سایت اصول دین


ارزش و اهمّيّت علم


دکتر رحمت الله قاضیان

ارزش و اهمّيّت علم.

شايد بتوان گفت: علم و دانش يگانه چيزی است، که همه¬ی مردم آن را گرامی می¬دارند، به طوری که بشر از ابتدای پيدايش تا کنون، همواره در صدد آموختن علم و دانش به انحاء و طُرُق مختلف بوده است، كه حاصل آن، اين همه علم و صنعت و تمدّن و فرهنگ و معارف و فلسفه و عرفان می¬باشد. آری، به قول «رودکی»:

مردمان بخرد اندر هر زمــان راه دانش را به هرگونه زبــــان

گِرد کردند و گرامی داشتند تا به سنگ اندر همی بنگاشتند

اهمّيّت علم در اسلام به¬ قدری است، ¬که اوّلين آياتی که بر پيامبر اکرم (ص) ، که امّی (درس¬نخوانده) هم بود، نازل شد، در وصف خواندن و علم و قلم وتعليم وتعلّم است: «بِسمِ¬اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ. اِقرَأ بِاسمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ، خَلَقَ الاِنسانَ مِن عَلَقٍ. اِقرَأ وَ رَبُّكَ الاَكرَمُ، اَلَّذي عَلَّمَ بِالقَلَمِ، عَلَّمَ الاِنسانَ ما لَم يَعلَم: به نام خداوند بخشنده¬ مهربان. بخوان به نام پروردگارت که آفريده است، همو كه آدمي را از خون بسته آفريده، هموكه با قلم آموخت، به آدمي آنچه نمي¬دانست آموخت.» (سوره¬ علق)

قرآن¬كريم از مهم¬ترين اهداف انبيا آموختن کتاب و حکمت می¬داند: «هُوَ الَّذي بَعَثَ في الاُمِّيّينَ رَسولاً مِنهُم يَتلوا عَلَيهِم آياتِهِ وَ يُزَكّيهِم وَ يُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكمَةَ، وَ اِن كانوا مِن قَبلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ: او خدايي است، که در ميان درس¬ناخوانده¬ها¬، پيامبری از خودشان برانگيخت، تا آيات او را بر آنان فروخواند و پاکشان گرداند و بديشان کتاب و حكمت آموزد،‌ هرچند قبل از آن در گمراهي آشكاري بودند.» (جمعه 2/62 )

«يُزَكّيهِم» به معني پاكيزه¬گردانيدن است و مشتمل بر پرورش و تربيت است و «يُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكمَة» مربوط به تعليم است.

و مي¬فرمايد:‌ يُؤتي الحِكمَةَ مَن يَشاءُ، وَ مَن يُؤتَ الحِكمَةَ فَقَد اوتِيَ خَيراً كَثيراً: خدا به هر كه خواهد حكمت عطا كند، و هركه را حكمت دهند، خيري فراوان داده¬اند. (بقره 2/269)

و پيامبر اسلام (ص) می¬فرمايد: «طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلی کُلِّ مُسلِمٍ: دانش-آموزی بر هر مسلمانی واجب است.» (کافی، باب فضل علم، ح 1)

و از فرموده¬ی پيامبراسلام (ص): «اُطلِبوا العِلمَ وَلَو بِالصّينَ: دانش بياموزيد، هرچند در چين باشد.» (بحارالانوار 1/180) برمي¬آيد علم¬ که اين همه در اسلام مورد تکريم است، شامل همه¬ی علوم می¬باشد، نه علم خاصّی چون علم دين، زيرا در چين هيچ¬گاه علم دين نبوده است..

در حديث است: کَلِمَةُ الحِکمَةِ ضالَّةُ المُؤمِنِ، فَحَيثُ وَجَدَها فَهُوَ اَحَقُّ بِها: کلمه¬¬ حکمت گمشده¬¬ مؤمن است، هرجا آن را بيابد، به آن سزاورتر است. (بحارالانوار 2/69)

رشد فكري و عقلي و ابتكار

هدف معلّم و استاد نبايد تنها اين باشد، كه يك سلسله معلومات را در مغز متعلّم بريزد و حافظه¬¬ی او را همچون انباري از معلومات كند، چه در آن صورت، ذهن دانش¬آموز هم¬چون حوضي مي¬شود، كه مقداري آب از بيرون در آن ريخته باشند. بلكه وظيفه¬ی مهم¬تر معلّم اين است كه قوّه¬ی ابتكار متعلّم را به کار اندازد، به طوري كه بعد از فراگيري مقداري معلومات،‌ قوّه¬ی استنباط مسائل و فهم و درك و نتيجه¬گيري از مطالبي كه فراگرفته است، پيدا نمايد.

امام علي (ع)» مي¬فرمايد: «اَلعِلمُ عِلمانِ:‌‌ عِلمٌ مَطبوعٌ وَ عِلمٌ مَسموعٌ، وَ لايَنفَعُ المَسموعُ اِذا لَم يَكُنِ المَطبوعُ» علم دوتاست: يكي علم مطبوع يعني دانشي كه ناشي از سرشت آدمي است‌ و همان قوّه¬ی ابتكار خود شخص است و ديگر علم مسموع که شخص از خارج فراگرفته.بعد امام مي¬فرمايد: اگر علم‌ مطبوع نباشد، علم مسموع فايده ندارد. (نهج البلاغه، حکمت 338)

تجربه هم نشان داده است، كه واقعاً چنين است، چه بعضي مطالبي خوانده و آن را هم خوب فراگرفته¬اند، به طوري كه مي¬توانند آن را خوب هم تدريس كنند، ولي هرگاه مطالب مشابهي در جاي ديگر ببيند، از فهم آن¬ها عاجزند و حتّيٰ گاهي برخلاف آن¬ها نظر مي¬دهند.

بنابراين، وظيفه¬ی¬ مهمّ¬تر معلّم و استاد اين است كه علاوه بر تعليم به دانش¬آموز ئو دانشجو، به او تفكّر و تدبّر هم بياموزد، تا بتواند قوّه¬ی تحليل و استنباط پيدا كند و به قول فقها داراي قوّه¬ی اجتهاد شود.

ما در ظاهر دكتر ومجتهد بسيار داريم، ولي دكتر و مجتهد واقعي بسيار كم است. چه دكتر و مجتهد واقعي كسي است، كه وقتي يك مساله¬ی جديد به او عرضه شد، بر اساس اصولي كه آموخته با ردّ فرع بر اصل بتواند آن را به نحو صحيح حلّ كند.

چنان¬كه در هر صد سال يك مجتهد واقعي چون شيخ مفيد، شيخ طوسي، سيّدمرتضي، علّامه¬¬ی حلّي و شيخ مرتضي انصاري به منصه¬ی ظهور مي-رسد و فقه را مقداري جلو مي¬برد.

در فلسفه و ادبيّات وفيزيك و شيمي و رياضي نيز بسيار كم¬اند اشخاصي همچون: دكارت، بيكن، كانت، نيوتون، گاليله، كپلر، انيشتين و... كه در علوم جديد جهش¬هايي به وجود آورند.

اميرمؤمنان (ع) هم فرموده: «لاعِبادَةَ كَالتَّفَكُّرِ: هيچ عبادتي چون تفكّر نيست. (غررالحکم، باب تفکّر، حديث 8070 )

نياز به منطق

يكي از ويژگي¬هاي فطري انسان، كه او را از ساير جانداران متمايز مي¬سازد «حقيقت¬جويي» است، يعني از بين جانداران اين تنها انسان است، كه براي پي بردن به اسرار و رموز خلقت و نيز براي حلّ مشكلاتش به فكر و انديشه مي¬پردازد، و فكر و انديشه هم عبارت است از: «ترتيب امور معلوم براي رسيدن به مجهول»؛ ولي از آنجا كه انسان در تفكّرات خود همواره در معرض خطاست، ازاين¬رو، به ميزان و معياري نيازمند است، كه او را از خطاي در فكر مصون دارد و اين ميزان و معيار «منطق» است، لذا در تعريف منطق گفته¬اند: «منطق مجموعه¬ی¬ قواعد و قوانيني است، كه مراعات آن¬ها انسان را از خطاي در فكر مصون مي¬دارد.»

منطق نظری و عملي

منطق دو قسم است: نظری و عملی. در منطق نظری يا ارسطويی قوانين عمومي فكر يعني اقسام تعريف و استدلال شناخته مي¬شود، كه براي تحقيق در همه¬ی علوم نياز هستند، ولي در منطق عملي قوانين و قواعدي آموخته مي¬شود، كه براي رسيدن به حقيقت در هر علمي نياز است؛ زيرا در هر يك از علوم: الهي، فلسفه، عرفان،‌ رياضي، فيزيك، شيمي، زيست¬شناسي، تاريخ، روان¬شناسي، جامعه¬شناسي و... براي رسيدن به¬حقيقت، از روش خاصّی استفاده مي¬شود.

و چون در منطق عملي، روش تحقيق در علوم مختلف مورد مطالعه قرار مي¬گيرد، آن را «شناخت روش¬هاي علوم» يا «روش¬شناسي» و به قول فرنگي¬ها «مِتُدُلُوژي» خوانده¬اند.

اهمّيّت مِتُد و روش

هرچند ممكن است انسان در هر علمي براي رسيدن به حقيقت از متدهای مختلفي به حقيقت برسد، امّا با آموختن متدلوژي به بهترين راه و روشي، كه تا كنون در هر علمي براي رسيدن به حقيقت ارائه شده، پي مي¬برد. اتّخاذ متد و روش در هر علمي، سبب مي¬شود، كه انسان با سرعتي چندين برابر بدون متد و روش به حقيقت برسد.

بعد از رنسانس، چنان علوم با سرعت فوق¬العادّه¬اي شروع به پيشرفت و توسعه نمودند كه گويي سنگ بزرگي كه جلو جريان پيشرفت علوم را گرفته بود، برداشته شد، به طوري كه توسعه و پيشرفتي كه در قرون جديد در زمينه¬¬ی علم و دانش نصيب بشر گرديده است، به مراتب بيشتر از پيشرفتي است، كه علم از بدو پيدايش تا رنسانس داشته است.

علّت اين امر مسلّماً اين نبوده، كه دانشمندان جديد مثل گاليله، پاستور، نيوتن، انيشتين و... از دانشمندان قديم مثل افلاطون، ارسطو، ابن¬سينا و رازي بيشتر نبوغ داشته¬اند؟ بلكه پيشرفت علوم تجربي چون پزشكي،‌ فيزيك،‌ شيمي،‌ نجوم، زيست¬شناسي و... مرهون اختراع وسايلي چون ميكرسكب، تلسكوب،‌ آزمايشگاه، لابراتوار و غيره بوده است.

ازاين¬رو، بايد گفت: اگر كسي داراي هوش و حافظه¬ی متوسّطي باشد، ولي روش درستي در تحقيق و مطالعات علمي داشته باشد، به مراتب موفّق-تر از كسي خواهد بود، كه داراي هوش و حافظه¬¬ی بالاتري است و بيشتر كوشش و فعّاليّت مي¬كند، ولي مِتُد و روش درستي ندارد. چنان-كه به تجربه ثابت شد است، كه آدمي لنگ يا كور كه براي رسيدن به مقصدي از راه درست و راست مي¬رود، از دونده¬اي كه در بي¬راهه است، زودتر به مقصد مي¬رسد.

رسول خدا (ص) در حديثي فرموده است: «مَن عَمِلَ عَلي غَيرِ عِلمٍ،‌ كانَ مايُفسِدُ اَكثَرُ مِمّا يُصلِحُ: كسي كه كاري را بدون علم و آگاهي انجام دهد، فساد ناشي از آن عمل بيش از اصلاحي است، كه از آن به دست مي¬آيد.» (تحف العقول، ص 46)

و امام صادق (ع) فرمود: «اَلعامِلُ عَليٰ غَيرِ بَصيرَةٍ، كَالسّائِرِ عَلي غَيرِ الطَّريقِ،‌ لايَزيدُهُ سُرعَةِ السَّيرِ مِنَ الطَّريقِ اِلّا بُعداً: كسي كه بدون بصيرت عمل كند، مانند كسي است،‌ كه بي¬راهه رود، كه هر چه شتاب كند، از هدف دورتر گردد. (مقدمه خلاصه نظريّه فلسفی نسبيّت)

ازاين¬رو، ما نبايد بپنداريم، که می¬توانيم خودسرانه و بدون استاد و روش مناسب كاري را شروع كنيم و نتيجه¬ی عالی هم بگيريم. چه همين افراد نابغه مجبور بوده¬اند، كه مدّتي از وقت و نيروي خود را در راه¬هاي غلط و بي¬راهه¬ها صرف كنند، تا راه را بيابند، و اگر همين¬ها از استاد و مربّي بهره¬مند بودند و از روش¬هايي كه اساتيد فنّ پس از سال¬ها صرف وقت بدان-ها رسيده¬اند،‌ استفاده مي¬كردند، خيلي زودتر و بهتر به نتيجه مي¬رسيدند.

اهمّيّت مِتُد در تحقيقات علمي تا بدان¬جاست كه گفته¬اند: هرگز كسي به جايي كه درخور مقام يك محقّق است نخواهد رسيد، مگر با متد و روش تحقيق در علم مورد مطالعه¬. و حتّي محقّقين گفته¬اند: تحقيق و مطالعه¬ی در هم و برهم و بدون داشتن نظم و ترتيب علمي، ذهن و قوّه¬¬ی فاهمه¬ی انسان را هم فاسد و فراست شخص را از بين مي¬برد. بنابراين، داشتن روش و متد، نه فقط براي دانشمندان و محقّقان بزرگ، كه به تحقيقات دقيق و عميق و عظيم مي¬پردازند، بلكه براي اشخاصي هم، كه در سطوح پائين¬تري تحقيق مي¬نمايند، لازم است.

محقّقين برآنند، که شرط وصول به حقيقت سه چيز است: يكي اين¬كه انسان براي رسيدن به حقيقت تلاش كند، دوّم، اين¬كه در جهت درست راه بپيمايد، تا سر از تركستان گمراهي درنياورد و سوّم، اين¬كه بدون دليل و برهان نه چيزي را بپذيرد و نه چيزي را انكار كند.

بزرگان فرموده¬اند: علم سه وجب است: وقتي¬كسي به وجب اوّل رسد تكبّر به او دست مي¬دهد، چون به وجب دوّم رسيد تواضع به او دست مي¬دهد و چون به وجب سوّم برسد، مي¬فهمد كه اصلاً چيزي نمي¬داند. چنان¬كه سقراط گفته است:

تا بدان¬جا رسيد دانش من كه بدانستم همي كه نادانم

و «انيشتين»‌ ¬گفته است: «بشر پس از آشنايي با فيزيك جديد، تنها مي-تواند ادّعا كند، كه با الفباي كتاب آفرينش آشنا شده است نه بيشتر». (مقدمه خلاصه نظريّه فلسفی نسبيّت)

روش تجربي فقط در علوم طبيعي كارآيي دارد

هرچند، روآوردن دانشمندان به روش تجربي سبب شد، كه ترقّيّات فوق-العادّه¬اي نصيب بشر شود،‌ كه در شرايط سابق هزاران سال وقت براي رسيدن به آن لازم بود، ولي پي¬آمد بد اين روش هم اين شد، كه بعضي از دانشمندان اين روش تجربي را در ساير علوم هم تعميم دادند،‌ و حسّ و تجربه را مقياس سنجش و درستي هر چيزي دانستند.

چنان¬كه عدّه¬اي همچون اگوست كنت و ساير پوزيتيويست¬ها، چون عقايد ديني را با روش تجربي غيرقابل تحقيق ديدند، آن¬ها را از درجه¬ی¬ اعتبار خارج دانستند. به طوري كه «بخنر» جرّاح آلماني گفت: «تا خدا را زير چاقوي جرّاحي خود مشاهده نكنم به او ايمان نمي¬آورم.»

ازآنجا كه دانشمندان تجربي تمام كارشان روي علوم مادّي است، نه تنها تصديق غيرمادّي بلكه تصوّر اين امور هم برايشان دشوار است. چنان¬كه «ژرژ پليت¬سر» در اصول مقدّماتي فلسفه گويد:‌ «تصوّر چيزي كه زمان و مكان اشغال نكند و از تغيير مصون بماند غيرممكن است.»

غافل از اين¬كه روش تجربي فقط در علوم مادّي كارايي دارد‌ نه در ماوراء¬الطّبيعه، زيرا ماوراي طبيعت، ماوراي طبيعت است، و طبعاً روش تحقيق مخصوص به خود هم دارد، كه همان عقل واستدلال است. كسي كه بخواهد از طريق تجربي امور ماوراي¬طبيعي چون خدا را مورد بررسي قرار دهد،‌ هم¬چون كسي است كه بخواهد اندازه¬ی¬ شجاعت يا محبّت كسي را با متر يا ترازو و اندازه¬ی هوش او را با دماسنج اندازه¬گيري كند. آري، در هيچ آزمايشگاه و لابراتواري نمي¬توان خدا يا روح يا فرشتگان را مورد تجربه و آزمايش و بررسي قرار داد.

ولي به هرحال، تعميم روش تجربي در همه¬ی¬ علوم ضربه¬ي‌ بزرگي بر اعتقادات مذهبي و دستورات اخلاقي متكّي به مذهب وارد ساخت، به طوري كه سبب شد، اعتقادات مذهبي و اخلاقي مردم بسياري سست گردد، هر چند در قرن بيستم عدّه¬ي‌ زيادي از دانشمندان متوجّه اين مغلطه¬كاري شدند‌ و صراحتاً بطلان آن را اعلام داشتند.

اينجاست، كه نقش «متدلوژي»‌ يا «روش شناخت علوم مختلف» روشن مي¬شود،‌ چون همان¬طوري كه گفتيم‌، هر علمي روش خاصّي براي تحقيق دارد،‌ كه نبايد در علم ديگر به كار برده شود،‌ و در غير اين صورت، نه فقط كارايي ندارد، بلكه گمراه¬كننده نيز خواهد بود.

مؤسّسين متدلوژي

ازآنجا كه علم عبارت است از پي بردن به حقايق و كشف رموز حقايق عالم، ازاين¬رو، در مورد تاريخ علم بايد گفت: «علم با تاريخ پيدايش انسان، كه موجودي است متفكّر، همراه مي¬باشد.»، ولي در مورد پيدايش شيوه¬هاي جديد تحقيق علمي (متدلوژي) بايد گفت: بعد از رنسانس، اروپاييان در اثر برخورد با مسلمان¬ها در جنگ¬هاي صليبي و استفاده از دانشگاه¬هاي اسلامي در اندلس به تدريج از خواب هزار ساله¬ی قرون وسطايي بيدار شدند و بناي تحقيق گذاشتند.

از ميان پيشروان رنسانس و علوم تجربي جديد، دو كس از همه بيشتر سهم داشته¬اند: يكي «فرانسيس بيكن» و ديگر «رنه دكارت». «جان استورات ميل» فيلسوف انگليسي نيز كه بعدها در كتاب «نظام منطق» به بحث در باره¬ی روش¬هاي تحقيق در علوم تجربي پرداخت، سهم بزرگي در اين قسمت دارد. علمای ديگری نيز که در تکوّن علم جديد سهم به سزايی ايفا نموده¬اند، عبارتند از: کوپرنيک، کپلر، گاليله و نيوتن.

فرانسيس بيكن

تجربه¬گرايي نوين با بيكن آغاز مي¬شود، که در مقابل منطق ارسطو(ارگانون)، «ارگانون جديد» نوشت. بيكن مي¬گفت: دانشمندان تا كنون دو دسته بوده¬اند: بعضي چون كرم¬ابريشم با لعاب دهان تارهايي به دور خود مي¬تنند، اينان فلاسفه¬ استدلالي¬اند كه بدون استناد به تجربه، تعاريف و اصولي از خود وضع مي¬كنند و فلسفه¬اي مي¬بافند. بعضي ديگر چون مورچه دانه¬هايي از اين طرف و آن طرف جمع مي¬كنند و بعد همان¬ها را مصرف مي¬نمايند، اينان فلاسفه¬ی تجربي¬اند، كه فقط تجربيات بسياري از اشياء انجام مي¬دهند، بدون اين¬كه با كمك آن¬ها چيزي كه اثر و كار خودشان است بسازند، در صورتي كه فلاسفه و دانشمندان واقعي كساني هستند، كه مانند زنبور عسل مطالبي را از خارج جمع مي¬كنند و بعد آن را در درون خود مي¬پرورند و به نحو بهتري به صورت علم و فلسفه ارائه مي¬دهند. (برتراند راسل، تاريخ فلسفه غرب 3/95)

2 ـ دكارت

رنه دكارت فرانسوي (1650 ـ 1595 م) كه هم فيلسوف بود و هم رياضي-دان و هم عالم تجربي، بناي فلسفي و روش¬هاي تحقيق جديدي ريخت. به طوري كه محقّقان او را مُجدِّد علم و فلسفه جديد مي¬دانند. دكارت كسي بود، كه بعد از قرن¬ها خواب طولاني مردم اروپا در قرون وسطي با ارائه¬¬ی ¬اثر ارزشمندش «گفتار در باره¬¬ی روش» روش¬هاي تازه¬اي جهت تحقيق و روش درست به كار بردن عقل، براي وصول به حقيقت در علوم تجربي و رياضي عرضه داشت. دكارت بيان داشت، كه محقّق و دانشمند واقعي آن نيست، كه همواره گفته¬هاي پيشينيان را زير و رو مي¬كند، بلكه محقّق و دانشمند واقعي كسي است، كه با استقلال فكر در امور عالم نظر مي¬كند و حقايق را از واقعيّات استخراج مي¬نمايد.

علم و فلسفه

امروزه علم به دو معني است: مطلق دانش و علم تجربي.

علم به معني دانش معادل «Knowledge» انگليسي در برابر جهل شامل همه¬ی¬ دانش¬هاي بشري ـ اعمّ از علوم نقلي هم¬چون تاريخ، زبان، فقه، حقوق و...، و علوم عقلي تجربي همچون فيزيك، شيمي، زيست¬شناسي و...، و علوم عقلي غيرتجربي ¬چون منطق و فلسفه ـ مي¬باشد.

علم به معني تجربي تنها شامل علومي است، كه با آزمايش و تجربه¬ی¬ حسّي به دست مي¬آيند و معادل کلمه¬ی «science» انگليسي مي¬باشد.

علوم از فلسفه جدا نشده¬اند

بعضي از غربي¬ها چون فليسين شاله در «كتاب فلسفه¬ی علمي ص 6 » و دنباله¬روان آنان از كشورهاي اسلامي، مدّعي شده¬اند، كه «همه¬ی¬ علوم ابتدا جزء فلسفه بوده¬اند، ولي به تدريج كه علوم توسعه نموده¬اند، يكي پس از ديگري از فلسفه جدا شده¬اند.»

در صورتی كه علوم هرگز جزء فلسفه به معناي خاصّ نبوده¬اند، تا از آن جدا شده باشند. اشتباه اين اشخاص از اينجا است، كه در قديم لفظ فلسفه هم به معني خاصّ فلسفه به كار مي¬رفته و هم به معني مطلق دانش عقلي، ولي در قرون جديد، كه علوم تجربي پيشرفت نمودند، علومي كه با روش تجربي اثبات مي¬شدند، «علم» خوانده شدند و فلسفه تنها به همان قسمت از دانش عقلي گفته شد، كه با برهان و استدلال قابل تحقيق است. و اين تغيير اسم هم، هيچ دليل بر اين نيست كه بگوييم: علوم از فلسفه جدا شده¬اند، زيرا فلسفه به معني خاصّ كلمه از امور كلّي و مجرّدي بحث مي¬كند، كه قابل تجربه نيستند، بلكه تنها از طريق تعقّل و تدبّر محض قابل تحقيق و بررسي مي¬باشند، همچون بحث از كلّ هستي، مبدأ جهان، انسان و مسائلي نظير: علّت و معلول، حادث و قديم، واجب و ممكن، جوهر و عرض، وحدت و كثرت، قوّه و فعل و... و اين¬ها هم به هيچ وجه قابل تحقيق از طريق تجربی نيستند.

رابطه¬ی¬ فلسفه و علم: هريك از فلسفه و علم از جهاتي به هم نيازمندند، از جمله:

الف ـ نياز علوم به فلسفه: علوم از جهات متعدّدي به فلسفه نيازمندند، از جمله:

1 ـ اثبات وجود موضوع: هريك از علوم مختلف همچون فيزيك، شيمي، زيست¬شناسي و...، وجود موضوعات خود را مسلّم مي¬گيرند و در باره¬ی¬ خواص آنها بحث می¬کنند، چون هيچ علمی نمی¬تواند با روش خودش در باره¬ی¬ بود و نبود موضوع خودش تحقيق كند، و حال آن¬كه ما تنها وقتي مي-توانيم در مورد موضوعي تحقيق كنيم، كه وجود آن براي ما مسلّم باشد.

از آنجا كه كار و موضوع فلسفه در باره¬ی بود و نبود اشياء است؛ ازاين-رو، اين فلسفه است، كه معلوم مي¬دارد موضوع كدام يك از علوم وجود واقعي دارد، تا در باره¬¬ی آن تحقيق كنيم و موضوع كدام يك از آن¬ها وجود اعتباري و وهمي دارد، تا بي¬خود نيروي خودمان را صرف تحقيق درباره¬ی¬ آن نكنيم. و به¬ خاطر همين نياز علوم به فلسفه در اثبات موضوعاتشان است، كه مي¬گويند: فلسفه بر علوم رياست مطلقه دارد. ولي از آنجا كه وجود موضوع فلسفه، «وجود» براي ما بديهي است، ازاين¬رو، ديگر موضوعش اصلاً نياز به اثبات ندارد.

2 ـ اثبات قواعد و اصول علوم: تمام قواعد و اصولي هم، كه علوم براي تحقيق بدان نيازمندند، در فلسفه در باره¬ی¬ صحّت و اثبات آن¬ها بحث و تحقيق مي¬شود.

مثلاً مسائل تمام علوم بر اصل امتناع تناقض و اصل هوهويت و اصل عدم واسطه¬ بين ايجاب و سلب و اصل علّيّت و اصل ضرورت علّي و معلولي و اصل سنخيّت بين علّت و معلول استوارند و به كمك اين اصول است، كه به نتايج استدلالات خود مي¬رسند و اين¬ها هم همگی مسائلی هستند، که در فلسفه بر روی آن¬ها بحث و بررسی می¬شود و اثبات می¬گردند.

3 ـ نياز علوم به فلسفه درجهت¬گيري: هر چند علوم بسيار پيشرفت نموده¬اند، ولي همواره از نظر جهت¬گيري به فلسفه نيازمندند. مثلاً علم اتم را كشف كرده است و از اين اتم هم مي¬توان در جهت آباداني استفاده كند و هم درجهت تخريب و آدم¬كشي. و هر انساني كه اتم در اختيار دارد، بسته به اين¬كه پيرو فلسفه¬ الهي باشد يا فلسفه¬ مادّي، به نوعي از آن استفاده مي¬كند.

ب ـ نياز فلسفه به علوم

فلسفه از دو طريق از دستاوردهاي علوم استفاده مي¬كند:

1ـ استفاده¬ در صغراي استدلالات: گرچه در بيشتر استدلالات فلسفي هر دو مقدّمه¬ی آن¬ها عقلي محض¬اند، ولي در بعضي استدلالات فلسفي، صغراي آن-ها از نتايج علوم تجربي است.

مثلاً از اين¬كه در روان¬شناسي تجربي اثبات شده، كه «گاهي انسان به واسطه¬ی¬ ناراحتي يا توجّه شديد به مطلبي يا چيزي، از سر و صدايي كه در كنارش است، غافل است»، فلسفه اين مطلب را صغرا قرار داده و با يك كبراي عقلي: «هر وقت شرايط و علل چيزي فراهم شود، آن چيز حتماً موجود مي¬باشد»، مقدّمه قرار داده و از آن¬ها نتيجه مي¬گيرد: «ادراك پديده¬اي مادّي نيست، وگرنه مي¬بايستي هر وقت شرايط مادّي ادراك حاصل گردد، ادراك تحقّق ¬يابد».

همين¬طور از اين¬كه در زيست¬شناسي ثابت شده، كه «در طول هفت سال تمام سلّول¬هاي بدن عوض مي¬شوند، فلسفه اين مطلب را صغرا قرار داده و با اين كبراي عقلي كه «هر انساني در طول عمرش هميشه خود را همان شخص اوّلي مي¬داند» مقدّمه قرار داده و نتيجه مي¬گيرد: که آنچه حقيقت انسان است و در طول شصت هفتاد سال عمرش باقي مانده «روح» غيرمادّي اوست، نه جسم و بدن مادّيش، كه در طول زندگي بارها تغيير يافته است».

2 ـ تهيه¬ی¬ موضوعات جديد براي فلسفه: علوم با پيشرفت خود و با ارائه¬ی¬ موضوعات جديد، مسائل جديدي را براي بحث و بررسي¬هاي فلسفي فراهم مي¬كنند. چنان¬كه تئوري «بيگ بَنگ» كه طبق آن «زماني همه¬ی¬ جهان مادّي به صورت كره¬ی¬ بزرگي بوده و با يك انفجار عظيم متلاشي شده و قطعات آن¬، كه كرات و منظومه¬هاي شمسي هستند، بر اثر آن انفجار هنوز در حال دور شدن هستند» كه از طرفِ علماي طبيعي ارائه شده، موضوعات جديدي براي فلسفه فراهم آورده¬اند، كه آن¬ها را از جنبه¬ی¬ فلسفي¬شان مورد بحث و بررسي قرار دهند.


کتاب آیین تحقیق

دکتر رحمت الله قاضیان