ثبات انواع يا تحوّل و تکامل انواع؟.
ما امروزه انواع مختلفی از جانوران مختلف هم¬چون انسان، اسب، گوسفند، کلاغ، مار، مورچه، مگس و حيوانات ريزتر هم¬چون باکتري¬ها و ويروس¬ها؛ و نيز انواع مختلفی از نباتات هم¬چون سيب، هلو، انار، گردو، نارون، چنار، سرخس، در روی زمين داريم. حال اين سؤال مطرح می¬شود که اجداد نهايی هرکدام از اين¬ها جداست، يا همه به يک جدّ نهايی می¬رسند؟ در اين مورد روي¬هم¬رفته دو نظر وجود دارد: ثبات انواع و تحوّل و تكامل انواع.
قريب به اتّفاق دانشمندان از قديم¬الايّام معتقد به ثبوت انواع بوده-اند؛ امّا در مورد نظريّة تحوّل و تکامل انواع ـ صرف¬نظر از بعضی از فلاسفة يونان باستان هم¬چون انکسيمندرس و امپدوکلس که به طور ضمنی تا حدودی معتقد به تحوّل و تکامل انواع بوده¬اند ـ آن¬چه که مسلّم است، اين است که اين تنها در اوايل قرن نوزدهم بود که با انتشار نظريّة لامارک و آن¬گاه داروين، نظريّة تحوّل و تکامل انواع بر سر زبان¬ها افتاد و عدّه¬ای طرفدار آن شدند.
طرفداران نظريّة «ثبوت انواع» يا «فيکسيسم»، معتقدند، انواع مختلف حيوانات و گياهان از روز نخست به همين صورت به وجود آمده¬اند و سپس توليد مثل کرده و نوع خود را ادامه داده¬اند. يعنی از ابتدا انسان از انسان، ميمون از ميمون، اسب از اسب، کبوتر از کبوتر و... متولّد شده است؛ ولي طرفداران نظريّة «تحوّل انواع» يا «ترانفورميسم» معتقدند، همة انواع مختلف حيوانات و گياهان در ابتدا يک يا چند نوع ساده بوده¬اند که بر اثر عوامل گوناگونی تغيير شکل داده و تدريجاً کامل¬تر و متنوع¬تر شده¬اند، تا آن¬که به صورت انواع حيوانات و گياهان کنونی درآمده¬اند و باز هم به تحوّل و تکامل خود ادامه می¬دهند.
تحوّل و تکامل انواع
طرفداران نظريّه¬ تحوّل و تکامل جانداران گفته¬اند: هر جانداری که در جايی قرار گرفته، به خاطر محيط طبيعی، وضع آب و هوا، سرما و گرما، غذای منطقه، وجود دشمنان و غيره، به تدريج خود را طوری تطبيق داده که بتواند خود و نسلش را زنده نگه¬دارد.
بدين معنی از آن¬جا که هر عضوی هر چه بيشتر به¬ کار افتد بيشتر رشد می¬کند، هر جانداري که در محيط جديد قرار می¬گيرد، برای انطباق با شرايط جديد اعضايش تغيير می¬کند، حتّيٰ اعضايی در وی ظاهر می¬شود و يا به علّت عدم کاربرد بعضی از اعضايش تدريجاً از بين می¬روند. بعد اين تغييرات به وجود آمده در جانداران از طريق وراثت به فرزندانشان منتقل می¬شوند؛ و چون فرزندان آن¬ها هم در همان محيط قرار گرفته¬اند، آن تغيير بيشتر شده است؛ و همين¬طور اين تغييرات در نسل¬های بعدی بيشتر شده، تا به صورت نهايی درآمده است. بدين ترتيب، لامارک گفت: جانداران بر طبق سه اصل تحوّل و تکامل می¬يابند: يکی تأثير محيط، ديگر پيدايش نيازهای جديد در حيوان و سوّم انتقال صفات اکتسابی به نسل بعد.
مثلاً «زرّافه» چون در محيطی بوده که مجبور بوده از سرشاخه¬ها استفاده کند، مرتّب پاهای جلو و گردنش را دراز کرده است؛ و ازاين¬رو، پاهای جلو و گردنش درازتر شده است؛ بعد بچّه¬ای که از آن زرّافه به وجود آمده، يک سانت مثلاً از وقتی که پدر و مادرش بچّه بوده¬اند، بلندتر بوده است. و چون آن بچّه هم در همان محيط بوده و مجبور بوده که برای دستيابی به سرشاخه¬ها خود را بالا بکشد، گردن و پاهای او بلندتر شده¬اند و باز اين تغيير يعنی بلندتر شدن گردن و پاهای جلو به نسل بعد از خودش منتقل شده است و او هم يک سانت ديگر از موقع توّلد پدر و مادرش بلندتر گشته است و همين¬طور ادامه يافته، تا زرّافه بدين صورت درآمده است.
پرندگانی نظير لك¬لك هم که از جانداران آبی نظير ماهی و قورباغه و کرم که در کنار دريا و گل و لای لجن¬ها زندگی می¬کنند، برای اين¬که بهتر بتوانند از آ¬ن¬ها استفاده کنند، به تدريج پاها و گردن و منقارشان درازتر شده است.
بعضی از پرندگان و جانورانی نظير قورباغه و لاک¬پشت دريايی که برای شکار مجبورند به درون آب بروند، هنگام حرکت در آب، انگشتان پای خود را از يکديگر دور کرده¬اند و در نتيجه غشايی که اين انگشتان را به هم متّصل می¬سازد، به علّت دور شدن مکرّر در انگشتان از يکديگر به گسترده شدن عادت کرده، تا آن¬که غشای پهنی بين انگشتان آن¬ها پيدا شده است که برای پارو زدن و شنا در آب مناسب است.
در مورد حيوانات شاخدار ـ مخصوصاً جنس نر ـ که برای تصاحب جنس ماده مرتّب سرش را به رقبای ديگرش زده است ـ تدريجاً شاخ برايش پيدا شده است. بدين معنی که با خشمگين شدن پستاندار علف¬خوار، احساس درونی باعث می¬شود که مواد سيّالی به محلّی از بالای سر هدايت شود و تدريجاً به صورت شاخ درآيد.
گوزن نيز برای نجات از چنگ دشمنانش نياز به دويدن سريع دارد و اين نياز سبب می¬شود که گوزن¬های هر نسل سريع¬تر از گوزن¬های نسل قبل قدرت دويدن پيدا کنند.
اينان گفته¬اند: برعکس، مار مثلاً ابتدا پا داشته، ولی چون برای ديده نشدن و شکار نگشتن توسّط پرندگان شکاری و غير آن¬ها و يا برای اين-که طعمه¬اش که موش و امثال آن می¬باشد او را نبيند، مرتّب در ميان علف¬ها خزيده است؛ ازاين¬رو، به تدريج پاهايش را که عملاً از آن¬ها استفاده نکرده و کاربردی برايش نداشته¬اند، از دست داده است.
از بين رفتن دندان در بعضی از پستانداران همچون موش¬کور و مورچه¬خوار و يا بالن دريايی نيز به خاطر نجويدن غذا و به کار نيفتادن دندان¬هايشان بوده است.
جانورانی که در غارها زندگی می¬کنند، يا حيواناتي نظير موش كور، به علّت تاريکی درون غار و يا زيرزمين در نتيجه استفاده نکردن از چشمشان، چشم آن¬ها به تدريج و در طول نسل¬های متمادی کوچک¬تر گرديده و از بين رفته است.
در انسان¬ها اين امر محسوس است، چنان¬که شهری و روستايی، دانشمند و بی¬سواد يا کم¬سواد، کارگر و کارمند و غيره از سر و وضع بدنشان ـ و نه لباسشان ـ معلوم است.
کارگري که مرتّب کار می¬کند و بيل می¬زند، هرگز چنان چاق نمي-شود که زير پوستش پيه جمع شود و شکمش گنده گردد، به طوری که قدرت راه رفتن نداشته باشد.
اگر انسانی مدّت مديدی مثلاً راه نرود، قدرت راه رفتن خود را ازدست می¬دهد. همان¬طوری که چون مرغ خانگی در طول نسل-ها از بال¬هايش برای پرواز استفاده نکرده، بال¬هايش عملاً از کار افتاده-اند و ديگر نمی¬تواند از آن¬ها استفاده کند.
داروين نيز پس از مطالعات بسيار و فراهم آوردن گونه¬های حيوانی و نباتی و اسکلت¬ها و فسيل¬هاي حيوانات منقرض شده و کنار هم قرار دادن آن¬ها و هم¬چنين از دگرگوني¬هايی که جنين انسان و حيوانات پيدا مي¬كنند، گفت: به نظر من تمام جانوران از چهار يا پنج نوع جانور اوّليّه اشتقاق يافته¬اند و کلية گياهان نيز از چند نوع گياه تکثير يافته¬اند؛ بلکه شباهت موجودات بين سلسلة گياهان و جانوران مرا به اين نتيجه می¬رساند که تصوّر کنم همة جانوران و گياهان از يک اصل منشأ گرفته¬اند.
داروين علاوه بر مسائلی که لامارک در پيدايش يا از بين رفتن اعضا قائل بود، به مسئله تنازع بقا نيز قائل شد و گفت: وقتی تعداد حيواناتی که در جايی زندگی می¬کنند زياد شدند، از نظر غذا و محلّ زندگی در مضيقه می¬افتند؛ ازاين¬رو، در بين آن¬ها منازعه¬ای پديد می¬آيد. در اين منازعه هم تنها افراد قوي¬تر پيروز می-شوند و در محلّ می¬مانند؛ ولی افرادی که مغلوب می¬شوند و جان سالم به در می¬برند، بعضی برای بقا به مناطق ديگر می¬¬گريزند، بعضی ديگر به زير زمين می¬خزند و بعضی ديگر به دورن آب می¬روند. و بدين ترتيب، اين موجودات تحت شرايط جديد به تدريج اعضايشان تغيير می¬يابد و گونه¬های حيوانات صحرايي يا خاکی يا دريايی جديد را پديد می-آورند.
بعد نظرية ديگری به نام «جهش» يا «موتاسيون» پيدا شد، مبنی بر اين¬که به جای تکامل تدريجی جانداران، گاهی آنان به طرف کمال جهش می¬کنند، يعني تغيير کلّی و ناگهانی در بعضی از اندام¬¬های آن¬ها پيدا می¬شود. چنان¬که در استراليا گوسفند وجود نداشت و چون گوسفند به آنجا برده شد، از آن¬جا که آب و هوای استراليا برای پرورش گوسفند مناسب بود، نه فقط گوسفندان بسيار رشد و زاد و ولد کردند، بلکه يکی از آن¬ها جهش نمود و برّه¬ای با پشم بسيار لطيف از او متولّد شد که نسل «گوسفند مرينوس» فعلی از اوست.
از آن¬جا که نظريّة تحوّل و تكامل انواع شامل انسان هم می¬شد و بر آن بود که آخرين و کامل¬ترين حلقة سلسلة حيوانات يعنی ميمون¬های آدم¬نما بوده¬اند كه تبديل به انسان¬های اوّليّه شده-اند که واسطه¬ای بين انسان عاقل معمولی و ميمون بوده¬اند و به نام انسان نئاندرتال و غيره معروف¬اند و بالاخره او با تکامل تدريجی يا جهش، به انسان جديد (آدم ابوالبشر) تبديل شده است. ازاين¬رو، مسئله¬ای مذهبی هم تلقّی شد و مذهبيّون هم اکثراً عليه اين نظريّه و بعضی له آن موضع¬گيری کردند.
انتخاب و بقای اصلح
داروين بر اصول تحوّل و تکامل لامارک «انتخاب اصلح و بقای اصلح» را افزود. گويند وی اين مطلب را از پرورش¬دهندگان حيوانات اهلی آموخت. چه آن¬ها برای اين¬که کرّه اسب و گوسالة خوبی داشته باشند، بهترين اسب و گاو را برای جفت¬گيری با اسب و گاوشان انتخاب مي¬کنند. و همين¬طور پرورش دهندگان جانوران وگياهان وقتی صفت ممتاز و مفيدی را در جانوری يا گياهی می¬بينند، آن جانور يا گياه را بهتر پرورش می¬دهند و در نتيجه آن صفت مفيد تقويت می-شود و در نسل¬های بعدی اين صفت تقويت شده انتقال داده می¬شود، به طوری که بعد از مدّت¬ها ايجاد نوع جديدی می¬کند.
داروين فهميد، اين انتخاب که آن را «انتخاب نوع معنوی» ناميد، اختصاص به حيوانات اهلی ندارد؛ بلکه در طبيعت هم انجام می¬شود. در همين زمان بود که نظريّة «مالتوس» در بارة «طبيعت نوع بشر» انتشار يافت، مبنی براين¬که همة انسان¬ها به عمر طبيعی نمی¬ميرند؛ بلکه عدّه-ای از آن¬ها در اثر کمبود غذا و دوا از بين می¬روند.
داروين از اين دو فکر، به قانون «تنازع بقا و انتخاب اصلح» در انسان¬ها و حيوانات پي برد. بدين معنی که چون در طبيعت به اندازة کافی غذا برای حيوانات نيست؛ ازاين¬رو، عدّه¬ای که غذای کافی به آن¬ها نمی¬رسد از بين می¬روند؛ و طبعاً عدّه¬ای که باقی می-مانند، دارای ويژگي¬هايي هستند كه بهتر می¬توانند در طبيعت با محيط سازش کنند و يا افرادی هستند که نيرومندترند و اين «بقای اصلح» است؛ آن¬گاه اين صفات ممتاز در نسل¬های بعدی آنان تشديد می¬گردد، تا وقتی که به نوع جديدی تبديل شود.
با پيدايش نظرية تحوّل و تکامل موجودات توسط داروين و ديگران، ملحدين و ماترياليست¬ها از اين نظريّه سوء استفاده کردند. يعني از يک طرف، آن را به عنوان اصل مسلّمی گرفتند؛ و از طرف ديگر، گفتند: پيدايش و اشتقاق موجودات از يکديگر و تحوّل و تکامل آن¬ها به صورت تدريجی يا جهش، معلوم مي¬دارد که دست خالقی در کار خلقت آن¬ها در کار نبوده است. در پاسخ اين¬ها گوييم:
1 ـ اثبات نشدن نظريّة تحوّل و تکامل انواع
فرضيه و تئوری را نبايد با قوانين علمی و مسائل فلسفی اشتباه گرفت. چه قوانين علمی قضايای کلّی¬ای هستند مربوط به عالم طبيعت که به وسيلة تجربه به اثبات رسيده¬اند و مسائل فلسفی هم احکام و قوانينی هستند که بر اساس استدلالات عقلی به ثبوت رسيده¬اند؛ در حالی که فرضيّه¬ها و تئوري¬ها اظهار نظرهایي هستند که صاحب¬نظران از روی قرائنی برای حلّ مسائل مختلف پيشنهاد و ارائه داده¬اند، ولی نه با آزمايش و تجربه به اثبات رسيده¬اند و نه با استدلال عقلی؛ بلکه ممکن است بعدها با آزمايش و تجربه يا با استدلال عقلی به ثبوت برسند يا رد شوند و خلاف آن¬ها ثابت شود و آن¬گاه به سراغ فرضيّات و تئوري¬های ديگر بروند. چنان¬که فرضيّة «بطلميوس» و «لاپلاس» در بارة پيدايش منظومة شمسی مدّت¬ها ورد زبان محافل علمی بودند، ولی مطالعات بعدی، بطلان آن¬ها را به اثبات رساند و فرضيّات ديگری جايشان را گرفتند.
باتوجّه به فرق بين علم و فلسفه با فرضيّه و تئوری، گوييم: نظرية داروين در مورد تحوّل و تکامل انواع جانداران تنها يک فرضيّه است و نه خود داروين و نه هيچ دانشمندی ادّعا نکرده که به صورت علم و به صورت قطعی درآمده است. و حتّيٰ خود داروين که مبتکر نظرية تحوّل و تکامل انواع است، آن را تنها به عنوان يک نظريّه و فرضية علمی ارائه داده است، نه برای انکار خدا و به هيچ وجه برداشت نتيجة ملحدانه¬ از اين نظريّه¬اش نداشته است، بلکه چنان¬كه همه متّفق¬اند، وی شخصی مذهبی بوده؛ به طوری که هنگام مرگ کتاب مقدّس را روی سينه چسبانده بود و از خود دور نمی¬کرد.
«دکتر يدالله سحابی » که خود از طرفداران تحوّل و تکامل انواع است می¬گويد:
«نظرية¬ داروين از نظر علمی انتقادهايی دارد و تئوری او شکل کلّی و خالی از استثنا را نيافته است؛ بنابراين، استناد مادّيّون به فرضية داروين و فرضيه¬های راجع به منشأ حيات برای انکار خالق بر هيچ منطق علمی استوار نمی¬باشد. ( خلقت انسان، ص 6 )
و « دکتر بهزاد » نويسندة کتاب «داروينيسم» در اين مورد می¬گويد:
«ولی (داروين) با وجود قبول علل طبيعی برای ظهور انواع مختلف جانداران، همواره به خدای يگانه مؤمن باقی ماند و تدريجاً که سنّ او افزايش می¬یافت، احساس درونی مخصوصی به درک قدرتی، فوق بشر در او تشديد می¬گرديد.» (داروينيسم، ص 75)
يکی از اشکالات بر «نظريّه¬ تحوّل و تکامل» امثال لامارک و داروين اين است که در بدن موجود زنده دستگاه¬هايی هست که تنها وقتی کارآيی دارند و در نتيجه مفيدند که کامل باشند. با توجّه به اين مطلب گوييم: در مورد وجود شاخ مثلاً بر سر حيوانات و يا سيخک در امثال مرغ و خروس می¬توان گفت: بر اثر نياز و غيره، آن نقطه از بدن حيوان تحريک شده و هر ذرّه¬ای از شاخ و سيخک هم که بيرون آمده برای حيوان مفيد بوده، تا کامل شده است؛ ولی بعضي اعضا مانند چشم، گوش، دستگاه گردش خون، دستگاه گوارش و... تنها در صورتی کارايی دارند که کامل باشند. مثلاً چشم از ده¬ها عضو هم¬چون سفيدی، سياهی، مردمک، عنبيّه، شبکيّه، پی¬ها، عصب¬ها، پرده¬ها و غيره تشکيل يافته است که هرگاه يکی از آن¬ها نباشد، عمل ديدن صورت نمی¬گيرد.
البته نمی¬خواهيم بگوييم اين اعضاء يک دفعه در حيوانات به وجود آمده¬اند، يا حيوانات از اوّل کامل آفريده شده¬اند؛ ولی اگر هم قائل شويم که اين¬ها به تدريج در حيوانات به وجود آمده¬اند، بايد قائل شويم كه آن کمال آخری يعنی ديدن و شنيدن و... از اوّل در نظر بوده و اين همان است که الهيون از قديم گفته¬اند: «طبيعت هدفدار است».
حتّي با قبول نظرية «تحوّل و تکامل»، هدفدار بودن طبيعت بيشتر ثابت می¬گردد؛ زيرا هدف و غايت داشتن تنها با اعتقاد به مدبّری دانا و حکيم برای جهان قابل توجيه است.
2 ـ منافات نداشتن تحوّل و تکامل انواع با وجود خدا
نظريّة تحوّل و تکامل موجودات، به فرض اثبات هم، نه با وجود خالق و ناظمی حکيم برای جهان منافات دارد و نه با اسلام و قرآن؛ زيرا خدا هر طورکه مصلحت و حکمت دانسته موجودات را آفريده، خواه به صورت انواعی ثابت يا به صورت تحوّل و تکامل.
حتّيٰ اگر فرضية تحوّل و تكامل انواع اثبات شود، يکی از مصاديق بارز نظم خواهد بود و طبعاً نياز جهان را به خالقی حکيم و دانا بيشتر روشن می¬کند؛ زيرا در آن صورت به تدريج موجودات از نقص به کمال سير کرده¬اند و آن طوری که طرفداران نظريّة جهش گفته¬اند: جهش¬ها بر اساس نظم معيّنی تقريباً يک هزارم توسّط ژن¬ها و کروموزوم¬ها از نسلی به نسل ديگر صورت می¬گيرد و انواع مختلف جانداران اعمّ از حيوان و نبات را به طرف کمال به پيش می-برند. ازاين¬رو، به¬طور قطع معلوم می¬شود كه طبيعت کر و کور و بی-شعور هرگز نمي¬تواند از روی تصادف چنين طرحی ايجاد کند؛ بلکه خالق و ناظمی حکيم، جهان و از جمله زمين را چنان آفريده است که بالاخره روزی شرايط پيدايش موجود زنده در آن پيدا شود و اين موجود زنده، در طیّ ميليون¬ها سال تکامل يابد، تا جايی که به صورت موجود عاقلی به اسم انسان درآيد که خالق خود را بشناسد و در مقابل او سر تعظيم فرود آورد و به عبادت و اطاعت او بپردازد.
چنان¬که «کرسی موريسن» در اين زمينه می¬گويد:
«ظهور انسان عاقل و متفکّر در ميان حيوانات امری خطيرتر و غامض¬تر از آن است که تصوّر کنيم اين ظهور، معلول تحوّلات مادّه است و دست خالقی در آن دخالت نداشته است. در غير اين صورت انسان بايد آلتی مکانيکی باشد که دستی ديگر آن را به کار می¬اندازد و می-گرداند. حال ببينيم گردانندة اين ماشين کيست و دستی که آن را به کار می¬اندازد، کدام است؟ علم تاکنون نتوانسته است تأويلی از اين گرداننده بکند و آن را بشناسد؛ امّا بر عالِم مسلّم است که وجود اين گرداننده خود ترکيبی از مادّه نيست.» (راز آفرينش انسان، ص 180 )
و نيز اين¬که موجوداتی مرتّب به تدريج به وجود می¬آيند. مثلاً انسان يا حيوان ابتدا به صورت علقه، مضغه، بعد به تدريج دارای اعضايي می¬شوند و بعد از تولّد مراحل کمال را می¬پيمايند، تا کامل مي¬گردند و آن¬گاه راه زوال را در پيش می¬گيرد، تا از بين می¬روند. و همين¬طور نبات ابتدا به صورت دانه و هسته¬ای است که رشد می¬کند، تا به صورت گياه و درخت کاملی درمی¬آيد و بعد به تدريج پژمرده شده، از بين می¬رود.
و آن طوری که امروزه از مسلّمات زمين¬شناسی و کيهان¬شناسی است، جمادات از جمله کوه¬ها و درياها و حتّي ستارگان و سيّارگان هم به همين ترتيب همه آغاز پيدايشی دارند، تا به منتهای کمال خود می-رسند، آن¬گاه سير نزولی پيموده، تا از بين می¬روند.
همة اين¬ها معلوم مي¬دارندكه نظريّة تکامل انواع اگر اثبات شود، يك نظريّة توحيدی است؛ زيرا جهان طبيعت در خلق مدام است و خدا پيوسته در کار خلق جهان است و به قول قرآن كريم: «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَاْنٍ: او هر روز در شأن وکاری است.»، نه اين¬که بنا بر گفتة يهود و بعضی از متکلّمين، خدا جهان را خلق کرده و ديگر به کنار رفته باشد.
«استاد شهيد مطهری» می¬فرمايد:
« نظريّة تکامل انواع که امروزه پيدا شده، با اصولی که کشف کرده¬اند، صد در صد يک نظريّة توحيدی است. يعنی نظريّة تکامل انواع استدلال موحّدين را قوي¬تر و نيرومندتر کرده است. در مسئلة تکامل انواع، اگر کسی فی¬الجمله بحث و ترديدی داشته باشد، از اين نظر است که آيا با ظواهر آن¬چه که در کتب آسمانی آمده است ـ نه با مسئلة توحيد ـ منطبق است يا نيست؟ زحمت اين کار را هم جناب آقای سحابی در کتاب «خلقت انسان» کشيده¬اند و اين¬قدر می¬توانم اعتراف کنم که نکات خيلی برجسته¬ای در آن¬جا گفته¬اند و من هميشه گفته¬ام که واقعاً قابل مطالعه و قابل دقّت است. و الّا از نظر توحيدی بسيار غلط بوده که افرادی مسئلة تکامل انواع را يک نظريّة ماترياليستی تلقّی کرده¬اند؛ اصلاً اين به آن ربطی ندارد، و قطعاً نظريّة تکامل انواع برای اثبات توحيد از نظريّة ثبات انواع بهتر است. و کسانی که دنبال نظريّة ثبات انواع رفته¬اند، فکرشان ناشی از يک مسئلة کلامی است که ما ريشه¬اش را يهودی می-ناميم و تعبير يهودی کرده¬ايم و آن اين است که وجود خدا را فقط در ابتدای خلقت لازم می¬دانستند؛ يعنی برای عالم يك حدوث ابتدايی قائل بودند که از کتم عدم ناگاه به وجود آمده. و در اين¬جا بوده که گفته¬اند: خدايی لازم بوده است؛ بعد که عالم به وجود آمده، کارخانه-ای است که خودش دارد می¬گردد؛ خدا هم اگر بميرد، عالَم به کار خودش ادامه می¬دهد؛ پس چون چنين چيزی هست، ما بايد يوم الشّروع برای هر چيزی قائل شويم. آن وقت ما اگر بخواهيم بگويم انسان را خدا آفريده، ما بايد يک يوم الشّروعی برای نوع انسان قائل شويم. اگر بگوييم درخت¬ها را هم خدا آفريده، يک يوم¬الشّروعی هم برای درخت¬ها قائل شويم، برای کوه¬ها هم يک يوم الشّروعی و... اين مبتنی برآن طرز فکر بوده که اصلاً قطع نظر از هر حرف ديگری، از نظر توحيدی غلط است.» ( معاد، ص 186)
«پروفسور ه ـ رووير» استاد تشريح دانشکدة پاريس در پايان کتابی که به نام «حيات و هدفداری» نگاشته است و خود نه فقط از معتقدين به خداست، بلکه کتاب فوق را اصولاً برای اثبات اين مطلب نوشته است که حيات بارقه¬ای است الهی که در جهانی که آمادة پذيرفتن آن بوده شکوفا کرده است، چنين می¬گويد:
«خداست که بذر حيات را در جهانی¬که آمادة پذيرفتن آن بوده، شکوفا کرده؛ سپس حيات بی¬آن¬که توقّفی درآن حاصل شود وبی¬آن-که منشأی غيرازموجود زنده داشته باشد، با انتقال از يک موجود زنده به ديگری ادامه يافته است. هر فرد متعلّق به يک نوع، با شروع از نطفه¬هايی که مولّد آن بوده¬اند، به طرف يک سرنوشت پيش¬بينی شده، تکامل پيدا می¬کند. اين سير، به طوری که کلّيّة مراحل انتوژنز و از جمله بلوغ نشان می¬دهند، برحسب يک روش منظّم و يک نواخت پيش می¬رود.
اين بلوغ با يک طرز تقسيم غيرعادّی، خاصّ و موقّت سلول¬های نطفه، تمام تکامل عادّی جنين را از قبل آماده می¬کند. توسعة رشد فردی (انتوژنز) طبيعی برای تمام موجودات يک نوع حيوانی، به طور ثابت يک¬سان است؛ به استثنای آن¬هايی که علل ثانوی اتّفاقی موجب تغييری در شکلشان شده است.
هر فرد متعلّق به يک نوع از حيوانات، بدين طريق از اعضای مشابهی ساخته شده است که ساختمان آن¬ها به بهترين نحو مناسب با منظور خاصّی می¬باشد، تا بتواند در يک حدّ مقدّر مربوطه وظيفة خود را در حيات فرد ايفا نمايد؛ ولی هنگامی که خالق ابداع حيات نموده، مقصدی هم برايش معيّن کرده است که موجودات جاندار با طی تغييراتی که قسمتی از آن¬ها را لايه¬های زمين¬شناسی حفظ کرده¬اند، به سوی آن روان شده¬اند. بدين سبب است که علی-ٰرغم شباهتی که بايد به طور طبيعی بين يک موجود و اسلافش باشد، دنيای حيوانی تکامل يافته است، موجودات جديدی ظاهر گشته¬اند و به دنبال شکل¬هايی که منقرض شده¬اند، شکل¬های ديگر جانشين گشته¬اند. از پيدايش اوّلين موجودات زنده و در طول ميليون-ها سال تا دورة ما موجودات زنده¬ای پديد آمده¬اند که از اسلاف مولّد خود با اختلافات کم و بيش دامنه¬داری خود را متمايز ساخته¬اند. جهش¬های خواسته شده که زمينة آن¬ها پيشاپيش فراهم شده است و دارای اهميّت فراوانی بوده و اعضاء را پيوسته به¬پيچيدگی وتفصيل بيشتر سوق می¬دهند، موجب تشکيل دسته¬ها و رده¬های دنيای حيوانی شده¬اند. در عين حال اين جهش¬ها برای هريک از اين گروه¬ها سازش شايسته¬ای را با شرايط جديد زندگی تأمين می¬نمايند. در اعلی مرتبة تکامل و بر اثر آن، جهشی منتهی به تشکيل انسان شده است. انسانی که در سطح خيلی بالايی، بر تمام دنيای حيوانی در ساية فکر خود تسلّط دارد، و اين فکر انسان را به آن حدّ بالا برده است که به او اجازه می¬دهد حتّي خالق خود را درک کند.» ( حيات و هدفداري، ص 262)
ولی اشتباهی که از طرف متکلّمين ـ مخصوصاً طرفداران کليسا ـ صورت گرفت، اين بود که پنداشتند اعتقاد به خدا با تحوّل و تکامل موجودات منافات دارد؛ ازاين¬رو، نظريّة تكامل و تحوّل انواع را، يك نظر الحادي تلقّي كردند؛ در صورتي كه اين نظريّه به هيچ¬وجه با خداشناسی منافاتی ندارد؛ زيرا لازمة اعتقاد به خدا اين است که مؤمن، خدا را مسبّب¬الأسباب و به جريان اندازندة همة علل جهان بشناسد؛ نه اين¬که چون اشاعره تنها خدا را مؤثّر مطلق بداند و برای هيچ چيزی اثری و نظامی قائل نباشد.
به چه دليل لازمة مخلوق خدا بودن اشياء، اين است که دفعتاً آفريده شده باشند و اگر بر اثر تحوّل و تکامل آفريده شده باشند، ديگر مخلوق خدا نخواهند بود؟ و اصولاً اعتقاد به اين¬که خدا در يک آن جهان را آفريده باشد، يک فکر غلط يهودی است.
و اگر کسی هم¬چون اشاعره تنها خدا را مؤثّر بداند و برای هيچ چيزی اثری و نظامی قائل نباشد، هم خلاف واقع است که ما می¬بينيم، تا مثلاً نر و مادّه¬ای نباشد بچّه¬ای متولّد نمی¬شود، تا ابر و بخاری نباشد بارانی نمی¬بارد؛ و هم خلاف متون دينی است.
چه مثلاً «قرآن¬كريم» می¬فرمايد: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ؛ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ؛ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً؛ فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً؛ فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً؛ فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً؛ ثُمَّ اَنْشَأْناهُ خَلْقاً؛ آخَرَ فَتَبارَكَ اللهُ اَحْسَنُ الْخالِقِينَ: ما انسان را از عصاره¬اي از گِل آفريديم؛ سپس او را نطفه¬اي در قرارگاه مطمئن [= رحم] قرار داديم؛ سپس نطفه را لخته-خوني كرديم و لخته¬خون را به پاره¬گوشتي مبدّل نموديم و مضغه را به ¬صورت استخوان¬هايي درآورديم و براستخوان¬هاگوشت پوشانديم؛ سپس¬آن را آفرينشي ديگر داديم.» پس بزرگ است خدايي كه بهترين آفرينندگان است.» (مؤمنون 12 )
منتها الهيّون می¬گويند: اگر همين مواد و قوای بی¬شعور طبيعت باشد و تحت تدبير و تسخير يک شعور و يک تدبير حکيمانه نباشد، اين نظام حکيمانه به وجود نمی¬آيد. و همان¬طوری که گفتيم، تحوّل و تکامل موجودات هم، نه فقط با اعتقاد به خدا منافات ندارد؛ بلکه بيشتر وجود جهان آفرين توانا، دانا و حکيمی را ثابت می¬کند.
چنان¬که «دكتر جرج داويس» متخصّص طيف¬شناسی و مسائل فيزيکی گويد:
«به هر اندازه که گيتی روبه توسعه و تکامل می¬رود، به همان اندازه وجود يک حکمت عاليه روشن¬تر می¬شود. توسعة تکاملی جهان که علم ثابت نموده، دليل بزرگ ما به وجود صانع است. به عقيدة من تجلّی يک حکمت عاليه در دنبال تکامل تدريجی جهان، دليل کافی برای اثبات وجود خداست، حتّيٰ بدون استدلال به اين¬که هيچ مادّه¬ای نمی-تواند خود را بيافزايند.» (اثبات وجود خدا، ص 70 )