فصل پنجم ماهيّت انسان

فصل پنجم
ماهيّت انسان
روي هم دو ديدگاه¬ در باره¬ی ماهيّت انسان هست: مادّي و الهي.
مادّيّون كه هستي را منحصر در مادّيّات مي¬دانند، همه¬ی قوانيني حاكم بر وجود انسان و تمامي رفتارها و پديده¬هاي رواني او را شعبه¬هايي از قوانين مادّيّات مي¬دانند.
الاهيّون، همان¬طوري كه در هستي هم به مادّيّات و هم به غيرمادّياتی هم¬چون خدا و فرشته اعتقاد دارند، در انسان نيز علاوه بر بعد مادّي يعني جسمش، به بُعد معنوي يعني روح نيز قائل¬اند، روحي كه با مرگ بدن، نابود نمي¬شود و قوام شخصيّت انسان نيز به همان روح وي مي¬دانند و بدن را ابزاري براي تكامل روح مي¬دانند. به يك بيان جسم مثل لباسي است كه بدن را مي¬پوشاند؛ و به بيان ديگر، بدن مثل گلداني است كه روح درآن مي¬رويد؛ ارزش متعلّق به گُل است و ارزش گلدان هم به خاطر ارزش پرورش گل در آن است.
خير يا شرّ بودن سرشت آدمي؟
بحث در باره¬ی خير يا شرّ بودن طبيعت آدمي يكي از مهم¬ترين مباحث انسان¬شناسي است. در اين مبحث پرسش اين است که انسان صرف¬نظر از عوامل محيطي و فشارهايي كه از بيرون بر او وارد مي¬شود، به لحاظ ميل به خوبي¬ها يا زشتي¬ها چه اقتضايي دارد؟
1 ـ برخي از صاحب¬نظران برآنند كه انسان فاقد طبيعت و سرشت است؛ و هم¬چون لوح سفيدي يا ظرفي خالي از هر قابليّت ذاتي و فطري است. انسان نه استعداد خوب شدن دارد و نه استعداد بد شدن؛ بلكه خوب و بد شدن تابع عوامل و محرّك¬هاي محيطي است.
2 ـ برخي از دانشمندان مانند اپيكور، ماكياولي، توماس هابز، شوپنهاور و فرويد، انسان را طبيعتاً موجودي شرور دانسته و معتقدند كه گرايش انسان به فساد و تباهي بيش از گرايش او به خير و صلاح است؛ زيرا غرايز و اميال انسان، وي را به فساد سوق مي¬دهند، مگر اين¬كه عواملي آن¬ها را كنترل كنند.
بعضي از مسلمين طرفدار اين نظريّه هم براي اثبات مدّعاي خود به آياتي توسّل جسته¬اند، از جمله: «اِنَّ الاِنسانَ خُلِقَ هَلوعاً؛ اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزوعاً، وَ اِذا مَسَّهُ الخَيرُ مَنوعاً: انسان حريص و كم¬طاقت آفريده شده است؛ هنگامي كه بدي به او برسد بي¬تابي مي¬كند و هنگامي كه خوبي به او رسد مانع ديگران مي¬شود.» ( معارج 7/21 ـ 19 )
3 ـ جمعي ديگر از صاحب نظران نظير افلاطون، ژان ژاك روسو، منتسكيو، يونگ و اريك فروم، برآنند كه فطرت آدمي خير و نيك است؛ يعني اگر آدمي به طور طبيعي رشد كند و عوامل شرّ محيطي او را منحرف نكنند، طبيعتاً خواهان خير و كمال مي¬باشد و اين عوامل تربيتي و محيطي است كه او را به جانب شرّ و فساد مي¬كشانند.
برخي از نويسندگان مسلمان هم به استناد آيات فطرت و آيات كرامت انسان، معتقدند كه فطرت انسان بر اساس خداشناسي و گرايش به خوبي¬ها آفريده شده است.
4 ـ برخي از صاحب¬نظران هم¬چون جالينوس، سنت اگوستين، مذاهب هندوئيسم، مزديسنا، برخي افراد را داراي سرشت نيكو و برخي ديگر را فطرتاً شرور دانسته¬اند.
5 ـ بعضي ديگر از صاحب¬نظران برآ«ندكه گرايش به خير و شرّ هر دو يك¬سان در انسان هست و خوب يا بد شدن انسان بستگي به اين دارد كه كدام¬يك از اين دو عامل را در خود تقويت كند.
6 ـ و بالاخره نظر ديگر كه از آيات و احاديث اسلامي هم استفاده مي¬شود، اين است كه گرچه استعداد خوب شدن و بد شدن هر دو در انسان هست؛ ولي اوّلاً، ميل به خوبي-ها در انسان بيشتر از گرايش وي به بدي¬هاست؛ ثانياً، خوب يا بد شدن انسان به اين بستگي دارد كه با عقل و اراده¬ی آزاد خودش چگونه از اين نيروها و استعداداتش استفاده كند؛ آن¬ها را در جهت خير و كمال خودش به كار گيرد، يا در جهت شرّ و سقوط خودش. ثالثاً، مجموع نيروهاي طبيعي و نباتي و حيواني¬اي كه در انسان به وديعت نهاده شده¬اند، اصالت ندارند، بلكه مقدّمه¬اي براي رسيدن انسان به كمال متعال انساني در وي مي¬باشند.
اميرالمؤمنين (ع) مي¬فرمايد: «اَلشَّرُّ كامِنٌ في طَبيعَةِ كُلُّ اَحَدٍ؛ فَاِن غَلَبَ صاحِبُهُ بَطَنَ، وَ اِن لَم يَغلِبهُ ظَهَرَ: استعداد شرّ و بدي در سرشت هر كس نهان است؛ پس اگر آدمي بر آن پليدي¬ها چيره گردد، مخفي مي¬مانند؛ وگرنه آشكار مي¬شوند.» (غررالحكم 2/161)
من عِلوی و من سِفلی
گفته¬اند: «انسان وقتی کاری برای «من» يعني خودش می¬کند،كارش بي¬ارزش و غيراخلاقي است؛ ولی وقتی کاری برای «جز من» يعني غير خود می¬کند، کارش با ارزش است و اخلاقی. ولی از آن¬جا که محقّقين پی برده¬اند که امکان ندارد انسان کاری بکند که به هيچ نحوی با شخصيّت او ارتباط نداشته باشد؛ ازاين¬رو، نظر حقّ در مورد اين¬که چه فعلی اخلاقی است و چه فعلی غير اخلاقی مي¬باشد، اين است که انسان دارای دو «من» است: من سِفلی و حيوانی، و من عِلوی و ملکوتی.
واقعيّت وجودی انسان در يک درجه واقعيّت حيوانی يعني من سفلي اوست و در يک درجه بالاتر واقعيّت ملکوتی يعني من علوي اوست. انسان اين منِ علوی را کاملاً در خودش احساس می¬کند و در وقتی که ميان مقتضيات حيوانی و آن¬چه انسان با عقل و اراده¬ی خودش تشخيص داده، مبارزه درمی¬گيرد، اگر انسان موفّق شود مقتضای عقل را بر جنبه¬های حيوانی خويش غلبه دهد، احساس پيروزی می¬کند؛ و اگر مغلوب شهوت شود احساس شکست می¬کند؛ و حال آن¬که در واقع کسی بر او و يا او برکسی پيروز نشده است؛ بلکه يک جنبه¬ی وجودش بر جنبه¬ی ديگرش غالب شده است و به حسب ظاهر بايد در هر دو حالت هم احساس شکست بکند و هم احساس پيروزی؛ چون هردوی آن¬ها در صحنه¬ی وجود خودش واقع شده است؛ ولی عملاً می¬بينيم در موقع غلبه¬ی عقل احساس پيروزی می¬کند و هنگام غلبه¬ی شهوت احساس شکست؛ و اين برای اين است که «من» واقعيش همان من عقلانی و ارادی اوست وجنبه¬ی حيوانيش مقدّمه¬ای برای من و خود واقعی اوست.
انسان به حسب من ملکوتی خودش کمالاتی واقعي دارد، کاری که متناسب با کمال معنوی و روحی انسان باشد، کاری علوی و کاری ارزشمند می¬باشد و کاری که با جنبه-ی علوی روح ما سر و کار ندارد، يک کار عادّی و مبتذل محسوب می¬شود. بنابراين، معنای خوب بودن و نبودن يا بايد و نبايد، دوست داشتن و دوست نداشتن است.
ولی بحث اين¬جاست، که انسان کدام من بايد دوست داشته باشد، من سفلی يا من علوی؟ آن¬جا که انسان من علوی خود را دوست داشته باشد، می¬شود اخلاق و ارزش. با اين نظر، راستی، درستی، احسان، رحمت، خير رساندن و امثال اين¬ها، يک سلسله معاني مناسب با من علوی انسان مي¬باشند. بدين ترتيب، اخلاق فاضله کمالات نفس محسوب می¬شوند؛ يعنی نفس را در مقام عمل رشد می¬دهند و رابطه¬اش را با بدن متعادل می¬کنند و به آن¬چه که کمال واقعی نفس هست، مدد می¬رسانند.
آياتي از قرآن كريم هم، با خليفه¬ی خداوند در روي زمين دانستن انسان بر روی زمين، معلّم فرشتگان، كسي كه تمام آن¬چه كه در روي زمين است براي وي آفريده شده و... او را ستوده¬اند؛ و از طرف ديگر، آياتي با عبارات: كفور، مجادل، عجول، جهول، منوع، هلوع، جزوع، كنود، ضعيف و ...، او را تحقير و پست دانسته است.
ممكن است بعضي اين آيات را متّضاد بپندارند؛ ولي دقّت در آياتي كه اين تعبيرات خوب يا بد در آن¬ها به كار رفته، معلوم مي¬دارد كه مجموع اين صفات، مربوط به دو حالت انساني است. يعني حالات منفي مربوط به انسان¬هايي است كه دور از ايمان و تعاليم انبيا مي¬باشند كه هم¬چون حيوانات از هر طريقي براي ارضاي غرايزشان استفاده مي¬كنند؛ و حالات مثبت مربوط به كساني است كه به ادياني كه انبيا از طرف پروردگارشان براي آن¬ها آورده¬اند، ايمان آورده و به دستورات حيات بخش آن¬ها عمل مي¬كنند.
چنان¬كه در سوره¬ی عصر مي¬فرمايد: «اِذا جاءَ نَصرُ اللهِ وَالفَتحُ، وَ رَاَيتَ النّاسَ يَدخُلونَ في دينِ اللهِ اَفواجاً؛ فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّكَ وَاستَغفِرهُ اِنَّهُ كانَ تَوّاباً: به عصر سوگند كه انسان در زيان است؛ مگر كساني كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام مي¬دهند و يكديگر را به حقّ و شكيبايي توصيه مي¬كنند.»
آری، انسان به حکم اين¬که دارای يک شرافت و کرامت ذاتی است که همان جنبه¬ی ملکوتی و نفخه¬ی الهي اوست، ناآگاهانه آن کرامت را احساس می¬کند. بعد در ميان کارها و ملکات، احساس می¬کند که اين کار يا اين ملکه با اين شرافت متناسب هست يا نيست؟ وقتی که احساس تناسب و هماهنگی می¬کند، آن را خير و فضيلت می¬شمارد و در غير اين صورت آن را رذيلت می¬داند. و چون انسان¬ها در آن¬چه کمال نفسشان است، متشابه آفريده شده¬اند؛ ازاين¬رو، دوست داشتن¬ها هم يک رنگ¬اند.
پس گرچه در شرايط مختلف نيازهای بدني انسان¬ها متغيّر است، ولي از جنبه¬ی آن کمال صعودی و معنوی همه¬ی انسان¬ها در وضع متشابهی قرار دارند، و قهراً دوست داشتن¬ها و خوب و بدها در مورد همه¬ی انسان¬ها کلّی و دائمی می¬شوند و تمام فضائل اخلاقی ـ چه اجتماعی و چه غير اجتماعی ـ مانند صبر، تقوا، ايثار، گذشت، فداكاري و غيره هم كه در انسان¬ها مشترك¬اند، با اين بيان توجيه می-شوند.
در مورد اين¬كه آدمي از دو «من»: «من انساني» و «من حيواني» سرشته شده است، بنا بر روايتی «امام علی (ع)» می¬فرمايد: «اِنَّ اللهَ رَکَّبَ فی المَلائِکَةِ عَقلاً بِلاشَهوَةٍ، وَ رَکَّبَ فی البَهائِمِ شَهوَةٍ بِلاعَقلٍ، وَ رَکَّبَ فی بَنی¬آدَمَ کِلَيهِما. فَمَن غَلَبَ عَقلُهُ شَهوَتَهُ فَهُوَ خَيرٌ مِنَ المَلائِکَةٍ، وَ مَن غَلَبَ شَهوَتُهُ عَقلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِنَ البَهائِمِ: خداوند در فرشتگان عقل بدون شهوت قرار داده، و در چارپايان شهوت بدون عقل قرار داده، و در بنی¬آدم هردو را قرار داده است. پس هرکس که عقلش بر شهوتش غلبه يابد از فرشتگان برتر است و کسی که شهوتش بر عقلش غلبه يابد از چارپايان بدتر است.» (وسائل الشّيعه 2/447 )
«مولوي» در جلد چهارم مثنوي اين حديث را اين چنين به نظم درآورده است:
در حديث آمد كه يزدان مجيــــــد خلق عــــــالم را سه گونه آفريد
يك گُرُه را جمله عقل و علم و جود آن فرشته است و نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هـــوا نور مطلق زنده از عشق خــــــدا
يك گروه ديگر از دانـــــــش تهي هم¬چو حيـوان از علف در فربهي
او نبيند جز كه اصطبــــــل و علف از شقاوت غـــافلست و از شرف
وان سوم هست آدميزاد و بشــــــــر از فرشتـــــــه نيمي و نيمي زخر
نيم خر خود مـــــــــــايل سفلي بود نيم ديگر مـــــــايل علوي شود
تا كدامين غــــــــــالب آيد در نبرد زين دوگانه تا كـدامين برُد نرد
عقل اگر غـالب شود، پس شد فزون از مــلايك اين بشر در آزمون
شهوت ار غالب شود پس كمتر است از بهائم اين بشر زان كابتر است