اخلاق كلبي

اخلاق كلبي.
محقّقين گفته¬اند: فلسفه¬هاي اخلاقي تا حدودي محصول زمان خود می¬باشند. چنان¬که ناراحتی¬ها، سختی¬ها، جنگ¬ها، بی¬عدالتی¬ها و...؛ يا برعکس، ثروت¬ها، رفاه¬ها، امنيّت¬ها و...، سبب می¬شوند، دانشمندانی که در اين محيط¬های مختلف می¬زيند، نظريّات و فلسفه¬های خاصّی که حاصل اين محيط¬هاست، عرضه بدارند.
هرچند اين عوامل، نه شرط لازم فلسفه¬ی¬ خاصّی هستند و نه شرط کافی آن؛ زيرا اشخاص مختلفی در هر يک از اين دو محيط بر حسب اراده و انتخاب خودشان دارای عقايد متفاوت بلکه متناقضی شده¬اند.
چنان¬که هم¬اکنون نيز در غرب که از نظر علم و ثروت و رفاه به اوج رسيده، بسياری فلسفه¬ی¬ خود را مبتنی بر استفاده¬ی¬ هر چه بيشتر از اين رفاه¬ها ارائه داده¬اند؛ ولي بعضی به هيپي¬گری و نيهيليسم (پوچ¬گرايی) معتقد شده¬ و مخالف هر گونه علم و تمدّن و فرهنگ¬ شده¬اند، چون از اين رفاه¬های مادّی سرخورده¬اند و حاصل خوبی برای آن نديده¬اند.
ولی به هر حال بيشتر نويسندگان تأثير محيط را تا حددودي در باره¬ی مذهب كلبي صادق دانسته و گفته¬اند: انحطاط دولت¬شهرهاي يوناني براثر جنگ¬هاي پي در پي ميان آن¬ها، تحت استيلاي اسكندر درآمدن همه¬ی¬ يونان؛ آن¬گاه آشوبي كه در پي فروپاشي امپراتوري اسكندر پديد آمد، سبب شدند كه مذهب كلبي حدود دو سه قرن قبل از ميلاد ظهور كند. بلکه بايد گفت: پيدايش اين مکتب در حقيقت اعتراضی عليه نظام سياسی حاکم آن روز يعنی فساد اخلاقی امپراطوری روم بوده است. (کاپلستون، تاريخ فلسفه 1/388 )
راه حلّي كه مذهب كلبي براي حلّ ناراحتي¬ها پيشنهاد كرد، اين بود كه عالَم اساساً شرّ است؛ زيرا جهان خارج توأم با تغيير است و انسان به هر چيزی چون زن، بچّه، مال و غيره که دل ببندد، با تغيير و از بين رفتنش ناراحت خواهد شد و آرامش خاطرش از بين می¬رود.
كلبيّون مي¬گفتند: عامل سعادت تنها در درون خود انسان است؛ ازاين¬رو، هر چه وابستگيش را به بيرون از خودش و دنيا كم كند، بيشتر آرامش خاطر دارد و سعادتمندتر است.
از آن¬جا كه كلبيّون معتقد بودند براي سعادتمندشدن بايد قيود عرفي را كنار نهاد و هم¬چون حيوانات كه از همه¬ی¬ قيود آزادند، زيست، کلمه¬ی «کلبی» که به معنی «سگوار» و هم¬چون سگ زيستن است، مُعرِّف خوبی برای نشان¬ دادن اين مکتب است.
آنتيس¬تنس
مؤسّس مذهب كلبي «آنتيس¬تنس» (324 ـ 445 ق. م) يكي از شاگردان سقراط است كه بيست سال از افلاطون بزرگ¬تر بود. آنتيس¬تنس از شاگردان گرگياس سوفسطايی معروف آن زمان بود، امّا بعداً مجذوب انديشه¬ها و شيوه¬ی زندگی سقراط شد و در سلک شاگردان وی درآمد. آنتيس¬تنس با برداشت ناقصی از انديشه¬ها و افعال سقراط، عزّت نفس و آزادگی و بي¬نيازی از مردم و از ثروت و دارايی دنيوی را به عنوان يگانه کمال غايی بشر معرّفی کرد. وی از تمام مظاهر تمدّن متنفّر شد و آسايش و سعادت را در بی¬نيازی از مال و ثروت و لذّت و بازگشت به طبيعت و هم¬چون حيوانات ساده زيستن دانست.
آنتيس¬تنس ثروت و شهوات و امثال آن¬ها را خير واقعی نمی¬دانست و می¬گفت: تنها بی¬نيازی و استغناست که می¬تواند به عنوان فضيلتی حقيقی و خير بالذّات دانست. آنتيس¬تنس تعليم و تعلّم را چندان ضروری نمی¬دانست، بلکه می¬گفت: اگر کسی عاقل باشد، با خواندن افکار ديگران عمر خود را تباه نمی¬سازد. ( اميل بريه، تاريخ فلسفه 2/13)
آنتيس¬تنس موحّد بود وبه خدای يگانه باور داشت و می¬گفت: خدايان به طور قراردادی بسيارند، امّا به طور طبيعی فقط يک خدا وجود دارد. (کاپلستون، تاريخ فلسفه 1/143)
آنتيس¬تنس غايت کمال انسان را در فضيلت و فضيلت را در ترک همه¬ی تعلّقات جسمانی و روحانی و بازگشت به طبيعت دانست. مکتب کلبی بيشتر آيينی عملی بود تا نظری. کلبيِّون بر اين باور بودند که حقيقت نه از مواهب طبيعی است و نه از مواهب حاصل از تحصيل علم، بلکه تنها از راه عمل و رياضت به دست می¬آيد.
ديوژن
ولي شخصيّت برجسته¬ كلبي «ديوژن» (ديوگنس) سينوپي (413 ـ 327 ق. م) است. وي در خُمي بزرگ مي¬زيست و به همه¬ی¬ قراردادهاي اجتماعي، اخلاقي و ديني پشت پا زد.
ديوژن عشقي پرشور به فضيلت داشت و فضيلت را در وارستگي از تمايلات نفساني و اِعراض از جيفه¬ی دنيايي مي¬دانست و می¬گفت: به لذّت¬هايی که از مال برمی¬خيزد دل مبند، تا از قيد ترس برهی. ( برتراند راسل، تاريخ فلسفه غرب 1/338 )
ديوژن از تمام مال دنيا کاسه¬ای داشت؛ ولي چون روزی ديد که يک نفر با دست آب می¬آشامد، کاسه را هم انداخت و گفت: معلوم شد که بدون اين هم می¬توان زيست.
روزی عدّه¬اي برای مسابقه¬ی کُشتی می¬رفتند، کسی با مسخره به ديوژن گفت: آيا تو هم مي¬روي کُشتی بگيري؟ گفت: آری. پرسيد: حريفت کيست؟ گفت: «خودم، برای من هيچ پيکاری هم¬چون وقتی که با اميال خودم در نبردم، هيجان انگيز نيست.»
«ديوژن» همراه رفيق پولدارش به سفر رفت، در راه به يغماگران برخوردند. رفيق پولدار گفت: واي بر من اگر آن¬ها مرا بشناسند. ديوژن گفت: واي بر من اگر آن¬ها مرا نشناسند.
وقتي ديوژن را از شهر بيرون راندند، كسي به وي گفت: «هم¬شهريانت تو را از شهر بيرون راندند.» گفت: «نه چنين است، من آن¬ها را در شهر جا گذاشتم.»
کلبيان واعظانی سيّار بودند که با شجاعت هدف خود را ارشاد توده¬های مردم می¬دانستند.» (کاپلستون، تاريخ فلسفه 1/504 )
گويند: وقتی ديوژن را به عنوان برده در معرض فروش گذاشتند، در پاسخ سؤال از اين¬که وی چه می¬داند، گفت: «دستور دادن به مردمان». (ـ اميل بريه، تاريخ فلسفه، ص 12)
گفته¬اند: يک روز آريستيپوس به هنگام خروج از حمّام لباس¬های ژنده¬ی ديوژن را بر تن کرد و جامه¬ی اشرافی خود را برای او جا گذاشت؛ امّا ديوژن چون متوجّه شد، به دنبال او راه افتاد و جامه¬ی خويش را از وی بازستاند.» (کاپلستون، تاريخ فلسفه 1/144 )
وقتی ديوژن را ديدند که در ميان روز با فانوس روشن در شهر می¬گرديد. چون سبب پرسيدند، گفت: «انسان می¬جويم.»
«مولوی» هم در اين زمينه گفته است:
دی شيخ با چراغ همی¬گشت گِرد شهر کز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند: يافت می¬نشود، گشته¬ايم مــــــا گفت: آن¬که يافت مي¬نشود،آنم آرزوست
چون اسكندر پادشاه مقتدر وقت از ديوژن پرسيد: آيا مي¬تواند كاري برايش انجام دهد؟ ديوژن گفت: آري، مي¬تواني سايه¬ات را از سرم کم کنی. اين ملاقات در ادبيّات اسلامی با بيانات مختلفی بيان گرديده است. شيخ عطّار بدون ذکر نام شخصيّت داستان چنين گويد:
گفت: شـــاهی شيخ را اندر سخن چيزی از بخشش ز من درخواست کن
گفت: ای شه، شرم مر نايد تو را که چنين گويی مرا زين برتر آ
من دو بنـــــده دارم و ايشان حقير وان دو بر تو حـــــــــــــــاکمانند و امير
گفت: شه آن دو چه¬اند آن زلّتست گفت: آن يک خشم و ديگرشهوت است
كلبيان اوّليّه روش اخلاقي را از ساده زيستن آغازكردند و به اصول اخلاقي ¬چون راستي و درستكاري، هم عمل مي¬كردند و هم ديگران را بدان¬ها توصيه مي¬نمودند؛ ولي تدريجاً به بي¬غمي و بي¬عاطفگي و بالاخره به اعمال خلاف اخلاق چون لاقيدي و سهل-انگاري كشيده شدند. ازاين¬رو، تدريجاً كلبي مفهوم «سگ منشي» به خود گرفت.
مذهب كلبي در اديان و مكاتب فلسفي بعدي بسيار تأثير گذاشت. چنان¬كه رهبانيّت در مسيحيّت و اِعراض از دنيا در مكاتب نوافلاطوني و رواقي وگروهی از صوفيّه¬ی اسلامی چون ملامتيّه و قلندران و هيپی¬های امروز غرب تا حدودي نشأت گرفته از مذهب كلبي¬اند.
نقد و بررسی
1 ـ مذهب کلبی راه سعادت انسان را در زندگی فردی و بريدن از اجتماع می¬داند؛ در حالی¬که انسان طبيعتاً و فطرتاً موجودي اجتماعي است؛ ازاين¬رو، بسياری از کمالات او چون ايثار، گذشت، فداکاری، عفو، تعاون و... تنها در اجتماع شکوفا می¬شوند نه در زندگی انفرادی.
2 ـ انزوا و ترك نعمت¬هاي دنيا و خلاصه زندگی سگواری نه فقط براي انسان سعادت¬آور نيست؛ بلكه او را از كمالاتي هم كه در سايه¬ی اجتماع، ازدواج و تمدّن برايش حاصل مي¬شوند، نيز محروم مي¬گرداند؛ ازاين¬رو، مذهب كلبي منافر طبع هر انسان عاقلی است.
3 ـ هر چند پرداختن بيش از حدّ به امور مادّي و دنيوي انسان را از بسياري فضايل اخلاقي و سعادت ابدي بازمي¬دارد؛ ولي استفاده¬ی¬ معقول و مشروع از نعمت¬هاي الاهي هم خود زمينه¬ساز كمالات و فضايل اخلاقي بسياري هم¬چون عدالت، انفاق، ايثار و تعليم و تربيت مي¬باشد؛ ازاين¬رو، محروم ساختن خود از نعمت¬هاي دنيوي به معناي محروم شدن از همه¬ی اين فضايل بدبختي است نه سعادت و خوشبختي.
4 ـ اصولاً بين برخورداري از نعمت¬هاي دنيوي با دل¬بستن و تعلّق ¬خاطر به آن¬ها فرق است. آن¬چه موجب رنج و ناراحتي و اضطراب خاطر مي¬گردد، تعلّق خاطر و دل¬بستن به نعمت¬هاي زودگذر دنيوي است؛ و ازاين¬رو هم، چنين چيزي مذموم است؛ ولي برخورداري از نعمت¬هاي دنيوي و استفاده¬ی صحيح از آن¬ها با بذل و بخشش، نه فقط مانع به سعادت رسيدن انسان نيست، بلكه يكي از وسايل مهمّ به سعادت رسيدن و آسايش خاطر نيز هست.
از طرفي، ممكن است كسي به مال دنياي اندكي كه دارد دل¬بستگي شديد داشته باشد؛ ولي ديگري با داشتن مال و مكنت فراوان، بدان¬ها دل¬بستگي نداشته باشد.
مكتب كلبي بر بدبيني نسبت به جهان ـ به ويژه زندگی اجتماعی ـ استوار است؛ به طوري كه دنيا و اجتماع را شرّ محض و مردم را بد مي¬داند و به همين اساس راه رهايی و نجات از مفاسد و مصيبت¬های آن را کناره¬گيری از مواهب دنيا می¬داند؛ در صورتي كه: نظام عالَم نه فقط شرّ محض نيست، بلكه خيرش هم بر شرّش غالب است؛ و اگر شرهايی در زندگی پديد آيد، بايد در صدد رفع آن¬ها برآمد. مردم هم بد نيستند؛ و هر چه تعليم و ¬تربيت بهتر شود، مردم هم بهتر مي¬شوند.
اخلاق مصلحت¬مدار اپيکوری
سيره¬ی نفع يا مصلحت¬انديشی از «اپيکور» فيلسوف يونانی (342 ـ 271 ق. م) است. گرچه امروزه غربی¬ها کسی را «اپيکوری» ¬نامند که زندگی تجمّلاتی دارد و زندگی را با عيّاشی و خوش¬گذرانی می¬گذراند، شکمباره است و با خوردن غذاهاي لذيذ شادکام و خوش¬حال است؛ ولی خود اپيکور از مرتاضين بوده است و با هرزگی و کام-جويی مخالف بوده است؛ به طوري كه کم و ساده غذا می¬خورد و با روش امساک و پرهيز می¬زيست؛ و خوشي¬اي هم كه طلب مي¬كرد، آسايش نفس و خرسندي بادوام بوده، نه شهواترانی و لذّت¬طلبي.
فلسفه¬ی اخلاقی اپيکور هم اصولاً شامل پند و اندرز برای زيستن معتدلانه ولي لذّت¬بخش است. وي لذّت را مساوي با خير و خوبي مي¬دانست و مي¬گفت: وظيفه¬ی هر كس تحصيل لذّت و فرار از رنج است؛ ولي حكيم لذايذ معنوي را بر تمتّعات مادّي برتري مي¬دهد؛ زيرا ادراك آن¬ها آسان¬تر و در همه وقت نيز در دسترس هستند؛ و خلاصه اپيكور طرفدار يك زندگي با لذّت تحت حكومت خرد بوده است.
اپيکور معتقد بود، هر چند ما بايد به دنبال کسب خير يعني لذّت باشيم؛ ولی ازآن¬جا که لذّت¬ها با آلام توأم¬اند و همين طور بين لذّت¬ها تزاحم وجود دارد؛ و از طرف ديگر، انسان موجودی عاقل است؛ ازاين¬رو، اگر انسان برای رسيدن به لذّت¬ها چشم¬بسته در جست¬وجوی آن¬ها باشد، درد و رنج در پی خواهند داشت؛ پيش گرفتن راه پسنديده در زندگی عبارت است از: با خوشی زيستن و در عين حال رنج نبردن از پی-آمدهای نامطلوب چنين زندگی. بنابراين، انسان برای داشتن چنين زندگی¬ای بايد زندگی ساده و راحتی انتخاب کند.
اپيكور مي¬گفت: «من از لذّت جسماني وقتي كه با آب و نان زندگي مي¬كنم، به اهتزاز درمي¬آيم و بر خوشي¬هاي تجمّل¬آميز آب دهان مي¬اندازم؛ البتّه نه از جهت خود آن¬ها، بلكه به دليل ناراحتي¬هايي كه در پي دارند.» (کاپلستون، تاريخ فلسفه 1/353 )
اپيكور بر آن بود، چون دوستي و محبّت از جمله¬ی لذّاتي هستند، كه هيچ¬ رنجي به دنبال ندارند؛ ازاين¬رو، مردم بايد بكوشند كه به دوستي و محبّت با يكديگر روآورند.
اپيکور هم¬چون دموکريتوس علم و معرفت را محصول حسّ می¬داند.
اپيكور در همه¬ی¬ عمر از بيماري رنج مي¬برد؛ ولي آموخته بود كه اين رنج را با شكيبايي تحمّل كند و مي¬گفت: «انسان مي¬تواند در زير شكنجه نيز خوش¬بخت باشد.»
اپيکور وجود خدايان را امری بديهی می¬دانست. (کاپلستون، تاريخ فلسفه 1/366 )
اپيكور لذّات را سه دسته مي¬داند: لذّاتي كه طبيعي و ضروري¬اند هم¬چون خوردن و آشاميدن، لذّاتي كه طبيعي و غيرضروري¬اند مثل خوردن غذاهاي گران¬قيمت و لذّاتي كه هم غيرطبيعي¬ هستند و هم غيرضروري مثل لذّت داشتن مال و مقام. آن¬گاه اپيكور می¬گويد: انسان حكيم بايد لذّات دسته¬ی¬ اوّل را به طور طبيعي و آسان به دست آورد، لذّات نوع سوّم را به طور كلّي ترك كند و در لذّات نوع دوّم تدبّر كند، اگر رسيدن به آن¬ها به¬جا بود، آن¬ها را كسب كند، وگرنه آن¬ها را ترك نمايد.
نظر اخلاقی اپيکور به طور خلاصه چنين است:
1 ـ لذّت عبارت است از فقدان اَلَم.
2 ـ از ميان اميال و خواسته¬های فراوان تنها بايد به آن دسته اکتفا کرد که ضروری هستند.
3 ـ هرچند خير ذاتی لذّت است؛ ولی سعادت و مصلحت هم دارای خير واسطه¬ای¬اند.
4 ـ لذّت روحی و معنوی به دليل دوام بيشتر بر لذّات جسمانی ترجيح دارند.
فلسفه¬ی¬ اپيكور بر گمنامي و دوري از اجتماع استوار است؛ زيرا به نظر وي به همان نسبتي كه انسان قدرت به دست مي¬آورد، بر شمار دشمنانش افزوده مي¬شود؛ حتّيٰٰٰٰ اگر انسان از مصيبت خارجي جان به در ببرد، در چنين وضعي آرامش روح بر او حرام مي¬شود؛ ازاين¬رو، خردمند كسي است كه گمنام زندگي كند، تا دشمن نداشته باشد.
اپيکور برای به کار بستن «سيره¬ی¬ مصلحت¬انديشی» سه قاعده¬ی عملی داده است:
1 ـ از هر رنجی که خوشی را نتيجه نمی¬دهد، بپرهيز.
2 ـ از هر خوشی که تو را از خوشی بزرگ¬تری محروم می¬کند يا رنج بزرگ¬تری را از تو سلب می¬کند، اجتناب کن.
3 ـ رنجی را که از رنج بزرگ¬تری رهايت می¬سازد و يا خوشی بزرگ¬تری به دنبال دارد، تحمّل کن.
نقد و بررسی
اپيکور کوشيده است تصوّر دقيق¬تر و معتدل¬تری از آريستوپوس از لذّت¬گرايی ارائه دهد، و به همين دليل هم برخلاف نظريّه¬ی آريستوپوس که به سرعت رو به زوال نهاد، اين نظريّه حدود پنج قرن حتّی پس از رواج مسيحيّت هم در ميان فيلسوفان از اهمّيّت خاصّی برخوردار بود؛ ولی اشکالات بسياری هم دارد، از جمله:
1 ـ فلسفه¬ی اپيكور يك فلسفه¬ی¬ فردگراست؛ در حالي كه بسياري از كمالات انسان تنها در اجتماع شكوفا مي¬شوند.
2 ـ فلسفه¬ی¬ اپيکوری برای تجرّد طرحی ارائه می¬دهد؛ ولی برای زندگی اجتماعی هيچ طرحی ارائه نداده است.
3 ـ در فلسفه¬ی¬ اپيكور تنها هدف لذّت، آن هم لذّت جسمي است؛ در حالي كه لذّت جسمي تنها جزيي از هدف و تلاش انسان است.
4 ـ در اين فلسفه، هيچ¬گونه ارزش معنوي و انساني و عنصر متعالي ديده نمي¬شود؛ و حتّي فلسفه¬ی¬ كلبي از اين جهت بر اين فلسفه ترجيح دارد كه لااقل بر عنصر آزادگي و غناي نفس تكيه دارد، هر چند كه به افراط كشيده شده است.
5 ـ يکی از اشکالات اساسی نظريّه¬ی اپيکور اين است که لذّات و آلام را منحصر به زندگی بی¬دوام دنيا دانسته؛ حال که ملاک لذّت طولانی¬تر است، بايد لذّات حيات اخروی را نيز كه با دوام¬تر و شديدتر و با ارزش¬تر از لذّات مادّي زودگذرند، در نظر گرفت. چه لذّات دنيايي براي انسان بيش از چند دهه وجود ندارند؛ در حالي كه لذّات اخروي ابدي و نامتناهي¬اند؛ و به قول قرآن كريم: «وَالآخِرَةُ خَيرٌ وَ اَبقي.» (اعلی 87/17 )
6 ـ بعضي¬ از امور غيرضروري چون جاه و مقام و ثروت بيشتر از خوردن و آشاميدن لذّت مي¬برند، و اين هم با فلسفه¬ی¬ اپيكور كه هم طرفدار لذّت است و هم مقام و ثروت را غيرضروري مي¬داند، منافات دارد.
7 ـ براي سنجش و مقايسه¬ی¬ لذّات با يكديگر و نيز محاسبه¬ی¬ ميزان درد و رنجي كه در پي لذّات مي¬آيند، معياري وجود ندارد؛ ازاين¬رو، اين محاسبات، ظنّي و نسبي خواهند بود.
8 ـ اگر ملاک فعل اخلاقی لذّت¬طلبی باشد؛ پس اشخاصی که برای لذّت¬جويی در خوردن مثلاً دست به سرقت و حتّي جنايت می¬زنند، نبايد مورد سرزنش واقع شوند.
9 ـ اگر هر کسی طالب لذّت خودش باشد؛ هرگاه که لذّت¬جويی شخص با لذّت¬جويی ديگران تعارض پيدا کند يا موجب رنج آنان گردد، بايد چکار کرد؟
10 ـ لذّت¬طلبي فاقد «کليّت» است در صورتی که دستور اخلاقی بايد شامل همه باشد؛ و حال آن¬که لذّات به اختلاف افراد مختلف می¬شوند؛ و حتّي در فرد واحد هم با تغيير تمايلات و عادات متفاوت¬اند. چنان¬كه بعضي از غذاهاي لذيذ لذّت مي¬برند، بعضي از ميل جنسي، بعضي از تفريح، بعضي از جاه و مقام، بعضي از تحصيل علوم، بعضي از عبادت و...
11 ـ فلسفه¬ی¬ اپيكور بر خودخواهي ومنافع فردي است و در آن به خدمات انسان-دوستانه و رساندن لذّت و منفعت به ديگران كه اساس فلسفه¬ی¬ اخلاق است توجّه نشده است.
مثلاً اگر تحصيل غذا، موجب تضييع حقوق ديگران شود، آيا باز هم بايد بدان اقدام كرد؟ و در صورت جايز دانستن چنين كاري، به همه¬ی¬ ظلم¬ها و جنايت¬هايي كه در طول زمان انسان¬ها براي به دست آوردن مال و جاه و مقام انجام داده¬اند، بايد انگشت صحّه گذاشت؛ و اين هم چيزي است كه نه فقط با اخلاق منافات دارد، بلكه از هر عقل سليم و فهم متعارفي، از انسانيّت نيز به دور است.