فصل سوّم - اطلاق يا نسبيّت در اخلاق؟.
يكي از مباحث مهمّ در فلسفه¬ی¬ اخلاق اين است كه بدانيم آيا احكام اخلاقي مطلق¬اند يا نسبي؟ يعني آيا يك چيز براي بعضي افراد اخلاقي است و براي افراد ديگر اخلاقي نيست و يا چيزي در يك زمان اخلاقي است و در زمان ديگر اخلاقي نيست؟ يا اين¬كه يك چيز براي همه¬ی اشخاص در تمام زمان¬ها و مكان¬ها اخلاقي يا غيراخلاقي است؟
اگر بگوييم احكام اخلاقي، مانند خوب بودن عدالت، راستي، به فرياد مظلومان رسيدن؛ يا بد بودن ظلم، دروغ، در همه¬ی زمان¬ها و مكان¬ها براي همه¬ی افراد و جوامع يكسان¬اند، قائل به مطلق بودن اخلاق شده¬ايم؛ ولي اگر برعكس، قائل باشيم اين احکام اخلاقی تنها در بعضي از زمان¬ها و مكان¬ها و براي بعضي اشخاص و جوامع خوب يا بدند و با تغيير شرايط و اوضاع و احوال، حُسن وقُبح خود را از دست مي¬دهند، قائل به نسبي بودن اخلاق شده¬ايم.
نسبيّت در اخلاق
انيشتاين نظريّه¬ای ابراز داشت که طبق آن حرکت¬های مکانی اجسام و اندازه¬گيری فيزيکی طول، سرعت و جرمِ يک توده¬ی مادّی نسبی هستند. به دنبال اين نظريّه، عدّه¬ای گفتند: پس همه چيز از جمله اعتقادات دينی و فلسفی و اخلاقی نيز نسبی می¬باشند. بنابراين، هيچ حكم اخلاقي¬اي كلّي و مطلق نيست؛ بلكه همه¬ی احكام اخلاقي شرايطي دارند، به طوري كه اگر آن شرايط نباشند، جمله¬ی اخلاقي متناقض با آن نيز در شرايطي ديگر قابل قبول هستند.
آرستيپ شاگرد سقراط طرفدار نسبيّت اخلاق بود. وی معتقد بود که هر کاری که خوشايند طبيعت انسان باشد خوب و خير است و هر چه مايه¬ی رنج و درد باشد بد و شرّ است؛ ازاين رو، يک عمل ممکن است برای شخصی لذّت¬آور باشد و برای شخص ديگری دردآور و برای شخص سوّمی بی¬تفاوت باشد؛ بنابراين، اخلاق نسبی است.
يکی از برجسته¬ترين طرفداران نسبيّت اخلاق در يونان باستان «پروتاگوراس» است که می¬گويد: «انسان معيار همه چيز است، هم در باره¬ی هستی چيزهايی که هستند و هم در باره¬ی چيزهايی که نيستند»؛ يعنی هر چيزی برای هر کسی همان است که نمودار می¬شود؛ زيرا حقيقت غير از آن¬چه انسان می¬فهمد چيزی نيست؛ و چون اشخاص به طور مختلف درک می¬کنند، پس اخلاق نسبی است.
بعد از رنسانس نيز مسأله¬ی مطلق يا نسبی بودن اخلاق در مجامع مختلف علمی مورد بحث قرار گرفت و عدّه-ای طرفدار نسبيّت و عدّه¬ای طرفدار مطلق بودن اخلاق شدند.
مکاتبی که ملاک حسن و قبح را لذّت شخصی می¬دانند؛ و مكتب ماترياليسم ديالكتيك كه اخلاق را هم-چون دين، فلسفه، هنر، سياست و غيره را تابع اقتصاد مي¬دانند و نيز پوزيتيويست¬ها كه ملاك خوب بودن فعل اخلاقي را مطابق با پسند جامعه مي¬دانند، همه اخلاق را نسبي و قابل تغيير مي¬دانند.
اينان استدلال مي¬كنند، از آن¬جا كه جهان، جهان تغيير و تحوّل است، به طوري كه همه چيز از جمله انسان در آن متغيّر است، ازاين¬رو، اخلاق و رفتار انسان¬ها هم پيوسته در حال تغيير است. آن¬گاه اينان مي¬گويند: معيار شناخت اخلاق خوب و بد در هر جامعه¬اي نيز همان اخلاق و رفتاري است كه موجب پذيرش جامعه است. يعني در هر اجتماعي هر اخلاق و كرداري مرسوم شود، همان اخلاق نيك است؛ و كسي كه بخواهد اخلاق نيك داشته باشد، بايد از اخلاق و رفتار و كردار جامعه پيروي و تبعيّت كند كه خلاصه¬ی آن اين عبارت است: «خواهي نشوي رسوا، همرنگ جماعت شو.»
ماركسيست¬ها هم مي¬گويند: صرف نظر از زمان و مكان، اوضاع طبقاتي يعني تحوّلات اقتصادي، چون ارباب و رعيّتي، سرمايه¬داري و كمونيستي هم سبب مي¬شوند، كه اخلاق¬ها و ارزش¬هاي اخلاقي مختلف و متفاوت گردند. به طوري كه بايد گفت: اخلاق دوره¬ی شكار و دوره¬ی صيّادي غير از اخلاق دوره¬ی كشاورزي بوده است و اخلاق دوره¬ی كشاورزي غير از اخلاق دوره¬ی ماشيني است.
ماركسيست¬ها براي توجيه نظر خود به اين مسأله متمسّك مي¬شوند، كه بسياري از امور مربوط به زن و مرد و مسائل مربوط به عفّت و حيا و غيره، اخلاق دوره¬ی كشاورزي بوده و دوره¬ی صنعتي اخلاق ديگري را ايجاب مي¬كند.
طرح و تحقيق در مورد نسبيّت يا اطلاق اخلاق از دو جهت ضرورت دارد: يکی آن¬که نسبيّت¬گرايی در اخلاق در عصر حاضر منشأ و کانون بسياری از بحران¬هاست. جهت ديگری که برای صاحبان اديان ـ مخصوصاً ما مسلمان¬ها که به جاودانگی تمام اعتقادات و احکام و اخلاق اسلامی و قرآنی معتقديم ـ اين است، که لازمه¬ی نسبيّت و قول به تغيير گزاره¬های اخلاقی، در واقع نفی جاودانگی دين اسلام و خاتميّت اين دين خواهد بود.
مسأله¬ی ديگري كه با نسبيّت يا اطلاق اخلاق بستگي دارد «تربيت» است؛ چه اگر ما اخلاق را نسبي بدانيم؛ ديگر نمي¬توانيم اصول ثابتي براي تربيت پيشنهاد كنيم.
نسبي بودن رفتار
ولي يك مطلب كه غالباً موجب اشتباه مي¬شود اين است كه ميان اخلاق و رفتار فرق است. اخلاق كه عبارت است از يك سلسله خصلت¬ها و سجايا و ملكات اكتسابي كه بشر آن¬ها را به عنوان اصول اخلاقي مي¬پذيرد و در واقع يك قالب روحي براي انسان، كه روح انسان در آن قالب ساخته مي¬شود كه يك امر ثابت است.
ولي از آن¬جا كه رفتار انسان، عبارت است از پياده كردن همان روحيّات در خارج. و خارج هم مختلف است، رفتار ما هم در شرايط مختلف تغيير مي¬يابد؛ يعني در يك جا انسان بايد يك جور عكس¬العمل نشان دهد و در جاي ديگر جور ديگر؛ نه اين¬كه انسان در يك جا بايد يك جور باشد و در جاي ديگر جور ديگر.
بدين معني¬كه هر چند فضائل اخلاقي در همه¬ی شرايط و زمان¬ و مكان فضيلت¬¬اند و رذايل اخلاقي در همه¬ی شرايط و زمان¬ها و مكان¬ها رذايل اخلاقي مي¬باشند؛ امّا روي يك فعل خاصّ هم نمي¬شود تكيه كرد و گفت: اين فعل هميشه اخلاقي است و آن فعل هميشه ضدّ اخلاق، و اين غير از مطلق بودن اخلاق و نسبي نبودن آن است؛ بلكه مظاهر و مجالي اخلاق انساني در شرايط متفاوت، مختلف مي¬باشد. مثلاً سيلي زدن به يتيم اگر به قصد ربودن مال او باشد بد و غيراخلاقي است؛ ولي اگر همين سيلي زدن به او به قصد تأديبش باشد خوب و اخلاقي است. تعظيم و احترام در مقابل عالم هم پسنديده است؛ ولي تعظيم و احترام در مقابل ظالم و فاسق زشت و ناپسند است.
هرچند عفاف براي زن واجب است و لمس كردن و نگاه كردن به بدن زن نامحرم حرام است؛ ولي اگر جان زني در خطر باشد و زن يا مرد محرمي نباشد كه او را نجات دهد، مرد نامحرم ـ خواه پزشك باشد يا غير پزشك ـ مي¬تواند براي نجاتش بدن او را لمس كند.
و نيز تكبّر و ترس و بخل از جمله¬ی رذايل اخلاقي مي¬باشند؛ ولي همين¬ها براي زن در شرايطي لازم هستند. چنان¬كه اميرمؤمنان (ع) هم فرموده: «خِيارُ خِصالِ النِّساءِ شِرارُ خِصالُ الرّجالِ: اَلزَّهوُ وَالجُبنُ وَالبُخلُ؛ فَاِذاكانَتِ المَراَةُ مَزهُوَّةٌ لَم¬تُمَكِّن مِن نَفسِها، وَ اِذا كانَت بَخيلَةٌ حَفِظَت مالَها وَ مالَ بَعلِها؛ وَ اِذا كانَت جَبّانَةٌ فَرِقَت مِن¬كُلِّ شَيءٍ يَعرِضُ لَها: بهترين خصايل زنان، بدترين خصايل مردان است: تكبّر و ترس و بخل. چون زن متكبّر باشد، مرد بيگانه را به خود راه نمي¬دهد و اگر ممسك باشد، مال خود و شوهرش را نگهداري مي¬كند؛ و اگر ترسو باشد، از هر حادثه¬اي كه پيش آيد كنار مي¬كشد. ( نهج¬البلاغه، حكمت 234 )
تكبّر نيز هر چند صفت غيراخلاقي است؛ ولي بزرگان فرموده¬اند: «تَكَبَّروا مَعَ المُتَكَبِّرين: با متكبرّان تكبّر كنيد». خوردن گوشت گوسفند حلال است؛ ولي همين گوسفند اگر مال مردم باشد، خوردن گوشت آن حرام است. خوردن گوشت خوك يا مردار حرام است؛ ولي اگر زندگي شخص در خطر باشد، به نحوي كه اگر نخورد مي-ميرد، نه فقط حرام نيست، بلكه واجب است.
با آن¬كه راست گفتن لازم است و فعل اخلاقي، و دروغ گفتن حرام است و فعل غيراخلاقي است؛ ولي گفتن دروغ براي نجات جان بي¬گناهي يا آشتي دادن بين دو نفر مسلمان و به قول اسلامي «اصلاح ذات¬البين» جايز است؛ ولي در همين¬ جا¬ها هم بايد اگر شخص ممكن است توريه كند، يعني قصدش از سخنش چيز ديگري باشد.
با آن¬كه علی (ع) بعد ازپيامبر (ص) سخي¬ترين مردم است؛ ولي در مقابل خواست عقيل برادرش كه تقاضاي اضافه-كردن مقرّريش نمود، آهن گداخته به دستش نزديك كرد. چون آن¬كه مي¬بخشيده از مال خودش بوده؛ و آن¬چه در آن ممسك بوده از بيت¬المال بوده است.
و از اين¬جا رمز نكته¬ا¬ي كه حكماي اسلامي گفته¬اند روشن مي¬شود؛ و آن اين¬كه قضايايي مانند: عدل نيكو است، ظلم قبيح است، راستي نيكو است و دروغ قبيح است از مشهورات¬اند نه از يقينيّات؛ و ازاين¬رو استثنا مي¬خورند، يعني در اكثر موارد عدل نيكو و ظلم قبيح است و يا راستي مستحسن و دروغ قبيح مي¬باشد، نه در همه¬ی¬ موارد؛ ولي اگر از يقينيّات بودند، دائمي و ضروري بودند و هيچ استثنابردار نبودند.
از جمله¬ی مواردی كه دروغ جايز است، وقتی است كه سبب تسريع در خاتمه¬ی جنگ و جلوگيري از خون-ريزی گردد، يا دروغ در بين دو همسر يا دو دوست و دو همسايه كه با مشاجرات آن¬ها ممكن است اختلافشان بيشتر شده و به جاهاي باريكي كشيده شود.
چنان¬كه پيامبر اکرم (ص) فرموده است: «اُحلُف بِاللهِ كاذِباً وَ نَجِّ اَخاكَ مِنَ القَتلِ: با سوگند دروغ، برادر بي¬گناهت را از مرگ نجات بده.» ( من لايحضرهالفقيه 3/374 )
ولي فرموده¬اند، تجويز كذب در اين موارد هم¬چون تجويز خوردن مردار است كه به مقدار ضرورت بايد قناعت نمود، نه اين¬كه اين استثنائات سبب جرأت بر اين كار شده و به بهانه¬ی استفاده از مجوّزات دروغ براي هر موضوع جزيي دروغ گفته شود.
توريه اين است كه انسان در موارد ضرورت كلامي بگويد و از آن معني مطابق واقع اراده نموده؛ ولي آن كلام طوري است كه شنونده معني ديگري از آن بفهمد. مثل آن¬كه از كسي پرسيدند: «جانشين پيامبراسلام (ص) كه بود؟ گفت: آن¬كه دخترش در خانه¬ی او بود. شنونده پنداشت، منظورش ابوبکر است كه دختر او در خانه¬ی پيامبر (ص) بوده؛ در حالي كه منظور گوينده علی (ع) بود كه دختر پيامبر (ص) در خانه¬ی او بود. بنابراين، بايد گفت: توريه اصلاً دروغ نيست. و گفته¬ی ابراهيم (ع) هم كه به ؊¬بت¬پرستان گفت: «بَل فَعَلَهُ كَبيرُهُم هَذا؛ فَاساَلوهُم، اِن كانوا يَنطِقونَ: بلكه آن را اين بزرگ¬ترشان كرده است، اگر سخن مي¬گويند از آن¬ها بپرسيد.» (ـ انبيا 21/63 ) از اين قبيل بوده است.
«راجر تريك» فيلسوف معاصر انگليسي نيز گويد:
«ساده¬ترين و عميق¬ترين برهان عليه هر نوع نسبيّت¬گرايي همانا خودانكـــاري اين مكتب است. صِرف اظهار موضعي نسبيّت¬گرا (بر فرض درستي) خطا بودن خود را نشان مي¬دهد. صِرف توانايي ما در پي بردن به واقعيّت عيني اختلاف نظر گسترده¬اي در حوزه¬ی دين و ساير حوزه¬ها، توانايي ما را در فهم واقعيّت امور، آشكار مي-سازد. امّا متأسّفانه اين اظهارات ساده كه از زمان افلاطون به بعد عليه نسبيّت¬گرايي مطرح شده، رواج اين موضع را متوقّف نكرده، بلكه در جهات بسياري اعتبار فلسفي بالايي به دست آورده است. نتيجه¬ی آن زوال مصيبت¬بار هر نوع ايمان به توانايي عقل انساني بوده است؛ به گونه¬اي كه ادّعاي همه¬ی نظام¬هاي بزرگ مابعدالطّبيعي از جمله ادّعاهاي دين، ظاهراً از بين رفته است.» ( عقلانيت و دين، ص 24 )
قرآن¬ کريم خبيث و طيّب را به ¬طور مطلق مطرح فرموده و شايع شدن آن¬ها را بي¬تأثير مي¬داند، از جمله در آيه¬اي ¬فرموده: «لايَستَوي الخَبيثُ وَالطَّيِّبُ، وَلَو اَعجَبَكَ كَثرَةُ الخَبيثِ: ناپاك و پاك مساوي نيستند، هر چند فزوني ناپاك¬ها تو را به شگفتي اندازد.» (مائده 6/100 )
و در آيه¬¬اي ديگر در توصيف پيامبران (ص) ¬فرموده است: «يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيهِمُ الخَبائِثَ: براي آن¬ها چيزهاي پاكيزه را حلال و چيزهاي ناپاك را حرام مي¬كند.» (اعراف 7/157)
آداب و فنون غير از اخلاق¬اند و نسبي هستند
مسأله¬اي كه باعث شده، بعضي با توجّه بدان به نسبيّت اخلاق قائل شوند، مسأله¬ی آداب و فنون است. بدين معني كه انسان در هر زماني نياز دارد آداب و فنون زمان را فراگيرد.
مثلاً زماني نوشتن خطّ خوب ـ هنري بوده و انسان¬هاي برجسته¬ مدّت¬ها تمرين می کردند و ياد مي-گرفتند كه چگونه خط¬های زيبا بنويسند؛ ولي حالا نوشتن خطّ با ماشين تحرير و كامپيوتر انجام مي-شود؛ ازاين¬رو، مردم حالا بايد نوشتن با اين¬ها را ياد بگيرند.
و نيز اسلام دستور فرموده است: «اَعِدّوا لَهُم مَااستَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَ مِن رِباطِ الخَيلِ: هر چه در توان داريد، از نيرو و اسب¬هاي آماده بسيج كنيد.» ( انفال 8/60 )؛ براي اجراي اين دستور، در آن زمان¬ها مسلمين مي¬بايست اسب سواري و تيراندازي با كمان ياد بگيرند؛ ولي حالا بايد خلباني و جنگيدن با توپ و تانك و موشك و رزمناو فراگيرند.
سنن شرعي: سنن شرعي كه در اسلام به صورت مستحبّ بيان شده¬اند؛ چون از طرف خدا و پيامبر (ص) و ائمّه¬ معصومين (ع) بيان شده¬اند، در تمام زمان¬ها و مكان¬ها همان¬گونه كه شارع فرموده است بايد باشند. مثلاً در آداب غذا خوردن آمده است كه غذايي كه مي¬خوريد بايد حلال باشد، در ابتدا بسم الله بگوييد، در آخر الحمدلله بگوييد، لقمه را كوچك برداريد، بر سر سفره زياد بنشينيد، يعني خوب غذا را بجويد، به دست و دهان ديگران نگاه نكنيد، زياد نخوريد، بعد از غذا خلال و مسواك كنيد و.... حال اگر انسان بخواهد سالم باشد، بايد اين دستورات را كه عقل و بهداشت نيز بر رعايت آن¬ها تصريح مي¬نمايند، در هر زمان و مكاني اجرا كند.
اخلاق سياسي نسبي غربي¬ها
غربي¬ها در سياست از اخلاق نسبي استفاده مي¬كنند. يعنی يك مرد بزرگ سياسي غربي قول مي¬دهد، امضا مي-كند كه فلان كار را بكند؛ ولي تا موقعي آن كار را انجام مي¬دهد كه به نفع خودش يا كشورش است؛ ولي همين¬كه ديد ديگر به نفع خود يا كشورش نيست، آن شخص و حتّي آن دولت به نام اين¬كه چون اوضاع و شرايط عوض شده، فوراً از حرف و قول خود برمي¬گردد، بدون اين¬كه اصلاً اين عمل را يك كار زشت و غيراخلاقي بداند.
ناپلئون با ايران معاهده بسته بود كه اگر كشور ثالثي به ايران حمله كند، پشتيبان ايران خواهد بود. تا مدّتي فرانسه از مزاياي آن معاهده استفاده كرد؛ ولي بعدها چون مصلحت ديد كه به نفع فرانسه است كه با روسيّه پيمان دوستي ببندد، با وي پيمان بست و بلافاصله هم روسيّه به ايران حمله كرد و ناپلئون اصلاً به روي خود نياورد كه من با ايران پيمانی بسته¬ام.
چرچيل بعد از جنگ دوّم در كتاب سفيدي كه منتشر كرد، اعتراف نمود كه ما تعهّد كرده بوديم كه به ايران حمله نكنيم؛ ولي چون در اثناي جنگ ديديم كه حمله به ايران و اشغال آن به نفع ماست، اين كار را كرديم.
ولي اين كارها به هيچ¬وجه در اسلام جايز نيست. چنان¬كه مورّخين قريب به اتّفاق نوشته¬اند: در يكي از سال¬ها که به هنگام حجّ كه پيامبر اسلام (ص) به ميان مردمي كه از سراسر عربستان آمده بودند، مي¬رفت و اسلام را به گوش آن¬ها مي¬رساند؛ چون قبيله¬ی «بني¬عامر بن صعصعه» را به اسلام دعوت كرد، رئيس آن قبيله به نام «بحيرة بن فراس قشيري» با سران ديگر قوم خود خلوت كرد و گفت: «اگر به من اختيار دهيد، كه با اين مرد پيماني ببندم، مي¬توانيم توسّط او عرب را بخوريم.» چون آن¬ها به وي اختيار تامّ دادند، به پيامبر اسلام (ص) عرض كرد: «من و تمام قبيله¬ام حاضريم به تو ايمان بياوريم، به شرط اين¬كه قول بدهي اگر پيروز شوي، مرا جانشين خودت قرار دهي.» پيامبر (ص) فرمودند: «اَلاَمرُ لِلَّهِ، يَضَعُهُ حَيثُ يَشاءُ: اين كار جانشيني من به دست خداست كه هرجا كه بخواهد آن را قرار مي¬دهد». بحيره گفت: «پس ما هم حاضر نخواهيم شد، سينه¬هايمان را سپر دشمنان تو قرار دهيم و چون پيروز شوي، ديگري را جانشين خودت قرار دهي.» پيغمبر (ص) از آن¬ها خدا حافظي كرد و رفت. (سيره ابن هشام 2/66 و ترجمه تاريخ طبري ص 892)
گرچه سياست نسبي اقتضا مي¬كرد، پيامبر اسلام (ص) به آن مرد قولي بدهد و اگر هم پيروز شد و نخواست او را جانشين خودش قرار دهد، بگويد: مصلحت عوض شد. ولي در آن صورت، ديگر نه او پيغمبر واقعي بود و نه دينش دين واقعي و از طرف خدا.
در شوراي شش نفره¬اي هم كه خليفه¬ی دوّم براي تعيين جانشين خودش انتخاب كرده بود، عبدالرّحمان عوف كه رياست شورا را داشت، به علي (ع) عرض كرد: حاضري به كتاب خدا، سنّت پيامبر (ص) و سيره¬ی شيخين (ابوبكر و عمر) عمل كني و خلافت را به تو واگذار كنم؟ گفت: من تنها به كتاب خدا و سنّت پيامبر (ص) عمل مي¬كنم، ولي با اجتهاد خودم عمل مي¬كنم، نه به سيره¬ی شيخين. عبدالرّحمان عوف اين پيشنهاد را به عثمان داد و چون او پذيرفت، خلافت را به وي واگذار كرد.
بعضي گفته¬اند: مي¬بايستي حضرت علي (ع) بپذيرد و بعد هر كاري كه مي¬خواست انجام مي¬داد؛ و اگر عبدالرّحمان هم حرفي مي¬زد، مي¬فرمود: فضولي موقوف؛ ولي در آن صورت ديگر، حضرت علي، حضرت علي نبود. همان¬طوري كه عثمان هر چند اين تعهّد را پذيرفت و خلافت را به چنگ آورد؛ ولي نه فقط به کتاب خدا و سيره¬ی پيامبر (ص) به هيچ وحه عمل نکرد؛ بلکه به سيره¬ی شيخين هم عمل نكرد؛ چون وي برخلاف سيره¬ی آن دو، تمام پست¬ها و مقام¬ها را به خاندان خودش يعني بني¬اميّه واگذار كرد؛ و همين هم سبب شد كه مردم عليه وي شورش كنند و وي را به قتل رسانند.
نقد و بررسی نسبی¬گرايی اخلاقی
1 ـ اگر نسبي¬گرايي اخلاقي درست باشد، هر مجرمي حقّ دارد خود را مجرم نداند، چون در آن صورت او می-گويد: اين كار از نظر شما خلاف است، ولي ازنظر من درست است.
2 ـ با درست بودن نسبي¬گرايي اخلاقي بايد «عدالت خوب است» و «عدالت بد است» هر دو صحيح باشند؛ و اين هم تناقض است و باطل.
3 ـ اگر نسبي¬گرايي اخلاقي درست باشد، ديگر نبايد كسي ديگري را از كار زشتش نهي كند، چون در آن صورت همه¬ی كارها و افعال متناقض هم¬چون امانت و خيانت، راست¬گويي و دروغ¬گويي، درستي و نادرستي، در يك حدّ مجاز خواهند بود و در آن صورت هم هرج و مرج پيش آمده و هيچ¬گونه امنيّتي وجود نخواهد داشت.
4 ـ با قائل شدن به نسبي¬بودن اخلاق بايد بگوييم: اگر عدّه¬اي ¬چون مغولان و نازي¬ها و صهيونيست¬ها تصميم گرفتند كه ديگران را از بين ببرند و يا برده¬ی خود سازند، عقيده¬شان اخلاقي و مستحسن است و در عمل هم بايد آنها را آزاد گذاشت.
5 ـ اگر نسبي¬گرايي فردي درست باشد، بايد اعمال متّضاد و متناقض همه¬ی افراد ارزش مساوي داشته باشند. اعمال پيامبر (ص) با ابوسفيان، علي (ع) با معاويه و امام خميني با رئيس جمهور آمريکا و رئيس رژيم غاصب صهيونيستی، از نظر اخلاقي يك¬سان باشند.
6 ـ نسبي¬گرايی فرهنگی مستلزم اين است که اصلاح¬گرايان همواره برخطا هستند؛ زيرا آن¬ها بر ضدّ گرايش به ملاک¬های فرهنگی دست به قيام می¬زنند. و بايد با اين حساب، بگوييم: مصلحين و پيامبران که عليه بت-پرستی، رباخواری، قتل، غارت، کم فروشی، فساد و فحشاء قيام می¬کردند، بر خطا بوده¬اند. با اين¬که اکثر مردم به طور طبيعی احساس می¬کنند كه اصلاح¬گرايان افرادی نوآور و شجاع¬اند و کارشان صواب و درست است.
7 ـ اگر طرفداران نظريّه¬ی نسبيّت هنجاري، به اين اصول پاي¬بند باشند؟ اگر عدّه¬اي هم تصميم گرفتند كه جلو اعمال و رفتار آن¬ها را بگيرند و شرّ آن¬ها را از سر مردم كم كنند، طرفداران نظريّه¬ی نسبيّت¬گرايي هنجاري هم بايد اعمال آن¬ها را درست و اخلاقي بدانند و براي آن¬ها حقّ آزادي نظر و عمل قائل شوند، تا مطابق ذوق و سليقه¬ی خود عمل كنند.
8 ـ اگر عقيده¬ی هر گروهي اخلاقي و محترم باشد، بايد رفتار و كردار راهزنان و دزدان دريايي و صحرايي كه با يكديگر توافق می¬کنند با غارت كردن كاروان¬ها و كشتي¬هاي تجاري و مسافربري و مردمي كه از جادّه و بيابان و غيره عبور مي¬كنند، امرار معاش نمايند، بايد چون با يكديگر بر اين كار توافق كرده¬اند، كارشان را اخلاقي دانسته و حتّي مانع كسب و كار آن¬ها نشوند.
9 ـ با پذيرش نسبيّت¬گرايی بايد بپذيريم که نژادپرستی، نسل کُشی، ظلم و تعدّی بر ضعيفان، طرفداری از جنگ به خاطر خود جنگ و...، همگی اخلاقی هستند و درست.
10 ـ با پذيرش نسبي¬گرايي فردي، هرگونه تلاش براي جلوگيري از تجاوز و تعدّي افراد به جان و مال و ناموس ديگران و يا اصلاح رفتار ديگران ناموجّه است. و بالتّبع وضع حقوق و قوانين، تشكيل حكومت، قضاوت و مجازات و حتّي تربيت اخلاقي، هيچ كدام توجيه معقولي نخواهند داشت. و بطلان اين فرض هم از مسلّمات است.
11 ـ از نظر فلاسفه¬ی اسلامي و بعضي ديگر كه اخلاق را بر اصل عدل و نوعي توازن و تعادل ميان جميع قوا تحت حكومت مطلقه¬ی قوّه¬ی عاقله مي¬دانند، نيز اخلاق امري مطلق است؛ زيرا اين¬كه همه¬ی قوا و غرايز، رام و تحت فرمان عقل باشند، چيزي نيست كه بگوييم در اين زمان يا زمان ديگر فرق مي-كند، رام بودن رام بودن است.
12 ـ در مكتب انسان¬دوستي هم كه بعضي ملاك فعل اخلاقي مي¬دانند و تا حدودي مورد قبول ساير مكاتب اخلاقي هم هست، اين انسان دوستي و اين غيردوستي مطلق است و براي همه كس در همه¬ی شرايط و در همه¬ی زمان¬ها صادق است و نمي¬شود نسبي باشد.
13 ـ از نظر مكتب اخلاقي¬ امثال راسل مبني بر «منفعت شخصي هماهنگ با منافع جامعه» نيز خصلت هوشيارانه¬ی انسان، اقتضا مي¬كند كه همه جا منافع خود را با منافع و مصالح جامعه هماهنگ كنيم، نيز اخلاق به عنوان يك خصلت امري ثابت است.
14 ـ با پذيرش نسبي¬گرايی فرهنگی، بايد بپذيريم که اگر در فرهنگی دروغ، خيانت، جنايت، قتل، غارت، فساد، فحشاء و... رواج داشت، اين امور اخلاقی و صواب¬اند و نتيجه¬ی ترويج چنين اخلاقي در جامعه هم اين خواهد شد كه به جاي اين¬كه اخلاق وسيله¬اي براي سالم¬سازي اجتماع باشد، عاملي براي توسعه¬ی¬ فساد باشد، در حالی که همه¬ی مردم عاقل حکم می¬کنند که اين کارها ناصواب¬اند و ضدّ اخلاقی.
15 ـ با قائل شدن به نسبی بودن اخلاق نمی¬توان افراد دزد و جنايتکار را نکوهش يا نهی از منکر نمود؛ زيرا ممکن است چنين کارهايی از نظر آنان خوب و مستحسن باشد که در نتيجه¬ی پذيرش اين نظريّه هم، نظم و ساختار اجتماعی از هم فرو خواهد پاشيد.
16 ـ با نسبی دانستن اخلاق، اموری ¬چون عدل و ظلم اجتماعی، اموری احساسی و شخصی يا قراردادی خواهند بود؛ ازاين¬رو، هر کس می¬تواند کارهای خود را عادلانه توصيف نمايد. چنان¬که يکی از اساتيد فلسفه¬ی اخلاق در طول ترم هرچه خواست به دانشجويانش بباوراند که اخلاق مطلق است نه نسبی، آن¬ها نپذيرفتند. موقع امتحان که شد، هرچند دانشجويان خوب امتحان دادند، ولی او همه را رد کرد و چون به وي گفتند: اين کار خلاف عدالت است، وی پاسخ داد: من نظريّه¬ی نسبی¬گرايی فردی را پذيرفته¬ام و بر آن اساس، عدالت، امری فقط ذهنی و فردی است نه عينی و واقعی.
17 ـ در پاسخ اين¬که نسبی¬گرايان گفته¬اند: «ارزش¬های اخلاقی در همه¬ی جوامع يک¬سان نيستند» گوييم: اوّلاً، اصول اخلاقی عامّ فراوانی همچون خوب بودن عدل، راستی، درستی، امانت، گذشت، ايثار، وفای به عهد و... در همه¬ی جوامع مستحسن هستند؛ و برعکس، اموری چون: ظلم، دروغ، نادرستی، خيانت، خلف وعده، کشتن و آزار انسان¬ها و حيوانات بی¬آزار، تجاوز به مال و ناموس ديگران و... در همه¬ی جوامع مذموم¬اند.
ثانياً، استناد به نسبی¬گرايی توصيفی تنها برای ردّ مطلق¬گرايی کانتی که همه¬ی ارزش¬های اخلاقی را مطلق و بی¬قيد و شرط می¬داند، به کار می¬آيد، نه برای مطلق¬گرايانی که معتقدند بسياری از دستورات اخلاقی چون راستی در شرايط مختلف حکمشان فرق می¬کند.
ثالثاً، وجود اختلاف در نظام¬های اخلاقی، منطقاً دلالت بر آن ندارد که همه باطل و نادرست¬اند؛ همان¬طوری که دلالت بر آن هم ندارد که همه حقّ و درست¬اند.
18 ـ اگر ارزش¬هاي اخلاقي، مبتني بر سلايق فردي يا جمعي باشند، هرگونه نظري براي دست¬يابي به هدف زندگي كه ما را به اين هدف نايل كند، و نيز هر بحث براي اثبات ارزش¬هاي مورد قبول خود يا ردّ ارزش¬هايي كه آن¬ها را قبول نداريم، بي¬فايده خواهد بود.
19 ـ ذهنيّت¬گرايی اخلاقی، سبب می¬شود که اخلاق مفهومی پوچ باشد؛ زيرا طبق آن هيچ اصلی، حتّي ميان دو فرد وجود نخواهد داشت که بگوييم: يکی از آن دو عملش اخلاقی است و ديگری عملش غيراخلاقی؛ بلکه هر کس هر چه انجام دهد اخلاقی است؛ چون طبق داوري¬های ذهنيش عمل نموده است؛ حتّي اگر کسی جنايت، خيانت، دزدی و... کرده باشد، عملش صحيح و اخلاقی است. و با اين حساب، اعمال هر يک از هيتلر، يزيد، سران آمريكا و اسرائيل هم که هرکدام سبب کشته شدن هزاران نفر افراد بی¬گناه شده¬اند، عملی اخلاقی بوده است؛ چون هرکدام طبق نظرشان کار خوب و اخلاقی انجام داده¬اند.
آری، آداب و رسوم با تغيير زمان و مکان دگرگون می¬شوند، چنان¬که کلاه از سر برداشتن و گذاشتن هر يک در جامعه¬ای علامت احترام¬اند؛ ولی مثلاً اين¬که قرآن¬ فرموده: «هَل جَزاءُ الاِحسانِ اِلَّا الاِحسانُ: آيا پاداش نيکی جز نيکی است؟» ( رحمان 55/60)، فطرت سليم انسانی که در همه¬ی انسان¬ها وجود دارد، مؤيّد آن است، به طوری که در هيچ جامعه¬ای ديده نشده است که پاداش نيکی را بدی بدهند و بگويند: در اين¬جا چنين رسم است.
نظريّه¬ی نسبيّت انيشتين هم در مورد فيزيک است، آن هم تنها مربوط به نسبيّت زمان و مکان؛ ولی اين¬که ما بگوييم: چون زمان و مکان نسبی¬اند، پس همه¬ی علوم نسبی¬اند و به دنبال آن هر ايمان و عقيده¬ای از جمله فلسفه و اخلاق هم نسبی هستند «قياس مع¬الفارق» است؛ يعنی اين¬ها هيچ ارتباطی با هم ندارند.
20 ـ دانشمندان و مكاتب اخلاقي بايد پيشرو اجتماع بوده و به اجتماع خط بدهند و به عنوان الگوهاي اجتماع بدان¬ها اخلاق و رفتار خوب بياموزند، نه اين¬كه دنباله¬رو اجتماع بوده و آن¬چه كه را كه در اجتماع رايج است به عنوان اخلاق براي جامعه معرّفي كنند.
21 ـ با آن¬که رفتار و كردار درست يا بهتر از همه، يكي است، چگونه اين همه اخلاق و رفتارهاي متناقض در اجتماع، همه درست واخلاقي و مستحسن مي باشند!؟
22 ـ اگر اخلاق و رفتار خوب همان اخلاق رايج است، ديگر شما آقايان به عنوان نظريّه پرداز چرا در مورد اخلاق اظهار نظر مي¬فرماييد، كه خوب چنين است و بد چنان. چون در هر اجتماعي اخلاق و رفتاري رايج است و همان هم به قول شما خوب است.
23 ـ در عربستان به عنوان يك امر مستحسن در جامعه رسم شده بود كه يكديگر را غارت مي¬كردند، دختران خود را زنده به گور مي¬نمودند و ربا خواري مي¬كردند. حال بايد بگوييم: همه¬ی اين كارها اخلاقي و رفتارهاي خوبي در آن جامعه بوده¬اند. و در اين صورت حتّي بايد بگوييم: پيامبراسلام (ص) كه آمد و همه¬ اين كارها را ممنوع ساخت، كار خوبي نكرده است، بلكه او خودش هم مي¬بايست براي هم¬رنگي با اجتماع اين كارها را انجام دهد.
اكنون هم در جوامع غربي، هم¬جنس¬گرايي، ربا، قماربازي، فساد و فحشاء مرسوم است؛ پس بايد گفت: همه-ی اين كارها در آن جوامع واقعاً اخلاقي و مستحسن هم مي¬باشد!
24 ـ و امّا استناد طرفداران نسبي بودن اخلاق به جمله¬ی منسوب به مولاي متّقيان علي (ع) : «لاتُؤَدِّبوا اَولادَكُم بِاَخلاقِكُم؛ لِاَنَّهُم خُلِقوا لِزَمانٍ غَيرِ زَمانِكُم: فرزندان خودتان را به اخلاق خودتان تربيت نكنيد؛ زيرا آن¬ها براي زماني غير از زمان شما آفريده¬اند. در اين¬جا دو مطلب هست: يكي استناد اين جمله به علي (ع) ؛ و ديگر معنا و مفهوم درست آن.
در مورد قسمت اوّل بايد گفت: استناد اين جمله به علي (ع) سخت مورد ترديد است؛ زيرا اين حديث نه فقط در نهج¬ البلاغه و كتب اربعه بلكه در بحارالانوار و هيچ كتاب معتبري نيامده است و اصولاً در قرن اخير بر سر زبان¬ها افتاده است.
و امّا در مورد معنا و مفهوم درست اين جمله بايد گفت: منظور از «به فرزندانتان آداب خودتان را نياموزيد، چون آن¬ها متعلّق به زماني ديگر هستند و در هر زماني آداب و رسومي حكم¬فرما است. مثلاً در زمان گذشته اسب سواري به فرزندان ياد مي¬دادند، امروزه بايد اتومبيل سواري به بچّه¬ها ياد داد. هم¬چنين امروزه به جاي ياد دادن نوشتن خطّ¬هاي بسيار زيبا بايد نوشتن با رايانه را به فرزندان ياد داد؛ چنان¬كه در جمله¬ی ديگري «امام علي (ع) » خطاب به فرزندش مي¬فرمايد: «بَنَيَّ، اِذا كُنتَ فِي بَلدَةٍ غَرِيبَةٍ، فَعاشِر بِآدابِها: پسرم، اگر در شهري غريب بودي، به آداب آن شهر معاشرت كن.» (بحارالانوار 44/266 )
جاودانگي اخلاق
اکثر اخلاقيّون و کسانی که در زمينه¬ی فلسفه¬ی اخلاق بحث کرده¬اند، طرفدار ثبات و ماندگاری و جاودانگی گزاره¬های اخلاقی بوده¬اند.
مطلق¬گرايی اخلاقی دو معنی متفاوت دارد: مطلق¬گرايي مطلق و مطلق¬گرايي غيرمطلق.
1 ـ مطلق¬گرايی مطلق: مطلق¬گرايی مطلق يعني همه¬ی ارزش¬ها و احکام اخلاقی هم¬چون عدالت، راستی، درستي و... اموری ثابت، هميشگی و همگانی مي¬باشند و در هيچ شرايطی استثناپذير نيستند. کانت فيلسوف مشهور آلمانی دارای چنين نظری در اخلاق است؛ و چون به او گفتند: «اگر مثلاً راستگويی ما سبب کشته شدن بی¬گناهانی شود، آيا باز هم موظّف به راستگويی هستيم؟» گفت: «آری، وظيفه¬ی ما راستگويی است و گناه کشته شدن آن افراد هم برعهده¬ی قاتلينشان است».
2 ـ مطلق¬گرايی غيرمطلق: ولی اكثر مكاتب اخلاقي، هم¬چون مكتب افلاطون، مكتب ارسطو، مكتب رواقيان، امثال روسو و نيز ادياني هم¬چون اسلام و مسيحيّت كه قائل به فطرت و وجدان انسانی هستند، برآنند که هر چند بعضی از احکام اخلاقی بدون قيد وشرط همواره اموری ثابت، هميشگی و همگانی¬اند و هرگز استثنا نمی¬پذيرند. ولي از آن¬جا كه برخی ديگر از احکام اخلاقی تابع شرايط و قيود خاصّي هستند و با تغيير آن شرايط، مصالح و مفاسدشان نيز تغيير می¬يابند؛ ازاين¬رو، می¬توان آن¬ها را به اعتباری نسبی دانست.
و اين بدان خاطر است كه احکام اخلاقی به دو صورت بيان می¬شوند: برخی از آن¬ها، مثل «عدل خوب است» و «ظلم بد است» چنان صريح و شفّاف¬اند که بدون هيچ قيد و شرطی واقعيّت را می¬نمايانند؛ امّا حکايتگری برخی ديگر از احکام اخلاقی، مانند «راستگويی خوب است» و «کشتن انسان بد است» به قيود و شرايط واقعی و عينی وابسته¬اند. مثلاً راستگويي در صورتي خوب است كه واقعيّتي را بنمايد، ولي اگر اين راست گفتن سبب كشته شدن بي¬گناهي شود، به هيچ وجه جايز نيست. کشتن انسان نيز در صورتی بد است، که مصداقی از مصاديق ظلم باشد؛ امّا اگر با توجّه به شرايط و مقتضيات خاصّی، معلوم شود که كشتن انساني مصداق «عدل» است، مثلاً اگر به خاطر قصاص يا در دفاع از جان و مال و سرزمين اسلامي خود باشد، خوب، بلكه لازم خواهد بود.
بنابراين، هرچند احکام اخلاقی ملاک¬های ثابت و دائمی دارند؛ ولی معنای ثابت و دائمی اين نيست که در هر زمان و مکان تحقّق پيدا کنند. اگر ما ملاک احکام اخلاقی را درست به دست آورديم، هر جا آن ملاک، تحقّق پيدا کند، حکم هم برايش ثابت خواهد بود.
و اين هم که گاهی می¬بينيم احکام عقلی استثنا برمی¬دارد، از آن جهت است كه ملاك اصلی را درست به دست نياورده¬ايم. مثلاً می¬گوييم: «بايد راست گفت»؛ بعد می¬بينيم در جايی اگر راست گفته شود، خون بی-گناهانی ريخته می¬شود؛ پس می¬گوييم: «در اين¬جا بايد دروغ گفت»؛ آن وقت توهّم می¬شود که احکام اخلاقی نسبی و استثناپذيرند.
حقيقت امر اين است که ما در اين¬گونه موارد در تشخيص موضوع حکم اخلاقی مسامحه کرده¬ايم؛ زيرا آن-چه موضوع حکم اخلاقی است، مثلاً راست گفتن از آن جهت خوب است که راست مفيد است؛ و يا دروغ که بد است، از آن جهت است که دروغ مضرّ است؛ بنابراين، راست مضرّ و دروغ مفيد، از موضوع حکم اخلاقی خارج می¬باشند.
علاوه بر توالي فاسده¬اي كه بر اعتقاد به نسبيّت اخلاق برشمرديم، جاودانگي اخلاق دلايلي هم دارد، از جمله:
1 ـ قائل شدن به جاودانگي اخلاق سبب مي¬شود كه انسان براي هريك از غرايزش تحت حكومت عقل سهمش را قائل شود، همان طوري كه علم و شريعت اسلام نيز قائل هستند، چون هر يك از اعضا و جوارح و اميال و شهوات نقشي در تكامل انسان دارند؛ و براي تكامل همه جانبه¬ی خود بايد سهم هر يک را ادا کرد.
2 ـ از آن¬جا كه اخلاق و رفتار خوب در ذاتشان متّصف به خوبي هستند، و اخلاق و رفتار بد در ذاتشان متّصف به بدي هستند؛ چنان¬كه همه¬ی مردم قائل¬اند كه مثلاً راستي و امانت خوب¬اند، و دروغ و خيانت بد هستند؛ معلوم مي¬شود كه اصول اخلاقي نزد همه يك¬سان است و اخلاقيّات ثابت هستند نه نسبي.
3 ـ با توجّه به آن¬كه انسان¬ها در آن¬چه كمال نفسشان است، متشابه آفريده شده¬اند و با توجّه به اين¬كه انسان امور فطري را وجدان مي¬كند؛ معلوم مي¬شود كه انسانيّت تنها در صورتي معني و مفهوم پيدا مي¬كند كه ما با قائل شدن به فطرت انساني، يك سلسله اخلاقيّات را براي تمام دوران¬هاي تاريخ و حتّي ماقبل تاريخ وي ثابت بدانيم.
4 ـ از اين¬که انسان می¬داند آن¬چه براي خودش خوب می¬داند جنبه¬ی شخصي و غيراخلاقی دارند؛ ولي چيزهايي كه هم براي خودش خوب مي¬داند و هم براي ديگران، جنبه¬ی كلّّي دارند؛ معلوم مي¬شود كه اين افعال اخلاقي هستند و اخلاق ثابت است.
5 ـ از آن¬جا كه انسان داراي دو من است: يكي علوي و ملكوتي و انساني و ديگر سفلي و حيواني؛ معلوم مي-شود: كاري كه متناسب با كمال معنوي روحي انسان باشد، كار علوي و اخلاقي است؛ و كاري كه با جنبه¬ی سفلي روح ما سر و كار دارد، يك كار عادّي است.
6 ـ يكي از دلايل مطلق بودن اخلاق و نسبی نبودن آن، اين است که اگر اخلاق را نسبی بدانيم، بايد ديگر اصلاً دور اخلاق خطّ بکشيم و اصلاً قائل به اخلاق قائل نباشيم؛ زيرا با قائل شدن به نسبی بودن اخلاق، هرکس هر عمل خلافی انجام دهد، با استدلال به اين¬که شرايط عوض شده، عمل خود را برای ديگران توجيه می¬کند.
در اسلام نيز معيار اخلاقي و ارزش فضايل و رذايل از سوي خدا تعيين مي¬شود، و ازاين¬رو، اخلاق و فضايل و رذايل همواره ثابت و غيرقابل تغييرند.
7 ـ در قرآن كريم نيز آيات زيادي هست كه خوب و بد و يا خبيث و طيّب را به طور مطلق مطرح فرموده و وضع و شايع شدن آن¬ها را در جوامع بشري بي¬تأثير مي¬داند.
از جمله در آيه¬اي ¬فرموده: «لايَستَوي الخَبيثُ وَ الطَّيِّبُ، وَلَو اَعجَبَكَ كَثرَةُالخَبيثِ: بگو: ناپاك و پاك مساوي نيستند، هرچند فزوني ناپاك¬ها تو را به شگفتي اندازد.» (مائده 5/100 )
و در آيه¬¬ای در توصيف پيامبر (ص) ¬فرموده: «يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيهِمُ الخَبائِثَ: براي آن¬ها چيزهاي پاكيزه را حلال و چيزهاي ناپاك را حرام مي¬كند.» (اعراف 7/157)
و در آيه¬ی ديگر مي¬فرمايد: «مااَكثَرُ النَّاسِ وَلَو حَرَصتَ بِمُؤمِنينَ: بيشتر مردم هرچند اصرار داشته باشي، ايمان نمي¬آورند.» (يوسف 12/103 )
و حضرت امير (ع) مي¬فرمايد: «اَيُّهَا النَّاسُ، لاتَستَوحِشوا في طَريقِ الهُدي لِقِلَّةِ اَهلِها؛ فَاِنَّ النّاسَ قَدِ اجتَمَعوا عَلي مائِدَةٍ شَبَعُها قَصيرٌ وَ جوعُها طَويلٌ: اي مردم، در طريق هدايت از كمي نفرات وحشت نكنيد؛ زيرا مردم گِرد سفره¬اي جمع شده¬اند، كه سيري آن كوتاه و گرسنگي¬اش طولاني است. (نهج البلاغه، خطبه 201 )
آری، اخلاق مطلق است، يعني يک عمل بالاخره يا خوب است يا بد، نيکی به درمانده و مظلوم و بينوا يا خوب است يا بد، درستي، امانت، عدالت و ... يا خوبند يابد؟ معنی ندارد، که بگوييم هريك از اين¬ها در يک زمان و مكان خوب¬اند و در زمان و مكان ديگري بد.
چه هرچند طبيعت تغيير می¬کند؛ ولی قوانين طبيعت هم¬چون قانون جاذبه و غيره تغيير نمی¬کنند. و نيز هرچند انسان¬ها دوره به دوره عوض می¬شوند، ولی قوانين مربوط به صلاح و فلاح آن¬ها و همين طور قوانين مربوط به فساد و بدبختی آن¬ها هميشه ثابت است.
مثلاً اگر شخصی يا مردمی کوشا و درستکار باشند، پيشرفت می¬کنند؛ و برعکس، اگر مردمی ستمکار، تنبل و فاسد باشند، به زودی محو و نابود می¬شوند. همين طور کمک به درمانده با شرايط خاصّی در همه¬ی زمان¬ها و مکان¬ها خوب است، و ظلم در همه¬ی زمان¬ها و مکان¬ها زشت و ناپسند است؛ و همين طور است ساير امور اخلاقی.
در فلسفه¬های بودن نيز هم برای حقيقت و علم و اصول علمی معتقد به جاودانگی هستند و هم برای اخلاق.
گرچه اصول اخلاقی هم يک سلسله اصول هستند که با ساير اصول علمی فرقی ندارند؛ ولی از آن¬جا که بحث جاودانگی اخلاق با جاودانگی اسلام تماس بيشتری دارد، علمای اسلام روی اصول اخلاقی تأکيد بيشتری دارند؛ زيرا اگر کسی تعليمات اخلاقی و انساني اسلام را جاودانه نداند؛ بلکه اعتبار آن¬ها را تنها در زمان خودش بداند، بعد که زمان عوض شد و اوضاع تغيير کرد، اين اصول هم بايد تغيير کنند. و از طرفی، اخلاق داخل در حکمت عملی است و حقيقت داخل در حکمت نظری.
توضيح آن¬كه ما يك اصول اخلاقي داريم و يك فروع اخلاقي. اصول اخلاقي ثابت و مطلق¬اند، ولي فروع اخلاقي هم¬چون قوانين كشورها ممكن است بر اساس واقعيّت و عدل و ارزش واخلاق باشد و در نتيجه ثابت باشند؛ و ممكن است خلاف واقعيّت و عدل و ارزش و اخلاق باشند و در نتيجه بايد تغيير يابند و به حقّ هم بايد تغيير يابند.
اصولاً اگر ما ثبات و اطلاق را از اخلاق بگيريم، اخلاق ديگر از جنبه¬ی اخلاق بودن خارج مي¬شود و به شكل يك سلسله آداب و قواعد قراردادي مانند آيين نامه¬ها درمي¬آيد كه هريك از فئوداليسم يا كاپيتاليسم وكمونيسم براي پيشرفت كار خود وضع مي¬كنند. و در آن صورت هم، ديگر اخلاق آن امر مقدّس و ارزش¬هاي انساني نيست كه واقعاً فضيلت و خيرند. يعني نمي¬شود ارزش¬هاي انساني واقعاً ارزش بوده و براي انسان مقدّس باشند، ولي زماني ديگر از تقدّسشان سقوط كنند؛ يا اين¬كه براي عدّه¬اي ارزش بوده و از مقدّسات باشند و براي گروه ديگري ارزش نداشته و مقدّس نباشند.
چگونه مي¬توان گفت: صداقت، خيرخواهي، امانت، شجاعت، استقامت، ايثار، از خود گذشتگي و فداكاري، يك معاني نسبي و محدود¬اند و مربوط به يك زمان معيّن هستند، وچون آن زمان بگذرد، ارزش آن¬ها نيز از بين مي¬رود و بي¬ارزش يا ضدّ ارزش مي¬گردند؟