سایت اصول دین


بخش دوّم فلسفه در يونان باستان


دکتر رحمت الله قاضیان

بخش دوّم - فلسفه در يونان باستان.

حكومت در يونان

وضع حكومتي: يونان باستان عبارت بود ازكشور يونان فعلي كه شبه¬جزيره¬ كوهستاني كوچكي در جنوب¬شرقي اروپاست با چند جزيره و نيز غرب تركيه¬ كنوني كه «ايوني» ناميده مي¬شد. يونانيان تيره¬اي از قبايل نيمه وحشي هلن بودند با بنيه¬ قوي، صورتي زيبا و هوش وافر كه در سه نوبت از شمال به يونان هجوم آوردند؛ و چون نيمه-وحشي بودند، تمدّن موجود در ناحيه را از بين بردند، ولي به تدريج تمدّن¬هاي جديدي با حكومت¬هاي جداگانه در هر شهر و ايالت به وجود آوردند، كه از ميان آن¬ها حكومت ايوني، اسپارت و آتن معتبرتر و مهم¬تر بودند.

1 ـ حكومت ايوني

حكومت ايوني كه در ساحل غربي آسياي صغير به وجود آمد، به خاطر مجاورتش با كشورهاي ليدي، ايران، مصر و بابل، از ساير حكومت¬هاي يونان متموّل¬تر و متمدن¬تر شد و در نتيجه افزايش ثروت و آسايش، اقلّيّتي توانستند به كارهاي فرهنگي پردازند و براي مسائل جهان و انسان پاسخ¬هاي عقلي و سازگار بيابند و درخت فلسفه ناگهان قد برافرازد. بدين معني كه در اين ناحيه، دانش كاهنان مصري ومغان ايراني و بسا مرتاضان هندي و علوم لاهوتي كلدانيان و علوم بازرگاني و دريانوردي فينيقي به هم آميخت وجنبشي علمي در عرصه¬ فلسفه، حكومت، قانون، آزادي و در ايوني به وجود آمد.

گفته¬اند: هومر و فلسفه دو قطب اصلي انديشه فكري يونان مي¬باشند. و »ايوني هم زادگاه اوّلين فلاسفه¬ی يوناني چون طالس، انكسيمندرس، انكسيمنس و هراكليتوس است و هم بزرگ¬ترين شاعر يونان يعني «همر» از اين ايالت است. همر شاعري نابينا بود، كه منشآتش به نام¬هاي «ايلياد» و «اوديسه» اساس ادبيّات يونان قديم مي¬باشند. اشعار همر هر چند فلسفي و علمي نيستند، ولي چون طرز تفكر يونانيان باستان را بر ما معلوم مي¬دارند و بر يونانيان دوران¬هاي بعد هم تأثير تربيتي واخلاقي بسيار داشته¬اند؛ داراي اهميّت¬اند. مهم¬ترين شهر ايوني «ملطيه» بود، كه مهد فلسفه¬ی ايوني بود. ملتيوس مدّت¬ها تحت حكومت ايران بود و در سال 490 ق. م هم به وسيله داريوش هخامنشي به تلافي حريق شهر سارد ويران شد.

2 ـ حكومت سلطنتي اسپارت

اسپارتيان تيره¬اي از قوم دوري بودند، كه در ايالت لاكونيا با مركزيت اسپارت سكونت گزيدند. اين قوم خشن¬ با تصرّف آن سرزمين تمام باغات و كشتزارهاي بوميان را بين افراد خود تقسيم كردند و خود بوميان را هم به بردگي در مزارع و باغات به كار گماشتند و خود بدون فعاليّت اقتصادي از دست¬رنج بردگان ارتزاق مي¬كردند. اسپارت تنها از لحاظ نظامي اهمّيّت داشت. اسپارتيان بچه¬هايشان را با ورزش و تمرين¬هاي خشن چنان پرطاقت تربيت مي¬كردند، كه هرگز از ميدان جنگ نگريزند يا تن به اسارت ندهند، بلكه تا پيروزي يا كشته شدن بجنگند.

3 ـ جمهوري آتن

حكما و دانشمندان ايوني بر اثر حمله داريوش به آن سرزمين به آتن روي آوردند و بنياد تمدّن و حكمت را در آنجا بنا نهادند. سكنه¬ آتن مركب از سه گروه بود: هلني¬ها كه مهاجرين غالب بودند، بوميان و بردگان؛ ولی تنها هلني¬ها داراي حقوق سياسي و مدني بودند. حكومت عامّه¬ آتن در تربيّت جوانان سعي وافر داشت تا آنها را وطن¬دوست و تحصيلكرده بار آورند. ايرانيان در زمان داريوش و خشايارشاه سه بار به قصد گرفتن آتن به آن ديار لشكر كشيدند ولي هر سه بار با شكست مواجه شدند و همين امر هم سبب شد، كه آتن معروف گردد و مورد حسادت شهرهاي ديگر يونان مخصوصاً اسپارت گردد، تا آنجا که به آتن اعلان جنگ داد.

اين جنگ¬ها 27 سال به درازا كشيد. در سال¬هاي اوّل جنگ غالباً غلبه با آتن بود، ولي آخرالأمر با خيانت يكي از سرداران آتن و كمك¬هاي ايران، آتن به دست سپاه اسپارت سقوط كرد، ولي پس از چندي توانست مستقل گردد. حكومت آتن در سال 328 ق. م بار ديگر به دست سپاه فيليپ مقدوني ساقط گرديد و با مرگ اسكندر مجدداً استقلال خود را باز يافت، ولي در سال 146 ق. م به وسيله¬ سپاه روم براي هميشه سرنگون شد.

تفكّرات و اعتقادات يونانيان اوّليّه

جزيره¬ي كرت در درياي مديترانه¬ي شرقي محلّ برخورد و رابطه سه قاره¬ آسيا، اروپا و آفريقا مي¬باشد. ازاين¬رو، تمدّن¬هاي مصر و بابل به جزيره كرت راه يافتند و فرهنگ پيشرفته¬اي با كاخ¬هاي با شكوه به نام «فرهنگ مينوئي» به وجود آوردند، كه از حدود 2500 ق. م تا 100 سال ق. م ادامه داشت. فرهنگ و تمدّن از اين جزيره به يونان راه يافته است.

تفكّرات يونانيان اوّليّه همانند ساير ملل اوليّه بر افسانه¬ها و اسطوره¬ها مبتني بود. آنان اكثر قواي طبيعت مانند آفتاب، ماه، باد، آسمان، ابر، دريا و غيره را به صورت خداياني كمابيش مانند خودشان و به صورت مذكّر يا مؤنّث تصوّر مي¬كردند و آن¬ها را به صفات بشري و حيواني و شهوت و غضب و دروغ و تزوير و شعف و ألم و عشق به ازدواج و توالد و تناسل متّصف مي¬نمودند و به اصطلاح هم مشرك بودند و هم مشبهّه. بعضي از اين خدايان منشأ خير شمرده مي¬شدند و بعضي منشأ شرّ. عبادت و قرباني هم غالباً دسته جمعي انجام مي¬گرفت. هدف از عبادت و قرباني هم اين بود، كه خدايان را براي ازدياد محصول و كمك به آنان در جنگ¬ها و ساير منافع ملّي بر سر لطف آورند و يا از شرّشان در امان باشند. به علاوه يونانيان بزرگان امواتشان را نيز نيمه¬خداياني مي¬دانستند، كه امور خانواده و مملكتشان را اداره مي¬كردند و از سرزمينشان مانند قهرمانان دفاع مي¬كردند. يونانيان همچون ساير آريائي¬هاي مهاجر هندي و ايراني ابتدا نيروهاي طبيعت را مي¬پرستيدند؛ ولي بر عكس آنان كتاب مقدّسي كه قوانين و حكمت الهي آنان را به صورت مرتّب و منظّمي عرضه كند، نداشتند.

مذهب ساده¬ی يونانيان به تدريج در راه تكامل خود به صورت خدايان بسياري ظاهر شد، از جمله «زئوس» خداي خدايان و پدر كلّ، «آپولو» خداي آفتاب، «پوزيدن» خداي دريا، «هسيتا» خداي حكيم و آفريننده و «آرس» خداي جنگ. بوميان قبلي يونان نيز خدايان چندي مي¬پرستيدند، كه يونانيان هم به آن¬ها گرويدند، از اين قرار: «هراس» زن زئوس، «اتنا» خداي حكمت و خرد و معبود شهر آتن، «آرتميس» دختر زئوس و «افروديت، آلهه¬ي مونّث و خداي عشق و محبّت. يونانيان از خدايان خود مجسّمه¬هاي بسيار زيبا مي¬ساختند.

يونانيان علاوه بر آلهه¬ی مختلفي كه در بالا ذكر شد، به موجودات مجرّد بسياري معتقد بودند، كه بعضي از آن¬ها به درجه¬ی الوهيّت و پرستش رسيده بودند. مجموعه¬ی خدايان و ارواح و شياطين در ميتولوژي يونان به حدود سي هزار مي¬رسد.

مقّر خدايان يونان كوه المپ بود، كه زئوس بر فراز قله آن نشسته بود و دوازده خدا، شش مذكّر و شش مؤنّث، در اطراف وي بودند. خدايان و موجودات روحاني همه داراي عواطف و احساسات بشري بودند و زندگاني مي¬كردند.

زئوس خالق كلّ و قادر مطلق نبود، بلكه پدري مهربان و مظهر لطف و رحمت براي آسايش و آرامش خلق تصوّر مي¬شد و هر يك از خدايان ديگر هم مسئول و نماينده يك قسمت از احساسات و مظاهر حيات بشري بودند.

يونانيان معتقد بودند كه اموات به زيرزمين كه متعلّق به خدائي به نام «هاردس» است سوق داده مي¬شوند. و در آنجا بهشتي به نام «اليزه» وجود دارد كه مخصوص نيكان است و جهنّمي به نام «تارتاري» وجود دارد كه مخصوص بدكاران است.

عبادت يونانيان عبارت بود از نمازها و مناجات¬ها و تقديم نذورات و هدايا در معبد خدايان. يونانيان چند روز از سال را در محل¬هاي مختلفي جمع مي¬شدند و به جشن و عبادت خدايان مي¬پرداختند. يكي از معابد معروف يونان «معبد دلفي» است، كه در زير كوهي براي خداي آپولو (خورشيد) ساخته بودند و معروف بود كه زن كاهنه¬اي در آن است، كه با كلمات و عباراتي رمزآميز به مسائل و مستدعيّات مردم پاسخ مي¬داده است.

شعرا و نويسندگان يونان همچون «همر» و «هزيود» در باره خدايان و قهرمانان از امواتشان اشعار شورانگيزي سروده و داستان¬هائي به نام «ميتولوژي» ساخته بودند. از نظر همر، همه خدايان از اكيانوس (آب) و همسر و خواهرش به وجود آمدند و از نظر هزيود در آغاز فضاي بي¬شكل و نا متعيّن بود كه به تدريج افكار خردمندان قوم به تعقّل و استدلال و چون و چرا در باره امور گرائيد و اثرات اين گرايش در اشعار نويسندگان و شاعران بعدي چون نئوكنيس، انوماكريت،‌ فرسيدسيروس و غيره نمايان گشت. تئوكنيس در اشعاري خطاب به زئوس سروده مي¬گويد: «اي زئوس كه پدر همه خدايان هستي، روامدار كه ستم بر عالم چيره شود، وگرنه ديگر كسي تو را نخواهد پرستيد». انوماكريت زمان را اساس و خالق كائنات مي¬دانست و فرسيد سيروس بين عناصر زميني و آسماني و بين مادّه و صورت فرق قائل بود و عقايدش را هم به نثر تقرير مي¬كرد.

مذهب ارفئوسي

يكي از خدايان يونان به نام «ديونوسوس» به تدريج در ميان خدايان ديگر مقامي شامخ¬تر يافت و خداي خلّاق طبيعت به شمار رفت و ديني به اسم «دين ديونوسوسي» به وجود آمد. دين ديونوسوسي يوناني محض نيست، بلكه سرچشمه¬ی آن تراكيه و فريجيه بوده است. مراسمي كه براي اين خدا شب¬ها بر فراز كوه¬ها و در پرتو مشعل¬ها و همراه نغمه¬هاي موسيقي خشن انجام مي¬شد به نام «ارفئوس» كه يك آوازه¬خوان، موسيقي¬دان و شاعر تراكيا بود برگزار مي¬شد. اين خنياگر، كه مطابق روايات افسانه¬اي در قرن سيزدهم قبل از ميلاد مي¬زيسته به مرور زمان شخصيّتي لاهوتي يافت و داراي پيرواني شد و مذهبش به اسم «مذهب ارفئوسي» موسوم گرديد. جماعات اورفه¬اي بيشتر در ايتالياي جنوبي و جزيره سيسيل كه تعداد يونانيان آسياي صغير در آنجا زياد بود، مي¬زيستند.

مطابق عقيده¬ ارفئوسي بدن آلت يا وسيله¬اي براي نفس نيست، بلكه در حكم زندان نفس است و با مرگ هر كسي روحش به وسيله¬ی تناسخ در بدن شخص ديگري حلول مي¬كند. هدف اجتماعات ارفئوسي اين بود، كه با تهذيب نفس و تحصيل علم به كمال رسند و بدين وسيله از تناسخ و زايش¬هاي مكرّر رهائي يابند و زندگي مينوئي يابند. از نظر آئين ارفئوسي شخص خردمند تا آنجا كه ممكن است خود را از دنيا و مادّيّات بركنار مي¬دارد. آئين ارفئوسي به نحوي وحدت وجود گرايش داشته است.

ابداعات يونانيان

چند چيز عامل سرآمد شدن یونانيان از حيث علم و فلسفه بر جهانیان شد:

1 ـ از ميان تمدّن¬هاي گذشته آنچه كه آثارش از همه بيشتر و بهتر بجا مانده، تمدّن عظيم علمي و فلسفي يونان است، كه تقريباً از ششصد سال پيش از ميلاد آغاز مي¬شود، به طوري كه اكثر آثار آن دوره به طور كامل باقي مانده و به دست ما رسيده است.

2 ـ تا قبل از دوره¬ی يونان، براي اين¬كه علم به دست نااهلان نيفتد، در داخل معابد به وسيله¬ي روحانيون و كاهنان به طور سرّي و رمزآميز تدريس مي¬شد، ولي پس از انتقال فرهنگ و تمدّن به يونان، از طرفي فلسفه به طور مستقل و مجزّا از مذهب به وسيله¬ی عقل و استدلال مورد بحث و تحقيق قرار گرفت؛ و از طرف ديگر، به جاي رمز و اشاره كه حكماي مشرق زمين در بيان فلسفه به كار مي¬بردند، يونانيان فلسفه و بلكه همه¬ علوم را به الفاظي روشن ادا كردند، كه براي همگان قابل فهم باشد.

3 ـ گرچه يونانيان علم و فرهنگ و تمدّن و فلسفه را از خارج گرفتند، ولي اين قوم پراستعداد آن معلومات را در قالب ذوق و استعداد سرشار خود ريخته و مطالب بديع بسياري هم بر آن افزودند و خرمني چنان بزرگ از علم و فلسفه فراهم كردند، كه ملّت¬هاي ديگر خوشه¬چين خرمن آن¬ها شدند.

4 ـ يونانيان به افكار و عقايد پراكنده¬اي، كه به دستشان رسيده بود، وحدت بخشيدند و آن را با فراورده¬هاي خود به صورت مكتب¬هاي فلسفي منظّمي داراي اصول درآوردند..

5 ـ انديشه¬ي شرقي عقلي محض نبود؛ بلكه حقايق علمي، فلسفي، عاطفي، هنري، اشراقي، و ديني با خيالبافي و عناصر خرافي و اساطيري هم آميخته بود، ولي يونانيان اين مجموعه را به غربال عقل ريختند، و عناصر علمي و فلسفيش را، كه با تجربه و عقل قابل بررسي بودند گرفتند و ساير عناصر آن را دور ريختند. به طوري كه مي-توان گفت اهمّيّت حذف عناصر خرافي و غيرعقلي توسّط آنان از آنچه كه اختيار يا ابتكار كردند، کمتر نبود.

6 ـ در مشرق زمين علم عبارت بود از مجموعه¬اي از دستورهاي عملي كه از يك رشته نتيجه¬گيري¬هاي تجربي، كه براي منافع خود به دست آورده بودند، و پاسخگوي بعضي مسائل علمي خودشان بود؛ ولي يونانيان علم را به صورت كلّي و تعقّلي در آوردند، به نحوي كه از حالات و شرايط خاصّ مستقل باشد و مبرّا از غرض مادّي و داراي اعتبار همگاني، چنان¬كه هندسه در مصر عبارت بود از مساحي عملي، كه پس از طغيان نيل براي تعيين حدود اراضي به عمل مي¬آمد، و حال آن¬كه هندسه يوناني كه از هندسه¬ي مصري اقتباس شده بود، هندسه¬اي نظري و كلّي بود، كه شامل هر ملك و سرزميني مي¬شد.

فلاسفه¬ ملطي يا طبيعيّون

ملطّيه يا مليتوس شهر تجاري ثروتمندي بود از ايالت ايوني‌ در جنوب¬غربي آسياي صغير.

چون بيشترين توجّه سه حكيم اوليّه¬ يونان و ملطيّه يعني تالس، انكسيمندرس و انكسيمنس به طبيعت و براي شناخت مادّة الموادي براي عالم بوده به «طبيعيّون» معروف¬اند.

1 ـ تالس

فلسفه¬ی غرب و يونان با تالس آغاز مي¬شود، كه حدود سال 625 و به قولي 640 ق. م در ملطيه متولّد شده و بنا بر مشهور تباري فنيقي داشته است و حدود سال 545 ق. م در گذشته است. تالس يكي از حكما يا خردمندان هفتگانه¬اي است كه به خاطر گفته¬هاي پر مغزشان به عنوان «عاقل¬ترين مردم» معروف بوده¬اند. شش تن ديگر از حكماي هفتگانه عبارت¬اند از: بياس،‌ پيتاگوس، كلئبول، ميسون، شيلون‌ و سولون. و از ميان آن¬ها تالس مقام خاصّ داشته است.

گفته¬اند تالس هنگام اقامتش در مصر، ارتفاع هرمي را با اندازه¬گيري سايه¬اش در موقعي از روز، كه سايه¬ها به اندازه اشياء مي¬شوند، برای فرعون اندازه¬گيري كرده است.

تالس قانون تكرار خسوف و كسوف در ادوار مختلف را از عناصر بابلي در سارد فراگرفت و از اين طريق كسوفي را در سال 585 ق. م پيش¬بيني كرد و به همين خاطر مشهور گشت.

ولي مهم¬ترين نظريه¬ي تالس، كه او را معروف كرده اين است كه وي با الهام از اسطوره¬ي اقيانوس در اساطير يوناني و آموزه¬ي مصريان باستان در باب پيدايي جهان و سرچشمه¬ي نيل و اعتقاد بابليان در باره¬ي پيدايي جهان از «نون» ايزدبانوي آب¬هاي آغازين و با توجّه به انتشار آيين¬هاي توحيدي همچون آيين موسيٰ (ع) و نيز با توجّه به محيط زادگاهش، اظهار داشت: «مادّة المواد آب است» يعني آب عنصر اساسي جهان است و همه¬ اشياء و عناصر از آب ساخته شده¬اند؛ بنابراین، وي نخستين كسي است، كه مفهوم «وحدت در كثرت» را ابراز داشته است.

تالس همين¬طور مي¬گفته است: چون در آب جرثومه¬ي حركت مضمر است، پس آب زنده است و روح دارد، و نيز مي¬گفته است چون آهن¬ربا آهن را جذب مي¬كند، آن هم داراي روح است؛ و ازاين¬رو، معلوم مي¬شود، كه همه¬ي اشياء داراي روح¬اند. تالس به زندگي پس از مرگ هم معتقد بوده و مي¬گفت همه¬ي مردم داراي روحي ناميرا و جاويدان هستند.

تالس همچنين برخلاف نظر يونانيان که تا آن زمان اجرام آسماني را خدايان مي¬پنداشتند. اظهار داشت، كه خورشيد و ستارگان گوي¬هاي آتشيني هستند، كه در هوا معلّق هستند،

تالس به ضرورت انجام دو كار پي برد: يك آن¬كه به عنوان توجيه آراي خود دليل بياورد؛ و ديگر اين¬كه نتيجه¬گيري¬هايش در باره¬ جهان هستي را فقط به خود جهان هستي نسبت دهد.

گفته¬اند: تالس را سرزنش ¬كردند، كه از فلسفه نفعي حاصل نمي¬شود. وی براي نادرستي این ادعا چون از وضعيّت آب و هوا فهميد زيتون محصول فراوان مي¬دهد؛ تمام كارگاه¬هاي روغن¬كشي را اجاره كرد، و چون همان¬طوري كه پيش¬بيني كرده بود محصول زيتون فراوان شد، او كارگاه¬هاي استيجاري خود را با بهاي كلاني اجاره داد و سود فراوان به دست آورد.

2 ـ انكسيمندرس

انكسيمندرس يا انكسيماندر (610 ـ 547 ق. م) شاگرد و به قولي دستيار و دوست تالس بوده است. انكسيمندرس همچون تالس معتقد بود، كه مادّة¬المواد همه¬ي اشياء يك چيز است؛ ولي وي گفت: اين مادّه برخلاف گفته¬ي تالس نه آب است و نه هيچ¬يك از مواد شناخته شده¬ي ديگر، چون بعضي از عناصر متّضاد يكديگرند، بلكه مادة¬المواد جهان مادّه¬اي است بي¬رنگ و بي¬شكل و بي¬نهايت و ازلي و ابدي به نام «اَيْپْرُن» به معني بي¬پايان. از اين مادّه¬ي نامتعيّن كه جامع اضداد است، اضداد گرم، سرد، تر و خشك هر يك در يكي از عناصر آتش، هوا، آب و خاك پديد آمدند و در هر چيزي كه اين اضداد به حالت تعادل برسند، موجود مي¬شود، و چون در آن موجود، تعادل اين اضداد به هم بخورد، مرگ و نابودي برايش رخ مي¬دهد.

انكسيمندر معتقد بود دور هوائي كه زمين را احاطه كرده قبلاً آتش احاطه كرده بود؛ ولي بعداً اين آتش¬ها جمع شدند و به صورت توپ¬هاي آتشيني درآمدند و بدين¬سان، آفتاب، ماه و ستارگان پديد آمدند.

انكسيمندرس همچنين مي¬گفت: نخستين موجود زنده¬اي كه روي زمين پديدار شد در دريا بوده و ماهي بوده است و ماهي هم پيوسته طبق شرايط محيطي تغيير شكل داده، تا به شكل موجودات زنده كنوني از جمله انسان درآمده است.

انكسيمندر معتقد بود، كه زمين مانند طبلي استوانه¬اي شكل است، كه ژرفاي آن يك سوّم پهناي آن است و زمين در هوا معلّق است و هيچ¬چيز آن را نگه نمي¬دارد؛ زيرا با همه¬ي قسمت¬هاي آسمان فاصله¬ي برابر دارد و ساكنان آن بر مقطع فوقانيش زندگي مي¬كنند.

انكسيمندرس مي¬گفت: كرات بسيار ديگري وجود دارند، كه هر كدام عالمي هستند شبيه عالم ما و اين عوالم به واسطه¬ي حركت ازلي و ابدي به وجود آمده¬اند و بار ديگر متلاشي مي¬شوند و سپس به نوعي ديگر ظاهر مي¬شوند.

3 ـ انكسيمنس

انكسيمنس دستيار انكسيمندر بوده و بين سال¬هاي 428 تا 509 ق. م مي¬زيسته و كتابي نوشته، كه قطعه¬ي كوچكي از آن باقي مانده است. انكسيمنس معتقد بوده مادّة المواد «هوا» است. و در استدلال بر نظرش می¬گفت: همه¬¬ی اشياء از تراكم يا عدم تراكم هوا تشكيل مي¬شوند، چه وي مي¬گفت: روح هواي بسيار رقيق است، آتش نيز هوائي رقيق است ولي از روح متراكم¬تر. همين¬طور در اثر تراكم هوا به ترتيب باد، بعد ابر، آن¬گاه آب، سپس خاك و سرانجام سنگ تشكيل مي¬شوند؛ و خلاصه همه چيز حتّی خدايان (فرشتگان)‌ از هوا ناشي مي¬شوند. هوا محيط بر همه چيز است و -همچنان كه روح ما، كه هواست، ما را نگه مي¬دارد، باد و نَفَس نيز همه¬ي موجودات جهان را نگه داشته است، كه اين فكر شايد با توجّه به امر تنفّس به فكر او رسيده باشد؛ زيرا مي¬ديده، كه حيوانات مادامي، كه نفس مي¬كشند زنده¬اند.

انكسيمنس همچون طالس زمين را مسطّح مي¬دانست و آن را به شكل ميز گردي مي¬پنداشت، كه در هوا شناور است و مي¬گفت: اجرام آسماني نيز اجسامي آتشين هستند، كه بعضي همچون ميخ¬هائي بر طاق آسمان ثابت¬اند و بعضي ديگر همچون برگ¬هاي آتشيني در حركت¬اند و زمين نيز در هوا مانند يك برگ شناور است.

فيثاغوريان يا تعليماتيان

فيثاغورس پسر «منه¬سارخوس» در «ساموس»، كه جزيره¬اي در درياي اژه است متولّد شد و زندگي او را بين سال هاي 580 تا 497 ق. م دانسته¬اند. او يكي از بزرگ¬ترين استعدادهاي رياضي و يكي از پيشرفت¬دهندگان ستاره¬شناسي و نيز مؤسّس نحله¬اي ديني است. وی دانشمند و فيلسوف الهي و مصلح اخلاقي است. گفته¬اند فيثاغورس به مصر، بابل و حتّی ايران و هند مسافرت كرده و از دانشمندان آن كشورها بهره¬ها برده و اركان فلسفه¬ي رياضي ـ ديني ـ عرفاني خود را در آنجاها آموخته است. فيثاغورس معاصر كوروش و داريوش بوده است.

انجمن فيثاغوري

در زمان فيثاغورس، حكومت جزيره¬ي ساموس در دست جبّار مستبّدي به اسم «پوليكراتس» بود؛ ازاين¬رو، فيثاغورس كه از وي بيزار بود، در حدود سال 530 به شهر «كروتون» كه يكي از شهرهاي مستعمره¬ي يونان در جنوب ايتاليا بود رفت و انجمني سياسي ـ علمي ـ فلسفي ـ ديني، مركّب از زن و مرد از شاگردانش، كه حدود سيصد نفر مي¬شدند، تشكيل داد، كه از آن جمله زن و سه دختر خودش نيز بودند. تعليمات فيثاغورس به پيروانش براي دارا شدن زندگي¬اي قرين اعتدال، شجاعت، وفاداري، فرمانبرداري، ايمان و سعادت اخروي بوده است.

در جامعه¬ي فيثاغوري نه تنها زن و مرد داراي حقوق مساوي بودند و مال و ثروت¬هاي دنيوي اشتراكي بود، بلكه حتّی كشفيّات علمي و رياضي را هم اشتراكي مي¬دانستند.

هركس كه مي¬خواست وارد انجمن فيثاغوري شود، قبلاً مي¬بايستي در باره¬ي معلومات، اخلاق، رفتار، و خصوصيّات روحي وي تحقيقات كامل انجام گيرد و آن¬گاه دوره¬اي از آموزش و پرورش را بگذراند و اگر شايستگي عضويّت وي در انجمن تشخيص داده مي¬شد، پيمان وفاداري به استاد و ساير شاگردان مي¬بست و وارد انجمن مي¬شد. آن¬گاه اين شاگرد تازه وارد مي¬بايست تا پنج سال تمكين بي¬چون و چراي انجمن را بپذيرد و در پايان دوره اگر صلاحيّتش مورد تأييد كامل قرار مي-گرفت، مي¬توانست به محضر فيثاغورس راه يابد و درس¬هاي فلسفه سرّي وي را بشنود.

در انجمن فيثاغوريان گرايش¬هاي عارفانه و علمي به هم پيوند خورده بود. به طوري كه هر فرد فيثاغوري وظيفه داشت در پايان روز به محاسبه¬ی نفس بپردازد و تمام كارهائي را كه در طول روز انجام داده است مورد داوري خويش قرار دهد. فيثاغورس خود تمام قوانين وضع شده¬ از سوي خود را کاملاً رعایت مي¬كرد.

فيثاغورس بعد از مرگ به زودي شخصيّتي افسانه¬اي يافت، و معجزات و كرامات بسياري به او نسبت دادند و حتّی او را پيامبر و صاحب دين دانستند.

ازنظر مذهبي، فيثاغورس به مسئله¬ يگانگي خدا بيش از هرچيز ارج مي¬نهد، به طوري كه يامبليخوس او را «پيشوا و پدر فلسفه¬ي الهي» مي¬نامد. (كاپلستون،تاريخ فلسفه 1/45)

فيثاغورس معتقد بود انسان براي رسيدن به حقيقت بايد به اشراق توأم با عقل و فكر متوسّل شود. فيثاغورس يك اشراقي بود، كه اشراقش صبغه¬ي عقلي و فكري داشت.

فيثاغورس قائل به مغايرت جوهري نفس با جسم بود و مي¬گفت: «جسم ميراست، امّا روح كه ايزدي و جاويدان است پيش از حلول در جسم وجود داشته ناميراست و به خاطر كيفر در زندان تن است وفضاي عالم پر از ارواحي است كه منتظر حلول در ابدانند.

فيثاغورس همچنين قائل به تناسخ بوده و مي¬گفته است: روح كه موجودي است باقي به شكل انواعي از موجودات زنده در مي¬آيد و مي¬گفته: هر چه در جهان پديد مي¬آيد و از بين مي¬رود در دوره¬اي ديگر كه سه هزار سال است بار ديگر پديد مي-آيد.

ديوگنس لائرتي در كتاب «زندگي¬نامة فيثاغورس» با نقل شعري از گزنوفاس مي¬گويد: «فيثاغورس ديد كه كسي سگي را مي¬زند، به او گفت: او را نزن، من از صدايش او را شناختم، كه او يكي از دوستان من است.» (كاپلستون، تاريخ فلسفه 1/48)

جنبه رياضي¬داني فيثاغورس

در قسمت رياضيّات فيثاغورس را «پدر رياضيّات» مي¬دانند، چه رياضيّات كه در مكتب او با شكل خاصيّ از عرفان مربوط مي¬شود، به وسيلة او و فرقه¬اش بسيار پيشرفت كرد.

فيثاغورس نيز همانند طبيعيّون پيشين قائل به نوعي وحدت در جهان بود؛ ولي وحدتي كه فيثاغورس و فيثاغوريان براي جهان قائل شدند، جوهر مادّي نداشت، بلكه كمّيّتي مجرّد يعني «عدد»‌ بود. آنان برآن بودند، كه ميان پديدارهاي جهان از يك سوي و اعداد رياضي از سوي ديگر ارتباط برقرار سازند. بدين¬سان فيثاغوريان براي اعداد نسبت به ساير موجودات و امور جهان به گونه¬اي افراط¬آميز اولويّت و داشتن نقش ازلي و اساسي قائل بودند. يعني به جاي اين¬كه آب، هوا، ذات آغازين و غيره هسته¬ی‌ جهان تلقّي گردند، «عدد» به عنوان نمودار قانون كلّّي حاكم بر كلّ جهان تلقّي گرديد و عدد در نظر آنان به يك معني همچون مبدأي بنيادين نمايان شد، كه جهان اشياء نه تنها در فكر به آن تجزيه مي¬شود، بلكه از آن ساخته شده؛ و خط را به عنوان چيزي كه از دو نقطه تشكيل يافته است برابر با مفهوم دويي دانستند‌ و سطح را برابر با مفهوم سه¬يي و جسم را برابر با مفهوم چهاري.

فيثاغوريان واضع «فلسفه عدد» هستند، و براي اعداد خواصي كشف كردند، ازجمله:

1 ـ غير از جدول ضرب، مهم¬ترين كشف فيثاغورس يا فيثاغوريان در رياضيّات كشف اين قضيه راجع به مثلث قائم¬الزّاويه است، كه «مجموع مجذور مجاور زاويه قائمه برابر است با مجذور ضلع سوم يعني وتر» (راسل، تاريخ فلسفه غرب 1/85)

2 ـ فيثاغوريان همچون طبيعيّون در پي گونه¬اي از وحدت براي جهان مي¬گفتند همه چيز عدد است و عدد اصل كائنات است و عدد هم از يك حاصل مي¬شود و همة امور و اشياء ديگر ـ خواه مادّي و خواه معنوي ـ در اثر تركيب و نسبت اعداد حاصل مي¬شوند.

3 ـ فيثاغوريان منشأ همة اختلافات مانند خوب و بد، راست و چپ، حركت و سكون، روشني و تاريكي و غيره را ارتضاد واحد و كثير و زوج و فرد مي¬دانستند. و نيز اعداد جفت را ماده و اعداد فرد را نر مي¬دانستند و اعداد زوج را سعد وعددهاي فرد را نحس مي¬دانستند، امّا واحد را از زوجيّت وفرديّت و وحدت وكثرت مبرّا مي-دانستند.

4 ـ فيثاغوريان اعداد را به صورت مظاهري از ماهيّت اشياء مي¬دانستند. مثلاً عدد 2 را نشانة تصميم، عدد 3 را نشانة ازدواج و مكان داراي سه بعد، عدد 4 را مظهر عدالت، عدد پنج را نشانه صفت، عدد 6 را نشانه رطوبت، عدد 7 را نشانه عقل و نور و صحّت، عدد 8 را نشانه عشق وصداقت، عدد 9 را نشانه تفكّر در امور و عدد 10 را كه مجموع چهار عدد نخستين(4 و 3 و 2 و 1) است، محتوي همه اعداد و مطابق با تركيب عالم وجود و محتوي تمام اشياء مي¬دانستند.

5 ـ فيثاغوريان هر عددي را به شكل مجموعه¬اي از نقاط به تعداد آحاد آن نشان مي¬دادند و اين نقاط را بر حسب ترتيب هندسي مرتب مي¬نمودند، چنان¬كه روي وجوه طاس (در تخته نرد) ديده مي¬شود. مثلاً 3 و 6 و 10 را اعداد مثلّثي مي¬گفتند، چون آن¬ها را با نقاطي به شكل مثلّث مي¬توان نشان داد؛ و اعداد 6 و 12 و... را اعداد مستطيلي مي¬گفتند چون اين اعداد را به وسيلة نقاطي كه به شكل مستطيل باشند مي¬توان نمايش داد. و معروف است كه اصطلاحات عدد مربّع و عدد مستطيل از فيثاغورس است.

6 ـ فيثاغوريان نقطه را با عدد 1،‌ خط را با عدد 2، سطح را با عدد 3 و حجم را با عدد 4 نشان مي دادند؛ و چون حجم به معناي رياضي با جسم به معني طبيعي مساوي است، پس اعداد را از يك تا چهار منشأ عالم مادّي هستند. و چون جمع 4 + 3 + 2 +1 مساوي 10 است، عدد 10 براي آن¬ها يك عدد مقدّس بود و به آن سوگند ياد مي¬كردند.

7 ـ فيثاغوريان معتقد بودند، كه همان¬گونه كه آب از اكسيژن و هيدرژن است، موسيقي نيز مركّب از اصوات يا نسبت¬هاي عددي خاصّ است، تا آنجا كه كلّ جهان را يك گام موسيقي مي¬دانستند. يعني همان¬گونه كه هماهنگي موسيقي مربوط به عدد است، هماهنگي و نظم جهان نيز به عدد وابسته است. بدين معني از آنجا كه فيثاغورس با فشردن يك زه با انگشت، گام موسيقي را كشف كرد، دريافت كه فواصل عمده را مي¬توان در نسبت¬هاي اعداد صحيح بيان كرد؛ و از آنجا نتيجه گرفت كه چون موسيقي كه با روان پيوستگي دارد «عددي» است، پس سراسر جهان نيز مي¬بايستي عددي باشد.

آراء و عقايد فيثاغوريان

به عقيده فيثاغوريان زمين كروي است و مركز جهان نيست، بلكه زمين و سيّارات همراه خورشيد، گرد آتش مركزي يا كانون جهان كه با عدد يكي گرفته شده و مركز الوهيّت است، مي¬گردند. و اجرام سماوي از هر گونه تغيير و زوال مصونند و از كمال برخوردارند، و قائل بودند كه دايره كامل¬ترين سطح و كره كامل¬ترين حجم است، و ازاين¬رو مسير اجرام آسماني را مستدير و عالم را متشكل از مجموعه افلاك كروي مي¬دانستند، كه اين نظريّه فيثاغوريان در جهان¬بيني ارسطو هم آمده و تا زمان گاليله بر محافل علمي حكومت مي¬كرده است.


کتاب تاریخ فلسفه

دکتر رحمت الله قاضیان