بگو كه خدا و رسولش بهتر مي¬دانند. عرض كرد: گفتنش بر من سخت است. فرمود: خواب چنان نباشد كه تو ديدي، آن را براي رسول خدا بگو. عرض كرد: خواب ديدم كه گويا عضوي از بدنت در خانة من است. پيامبر (ص) فرمود: آسوده بخواب، فاطمهام حسين را مي¬زايد و تو او را پرستاري مي¬كني و در آغوش مي¬گيري و به اين مناسبت يكي از اعضاي من در خانة تو خواهد بود. چون فاطمه (س) حسين (ع) را زائيد و روز هفتم شد، رسول خدا (ص) دستور داد سرش را تراشيدند و به وزن مويش نقره صدقه داد و گوسفندي براي او عقيقه كردند. آن-گاه امّ¬ايمن او را در بُرد رسول خدا (ص) پيچيد و نزد آن حضرت آورد و پيامبر (ص) فرمود: «مرحبا به آورنده و آورده شده. اي امّ ¬ايمن، اين است تأويل خوابت.» (امالي صدوق، مجلس نوزدهم، حديث 1)
چون امام حسين (ع) متولّد شد، رسول خدا (ص) به اسماء بنت عميس فرمود: «اي اسماء، فرزندم را بياور.» اسماء گويد: آن حضرت را در جامة سفيدي پيچيدم و به نزد رسول خدا(ص) بردم، آن حضرت او را در دامن گرفت، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. آن¬گاه جبرئيل نازل شد و گفت: حق تعالي تو را سلام مي¬رساند و مي¬فرمايد: چون علي (ع) نسبت به تو به منزلة هارون نسبت به موسي است؛ پس او را به اسم كوچك هارون كه شبير است و در عربي حسين (ع) گفته مي¬شود نام كن. پس رسول خدا ( ص) حسين (ع) را بوسيد و گريست و فرمود: تو را مصيبتي عظيم در پيش است، خداوند لعنت كند قاتلين تو را. سپس فرمود: اي اسماء، اين خبر را به فاطمه (س) مگو. (ارشاد 2/24)
كنية امام حسين (ع) «اباعبدالله» است، اين كنيه را رسول خدا (ص) به آن حضرت داده است؛ و در وجه تسميه¬اش گفته¬اند: چون پدر معنوي همه بندگان خداست، زیرا عبادتش جامع جميع عبادات ظاهري و باطني بود. يكي از فرزندانش هم عبدالله نام داشته است.
به نقل ابن¬عبّاس پيامبر (ص) ¬فرمود: دو پسرم را بياوريد، تا آنان را با همان دعاها كه ابراهيم دو پسرش اسماعيل و اسحاق را تعويذ مي¬كرده است در پناه خدا قرار دهم. آن¬گاه حسن و حسين (ع) را در آغوش گرفت و گفت: شما را از هر شيطان و هر گزنده و هر چشم¬زخم در پناه كلمات تامّة خدا قرار مي¬دهم. (طبقات 5/61)
گفته¬اند: امام حسن (ع) از سر تا سر سينه به رسول خدا (ص) شبيه بود، و امام حسين (ع) از سينه به پايين به رسول خدا (ص) شبيه بود. (ارشاد 2/25) و (اسدالغابه 2/29)
«ابن¬اثير» گويد: رسول خدا (ص) اسم فرزندان علي و فاطمه (س) را حسن و حسين و محسن (ع) ناميد، كه به معناي شبّر و شبير و مشبّر فرزندان هارون به عبري است. حسن (ع) و حسين (ع) اسم¬هاي اهل بهشت¬اند، كه در جاهليّت نبوده¬اند.» (اسد¬الغابه 2/19)
پيامبر (ص) از كنار خانه فاطمه زهرا (س) عبور ¬فرمود، چون صداي گريه حسین (ع) را شنيد، خطاب به حضرت زهرا (س) فرمود: «اَلَمْ تَعْلَمِي اَنَّ بُكائَهُ يُؤْذينِي: آيا نمي¬داني گرية او مرا مي¬آزارد؟» (سفينة البحار 2/197) (مجمع الزوائد 9/201)
منزلت امام حسين (ع)
زماني كه حضرت آدم (ع) به ساق عرش نظر نمود و اسماء خمسه (ع) را ديد، جبرئيل به او تلقين نمود، كه اين دعا را بخوان: «يا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ، يَا عالِيُ بِحَقِّ عَلِيٍّ، يا فاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةُ، يا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ مِنْكَ الْاِحْسانُ» (وسايل المحبّين، ص 184)
روز عيدي حسنين (ع) به حضور پيامبر (ص) رسيدند و عرض كردند: يا جدّا، روز عيد است، بچّه-هاي عرب لباس نو پوشيده¬اند، ما هم لباس نو مي¬خواهيم. رسول خدا (ص) دست به دعا برداشت، در دم جبرئيل نازل شد و دو حلّه سفيد بهشتي براي آن¬ها آورد. آن¬ها گفتند: ما لباس الوان مي¬خواهيم، اين¬ها سفيدند. جبرئيل عرض كرد: يا رسول الله، ببين هر يك چه رنگي دوست دارند، آن¬ها را در طشت بگذار بر آن¬ها آب بريز، به هر رنگ كه دوست داشته باشند درمي-آيند. چون رسول خدا (ص) از امام حسن (ع) پرسيد: نور ديده، تو چه رنگي دوست داري؟ عرض كرد: سبز. يك دست از لباس¬ها را در طشت گذاشت، جبرئيل بر آن آب ريخت به رنگ سبز درآمد. آن¬گاه پيامبر (ص) از امام حسين (ع) پرسيد: نور ديده، تو چه رنگي دوست داري؟ عرض كرد: سرخ. پيغمبر اكرم (ص) لباس ديگر را در ميان آن آب شستشو داد و آن لباس نظير ياقوت احمر قرمز شد. حسنين (ع) آن لباس¬ها را پوشيدند و خوشحال گرديدند. ناگاه جبرئيل كه با اين منظره مواجه شد گريست! چون پيامبر خدا (ص) از سبب گرية جبرئيل از وي سؤال كرد، گفت: يا رسول الله! علّت اين¬كه دو فرزند تو اين دو رنگ مختلف را برگزيدند اين است كه به امام حسن (ع) زهرى داده مىشود كه رنگ بدنش از شدّت زهر سبز خواهد شد؛ و امام حسين (ع) را هم به نحوى ذبح مي¬كنند كه پوست بدنش به خون مباركش خضاب خواهد شد. پيغمبر خدا(ص) با شنيدن اين خبر بسيار محزون شد و گريست. (بحارالانوار، زندگانى حسنين (ع) ص: 263)
روزي رسول خدا (ص) امام حسين (ع) را در كوچه ديد كه با بچّه¬ها بازي مي¬كند، پس آن حضرت دست¬هايش را گشود و حسین را که گاهي اين طرف فرار مي¬كرد و گاهي آن طرف گرفت و يك دستش را زير چانه¬اش گذاشت و دست ديگرش را روي سرش و لب¬هايش را بر لب¬هاي او گذاشت و بوسيد و فرمود: «اَنَا مِنْ حُسَيْنٍ وَ حُسَيْنٌ مِنِّي، اَحَبَّ اللهُ مَنَ اَحَبَّ حُسَيْناً، حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْاَسْباطِ: حسين از من است و من از حسينم، خدا دوست دارد هر كه را حسين دوست بدارد. حسين نواده¬اي از نوادگان من است.» (ارشاد 2/132) (اسد الغابه 2/19)
حسين از رسول خدا (ص) است چون فرزند و نواده اوست؛ و امّا ازآن¬رو، پيامبر (ص) كه پدر و جدّ است از حسين (ع) است¬، يعني دين پیامبر (ص) به وسيلة حسين (ع) باقي مي¬ماند.
روزي اُبَيِّ بن ¬كعب در محضر رسول خدا (ص) بود، كه امام حسين (ع) وارد شد، پيامبر (ص) به او نگريست و فرمود: «يا اَباعَبْدِاللهِ، يَا زَيْنَ السَّماواتِ وَ الْاَرَضِينَ» ابي با تعجّب گفت: «يا رسول الله، آيا جز تو كسي زينت آسمان¬ها و زمين است؟» فرمود: «اي ابيّ، سوگند به خدايي كه مرا برانگيخته، حسين (ع) در آسمان¬¬¬ها بزرگ¬تر از زمين است، و در سمت راست عرش الهي نوشته شده است: «اَلْحُسَينُ مِصْباحُ الْهُدي وَ سَفِينَةُ النََّجاةِ» (سفينةالبحار، مادّة حسين (ع) 1/257)
«امام حسين (ع) دير به سخن آمد. روزي رسول خدا (ص) آن حضرت را به مسجد برد. چون پيامبر (ص) تكبير نماز گفت. امام حسين (ع) خواست چون جدّش تكبير گويد، درست نگفت. رسول خدا (ص) تكبير را مكرّر كرد، تا آن¬كه در مرتبه هفتم درست گفت؛ و به اين سبب هفت تكبير در افتتاح نماز سنّت شد.» (منتهي¬الآمال، ص 1/207)
در روايت است در حالي كه رسول خدا (ص) امام حسن و امام حسين (ع) را بر پشت خود سوار كرده بود و اندكي برفت، فرمود: «بهترين شترها شتر شماست و بهترين سوارها شما هستيد و پدرتان برتر از شماست.» (منتهي¬الآمال 1/207)
بعد از امام حسن (ع)، برادرش حسين بن علي (ع) فرزند فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص) امام است. دليل بر امامتش گفتار صريح رسول خدا (ص) و پدرش و وصيت برادرش مي¬باشد. چنان¬كه رسول خدا (ص) فرموده است: «اِبْنايَ هَذانِ اِمامانِ، قَاما اَوْ قَعَدا: اين دو فرزند من امام مي¬باشند، خواه به پا خيزند يا بنشينند. (ارشاد مفيد 2/27)
ابن شهر آشوب از سلمان فارسي روايت كرده، كه رسول خدا (ص) ، امام حسين (ع) را بر روي ران خود قرار داده بود و او را مي¬بوسيد و مي¬فرمود: تو سيّد پسر سيّد و پدر ساداتي و امام پسر امام و پدر اماماني و حجّت پسر حجّت و پدر حجّت¬هاي خدايي، از صلب تو نُه امام پديد آيند و نُهم ايشان قائم آل محمّد (ع) است. (منتهي¬الآمال 1/207)
ابوحازم گفته: پدرم ده بار و بيشتر از ابوهريره از حضرت ختمي مرتبت (ص) براي ما روايت كرده، كه فرموده: هر كس حسن و حسين را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر كس آن دو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است؟ (طبقات 5/59)
ابوهريره گفته: پيامبر (ص) با ما نماز عشاء مي¬گزارد، و چون به سجده مي¬رفت، حسن و حسين (ع) بر پشت آن حضرت سوار مي¬شدند، و چون رسول خدا (ص) مي¬خواست سر از سجده بردارد، آن دو را با دست با نرمي به زمين مي¬نهاد، و چون پيامبر (ص) دو باره به سجده مي¬رفت، آنان همان كار را تكرار مي¬كردند. هنگامي كه نماز پيامبر (ص) تمام شد، يكي را روي يك ران و ديگري را روي ران ديگر خويش نشاند. من برخاستم و نزديك رفتم و گفتم: اي رسول خدا، اجازه مي¬دهيد آن دو را ببرم؟ فرمود: نه. در اين حال برقي در آسمان درخشيد، پيامبر (ص) به آن دو فرمود: پيش مادرتان برويد. درخشش برق تا هنگامي كه آن دو به خانه وارد شدند ادامه داشت». (طبقات 5/58) (مسند احمد حنبل2/513)
پيامبر اکرم (ص) سر به سجده نهاد، حسين (ع) بر گردن آن حضرت سوار شد. رسول خدا (ص) سجدة خود را بسیار طول داد. چون نماز را تمام كرد، مردم گفتند: اي رسول خدا، چنان سجده را طول دادي، كه پنداشتيم موضوعي پيش آمده است. فرمود: اين پسرم مرا غافلگير كرد، خوش نداشتم شتاب كنم، تا كار او سپري شود. (طبقات 5/60)
امام حسن و امام حسين (ع) جلو پيامبر (ص) كشتي مي¬گرفتند، پيامبر (ص) مي¬فرمود: «حسن بگير. فاطمة زهرا (س) عرض¬كرد: يا رسول الله، بزرگ را بركوچك تشويق مي¬كني؟ پيامبر (ص) فرمود: «اين جبرئيل است، كه حسين (ع) را تشويق مي¬كند.» (اسد¬الغابه 2/19)
«ابن¬اثير» گويد: «حسن و حسين (ع) سيّد جوانان اهل بهشت¬اند و حسين (ع) پنجمين آل عبا و مادرش فاطمه (س) سيدة نساءالعالمين است.» (اسد¬الغابه 2/19) (طبقات 5/60)
روزي پيامبر (ص) به خانه علي (ع) رفت و از فاطمه زهرا (س) پرسيد: پسرانم حسن وحسين و كجايند؟ گفت: در خانه ما امروز صبح هيچ چيز براي خوردن نبود. علي گفت: آن دو را با خود مي¬برم، كه بيم دارم گريه كنند و تو هم چيزي نداري؛ و اينك براي آبكشي پيش فلان يهودي رفته است. پيامبر (ص) آن¬جا رفت و آن دو را كنار خرمابن و سنگابي پيدا كرد كه سرگرم بازي بودند و برابر آنان چند دانة خرما بود. پيامبر (ص) فرمود: اي علي، نمي¬خواهي پيش از شدّت گرما پسرانم را از اين¬جا ببري؟ علي گفت: امروز صبح در خانة ما هيچ خوراكي نبود، لطفاً كمي بنشينيد تا براي فاطمه هم چند خرما فراهم آورم. پيامبر نشست و علي (ع) شروع به آب كشيدن از چاه براي آن يهودي كرد و براي هر سطلي يك دانه خرما مي¬گرفت، تا چند دانه خرما فراهم ساخت. آن¬گاه يكي از كودكان را پيامبر (ص) و ديگري را علي (ع) در آغوش گرفتند و به خانه بردند». (طبقات ابن سعد 5/59)
به نقل فخررازی و زمخشری در تفاسيرشان ذيل آية 32 شورا، پيامبر (ص) فرموده است: هرکه بر دوستی آل محمّد بميرد شهيد مرده است، هر که بر دوستی آل محمّد بميرد آمرزيده مرده است، هر که بر دوستی آل محمّد بميرد توبه¬کار مرده است، هر که بر دوستی آل محمّد بمیرد مؤمن است و با ايمان کامل مرده است، هرکه بر دشمنی آل محمّد بميرد كافر مرده است و هركه بر دشمني آل محمّد بميرد، بوی بهشت را نشنود.
روزي عمر خطبه مي¬خواند، امام حسين (ع) گفت: «از منبر پدر من پايين بيا.» عمر گفت: «منبر پدر توست نه منبر پدر من، كي تو را بدين كار امر كرده؟» علي (ع) گفت: «به خدا كسی او را بدين كار امر نكرده است». عمر گفت: «برادرزاده مرا ميازار، به خدا راست گفت. منبر پدرش است». (سيوطي، تاريخ¬الخلفا 143) (طبقات ابن¬سعد 5/63)
«زيد بن ارقم» روايت کرده: رسول خدا (ص) فرمود: «من در ميان شما دو چيز گران¬بها باقي مي¬گذارم، که اگر به آن¬ها چنگ بزنيد، بعد از من¬گمراه نمي¬شويد، يکي كه از ديگري بزرگ¬تراست، کتاب خداست، که ريسماني است از آسمان بر زمين کشيده شده و ديگر عترتم اهل بيتم، که از هم جدانشوند، تا اين¬که بر حوض بر من وارد گردند، پس بنگريد که پس از من با آن¬ها چگونه عمل می¬کنيد.» (صحيح ترمذي 5/663) (اسدالغابه 2/12)
«ابي¬نعيم» گفته: «من شاهد بود م، که مردي از «ابن¬عمر» در باره خون پشه سؤال کرد، او گفت: تو کيستي؟ گفت: از اهل عراق هستم. گفت: اين را بنگريد، که در باره خون پشه از من مي¬پرسد، در حالي که فرزند پيامبر (ص) را کشتند؛ و من از پيامبر (ص) شنيدم، كه مي-فرمود: آن¬ها دو گل من از دنيا هستند.» (صحيح بخاري 5/33) (اسدالغابه 9/19)
امام حسن و امام حسين (ع) پياده به حجّ مي¬رفتند، هر سواري به آن¬ها مي¬رسيد به احترام آن¬ها پياده مي¬شد، به طوري كه كار بر برخي سخت شد؛ ازاين¬رو، به سعد بن ابي-وقاص گفتند: «پياده¬روي بر ما دشوار است و خوش نداريم با اين¬كه اين دو بزرگوار پياده مي-روند، ما سوار باشيم.» سعد به امام حسن (ع) عرض كرد: «اي ابامحمّد، مردم چون مي¬بينند شما پياده مي¬رويد، دلشان راضي نمي¬شود سوار باشند؛ نیکوست شما هم سوار شويد.» امام حسن (ع) فرمود: «ما عهد كرده¬ايم، كه پياده به خانة خدا برويم؛ ولي ما از كنار راه در بي¬راهه مي¬رويم.» پس از مردم كناره گرفتند. (ارشاد 2/132) (طبقات 5/66)
به نقل «جابر» روزی رسول خدا (ص) در عرفات در حالي که علي (ع) رو به رويش بود، فرمود: اي علي! به من نزديک شو، من و تو از يک درخت آفريده شده¬ايم، من اصل و تو فرع آن هستي و حسن و حسين شاخه¬هايش مي¬باشند؛ پس هرکه به شاخه¬اي از آن آويزان شود، خداوند او را وارد بهشت مي¬سازد.» (مسند احمد حنبل 1/77)
ابن¬عبّاس گفته: حسن (ع) براي حسين (ع) به حدّي تعظيم مي¬نمود، كه گويا او در سنّ بزرگ¬تر بود، پس علّت را از خود حسن (ع) پرسيدم، فرمود: «من هيبت او را مانند هيبت پدرم مي¬دانم.» ابن¬عبّاس اضافه كرده: حسن (ع) در مجلس با ما عادّي مي¬نشست، ولي چون حسين (ع) وارد مي¬شد، خود را جمع مي¬كرد و تغيير حالت مي¬داد.» (شهر حسين (ع)، ص 48)
«زيد بن¬ارقم» گفته: پیامبر (ص) به علي، فاطمه، حسن (ع) وحسين (ع) فرمود: «من در جنگم با آن¬که شما با او بجنگيد و در صلحم با آن¬که با وي در صلح باشید». (صحيح ترمذي 5/699)
به نقل ابن¬عبّاس پیامبر (ص) فرمود: «ستارگان براي مردم زمين امان از غرق شدن هستند و اهل بيت من براي امّتم اماني از اختلاف؛ پس اگر قبيله¬اي از عرب با آنان مخالفت کند، حزب شيطان مي¬شوند...» (مستدرک حاکم 3/149) (کنزالعمال 12/102)
«ابوسعيد خدري» روايت کرده: پيامبر (ص) فرمود: «همانا مَثَل اهل بيت من مانند مثل کشتي نوح است که هر کس بر آن سوار شود، نجات مي¬يابد؛ و هر کس از آن بازماند، غرق مي¬شود؛ و اين¬که مثل اهل بيت در ميان شما هم¬چون باب حطّه در بني¬اسرائيل است که هرکس داخل آن شود، بخشوده مي¬گردد» (مجمع¬الزوائد 9/168) (مستدرک حاکم 2/43)
علي (ع) فرمود: «رسول خدا (ص) مرا خبر داد، که نخستين کساني که وارد بهشت مي-شوند: من، فاطمه، حسن و حسين هستيم، گفتم يا رسول الله! پس محبّان ما؟ فرمود: آنان پشت سر شما هستند» (مستدرك حاکم 3/151)
«ابوسعيد خدري» روايت کرده: رسول خدا (ص) فرموده: حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت هستند. (صحيح ترمذي 5/656)
«ابوسعيد خدري» روايت کرده، که پيامبر (ص) بر حضرت فاطمه (س) وارد شد و فرمود: «من و تو و اين¬که خوابيده است (يعني علي) و آن دو (يعني حسن و حسين) روز قيامت در يک مکان خواهيم بود. (مستدرک حاكم 3/137)
«ابوايوب» گفته: «بر پيامبر خدا (ص) وارد شدم در حالي که حسن (ع) و حسين (ع) نزد آن حضرت مشغول بازي بودند. پس گفتم: يا رسول الله! آيا آن¬ها را دوست مي¬داري؟ فرمود: چگونه آن¬ها را دوست نداشته باشم در حالي که آن¬ها دو گل من از دنيا هستند، که آن¬ها را مي¬بويم». (مجمع الزوائد 9/181) (کنزالعمال 13/671)
«سعيد بن راشد» گفته: حسن (ع) و حسين (ع) به سوي پيغمبر خدا (ص) شتافتند؛ پس پيامبر (ص) يکي از آن¬ها را برداشت و زير بغل گرفت. سپس ديگري آمد و آن حضرت او را زير بغل ديگر خود گرفت و فرمود: «اين¬ها دو ريحانة من از دنيا هستند، هرکس مرا دوست دارد، آن¬ها را دوست داشته باشد». (ذخائرالعقبيٰ، ص124)
به نقل¬«عمر» حسن (ع) وحسين (ع) بر شانه¬هاي پيامبر (ص) بودند، مردی گفت: بهترين مركب در زير شما مي¬باشد. پيامبر (ص) فرمود: و بهترين سواران آن¬هايند. (البداية والنهاية 8/36)
«انس بن مالک» گوید: بر پیامبر (ص) داخل شدم؛ درحالي¬که حسن وحسين بر شکم آن حضرت مي¬غلتيدند و مي¬فرمود: «اينان دو گل من از اين امّت¬اند.» (خصائص نسائي، ص125)
«ابن¬عبّاس» گويد: روزي همراه پيامبر (ص) بوديم، فاطمه (س) گريان آمد. پس پيامبر (ص) به او فرمود: پدرت فدايت باد! چه چيزي تو را گريانده است؟ گفت: حسن و حسين خارج شده¬اند و نمي-دانم که شب را در کجا به صبح رسانده¬اند؟ پيامبر (ص) به او فرمود: گريه نکن، که آفريدگار آنان از من و تو به آن¬ها مهربان¬تر است، سپس دو دستش را بلند کرد وگفت: «خداوندا، آن¬ها را محافظت فرما و به سلامت دار». پس جبرئيل فرود آمد و گفت: اي محمّد! غمگين مباش که آن دو در محلّة بني¬النّجار خفته¬اند و خدا فرشته¬اي را مأمور کرده که آن¬ها را محافظت نمايد. چون پيامبر (ص) با اصحابش به آن محل رفتند، ديدند حسن (ع) و حسين (ع) دست در آغوش يکديگر به خواب رفته¬اند و آن فرشتة مأمور آن¬ها يکي از دو بال خود را در زير آن¬ها قرار داده و بال ديگر را در بالاي آن¬ها سايبان ساخته بود.
پيامبر خم شد و آن¬ها را مي¬بوسيد تا اين¬که از خواب بيدار شدند. سپس حسن را بر دوش راست و حسين را بر دوش چپ گذاشت. پس ابوبکر با او رو به رو شد و گفت: يا رسول الله! يکي از دو کودک را به من بده تا او را به جاي تو بردارم. پيامبر (ص) فرمود: «بهترين مرکب، مرکب آنان است و آن¬ها بهترين سواران¬اند و پدرشان از آن¬ها بهتراست». چون پيامبر (ص) به مسجد رسيد، فرمود: اي گروه مسلمين! مي¬خواهيد شما را به بهترين مردم از نظر جدّ و جدّه راهنمايي کنم؟ گفتند: آري، يا رسول الله. فرمود: «حسن و حسين¬اند که جدّشان رسول خدا خاتم فرستادگان است و جدّة آنان خديجه بنت خويلد سرور زنان اهل بهشت مي¬باشد. سپس فرمود: مي¬خواهيد شمارا به بهترين مردم از جهت عمو و عمّه راهنمايي کنم؟ گفتند: آري، اي پيامبر خدا.
فرمود: حسن و حسين، عمويشان جعفر بن ابي¬طالب و عمّة آن¬ها اُمّ¬هاني دختر ابوطالب مي¬باشد. سپس فرمود: مي¬خواهيد بهترين مردم از نظر دايي و خاله را به شما معرّفي کنم؟ گفتند: آري، اي رسول خدا، فرمود: حسن و حسين، دائيشان قاسم فرزند رسول خدا (ص) و خالة آنان زينب دختر رسول خدا مي¬باشد». پس از آن پيامبر (ص) فرمود: «خداوندا، تو مي¬داني که حسن و حسين و عمويشان و عمّة آن¬ها در بهشت مي¬باشند و هرکس آن¬ها را دوست بدارد در بهشت است و هر کس آنان را دشمن بدارد در جهنّم مي¬باشد. (ذخائرالعقبي، ص130)
پيامبر (ص) در حال خطبه بود، که حسن (ع) و حسين (ع) آمدند؛ در حالي که دو پيراهن قرمز رنگ پوشيده بودند و راه مي¬رفتند و پايشان به زمين برخورد مي¬کرد، پس پيامبر (ص) از منبر پايين آمد و آن¬ها را برداشت و نزد خود گذاشت و فرمود: «راست گفت خداوند، آن¬جا که مي-فرمايد: همانا اموال و فرزندانتان فتنه هستند، به اين دو کودک نگاه کردم که راه مي-رفتند و پايشان به زمين برخورد مي¬کرد، پس صبر نکردم، تا اين¬که سخنم را قطع نمودم و آن-ها را برداشتم...» (صحيح ترمذي، 5/658)
پيامبر (ص) فرمود: اين (يعني حسين) امام، فرزند امام، برادر امام است، پدر نُه امام...» (ابن¬تیمیه، منهاج السنة 4/21)
«ابن عبّاس» گفته: نزد پيامبر (ص) بودم در حالي که فرزندش ابراهيم بر ران چپش بود و حسين بن علي (ع) بر ران راستش و گاهي اين و گاه آن ديگر را مي¬بوسيد، ناگاه فرمود: جبرئيل از طرف پروردگارم نزد من آمد و به من گفت: «اي محمّد! پروردگارت به تو سلام مي¬رساند و به تو مي¬فرمايد: هر دو را براي تو نمي¬گذارم، پس يکي از آن¬ها را فداي ديگري کن». پس پيامبر به «ابراهيم» نگاه کرد و گريست، آن¬گاه گفت: اگر ابراهيم بميرد، غير از من کسي بر او غمگين نمي¬شود؛ ولي اگر حسين بمیرد، من و مادرش فاطمه¬ که پارة تن من است و پدرش علي که گوشت و خون من است سوگوار مي¬شویم، و من سوگ خود را بر سوگ آن دو ترجيح مي¬دهم؛ اي جبرئيل! ابراهيم را فداي حسين کردم. پس سه روز بعد، ابراهيم درگذشت؛ و پيامبر (ص) هرگاه حسين را مي¬ديد، که به سويش مي¬آيد، اورا مي¬بوسيد و بر سينه-اش مي¬فشرد و بر لبانش بوسه مي¬زد و مي¬فرمود: «فداي کسي شوم که پسرم ابراهيم را فدايش ساختم.» (تاريخ بغداد 2/204)
وقتی مروان امير مدينه بود هر جمعه بر منبر علي (ع) را دشنام مي¬داد و امام حسن (ع) در پاي منبرش بود و حرفي نمي¬زد. روزی به اين هم اكتفا نكرد، بلکه شخصي را فرستاد که به در خانه حسن رود و به او و پدرش دشنام دهد، او رفت و آن دشنام¬ها را داد. چون امام حسين (ع) جريان را شنيد به اوگفت: به مروان بگو: همة اين دشنام¬ها برخودت وپدرت، تو نمي¬تواني شانه¬ات را از لعنتي¬كه پيامبر (ص) به تو كرد، راست كني. (طبقات 5/65)
امام حسين (ع) از كنار بينوايان كه در صفّه مسجد مشغول غذاخوردن بودند گذشت. آنان گفتند: غذا آماده است. امام حسين (ع) كنار ايشان نشست و گفت: خدا متكبّران را دوست نمي-دارد و با آنان غذا خورد، آن¬گاه به ايشان گفت: من دعوت شما را پذيرفتم، شما هم دعوت مرا بپذيريد. امام حسين (ع) آنان را به خانة خود برد و به همسرش رباب فرمود: هرچه اندوخته داريم بياور؛ و آن حضرت همه را به آن¬ها داد. (طبقات 5/70)
پيامبر اسلام (ص) به خانه فاطمه زهرا (س) تشريف برد و از او خواست كسايي بر رويش اندازد، كه احساس ضعف مي¬كند. آن¬گاه به ¬ترتيب امام حسن، امام حسين، امام علي و آن¬گاه خود فاطمة زهرا (س) به نزد پيامبر (ص) رفتند و آن حضرت آن¬ها را در زير كساي خود جا داد و گفت: خدايا، اين¬ها خاندان من¬اند، رجس و آلودگي را از آن¬ها دور كن.» در اين موقع اين آيه نازل شد: اِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا (احزاب 33): خدا مي¬خواهد، كه تنها از شما اهل بيت پليدي را برطرف كند و شما را پاك و پاكيزه گرداند.» (صحيح مسلم 2/368 ) (صحیح ترمذی 5/351 )
آية مباهله: چون مباحثة پيامبر اسلام (ص) با مسيحيان نجران با در باره عدم الوهيّت مسيح (ع) و صدق نبوّت خودش با آن¬ها به نتيجه¬ نرسيد، قرار شد، كه با آن¬ها مباهله كند. اين آيه نازل شد: «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْناءَنا وَ اَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَكُمْ؛ ثُمَّ نَبْتَهِلْ: بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خودمان وخودتان را فراخوانيم، آن¬گاه مباهله كنيم (آل عمران 61). همه مفسّرين شيعه و قريب به اتّفاق مفسّرين اهل تسنّن قائل¬اند رسول خدا (ص) در اين داوري امام حسن، امام حسين، فاطمه زهرا و علي (ع) را همراه برد. يعني امام حسن و امام حسين (ع) را به ¬عنوان فرزندانش و از ميان زنان متعدّدش حضرت فاطمه (س) را به عنوان زنانمان و علي (ع) را به عنوان خودش برای مباهله برد؛ و اين می¬رساند، که اینان گرامي¬ترين خلق در نزد خدا و پيامبر (ص) بوده¬اند.
در مورد: «لااَسْاَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْرًا اِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي: به ازاي اين [رسالت] پاداشي از شما نمي¬خواهم، جز دوستي خويشاوندان.» (شورا 23) در تفاسير اهل سنّت چون درّ منثور و كشّاف آمده: پيامبر (ص) فرموده: خويشانم علي و فاطمه و دو پسر آن¬ها هستند.
زهد و عبادت امام حسين (ع)
«ابن عبدربّه» در كتاب «عِقدُ¬الفريد» و «يعقوبي» در تاريخش روايت كرده¬اند، كه به علي بن الحسين (ع) عرض شد، كه چرا اولاد پدر بزگوار شما كم است؟ فرمود: «تعجب است، كه چگونه مثل من اولادي از براي او هست؟ چون پدرم در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مي¬گزارد، پس چه زمان فرصت مي¬كرد، كه نزد زن¬ها رود؟» (منتهي¬الآمال 1/210)
چون امام حسين (ع) شهيد شد، بر پشت مباركش پينه¬ها ديدند. از امام سجّاد (ع) علّت آن¬ها را پرسيدند، فرمود: از بس¬ كه انبان¬هاي طعام و ديگر اشياء بر پشت مبارك به خانة فقرا و بیوه-زنان و كودكان يتيم رسانيد، اين پينه¬ها پديدار گشت. (منتهي¬الآمال 1/210)
اعرابي¬اي به مدينه رفت و در مسجد پيامبر (ص) به عتبة بن ابي¬سفيان گفت: خوني بر گردنم آمده، مي¬تواني بخش از دية او را به من دهي؟ عتبه به غلامش گفت: صد درهم به او بده. اعرابي نپذيرفت. نزد عبدالله بن زبير رفت و سؤالش را با او در ميان نهاد، او گفت: دويست درهم به وي دهند و اعرابي آن را هم رد كرد؛ و نزد امام حسين (ع) رفت و سؤالش را بازگوكرد، فرمود: ما به هرکسی به اندازة معرفتش می¬بخشیم. گفت: هرچه خواهي سؤال كن. امام پرسيد: نجات از هلاکت در چيست؟ گفت: توكّل بر خدا. فرمود: كدام كار بهتر است؟ گفت: اعتماد بر خدا. امام فرمود: در زندگي چه چيزي براي بندگان بهتر است؟ گفت: دانشي توأم با حلم. فرمود: اگر دانش به وي خيانت كرد؟ گفت: مالي كه با سخاوت باشد. پرسيد: اگر ثروتش او را به ناصواب كشاند؟ گفت: مرگ از زندگي برايش بهتر است. امام (ع) از جواب¬هايش بسيار خوشحال شد و بيست هزار درهم به وي داد و فرمود: با ده هزار درهم دَينت را بپرداز و با ده هزار ديگر زندگيت را اصلاح كن. اعرابي اين اشعار را سرود: از در نياز آمدم؛ از هيچ عطري سرمست نشدم، جز وقتي¬كه به در خاندان پيامبر (ص) رسيدم. همه آن¬ها بزرگوار و نجيب¬اند، كه ستارگان درخشش خود را از آن¬ها دارند. در نيكي و بخشش از همه پيشي گرفتي، پدرت نيز در بخشش سرآمد بود و به وسيلة او خدا راه درستي و راستي را گشود و راه بدي به سوي شما بسته است. (دوازده امام 2/33)
در فصول¬المهمّه ابن¬صبّاغ مالكي آمده: انس بن مالك گفته: نزد امام حسين (ع) بودم، كنيزكي نزد آن حضرت آمد و با تقديم يك دسته گل به آن حضرت وي را سلام گفت. حضرت به او فرمود: تو در راه خدا آزادي. به او گفتم: كنيزكي يك دسته گل براي شما آورده و شما را سلام كرده، شما او را آزاد مي¬كني؟ فرمود: خداوند اين¬گونه دستورمان فرموده است: «اِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ؛ فَحَيُّواْ بِاَحْسَنِ مِنْها اَوْ رُدُّوها: چون به شما درود گفته شد، شما به صورتي بهتر از آن درود گوييد يا همان را برگردانيد.» (نساء 86 ). بهتر از كاري كه كرد آزاد كردنش بود.» (دوازده امام 2/36 )
امام حسين (ع) فرمود: اين سخن پيامبر (ص) براي من ثابت شده است، كه بهترين اعمال بعد از نماز، خوشحال كردن مؤمن است به وسيلة چيزي كه حرام نباشد. زيرا من غلامي را ديدم، كه به سگي غذا مي¬داد، به او گفتم: چرا اين كار را مي¬كني؟ گفت: اي فرزند رسول خدا، من اندوهگين هستم و با شاد كردن و محبّت به اين سگ، خود خواهان شادي و محبّت هستم؛ چون سرپرست من يك يهودي است و از اين جهت اندوهگينم. حضرت نزد آن يهودي رفت و آن غلام را به دويست دينار خريد. يهودي پول را نگرفت و گفت: اين غلام هديه قدم-هاي مبارك شما و اين باغ هم مال اين غلام. حضرت فرمود بگذار من مقداري پول به شما بدهم. يهودي پول را گرفت و آن را هم به غلام بخشيد. آن¬گاه امام حسين (ع) غلام را آزاد كرد و همة اموال را به او بخشيد. همسر يهودي كه ناظر جريان بود، گفت: من هم اسلام آوردم و مهريّه¬ام را به همسرم بخشيدم. خود يهودي هم گفت: من نيز دين اسلام را پذيرفتم و خانة خود را به همسرم بخشيدم. (بحارالانوار 44/194)
يكي از انصار نزد امام حسين (ع) رفت، كه از او چيزي بخواهد. امام حسين (ع) به او فرمود: «آبرويت را از خواري گدايي مصون دار و نيازت را بنويس.» او نيز نوشت كه فلان كس پانصد دينار از من طلب دارد، آمده¬ام از وي بخواهي مرا مهلت دهد. امام حسين (ع) با خواندن نامه هزار دینار به او داد و به او فرمود: با پانصد دينارش قرضت را ادا كن و پانصد دينار ديگر براي گشايش كارت باشد؛ و دست نياز تنها به سوي سه كس دراز كن: يكي ديندار، ديگر با انصاف و سوّم اصل و نسب دار. (دوازده امام 2/35)
چون عبدالرّحمان سلمي به يكي از فرزندان امام حسين (ع) سوره حمد را آموخت، امام هزار دينار طلا و هزار حلّه زيبا به او عطا كرد و دهان او را پر از درّ و مرواريد كرد. بعضي گفتند: پاداش او به اين مقدار نمي¬باشد. فرمود: اين مقدار پاداش در برابر آن¬چه كه او به فرزندم تعليم كرده، ناچيز است و ارزش كار معلّم بيشتر از اين¬هاست. (بحارالأنوار 44/198)
امام حسن و امام حسين (ع) و عبدالله بن جعفر در ميان راه خود به مكّه به چادر پيرزني برخورد كردند. او براي آن¬ها گوسفندي كشت. در برخورد بعدي كه او را در مدينه ديدند، هريك از آن¬ها هزار گوسفند و هزار دينار به وي دادند. (دوازده امام 2/33)
وقتي كه «اسامة بن زيد» در بستر مرگ افتاد، امام حسين (ع) به عيادت وي رفت، و چون وي را اندوهناك ديد، از وي سبب نگرانيش پرسيد. اسامه گفت: اندوهم به خاطر شصت هزار درهم قرضی است که دارم. حضرت فرمود: اداي قرض تو به عهدة من. اسامه عرض كرد: مي-ترسم قبل از پرداخت بدهكاري خود بميرم. حضرت فرمود: يقين داشته باش كه پيش از مرگ تو قرض و بدهكاريت را مي¬پردازم. پس امام حسين (ع) به عهد خود وفا كرد و قبل از مرگ اسامه، تمام قرض او را پرداخت و آن¬گاه فرمود: از صفات ناپسند شاهان ترس از دشمن، قساوت نسبت به ضعيفان و بخل به هنگام بخشش است. (بحار 44/189)
امام حسين (ع) در مسجد پيامبر (ص) فقه، تفسير، حديث و اخلاق بيان مي¬فرمود و مسلمين براي بهره¬گيري از علوم و معارفش از هر سو به جانب آن حضرت رومي¬آوردند. گروه بزرگي از صحابه و فرزندانشان از علوم آن حضرت نوشيده¬اند، از جمله: امام سجّاد (ع)، دخترانش فاطمه، سکينه، نوه¬اش امام باقر (ع)، برادرزاده¬اش زيد بن الحسن، ابوهريره، شعبي، عکرمه، عبدالله بن عمر، ابن عثمان، کرز تميمي، سنان بن ابي¬سنان دوئلي، فرزدق، طلحه عقيلي، عبيد بن حنين، عبيدالله بن ابي¬يزيد، مطلّب بن عبيدالله بن حنطب، ابوحازم اشجعي، شعيب بن خالد، يوسف صباغ و ابوهشام. (تهذيب¬التهذيب 2/354)
معاويه مردي را از پي¬كاري نزد امام حسين (ع) فرستاد، آن مرد گفت: او را کجا مي¬توان يافت؟ گفت: «وقتی وارد مسجد پیامبر (ص) شدي و گروهي ديدي که گويي پرندگان بر سرشان نشسته، آن¬جا حلقة درس حسین است. (ابن¬عساکر، ترجمة امام الحسين، ص212)
حلف¬الفضول و امام حسين (ع)
در جاهليّت مردي از بني¬اسد براي انجام عمره به مكّه رفت، عاص بن وائل پدر عمروعاص کالایی از او خريد ولي پولش را نداد. آن مرد اسدي به هركه پناه برد كاري برايش نكرد. ناچار بالاي كوه ابوقبيس رفت و نداي مظلوميّت خود را سرداد. بني¬هاشم و بني¬زهره و بني¬تيم در خانة «عبدالله بن جدعان» جمع شدند و پيماني بستند كه از هر مظلومي دفاع كنند. رسول اكرم (ص) هم كه در آن موقع 25 ساله بوده در اين پيمان حضور یافت و بعدها بدان افتخار مي¬كرد و مي¬فرمود: «من در خانة عبدالله بن جدعان در پيماني حضور يافتم كه آن را با شتران سرخ موي عوض نمي¬كنم. (سيرة ابن هشام 1/141)
ميان امام حسين (ع) و معاويه نيز بر سرزميني كه از آنِ امام حسين (ع) بود، اختلاف پيش آمد و معاويه كه خليفه بود مي¬خواست با قلدري آن را تصاحب كند. امام حسين (ع) به معاويه گفت: يكي از سه پيشنهاد را بپذير، يا حقّ مرا خريداري كن، يا آن را به من برگردان، يا آن¬كه در اين مورد عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير را حَكَم قرار بده و در غير اين صورت راه چهارمي خواهد بود و آن اين¬كه افراد حلف¬الفضول را ندا مي¬دهم؛ آن¬گاه خشمگين بيرون رفت. عبدالله بن زبير، كه جريان را شنيد، گفت: در آن صورت به خدا سوگند، من جان خود را فدا خواهم كرد. چون جريان به اطّلاع معاويه رسيد، گفت: ما را نيازي به حلف¬الفضول نيست و به امام حسين (ع) پيام داد، كه كسي بفرست و مال خود را بگير ،كه ما آن را از تو خريداري كرديم. (شرح نامة 28 نهج البلاغة ابن ابي¬الحديد)
ميان امام حسين (ع) و وليد بن عتبة بن ابي¬سفيان وقتي كه از طرف معاويه حاكم مدينه بود بر سر مزرعه¬¬اي اختلاف شد. امام حسين (ع) فرمود: گويا وليد با قدرت حكومتيش مي¬خواهد آن را از من بگيرد. به خدا سوگند، اگر در مورد حقّ من انصاف ندهد، ميان مسجد خدا مي¬ايستم و افراد حلف¬الفضول را فرامي¬خوانم. چون اين سخن به اطّلاع عبدالله بن زبير و مسورة بن مخرمة بن نوفل زهري و عبدالرّحمان بن عثمان بن عبيدالله تميمي رسيد همگی اعلام آمادگی کردند. چون جریان به اطّلاع وليد رسيد، نسبت به امام حسين(ع) از خويشتن انصاف داد و امام حسين (ع) را راضي كرد. (سيرة ابن هشام 1/142)