سایت اصول دین


تاريخ و روش تحقيق آن


دکتر رحمت الله قاضیان

تاريخ و روش تحقيق آن.

موضوع تاريخ و اهمّيّت آن

تاريخ مطالعه¬ی حوادث و وقايعي است، كه در گذشته در جوامع مختلف انساني رخ داده و تجزيه و تحليل اين وقايع، به نحوي كه حقايق گذشته را روشن سازد. تحقيق تاريخي بايد به صورت جرياني از حوادث باشد، چه اگر در تحقيق رابطه¬ی شخص معيّني با اجتماع زمان خودش مورد بررسي قرارگيرد «بيوگرافي» نام دارد نه تاريخ. و از آنجا كه بيشترين نعمت¬هايي¬كه ما از آن¬ها برخورداريم و نيز بيشترين بخش فرهنگ و عقايد و آداب و رسوم ما ازگذشتگان است و به قول امرسون دانشمند آمريکايی «تعداد مردگان بيش از زندگان است و مرده¬ها بر زندگان حكومت مي¬كنند»؛ ازاين¬رو، مطالعه¬ی¬ تاريخ لازم است، چنان¬كه گفته¬اند: «داشتن تاريخ براي اقوام، مثل حافظه براي فرد لازم شخصيّت اوست.»

تاريخ عبرت است

تاريخ گنجينه¬ی¬ گران¬بهايي است از سرگذشت پيشينيان و انسان با مطالعه¬¬ی تاريخ به علل پيروزي¬ها وپيشرفت¬ها يا شكست¬ها و انحطاط¬ اقوام گذشته پي مي¬برد و از آن¬ها براي راهنمايي خود استفاده می¬نمايد. تاريخ مانند فيلمی، گذشته را تبديل به حال مي¬كند و انسان به حكم قانون «محاكات» تحت تاثير رفتار و خُلق و خُوی مردم همزمانش يا كساني كه سرگذشتشان را مطالعه مي¬كند، قرار مي¬گيرد و آنان براي وي عبرت¬آميز مي¬گردند. از سرگذشت مردم خوب بهره¬مند مي¬گردند و حتّيٰ لقمان¬وار از بي¬ادبان، ادب مي¬آموزد، كه مانندآنان نگردد.

هر ملّتي تاريخي دارد و كلّ بشريّت هم تاريخي دارد، و منابع تاريخي اقوام و ملل، همانند منابع و ذخاير روي زميني و زيرزميني است، كه اگر از آن¬ها درست بهره¬برداري شود، مي¬توانند عامل ترقّي ملّت¬ها شوند، ازاين¬رو، تاريخ عبرت است‌ و راز زشتي¬ها، زيبايي-ها،‌ پيروزي¬ها و شكست¬ها، پيشرفت¬ها و عقب¬ماندگي¬ها، سقوط¬ها و صعودهاي ملّت¬ها را ترسيم مي¬كند و به انسان¬هايي كه در حال زندگي مي-كنند، مي¬نماياند.

آيينه جهان نماى تاريخ

تاريخ با نشان دادن سرنوشت شوم ظالمان پيشين، به ستمگران فعلي اخطار مي¬دهد و با منعكس كردن زندگي انسان¬هاي خوب‌، به مردان حقّ بشارت مي¬دهد و به استقامت دعوت مي¬كند و به قول قرآن¬¬كريم: «فَاعتَبِروا يا اُولي الاَبصارِ: اي بينندگان، عبرت گيريد.» (حشر 59/2 )

قرآن¬ کريم بعد از ذكر راه و روش اشخاص خوب دستور مي¬دهد آن¬ها را اُسوه و سرمشق قراردهند. چنان¬كه مي¬فرمايد: «لَقَدكانَ لَكُم في رَسولِ اللهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ: رسول خدا (ص) براي شما الگوي بسيار خوبي است. (2) 2 ـ احزاب 33/21

و مي¬فرمايد: «لَقَد كانَ في قَصَصِهِم عِبرَةٌ لِاُولي الاَلبابِ: به تحقيق در سرگذشت آنان براي صاحبان عقل عبرتي است.» (يوسف 12/111)

و مي¬فرمايد: «فَاقصُصِ القَصَصَ،‌ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرونَ: اين داستان¬ها را (براي آن¬ها) بازگو كن، شايد بينديشند (و بيدار شوند).» (اعراف 7/176)

قرآن كريم اشخاصي را كه از نظر انساني همچون ابراهيم، لقمان، مؤمن آل فرعون مي¬توانند اسوه و سرمشق مؤمنين باشند، ذكر مي¬كند.

همچنين قرآن¬كريم سرگذشت افراد ظالم و فاسقي همچون فرعون، نمرود، شدّاد و غيره ذكر مي¬كند، تا مردم از عاقبت بدي كه دامنگيرشان شد، پند گيرند. چنان¬كه مي¬فرمايد: «اَوَلَم يَسيروا في¬الاَرضِ فَيَنظُروا¬كَيفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِن قَبلِهِم: آيا در زمين نمي¬گردند، تا فرجام كساني راكه پيش از آنان بودند، بنگرند؟» (روم 30/9)

مطالعه¬ی تاريخ گذشتگان از لابلای كتاب¬ها و از آثار باقيمانده روی زمين، چون كاخ كسری، ايوان مدائن، تخت‏جمشيد، قبرستان¬های خاموش آن-ها و اهرام مصر و ... اين ساكتان فريادگر تاريخ بشر اگر دقّت كنيم، می¬‏بينيم مهر سكوت بر لب ندارند، بلكه فريادزن بر غافلان¬اند. اين كاخ¬ها همان درگاه¬هايي است، كه روزگاری برو بيا داشت و صورت¬هايي روی خاك¬های آن در مقابل گردنكشان بر زمين نهاده می¬شد، با زبان بی¬‏زبانی گويند: ببينيد روزگار چه بر سر ما آورده است؟!

ما بهترين دانش¬های خود را از آزمايشگاه بزرگی به نام تاريخ می¬‏توانيم اخذ كنيم، آزمايشگاهی كه چيزی به جز انبوه‏ تجربه‏ها نيست، تجربه حاصل زندگی انسان است و بهترين مرشد و راهنمای انسان¬هايي كه تازه به راه افتاده‏اند.

به همين دليل اميرمؤمنان (ع) در نامه¬ی حكيمانه¬ی خود به فرزندش امام مجتبی (ع) خصوصاً روی اين نكته تكيه دارد و می¬فرمايد: «ای بُنَیَّ و اِن لَم اَكُن عُمِّرتُ عُمرَ مَن كانَ قَبلی، فَقَد نَظَرتُ فی اَعمالِهِم، و فَكَّرتُ فی اَخبارِهِم، وَ سِرتُ فی آثارِهِم، حتّیٰ عُدتُ كَاحَدِهم، بَل كَاَنّی بِما اَنتَهی اِلَیَّ مِن اُمورِهِم قَد عُمِّرتُ مَعَ اَوّلِهِم اِلی آخرِهِم، فَعَرفتُ صَفوَ ذالِكَ مِن كَدَرِهِ وَ نَفعَهُ مِن ضَرَرِهِ فَاستَخصلتُ لَكَ مِن كُلِّ اَمرٍ نَخيلَهُ: پسرم، هرچند كه من در تمام طول تاريخ همراه گذشتگان نزيسته¬ام، امّا در كارهاشان نگريستم و در اخبارشان انديشيدم و در آثارشان سير كردم، تا آنجا كه گويي يكي از ايشان شده¬ام، بلكه با مطالعه¬ی¬‌ تاريخ آنان،‌ گويا از اوّل تا پايان عمرشان با آنان بوده¬ام. پس قسمت¬هاي شيرين زندگي آنان را از دوران تيرگي شناختم و زندگاني سودمند آنان را با دوران زيانبارش شناسايي¬كردم، سپس از هرچيزي ارزشمندش و از هر حادثه¬اي‌ زيبا و شيرينش را براي تو برگزيدم. (نهج البلاغه، نامه 31)

بنابراين تاريخ آيينه‏ای است، كه گذشته را نشان می¬دهد و حلقه‏ای است، كه امروز را با ديروز متصل می¬كند و عمر انسان را به اندازه¬ی خود بزرگ می¬‏نمايد. تاريخ معلّمی است، كه رمز عزّت و سقوط امّت¬ها را بازگو می¬كند، به ستمگران اخطار می¬دهد، سرنوشت شوم ظالمان پيشين را كه از آن¬ها نيرومندتر بودند، مجسّم می¬‏سازد، به مردان حقّ بشارت می¬دهد و به استقامت دعوت می¬كند و آن¬ها را در مسيرشان دلگرم می¬سازد. تاريخ چراغی است، كه مسير زندگی انسان¬ها را روشن می¬سازد و جادّه‏ها را برای حركت مردم امروز باز و هموار می¬كند. تاريخ تربيت كننده انسان¬های امروز و انسان¬های امروز سازنده¬ی تاريخ فردايند و در يك جمله تاريخ يكی از اسباب بيداری و هشدار انسان¬هاست.

مهم¬ترين محصول عمر انسان‏ «تَجارِب» اوست، تجاربی كه می¬‏تواند برای تكامل بيشتر راهگشا باشد؛ ولی يك انسان مگر چقدر می¬تواند در عمر كوتاه خود تجربه كند؟ حال فكر كنيد اگر بتوانيم تجربيات همه¬ی انسان‏ها را در تمام قرون و اعصار، يك‏جا جمع كنيم، مسلّماً مبدأ معرفت و آگاهی بسيار عظيمی است. تاريخ مجموعه¬ تجارب همه¬ی انسان‏ها را در تمام قرون و اعصار پيش روی مطالعه كنندگان می¬‏گذارد، حتّیٰ اگر ناقص هم باشد به نسبت در برگيرنده تجارب ادوار پيشين است.

اهمّيّت تاريخ از اين نظر روشن‏تر می¬شود، كه بدانيم كمتر حادثه‏ای در زندگی امروز می¬‏توان يافت، كه نمونه، يا نمونه‏هايی از آن در گذشته واقع نشده باشد؛ ازاين¬روست، که می¬گويند: «تاريخ پيوسته تكرار می¬‏شود.»

اميرمؤمنان (ع) در سخنان گران¬بهايش به اين مطلب اشاره كرده، می-‏فرمايد: «عِبادَ الله انَّ الدَّهرَ يَجری بِالباقينَ كَجَرِيهِ بِالماضين: ای بندگان خدا، روزگار در مورد بازماندگان همان‏گونه جريان می¬‏يابد، كه در باره¬ی گذشتگان جريان داشته است» (نهج‏البلاغه، خطبه 157)

اينجاست، كه اهميّت تاريخ در عرصه معرفت و شناخت روشن مى‏شود.آری، عوامل تمام شكست‏ها و ناكامی¬‏ها، پيروزی¬‏ها و كاميابی¬‏ها، شكوفايی تمدّن‏ها، سقوط و انقراض حكومت‏ها، سرانجام بيدادگری، عاقبت عدل و داد، نقش علم و آگاهی و عواقب دردناك جهل و تنبلی، همه در آيينه جهان نمای تاريخ منعكس است.

و اگر می¬‏بينيم قرآن مجيد اين‏همه بر روی تاريخ پيشينيان تكيه می¬‏كند و بسياری از سوره‏های قرآن ناظر به مباحث تاريخی است، و حتیّ گاهی اكثريّت قريب به اتفاق آيات يك سوره را تاريخ پيشينيان تشكيل می¬دهد، ناشى از همين نكته است.

تاريخ در حقيقت شاخه‏ای از مسائل تجربی است، با اين تفاوت كه حس و تجربه مربوط به حال است و تاريخ مربوط به گذشته می¬باشد. حسّ و تجربه ممكن است مربوط به خود ما باشد؛ امّا تاريخ مربوط به همه¬ی انسان‏هاست. ولی اهمّيّت فوق‏العادّه اين شاخه از تجربه ايجاب می¬كند، كه به صورت يك منبع مستقل معرفت مورد بررسی قرار گيرد.

هرچند بايد گفت با تمام اين تحريف¬‏ها باز هم تاريخ در جهات زيادی هنوز به عنوان يك منبع معرفت و شناخت صد در صد قابل قبول نيست. چرا كه تاريخ نيز مانند هر خبر ديگری دارای «متواتر» و «موثّق» و «ضعيف» و «مجهول» است.

متواترات تاريخ را در باره¬ی كسانی امثال لشكر مغول و هيتلر و حوادث دردناك «اندلس» و صدها مانند آن نمی¬‏توان انكار كرد، آن¬چه بيشتر قابل نفی و اثبات و اشكال و ايراد است جزئيّات تاريخ است، كه اگر آن هم با اخبار موثّق ثابت شود، قابل انکار نيست. البتّه اخبار ضعيف تاريخ نيز كم نيست.

اين يك قضاوت عادلانه در باره¬ی تاريخ است، بنابراين نبايد چشم و گوش بسته همه¬ی آنچه را گفته‏اند پذيرفت و نه خطّ بطلان بر همه كتب تاريخی كشيد.

از اين گذشته دو بخش از تاريخ است كه از هرگونه دستبرد محفوظ است:

يکی تاريخ‏هايی كه به صورت آثار خارجی و تكوينی در جهان باقي¬مانده است، كه به سادگى نمی¬‏توان آن¬ها را تحريف كرد و قرآن مجيد مخصوصاً روی اين قسمت تكيه بسيار كرده و آيات «سير در ارض» به منظور آگاهی از تاريخ گذشتگان ناظر به اين قسمت است.

و از آن بالاتر تاريخ‏هايی است، كه از طريق «وحی» به ما می¬رسد، مانند تواريخ قرآن كه از هر نظر اصيل و ناب است. اصولاً همان‏گونه كه بهترين قانون‏گذار خداست، بهترين «مورّخ» نيز اوست، چرا كه بر همه¬ی جزئيّات احاطه دارد و گرايش‏های شخصی و گروهی درباره او بى‏مفهوم است و با وجود اين دو شرط اساسی، او بهتر از هركس می¬تواند تاريخ را بازگو كند.

تاريخ نقلی، علمی و فلسفه¬ی تاريخ

تاريخ را از يك نظر به سه شاخه تقسيم می¬كنند: نقلی، عقلی و فلسفه¬ی تاريخ.

1- تاريخ نقلی، كه مجموعه¬ی حوادث جزيی و مشخّصی است، كه در گذشته واقع شده و در حقيقت شبيه فيلمی است، كه از حادثه يا حوادثی بردارند و لذا همواره جزئی است و سخن از بودن‏ها می¬‏كند، نه شدن‏ها‏. اين شاخه از تاريخ می¬تواند از طريق محاكمات، شبيه تأثيرپذيری انسان از همنشين و عبرت¬آموزی از مردم زمان، مفيد و آموزنده باشد، همان‏گونه كه قرآن مجيد «اسوه‏ها» را طرح می¬‏كند، تا مردم از آن پند گيرند.

2 ـ تاريخ علمی، كه از قواعد و سنّت‏های حاكم بر زندگی انسان‏ها سخن می¬گويد، قواعدی كه از بررسی و تحليل حوادث گذشته، به دست می¬آيد و در حقيقت تاريخ نقلی مادّه خامی است برای اين قسمت. از ويژگی¬‏های اين قواعد، قابل تعميم بودن، علمی بودن، به صورت يكی از منابع معرفت و شناخت در آمدن و انسان را مسلّط بر آينده ساختن است؛ ولی با وجود کلّی و عقلی بودن، تاريخ علمی علم به بودن‏هاست، نه شدن‏ها.

3 ـ فلسفه¬ی تاريخ، كه عبارت است از تحوّل جامعه‏ها، از مرحله‏ای به مرحله¬ی ديگر، يا به تعبير ديگر علم به شدن‏ها و قوانين حاكم بر اين تطوّرات و تحوّلات. اين شاخه از تاريخ هرچند كلّيّت دارد و عقلی است، ولی در عين حال ناظر به جريان تاريخ از گذشته تا آينده است.

فلسفه¬ی تاريخ‏

آنچه در تاريخ بسيار اهمّيّت دارد يافتن «ريشه‏های» حوادث و «نتايج» آن-هاست. مثلاً در هر انقلابی نخست بايد مسائلی که آن انقلاب را به وجود آورده¬اند مورد بررسی قرار گيرند. سپس به ثمرات و نتايج و پيامدهاى آن انقلاب نگريست. آنچه به تاريخ هدف می¬‏دهد و آن را به منبع قابل توجّهی برای معرفت و شناخت درمی¬آورد همين است.

چنان¬که قرآن مجيد حوادث تاريخی را با ريشه يابی و نتيجه‏گيری توأم می¬كند، مثلاً گاه بعد از ذكر بخشی از تاريخ گذشتگان می¬‏گويد: «فَانظُروا كَيفَ كانَ عاقِبَةُ المُكّذِبين، بنگريد عاقبت كار تكذيب كنندگان به كجا رسيد؟» (آ ل عمران 3/137 )

گاه می¬گويد: «وَانظُروا كَيفَ كانَ عاقِبةُ المُفسِدين: بنگريد عاقبت كار مفسدان و تبهكاران به كجا منتهی شد؟». (اعراف 7/86)

وگاه ¬‏فرموده: «فَانظُروا كَيفَ كانَ عاقِبةُ المُجرِمين: بنگريد عاقبت كار مجرمان به كجا رسيد»؟ (نمل 27/69 )

و گاه می¬فرمايد: «اِنَّ اللهَ لايُغَيِّرُ مآبَقَومٍ حَتّی يُغَيِّروا ما بِاَنفُسِهِم: خداوند وضع هيچ قوم و ملتى را دگرگون نمی¬‏سازد، مگر اين¬كه خودشان وضع خود را تغيير دهند!» (رعد 13/11)

قرآن مجيد علاوه بر نقل حوادث تاريخی به قوانين كلّی حاكم بر جامعه‏ها نيز اشاره مى‏كند، قوانينی كه می¬‏تواند از بودن‏ها و شدن‏ها و تغيير و تحوّل‏های تاريخی و پيشرفت و سقوط جامعه‏ها پرده بردارد. مثلاً در يك جا می¬گويد: «ذالِكَ بِانَّ اللهَ لَم يَكُ مُغَيِّراً نِعمَةً اَنعَمَها عَلی‏ قَومٍ حَتّیٰ يُغَيِّروا ما بِاَنفُسِهم: اين به خاطر آن است، كه خداوند هيچ نعمتی را كه به گروهی داده، تغيير نمی¬‏دهد، جز آن‏كه آن¬ها خودشان را تغيير دهند»! (انفال 8/35)

و جای ديگر بعد از اشاره به اقوام نيرومندی كه بر اثر تكذيب پيامبران و شرك و گناه و ظلم نابود شدند، مى‏فرمايد: «فَلَم¬يَكُ يَنفَعُهُم ايمانُهُم لمَّارَاَوا بأسَنا، سُنَّتَ اللهِ الَّتی قَد خَلَت فی عِبادِهِ، امّا چون عذاب ما را مشاهده كرده بودند، ديگر ايمانشان برايشان سودی نداشت، اين سنّت الهی است كه در مورد بندگانش جاری است.» (غافر 40/85)

آرى اين يك قانون كلی است، كه علاج حوادث را قبل از وقوع بايد كرد، هنگامی كه عواقب اعمال انسان دامنگيرش گردد ديگر كار از كار گذشته، و راهی برای جبران نيست.

منظور از وجود قواعد و سنّت‏های كلّی آن است كه اعمال افراد و جامعه‏های انسانی كه از روی اراده و اختيار آن¬ها سر می¬‏زند بازتاب‏های قهری دارد، مثلاً اقوام مقاوم و آگاه و پرتلاش پيروزند، و افراد پراكنده و سست و ناآگاه محكوم به شكست.

حيات و مرگ تمدّن¬ها

تمدّن¬ها بسان انسان¬ها زندگي و مرگ دارند و حتّيٰٰٰٰ ممكن است به مرگ يا پيري زودرس دچار شوند. تا كنون بيست تمدّن و فرهنگ در جوامع بشري راه سقوط و اضمحلال پيموده¬اند، و بنا بر تحقيق جامعه¬شناسان علل اين سقوط¬ها ظلم و فساد سران حاكم و عيّاشي و هرزگي و رفاه زدگي مردم بوده است.

قرآن¬ کريم مي¬فرمايد: «اِذا اَرَدنا اَن نُهلِكَ قَريَةً اَمَرنا مُترَفيها، فَفَسَقوا فيها، فَحَقَّ عَلَيها القَولُ،‌ فَدَمَّرناها تَدميراً: چون بخواهيم شهر و دياري را نابود سازيم، توانگران هوسران آن شهر را وامي¬داريم، تا در آن شهر به نافرمانی و فسق و فجور پردازند، آن¬گاه عذاب بر آن¬ها واجب خواهد شد و ما آن شهر را به سختی نابود خواهيم کرد.» إسراء 17/16

ولي جبر تاريخ، جبر كور نيست، كه انسان¬ها را بسازد،‌ بلكه انسان¬ها با اراده و ايمان و هم¬سويي با سنن الهي، جامعه و تاريخ را مي¬سازند، و جوامع آلوده و پرفساد را تغيير مي¬دهند. بنابراين، مي¬توان با مراقبت و دقّت از مرگ و پيري زودرس ملّت¬ها جلوگيري كرد‌ و مي¬توان با برقراري قسط و عدل، مانع سقوط فرهنگ و تمدّن¬ها شد.

تحريف تاريخ

با اين¬كه تاريخ آيينه¬¬ی بزرگ و جالبي براي نشان دادن‌ واقعيّات است، ولي هميشه دست¬هاي آلوده¬اي چهره¬¬ی اين آيينه¬ی شفّاف را با دروغ¬ها و تحريف واقعيّات دگرگون كرده¬اند.

بعضي از عوامل مهمّ‌ تحريف تاريخ عبارتند از:

1 ـ دروغ گفتن: انگيزه¬ی دروغ نوشتن بعضي مورّخين بدان سبب بوده، كه آن¬ها معمولاً اجير و حقوق¬بگير حكومت¬ها بوده¬اند، و ازاين¬رو، تاريخ را به گونه¬اي نوشته¬اند، كه مطابق ميل اربابانشان باشد. كساني كه تاريخ بني¬امّيّه، بني¬عبّاس، غزنويان، صفويّه، قاجاريه و غيره را در زمان آن¬ها نوشته¬اند معمولاً به نوعي وابسته به اين خاندان¬ها بوده¬اند.

2 ـ تعصّب: هرگاه مورّخي به فرض نمي¬خواسته دروغ بنويسد، ولي با شخصي هم¬عقيده بوده، تنها به ذكر حوادث خوب زندگيش پرداخته، و اگر با او مخالف بوده، تنها به ذكر نكات منفي و بد زندگيش پرداخته است، در صورتي كه زندگي هر كسي مجموع زشتي¬ها و زيباي اوست، و اگر مورّخ مطالب خود را از كتب مورّخين ديگر گرفته ـ كه معمولاً چنين است ـ اين اشكالات چند برابر مي¬شود، يعني نقلي هر اندازه واسطه¬اش بيشتر باشد ضعيف¬تر است.

3 ـ نوشتن مطابق خواست: مورّخ يك هنرمند است، كه اگر امين باشد، تنها در صورت اخبار دخل و تصرّف مي¬كند و اگر امين نباشد، در مادّه¬ آن¬ها هم دخل و تصرّف مي¬كند و هم. ولي عليٰ¬رغم درست بودن همه-ی اين حرف¬ها بايد گفت:

اوّلاً، حقيقت براي هميشه مخفي نمي¬ماند، چنان¬كه هر چند ـ همان¬طوري كه گفتيم ـ اكثر تاريخ خلفا و شاهان در زمان آن¬ها و به نفع آن¬ها نوشته شده است؛ ولي امروزه ما به اكثر نكات ضعف و مظالم و ستمگري¬هاي خلفا و شاهان واقفيم.

ثانياً، اشخاص راستگويي هم بوده¬اند، كه تا حدود زيادي تحت تأثير عقيده و مذهب خود قرار نگرفته¬اند، چنان¬كه مثلاً بسياري از مطالب در كتب اهل تسنّن هست، كه به نفع شيعه است.

بنابراين، نبايد در بي¬ارزش بودن تاريخ زياد هم غلوّ كرد. علاوه بر اين، اصولاً بعضي مسائل هستند، كه نه تحريف¬بردارند و نه قابل كتمان و مخفي كردن؛ ازاين¬رو، اشخاص ذي¬نفع و متعصّب هم نمي¬توانند آن¬ها را تحريف يا كتمان كنند.

و اگر مورّخ دقّت كند، مي¬تواند حقايق را از لابه¬لاي حرف¬ها و نوشته-هاي ديگران درآورد و ازاين¬رو، براي نوشتن تاريخ، مورّخ هرچه منابع بيشتري در اختيار داشته باشد و گفته¬هاي آن¬ها را با هم بسنجد، بهترمي¬تواند به حقيقت برسد. چنان¬که تاريخ¬هايی که امروزه نوشته می¬شود به مراتب موثّق¬تر از تاريخ¬هايی هستند، که در قديم نوشته شده¬اند.

از آيه¬ی¬: «فَبَشِّر عِبادي، اَلَّذينَ يَستَمِعونَ القَولَ فَيَتَّبِعونَ اَحسَنَهُ: آنان¬كه به سخن گوش داده و از بهترين آن پيروي مي¬كنند. (زمر 18/39 ) برمي¬آيد، كه عقل راست را از دروغ تميز مي¬دهد. يعني مؤمنين با غربال سخن، به درد نخورهايش را دور ريخته و مفيدهايش را نگه مي¬دارند.

پيامبراكرم (ص) فرموده: «كَفي بِالمَرءِ جَهلاً،‌ اَن مُحدِثَ بِكُلِّ ماسَمِعَ: براي جهالت انسان همين بس، كه هرچه مي¬شنود نقل كند.» (استاد مطهّری، تعليم و تربيت، ص 42)

تاريخ علم است

بعضي¬گفته¬اند تاريخ علم نيست، چون: اوّلاً، علم در مورد اموري است، كه تحت قانون كلّي در¬آيند، ولي ازآنجا ¬كه حوادث مربوط به انسان نظير مسائل جامعه¬شناسي و تاريخ تنها يك بار رخ داده¬اند، نمي¬توانند تحت ضابطه و قانون كلّي درآيند.

ثانياً، علم تنها در مورد امورِ ثابت است، مانند اين¬كه ¬گوييم: «فلز در اثرحرارت منبسط مي¬شود» كه در گذشته وحال وآينده هم چنين است، كه طبق اين گفته تاريخ علم نيست، چون تاريخ فقط يك جريان است، نه امر ثابتي كه قانوني داشته باشد.

ثالثاً، علم به اموري تعلق مي¬گيرد، كه با مشاهده و فرضيّه شروع شود و با تجربه محقّق گردد و آن¬گاه به صورت قانون علمي درآيد. و از آنجا كه تاريخ مربوط به گذشته است و وجود ندارد، لذا قابل تجربه و مشاهده نيست، بلكه از منقولات است.

ولي با اين وجود تاريخ علم است، زيرا:

اوّلاً،‌ هرچند تاريخ جريان است، ولي جريان هم خودش ضابطه دارد، همين طور هرچند انسان در جريان است، ولي شريعت كامل و تحريف نشده¬اي همچون اسلام، به صورت يك قوانين كلّي هميشه براي بشر است.

ثانياً، هرچند تاريخ را نمي¬شود در لابراتوار تحقيق كرد، ولي تجربه¬¬ی تاريخي خودش تجربه است. مثلاً سقوط كارهاي ضدّ اسلامي محمّدرضاشاه و سرسپردگي او به آمريكا يك درس و قانونی تاريخي است و براي ديگران عبرت مي¬باشد.

چنان¬كه قرآن هم براي عبرت مردم سرگذشت اشخاص بسياري مي¬آورد، كه يا به فساد و فحشا و ظلم بين رفتند يا در نتيجه عدل و عمل صالح رستگار شدند.

ثالثاً، هرچند انسان بسيار پيچيده و به قول الكسيس¬كارل «موجود ناشناخته» است، همه¬¬ قوانين حاكم بر رفتار و كردار انسان هنوز كشف نشده، نه اين¬كه قانون ندارد؛ اراين¬رو خداوند از باب لطف بسياري از قوانين انسانيّت و جامعه¬ی¬ انساني را به وسيله¬ پيامبرانش ـ مخصوصاً پيامبر اسلام (ص) ـ براي بشريّت بيان فرموده است.

رابعاً، به وجود¬آورنده¬¬ی تاريخ انسان¬ است و انسان¬ها در شرايط مساوي رفتار يكسان دارند؛ ازاين¬رو، هرچند به خاطر پيچيدگي رفتار انسان هنوز بشر نتوانسته تمام قوانين تاريخ را كشف كند، مي¬توان تا حدود همان قوانين كلّي هم آينده¬¬ی تاريخ و بشريّت را پيش¬بيني كرد.

و حتّيٰ گاهي پيش¬بيني¬هاي تاريخ سبب عدم وقوع آن¬ها مي¬شود. مثلاً اين¬كه اگر ما ديديم شخصي پاي ديوار شكسته¬اي نشسته و گفتيم: «اين شخص تا يك ساعت ديگر زير آوار مي¬رود» اگر او به گوشش برسد، آن¬جا را ترك مي¬كند و در نتيجه هرچند آن ديوار شكسته بعد از يك ساعت فرو مي¬ريزد، ولي ديگر او زير آوار نمي¬رود.

چگونه از تاريخ پند و نتيجه بگيريم؟

تاريخ مي¬تواند به عنوان منبع معرفتي براي ما باشد، به شرطي كه:

1ـ تاريخ براي پندگرفتن و نتيجه¬گيري و منبع معرفت مطالعه شود، نه براي سرگرمي.

2 ـ‌ رابطه¬¬ی واقعي مسائل تاريخي با اعمال انسان¬ها بررسي شود، نه با توجيهات موهومي چون بخت و اتّفاق يا سرنوشت و قضا و قدر و....

3 ـ ريشه¬هاي هر واقعه¬‌ تاريخي مورد بررسي قرار داده شود و نتيجه به صورت قوانين كلّي تاريخ از حوادث جزيي استنباط نماييم.

4 ـ‌ بايد نقّاد بود‌، يعني با بي¬طرفي مسائل تاريخي را مورد بررسي قرار داد.

روش تحقيق در تاريخ

روش تحقيق تاريخ كاملاً با روش ساير علوم متفاوت است، زيرا در تحقيق تاريخي، مورّخ نمي¬تواند حوادث را شخصاً مورد مشاهده قرار دهد، بلكه تنها به كمك آثاري كه از حوادث گذشته باقي مانده است، مي¬توان آن¬ها را شناخت، كه اين آثار چهار قسم¬اند: گواهي يا شهادت، شعائر و سنن، ابنيه و آثار مادّي، اسناد و مدارك. كار مورّخ هم عبارت است از تعيين اعتبار اين آثار و استخراج حقيقت از ميان آن¬ها.

الف: گواهي يا شهادت

گواهي يا شهادت، خبر كسي از حادثه¬اي است، كه خود شاهد وقوع آن بوده؛ ولي از آنجا كه همه¬ي اخبار با واقعيّت مطابقت ندارند، كار مورّخ اين است، كه به نقّادي بپردازد، كه اين خود شامل چند مرحله است:

1 ـ دست اوّل بودن خبر: ابتدا بايد ميان اخبار دست اوّل يعني خبرهايي كه كسي خود مشاهده كرده، با اخبار دست دوّم كه نقل قول از ديگري هستند و اخباري كه راويان اصلي آن¬ها معلوم نيست، امتياز گذاشت و آن¬ها را از يكديگر جدا كرد.

2 ـ جدّگويي: در مورد اخبار دست اوّل هم مورّخ بايد با فراست خود از سياق كلام و اوضاع و احوال و قرائن ببيند‌، شخص اين حرف را به جدّ مي-گويد يا به هزل.

3 ـ صداقت: وقتي كه جدّگويي شاهد مسلّم گشت، بايد ديد آيا او آدم صادقي است و اقلاً در بيان اين واقعه راست مي¬گويد يا نه؟

عواملي كه موجب دروغگويي مي¬شوند عبارتند از: نفع شخصي، خودخواهي، نماياندن اهمّيّت خود در وقايع، دوستي يا دشمني با شهر يا ملّت يا مذهبي، نوشتن وقايع بر طبق مذاق حكومت وقت، تحريف مطالب براي موثّر گرداندن آن و ميل به كسب شهرت. همان طوري كه وقايع يك جنگ را مورّخين دو ملّت يكسان ننوشته¬اند، چنان¬كه در نگارش جنگ¬هاي ايران و روم هر يک از مورّخين ايراني و غربی، فتوحات خود را بزرگ¬تر جلوه داده¬اند.

4 ـ فريب نخوردن: وقتي كه صداقت شاهد مسلّم گشت، بايد ديد، كه آيا اشتباه نمي¬كند و يا فريب نخورده است، كه براي احراز اين مطلب شاهد بايد واجد دو شرط باشد: يكي اين¬كه شخصي زيرك و باهوش باشد، و ديگر آن¬كه در مورد واقعه¬ی مورد گواهيش صاحب¬نظر باشد؛ ازاين¬رو، گواهي بعضي مانند پزشكان در امور طبّي و سپاهيان در باره¬ی¬ واقعه¬ی امور مورد گواهيشان برگواهي ديگران اولويّت دارد.

5 ـ اخبار مجهول¬المنشأ: اخبار مجهول¬المنشأ شايع در جامعه هرچند سنديّت ندارند، ولي تا حدودي مورّخ را به طرز فكر و اخلاق و عادات مردمي آگاه مي¬سازند.

6 ـ تعدّد شهود: آنچه تا حدودي خبري را معتبر مي¬كند «تعدّد شهود» است، ولي اگر اوّلاً، شهود از طبقات مختلف مردم باشند، تا احتمال تباني و اعمال غرض كمتر رود، و ثانياً، همه¬ی¬ شهادت¬ها ناشي از يك مبدأ نباشند.

ب ـ شعائر و سنن

شعائر و سنن، انتقال وقايع و حوادثي است، كه قبلاً به صورت شفاهي جريان داشته و بعدها در داستان¬هاي تاريخي آمده است. اهمّ چنين منابعي عبارتند از: اشعار، داستان¬ها، افسانه¬ها، اساطير، ضرب المَثَل¬ها و سنن ملّي. مطالعه¬ اين شعائر و سنن اطّلاعات باارزشي در مورد آداب و رسوم و اخلاق و معتقدات و تمدّن و فرهنگ گذشتگان در اختيار ما مي-گذارد، ولي چون در انتقال شفاهي اين حوادث قوه¬ی تخيّل مردم نيز دخل و تصرّف نموده، ازاين¬رو، مورّخ بايد با فراست خود آن¬ها را مورد انتقاد دقيق قرار دهد، تا حقايق را از اوهام بازشناسد.

ج ـ ابنيه و آثار مادّي

ابنيه وآثار مادّي مانند: عمارات، معابد، آرامگاه¬ها، مجسّمه¬ها، نقّاشي¬هاي تاريخي، آلات و ابزار و اسلحه¬هاي جنگي، ظروف و اثاث و لوازم خانه، جواهرآلات وسكّه¬ها، كتيبه¬ها و اخيراً فيلم، نوار صوتي و.... مطالعه¬ اين¬ها ما را تا حدود زيادي از معتقدات ديني و اخلاقي و آداب اجتماعي و ذوق صنعتي صاحبان آن¬ها آگاه مي¬سازد.

د ـ اسناد و مدارك

بعضي از اسناد و مدارك تاريخي در همان زمان وقوع حوادث تنظيم گرديده¬اند، مانند: صورت مجلس¬ها، گزارش¬ها، قراردادها، روزنامه¬ها، مجلّات، دفترخاطرات، نامه¬ها، سفرنامه¬ها، ولي اسناد زمان¬هاي پيش، آميخته با اكاذيب و افسانه¬ها هستند.

ساخت تاريخ

پس از آن¬كه مورّخ به كمك آثار گذشته، مطالب لازم را جهت نوشتن تاريخ فراهم آورد، بايد همچون يك هنرمند به تركيب و تأليفي دلكش و با روح از آن¬ها بپردازد. و همين امر است، كه به آن «ساخت تاريخ» گويند. زيرا مورّخ در اين¬جا بسان معماري كه پس از فراهم آوردن مصالح، دست به كار ساختن عمارتي مي¬شود.

همان¬طوري كه هر معماري براي ساختن يك عمارت بنا به ذوق و سليقه-اش يك نوع مصالح فراهم مي¬آورد و آن را با طرز و مدلي مي¬سازد، هر مورّخ هم طبق سليقه واعتقاداتش مطالبي را كه مهم¬تر است انتخاب مي¬كند و تاريخ را به نوعي مي¬نگارد.

شيخ ابوسعيد گويد: خردمند آن است، که چون کارش پديد آيد، همه رای¬ها را جمع کند و به بصيرت در آن بنگرد، تا آن که صواب است از او بيرون کند و ديگر را يله کند، همچنان¬که کسی ديناری گم شود اندر ميان خاک، اگر زيرک باشد، همه¬ی خاک را در آن حوالی جمع کند و به غربال فرو گذارد تا دينار پديد آيد.» (اسرارالتّوحيد فی مقامات شيخ ابوسعيد، ص 358)

قطعي¬تر شدن تاريخ

هرچه زمان مي¬گذرد و تحقيقات بيشتري در مورد گذشته به عمل مي¬آيد، اسناد و مدارك بيشتري در مورد واقعه¬اي به دست مي¬آيد، و نيز چون مورّخان از زمان واقعه دور شده¬اند، اخبار را بي¬طرفانه¬تر مي-نويسند، ازاين¬رو، با گذشت زمان، تاريخ گذشته قطعي¬تر مي¬شود.

تقسيمات تاريخ

هرگاه چيزی همچون خدا وفرشتگان ثابت باشد، قهراً تاريخ ندارند، امّا هرگاه چيزی متغيّر باشد و اوضاع و احوالش تغيير يابند، تاريخ دارد، چون تاريخ يعنی سرگذشت تغييرات و حالات مختلف چيزی، ازاين¬رو، همه¬ی¬ اشياء مادّی تاريخ دارند.

امروزه در مورد بسياری از امور عالم از جمله انسان تاريخ نوشته¬اند، همچون تاريخ پيدايش ستارگان، تاريخ زمين، تاريخ جانداران و تاريخ انسان، که تاريخ انسان خود اقسامي دارد: تاريخ اجتماعی، تاريخ سياسی، تاريخ اقتصادی، تاريخ آداب و رسوم، تاريخ اديان، تاريخ نظامی، تاريخ تمدّن، تاريخ فلسفه، تاريخ عرفان، تاريخ هنر و فنون، تاريخ ادبيّات و...؛ ازاين¬رو، به اين بحث عنوان «علوم تاريخی» داده¬اند.

تغييرات بنيادی و غيربنيادی

تحوّلات جامعه هرگاه در يک سطح باشد، غيربنيادی است، چون جنگ و صلح¬هايی که در جامعه¬ی¬ ارباب و رعيّتی يا سرمايه¬داری روی می¬دهد. ولی هرگاه تحوّلات تاريخ سبب شوند ماهيّت جامعه دگرگون شود، بنيادي هستند، هم¬چون تحوّل از جامعه¬ی کشاورزی و ارباب و رعيّتی به سرمايه¬داری، يا از شرک به اسلام، يا از حکومت شاهی و طاغوتی به حکومت خدا و معنويّت و جايگزين شدن معيارهای انسانی و الهی به جای معيارهای مادّی و طاغوتی.

امّا به هر واقعه¬ای ولو بزرگ نمی¬توان عنوان تاريخ داد. مثلاً اگر دو روستا بر سر آب و زمين دعوا کنند و چندهزار نفر هم کشته شود، به اين واقعه نمی¬توان عنوان «واقعه¬ تاريخی» داد؛ زيرا در سرنوشت تاريخ تأثير ندارند، ولی گاهی واقعه¬¬ کوچکی همچون کشته شدن وليعهد اطريش چون سبب حوادث و وقايع مهمّ ديگری شده¬اند، و ازاين¬رو، در سير تاريخ مؤثّر بوده¬اند، جزء وقايع تاريخی هستند.

عوامل مؤثّر در تحوّلات تاريخی

تمام بشريّت به عنوان يک جامعه دارای تحوّلاتی بوده است. در مورد عوامل مؤثّر در تحوّلات تاريخی و دوام جوامع انسانی نظرهای مختلفی ابراز شده، ولی به هرحال محقّقين برآنند، که هر چند جوامع گاهی توقّف دارند و حتّي گاهی سير انحطاطی، امّا در مجموع در جهت پيشرفت تکامل-اند و در اين مورد هم که محرّک وعامل تطوّر و جلوبرنده¬ی تاريخ چيست، نظريّات مختلفی ابراز شده است، بدين بيان:

1 ـ ادواری بودن تاريخ: يک نظر در مورد تغييرات و تحوّلات تاريخی «اَدواری بودن تاريخ» است، يعنی هر جامعه شروع به پيشرفت می¬کند و در اثر کار و کوشش افرادش مراحل ترقّی و پيشرفت را طیّ می¬کند و چون دارای تمدّن و فرهنگ و افکار عالی شد و دارای نعمت فراوان گرديد، «نعمت¬زده» می¬شود و به تدريج از اراده و کار و کوشش او کم می-شود، آن¬گاه يک سلسله انقلابات از داخل و خارج رخ می¬دهد، که باعث می-شوند قوای ديگری از جايی ظهور کنند و قدرت را به دست گيرند. اگر به سلسله¬ حکّام و سلاطين هم که نگاه شود، ديده می¬شود، که هر سلسله¬ای همچون صفويّه يک مرد جدّی همچون شاه اسماعيل در رأس آن بوده، که در دامن سختي¬ها پرورش يافته و برعکس، افرادی که زمان آن¬ها سلسله¬ی پادشاهيشان منقرض شده، همچون شاه سلطان¬حسين، در دامن رفاه پرورش يافته¬اند.

2 ـ بيان تحوّلات تاريخی براساس تصادف: بعضی برآنند: هرچند وقايع تاريخي تا حدودي بر طبق قانون علّت و معلول رخ مي¬دهند، ولي بسياری از وقايع تاريخي را تصادفات به وجود می¬آورند. مثل آن¬که كسي براي رسيدن به آب چاه مي¬كند، تصافاً به گنجي مي¬رسد.

چنان¬که مروان حکم (مروان حمار) آخرين خليفه¬¬ی بنی¬اميّه را در هنگام جنگ با بنی¬عبّاس ادرار گرفت، و چون برای قضای حاجت مقداری از لشکريان دور شد، يکی از سربازان بنی¬عبّاس خود را به او رساند و او را کشت و با کشته شدن او حکومت بنی¬اميّه خاتمه يافت و در اين مورد گفته شد: «ذَهَبَت دَولَةٌ بِبَولَةٍ: دولتی با بولی رفت.»

نمونه¬¬ی ديگر تصادفات، که علّت حوادث بزرگ شد، کشته شدن وليعهد اطريش در ساراياگو است، که اين حادثه¬ی جزيی به قضيّه¬ی ديگر کشيده شد و آن قضيّه¬ ديگر به قضيّه¬ی ديگر و سرانجام به جنگ بين¬الملل اوّل کشيده شد، که ميليون¬ها نفر کشته شد و تغييرات بزرگی در مرزهای کشورها به وجود آمد.

3 ـ بيان تحوّلات تاريخی بر پايه¬ی دين: بعضی همچون اشاعره و اسقف «بوسوئه» معتقدند، هيچ رابطه¬ی¬ علّت و معلولی جز اراده و خواست و قضا و قدر الهي در پيدايش حوادث تاريخی مؤثّر نيست، بلکه اين خداست، که هر از گاهی چند دستش را از غيب برون می¬آورد و هم¬چون يک صانع بشری، مواد را جا به¬ جا می¬کند.

اين نظريّه نه با عقل سازگاری دارد و نه با آزادی بشر و نه با متون صحيح دينی. چون هرچند همه¬ی جهان جلوه¬گاه مشيّت الهی است، ولی هم-چنان¬که تاريخ متحوّل انسان طبق مشيّت الهی است، زندگی ثابت حيوانات هم طبق مشيّت الهی است، ازاين¬رو، می¬خواهيم بدانيم مشيّت الاهی، زندگی انسان را با چه نظامی آفريده است؟

ولی تفسير الهی تاريخ، نظريّه¬اي دقيق عرفانی هم دارد، كه مورد تأييد علوم است و آن اين¬که خدا عالم و قوانين آن را به گونه¬ای آفريده، که به سوی هدف خاصّی همراه با تکامل در جريان است. امروزه بسياری از صاحب¬نظران طرفدار اين نظريّه¬اند و کتاب¬هايی هم در اين زمينه نوشته¬اند، مانند «حيات و هدفداری» تأليف «ه. رووير»، و کتاب «سرنوشت بشر» تأليف «لکنت دونويی»، و کتاب «خلقت انسان» توسّط دکتر سحابی. بنابراين، آن موجود زنده¬ی¬ تک سلّولی طبق مشيّت الهی به سوی هدفی به طرف تکامل در حرکت بوده، تا بعد از گذشت ميليون¬ها سال انسان شده است، نه اين¬که علل اتّفاقی و تصادفی و علل بی¬ضابطه و بی¬قاعده مثل يک کاهی که روی امواج حرکت می¬کند، تصادفاً و برحسب اتّفاق انسان شده باشد.

هگل هم معتقد به «روح زمان» است، يعنی همان طوری که انسان يا هر حيوانی روحی دارد، که او را با اراده¬ی¬ خود به حرکت درمی¬آورد، جامعه¬ی¬ انسانی هم يک روح و يک شخصيّت دارد، که تاريخ را به سوی کمال به حرکت درمی¬آورد.

از نظر اسلامی هم خداوند جهان را بر اساس قاعده و قانون آفريده و برای هر چيزی هدفی و غايتی قرار داده است، و اگر انسان هم در آن مسير کمالی خودش و بر اساس آن قوانيني که خداوند در طبيعت نهاده حرکت کند، آن¬ها را بشناسد و با آن¬ها هماهنگ شود، که از جمله¬ آن¬ها ايمان و تقوای الهی است، به سوی کمال لايق خودش می¬رود. چنان¬که قرآن کريم ¬فرموده است: «وَلَو اَنَّ اَهلَ القُریٰ آمَنوا وَاتَّقَوا، لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالاَرضِ: اگر مردم شهرها ايمان آورند و تقوا داشته باشند، برکات آسمان و زمين به رويشان می¬گشاييم. (اعراف 7/86 )

و برعکس، هرگاه انسان به فسق و فجور که خلاف مسير تکاملی اوست کشيده شود، طبيعت هم نسبت به او عکس¬العمل بد نشان می¬دهد، بدنام می-گردد، مريض می¬شود، عمرش کوتاه است، و همچون يک غذای نامناسب يا ميکربی که وارد بدنی شود و بدن با او به مبارزه بپردازد، با او به مبارزه مي¬پردازد و سرانجام هم اگر بتواند او را دفع می¬کند. چنان¬که قرآن کريم می¬فرمايد: «تِلكَ القُری اَهلَكناهُم لَمّا ظَلَموا: مردم آن شهرها را به هلاکت رسانيديم، چون ظلم کردند.» (کهف 18/59)

4 ـ نقش محيط جغرافيايی در تاريخ: بعضی ديگر از صاحب¬نظران گفته¬اند: عوامل جغرافيايی مانند آب، هوا، خاک، غذا، سبب می¬شوند، که افراد ناحيه-اي بااستعدا باشند و افراد ناحيه¬ی ديگر ديگر کم¬ استعداد و كم هوش باشند. تأثير محيط جغرافيايی را دو جور می¬توان بيان کرد:

1 ـ بعضی مناطق چون مناطق معتدل، سبب می¬شوند، که اکثر افراد آن ناحيه مستعد و متفکّر باشند و بعضی از آن¬ها در اثر هوش و استعداد فراوان به صورت قهرمان¬های سياسی، نظامی و يا دانشمندان و مخترعين جلوه¬گر شوند. ارسطو و ابن¬سينا و منتسكيو هم معتقدند، که در مناطق معتدل مزاج¬های معتدل و مغزهای نيرومند پرورش مي¬يابد.

2 ـ مناطق سه قسم¬اند:

الف ـ مناطق خشن که وسائل معيشت ندارند، مردمش به همان حالت ابتدايی باقی می¬مانند.

ب ـ مناطق لطيف، همچون مردم جلگه¬ آمازن که در آن وسيله¬ معيشت از هر نظر فراهم است و مردم آن ناحيه هم به خاطر فراهم بودن همه چيز، هيچ¬گاه ترقّی نمی¬کنند. آب و محصولات فراوان هندوستان و گرمی آميخته با رطوبت در آنجا نيز سبب شده که در مردم آن¬جا يک نوع سستی ايجاد شود که از کار و فعّاليّت بيزار باشند، به نحوی¬که فلاسفه¬ی آنجا کمال را در سکون و انزوا می¬دانند و در بين افراد متشخّص (راجه¬ها) کار کردن ننگ است و هندوستان معمولاً تحت استعمار ايرانيان و افغان¬ها و بعدها انگليس بوده است.

ج ـ مردم مناطقی که از نظر وسايل معيشت حدّ وسط اين دو اند رشد می¬کنند، چون پيشرفت و تکامل مرهون دو عامل است: مواد اوّليّه و سعی و کوشش. تاريخ هم نشان داده است، تمدّن¬های عظيم همواره در مناطق معتدل به وجود آمده¬اند.

5 ـ نژاد عامل مؤثّر در پيشرفت تاريخ: بعضی ديگر از صاحب¬نظران نيروی محرّکه¬¬ اصلی تاريخ را «نژاد» دانسته¬ و گفته¬اند: بعضی نژادها چون نژاد سفيد ـ‌ مخصوصاً تيره¬ شمالي آن (اروپايي¬ها وآمريكايي¬ها) ـ دارای هوش و استعداد بيشتری برای نوآوری و سازندگی و تمدّن هستند و بعضی کمتر، ازاين¬رو، بعضی نژادها می¬توانند علم و فلسفه و صنعت و اخلاق و هنر توليد کنند و بعضی ديگر صرفاً مصرف¬کننده هستند نه توليدکننده. پس بايد بعضی از نژادها مسئول سياست و تعليم و تربيت و توليد و فرهنگ و فن و هنر و صنعت گردند و کارهای زمخت بدنی به نژادهايي سپرده شود،‌ كه استعداد چنين كارهايي ندارند. «کنت گوبينو» فيلسوف فرانسوی، که سه سال در ايران وزير مختار بوده، دارای چنين نظريّه¬ای بوده است.

ولی نکته¬ مهمّ اين است که بايد تحقيق شود، بعضی نژادها واقعاً بی-استعداد يا کم استعدادند، يا اين¬که در اثر بعضی عوامل عقب نگه داشته شده-اند، و بسا اين نظر دوّم درست است، يعنی اين¬که هرگاه عوامل مساعدی برای همه¬ نژادها يکسان فراهم باشد، يا اين¬که هيچ تفاوتی از نظر استعداد باهم ندارند، يا تفاوتشان بسيار کم است.

مطلب ديگر اين¬که عامل نژادی به عامل جغرافيايی برمی¬گردد، زيرا نه فقط از نظر متون دينی مانند قرآن كريم، همه¬ی¬ مردم از يک پدر و مادر آفريده شده¬اند: «اِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ اُنثی» امروزه هم از نظر زيست-شناسی مسلّم است، که همه¬¬ نژادها به يک اصل و يک سلّول برمی¬گردند و آب و هوا و محيط جغرافيايی باعث شده است، که نژادهای مختلف به وجود آيد و اين نژادها هم هرگاه محيطشان عوض شود، بعد از چند نسل رنگ مردم آن محيط را به خود می¬گيرند. چنان¬که ساداتی که از نسل پيامبر (ص) و عرب¬اند در هر جا هستند به رنگ مردم آن¬جا درآمده¬اند.

6 ـ نقش نوابغ در حرکت تاريخ: بعضی ديگر از صاحب¬نظران مانند هگل وکارليل و امرسون معتقدند، که تاريخ و تجلّيّات آن ـ خواه علمی يا اقتصادی يا فنّی يا سياسی يا دينی يا فلسفی يا اخلاقی ـ تنها به دست نوابغ و فلاسفه و دانشمندان از هر قومي رقم زده می¬شود، چه برخلاف حيوانات بين انسان¬ها از نظر استعداد و هوش از زمين تا آسمان تفاوت است و اين نوابغ که افراد استثنايی جامعه می باشند و دارای عقل، ذوق، اراده و ابتکار می¬باشند، در هر جامعه¬ای که باشند، آن جامعه را از نظر علمی يا اخلاقی يا نظامی يا سياسی جلو می¬برند.

مثلاً اين ناپلئون بود که فرانسه¬ی¬ زمان خودش را به وجود آورد، اين هيتلر بود، که آلمان نازی را به وجود آورد، اين پيامبراسلام (ص) بود که جامعه-ی¬ اسلامی را ايجاد كرد و اين امام خمينی بود که ايران اسلامی را ايجاد كرد.

«امرسون» ¬گويد: «تاريخ هيچ نيست جز زندگی قهرمانان، و بر اساس همين طرز فکر بود که «کارليل» کتاب «قهرمانان» را نوشت، از جمله می¬گويد: «در آن لحظه که دست کوچک علی در ميان دست بزرگ پيغمبر قرارگرفت، مسير تاريخ بشر را عوض کرد.» (دکتر شريعتی، امبت و امامت، ص 95 )

ولی نوابغي چون چنگيز، که جنبه¬ی تخريبی داشته¬اند، در اين¬جا منظور نيست، چون او و امثال او جز قتل و خرابی عمل ¬مثبتی برای بشريّت انجام نداده¬اند.

ولی مسلّماً سهم عدّه¬ای در پيشرفت جامعه بيشتر است، که آن¬ها را «نوابغ» گويند، چنان¬که سهم افلاطون، ارسطو، ابن¬سينا، فارابی، ابوريحان، خواجه نصير، ملّاصدرا، ارشميدس، گاليله، نيوتون، پاستور، اديسون، انيشتين و... در پيشرفت فرهنگ و تمدّن بشريّت از ديگران بيشتر است و همين¬طور سهم انبيا و اوليا در پيشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه از همه بيشتر است.

نابغه کسی است، که با هوش زياد به نيروهای موجود طبيعت يا جامعه پی می¬برد و از آن¬ها در پيشرفت جامعه استفاده می¬کند. چنان¬که نيوتونِ با دقّت به جاذبه¬ی¬ زمين پی¬برد، پاستور به وجود ميکرب¬، انيشتين به نيروی اتم و پيامبر اسلام (ص) عقب افتاده¬ترين مردم را كه مدام در قتل و غارت يکديگر بودند، چنان باهم متّحدکرد، که بر ابرقدرت¬های ايران و روم پيروز شدند و بدانان درس توحيد و اخلاق دادند.

البتّه نبوغ هر نابغه¬ای هم در چيزی است، نبوغ انبيا در پرورش و تربيت انسان¬هاست، نبوغ دانشمندان در قسمت¬های علم و دانش و نبوغ بعضی در کشورگشايی. چنان¬که گويند: اميرکبير گفته است: اگر شاه عبّاس پادشاه بود، من صدر اعظم و نادرشاه وزير جنگ، سه نفری دنيا را می¬گرفتيم. ولی مثلاً همين نادرشاه، که در نظامي¬گری کم¬نظير است، بعد از فتوحات، که به اصطلاح به مملکتداری پرداخت، افتضاحش را درآورد، هزاران نفر حتّیٰ از اطرافيان خود را کشت و کور کرد، که از جمله¬ی کسانی را که کور کرد پسرش بود.

آري، بعضی افراد هميشه يا اکثر موارد قوّه¬ی¬ رهبری دارند و بعضی ديگر بيشتر منفعل و تأثير پذيرند و استعداد مريدی و تبعيّت دارند، البتّه اين هم خود حکمتی دارد، چون جامعه، هم نياز به رهبر و رئيس و مراد دارد و هم نياز به تابع و پيرو و مريد. بنابراين، نقش قهرمانان را نمی¬شود انکار کرد و قهرمانان آن¬هايی هستند، که بيش از ديگران در يک يا چند جنبه قدرت رهبری و مديريّت دارند، چنان¬که ناپلئون يا نادرشاه يا پيامبر اسلام (ص) يا امام خمينی(ره) افرادی بودند، که توانستند از صفر شروع کنند و افراد بسياری را دور خود جمع نمايند و از آن¬ها برای پيشبرد اهدافشان استفاده کنند.

7 ـ اقتصاد عامل سيرتاريخ: مارکس مي¬گويد: حوائج اقتصادي و مادّی محور اعمال انسان بوده است و شيوه¬ی توليد و اقتصاد هم باعث تغيير اجتماع انسانی می¬شوند. يعنی ابزار و اقتصاد که زيربنا هستند وقتی به تدريج تکامل پيدا ¬کنند، روبناهای آن¬که افکار و آداب و رسوم و نهادهای سياسی، مذهبی، فلسفه، هنر، اخلاق و غيره هستند، تغيير می¬کنند.

نظريّه¬ی اقتصادی مارکس اشکال¬های فراوانی دارد، از جمله:

1 ـ اين نظريّه به هيچ وجه بيان نكرده است، كه چرا اقتصاد زير بناست؟

2 ـ هرچند بي¬ترديد تکامل ابزار توليد در پيشرفت تاريخ سهم داشته است، ولی نمی¬توان تکامل ابزار توليد را تنها عامل مؤثّر در تغيير و پيشرفت تاريخ دانست، زيرا ابزارسازی خود نتيجه¬ی¬ استعداد خاصّ و داشتن عقل و فطرت حقيقت¬جويي انسان است، که ساير حيوانات ندارند، وگرنه چرا حيوانات موفّق به ساختن ابزار نشده¬اند؟

نقد عوامل مؤثّر در تاريخ

اوّلاً، همه¬ی عوامل يادشده در سير و تکامل تاريخ بشر مؤثّر بوده¬اند، چون اين¬ها با هم متناقض نيستند، زيرا نظريه¬ی¬ قهرمانان در تحليل به عوامل زيستی برمی¬گردد و عوامل نژادی به عوامل جغرافيايی و اين سه عامل هم باعث می¬شوند، که از يک طرف اقتصاد مردم تغيير کند و از طرف ديگر، معلومات بشر روي هم انباشته گردد و باعث پيشرفت اجتماع شود. عامل تصادف هم چنان¬که گفتيم اين است که ما علّت بعضی از حوادث را نمی¬دانيم، نه اين¬که به معنی اين باشد که چيزی بی¬علّت باشد، پس در نهايت اين عامل هم به عوامل ديگر برمی¬گردد. خداوند هم به عنوان خالق و قراردهنده¬ی¬ اين علل و اسباب است، نه چيزی در مقابل آن¬ها. پس بايد گفت، که همه¬ی¬ اين عوامل با هم در سير و تکامل تاريخ مؤثّر هستند نه بعضی از آن¬ها.

ثانياً، امتياز انسان از حيوان سه چيز است: علم، ايمان و اخلاق، و هر انسان و جامعه¬ای در اين سه چيز پيشرفته¬تر باشد، از ديگران پيشرفته¬تر است.

علم که بينش وسيع انسان راجع به خودش و هستی است، حاصل تلاش دسته جمعی انسان¬ها در طول اعصار است، اخلاق نتيجه¬¬ تسلّط انسان بر خودش يعنی به فرمان درآوردن اميال و شهواتش تحت کنترل عقل است و ايمان که حاصل بينش وسيع¬تر عقل است، اعتراف انسان به اين است که خودش و جهان مادّه مسخّر و معلول و تحت سيطره¬ موجوداتی ماوراء طبيعی است، كه در رأس آن¬ها خداست.

ثالثاً، اگر ايمان نباشد علم جهت ندارد، يعنی انسان نمی¬داند، اين توان و روشنايی را که از علم گرفته، در چه راهی به کار اندازد. انسان بی¬ايمان نه آرامش خاطری دارد و نه می¬تواند برای بشريّت مفيد باشد. انسان بی¬ايمان يا حيوانی است خود¬ب


کتاب آیین تحقیق

دکتر رحمت الله قاضیان