سایت اصول دین


شهودگرايي برگسون


دکتر رحمت الله قاضیان

شهودگرايي برگسون.

برگسون (1859 ـ 1941) نيز بر آن شد مادّه که به کمّ باز می¬گردد و به مکان ارتباط دارد، موضوع علوم طبيعی با روش تجربی است؛ ولي موجود زنده كه به کيف و پيوستگی و سيلان برمي¬گردد، گوهرش «دوام» و «استمرار» است که در طول حياتش ادامه دارد و راه ادراک آن هم درون¬بينی و شهود است كه بدون وساطت زبان و خرد انجام می¬پذيرد. دوام و استمرار هم در موجود زنده گذر کردن از حالتی به حالت ديگر است که در آن گذشته در حال حضور دارد و بر سطح زندگی استمرار می¬يابد و «تکانه¬ی زندگی» آن را می¬آفريند؛ پس حيات تکاملی خلّاق است و می¬توان گفت خود خداست.

آن¬گاه برگسون می¬گويد: اخلاق باز كه مخصوص جوامع پيشرفته است كه سراسر هوشمندی و آفرينش و ابداع است و از روي وجدان و بصيرت است، با افقی گسترده به ارزش¬هاي برين و محبّت و كمال اخلاقي به سود انسانيّت رو دارد و در افراد برجسته هم¬چون نوابغ و پيامبران به ظهور مي¬رسد و شهود نام دارد.

در اخلاق پيشنهادي برگسون نيز اوّلاً عقل قربانی شده و وجدان جای آن را گرفته است. ثانياً، فرضيّه¬اي هم كه برگسون «تکانه¬ی¬ حياتی» می¬خواند نامعقول و فهم ناشدنی است و جز مشتی تشبيه و تمثيل نيست که راهی برای بيان و اثبات آن نيست.

توصيه¬گرايی يا هدايتگری در اخلاق

فيلسوف معاصر «ريچارد مروين هير» متولّد 1919 اظهار داشت: اساس گفتار اخلاقی در تأثير و ايجاد انفعال نيست، بلکه در توصيه يا هدايت است. هير می¬کوشد اثبات نمايد، که در اخلاق پيشنهادی فيلسوفان زيادی هم¬چون سقراط، ارسطو و حتّیٰٰٰٰ هيوم و کانت نيز رگه¬های زيادی از توصيه¬گرايی ديده می¬شود.

هير با توافق با احساس¬گرايان، ديدگاه طبيعت¬گرايان و واقع¬گرايان را که اساس احکام و قضايای اخلاقی را خبر می¬دانند، درست نمی¬داند؛ هر چند به طور ضمنی ممکن است متضمّن عناصر واقعی و توصيفی هم باشند؛ ولی برخلاف احساس¬گرايان، وی اساس و هدف اصلی گفتار اخلاقی را در ابراز احساسات گوينده يا تأثيرگذاری در مخاطبان نمی¬داند؛ بلکه کارکرد اساسی و اصلی گفتارها و احکام اخلاقی را توصيه و هدايت مخاطب و ارائه¬ی دستورالعمل رفتاری به او می¬داند.

مثلاً وقتی که من به شما می¬گويم: «بايد در امانت خيانت نکنی»، برخلاف نظر احساس گرايان من بر آن نيستم که احساسات خود را ابراز نمايم يا احساسات شما را برانگيزم؛ بلکه اين گفتار اساساً به منظور هدايت و راهنمايی شما بيان کرده¬ام و می¬خواهم به شما توصيه کنم که چه کاری بايد بکنيد.

هير بعداً بر نظريّه¬ی خود اضافه نمود که توصيه¬های اخلاقی بايد تعميم¬پذير باشند؛ بنابراين، فرق بين احکام اخلاقی و اوامر ديگر اين است که برخلاف اوامر ديگر، احکام اخلاقی کلّيّت¬پذيرند. مثلاً وقتی من به شما می¬گويم: «بيرون برو» در شرايط خاصّی است؛ ولی اين حکم اخلاقی که من به شما می¬گويم: «بايد امانت¬دار باشي» حکمی است کلّيّت¬پذير؛ يعنی هر کسی از جمله خودم در شرايطی که شما اکنون هستيد واقع شود، بايد بدان ترتيب عمل کند.

نقد: يکی از ويژگی¬های نظريّه¬ی توصيه¬گرايی اين است که احکام قضايای اخلاقی استدلال¬پذيرند؛ زيرا توصيه¬ای که من به تو می¬کنم، شما می¬توانيد از من طلب دليل کنيد و بررسی کنيد که ادلّه¬ی من برای بيان گفتار من کافی است يا نه؟ ولی بر اساس نظريّه¬ی احساس¬گرايی جايی برای استدلال اخلاقی نيست.

يکی ديگر از امتيازات نظريّه¬ی توصيه¬گرايی در اخلاق اين است که برخلاف احساس گرايی جملات اخلاقی معنادار تلقّی می¬شوند؛ چون لازمه¬ی توصيه¬ی مطلبی به ديگری اين است که معنادار است و مخاطب معنای جملات و سخنان شما را می¬داند.

و امّا اشکال نظريّه توصيه¬گرايی هير اين است که برخلاف نظر او گفتار اخلاقی از سنخ گفتار توصيه¬ای نيست؛ چه ما هميشه نمی¬توانيم از جمله¬ی مثلاً «امانتداری خوب است» جمله¬ی امری پس از آن را استنتاج کنيم و بگوييم: «بايد امانتدار باشی».

اشکال ديگر نظريّه¬ی توصيه¬گرايی اين است که وی مرجع نهايی جملات اخلاقی را به جملات توصيه¬ای و به اصطلاح امری و هدايتی می¬داند؛ در حالی که همه¬ی جملات امری از سنخ توصيه¬ای نيستند. مثلاً اوامر امتحانی به طور ضمنی مشتمل بر توصيه¬اند؛ امّا هدف اساسی آن ها چيز ديگری غير از توصيه است.

به عبارت ديگر، هر چند گاهی گفتارهای اخلاقی هدايت¬گرند، يعنی در اين موارد گوينده به ديگری دستور می¬دهد يا توصيه می¬کند و بالاخره او را هدايت می¬کند؛ ولی در موارد بسيار ديگری، کلماتی که فلاسفه¬ی¬ اخلاق به كار مي¬برند، نقش¬های مختلف ايفا می¬کنند، هم¬چون بيان سليقه، تصميم، تشويق، توبيخ، اخطار، اقناع و...؛ و ازاين¬رو، نمی¬توان آن¬ها را در يک فورمول واحد به نام «هدايتگری» خلاصه نمود.

اشکال ديگر نظريّه¬ی توصيه¬گرايی اين است که تا حدودی سر از نسبيّت¬گرايی درمی¬آورد؛ زيرا بر اساس اين اصل ممکن است دو فرد به گونه¬های متفاوت عمل کنند. مثلاً ممکن است کسی برای جلوگيری از ناراحتی عصبی ديگری به او دروغ بگويد و در ضمن قائل باشد دروغگويی در چنين شرايطی قانونی عامّ است؛ ولی آن ديگری نخواهد دروغ¬گويی در چنين شرايطی قانونی عامّ شود و لذا دروغ نگويد.

اگزيستانسياليسم و اخلاق

بنيانگذار اگزيستانسياليسم يك روحاني و فيلسوف برجسته¬ی¬ دانماركي به نام «سورِن كِي-يِر كِگارد» است. به نظر كي يركگارد انسان بنفسه قابل و مستعدّ وصول به معرفت يقيني نيست؛ بلكه تنها راه نجات انسان از جهل اين است كه وضع غم¬انگيز خود را بشناسد و سپس نه به وسيله¬ی¬ عقل، بلكه چشم¬بسته به نور ايمان به مسيحيّت، از آن خارج شود. چنان¬كه حضرت ابراهيم (ع) در مقابل دلايل عقلي و عاطفي براي اطاعت فرمان الهي آماده¬ی¬ قرباني فرزندش شد و رستگار هم شد.

«گابريل¬مارسل» نيز كه طرفدار دين و نوعی وحدت وجود است از پيشروان اگزيستانسياليسم است؛ ولي شخصيّت برجسته¬ی¬ اين مكتب «ژان پل¬سارتر» است كه تشريح كي يرکگارد از حالت غم¬انگيز و رها شده¬ی¬ انسان را پذيرفت؛ ولي دانستن «راه نجات و رستگاري در اعتقاد كامل به مسيحيّت و عمل به دستورات مسيحيّت» را رد كرد.

به عقيده¬ی سارتر، هرچند ما آزاديم جهان¬بيني و طريق زندگي خود را انتخاب كنيم؛ امّا نه راهي براي انتخاب راهنمايي داريم و نه راه فراري براي مصون ماندن از عواقب انتخابمان.

برخلاف شهودمداران که برای کشف حقيقت بر عنصر شهود تکيه می¬کنند، اگزيستانسياليست¬ها بر عنصر اراده و اختيار در آدمى تكيه مى‏كنند و انسانيت انسان را به اراده آزاد او مى‏دانند؛ اراده‏ای كه نه تحت تأثير آداب و رسوم جامعه، فرهنگ و مانند آن، بلكه برآمده از وجود انسان است. به عقيده اينان هرچه اين اراده اقتضا كند، همان نيك است. پس هرگاه انسان در موقعيّت خاصّی قرار گرفت، بايد خود تصميم بگيرد که چه بايد بكند و آن تصميم هم راهنماى عمل او خواهد بود. حتی اگر دو نفر با شرايط يكسان، دو تصميم متفاوت بگيرند، هر دو تصميم آن¬ها صحيح است.

از نظر اين مكتب، همه¬ی¬ اشياء «استانسياليست»¬اند يعني ماهيّتشان بر وجودشان مقدّم است؛ ولي فقط انسان «اگزيستانسياليست» است، يعني وجودش پيش از ماهيّتش است. مثلاً يك دانه¬ی گندم كه كاشته مي¬شود از اوّل ماهيّتش معلوم است: «يك بوته¬ی گندم با خوشه¬اي از دانه¬هاي گندم» و همان هم مي¬شود. يك تخم گنجشك هم از اوّل معلوم است كه گنجشكي چون ساير گنجشكان ديگر مي¬شود؛ ولي انسان بدون هيچ¬خصوصيّتي متولّد مي¬شود، آن¬گاه با آزادي مطلق و با اراده و سليقه¬ی¬ خود و با سختي هميشه در حال ساختن ماهيّت خويش است.

سارتر مي¬گويد: «يك افليج مادرزاد، اگر قهرمان دو نشود، خودش مسئول است.»

اگزيستانسياليست¬هاي مادّي خير را همان محسوس مادّي ناميدند؛ ولي چون ديدند، كه‌ ارزش¬هاي اخلاقي هم¬چون زيبايي و فضيلت و حقيقت، محسوس و مادّي نيستند؛ اين¬ها را مسائلي غيرمنطقي و غيرعقلاني براي بشر دانستند. آن¬گاه براي توجيه مدّعايشان گفتند: ارزش¬ها اموري خلق¬كردني هستند نه واقعيّت¬دار تاكشف شدني باشند.

نقد: هر چند تكيه¬ی اگزيستانسياليسم به اصالت وجودي انسان و آزادي او ارزشمند است؛ ولي اشكالات فراواني هم دارد، از جمله:

1 ـ‌ مكتب اگزيستانسياليست براي خير و شرّ ملاكي تعيين نمي¬كند.

2 ـ شخص ملحد آزاد كه به خدا عقيده ندارد، هر كارخوب يا بدي مي¬تواند انجام دهد؛ زيرا به قول داستايوسكي: «اگر خدا را از جهان برداريم، هر كاري براي آدمي جايز است». و درآن صورت هيچ دليلي نيست كه خوب را انتخاب كند يا خود را فداي مردم نمايد، بلكه به صورت اگزيستانسياليست¬هاي فعلي در يك منجلاب فساد و كثافت سقوط مي¬كند و خود را براي انجام هر جنايت و خيانتي آزاد مي¬داند.

3 ـ‌ ¬از اگزيستانسياليست¬ها كه مي¬گويند: «ارزش¬ها اموري خلق شدني هستند» مي-پرسيم: يعني عدل و ظلم، راستي و دروغ، امانت و خيانت و...، در اصل مساوي¬اند و در ذات خود تفاوتي ندارند؛ بلكه اين انسان است كه به آن¬ها ارزش مي¬دهد؟ و اگر ارزش¬ها واقعيّت ندارند؟ چگونه انسان به چيزي كه واقعيّت ندارد،‌ واقعيّت مي¬دهد؟

4 ـ اگر ارزش¬هاي اخلاقي را امور آفريدني يعني اعتباري هم بدانيم، باز معنايش اين است ¬كه ارزش¬هاي اخلاقي وسايلي هستند براي يك هدف¬هاي واقعيّت¬داري. بنابراين، ارزش¬هاي اخلاقي واقعيّت¬هاي معقول و خيرهاي واقعي هستند كه در فطرت انسان مايه¬هايي داشته¬اند و انسان از روي ميل واقعي و فطري خودش و با اختيار به سوي آن واقعيّت¬ها گرايش پيدا كرده است.

5 ـ اگر به قول اگزيستانسياليست¬ها، ارزش¬ها موهوم و غيرواقعي هستند كه‌ انسان آن¬ها را مي¬آفريند، بايد بگوييم: اين كار انسان غيرعقلاني و ديوانگي است؛ هر چند يك ديوانگي خوبي است و لازم است باشد.

6 ـ همين هم كه بگوييم: « ارزش¬هاي اخلاقي امور آفريدني يعني اعتباري¬اند؛ ولی لازم است که باشند.»‌ اوّلاً، با منطق اگزيستانسياليست¬ها معني ندارد. ثانياً، در آن صورت ديگر ارزش¬ها‌ نه فقط ارزش نخواهند بود، بلكه اعمالي از نوع بي¬ارزش¬ترين كارها خواهند بود.

اخلاق وجدان¬مدار

بعضی از صاحب¬نظران برآنند که خدا غير از عقل و اراده و عاطفه، نيرويی به نام «وجدان» در انسان قرار داده، تا وظايفش را به او ياد دهد، كارهاي اخلاقي را به او الهام كند، او را از اعمال زشت باز ¬دارد و با نداهايش بر انسان نظارت دارد، تا از جادّه¬ی مستقيم دور نشود. از نظر اينان وجدان انسان را وامی¬دارد که به سوی خير و فضيلت برود، و اگر انحرافی پيدا کند، آن¬قدر او را سرزنش می¬کند که ديگر رغبتی به آن کار نداشته باشد.

وجدان¬گرايی يکی از مکاتب اخلاقی واقع¬گراست که معيار همه¬ی ارزش¬های اخلاقی را مطابقت يا مخالفت آن¬ها با وجدان اخلاقی انسان می¬داند؛ يعنی هرچيزی که مورد پذيرش وجدان اخلاقی باشد «خوب» و هر چيزی که منافر با وجدان اخلاقی باشد «بد» است.

در سوره¬ی¬ «شمس» نيز خداوند بعد از سوگندهای زيادی مي¬فرمايد: «فَاََلهَمَها فُجورَها وَ تَقواها: خدا کارهای زشت و نيز تقوا و پاكي را به انسان الهام کرده است.

و پيامبر (ص) در جواب «وابصه» كه از وي در باره¬ی¬ برّ و تقوا و اثم و عدوان در آيه¬ی 2 سوره¬ی مائده سؤال كرد، فرمود: «اِستَفتِ قَلبَکَ: از دلت سؤال کن». ( روضة المتّقين 8/346)

و در آيه¬ای از قرآن کريم هم آمده است: «جَعَلناهُم اَئِمَّةً يَهدونَ بِاَمرِنا وَ اَوحَينا اِلَيهِم فِعلَ الخَيرات: به ائمّه (ع) کارهاي خوب را وحی کرديم. ( انبيا 21/73)

در روان¬شناسی هم اثبات شده است که وجدانيّات يا فطريّات چهار چيزند: حقيقت¬جويی، زيبايی¬دوستی، پرستش يا وجدان دينی که برطبق آن انسان پرستنده و خدادوست آفريده شده است و وجدان اخلاقی يا گرايش انسان به خوبی¬ها که به حسب آن انسان نيکوکار آفريده شده و وجدانش او را به نيکی¬ها امر می¬کند.

چنان¬که گفته¬اند: کسی که روی هيروشيما بمب انداخت، از شدّت پشيمانی ديوانه شد و مدّتی در بيمارستان روانی بستری گرديد.

دربان¬های يزيد نيز نقل کرده¬اند که ما پشت در اتاق يزيد نگهبانی می¬داديم که نيمه-شب يک دفعه صدای او را می¬شنيديم که فرياد می¬زد: «مالی وَالحُسَينِ: من با حسين چکار داشتم؟»

كانت نيز دستورهاي اخلاقي ¬چون راستي، درستي، پرهيز از دروغ، خيانت را دستورهاي قاطعي مي¬داند كه وجدان به انسان الهام مي¬كند.

پاستور گفته است: دل دلايلی دارد که عقل از آن¬ها خبر ندارد.

ولی طرّاح اصلی وجدان¬گرايی ژان ژاک روسوی (1712 ـ 1778) فرانسوی است. وی می¬گويد: انسان طبيعتاً خوب آفريده شده و اگر عوامل اجتماعی انسان را از مسير طبيعی زندگيش منحرف نکنند، به طور طبيعی اخلاقی است و به ارزش¬ها و فضايل اخلاقی عمل خواهد کرد. و به تعبير خود وی «هر چه که از دست خالق عالم جلّ شأنه بيرون آيد از عيب و نقص مبرّاست؛ ولی به محض اين¬که به دست اولاد آدم می¬رسد فاسد می¬گردد. (اميل، ص 5 )

از نظر روسو در انسان قوّه¬ای به اسم «وجدان» وجود دارد که هم بهترين ميزان تشخيص کار خوب از بد است و هم انسان را به انجام کارهای خوب و پرهيز از کارهای بد فرمان می¬دهد. «آن¬چه حسّ می¬کنيم خوب است و بايد انجام دهيم و آن¬چه که حسّ می¬کنيم بد است يقيناً بد است. بهترين قاضی¬ها وجدان است.» (اميل، ص 201 )

روسو می¬گويد: «در اعماق همه¬ی روح¬ها يک اصل فطری عدالت و تقوا يافت می-شود، که علی رغم قوانين و عادات، اعمال خود و ديگران را از روی آن قضاوت می-کنيم. اين اصل همان است که من آن را «وجدان» می¬نامم. ای وجدان، ای وجدان، ای غريزه¬ی ملکوتی، اي و جدان جاويدان و آسمانی، ای راهنمای مطمئن اين موجودات نادان و کم عقل، تو که عاقل و آزاد هستی، ای آن¬که نيکی و بدی را بدون خطا قضاوت می¬کنی، تو که انسان را به خدا نزديک می¬کنی، تو هستی که طبيعت انسان را نيک می¬گردانی، و اعمالش را تا قوانين اخلاقی رونق می¬دهی. اگر تو نبودی من در خودم چيزی حس نمی¬کردم که مرا فوق بهائم قرار دهد. ( اميل، ص 205)

نقد: 1 ـ ما دو مُدرِك يكي به نام عقل و ديگري به نام وجدان نداريم؛ بلكه تنها آن¬چه كه تميز خير و شرّ مي¬دهد «عقل» است؛ و امّا وجدان همان اعمال صالح و ناصالحي هستند كه انسان بر اساس تعاليمي كه از مذهب و اجتماع و تعليم و تربيت پذيرفته و براي او ملكه شده¬اند. آن¬گاه هرگاه خلاف آن¬ها عمل كند، ناراحت مي¬شود و هرگاه مطابق آن¬ها عمل كند، رضايت¬خاطر پيدا مي¬كند؛ و اگر بر اساس ارزش¬هاي ديگري پرورش مي¬يافت و همين اعمال را انجام مي¬داد، مورد عذاب يا رضايت خاطر وجدان قرار نمي¬گرفت.

2 ـ چنين هم نيست كه انسان به طور بديهي به حكم وجدانش همه¬ی¬ نيكي¬ها و بدي-ها را بشناسد؛ بلكه همان¬گونه كه ديگر علوم به بديهي و نظري تقسيم مي¬شوند، انسان خوبي و بدي بعضي از اعمال را هم با عقل و استدلال و استنباط مي¬فهمد.

4 ـ با آن¬که همه دارای وجدان هستند؛ ولی بي¬ترديد وجدان بعضی بسيار قوی است و با انجام کوچک¬ترين خلافی متأثّر می¬شود؛ ولي وجدان بعضي در اثر انجام کارهای خلاف چنان ضعيف شده که با انجام بزرگ¬ترين جنايت¬ها هم ناراحت نمي¬شوند. و نيز کسی که برای اوّلين بار کار نيکی انجام می¬دهد، بسيار خوشحال می¬شود؛ ولی با تکرار کارهای نيک به تدريج وجدانش عادت کرده، به طوری که با انجام کارهای نيک بزرگ هم، وجدانش چندان خوشحال نمی¬شود.

7 ـ دستورات وجدان، ضمانت اجرايی آن¬چنانی ندارند؛ ازاين¬رو، اکثر مردم فرامين وجدان را هنگامي كه با اميال و شهواتشان اختلاف داشته باشد، ناديده می¬گيرند.

8 ـ وجدان را می¬شود فريب داد. چنان¬که گويند: وقتی از ترومن رئيس جمهور آمريکا سؤال شد: به چه مجوّزی حاضر شدی دستور دهی با انداختن بمب اتمي روي شهرهاي ژاپن هزاران نفر مردم بي¬گناه قتل عامّ شوند؟ گفت: اگر اين کار نمی¬کرديم جنگ ادامه می¬يافت وتعداد بيشتری کشته می¬شدند. حال بايد از او پرسيد: چرا بايد به¬جنگ ادامه دهی؟

9 ـ هر چند وجدان انسان را به خوبي¬ها امر و از بدي¬ها بازمي¬دارد؛ ولي فرماني كه از درون انسان صادر مي¬شود، معلوم نيست كه فرمان وجدان است يا طبيعت و غرايز و اميال و خواسته¬هاي نفساني؟


کتاب فلسفه اخلاق

دکتر رحمت الله قاضیان