اخلاق قراردادگرايي

اخلاق قراردادگرايي.
نظريّه¬ی ديگر در مورد فعل اخلاقي كه نظريّه¬ی¬ غالب مادّيّون است، نظريّه¬ی «قرادادگرايی» يا «عقل دورانديش» است كه برتراندراسل (1872 ـ 1970 م) هم از آن دفاع كرده و ويل دورانت در كتاب «لذّات فلسفه» از آن به «غريزه¬ی ¬هوشياري» تعبير مي¬كند.
در يونان باستان بعضی از صاحب نظران به اين نظريّه معتقد بوده¬اند، ولی بعد از رنسانس افراد برجسته¬ای هم¬چون توماس هابز، جان لاک و ژان ژاک روسو «قراردادگرايی» را به عنوان معيارهايی برای اثبات مشروعيّت سياسی حکومت و نيز حجّيّت و حقّانيّت باورهای اخلاقی مطرح کردند.
اينان گفتند: اگر هرکس در صدد جلب هر چه بيشتر منافع خود باشد، هرج و مرج پيش می¬آيد، بلکه هيچ¬کس به مقصود خويش نخواهد رسيد؛ بنابراين، انسان¬ها بايد با يکديگر در مورد مالکيّت، وفای به عهد، حاکميّت قانون و... توافق کنند؛ به گونه¬ای که هر شخصی مطمئن باشد که اگر به وظايف اخلاقی خود عمل کند و به حقوق ديگران احترام بگذارد، ديگران نيز بر اساس همان قرارداد جمعی با او چنان رفتار خواهند کرد.
هابز می¬گويد: چيزی که دارای خوبی يا بدی ذاتی باشد وجود ندارد؛ ولی ازآن¬جا که با ضرر نزدن به ديگران، خود نيز از منافع بيشتری بهره¬مند خواهيم شد، با يکديگر قرار می¬گذاريم که از زيان رساندن به ديگران خودداری کنيم و به حقوق يکديگر احترام بگذاريم.
طرفداران اين نظريّه در تعريف اخلاق مي¬گويند:
اوّلاً، انسان اساساً منفعت¬جو آفريده شده، به طوري كه جز براي منفعت شخصي كاري انجام نمي¬دهد.
ثانياً، برخلاف حيوانات، انسان هوش يا فكر دورانديشي دارد كه از ميان منافع، منفعتي كسب كند، كه بهتر است؛ و از ميان ضررها ضرري برگزيند كه ضررش كمتر است.
بعد مي¬گويند: انسان با فكر دورانديش خود حساب مي¬كند كه اگر بخواهد در اجتماع زندگي بكند مصلحتش در آن است كه حقوق ديگران را محترم شمرد؛ پس در واقع اخلاق اجتماعي نوعي قرارداد است كه افراد با يكديگر مي¬بندند، تا منافعشان بهتر تأمين شود.
آن¬گاه براي توضيح و تبيين نظرشان مي¬گويند: انجام هر كار بدي در اجتماع سبب مي¬شود كه عكس¬العمل آن ده برابر به خود شخص برگردد. مثلاً من دلم مي¬خواهد گوسفند همسايه را بدزدم، ولي عقل من مرا متوجّه اين مطلب مي¬كند كه اگر من اين كار را بكنم، او يا همسايه¬ی¬ ديگر هم اين كار را با من خواهد كرد وگاو مرا مي¬برد و در نتيجه، من به جاي اين¬كه سود بيشتري ببرم، زيان بيشتري مي¬برم؛ پس معلوم مي¬شود كه مصلحت من در اين است كه حقّ ديگران را محترم بشمارم، تا ديگران هم حقّ مرا محترم بشمارند.
همين طور اگر من دروغ بگويم، ديگران هم به من دروغ مي¬گويند؛ به طوري كه من ده برابر آن¬چه از دروغ¬گويي سود مي¬برم، از دروغ¬گويي زيان مي¬برم؛ پس عقل دورانديش من به من مي¬گويد: مصلحت من در اين است كه دروغ نگويم.
نقد و بررسی
1ـ اخلاق قراردادی در واقع همان اخلاق مبتني بر نفع و لذّت شخصي است؛ ازاين¬رو، همه¬ی آن اشكالاتي كه بر آن نظريه وارد است، بر اين نظريه هم وارد است.
2 ـ اخلاق مبتني بر منفعت، حيوانيّت است و فاقد ارزش و قداست.
3 ـ طبق نظريّه¬ی¬ قرارداد اجتماعی كه «انسان ازآن¬رو كار اخلاقي انجام مي¬دهد كه مردم با او بداخلاقي نكنند.» اخلاق از آن مفهوم قداستش مي¬افتد؛ قداستي كه انسان بايد كار را از روي احساسات نوع¬دوستانه انجام دهد، نه خودپرستانه.
4 ـ اخلاق پيشنهادي قرارداد اجتماعی، تنها در جايي كاربرد دارد كه فرد در جامعه¬اي زندگي كند كه قدرت¬ها مساوي باشند؛ مثلاً شخص همان اندازه از همسايه¬اش بترسد كه همسايه¬اش از او مي¬ترسد؛ امّا وقتي قدرت انسان خيلي بيشتر از ديگران بود، ديگر لزومي ندارد كه حقّ آن¬ها را رعايت كند.
آمريكا وقتي در مقابل روسيّه قرار مي¬گيرد و مي¬بيند که اگر با بمب و موشك به روسيّه حمله كند، روسيّه هم با بمب و موشك به او حمله خواهد كرد، به خاطر دفع خطر از طرف روسيّه به وي حمله نخواهد كرد؛ ولي اگر در مقابل مردم افغانستان و عراق قرار بگيرد، كه مي¬داند هر چقدر بمب بر سر مردم بي¬دفاع آنان بريزد، آن¬ها به هيچ وجه قادر نيستند، كه يك بمب هم بر سر مردم آمريكا بريزند، قهراً هيچ قوّه¬اي وجود ندارد كه وجدان رئيس جمهور آمريكا را وادار كند كه اين كار را نكند.
بنابراين، در اين فلسفه كه اساسش بر هوشياري و عقل فردي و در واقع نفع فردي است، هيچ دليلي وجود ندارد كه قوي به ضعيف زور نگويد و تجاوز نكند؛ در حالي كه اصولاً اخلاق در دنيا براي اين است كه جلو قدرتمند را بگيرد، تا به حق ضعيف تجاوز نكند.
5 ـ قدرتمندان تنها با قراردادهايی توافق می¬کنند و تا آن¬جا توافق می¬کنند که به سودشان باشد؛ بنابراين، حاصل اين نظريّه چيزی شبيه قرارداد بردگی خواهد بود نه اخلاق.
6 ـ دزدها هم براي اين¬كه بهتر دزدي كنند، روابطشان به همين نحو است كه اين آقايان پيشنهاد مي¬كنند؛ زيرا روابط آن¬ها هم بر اساس تعاون و احترام حقوق يكديگر است. بدين معني كه دزدها چون مي¬بينند، به تنهايي به خوبي از عهده¬ی¬ دزدي برنمي-آيند و به همديگر نيازمندند؛ ازاين¬رو، حقوق يكديگر را محترم مي¬شمارند.
7 ـ طبق اخلاق قراردادی هيچ¬يك از افعال عالي هم¬چون انصاف، جوانمردي، ايثار، گذشت، فداكاري، كرامت نفس، استقامت، ستم¬ناپذيري و... كه ربطي به نفع شخصي يا اجتماعي ندارند، ارزش اخلاقي ندارند؛ بلكه اخلاق تنها اين است كه شخص دورانديشي كرده و زندگيش را طوري تنظيم كند كه واكنش و پي¬آمد بدي نداشته باشد؛ در حالي كه اين¬گونه افعال از نظر همه¬ی مردم داراي ارزش اخلاقي درجه¬ی اوّل¬اند.
8 ـ اين طرز تفكّر كه در غرب تا حدودي هم بدان عمل مي¬شود، سبب شده كه وقتي زلزله يا سيلي مي¬آيد، بليط¬هايي به نفع بازماندگان مصيبت چاپ مي¬كنند و مردم را به تآتر دعوت مي¬كنند. عدّه¬اي با خريد بليط مي¬روند و برنامه¬هايي كه بيشتر ساز و آواز و رقص است، تماشا مي¬كنند. و اگر احياناً بخواهند دوباره براي همان مردم مصيبت¬ديده يا عدّه¬ی ديگري بليطي بفروشند، خيلي¬ها مي¬گويند: ما ديگر در خريد بليط و رفتن به تآتر شركت نمي¬كنيم؛ چون آن دفعه خوب نرقصيدند، يا موزيك و موسيقي¬شان جالب نبود.
9 ـ ارزش نظری يعنی واقعيّت داشتن با سودمند بودن، مساوي¬اند. بدين معنی که: اگر عقيده¬ای حقيقت داشت، به سود بشر نيز هست؛ ولی عقيده¬ی باطل تنها می¬تواند برای يک مدّت کوتاه و موقّتی به سود بشر باشد، ولی نه برای هميشه. چنان¬که گفته¬اند: «لِلباطِلِ جَولَةٌ وَ لِلحَقِّ دَولَةٌ: باطل يک جولان دارد و برای حقّ دولتی است.
10 ـ قراردادگرايی در نهايت به نسبيّت احکام اخلاقی می¬انجامد؛ زيرا با تغيير خواست¬ها و اميال يا پيدايش راه¬های جديد برای تحقّق منافع متقابل، قضاوت¬ها و احکام اخلاقي افراد نيز تغيير می¬يابد؛ و بطلان نسبيّت گرايی اخلاقی را قبلاً بيان داشتيم.
اخلاق در مكاتب هندي
مكاتب برهمايي، بودايي و جيني در هندوستان نشأت گرفته¬اند. از نظر همه¬ی اين مكتب-ها، با وجود اختلافاتشان در بسياري از عقايد و آداب و رسوم، ارضاء نيازهاي جسماني، مخالف پرهيزگاري و مانع تقرّب به خداست، بلكه راه رستگاري در دوري از لذّات جسماني و روي آوردن به امور روحاني مي¬باشد؛ و براي نيل بدان هم بايد در برابر ناملايمات دنيا تسليم بود.
نقد و بررسي
1 ـ هر چند نپرداختن به امور جسماني و نيازهاي زودگذر مادّي نكته¬ی مثبتي است كه هم از نكات مشترك همه¬ی¬ اديان است و هم مورد اتّفاق اكثر مكاتب اخلاقي؛ ولي اِعراض كلّي انسان از بهره¬مند شدن معقول از لذّت¬هاي جسماني نيز، هم خلاف عقل و وجدان است و هم مخالف دستورات انبياي بزرگ و هم با طبع سليم منافات دارد.
2 ـ استفاده¬ی¬ معقول از لذّات و تمتّعات دنيوي هم، به هيچ¬وجه با پرهيزگاري و قرب به خدا منافات ندارد.
3 ـ اصولاً توجّه به نيازهاي طبيعي جسم و حفظ سلامتي براي بقاي شخص و نوع از شرايط كسب فضيلت اخلاقي است و بايستي مورد عنايت هر فرد يا مكتبي براي كسب فضايل اخلاقي باشد.
اخلاق وظيفه¬مدار
نظريه¬های مطرح شده در اخلاق دو دسته¬اند: غايت¬مدار و وظيفهمدار. غايت¬مداران برآنند که فعل اخلاقی آن است¬ که نتيحه¬ی خوبی داشته باشد و وظيفه¬مداران قائل¬اند فعل اخلاقی آن است که از روی وظيفه باشد.
طرفداران نظريّات وظيفه¬گرا معتقدند: نتايج عمل هر چه باشد در خوبی و بدی آن تأثير ندارد؛ بلکه ويژگی¬های خود عمل يا انگيزه¬ی آن خوبی و بدی عمل را مشخّص می¬کنند؛ و به بيان علم اصول ملاک خوبی و بدی افعال، حسن فاعلی است نه حسن فعلی. مثلا امانتداری كاری صرف نظر از نتيجه¬اش کار خوبی است، خداوند و حکومت هم بدان امر می¬کنند. وظيفهگرايان خود دو دسته¬اند، بعضی عمل نگرند و بعضی قاعده نگر.
1 ـ نظريّه¬ی وظيفه¬مدار عمل¬نگر
طرفداران اين نظريّه معتقدند: احكام كلّي مانند: «همواره بايد به عهد وفاكنيم» غيرقابل دسترس يا بي¬فايده¬اند»، بلكه بايد در هر موقعيّت جزيي تصميم بگيريم، چه چيزي درست است كه انجام دهيم. مثلاً بگوييم: «من در اين شرايط بايد راست بگوييم.»
وظيفه گرايان عمل نگر خود دو قسم¬اند: عمل نگر افراطی و عمل نگر معتدل
وظيفه¬گرايان عمل¬نگر افراطی: كسانی چون ارسطو، باتلر و امروزه بيشتر اگزيستانسياليست¬ها برآنند كه قواعد كلّی مانند: «هميشه بايد راست بگوييم» دستنايافتنی و يا بی¬فايدهاند، و اگر هم باشند، از احكام جزيي برآمدهاند. ازاين¬رو، ما بايد در هر رويدادی بدون تمسّك به هيچ قاعدهای، تصميم بگيريم كه چهكاری درست است و بايد انجام شود
وظيفهگرايان عملنگر معتدل: بعضی ديگر از وظيفه¬گرايان عمل¬نگر چون ساموئل كلارك، ريچارد پرايس، تامس رايد و ايمانوئل كانت، قواعد كلّی را در تعيين موارد بعدی مفيد می¬دانند، هرچند باز هم حكم جزئی مناسب را بر قاعده كلّی مخالف، مقدّم می¬دارند. اينان می¬گويند: قواعد کلّی ممكن است خاص باشند؛ مانند «بايد همواره امانتدار باشيم» و ممكن است بسيار انتزاعی و عام باشند، مانند: «بايد همواره عدالت ورزيد.»
خودگرايان اخلاقی برای توجيه نظر خود می¬گويند: انسان به گونهای آفريده شده كه همواره كاری انجام می¬دهد كه می¬پندارد بيشترين غلبه¬ی خير را بر شر، برای او دارد.
از نظر حكمای اسلامی هم هر متحرّكی ـ خواه مانند انسان حرکتش با علم و اراده باشد، يا مانند نبات حركتش بدون شعور و آگاهی باشد ـ به سوی كمال خويش در حركت است.
نقد و بررسی
1 ـ آدمی برحسب ارتكازهای درونی خود به پارهای كارها چون راستی، درستی، امانت¬داری و... با قطع نظر از منافع سود و زيان مترتّب بر آن¬ها تمايل دارد و آن¬ها را خوب و فضيلت می¬شمارد.
2 ـ اين نظريّه حدّ اکثر، قواعد استعجالی براي مسائلي كه براي ما پيش مي¬آيد، در اختيار ما می¬گذارد؛ ولي ديگر هيچ نوع قاعده و ملاک كلّي به ما ارائه نمي¬دهد؛ در صورتی که اگر در اخلاق قواعد کلّی نداشته باشيم، در هر مورد جزيی بايد قاعده¬ای داشته باشيم.
3 ـ علاوه بر اين¬که بدون قواعد کلّی اخلاقی، امر تعليم و تربيت مشکل خواهد شد.
4 ـ هر چند هر موقعيّتی ويژگی¬هايی مخصوص به خود دارد؛ ولی اوصاف مشترکی با موارد مشابهش نيز دارد و بسا آن اوصاف مشترک منشأ صدور حکم اخلاقی باشند. در اين صورت آن حكم به همه موارد واجد آن خصوصيت تعميم مىيابد. مثلاً اگر حسن به ناصر قول داده باشد كه با او به مسافرت رود، در صورتى كه مشكل خاصی برای او پيشامد نكند، بايد به قولش عمل كند؛ ولی اين حكم در باره¬ی هر كس ديگری كه وعدهای داده شود و مانعی برای عمل كردن به آن رخ ندهد، صادق است. نظير اين سخن در باره¬ی امانتداری، سخاوتمندی و مانند آن نيز جاری است. هريك از اين قواعد¬ی نحوه عمل خاصی را در يك موقعيت ويژه لازم می¬شمارد كه بايد هميشه بدان پاي¬بند بود (اصل كلّيّت).
2 ـ نظريّه¬ی وظيفه¬مدار¬ قاعده¬نگر
طرفداران اين نظريّه می¬گويند: هر حکم اخلاقی مشتمل بريک يا چند قاعده اس ت، که معيارهای خاصّی مانند: راستگويی، امانتداری يا خوب بودن عدالت و بد بودن ظلم را توصيه می¬کنند. غالب صاحب نظران اخلاقی مانند سقراط، کانت و نيز نظريّه¬ی الهی مبنی بر حسن وقبح عقلی از جمله¬ی نظريّات وظيفه¬گرايانه هستند. استوارت ميل و بعضی چون جورج بركلى و آر. بى برنت نيز از اين نظريّه جانبدارى كردهاند.
نقد و بررسی
بر اين نظريّه اشکالات چندی وارد است، از جمله:
1 ـ هيچ قاعده¬ی اخلاقی بی¬استثنا نيست.
ولي طرفداران اين نظريّه گفته¬اند: اوّلاً، قواعدي استثناناپذير چون «وفای به عهد» هم هست؛ چون وفاي به عهد الزامی است كه هر كس بايد آن را انجام دهد. ثانياً، حتّي قواعد ديگر را می¬توان طوری بيان کرد که استثنا نپذيرند. مثلاً قاعده¬ی¬ «هرگز نبايد دروغ گفت» را اگر به صورت «جز در موارد مصلحتی، هرگز نبايد دروغ گفت.» بيان کنيم، کلّی و استثنا ناپذير می¬شود.
2 ـ در اين¬که اين قواعد برای تعيين وظايف ما کافی باشند، ترديد است؛ مگر با مصلحت انديشی يا خودگروی معقول يا اصل سود يا نيکوکاری تکميل شوند.
3 ـ اين قواعد انسان را به هنگام تزاحم اصول اخلاقی بلاتکليف رها می¬کنند. آری، شرع اسلام در اين موارد دستورالعمل جامعی برای تشخيص وظيفه در مقام عمل دارد.
4 ـ سودگرايی قاعدهنگر هيچ راه و روش معيّنی برای دستيابی به قواعدی كه با اطمينان بتوان گفت بيشترين سود را در پی دارد، بيان نكرده است.
3 ـ در اقسام نظريه¬های سودگروی هيچ تدبيری در باره¬ی نحوه توزيع سود مترتّب بر عمل انديشيده نشده است. مثلاً اگر سود حاصل از کاری به ده نفر برسد و در کار ديگر به هزار نفر، از نظر سودگرايی اين دو باهم برابرند. در صورتی که اخلاق دوّمی را ترجيح می¬دهد.