سایت اصول دین


عرفان و روش تحقيق آن


دکتر رحمت الله قاضیان

عرفان و روش تحقيق آن.

عرفان و دعا و راز و نياز با خدا و سير و سلوک روحی و با خدا دمساز شدن و از او رفع حاجت خواستن، مخ و مغز همه¬ی¬ اديان و بيشتر از همه اسلام است، به طوری¬که اگر عرفان از هر دينی برداشته شود، جز مشتي قوانين خشک، که با قوانين بشری تفاوت چندانی ندارد، باقي نمي¬ماند. امّا چنان¬که اسلام با اديان ديگر و کتاب آسمانيش يعنی قرآن با کتاب¬های آسمان ديگر، از آسمان تا زمين تفاوت دارد، عرفان اسلامی هم، که از قرآن و اسلام نشأت و بهره گرفته شده، با عرفان اديان ديگر از آسمان تا زمين تفاوت دارد.

انسان و درک عرفانی

هر انسان عاقلی می¬داند، که خودش و واقعيّت¬های زياد ديگری هستند. از طرف ديگر، اعتراف دارد که خودش و موجودات ديگر ناپايدارند و در واقع مانند آينه¬هايی هستند که واقعيّت ثابت هستی را نشان می¬دهند، يعني جهان و پديده¬هايش را همه آيات و نشانه¬هايی ازحقيقت هستی يعني خدای جهان¬آفرين خواهد يافت، ¬که هيچ¬کدام از خود استقلالی ندارند، ازاين¬رو به هر چه و به هر کس که می¬نگرد، جز آن حقيقتي، که اين¬ها را می¬آورد و می¬برد نمی¬بيند. و چون چنين ديدی برايش حاصل شد، سراسر وجودش را محبّت خدايی فرامی¬گيرد، لذّتی که آن را با هيچ لذّتی عوض کند.

اين همان جذبه¬ی¬ عرفانی است، که انسان خداشناس را به عالم بالا متوجّه کرده، تا جايی که همه چيز را فراموش کرده و تنها به پرستش و ستايش خدای عالم و آدم وامی¬دارد، و خدا را هم از راه محبّت پرستش می¬کند، نه به اميد ثواب يا ترس از عقاب.

عرفان دارای دو بخش است: نظری و عملی.

1ـ عرفان نظری: عرفان نظری كه جهان¬بينی و تفسير عرفان از هستی است با تفسير فلسفه از هستی تفاوت و تباين دارد، تا چه رسد به غير عارف، از جمله: از نظر فيلسوف الاهیهم خدا اصالت دارد و هم غير خدا، منتها خدا واجب¬الوجود است و غير خدا ممکن¬الوجود و معلول واجب¬الوجود و قائم به او. ولی از نظر عارف تمام موجودات ماسوی الله، اسماء و صفات و شئون و تجلّيّات خداوندند، نه اموری در برابراو و نه حتّي به عنوان معلول او.

فيلسوف می¬خواهد هستی را آن¬چنان¬که هست با عقلش بشناسد، ولی عارف می¬خواهد با سير و سلوک به کنه و حقيقت هستی كه خداست برسد و متّصل گردد و آنرا شهود کند و در بساط قرب الهی از وجود خود فانی و به وجود خداوند باقی گردد.

2 ـ عرفان عملی: در بخش عرفان عملی، که «سير و سلوک» ناميده می-شود، عرفان مانند اخلاق وظايف و روابط انسان با خودش و با جهان و با خدا را بيان می¬دارد. بدين معنی که در عرفان عملي بيان می¬شود که «سالک» برای اين¬که به قلّه¬¬ی منيع انسانيّت يعنی «توحيد» برسد، از کجا بايد شروع کند و چه منازل و مراحلی را بايد به ترتيب طی کند و در هر منزلی در بين راه چه احوالی برای او رخ می¬دهد و چه وارداتی بر او وارد می¬شود.

به عبارت ديگر، عرفان عملی عبارت است از بيان حالات و مقامات سالک الی¬الله از اوّلين منزل که «يقظه» يعنی بيداری است، تا به آخرين منزل که منزل وصول به حق و «لقاء الله» است و از آن تعبير به توحيد می¬کنند. و چون انسان به خدا رسيد، مظهر کامل همه¬ی اسماء و صفات الهی می¬شود و به اصطلاح آيينه¬ای می¬شود، که ذات حقّ در او ظهور و تجلّی می¬کند. عرفا برای رسيدن به توحيد که فنای فی الله و بقای بالله است، عبور از يک سلسله منازل و مراحل ضروری می¬دانند، که آن¬ها را «سير وسلوک» می¬نامند.

کتاب¬های زيادی هم عرفا در اين زمينه نوشته¬اند، از جمله: «منازل السّائرين» خواجه عبدالله انصاری در صد منزل كه بعد آن را به صورت صد ميدان به فارسی خلاصه کرده است. در «منطق الطّير» شيخ عطّار هم سير إلی الله را به صورت هفت مرحله بيان شده است.

البتّه همه¬ی¬ اين منازل و مراحل بايد با اِشراف و مراقبت يک انسان کامل که قبلاً اين راه را طی کرده و از «راه و رسم منزل¬¬ها» آگاه است صورت-گيرد و اگر اين راه بدون راهنمايی چنين انسان کاملی انجام شود، خطر گمراهی است. چنان¬که عارف بزرگ «حافظ» می¬گويد:

ترک اين مرحله بی¬همرهی خضر مکن ظُلُمات است بترس از خطر گمراهی

توحيد عرفانی يعنی اين¬که جز خدا و شئون و اسماء و صفات و تجلّيّات او چيزی وجود ندارد. از نظر عرفا رسيدن به اين مرحله کار عقل و انديشه نيست، کار دل و مجاهده و سير وسلوک و تصفيه و تهذيب نفس است.

چنان¬که «مولوی» در اين زمينه گويد:

دفتر صوفی سواد و حرف نيست جز دل اسپيد هم¬چون برف نيست

زاد دانشمــــــــــــند ، آثار قلم زاد صوفی چيست؟ آثار قـــــدم

همچو صيّـادی سوی اِشکار شد گام آهو ديد و بر آثار شـــــــــد

چندگامش گام آهودرخورست بعد ازآن خود ناف آهو رهبرست

راه رفتن يک نفس بر بوی ناف خوشتر از صـد منزل گام وطواف

محی¬الدّين پدر عرفان اسلامی

پايه¬گذار بينش عرفانی يا به تعبير بهتر «عرفان فلسفی» «محی¬الدّين عربی» است، که عرفان را به صورت يک فلسفه و يک بينش و يک مکتب در باره¬ی¬ هستی و وجود درآورد و در مقابل فلسفه عرضه داشت، و ازاين¬رو، او را «پدر عرفان اسلامی» و «شيخ اکبر» لقب داده¬اند.

در عرفان عملی هم «وحدت وجود» که محور عرفان است، توسّط محی-الدّين¬ بيان گرديد و همه¬ی عرفاي بعد از او ريزه¬خوار خوان اويند.

محی¬الدّين حدود د200 کتاب نگاشته¬، كه مهم¬ترينشان «فتوحات مکّيّه» است، که دائرة المعارف عرفانی است و ديگر فصوص¬الحکم»، که با حجم كمش دقيق¬ترين متن عرفانی است و شروح زيادی برآن نوشته شده است.

وجه اشتراک و اختلاف فقه و عرفان

فقها مقرّرات اسلامی را سه بخش كرده¬اند: عقائد، اخلاق و احکام. در بخش عقائد يا اصول دين (توحيد، عدل، نبوّت، امامت و معاد) معتقدند انسان بايد از راه عقل و استدلال بدان¬ها ايمان قطعي پيدا کنی. در اخلاق فضايل و رذائل اخلاقی بيان می¬شود، تا هر کس خود را به فضائل بيارايد و از رذايل پاک سازد. و در بخش احکام اعمال خارجی انسان بيان می¬شود.

ولی عرفا در بخش عقائد، صرف اعتقاد عقلی را کافی نمی¬دانند، بلکه مدّعی¬اند که انسان بايد کاری کند که پرده¬ها از چشم دلش برداشته شوند و بدان¬چه معتقد است برسد. در بخش اخلاق هم به جای اخلاق علمی، سير و سلوک عرفانی را پيشنهاد می¬کنند. و در بخش احکام تنها در موارد خاصّی سخنانی دارند که احياناً ممکن است بر ضدّ مقرّرات فقهی تلقّی شوند.

شريعت، طريقت و حقيقت

عرفا از سه بخش احکام، اخلاق و عقائد به شريعت، طريقت و حقيقت تعبير می¬کنند. يکی از موارد اختلاف ميان عرفا و فقها ـ نظريّه¬ی خاصّ عرفا در همين مورد است. فقها همين¬قدر می¬گويند: شريعت يعنی احکام و مقرّرات اسلامی مبنی بر يک سلسله حقايق و مصالح هستند، که با عمل به شريعت انسان را به سعادت يعنی حدّ اعلای استفاده¬ی¬ ممکن از مواهب مادّی و معنوی می¬رسانند. ولی عرفا معتقدند که مصالح و حقايقی که با عمل به شريعت برای انسان حاصل می¬شوند، از نوع شرايط و امکانات و وسائل و منازل وموجباتی هستند که انسان را به سوی خدا سوق می¬دهند. عرفا معتقدند باطن شريعت «راه» است و آن را «طريقت» گويند و پايان اين راه «حقيقت» است يعنی توحيد که برای عارف پس از فناء از خود و از بين رفتن انانيّتش بدو دست می¬دهد. در حقيقت شريعت وسيله يا پوسته¬ای است برای طريقت، و طريقت پوسته يا وسيله¬ای است برای حقيقت. در واقع عرفا شريعت را ظاهر می¬دانند، طريقت را باطن شريعت و حقيقت را باطن طريقت.

وجه اشتراک و اختلاف فلسفه و عرفان

هدف فلسفه¬ی الهی و عرفان هر دو «معرفة الله» است، ولي

اوّلاً، هدف فلسفه¬ی¬ الهی شناخت نظام هستی و دريافتي کلّی صحيح از مجموع هستی است که شناخت خدا رکن مهمّ آن است، که در رأس هستی است، ولی هدف عرفان نه فقط منحصر به شناخت خداست و هر چيزی در پرتو شناخت خدا بايد شناخته شود، بلکه اگر انسان به توحيد عرفانی برسد، از خودش فانی شده و به خدا می¬رسد.

ثانياً، فيلسوف الهی مثل يک رياضی¬دان می¬خواهد با فکرش هستی را بشناسد، ولی عارف چون يک آزمايشگر می¬خواهد معرفت حضوری و شهودی به خدا پيدا کند. حکيم می¬خواهد با عقل و استدلال به علم¬اليقين نسبت به خدا برسد، ولی عارف می¬خواهد با سير و سلوک و تهذيب نفس به عين¬اليقين نسبت به خدا برسد.

ثالثاً، حکيم می¬خواهد با عقل و استدلال نظام عالم را فهم کند، امّا عارف می¬خواهد بعد از تهذيب نفس، به کنه حقيقت هستی، که خداست، برسد.

روش تحقيق عرفانی

تجربه دو نوع است: خارجي و دروني. تجربه خارجي يا حسّي معرفتي است همگاني، كه براي هر كسي با داشتن شرايط و ابزار مورد نياز به وسيله¬¬ حواس و از طريق تكرار مشاهدات از عالم خارج حاصل می¬شود، امّا تجربه¬ی¬ دروني براي انسان در باره¬ی¬ حالات وجداني خود به وسيله¬ی مشاهدات درونيش حاصل مي¬شود، همچون تجربه¬هاي عرفا از مشاهدات دروني خودشان، كه «مكاشفه» و «الهام» ناميده مي¬شود.

برخلاف تجربيّات خارجي، كه براي همه معتبرند، تجربه¬هاي دروني فقط براي شخص تجربه¬كننده روشن و معتبر هستند و حتّيٰ زباني براي توصيف دقيق آن¬ها وجود ندارد، ازاين¬رو، براي درك و فهم آن¬ها راهي جز تجربه شخصي وجود ندارد. به قول مولوی:

پرسيد يكي كه عاشقي چيست؟ گفتم: كه چو ما شوي بداني»

از نظر عارف کشف و شهود تنها منبع اصيل برای يافتن حقيقت است. يعني به جای استدلال منطقی که در فلسفه وسيله¬ فهم حقيقت است، عارف با تکيه بر تصفيه¬¬ نفس و دريافت¬های نفسانی به دنبال قرب به حقّ و دريافت و شهود حقيقت است.

البتّه عارف مخالف عقل و استدلال به طور مطلق نيست، بلکه استدلال را برای آنان که با سير و سلوک به محضر خدا رسيده¬اند و او را شهود می-کنند، بی¬فايده می¬داند. ولی استدلال را برای انسان¬های معمولی جهت پی بردن به خدا لازم می¬دانند. چنان¬که «مولوی» گويد:

چشم اگر داری تو کورانه ميا ور نداری چشم دست آور عصا

آن عصای حزم و استدلال را چون نـداری ديد می¬کن پيشوا

نقد عرفان

هر چند در عرفان و تصوّف بدعت¬ها و انحرافات زيادی وجود دارد، که با قرآن كريم و سنّت وفق نمی¬دهد و عرفا هم¬چون ساير طبقات فرهنگی اسلام مانند متكلّمين، فلاسفه، مفسّرين و فقها، اشتباهاتي داشته¬اند، ولی نسبت به اسلام نهايت خلوص را داشته¬اند و هرگز نمی¬خواسته¬اند مطلبی بر ضدّ اسلام گفته و آورده باشند، بلکه عرفا چه در بخش عملی و چه در بخش نظری همواره به کتاب و سنّت و سيره¬ی نبوی و ائمّه و اکابر صحابه استناد می-کنند.

ولي برخلاف نظر بعضی که برای انديشه¬های لطيف عرفان اسلامی ريشه¬ی¬ مسيحی يا نوافلاطونی يا بودايی قائل¬اند، عرفا خود معتقدند، که عرفان اسلامی چه در بخش نظری و چه در بخش عملی مايه¬های خود را از خود اسلام گرفته است و هم¬چون فقه و کلام و فلسفه برای اين مايه¬ها قواعدی بيان کرده است و تحت تأثير جريانات خارج نيز، خصوصاً انديشه¬های فلسفی واشراقی قرارگرفته است. ولی به هر حال عُرَفا از اسلام ناب انحرافات بسیاری داشته¬اند.

چنان¬كه «علّامه طباطبايی» می¬فرمايد:

«هر يک از مشايخ طريقت آنچه را از آداب و رسوم صلاح ديدند، در برنامه¬¬ سير و سلوک گذاشته وبه مريدان خود دستور داده وتدريجاً برنامه¬¬ وسيع و مستقلی به وجود آورده. مانند مراسم سرسپردگی و تلقين ذکر و خرقه و استعمال موسيقی و غنا و وجد در موقع ذکر و گاهی در بعضی سلسله¬ها کار به¬جايی کشيده که شريعت در سوئی قرار گرفته و طريقت در سوی ديگر، و طرفداران اين روش عملاً به باطنيّه ملحق شده¬اند. ولی با ملاحظه¬ی¬ موازين نظری شيعه، آن¬چه از مدارک اصلی اسلام (کتاب و سنّت) می¬توان استفاده نمود خلاف اين است و هرگز ممکن نيست بيانات دينی به اين حقيقت راهنمايی کنند، يا در روشن کردن برخی از برنامه¬های آن اهمال ورزد، يا در مورد کسی (هرکه باشد) از واجبات و محرّمات خود صرف¬نظر نمايد. (شيعه در اسلام، ص 65 )

و «استاد مطهّری» می¬فرمايد:

«يکی از خسارت¬های بزرگی، که اسلام از راه تعليمات عرفا و متصوّفه ديد، اين بود، که اين¬ها تحت تأثير تعليمات مسيحيّت از يک طرف، تعليمات بودايی از طرف ديگر و تعليمات مانوی از طرف ديگر، در مساله¬ی مبارزه با نفس به اصطلاح خودشان نفس کشتن و در مساله¬ی خود را فراموش کردن حساب از دستشان در رفت. اگر توجّهی به تعليمات اسلام می¬کردند، می¬ديدند، که اسلام طرفدار منهدم¬ کردن نوعی خودی و زنده کردن نوع ديگری از خودی است. خود سافل حيوانی را اسلام کوشش می¬کند، که فراموش بکنيد، ولی يک تولّد ديگر، يک ولادت ديگر در روح شما می¬خواهد، يک خود ديگر، يک منش ديگر در وجود شما زنده شود. (گفتارهای معنوی، ص 179)

و باز «استاد مطهّری» می¬فرمايد:

«در عرفان علم و عقل خيلی تحقير شده است. اسلام در عين اين¬که دل را قبول دارد عقل را هم تحقير نمی¬کند، در عين اين¬که دل را قبول دارد عشق را هم قبول دارد، سير و سلوک را هم قبول دارد، عقل و فکر و استدلال و منطق را هم هرگز تحقير نمي¬کند. برای عقل و فکر و استدلال و برای تعقّل نهايت احترام را قائل است... مساله¬ی ديگر اين است که در عرفان فقط درون¬گرايی است يعنی برون¬گرايی در آن خيلی تحت الشّعاع قرارگرفته و جنبه¬ی¬ فردی در آن زياد است و جنبه¬ی¬ اجتماعی تقريباً بايستی بگوييم محوشده است و يا کم¬رنگ است. انسان کامل عرفان ديگر انسان اجتماعی نيست، انسانی است که فقط سر در گريبان خودش دارد و بس، ولی انسان کامل اسلام ضمن تأييد همه¬ی¬ آن¬چه در مورد دل و عشق و سير و سلوک و علم معنوی و تهذيب نفس گفته می¬شود، برون¬گرا هم هست، جامعه¬گرا هم هست، هميشه سردر گريبان خودش فرونبرده. اگر شب سر در گريبان خود فرو می¬برد و دنيا و مافيها را فراموش می¬کند، روز هم در متن جامعه قرارگرفته است. در باره¬ی اصحاب حضرت حجّت (عج) که برای ما توصيف شده، از باب اين¬که آن¬ها نمونه¬هايی هستند از مسلمانان کامل در باره¬ی آن¬ها اخبار زيادی مکرّر در مکرّر آمده است: «رُهبانٌ بِالَّيلِ وَ‌ لُيوثٌ بِالنّهارِ: راهبان شب و شيران روز.» (انسان کامل، ص 100)

الهام و اشراق از نظر قرآن

برخلاف روش عرفا كه تنها تكيه¬شان بر الهام و اشراق است و عقل و استدلال در مشرب آن¬ها كم¬رنگ است،‌ اسلام هم روش عقلي و استدلالي را معتبر مي¬داند و هم الهام و اشراق را.

«استاد مطهّری» می¬فرمايد:

قرآن هر چند روش عقلی را معتبرمی¬داند روش اشراق و الهام را نيز معتبر می¬شمارد. قرآن ميان اين دو روش تنافی قائل نيست و قهراً برای موردی که ميان آن¬ها جنگ در بگيرد، تکليف معيّن نمی-کند، زيرا چنين موردی وجود ندارد، ولی در عين حال به اين مطلب اذعان دارد، که افق اشراق و الهام از افق عقل و منطق وسيع¬تر و فسيح¬تر است. ای بسا حقايقی که در پرتو الهام و اشراق و وحی مکشوف می¬گردد، که سال¬ها و بلکه قرن¬ها لازم است که مرکب کندرو عقل و علم و خرد، خود را به آنجا برساند و شايد هيچ¬گاه هم نتواند خود را به آن قلّه¬ها برساند. (يادداشت¬هاي استاد مطهّري 8/215)

و «علّامه¬ی¬ طباطبايی» می¬فرمايد:

«در ميان صحابه¬ پيغمبراکرم (ص) که نزديک به 12 هزار نفر از ايشان در کتب رجال شناخته شده است، تنها علی (ع) است که بيان بليغ او از حقايق عرفانی و مراحل حيات معنوی مشتمل است و در آثاری که از ساير صحابه در دست است، خبری از اين مسائل نيست. در ميان ياران و شاگردان او کسانی مانند سلمان فارسی و اويس قرنی و کميل بن زياد و رشيد هجری و ميثم تمّار پيدا می¬شود که عامّه¬ عرفا در اسلام به وجود آمده¬اند، ايشان را پس از علی (ع) در رأس سلسله¬های خود قرار داده¬اند. (شيعه در اسلام، ص 64)

البتّه قريب به اتّفاق اين عرفا از اهل سنّت¬اند، زيرا گرچه عرفای شيعه هم از نظر عرفان نظری و هم از نظر عرفان عملی بسيار بالاتر از عرفای اهل سنّت¬اند، ولی به دو دليل نه به هيچ¬وجه وانمود کرده¬اند، که اهل عرفان-اند و دارای حالات روحانی و عرفانی مي¬باشند و نه هرگز رسماً در خانقاه¬ها و مجالس ذکر و ورد و رقص و آواز صوفيه شرکت کرده¬اند

يکی اين¬که عرفای شيعه برخلاف عرفای اهل سنّت، بسيار متشرّع بوده-اند؛ ازاين¬رو، بعضی از اين امور را بدعت و حرام می¬دانسته¬اند. مثلاً خانقاه در واقع دکّان و بدعتی در مقابل مسجد اسلام است. و بسياری از ذکرها و وردها و آداب و رسوم صوفيّه چون تبرزين و کشکول و داشتن گيسوان دراز و... نيز در شرع وارد نشده، و ازاين¬رو، بدعت و غيرجايز می¬باشند.

ديگر اين¬که اصولاً اظهار عرفان و مقرّب درگاه الهی بودن، دون شأن عرفان و فضل فروشی می¬باشد، ازاين¬رو، بعضی از عرفای شيعه هم¬چون ملّاصدرا، علّامه¬¬ی طباطبايی، سيّد بن طاوس و علّامه¬ی بحرالعلوم در عين اين¬که در اوج عرفان بوده¬اند، کسی متوجّه عرفان آن¬ها نشده است، بلکه بيشتر به صورت يک فقيه و يک فيلسوف معروف بوده¬اند، تا يک عارف.

و حتّي شخصيّتی مثل امام خمينی(ره) چنان¬که از آثار فقهيش چون «تحرير الوسيله» پيداست فقيهی کم¬نظير است از آثار عرفانيش نيز برمی¬آيد که در اوج عرفان نظری و عملی است. تا آن¬جا که در آثار عرفانيش چون: تعليقات بر فصوص¬الحکم محی¬الدّين، چهل¬حديث، مصباح¬الهدايه و شرح حديث جنود عقل و جهل امام صادق (ع)، ده¬ها اشکال در عرفان نظری و عملی بر امثال محی¬الدّين عربی و خواجه عبدالله انصاری و غزّالی می¬گيرد، ولی در عين حال هم¬چون جدّش رسول خدا (ص) و ساير اجداد طاهرينش، به صورت يک مرد مبارز سياسی جلوه¬گر می¬شود، که پنجه در پنجه¬ی شاه و آمريکا و دنيايی که به صورت صدّام و عراق ظاهر شده بود، می¬افکند و بالأخره هم با امدادهای الهی که شامل آن دسته از بندگانش می¬شود که بخواهند دين او را زنده بدارند، بر همه¬ی¬ اين¬ها غلبه می¬کند و آن¬ها را با خفّت و خواری از اين مملکت بيرون می¬اندازد، و جمهوری اسلامی را در اين سرزمين برپا می¬کند، و گامی بزرگ برای ظهور مهدی موعود و مصلح جهانی (ع) همه¬ی¬ ملّت¬ها برمی¬دارد.

جمع راه¬ها

نکته¬ی¬ مهمّ در پايان روش دين و فلسفه و عرفان اين است که ¬اين¬ها با هم تناقضی ندارند، بلکه قابل جمع¬اند و انتخاب يکی از اين راه¬ها برای رسيدن به حقيقت مثل اين است ¬که کسی در زندگی روزمرّه تنها از دستش يا تنها از پايش و يا تنها از چشمش و يا تنها از گوشش استفاده کند، در حالی که انسان موفّق کسی است که از همه¬ی¬ اين¬ها استفاده کند.

در اينجا هم از آنجا که اين راه¬های وصول به حقيقت قابل جمع¬اند، ازاين¬رو، انسانی بهتر و کامل¬تر به نتيجه می¬رسد که از همه¬ی¬ اين راه¬ها يعنی شرع، فلسفه و عرفان برای رسيدن به حقيقت استفاده کند. يعنی بعد از آن¬که با عقل و استدلال حقّانيّت مبدأ و معاد و بسياری افعال و صفات خدا و حقيقت وحی و قرآن كريم و صدق نبوّت پيامبر اسلام (ص) برايش معلوم گرديد، با راهنمايی شرع به تهذيب و تزکيه¬ی¬ نفس خود بپردازد، تا جايی که خدا و حقيقت را با تمام وجود دريابد.

به اميد روزي¬که به فضل پروردگار شاهد ظهور قيام حضرت مهدی (ع) باشيم و ببينيم که حکومت کفر و فسق و فجور در سراسر زمين ريشه¬کن شده و همه¬ی¬ روی زمين به صورت حکومت جهانی واحدی با قوانين عادله¬¬ی اسلامی درآمده و با ريشه¬کن شدن ظلم و جور و جنگ و استعمار و استثمار در بين انسان¬ها، بشر برای اوّلين بار مزه¬ی¬ حکومت واقعی دين را بچشد.


کتاب آیین تحقیق

دکتر رحمت الله قاضیان