خير و شرّ

خير و شرّ.
با توجّه به شرور و بدي¬هاي موجود در جهان هم¬چون جهل، فقر، بيماري، نقص عضو، زشتي، بلا، آفت، كويرهاي خشك، مناطق يخبندان، قحطي، تاريكي، مرگ و غيره، در مورد خالق و آفرينندة جهان، سه نظريّه پيدا شده است: الحاد، شرك و توحيد.
1 ـ الحاد: وجود شرور در جهان سبب شده كه عدّه¬اي از اصل منكر مبدأ و خالقي صاحب¬شعور و اراده براي جهان شده و بگويند: اگر جهان توسّط خالقي دانا، حكيم و عادل آفريده شده بود، هيچ شرّ و بدي در آن وجود نداشت؛ ولي وجود شرور و بدي¬ها نشان مي¬دهند كه جهان توسّط صانع و خالقي دانا و حكيم كه الهيّون ادّعا مي¬كنند، آفريده نشده است؛ بلكه نظم و تكاملي هم كه در بعضي موجودات جهان مشاهده مي¬شود، معلول تصادف است.
2 ـ شرك: عدّه¬اي ديگر هم¬چون زردشتيان و مانويان و مزدكيان، هرچند منكر وجود خالقي شاعر و دانا براي جهان نشده¬اند؛ ولي چون ديده¬اند وجود شرور، نه با بساطت و غيرمركّب بودن خداوند كه خير محض است، سازگاري دارد و نه با عدل الهي كه لازمه¬اش آن است كه هيچ فقر و سختي و مرض و استعماري در جهان نباشد و نه با حكيم بودن خداوند كه لازمه¬اش آن است كه كارهايش همه از روي حكمت باشد؛ براي جهان به دو مبدأ و دو خالق قائل شده-اند: يكي مبدأ و خالق نور و خيرات به نام «اهورامزدا» يا «يزدان»؛ و ديگري مبدأ و خالق شرور و ظلمات به نام «اهريمن». اينان كه به نام «ثنويّه: دوگانه¬پرستان» معروف¬اند، در واقع خواسته¬اند، خدا را از بدي تبرئه كنند؛ ولي براي او رقيب و شريك در آفرينش قرار داده¬اند.
3 ـ توحيد: اسلام به فرمان قاطع «لااِلٰهَ اِلَّا الله» «الله» را خالق و مبدأ هر چيزي دانست.چنان¬كه «قرآن¬¬کريم» فرموده: «اَللهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ: خدا خالق هرچيزي است.» (رعد 16 )
و ¬فرموده: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْاَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَالنُّورَ: سپاس خدايي را كه آسمان¬ها و زمين را آفريد و تاريكي¬ها و نور را قرار داد.» ( انعام 1 )
و نيز اسلام خلقت هر چيزي را هم نيكو دانست و به قول قرآن كريم: «اَلَّذِي اَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ: خدا كسي است كه هر چه را آفريده، نيكو آفريده است.» (سجده 3)
حتّيٰ از نظر اسلام، شيطان هم¬چون اهريمن در مذهب زردشت در مقابل خدا نيست، بلكه در مقابل انسان است. يعني شيطان هم خود مخلوقي از مخلوقات خداست و حتي وجودش براي انسان هم در جاي خودش لازم است؛ زيرا اگر شيطان و نيز نفس امّاره نبودند كه انسان را به كار بد تحريك كنند و انسان برخلاف تحريك و وسوسة آن¬ها به دستور خداوند عمل كند، هرگز شايستگي بهشت و قرب به خدا را پيدا نمي¬كند.
آن هم شيطان تنها بر مردم غيرمؤمن و بدكار سُلطه دارد، نه بر مؤمنين و متوكّلين به خدا. چنان¬كه «قرآن كريم» ¬فرموده: «اِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَليٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ؛ اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَي الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ: شيطان بر كساني كه مؤمنند، و بر پروردگارشان توکّل مي¬كنند، تسلّطي ندارد؛ تسلّط او تنها بر كساني است كه او را سرپرست مي¬گيرند و کسانی که براي خدا شريك قرار مي-دهند.» ( نحل 99 و 100)
با پيروي از شرع وعقل هم، نفس امّارة انسان ابتدا به صورت نفس لوّامه درمي¬آيد كه وقتي انسان در مقابل كار بد قرار¬گيرد، نفس با ملامت او را از كار بد باز مي¬دارد و اگر کار بدي مرتکب شد او را سرزنش می¬کند. با پيروي بيشتر انسان هم از عقل و شرع نفس به صورت نفس مطمئنّه درمي¬آيد؛ به طوري كه تنها در اطاعت مولايش است و مشمول خطاب خداوند مي¬گردد كه به وي مي¬فرمايد: «يَا اَيَّتُهَا النَّفْسَ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي اِليٰ رَبِّكِ راضِيَةً مَّرْضِيِّةً: اي نفس مطمئن! به جانب پروردگارت بازگرد، در حالي كه هم تو از او خشنودي و هم او از تو خشنود است.» (فجر 27 و 28)
حلّ شبهة شرور: براي حلّ شبهة شرور، بايد سه مطلب بررسی شود: ماهيّت شرور؛ تفكيك ناپذيري خير و شرّ از يكديگر و غلبة خيرات بر شرور؛ و سوّم فوائد شرور.
ماهيّت شرّ
اندكي دقّت در امور به ظاهر شرّ، معلوم مي¬دارد كه شر از نيستي برمي-خيزد نه از هستي. بدين معني كه شرور به دو دسته تقسيم مي¬شوند: عدمي و منشأ عدم (نسبي).
1 ـ شرور عدمي: شرور عدمي مانند فقر، كوري، مرگ، تاريكي، زشتي، ناداني، نابرابري و غيره. مثلاً همان¬طوري كه ثروت وجود خارجي دارد، فقر عدم ثروت است و هيچ¬گونه وجود خارجي ندارد، همين¬طور كوري عدم بينايي است، مرگ عدم حيات، تاريكي عدم روشنايي، زشتي عدم زيبايي، ناداني عدم علم؛ نه اين¬كه اين¬ها خارج از ذهن ما هم وجود داشته باشند. بنابراين، اين دسته از شرور عدم و نيستی هستند؛ ازاين¬رو، به قول افلاطون در زمرة موجودات نيستند، تا احتياج به خالق و جاعل داشته باشند. ( شرح منظومة حكيم سبزواري، ص 50)
2 ـ شرور نسبي: شرور نسبي يعني شروري كه منشأ عدمند. مثلاً آفت باعث از بين رفتن باغات و مزارع مي¬شود؛ ميكرب، مار و عقرب، حيات را از انسان و حيوان سلب مي¬كنند. پشه، مگس، موش و غيره، باعث مريضي، مرگ و ضرر براي انسان مي¬شوند. سيل، طوفان، زلزله و... هم، باعث ويراني مي¬شوند. دقّت در اين¬ امور، معلوم مي¬دارد كه آنچه در واقع شر و بد است، همان مرگ و خرابي و نابودي است كه همه از سنخ نيستي مي¬باشند و الّا همة امور مذكور از نظر حيثيت وجودي نيك و خير هستند.
در واقع آن¬چه سبب مي¬شود، انسان بعضي از امور را شر بداند «خودمحوري او» در قضاوت¬هايش نسبت به امور است؛ يعني هر چيزي كه انسان با مصالح و منافع خودش كاملاً هماهنگ نبيند، آن را بد و شرّ مي¬خواند؛ در حالي كه اگر انسان به هر موجودي با قطع¬ نظر از خودش توجّه نمايد، چه بسا نام شرّ برآن اطلاق نخواهد كرد. بنابراين:
اوّلاً، هرچند وقتي وجود بعضي چيزها را در رابطه با انسان مورد بررسي قرار دهيم، ممكن است مضرّ به نظر رسند؛ ولي وجود اين¬ها براي خودشان مفيد است. مثلاً زهر مار براي انسان يا حيواني كه او را مي¬گزد، بد است؛ ولي براي خود مار ماية حياتش است. غضب هم اگر بي¬جا به كار رود نكوهيده است؛ ولي اگر به جا باشد، مثلاً براي صيانت نفس و دفع دشمن باشد، نه فقط بد نيست، بلكه مفيد هم هست. آتش نيز خانه¬ها را مي¬سوزاند؛ ولي اگر آتش نباشد، چگونه انسان زندگي مي¬كند؟ و به قول مولوي:
زهرمار آن مار را باشد حيات ليك آن مر آدمي را باشد ممات
پس بد مطلق نباشد در جهان بد به نسبت باشد اين را هم بدان
ثانياً، وجود اين¬ها در رابطه با كلّ موجودات، بسا ضروري است؛ چون بسياري از اينها هم¬چون گرگ و پلنگ از جانوران ديگر هم¬چون خرگوش، گورخر؛ گاو وحشی و... تغذيه مي¬كنند؛ و اگر اين¬ها نباشند، آن¬ها بسيار تكثير يافته و همه چيز را مي¬خورند.
ثالثاً، از كجا كه وجود اين¬ها به طور مستقيم هم براي انسان مفيد نباشد. چنان¬كه الآن هم مار و كژدم را براي استفاده از زهر و سمّ آن¬ها در پزشكي و غيره پرورش مي¬دهند.
«علّامة طباطبايی» می¬فرمايد:
«بايد دانست، تمامی اشيايی که متعلّق خلق و ايجاد قرار گرفته: يا ممکن است وجود نفسيشان يعنی وجودشان بدون اين¬که اضافه به چيزی داشته باشد، خير است، به طوری که اگر به فرض محال، فرض کنيم شرّی از شرور متعلّق خلقت و ايجاد قرار گرفته و موجود شود، پس از موجود شدنش حالش حال ساير موجودات خواهد بود، يعنی ديگر اثری از شرّ و قبح در آن نخواهد بود، مگر اين¬که وجودش اضافه و ارتباط به چيز ديگری داشته باشد؛ و در اثر اين ارتباط نظامی از نظام¬های عادلانة عالم وجود را فاسد و مختل سازد. يا باعث شود عدّه¬ای ديگر از موجودات از خير و سعادت خود محروم شوند، اين¬جاست که شروری در عالم پديد می¬آيد. و اين¬که در بالا گفتيم: بدون اين¬که وجودشان به چيزی اضافه شود، منظورمان همين بود. بنابراين، اگر موجودی از قبيل مار و عقرب ديديم که از نظر اضافه¬ای که به ما دارد مضرّ به حال ماست، بايد بدانيم که به طور مسلّم منافعی دارد که از اين ضررش بيشتر است، وگرنه حکمت الهيّه اقتضای وجود آن را نمی¬کرد و در اين صورت وجود چنين موجودی هم خير خواهد بود و اين همان معنايی است¬که آية شريفة: «اَلَّذِي اَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ» بدان اشاره دارد. ( الميزان، ذيل تفسير آية فوق )
بنابراين، در جواب ثنوي¬ها گوييم: از آن¬جا که در عالم خارج از ذهن ما جز خير و خوبی نيست و هيچ¬ شرّی در عالم وجود ندارد، ظلمات و بدی¬ها و شرور همه از سنخ اعدام و نيستی¬ها هستند؛ ازاين¬رو، شرّي وجود ندارد، تا خالقی برای آن قائل باشيم.
يعنی همان¬ طوری که نور وجود دارد، سايه هم وجود ندارد؛ زيرا منشأ نور اموری واقعی مثل خورشيد، ماه، چراغ و غيره است و تا آن¬جا که اين منابع روشن می¬کنند، نور است؛ ولی خارج از محدودة آن¬ها سايه است؛ بنابراين، سايه جزفقدان نور چيزی نيست. پس لازم نيست چنان¬که ما به دنبال منابع نوريم، دنبال منبعی هم برای تاريکی باشيم.
امّا در پاسخ كفّار كه گفته¬اند: اگر جهان مصنوع خدايی عادل و عالم و حکيم است؛ پس چرا در جهان به جای نيستی¬ها، هستی¬ها و به جای نقص¬ها، کمالات نيست؟ چرا همه سالم و ثروتمند و کامل نيستند؟ چرا مرض و مرگ هست؟ و چرا قحطی، سختی، جنگ، ظلم، تبعيض و... هست؟ اين¬جاست که دو پاسخ ديگر لازم می¬آيد: يکی تفکيک ناپذيری نور از ظلمت و خير از شرّ؛ و ديگر فلسفه¬ها و فوايد امور به ظاهر شرّ:
1 ـ دنيا دار تزاحم
اين عالم، عالم مادّه است و لازمة مادّی بودن هم، حرکت و تغيير و تبديل و تضاد و تزاحم علل با يکديگر است. هر چند عالَم مادّه، عالَم تکامل است؛ يعنی موجودات مادّی مدام رو به تکامل و کمال هستند که قافله¬سالار اين کاروان يک¬پارچه حرکت هم انسان است که در پيشاپيش همه به سوی کمال و به سوی قرب به خدا در حرکت است.
چنان¬که «قرآن کريم» در مورد برگشت همة موجودات به خدا می-فرمايد: «اَلا اِلَي اللهِ تَصِيرُ الْاُمُورُ: بدانيد، همة امور به سوی خدا بر می-گردند.» (شورا 53 )
و در بارة حرکت و برگشت انسان به خدا می¬فرمايد: «اِنَّا لِلّهِ وَ اِنَّا اِلَيْهِ رَاجِعُونَ: ما از خداييم و به سوی خدا باز می¬گرديم.» (بقره 157)
2 ـ بی¬نظمی¬ها وسيلة پی بردن به نظم
در بسياری از موارد، انسان وجود چيزی را از عدمش می¬فهمد؛ يعنی تا نيستی چيزی را نبيند، به هستی آن پی نمی¬برد. اگر انسان هميشه سالم بود، سلامتی را درک نمی¬کرد. اگر ظلمت و تاريکی¬ای وجود نداشت، درک نور و روشنايی مشکل بود. اگر هر از گاهی چند زلزله¬ای رخ نمی¬داد، آرامش زمين را درک نمی¬کرديم. چرا يک خال بر رخ معشوقه آن¬قدر زيباست که حافظ حاضر است سمرقند و بخارا را به خال هندویش ببخشد؟ چون وجود آن خال سياه، سبب می¬شود سفيدي چهره¬اش خوب نمايان شود.
و با توجّه به اين¬که امور ظاهراً بی¬فايده و بی¬نظم، در برابر امور منظّم بيش از اندازة يک خال بر روی چهره¬ای سفيد نيست؛ هيچ مانعی ندارد که خالق و ناظم جهان برای نماياندن نظم حيرت¬انگيز جهان، نقطه¬های تاريکی به نام بی¬نظمی ـ البتّه از نظر ما ـ قرار داده باشد، تا به وسيلة اين بی¬نظمی¬ها به نظم موجودات ديگر و فوايد آن¬ها پی¬ببريم.
3 ـ غلبة خيرات بر شرور
امور به ظاهر شرّ نيز، خيرشان بر شرّشان غالب است. مثلاً خيراتي كه از آتش حاصل مي¬شوند، به مراتب بيشتر از شرّ آتش¬سوزي¬هايي است كه از آتش به وقوع مي¬پيوندند؛ ولی ديگر ممكن نيست آتش باشد؛ ولي خانه¬هاي مردم و جنگل¬ها را نسوزاند.
باران نيز مي¬بارد و سبب رويش نباتات مي¬گردد و آن¬گاه حيوان و انسان هم از ثمرات نباتات استفاده كرده و زندگي ادامه مي¬يابد؛ ولي لازمة باران هم كه مايع است، اين است كه اگر مقداري بيشتر باريد؛ هرگاه لانة مورچه¬ای يا كلبة پيرزني در مسيلش بود، ويران شود. همين-طور باد، سرما، گرما و ساير عوامل طبيعي و غيرطبيعي، چون هواپيما، اتومبيل، برق و غيره، خيرشان بر شرّشان فزوني دارد و مقتضاي حكمت بالغة الهي اين است كه به خاطر خير كثير، شرّ قليل باشد.
زيرا به قول «ارسطو»، به حَسَب فرض عقلي، موجود يا شرّ محض است، يا شرّ در آن غالب است، يا خير و شرّ در آن مساوي است، يا خير در آن غالب است و يا خير محض است. دو ¬دستة اوّل وجود ندارند؛ بلكه تنها موجوداتي هستند كه يا خير محض¬ا¬ند، مانند عقول و مجرّدات (فرشتگان) و يا خيرشان بر شرّشان غالب است، مانند موجودات مادّي؛ و اگر بخواهيم خوبي¬هاي اين عالم مادّی باشد، ولي بدي¬هايش نباشد، ديگر اصلاً اين عالم نيست.
امام حسن عسكري(ع) فرموده: «وَ مَا مِنْ بَلِيَّةٍ اِلَّا وَ قَد جَعَلَ اللهُ فِيهَا نِعْمَةٌ تُحِيطُ بِهَا: بلايي ¬نيست، مگر اين¬كه خداوند در نهادش¬خيري نهفته كه برآن بلا احاطه دارد» (بحارالانوار 78/374 )
از طرف ديگر، هر چند جهان مادّي مجموعه¬اي از اضداد است و در آن هستي و نيستي، حيات و موت، خوشي و ناخوشي، سلامت و بيماري با هم¬اند؛ ولي اين تضادها هم به نوبة خودشان مفيد هستند؛ زيرا تضاد باعث مي¬شود كه از يك طرف، صورت¬هاي مادّه از بين برود، و صورت¬هاي جديدي جاي آن¬ها را بگيرد؛ و از طرف ديگر، از تضاد و نزاع اجزاء و عناصر، مزاج متوسّط و كامل به وجود آيد؛ ازاين-رو، بايد گفت كه اصولاً نظام و تكامل عالم مادّه بر اساس تضاد است و به قول مولوي:
اين جهان جنگ است چون كلّ بنگري ذرّه ذرّه هم¬چو دين با كــــافري
اين جـــــــهان زين جنگ قائم مي¬بود در عنـــاصر در نگر تا حل شود
بنابراين، همة سختي¬ها و دشمن¬هايي كه انسان دارد، براي تكامل او لازمند؛ زيرا انسان تنها در پيكار با اين دشمنانش است که ورزيده مي-شود و به همين خاطر هم هست كه خداي حكيم و مهربان براي تكامل انسان، شيطان و نفس و زن و بچّه و انسان¬هاي ديگر را در كنار و مقابل او قرار داده است؛ چون اين¬ها از انسان مي¬خواهند كه تمام عمر و استعدادها و سرمايه¬ها و نيروهايش را براي برآوردن خواسته¬ها و توقّعات آن¬ها صرف كند و ما را برآن مي¬دارند كه آرزوها و خواسته-هاي آن¬ها را برآورده كنيم. ولي اگر انسان با ارادة آزادی که دارد، در مقابل آن¬ها بايستد و تسليم خواسته¬های نامشروع آن¬ها نشود، به كمال و قرب پروردگارش مي¬رسد.