فصل هفتم -
از مقوله¬ی زيبايي بودن اخلاق.
مقدّمتاً گوييم: ممکن است عدّه¬ای اشکال کرده بگويند: «اين¬که ما بدانيم اخلاق از چه مقوله¬ای است، برای ما از نظر علمی و تربيتی چه فايده¬ای دارد؟ اصل اين است که ما بدانيم اخلاق فاضله کدام¬اند؟ و متخلّق به اخلاق فاضله گرديم.» نظير حرف آن کسی که از او پرسيدند، «قورمه با غين است يا با قاف؟» گفت: «قورمه نه با غين است نه با قاف، بلکه با گوشت است و روغن.» ولی چنين نيست؛ شناخت اين¬که اخلاق از چه مقوله¬ای است و يا اين¬که از يک مقوله است و يا چند مقوله، تأثير فراوانی در تکميل اخلاق ما دارد؛ چون: دانستن اين مطلب؛ اوّلاً، به ما ياد می¬دهد که برای داشتن اخلاق فاضله بايد از کجا شروع کنيم. ثانياً، تا بر ما معلوم نشود که اخلاق از چه مقوله¬ای است، نمی¬توانيم مکتب اخلاقی اسلام و امتيازات آن را بر ساير مکاتب اخلاقی بشناسيم.
باري، عدّه¬ای اخلاق را از مقوله¬ی جمال و زيبايی می¬دانند و قائل¬اند كه انسان بالفطره عاشق جمال و زيبايي است؛ ازاين¬رو، برای پرورش اخلاق اجتماع و افراد بايد حسّ زيبايی دوستی را در آن¬ها پرورش داد؛ زيرا:
اوّلاً، اگر مردم زيبايی مکارم اخلاق و اخلاق بزرگوارانه، چون راستی، گذشت، ايثار، سخاوت، شجاعت و غيره را بدانند، خيلی بهتر و بيشتر به انجام آن¬ها می¬پردازند.
ثانياً، زيبايي منحصر به زيبايي حسّي نيست؛ بلكه زيبايي معنوي هم خود حقيقتي است. ازاين¬رو، انسان بايد، به درجه¬اي برسد كه علاوه بر زيبايی محسوس، زيبايي¬های معقول و معنوی که مرتبه¬ی بالاتری از زيبايی محسوس¬اند، نيز درک کند.
ثالثاً، تناسب در امور معنوي و روحي هم¬چون زيبايي حسّي عامل جمال و زيبايي روحي است و كار اخلاقي يعني كار زيبا و زيبايي عقلي ناشي از تناسب است.
تعريف زيبايي
درتعريف زيبايي گفته¬اند: زيبايی چيزی است که همه درک می¬کنند؛ ولی قابل تعريف نيست. گرچه بعضی چون افلاطون گفته¬اند: زيبايی عبارت است از تناسب اجزاء يک چيز؛ ولی تناسب خود يک نسبت خاصّی است. مثلاً برای تشکيل آب بايد دو قسمت هيدرژن و يک قسمت اکسيژن باشد؛ ولی در مورد زيبايی¬ها نمی¬توان چنين نسبتی را تعيين کرد.
زيبايي مطلق است يا غيرمطلق؟
آن¬گاه بعضی گفته¬اند: زيبايي مطلق است و هر كس آن را درك مي¬كند. مثلاً هر كس كه چشم و گوش و بويايي سالم داشته باشد، زيبايي باغ و بوستان و آبشار و صورت زيبا و نيز صداي خوب و بوهاي خوش و ... را درك مي¬كند.
ولی بعضي ديگر گفته¬اند: زيبايی نسبی است، يعنی اين انسان است که زيبايی می¬آفريند، نه اين¬که چيز زيبايی وجود داشته باشد. مثلاً اين مجنون است که ليلی را زيبا می¬بيند؛ ولی برای ديگران ليلی چندان زيبا نيست. چنان¬كه شاعر در اين مورد گويد:
به مجنون گفت روزي عيب¬جويي كه پيــــــــــــدا كن به از ليلي نكويي
كه ليلي گرچه درچشم توحوري است به هر عضوي زاعضايش قصوري است
ز حرف عيب¬جو، مجنون برآشفت در آن آشفتگي، خندان شد و گفت:
تو مو مي¬بيني و من پيچـش مو تو ابرو، من اشارت¬هــــــــــــاي ابرو
اگر بر ديده¬ی مجنون نشيني بغير از خوبي ليــــــــــــــــلي نبيني
و گفته¬اند: هارون¬الرّشيد شبی همراه وزيرش در شهر به گردش پرداخت، تا به خرابه¬اي رسيد، ديد مرد فقيري که در آن¬جا سكونت دارد به زنش گفت: مقداري از آن شراب ناب در آن قدح زرّين بريز، اي زيباي زيبايان و اي مهروي مهرويان. زن هم مقداري آب در كاسه¬ی گِليني ريخت و به شوهرش تعارف كرد و گفت: بگير، اي سلطان سلطانان و اي قهرمان قهرمانان. هارون¬الرّشيد به وزيرش گفت: اين¬ها از ما خوش¬ترند.
ولی اين هر دو نظر، گرچه تا حدودی درست¬اند؛ امّا افراطی مي¬باشند؛ بلکه قدر مسلّم اين است که در خارج چيزی به نام زيبايی هست، خواه انسان آن را درک کند يا نکند؛ ولی زيبايی تا حدودی هم بستگی به اشخاص دارد؛ چنان¬که وقتی کسی مي¬خواهد ازدواج کند، به صرف ديدن بستگانشان اکتفا نمی¬کنند، بلکه خود نيز بايد هم¬ديگر را ببينند، زيرا ممکن است کسی قيافه¬ای را دوست داشته باشد و ديگری آن را دوست نداشته باشد.
جاذبه داشتن زيبايی
نکته¬ی ديگری که در باب زيبايی بايد بدان توجّه داشت، اين است که جمال و زيبايی جاذبه دارد و در انسان عشق و طلب و حرکت به جانب خود ايجاد می¬کند. از نظر حكماي اسلامی تمام حرکت¬های اين عالم، مولود عشق موجودات به مبدأ هستی است.
جز فروغ عشق انــدر ذرّه نيست غير عشق اندر دل هر ذرّه نيست
گر نبودي عشق كِي گشتي عيان گردش عالم ز جـذب عشق دان
زيبايی¬های معقول
زيبايی منحصر به زيبايی انسان، آن هم زيبايی¬ای که دو جنس مخالف از يکديگر درک می¬کنند، نيست؛ بلکه آن¬که فقط زيبايی جنسی را درک می¬کند، در حقيقت زيبايی را درک نمی¬کند؛ چون: اوّلاً، در هستی هزاران نوع زيبايی¬های بَصَري و سمعي و زيبايي¬هاي ديگر وجود دارد. زيبايي¬های طبيعی چون زيبايی گل¬ها، جنگل¬ها، کوه¬ها، سرخی شفق در غروب، زيبايی آبشارها، زيبايي صداها و...
ثانياً، ما يك سري زيبايي¬هاي عقلي و معنوي هم داريم كه در عين اين¬كه واقعاً از نوع زيبايي هستند؛ ولي محسوس هم نيستند، بلكه معقول¬اند. و حتّي زيبايی¬های معقول زبيايي¬هاي برتری هستند که انسان¬های برتر درک می¬کنند، مانند زيبايی فصاحت و بلاغتی که در يک کلام وجود دارد، زيبايی گلستان و بوستان سعدی و اشعار حافظ و مثنوی مولوی به مراتب بيش از زيبايی¬های طبيعی است، و بالاترين کلام¬های زيبا «قرآن مجيد» بعد سخنان پيامبر اكرم (ص) و حضرت علی (ع) و ساير ائمّه¬ی معصومين (ع) است.
چنان¬که قرآن کريم معجزه¬ی پيامبر اسلام (ص) شده و اين معجزه بودن هم از نظر معانی بلند آن است و هم از نظر فصاحت و بلاغت و هندسه¬ی کلماتش؛ به طوری که هيچ بشری، تا کنون نتوانسته مانند قرآن کريم بياورد.
بلکه هيچ¬کس تا کنون نتوانسته مثل نهج¬البلاغه هم بياورد؛ به طوری که ابن ابی¬الحديد در مقدّمه¬ی شرحش بر نهج¬البلاغه در وصفش گفته است: «دونَ الکَلامِ الخالِقِ وَ فَوقَ کَلامِ المَخلوقِ»؛ يعني سخنان علي (ع) پايين¬تر از كلام خالق، ولي برتر از سخن مخلوقات است.
افرادي هم كه طرفدار وجود زيبايي¬هاي معقول¬اند، خود به دو دسته تقسيم مي¬شوند:
بعضي از صاحب¬نظران زيبايي را صفتي در فعل می دانند و مي¬گويند: بعضي كارها ذاتاً زيبا هستند. مثلاً راستي، چه براي گوينده¬ی راستي و چه براي شنونده¬اش، خودش يك زيبايي و كشش خاصّي دارد. صبر، استقامت، علوّ نفس، عدالت و ...، نيز هر يك زيبايي و شكوه معنوي خاصّي دارند كه هر انساني را به سوي خود جذب مي¬كنند؛ و هر انساني كه اين صفت در آن¬ها باشد، ديگران به سوي او كشيده مي¬شوند. به طوري كه ديگران به صاحبان اين صفات علاقمند مي¬شوند و مريد آن¬ها مي¬گردند. حتّي انسان¬هايي كه متّصف به صفات عالي انسان مي¬شوند، خود نيز زيبا مي¬شوند؛ ازاين¬رو، مي¬توان گفت: متّصف شدن انسان به صفات زيبا، بيشتر از لباس و ساير زر و زيورهای مادّی، انسان را زيبا مي¬كنند.
بعضي ديگر از كساني كه قائل به زيبايي معقول هستند، زيبايي را اوّلاً و بالذّات در خود روح انسان مي¬دانند و مي¬گويند: همان¬طوري كه اجزاء بدن انسان اگر با هم تناسب داشته باشند، صاحب آن جسم زيبا مي¬شود؛ همين-طور، هرگاه قوا و استعدادهاي روحي كه در روحي وجود دارند، هركدام در يك حدّ و اندازه¬ی معيّني كه براي آن مقرّر است، باشد، صاحب آن روح زيبا و مطلوب مي¬گردد، هم براي خودش و هم براي ديگران كه او را مشاهده مي¬كنند.
همان¬گونه كه بشر فطرتاً در برابر زيبايي¬هاي ظاهري مجذوب مي¬شود، در برابر زيبايي¬هاي معنوي هم مجذوب مي¬شود. زيبايي¬هاي ظاهري نظير داستان زيبايي يوسف (ع) كه قرآن مجيد آن را در نهايت فصاحت و بلاغت بيان كرده است.
قرآن كريم مي¬فرمايد: «فَلَمّا رَاَينَهُ اَكبَرنَهُ وَ قَطَّعنَ اَيدِيَهُنَّ وَ قُلنَ حاشَ لِلَّهِ؛ ما هَذا بَشَراً، اِن هَذا اِلّا مَلَكٌ كَريمٌ: پس چون زنان او را ديدند، وي را بس شگرف يافتند، و [بي¬توجّه] دست¬هاي خود را بريدند و گفتند: منزّه است خدا، اين بشر نيست، اين جز فرشته¬اي بزرگوار نيست.» ( يوسف 12/31)
چهره¬ی معنوي انسان كامل نيز بشر را در عمق فطرت خود مجذوب مي¬کند¬. چنان¬که پيامبر اکرم (ص) » فرموده: «اِنَّ لِلحُسَينِ في بَواطِنِ المُؤمِنينَ مَحَبَّةٌ مَكنونَةٌ». ( وسايل المحبّين، ص 90)
يعني محبّت امام حسين (ع) در دل¬هاي مؤمنين وجود دارد؛ چون مؤمن خوبی و کمال را دوست دارد. حال ممكن است مؤمنيني باشند كه خودشان توجّه ندارند، و لكن ناآگاهانه محبّت امام¬حسين (ع) در دل¬هاي آن¬ها هست واين محبّت را خدا از خارج و به طور جبري در دل¬هاي مؤمنين وارد نكرده است؛ بلكه مؤمنين در عمق فطرتشان تقديس انسان¬هايي مانند امام حسين (ع) هست؛ به طوري كه اگر يك كس ديگري به جاي امام حسين (ع) هم بود، دل¬هاي پاك مؤمنين ستايشگر او بودند و به¬خاطر شهادت و مظلوميّت او مي¬گريستند.
و حتّي تصديق به وجود خداوند و پرستش او که بالاترين و زيباترين و کامل¬ترين موجود است، خود نشانگر داشتن روح زيبای شخص است.
آري، زيبايی وسعت بيشتري دارد و نه فقط شامل معاني هم¬چون فصاحت و بلاغت هم می¬شود؛ بلکه بالاتر، زيبايي معقول را هم كه برتر از حدّ حسّ و گمان است، شامل می¬شود.
چنان¬كه در دعاي سحر ماه رمضان امام محمّد باقر (ع) به درگاه خداوند عرض مي¬كند: «اَللَّهُمَّ اِنِّي اَسئَلُكَ مِن جَمالِكَ بِاَجمَلِهِ، وَ كُلُّ جَمالِكَ جَميلٌ: پروردگارا، از تو مسئلت مي¬كنم از زيباترين زيبايي¬هايت؛ با آن¬که همه¬ی زيبايي¬هايت زيبا هستند.»
زيبايي اخلاق فاضله
اخلاق فاضله هم از جمله¬ی زيبايی¬هاست؛ اخلاق فاضله مانند فداکاری، استقامت، انصاف، گذشت، سخاوت، دوستی انسان¬های کامل و... هم از جمله¬ی زيبايی¬های معقول هستند؛ يعنی عقل اين¬ها را زيبا می¬داند و در پرورش اخلاق بايد کاری کرد که افراد زيبايی اين امور را مانند زيبايی¬های طبيعی و بلکه بيشتر درک کنند، و رذائل اخلاقی هم¬چون دروغ، خيانت، جنايت، غيبت، ظلم و غيره را به مانند امور حسّی گندناک، متعفّن و بد بدانند.
و اصولاً اگر روح زيبا و پاک گردد، اخلاق فاضله که زيبا هستند، از او سر می¬زند و هيچ¬گاه اخلاق رذيله که زشت¬اند، از او سر نمی¬زند.
ازاين¬رو، گفته¬اند: دوستی اميرمؤمنان (ع) ايمان است؛ زيرا کسی¬که علی (ع) را دوست دارد، در حقيقت خودش را ستايش کرده است؛ يعنی من يک انسان کامل را درک می¬کنم. تا کنون هزاران نفر شيعه، سنّی، حتّي مسيحی و يهودی حضرت علی (ع) را منقبت گفته¬اند. ابن شهر آشوب وقتی کتاب مناقب را در مورد علی (ع) می-نويسد، مدّعی می¬شود: اکنون که من مناقب را می¬نويسم، هزاران کتاب مناقب برای علی (ع) می¬شناسم.
حدّ وسط، اخلاق زيبا
همان طوري كه در ساختمان جسم انسان يك عضو عبث و بيهوده آفريده نشده است، بلكه هر يك از اعضا و جوارح چون چشم و گوش و دست و پا و معده و روده و قلب و كليه و غيره براي هدفي و كاري آفريده شده¬اند، و نبودنشان و حتّي خوب فعّاليّت نكردنشان سبب نقص¬هايي در انسان مي¬شود؛ همين طور غرائز و اميال و شهوات چون خوردن، خوابيدن، ميل جنسي، غضب و... هم هرگاه به صورت طبيعي و اصلي خود در انسان فعّال باشند، نه فقط زيانبخش نيستند، بلكه براي ادامه¬ی شخص و نسل او نيز لازم و ضروري هستند؛ و اين تنها در صورت انحراف از وضع طبيعي يك يا چند تا از آن¬هاست كه تعادل انسان به هم زده می¬شود و به صورت خطرناكي در خواهند آمد.
حال بايد ديد كه حدّ طبيعي و اصلي هريك از قوا و استعدادهاي انسان چيست؟ علماي اخلاق فرموده¬اند: حدّ وسط و اصلي هر يك از قوا و استعدادهاي انسان همان حدّ وسط آن¬هاست. و مساله¬ی مهمّي كه در اخلاق مطرح است، تعيين حدّ وسط در اخلاق مي¬باشد كه مستحسن است و سعادت و كمال انسان در آن است.
بنا بر اصل غاييت چون هر استعدادي براي غايتي ساخته شده و مجموع هم غايتي دارند، ما اگر بخواهيم بفهميم كه يك قوّه در حدّ وسط است يا در افراط و تفريط، بايد كشف كنيم كه اين قوّه اصلاً براي چه آفريده شده است؟ اگر بيشتر از آن¬چه كه براي آن آفريده شده به كار افتد «افراط» است و كمتر از آن «تفريط» است و افراط و تفريط هم هر دو مذموم¬اند و غيراخلاقي؛ ولي اگر قوّه¬اي در همان حدّي كه براي آن آفريده شده به كار افتد «حدّ وسط» است و ممدوح و اخلاقي مي¬باشد و انسان را به سعادت مي¬رساند.
مثلاً قوّه¬ی خشم و غضب در انسان براي اين است كه از خود دفاع كند؛ چه اگر انسان در مقابل طبيعت و حيوانات و انسان¬هاي ديگر از خود دفاع نکند، محكوم به فنا خواهد بود. قوّه¬ی خشم در حدّي كه انسان از خود دفاع كند «حدّ وسط» آن است و اخلاقي و ممدوح است؛ امّا اگر همين قوّه¬ی خشم در انساني كم¬تر از آن حدّ فعّال باشد، به طوري كه انسان به صورت يك آدم توسري خور درآيد، حدّ ناقص و تفريط آن است، و اگر بيشتر از آن حدّ فعّال باشد، به طوري كه انسان به صورت فرد مهاجمي درآيد كه توي سر ديگران بزند، در حدّ افراط است؛ و هر دو صورت افراط و تفريط هم مذموم¬اند و غيراخلاقي.
هم¬چنين غريزه¬ی جنسي هدفي دارد كه در حيوانات تنها بقاي نسل است؛ ولي طبق تحقيقاتي كه به عمل آمده است، غريزه¬ی جنسي در انسان به اين مقدار ختم نمي¬شود؛ بلكه يك زن و شوهر كه با هم زندگي مي-كنند، به تعبير قرآن كريم بايد بين آن¬ها مودّت و رحمت در حدّي باشد كه به اصطلاح اساس يك خانواده¬ی پايدار در آن باقي بماند و خانواده منشأ توليد نسل بشود و فرزندان در آن كانون بزرگ شوند؛ يعني همه¬ی اين¬ها از غايات غريزه¬ی جنسي مي¬باشند.
حال اگر غريزه¬ی جنسي براي اين منظور به كار رود، حدّ وسط آن است و مستحسن است؛ ولي اگر زيادتر از حدّش به كار رود و مسئله¬ی تنوّع طلبي درآيد، حدّ افراطش است و مذموم مي¬باشد، و اگر كمتر از حدّ متعارف يعني به صورت مجرّد زندگي كردن باشد، در حدّ تفريط غريزه¬ی جنسي است و باز مذموم مي¬باشد.
اين نظر (حدّ وسط در قوا) بر آن است كه اگر قواي انسان ـ كه حدّ وسط آن¬ها را با معيار غايت مي¬توان شناخت ـ هركدام در آن حدّي باشند كه حدّ وسط آن¬هاست، در مجموع روح انسان زيبا مي¬شود؛ و اگر غير از اين باشد، يعني در حدّ افراط يا تفريط باشند، انسان روحي زشت پيدا مي¬كند؛ آن¬گاه مي¬گويند: از روح زيبا، فعل زيبا صادر مي¬شود و از روح زشت، افعال زشت و نازيبا.