فصل هشتم - كمال، هدف انسان

فصل هشتم -
كمال، هدف انسان.
هر انساني به طور طبيعي و غريزي و نيز طبق فرمان عقلش در هر محيط و تحت هر شرايطي خواهان كمال است. آري، هر انساني در آرزوي رسيدن به كمال سختي¬ها و رنج¬ها را بر خود هموار مي¬سازد، و اين كمال¬خواهي چنان در وي ريشه¬ی عميق دارد كه اگر تا ابد هم زندگي كند، يك لحظه از طلب كمال فرو نمي¬ماند.
ولي همان¬طوري كه در سر راه تكامل يك درخت موانع زيادي وجود دارد كه بايد با آن¬ها مبارزه نمايد؛ همين طور در سر راه هر انساني هم موانع زيادي وجود دارند كه بايد با تمام تلاش خود با آن¬ها مبارزه نمايد، وگرنه به تكامل لايق خود نمي¬رسد؛ چنان¬كه تنها انسان¬هاي معدودي هم¬چون انبيا و اوليا (ع) به اوج كمال رسيده¬اند، هرچند آن¬ها هم خود از نظر كمال در يك درجه نيستند؛ چنان¬كه قرآن كريم مي¬فرمايد: «تِلكَ الرُّسُلُ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلی بَعضٍ: بعضي از آن رسولان را بر بعضي ديگر برتري داديم.» ( بقره 2/253)
تزكيه¬ی نفس عامل تكامل
بي¬ترديد انسان براي رسيدن به هر كمالي بايد از قواعد و اصولي پيروي كند و در خطّ سير معيّني حركت كند؛ و طبعاً براي رسيدن به هدفش بايد تمام سعي و تلاش خود را براي رسيدن آن هدف به كار برد؛ يعني از هواها و هوس¬هايي كه مانع رسيدن وي به هدفش مي¬رسد، پرهيز كند؛ و اين همان تزكيه¬ی نفس است. ازاين¬رو، تزكيه¬ی نفس و تملّك آن لازمه¬ی زندگي هر انساني است كه مي¬خواهد يك حيات معقول و انساني داشته باشد.
تكامل انسان در گرو داشتن ثروت و مقام و وسايل رفاه زندگي نيست، بلكه كمال انسان تنها در اين است كه خود را از پيروي بي¬حدّ و حصر شهوات و اميال بركنار دارد و با عزمي راسخ در جهت كمال انساني يعني داشتن يك زندگي معقول و تزكيه¬ی نفس گام بردارد.
البتّه همان¬طوري كه براي داشتن بدني سالم و عضلاتي قوي بايد ورزش و تمرين كنيم، براي داشتن يك روح و نفس مهذّب و تربيت يافته هم بايد تمرين كرد. با اين تفاوت كه توان جسمي از حدّ معيّني تجاوز نمي¬كند؛ و اين در حالي است، كه توان روحي انسان حدّي ندارد، بلكه انسان با تمرين و ممارست مي¬تواند بي¬نهايت و الي ماشاءالله بالا رود.
يكي از عوامل شيوع ظلم و جنايت و قساوت در غرب بايد در طرز تفكّر برخي از مربّيان و فلاسفه¬ی آن¬ها جست¬وجو كرد. چنان¬كه «نيچه» فيلسوف آلماني فلسفه¬ی خود را بر اساس بي¬رحمي و برتري نژاد بنا نهاد و رسماً اعلام داشت:
«فكر خدا و زندگي اخروي را بايد كنار گذاشت كه آن از ضعف و عجز برآمده است. انسان بايد رأفت و رقّت قلب را دور اندازد. رأفت از عجز است، فروتني و فرمانبرداري از فرومايگي است، حلم و حوصله و عفو و اغماض از بي¬همّتي و سستي است... بايد نفس را پرورد، غيرپرستي چيست؟ خود را بايد خواست، و خود را بايد پرستيد، ضعف و ناتواني را بايد رها كرد، تا از ميان برود.» ( فروغي، سير حكمت در اروپا 3/201)
انسان بالفطره خوب است
«لومبروزو» كه به عنوان پزشك در ارتش ايتاليا خدمت مي¬كرد، چون مشاهده كرد كه خالكوبي در ميان مجرمان به وفور يافت مي¬شود، نتيجه گرفت كه مجرمين كم¬تر از افراد عادّي حسّاسيّت بدني دارند و نقصان حسّاسيّت اخلاقي آنان نيز نتيجه¬ی نقصان حسّاسيّت بدني است. بعد از مشاهدات و تجربيّاتي ديگر، اعلام داشت كه بعضي صفات ارثي هستند؛ و جنايتكاران معمولاً داراي صفاتي چنين¬اند: موهاي مجعّد، چشم¬هاي مورّب، آرواره¬هاي كشيده به جلو، ابروهاي كاملاً كماني، سر بزرگ¬تر يا كوچك¬تر از معمول، گونه¬هاي برجسته، گوش¬هاي بزرگ، جمجمه يا چهره¬ی ناموزون و پيشاني كشيده به عقب.
ولي امروزه اين ادّعاي لمبروزو در ميان دانشمندان طرفداري ندارد. چه بسياري از جنايتكاران هستند كه هيچ¬يك از صفات فوق را ندارند و بسياري از افرادي كه داراي صفات فوق هستند افرادی عادّي هستند. ازاين¬رو، محقّقين برآنند كه آدم بد و جنايتكار فطري وجود ندارد، بلكه كساني كه شرارت زياد مي¬كنند، يا داراي صفات زشتي هم-چون خسّت، حسادت، ترس، حيله¬گري، دروغ، خيانت و غيره هستند، در واقع آدم¬هاي مريضي هستند كه بر اثر عدم تربيت صحيح و پيشامدهاي ناگواري مريض شده¬اند. و طبق همين نظر امروزه در غالب مدارس مترقّي و حتّي در زندان¬ها اين نظر را به كار مي¬برند و نتايج بسيار مفيدي هم از آن گرفته¬اند.
«جان ديويي» فيلسوف و روان¬شناس معروف آمريكايي مي¬گويد:
«مثل معروفي مي¬گويد: «سگي را اوّل بدنام كنيد و بعد دارش بزنيد، كسي اعتراض نخواهد كرد». خوي انساني، پيوسته از طرف اخلاقيّون حرفه¬اي به منزله¬ی سگي هار تلقّي گرديده و به بدنامي معرّفي شده و همواره مورد انواع و اقسام ملامت¬ها قرار گرفته است؛ بدون آن¬كه كسي زبان اعتراض گشايد. اگر درست به تاريخ اخلاق بنگريد، مشاهده مي¬كنيد، خوي بشر با ترديد و وحشت و بدبيني نگريسته شده و از آغاز به چنان صورت زشت و گستاخي درآمده است».
«كار اخلاق تنها منحصر به يافتن راه¬هاي تسلّط بر اين طبع سركش گرديده است، تا به حدّي كه عدّه¬اي عقيده دارند، هرگاه خوي انساني اين همه نقص و ضعف و عوامل انحطاط نداشت، اخلاق اساساً وجود خارجي نمي¬يافت».
«برخي از نويسندگان كه اندكي عميق¬تر فكر كرده¬اند، اين لجن¬مال كردن خوي آدمي را به پيروان مذهب و مؤمنان متعصّب، نسبت مي¬دهند و مي¬گويند: اينان براي اين¬كه باري تعالي را بيش از پيش تجليل كنند، آدمي را تا آن¬جا كه ميسّر بوده است، پست و خفيف وانمود كرده¬اند. انصافاً اين سخن تا اندازه¬اي درست است؛ زيرا بدون شبهه اهل دين بيش از كفّار و بي¬دينان، آدمي را به نظر بد می¬نگرند، و حال آن¬كه اين بدبيني آنان بسيار بي¬مورد است؛ زيرا هرگاه خوي آدمي تا اين حدّ بد است، چگونه آنان به ادّعاي خودشان نفس خويش را تزكيه مي¬كنند و به ارشاد ديگران مي¬پردازند؟». ( جان ديويي، اخلاق و شخصيّت، ص 18)
اين نظريّه¬اي كه امروزه به عنوان علم و فرآورده¬ی علمي ثابت شده است، قرآن كريم چهارده قرن پيش اعلام داشته است. چه اين كتاب آسماني منافقين را كه در واقع كافرند، و براي ضربه¬ی بزرگ¬تر زدن به اسلام و مسلمين به ظاهر در صف مسلمين قرار گرفته¬اند بيمار قلبي معرّفي مي¬كند و مي¬فرمايد: «في قُلوبِهِم مَرَضٌ: دل¬هايشان بيمار است.» ( بقره 2/9)
و رسول گرامي اسلام (ص) مي¬فرمايد: «كُلُّ مَولودٍ يولَدُ عَلَي الفِطرَةِ؛ حَتّي يَكونَ اَبَواهُ يُهَوِّدانَهُ اَو يُنَصِّرانَهُ: هر نوزادي با فطرت پاك و توحيدي آفريده مي¬شود؛ و اين پدر و مادرش هستند، كه او را يهودي يا نصراني مي كنند.» (بحارالانوار 2/87)
و اميرمؤمنان (ع) در وصيّتش به فرزندش امام حسن (ع) مي¬فرمايد: «اِنَّما قَلبُ الحَدَثِ كَالاَرضِ الخالِيَةِ، مااَلقي فيها مِن شَيءٍ قَلَبَتهُ؛ فَبادِرتُكَ بِالاَدَبِ قَبلَ اَن يَقسوا قَلبَكَ وَ يَشتَغِلُ لُبُّكَ: دل جوان مانند زمين خالي¬اي است كه هر بذري در آن افكنده شود، مي-پذيرد. پس فرزندم، من قبل از اين¬كه دلت سخت شود و عقلت را مسائل مختلف اشغال نمايند، به تربيت و ادب تو اقدام كردم.» (نهج البلاغه، حکمت 31 )
آری، فطرت انساني به گونه¬اي سرشته شده است كه هرگاه خانواده واجتماع انسان را منحرف نكنند، طبيعتاً و فطرتاً به سوي فضايل ونيكي¬ها كشيده مي¬شود.
«برتراند راسل» مي¬گويد:
«فكر قديم اين بود كه فضيلت اساساً مبتني بر اراده است و فرض مي¬شد كه وجود ما آكنده از تمايلات بد است و آن را با يك قوّه¬ی مجرّد كه اراده باشد، نظارت مي¬كنيم و ظاهراً ريشه¬كن كردن اين تمايلات بد محال به نظر مي¬آمد؛ و آن¬چه كه در اين مورد مي¬توانستيم انجام دهيم، فقط نظارت در آن¬ها بود. اوضاع و احوال كامل شبيه اوضاع و احوال جاني و پاسبان بود هرگز به تصوّر كسي نيامده است كه يك اجتماع ممكن است از افراد مستعد جاني خالي باشد. و لذا بهترين كاري كه ممكن است انجام شود، ايجاد نيروي كافي شهرباني بود. به طوري كه بيشتر مردم از ارتكاب جرم بترسند، و چند استثنايي كه پيدا مي¬شود، مرتكب گرفتار و مجازات گردد. ولكن روان¬شناسي جنايي جديد به اين نظريّه قانع نمي-شود، و عقيده دارد كه به وسيله¬ی تربيت مناسب مي¬توان از رشد و نموّ ميل به جرم و جنايت در بسياري از احوال جلوگيري كرد، هرچه كه با اجتماع منطبق مي¬شود، با فرد هم منطبق مي¬گردد.» ( در تربيت، ص 25 به نقل از رسالت اخلاق در تكامل انسان، موسوي لاري، ص 33 )
از نظر «قرآن كريم» نه فقط انسان فطرتاً خداشناس و خداپرست آفريده شده است، بلكه انسان فطرتاً طوري آفريده شده است كه به خوبي¬ها گرايش دارد و از بدي¬ها متنفّر و گريزان است.
چنان¬كه در يک آيه مي¬فرمايد: «وَ لَكِنَّ اللهُ حَبَّبَ اِلَيكُمُ الايمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلوبِكُم وَ كَرَّه اِلَيكُمُ الفُسوقَ وَالعِصيانِ: ولي خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده است و آن را در دل¬هايتان زينت بخشيده؛ و (به عكس) كفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است.» (حجرات 49/7)
و به قول «خواجه¬ی شيراز»:
اين همه مهر و وفايي¬كه ميان من و توست با خود آوردم ازآنجا، نه به خود بربستم
بنابراين، طبق نظر اسلام و نيز محقّقين از دانشمندان، انسان فطرتاً خوب و متمايل به خوبي¬ها آفريده شده است و حالات فساد و پليدي در او عارضي و غيراصيل و عدول از راه فطرت اصيل انساني است. از آن¬جا كه گرايش به مبدأ و معاد و خوبي¬ها فطري انسان است؛ ازاين¬رو، هرچند عوامل نامناسب ممكن است، تا حدودي ضعيف شود؛ ولي در هيچ شرايطي كاملاً از ين نمي¬رود. اساس دعوت انبيا هم بر اساس همين فطرت پاك و خوبي طلب انسان است. يعني انبيا برانگيخته شده¬اند، تا بر اساس اين فطرت پاك انساني، آن¬ها را به مبدأ و معاد و خوبي¬ها فراخوانند.