سایت اصول دین

سقراط

دکتر رحمت الله قاضیان

سقراط - شرح زندگي .

سقراط پسر «سوفرونيكوس» در سال 469 يا 470 ق. م متولّد شد و به سال 399 ق. م در سن 70 يا 71 سالگي به مرگ محكوم شد. سقراط نخستين فيلسوف يوناني است، كه اهل آتن بوده و همه عمرش را هم در آن¬جا به سر برده است. پدر سقراط سنگتراش و مادرش قابله بوده. سقراط ابتدا به شغل پدر يعني سنگ¬تراشي مشغول شد؛ ولي به زودي معلوم شد، كه استعداد وي براي فراگرفتن فلسفه بسيار است. و از آن¬جا كه وسيله¬ي يادگيري چنين علمي هم در آن روز در آتن آسان بود، به زودي وي به فراگيري اين علم پرداخت. سقراط از طريق سنگ تراشي امرار معاش مي¬كرد؛ ولي بيشتر وقتش را در ميادين عمومي، دكّان¬هاي دوستان، زير رواق¬ها و در معابد، با مكامله و مباحثه با اشخاص مختلف مي¬گذراند.

سقراط از خانواده¬اي متوسّط بود. اغلب تصويري برخلاق شاگردش افلاطون از او داده شده است. افلاطون اشرافي، و زيبا بود؛ در حالي كه سقراط از لحاظ جسمي كريه منظر با سري طاس، پيشاني تو رفته، لب¬هاي پهن، چشمان بيرون زده، بيني كوفته، قامت كوتاه و شكم برآمده؛ ولي شخصي بود با مناعت، بزرگ منش، با فكر ملكوتي و در تقوا ممتاز، قبائي خشن به تن مي¬كرد و از صرف شراب و خوراك لذيذ امتناع مي¬جست.

سقراط به پرورش جسم توجّه بسيار داشت و سالم و نيرومند بود. وي بنيه¬اي قوي داشت، تابستان و زمستان يك جامه مي¬پوشيد وهميشه حتّا در زمستان¬ها پابرهنه بود. در جنگ¬ها از خود رشادت بسيار نشان مي¬داد و بي¬¬شكوه، گرسنگي و خستگي و سرما را تحمّل مي¬كرد.

سقراط چيزي ننوشته است و افكارش صرفاً از طريق نوشته¬هاي شاگردانش افلاطون و گزنفون معلوم مي¬گردد. ارسطو هم مطالب فراوانی راجع به سقراط نگاشته است.

«سقراط» در وجود انسان قائل به اصالت جوهري براي تشخيص نيك و بد به نام «عقل» شد و به اين گفته¬ پروتاگوراس كه «انسان معيار همه چيزهاست»‌ سقراط گفت: «خودت را بشناس». به همين سبب سقراط را بنيانگذار فلسفه واخلاق دانسته¬اند.

گرچه سقراط هم¬چون سوفسطاييان به تعليم و تعلّم ديگران مي¬پرداخت؛ ولي فرق عمده وی با آنان اين¬ بود كه اوّلاً،‌ هيچ¬گاه مدرسه¬اي تأسيس نكرد، به طوري كه جاي خاصّي براي شاگردان نداشت‌ و هرگز سخنراني نكرد. ثانياً، در قبال تعليمي كه مي¬داد و ساعت¬ها وقت خود را در اين مورد صرف مي¬كرد، هرگز مزدي دريافت نداشت. ثالثاً، هميشه سوفسطاييان را كه هم در قبال پول تعليم مي¬دادند و هم شكّاك بودند و تلوّن مزاج داشتند و بر سر اعتقاد به حقايق ثابت نبودند، به باد انتقاد مي¬گرفت وآن¬ها را حقير مي¬شمرد. كج¬خلقي و ناسازگاري همسرش «كسانتيپ» ضرب¬المثل بوده است. وي همواره از سقراط شكايت مي¬كرد، كه وي به خانه و خانواده خود نمي¬پردازد، و سقراط به او حق مي¬داد.

سقراط در عين تنگ¬دستي هميشه خود را غني مي¬ديد. گويند روزي در بازار، كه اشياء و امتعه¬ي فراواني براي فروش گذاشته بودند، گفت: چه بسيارند چيزهائي كه مرا بدان¬ها نيازي نيست. وي نمونه¬ي اعتدال بود، امّا هم¬چون زاهدان زندگي نمي¬كرد. از مردم كناره نمي¬گرفت، بلكه از معاشرت با آنان شاد مي¬شد، گاه دعوت اغنيا را هم مي¬پذيرفت، ولي هرگز پيش آنان خضوع نمي¬كرد و به فرمانشان گردن نمي¬نهاد.

بزرگ¬ترين ارزش سقراط هواداري از «عقل» و الزام به دستورات عقل است. ولی وی می گفته: ديگران نمي¬دانند و نمي¬دانند كه نمي¬دانند؛ ولي من نمي¬دانم و مي¬دانم كه نمي¬دانم.

تا بدانجا رسيد دانش من كه بدانستم همي كه نادانم

باري، از همان هنگام سقراط احساس كرد، كه رسالتي الهي به وي تفويض گشته، كه مردمان را به نادانيشان معتقد كند و به همراه آنان دانش راستين را كه در پرتو آن به خير و سعادت خواهند رسيد، بجويد.

خلسه و الهام: سقراط با داشتن تمايلات عرفاني بسيار به عقل و استدلال دل¬بستگي داشت. وي گفته¬هاي خود را به نداي الهي كه راهنماي خويش مي¬دانست، نسبت مي¬داد. از حالات خلسه¬وار ممتد سقراط گزارش¬هاي فراوان داده¬اند، به نحوي كه هر وقت سقراط به موضوعي مي¬انديشيد، به كلّي از همه چيز غافل مي¬شد و هم¬چون آدم هيپنوتيزه به نقطه¬اي بي¬حركت خيره مي¬شد، كه اين عمل به سبب تمركز شديد ذهن وي در حلّ مسائل بوده است.

گفته¬اند سقراط از جواني بارها پيام¬هائي بازدارنده از سوي «ديمن» (فرشته يا روح مجرّد) دريافت مي¬كرده است. چنان¬كه «افلاطون» در رساله¬ « فدروس» نقل مي¬كند، كه سقراط خطاب به فدروس مي¬گويد: منظورم اين است كه وقتي مي¬خواستم از رودخانه¬اي بگذرم، بر طبق معمول علائمي آسماني بر من ظاهر شد و اين علائم وقتي بر من ظاهر مي¬شود، كه قصد دارم برخلاف تقوا و پرهيزگاري قدمي بردارم مرا از آن منع مي¬كند ـ پنداشتم صدائي در گوش من گفت: «تا كفاره گناهي را كه كرده¬ام ندهم نبايد بروم». (چهار رساله افلاطون، ص 122)

سقراط تا حدّي جنبه¬ي پيغمبري داشت،‌ چه وي چنين معتقد بود، كه مأموريّت دارد، تا مراقب ارواح هم¬وطنان خويش باشد و حقيقت و نيكي را به ايشان بياموزد؛ و وظيفه¬ي خود مي¬دانست، كه اين فرمان الهي را اطاعت كند. ازاين¬رو، در دفاع از خود ¬گفت:

سقراط و مبارزه با سوفسطائيان

در قرن پنجم قبل از ميلاد تشتّت آراء مخصوصاً تعليمات سوفسطائيان كه مي¬گفتند: «هركس هر چه ادراك مي¬كند حقيقت است» افكار را پريشان و اخلاق مردم را به انحطاط كشانيده بود. در اين هنگام كه غول سفسطه با چهره¬ي ناموزونش در برابر فلسفه قد علم كرده بود و راه را با تمام قوا بر او بسته بود و تمام ساختارش را زير ضرباتي كوبنده قرار داده بود و در همه جا ظلمت مي¬پراكند، از افق خرد، ستاره¬ي درشتي به نام سقراط درخشيد و بسان موسي (ع) كه عصاي معجزآساي خود را انداخت و همه¬ي حبال و عِصِي سحره¬ي فرعون را بلعيد، سقراط عصاي نيرومند برهان را به مصاف سفسطه و سوفسطائيان، كه مجهز به سلاح جدل و سفسطه بودند انداخت، نخست همه¬ي جدل¬هاي آنان را در هم كوبيد، و آن¬گاه آن¬ها را بلعيد. و چون سوفسطائيان خلع سلاح شدند، خود نيز جا خالي كردند و از ميدان به در رفتند.

آري، در آن هنگام كه سفسطه مي¬رفت، كه تا براي هميشه فاتحه¬ي فلسفه را بخواند، سقراط كه خداوند حكمت و اخلاق بود ظهور كرد و شيوه¬ تازه¬اي در طرز معرفت بنيان نهاد.

چون سوفسطائيان به نام «سوفيست» كه به معني دانشمند وحكيم است معروف شده بودند،‌ سقراط خود را «فيلاسوفوس» كه به معني دوستدار علم و حكمت است ناميد و همين واژه است، كه در زبان عربي به شكل فيلسوف درآمده و كلمه¬ي فلسفه از آن گرفته شده است.

انتخاب كلمه¬ «فيلاسوفوس» (فيلسوف) يا دوستدار حكمت توسّط سقراط براي خودش به جاي «سوفيست» (دانشمند و حكيم) را چند چيز دانسته¬اند: يكي تواضع، چون سقراط هميشه به ناداني خود اعتراف مي¬كرد؛ ديگر هم¬نام نشدن با سوفسطائيان كه مغالطه¬گر بودند؛ و سوّم تعريض به سوفسطائيان و فهماندن اين معنا بدانان كه شما كه براي مقاصد مادّي و سياسي به و بحث و تعليم مي¬پردازيد سزاوار نام حكيم نيستيد و حتّا من كه با دليل و برهان بحث مي¬كنم، خود را سزاوار نام حكيم نمي-دانم، بلكه دوستدار حكمتم.

بعد از سقراط، شاگردانش مخصوصاً افلاطون به تحكيم مباني فلسفه پرداختند، و پس از افلاطون شاگردش ارسطو فلسفه را به اوج شكوفائي رسانيد و براي تفكّر و استدلال و دوري از خطا و مغلطه «منطق» را تدوين نمود.

از هنگامي كه سقراط خود را فيلسوف ناميد، واژه¬ فلسفه همواره در برابر واژه¬ سفسطه به كار رفت و همه¬ دانش¬هاي عقلي و حقيقي مانند فيزيك، شيمي، طب، رياضيّات، الاهيّات و... را شامل مي¬شد و تنها دانش¬هاي نقلي و قراردادي مانند صرف، نحو، دستور زبان، تاريخ، دين، و غيره از قلمرو فلسفه خارج بود.

سقراط با اين¬كه از افراد متوسّط الحال آتن بود، برخلاف سوفسطائيان، كه از مردم مزد مي¬گرفتند، وي از طريق سنگ¬تراشي امرار معاش مي¬كرد و بدون هيچ¬گونه مزدي بقيه وقت خود را صرف مناظره و آموختن فلسفه به جوانان مي¬نمود، تا فريب سوفسطائيان را نخورند. سقراط با دلايل محكم ولي با متانت بارها در مجادلات و مناظرات با سوفسطائيان، ضعف عقيده¬ي آنان را ثابت نمود، تا سرانجام آن¬ها را از ميدان به در كرد و تقريباً منقرض نمود، به نحوي كه جز نامي از آنان در تاريخ نماند.

سقراط و تعاريف كلّي

مهم¬ترين كار سقراط و افلاطون در مقابل سوفسطائيان تعريف صحيح و دقيق هر چيزي بود. ازاين¬رو، مي¬توان گفت: سقراط نخستين كسي بود، كه مسأله تعاريف كلّي را مطرح كرد و اظهار داشت: «براي رسيدن به حقيقت بايد ابتدا تعريف درستي از هر چيزي كه مي¬خواهيم بدانيم به دست دهيم».

علم مساوي با فضيلت است

سقراط مي¬گفت: «هيچ¬كس خواسته و دانسته كار بد نمي¬كند». براي كار نيك كردن همين بس كه اوّلاً، شخص خودش را نمي¬شناسد. ثانياً، خير و نيكي را نمي¬شناسد، پس براي رسيدن به سعادت در درجه¬ اوّل بايد خودش را بشناسد، سپس برای وصول به سعادت، ارزش عدالت، شجاعت، عفّت، حكمت و ساير فضايل انساني را بشناسد. ازاين¬رو، گفته¬اند: «سقراط اوّلين كسي بود که حکمت را از آسمان به زمين آورد» يعني بحث درباره¬ي آسمان و طبيعت عناصر را، كه محل بحث حكماي پيشين بود كنارگذاشت و انسان را موضوع معرفت علمي قرار داد.

ولي يقيناً نبايد پنداشت، كه سقراط عقيده دارد، كه وقتي به كسي يك رساله¬ي اخلاقي آموخته شود، وي ديگر تماماً كار نيك انجام خواهد داد؛ بلكه از نظر وي ضروري است،‌ به كار گرفتن و تمرين نمودن حسّ عميق حقيقت¬طلبي که در هر كسي است و به خواب رفته و بايد آن را بيدار كرد. بدين ترتيب، از نظر سقراط اگر بخواهيم حقيقت را بشناسيم و بدان عمل كنيم، بايد روي خود كار كنيم، حسّ حقيقت¬جويي و نيكي را در ما تقويت شود.

روش مامائي

سقراط مي¬كوشيد تا پيش از هر چيز حسّ حقيقت¬جويي را در شاگردانش برانگيزد. مخاطب او خود بايد دريابد، كه آن¬چه حقيقت مي¬پنداشت كافي نيست، و بنابراين، بايد بكوشد حقيقت را دريابد. ازاين¬رو، سقراط دانايي خلّاق را در شاگردانش مي-آموخت، تا خواستار حقيقت اصيل گردند.

شيوه¬ي سقراط در تعليم، پرسش و پاسخ از طرف مناظره¬اش بود، تا جائي كه او را مستأصل كرده و او را مجبور مي¬ساخت به ناداني خود اقرار كند، و پس از آن¬كه شخص به ناداني خود اعتراف مي نمود مي¬كوشيد او را با بياناتي روشن كه خودش تصديق مي¬كرد به كشف حقيقت برساند. گفته¬اند: وي خود را خرمگس مي¬ناميد و غرضش آن بود، كه با نيش¬ زدن مردم آن¬ها را به تفكّر وامي¬دارد. سقراط مدّعي بود، كه چيزي تعليم نمي¬دهد، بلكه به وسيله¬ي‌ رشته¬اي از سؤالات از طرف مباحثه¬اش، به وي نشان مي¬داد، كه در باره¬ي چيزهايي مثل ماهيّت دينداري، عدالت، اخلاق و غيره خيلي كم مي¬داند.

سقراط مي¬گفت: من اين شيوه¬ي مباحثه را از مادرم ياد گرفته¬ام، زيرا وي كه ماما بود كودكان را در زادن ياري مي¬كرد، من هم ارواح را مي¬زايانم نه ابدان را. هم¬چنان كه ماما خود مي¬زايد، من نيز در زمينه¬ي علم سترونم، ولي مي¬توانم دانشي را كه ارواح از آن بار دارند بزايانم. من اشخاص را ياري مي¬كنم، تا حسّ حقيقت¬جويي آن¬ها را بيدار كنم و خود حقيقت را دريابد؛ چه هر كسي حسّ حقيقت¬جويي دارد؛ امّا در اثر به كار نگرفتن آن كرخ شده و به آساني هر فكري را حقيقت مي¬پندارد. بدين ترتيب، سقراط با استفاده از معلوماتي، كه طرف داشت؛ ولي به واسطه¬ي تحليل نكردن موضوع نمي¬توانست از معلوماتش به نحو منطقي استفاده كند، او را كمك مي¬كرد، تا به استنتاج بپردازد و كودك فكر را به سلامت بر زمين نهد.

اعتقاد به خداي واحد

در يونان خدايان بسيار متعدّدي پرستش مي¬شد و يكي از مهم¬ترين نظريّات سقراط اين بود، كه خداي واقعي تنها يكي است و آن خدا داراي قدرت و علم و كمالات نامتناهي است، آن هم خدايي كه نه چون خدايان يوناني كه از يك طرف، به خاطر داشتن هوس ها و شهوات گوناگون، خود مدام در حال جنگ مي¬باشند؛‌ و از طرف ديگر، رقيب انسان مي¬باشند و انسان بايد به درگاه آنان قرباني و نذر و نياز كند، تا از خشم و غضب آن¬ها درامان باشد؛ بلكه خداي يگانه اي كه جهان هستي را بر پايه عدالت و حقّ نگهداري مي¬كند، بندگانش را دوست دارد و نسبت به آنان بخشنده و مهربان است و آن¬ها را در انجام كارهاي خير و نيك ياري مي¬كند.

سقراط بر وجود خدا چنين استدلال مي¬كند، كيست كه بدون دخالت يك قوّه¬ي عاقله نظم دهنده بتواند شرح دهد، كه ديدگان ما براي ديدن و دست¬هاي ما براي گرفتن و پاهاي ما براي راه رفتن درست شده؟ و آيا درخور ستايش نيست، كه طبيعت آب را براي تشنگي ما و درختان را براي تهيه ميوه¬ها فراهم آورده؟ به هر سو كه مي¬نگريم، اثري از يك قوه عاقله و از يك لطف كردگار مي¬بينيم، كه بسيط زمين را از نعمت¬هاي گوناگون مالامال نموده تا بشر بتواند خوشبخت و آسوده زندگي كند. (فلاسفه¬ي بزرگ 1/83)

سقراط مي¬گويد: نظم و نسق جهان و طرح و نقشه¬ آن و اضح¬تر از آن است كه بتوان آن را ساخته تصادف و معلول علّتي غيرقابل دانست. (تاريخ تمدّن ویل دورانت، 2/414)

علم تذکّر و یادآوری است نه یادگیری

به عقيده¬ي سقراط علم از جهان خارج بر روح عارض نمي¬گردد؛ بلكه هم¬چون وديعه¬ي الاهي از آغاز در روح متمكّن بوده است، اگر هم در اعماق روح پنهان است، مي¬توان بيرونش كشيد. وي در بيان اين مطلب چنين استدلال مي¬كرد: انسان نه به سراغ آن¬چه مي¬داند مي¬رود و نه به سراغ آن¬چه نمي¬داند؛ امّا به جست¬وجوي آنچه مي¬داند نمي¬رود، چون بر آن آگاه است و به جست¬وجوي آنچه مطلقاً نمي¬داند نيز نمي¬رود، چون نمي¬داند چه را بايد جستجو كند. بنابراين، علم در روح متمكّن است و ما جز بيدار كردن اين معرفت به خواب رفته كاري نداريم. كوشش خود سقراط هم تنها ناظر به بيدار كردن اين علم خفته در انسان¬ها بوده است. همين نظر سقراط در باره¬ي علم است، كه افلاطون در بخشي از رساله¬ي منون بسط داده، و آن را به نام «نظريّه¬ي‌ تذكّر»‌ عرضه داشته است.

هرچند خدمت سقراط در ظاهر بيشتر به فلسفه و روان¬شناسي و اخلاق و دين بوده، ولي از نظر آن¬چه هم كه امروزه «علم»‌ (علم تجربي) ناميده مي¬شود، نيز خدمت سقراط قابل ستايش فراوان است؛ بدين معني كه اوّلاً، علم و دانش با تمام شعب آن از ـ‌ اعمّ از فلسفي، روانشناسي، اخلاقي، تجربي، رياضي و . . . يكي است و آن عبارت است از آگاهي بشر. ثانياً،‌ بسياري از اصول و قواعدي هم¬چون تعاريف و طبقه¬بندي علوم و طرز بيان مطالب و شك عقلي در هر آن¬چه كه گفته شده، و قيام در برابر سوفسطاييان و سفسطه و...،كه سقراط ضرورت آن¬ها را براي پيشرفت فلسفه و اخلاق و دين بيان مي¬كند، همان¬ها¬یند، كه در علم هم زيربنا هستند.

متّهم كردن سقراط

در دوران سقراط آريستوكراسي و اشرافيّت جامد آتن شكست خورد و به جاي آن حكومتی دموكراسي به وجود آمد، كه از سقراط خواهش نمود، كه مجلس نمايندگان را با قدوم خود مزيّن سازد و يكي از اعضاي رسمي آن باشد. ولي چون سقراط به آداب و رسوم و برنامه¬هايي را كه به سود مجلسيان بود، به شدّت حمله كرد، نخست عدّه¬اي به عنوان پند و اندرز به سقراط گوشزد كردند، كه در شرايط فعلي صلاح نيست، كه به قوانين ملّي و دولتي اعتراض كند؛ ولي نتيجه آن شد، كه وي با سادگي و صفاي ويژه¬ي خود بر شدّت انتقادات خود بيفزايد.

آن¬گاه جرياني پيش آمد، و آن اين¬كه سي نفر از اعيان تبه¬كار مجلس زمامداري آتن رأي دادند،‌ كه گروهي از رهبران نظامي اعدام شوند، و مردم آتن را هم به اين حكم قانع ساختند؛ ولي سقراط با اين رأي به شدّت به مخالفت برخاست. كمي بعد از اين ماجرا، سقراط به طور رسمي در مجلس نمايندگان آتن اعلام داشت، براي اين¬كه مملكت به خير و صلاح گرايد، بايد همه¬ قدرت¬هاي مهمّ دولتي در دست فلاسفه وانديشمندان باشد، نه در اختيار اشراف تبه¬كار. اشراف هم شروع كردند به بستن اتّهامات واهي بر وي. ولي همين اتّهامات هم سبب شدند، كه احساسات توده¬ي مردم كه معمولاً خوب ولي نادان¬اند، ضدّ او برانگيزند و آنان هم رأي دادگاه مبني بر اعدام وي را خواستار شدند. خلاصه اتّهمات به سقراط چنین بود:

1 ـ سقراط دشمن مردم است؛ چون دشمن قوانين و برنامه¬هاي اصلاحي كشورشان است.

2 ـ سقراط مراسم و تشريفات و روش زندگي مردم آن را مورد حمله و انتقاد قرار مي¬دهد.

3 ـ سقراط اخلالگري است، كه هدفي جز دشمني و مبارزه با نظام اجتماعي حاكم ندارد.

4 ـ سقراط انديشه آتني را تباه ساخته و اين امر در وضع مملكت اثر بسيار سوء دارد.

5 ـ سقراط به خدايان بد مي¬گويد و دين رسمي (بت¬پرستي) را كوچك مي-شمارد.

6 ـ سقراط خدايان متعدّد مردم را انكار مي¬كند و فقط به خداي واحدي عقيده دارد.

دفاعیه سقراط

سقراط، خطابه¬ي مفصلي در دفاع از خود ايراد كرد و در آن گفت: به اعتقاد خودم خداوند مرا مأمور فرموده تا عمر خويش را در تحصيل حكمت به سر برم و نفس خود و ديگران را در معرض اختبار در آورم، هرگاه ترس جان يا خطر ديگر مرا به ترك اين مقام وا دارد، آيا از من قبيح نخواهد بود؟ اين تكليفي است، كه خدا مرا به آن مأمور فرموده و يقين دارم كه به شهر شما نفعي مانند اين عبادت دائم خداوند كه من به جا مي¬آورم نرسيده و تمام هم من مصروف آن است، كه به همه¬ي شما از پير و جوان مسلّم سازم، كه اهتمام در امر بدن و مال و جاه به اندازه¬ي تهذيب نفس واجب نيست و همواره به شما مي¬گويم، كه فضيلت از ثروت حاصل نمي¬شود؛ بلكه ثروت از فضيلت عايد مي¬گردد و تمام نعمت¬هاي خصوصي و عمومي از اين راه به دست مي¬آيد. پس اگر به گفتن اين سخنان من جوانان را فاسد مي¬كنم، گناه من همين تعليمات است، چه اگر كسي ادعّا كند كه چيز ديگر مي¬گويم، يا خود به اشتباه است يا شما را به اشتباه مي¬اندازد، پس خواه مسئول «انوتوس» را اجابت كنيد خواه نكنيد، و مرا مرخص نمائيد هرگز روش خود را تغيير نخواهم داد اگر چه هزار بار به معرض هلاك درآيم. (افلاطون، حكمت سقراط، ص 46)

وقتي كه دفاعيّات سقراط به جائي نرسيد و رأي دادگاه قطعي شد، مطالب ديگري ايراد كرد و در آن گفت: امّا اگر مرگ انتقال است از مكاني به مكان ديگر و اين كلام حقيقت دارد كه آن¬جا ميعادگاه جميع مردم است، چه نعمت از اين بهتر تصور مي¬توان كرد... آيا شما حشر با هنرمنداني مثل اورفائوس و موزه (موسا) و هيودوس و اميروس را بر هر نعمتي ترجيح نمي دهيد، و اگر اين مطلب راست است من هزار مرتبه به مردن راضيم... پس اي قضات من، از مرگ اميدوار باشيد و يقين كنيد كه مردم نيكوكار نه در زندگي بد مي¬بينند و نه بعد از آن، و خداوند هيچ¬گاه رحمت خود را از آنان دريق نمي¬دارد... اينك وقت آن رسيده كه از يكديگر جدا شويم، من غريمت مردن مي¬كنم و شما در فكر زندگي باشيد، امّا كدام يك بهره¬مندتريم، جز خداوند هيچ¬كس نمي¬داند. (حكمت سقراط، ص 66)

ولی سقراط به مرگ محكوم شد؛ زيرا به گفته¬ي قاضي¬ها، او جوانان را به فساد مي¬كشاند؛ امّا دليل واقعي محكوميّت وي آن بود، كه همه چيز را زير سؤال مي¬برد: حقّ اقتدار و قدرت، مذهب، تصوّر جامعه از خدا و خدايان، پارسايي، نيكي، دادگري، عدل، ظلم، و غيره.

مرگ سقراط

چون دفاعيات سقراط به جائي نرسيد و او كه در اين موقع هفتاد سال داشت به نوشيدن زهر شوكران محكوم شد. در اين هنگام دوستان وي به زندان آمدند و به او پيشنهاد كردند، كه او به آساني مي تواند فرار كند، زيرا آنان به تمام زندانبانان رشوه داده¬اند، ولي سقراط ابا كرد. نه به دليل آن كه خود را گناهكار مي¬دانست، بلكه او محكوميّت خود را ناعادلانه مي¬دانست، و يقين داشت، كه وجودش سودمند بوده‌‌، و دولت برخلاف رفتاري كه اكنون با وي مي¬كند، بايد به او پاداش دهد. امّا نپذيرفتن فرار را بدين علّت انتخاب كرد، كه وي طبق قانون به مرگ محكوم شده و به لطف قوانين است، كه شهر و دولت برپاست.

آري، سقراط كه تمام مدّت عمر آماده استقبال از خطر و حتّیٰ مرگ بود ترجيح داد، كه اكنون كه در اوج كمال و قدرت است در راه علم و فلسفه شهيد شود، تا آن¬كه در خفّت دوران پيري جان سپارد، ازاين¬رو، به دوستان اندوهگين خود گفت: «بايد شجاع باشيد و بگوئيد اين¬كه زير خاك مي¬كنيم تن سقراط است نه خود او». آن¬گاه برخاست و براي شستشو به اتاق مجاور رفت، و بعد از برگشتن وقتي زندانبان جام زهر را به سقراط داد، سقراط به او گفت « دوست من، تو در اين كار تجربه داري، بگو ببينم چكار بايد بكنم؟ زندانبان گفت: پس از خوردن بايد مدّتي در زندان بگردي تا آن¬كه در پاهاي خود سنگيني احساس كني. پس از آن دراز مي-كشي و بدين ترتيب زهر كار خود را مي¬كند. آن¬گاه جام زهر را به دست سقراط داد و سقراط بدون كوچك¬ترين اضطرابي و بي¬آن¬كه صورت خود را درهم كشد جام را به لب گذاشت و تمام آن را به خوشي سر كشيد. شاگردانش كه نتوانستند خودداري كنند گريه و فرياد سر دادند، كه سقراط گفت «ساكت باشيد، زيرا شنيده ام كه مرگ بايد در ميان سكوت و آرامش باشد ». سقراط مدتي دور زندان قدم زد و چون در پاهايش سنگيني احساس كرد، همانطوري كه زندانبان گفته بود به پشت خوابيد، پس از مدتي صورتش را كه پوشانيده شده بود باز كرد و گفت « اي كريتون) ما بايد خروسي به « اسقلابيوس» بدهيم، اداي اين دين را فراموش نكنيد» (مقصود سقراط از اين امر اداي شكرانه¬اي است نسبت به خداوندي كه او را از رنج مي رهاند)، (حكمت سقراط، ص 66)

بدين¬سان، سقراط همچون مرد دادگر و شريفي ديده از جهان فروبست،‌ بدون اين¬كه خشمگين باشد يا تهديدي كند يا حتّيٰ كلام تند وناسزايي از دهانش بيرون آيد.‌

بعد از شهادت سقراط، آتنيان به زودي به عظمت جنايتشان پي بردند. دوستان سقراط با قلم و بيان، شخصيّت و مكالمات و اندرزهايش را بيان كردند و به گفته¬ي دئوگنس، آتني¬ها به علامت سوگواري تمام مكان¬هائي را كه كشتي و بازي¬هاي پهلواني در آن¬جا تمرين مي¬شد بستند، و آنتيوس را تبعيد كردند و ملتوس را محكوم به مرگ نمودند و مجسّمه¬اي به ياد سقراط كه توسّط ليزيپوس ساخته شده بود برپا كردند. آري، سقراط مرد، ولي نام او براي هميشه به عنوان مظهر خردمندي و پرهيزگاري و پدر فلسفه باقي¬ماند.


کتاب تاریخ فلسفه

دکتر رحمت الله قاضیان