اخلاق قدرت مدار (نيچه).
تا قبل از قرن نوزدهم، مردم اروپا طبق اخلاق مسيحيّت مي¬بايست تمايلات زندگی¬جويانه¬¬ را فروکِش كنند و طبق معقوليّت فلسفه¬ی کانت مردم می¬بايست راه عقلانی ناب را بپيمايند.
در نيمه¬ی¬ دوّم قرن نوزدهم هم عليه غيب¬باورانه¬ی دوران مسيحيّت شورش شده بود و هم عليه عقل¬باوری و می¬خواستند همه چيز را با «علم» و «روش علمی» تفسير کنند؛ و فردريك نيچه (1844 ـ 1900) كه يكي از افراد برجسته¬ی¬ اين دوران است، دوباره عقيده و فکر سوفسطاييان را كه مي¬گفتند: «حقّ با زور است و حقّ همان قدرت است» زنده کرد.
بدين معني كه نيچه گفت: اوّلاً، تعليماتي كه انبيا و فلاسفه و اخلاقيّون تحت عنوان غيردوستي و انسان¬دوستي و ايثار و... گفته¬اند، همه بي¬خود است، انسان سعادتمند كسي است كه دنبال قدرت برود. نفس¬كُشي معني ندارد، بلكه بايد نفس را پرورش داد.
ثانياً، راستی و درستی و مروّت و امانت و انسانيّت و نيکی و عدالت و حتّي مذهب و خدا و قيامت حرف¬هايی بی¬حقيقت¬اند و همه مكر و فريب¬هايي مي¬باشند كه ضعفا درست کرده¬اند، تا قدرت اقويا را محدود کنند و اقويا هم گول خورده¬اند و از قدرتشان کاسته¬اند.
نيچه مي¬گويد: طبيعت بشر بي¬رحمي است و رحم و مروّت و ايثار و ... همه اخلاق بندگي هستند؛ ازاين¬رو، بشر بايد همه¬ی آن¬ها را كنار گذارد و اخلاق خواجگي آموزد، يعني خشن باشد و هيچ¬گونه رحمي نسبت به ضعيفان نداشته باشد، تا از ضعف و فرومايگي به درآيد و تبديل به «مرد برتر» گردد؛ زيرا مرد برتر غايت وجود مي¬باشد.
و نيز «نيچه» مي¬گويد: اين¬كه مي¬گويند: مردم و ملل از حقوق مساوي برخوردارند، به هيچ¬وجه درست نيست؛ بلكه اصولاً بعضي انسان¬ها براي فرماندهي و آقايي و حكومت بر خلايق خلق شده¬اند و بعضي ديگر براي آن خلق شده¬اند كه آلت و وسيله¬اي در دست اغنيا و قدرتمندان باشند؛ ازاين¬رو، مردم بايد دو دسته باشند: يك دسته زبردستان و خواجگان و دسته¬ی¬ ديگر زيردستان و بردگان؛ و اصالت و شرافت متعلّق به زبردستان است؛ چه آن¬ها غايت وجودند و زيردستان آلت و وسيله¬ا¬ي براي اجراي اغراض زبردستان مي¬باشند.
نيچه گفت: اخلاق مسيحيّت جز جنايت در حقّ حيات نيست؛ زيرا مسيحيّت اهانت و تحقير به غرايز اصلی حيات را تعليم می¬دهد و اصولاً برای مقيّد ساختن نيروهای تعالی بخش انسان طرّاحی شده است و همه¬ی هنرش اين است که از رشد مردان برجسته بکاهد و ظهور ابرمرد را ناممکن جلوه دهد.
نيچه گفت: اخلاق مسيحيّت ضعيف¬پرور است و به تسليم و تواضع و انقياد و سر به زير بودن و صفاتي از اين قبيل تشويق مي¬كند؛ ازاين¬رو، كساني كه اين اخلاق را پذيرفته¬¬اند، مردمي خمود، راكد و زير بار ظلم رو مي¬باشند؛ ولي از اين به بعد بايد اخلاقي ترويج شود كه مردمي فعّال و قدرتمند و ابرمرد بپروراند و کسب قدرت را سرلوحه اهداف خود بداند. هر ملّتي هم بايد بكوشد، تا خود را قوي كند، وگرنه محكوم و زيردست ملل قوي است.
آن گاه نيچه می¬گويد: برخلاف پندار بعضی، مردم از هيچ جهتی با يکديگر مساوی نيستند؛ و به همين دليل هم با نظام دموکراسی که اشراف و قدرتمندان را هم¬سطح مردمان عادّی می¬سازد، با شدّت مخالفت می¬کرد و می¬گفت: طبيعت از برابری نفرت دارد.
نيچه می¬گويد: اکثريّت بايد فقط وسيله¬ای برای عزّت و علوّ اقليّت باشند. مثلاً برای پديد آمدن شخصی چون ناپلئون هيچ اشکالی ندارد که انسان¬های بسياری قربانی شوند.
از نظر نيچه مرد و زن هم مساوی نيستند، مرد جنس برتر وقوي¬تر است و زن برای خدمت به مرد و وسيله¬ی¬ تفريح مرد و براي فرزندآوردن آفريده شده و نه هدف ديگر.
خلاصه نيچه می¬گويد: هر کاری که موجب تقويت حسّ قدرت طلبی ما شود فضيلت وکار اخلاقی است و هر کاری که موجب ضعف حسّ قدرت طلبی ما شود «رذيلت» است.
نقد و بررسی
از نکات خوب فلسفه¬ی نيچه که اسلام و قرآن کريم هم بر آن تأکيد دارند، تأکيد بر عزّت و کرامت انسانی است. ديگر از نقاط قوّت نظريّه¬ی نيچه انتقاد از مسيحيّت به دليل توجيه ريشه¬کن کردن غرايز است. در حقيقت نظريّه¬ی نيچه واکنشی بود در برابر نظريّه-های افراطی مسيحيّت و رواقی که بر آموزه¬هاي خود چون تسليم در برابر قضا و قدر الاهی با ارائه¬ی تفاسيری نادرست از آن بود ¬که حاصلی جز خمود و سستی اخلاقی نداشتند.
ولی با اين وجود نظريّه¬ی نيچه در مورد اخلاق اشکالات فراوانی دارد، از جمله:
1 ـ نيچه با مطلق دانستن ارزش قدرت و بی¬ارزش پنداشتن هر گونه ترحّم و عطوفتی و ناديده گرفتن حسن و قبح ذاتی عدل و ظلم، با عقل سليم به مخالفت پرداخته است و در حقيقت برای فرار از چاله¬ی ظلم پذيری به چاه ظلم کردن و ستمگری سقوط کرده است.
2 ـ همه¬ی ديکتاتوران چنين منطقي داشته¬اند و گفته¬اند: «اَلحَقُّ لِمَن غَلَبَ»: حقّ با کسی است که پيروز ¬شود و قدرت يعنی حقّ.»
3 ـ اين¬كه انسان بايد هر چه كه مي¬تواند ضعيفان را استثمار كند، اخلاقي است كه به درد جنگل و حيوانات جنگلي و وحشي مي¬خورد.
4 ـ هر چند در اجتماع بايد عدّه¬اي زبردست و عدّه¬اي زيردست باشند تا چرخ اجتماع بچرخد؛ ولي امتياز بايد به برتري علم و هنر و كارداني باشد، نه به زور و قدرت و پول.
5 ـ هر چند رحم و شفقت افراط¬آميز مسيحيّت نسبت به همه، حتّي ظالمان و جانيان درست نيست؛ ولي اخلاق پيشنهادي نيچه هم در جانب تفريط است و ستم¬ورزي را تجويز مي¬كند؛ و در واقع براي فرار از چاله «ظلم¬پذيري» به چاه «ظلم¬كردن» دعوت نموده است.
6 ـ مقصود داروين هم از انتخاب اصلح آن است كه نوع انسان كه نوع اصلح از بين حيوانات مي¬باشد، بايد بماند و حيوانات بايد در خدمت او باشند؛ نه اين¬كه مقصود آن باشد كه از بين انسان¬ها، قلدرها بر بقيّه زور بگويند و آن¬ها را استثمار نمايند.
7 ـ در مكتب نيچه، انسان در قدرت خلاصه مي¬شود؛ در صورتي كه قدرت يك كمالي از ارزش¬هاي انساني است كه اگر براي دفاع از حقّ وعدالت باشد، آن وقت خود قدرت هم ارزش و كمال مي¬شود؛ چنان¬كه يكي از كمالات خداوند هم قدرت بي¬پايان اوست.
8 ـ قوام اخلاق بر شعور و اراده و اختيار است؛ ازاين¬رو، اخلاق را بر طبيعت بي¬اراده و شعور مبتني كردن درست نيست.
9 ـ نيچه از اين¬كه جانوران قوي جانوران ضعيف را از بين مي¬برند، نتيجه مي¬گيرد، كه انسان¬هاي قوي هم بايد انسان¬هاي ضعيف را از بين ببرند. در صورتي كه اگر اين كار در ميان حيوانات صورت نگيرد، فزوني بيش از حدّ آن¬ها سبب نابودي¬شان خواهد شد.
اصولاً قياس¬كردن حيوانات با انسان¬ها به اصطلاح قياس مع¬الفارق است؛ زيرا انسان¬ها طبق عقلي كه دارند، از راه¬هاي ديگري از جمله راه¬هايي كه امروزه براي جلوگيري از ازدياد جمعيّت به عمل مي¬آورند، استفاده مي¬كنند.
10 ـ تشبيه قانون اخلاقی به قانون حاکم بر طبيعت درست نيست؛ زيرا طبيعت بی¬شعور نمی¬تواند مبنايی برای اخلاق باشد، که در آن نيّت و انگيزه و اختيار نقش محوری دارند.
11 ـ طبق فلسفه¬¬ی¬ نيچه كه «حقّ يعنی آن¬که پيروز مي¬شود و باطل يعنی آن¬که شکست می¬خورد.» چون يزيد مثلاً بر امام حسين پيروز شده حقّ است و امام حسين (ع) كه شكست خورده است باطل؛ در حالي كه بطلان اين حرف واضح است.
12 ـ فكر برتري¬جويي فردي و اجتماعي پيشنهادي نيچه، مورد قبول اكثريّت مردم اروپا مخصوصاً آلمان¬ها كه خود را نژاد و قوم برتر هم مي¬پنداشتند، واقع شد و در صدد تسلّط بر مردم ديگر برآمدند که در نتيجه اين همه خونريزی از جمله جنگ¬های جهانی شد.
13 ـ در اخلاق پيشنهادي نيچه، زن بسيار تحقير شده و مثل حيوانات در استخدام مرد قرار گرفته است؛ درحالي كه زن در انسانيّت چيزي از مرد كمتر ندارد. حتّي زنان بسياري در علم و كمال، گوي سبقت را از مردان ربوده¬اند.
14 ـ همان طوری که آريستيپوس برای اثبات نظريّه لذّت¬گرايی، لذّت را صورت طبيعت و لذّت¬جويی را امری مطابق فطرت و طبيعت آدمی می¬پنداشت و در نتيجه ارزش آدمی را تا سطح حيوانات تنزّل داد، نيچه هم بر اين پندار است که قدرت و قدرت طلبی صورت طبيعت و مقتضای فطرت و طبيعت آدمی و قانون حيات است. و در واقع مکتب آريستيپوس بُعد شهوانی آدمی را تقويت می¬کند و مکتب نيچه بُعد سبُعيّت و درّنده خويی او را.
15 ـ با قائل شدن به فلسفه¬ی مبنی بر قدرت نيچه نمی توان از اين دو اصل مورد قبول همه¬ی نظام¬های اخلاقی که «عدالت خوب است» و «ظلم بد است» دفاع کرد؛ بلکه طبق نظريّه¬ی نيچه هر کاری که در خدمت افزايش قدرت ما باشد خوب است و هر کاری که موجب کاهش قدرت ما باشد بد است. يعنی اگر کاری ظالمانه موجب افزايش قدرت ما باشد خوب است و اگر کاری عادلانه موجب ضعف قدرت ما باشد بد است.
اخلاق مبتني بر «کمال در ضعف»
برعکس سوفسطاييان و نيچه که کمال انسان را در قدرت دانسته¬اند؛ بعضی کمال انسان را در ضعف دانسته¬اند.
چنان¬که «سعدی» که طرفدار همچون فلسفه¬ای است، گويد:
من آن مورم که در پايم بمالنـد نه زنبورم که از نيشم بنالند
چگونه شکر اين نعمت گزارم؟ که زور مردم¬آزاری ندارم
و در جای ديگر گفته است:
بديدم عــابدی در کوهساری قناعت کرده از دنيا به غــاری
چرا گفتم به شهراندر نيـايی؟ که باری بند از دل گشـــايی؟
بگفت آن¬جا پريرويان نغزند چُو گِل بسيار شد پيلان بلغزند
و «باباطاهر» نيز ¬كه چنين نظری دارد، در اين زمينه گويد:
زدست ديده و دل هردو فرياد که هرچه ديده بيند دل کند ياد
بسازم خنجری نيشش زفولاد زنم بر ديـده تا دل گردد آزاد
نقد و بررسی
در جواب رباعی سعدی گوييم: مگر امر داير است بين اين¬كه: انسان يا زنبور باشد و به مردم نيش بزند و يا اين¬که مور باشد و زيرِ دست و پا له شود؟ انسان می¬تواند نه زنبور باشد که به مردم نيش بزند و نه مور که در زير دست و پا له شود.
اصولاً نداشتن زور چه شُکری دارد؟ شکر آن¬جاست که زور داشته باشی و آن را بي-جا و در مردم¬آزاری به کار نگيری؛ بلكه زور را در جهت كمك به مظلومان و دفاع از حقّ و حقيقت به كار گيري.
و در قسمت دوّم هم كه سعدی می¬گويد: «آن عابد كه برای اين به شهر نمی¬آمد که اختيار ضبط خودش در مقابل پريرويان را نداشت و لذا خود را در آن غار حبس کرده بود، گوييم: اين¬که کمال نشد.
قرآن كريم که داستان يوسُف (ع) را به عنوان «اَحسَنُ القَصَصِ» ذکر می¬کند، برای اين است که يوسفِ عزب و جوان در مقابل زليخای زيبا بلکه همه¬ی¬ زنان اعيان واشراف مصر قرار گرفت و آن¬ها همه¬ی شيدايی و عشق خود را به او ابراز داشتند؛ ولي وي توانست جلو خودش را بگيرد و تسليم شهوت نشود؛ ازاين¬رو، داستان يوسف (ع)، داستان: «اِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَ يَصبِر: هر كه تقوا پيشه كند و صبر پيش گيرد.» ( يوسف 12/90 ) مي¬باشد.
يعني مي¬گويد: يوسف باش با تمام شرايط كام¬جويي چون جواني، عزب بودن وآن-چنان زيبا كه به جاي اين¬كه او به سراغ زن¬ها برود، زن¬هاي اعيان و اشراف به سراغ وي رفتند و بيم مخاطره و زندان و بي¬آبرويي و حتّي بيم جاني هم داشت؛ ولی با اين وجود خودش را حفظ کرد و «قالَ رَبِّ السِّجنُ اَحَبُّ اِلَيَّ مِمّا يَدعونَني اِلَيهِ: گفت: پروردگارا زندان برای من دوست داشتنی¬تر است از آن¬چه كه مرا به آن می¬خوانند.» (يوسف 12/33 )
در جواب «بابا طاهر» هم كه می¬گويد: «چون هرچه می¬بينم دلم می¬خواهد؛ برای اين-که به حرام کشيده نشوم و خلافی انجام ندهم، بايد خنجری فولادی بسازم و چشم¬هايم را درآورم، تا ديگر دلم چيزی نخواهد.» گوييم: با اين حساب، بايد گوشَت را هم كه ممكن است ساز و آواز و غيبت و... بشنود، کر کنی، تا اصلاً چيزی نشنوی و دلت هوس گوش دادن به حرام نکند. همين¬طور چون ممكن است زبانت غيبت ¬كند و فحش دهد، بايد آن¬ را هم ببُري، تا يک باره راحت شوی. آن وقت انسان کامل باباطاهر می¬شود: يک انسان به قول قرآن كريم: «صُمٌّ بُكمٌ عُميٌ؛ فَهُم لايَعقِلونَ: کر، لال و نابينا كه هيچ تعقّل نمي¬كند. (بقره 2/171 )
محقّقين گفته¬اند: هيچ ديني به اندازه¬ی¬ اسلام به قدرت و قوّت دعوت نكرده است. قرآن كريم در آيات بسياري از قوّت و قدرت حرف مي¬زند. مثلاً در يك آيه¬ فرموده است: «يا يَحيي خُذِ الكِتابَ بِقُوَّةٍ: اي يحيي، كتاب خدا را با قوّت بگير.» (مريم 19/12 )
و فرموده: «مُحَمَّدٌ رَسولُ اللهِ وَالَّذينَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَلَی الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم: محمّد(ص) پيامبر خداست؛ و آنان¬كه با اويند با كفّار سرسخت و با يكديگر مهربانند.» ( فتح 48/29)
و در جاي ديگر ¬فرموده: «اِنَّ اللهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلونَ في سَبيلِهِ صَفّاً، كَاََنَّهُم بُنيانٌ مَرصوصٌ: خداوندكساني را كه چونان ديواري فشرده و محكم صف بسته¬اند و در راه او پيكار مي¬كنند دوست مي¬دارد. (صف 61/4 )
و در مورد مقابله¬¬ با دشمن مي¬فرمايد: «وَ اَعِدّوا لَهُم مَااستَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَ مِن رِباطِ الخَيلِ، تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللهِ وَ عَدُوَّكُم: در برابر دشمن هرچه در توان داريد، از نيرو و اسبان با ساز و برگ، آماده سازيد، تا با آن¬ها دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد.» (انفال 8/60 )
و در جاي ديگر، در وصف مؤمنين فرموده است: «وَكَاَيِّن مِن نَبِيٍّ، قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيّونَ كَثيرٌ؛ فَماوَهَنوا لِما اَصابَهُم في سَبيلِ اللهِ، وَ ماضَعُفوا وَ مَااستَكانوا؛ وَاللهُ يُحِبُّ الصّابِرينَ: چه بسيار پيامبران، كه انبوهي از مردان خدا همراه آنان به پيكار پرداختند و از مصيبت¬هايي كه در راه خدا بدانان مي¬رسيد، سست نشدند و احساس ناتوانی نکردند؛ و خدا صابران را دوست دارد.» (آل عمران 3/146 )
و مي¬فرمايد: «وَ قاتِلوا في سَبيلِ اللهِ الَّذينَ يُقاتِلونَكُم وَلاتَعتَدوا؛ اِنَّ اللهَ لايُحِبُّ الْمُعتَدينَ: در راه خدا، با آنان¬ كه با شما مي¬جنگند، بجنگيد، امّا تعدّي و تجاوز نكنيد، كه خدا تعدّي¬كنندگان را دوست نمي¬دارد.» (بقره 2/190)
كه اين آيه در ضمن اين¬كه دستور نبرد با دشمن را مي¬دهد؛ ولي در آخر تأكيد مي-كند كه تجاوز نكنيد؛ يعني با دشمن هم كه نبرد مي¬كنيد، حقّ و عدالت را فراموش نكنيد. مثلاً تا وقتي با دشمن نبرد كنيد، كه دشمن به نبرد ادامه مي¬دهد؛ ولي اگر دشمن تسليم شد و اسلحه را زمين گذاشت، شما ديگر اسلحه به كار نبريد كه اين ديگر اعتداء و تجاوز است. همين طور متعرّض زن¬ها و بچّه¬ها و پيرمردها و هم¬چنين كساني را كه از ميدان بيرون رفته و نمي¬جنگند، نشويد.
پراگماتيسم (اصالت عمل)
پراگماتيسم يا «اصالت عمل» كه نه فقط ريشه¬ی¬ آمريكايي دارد و مؤسّسين و دانشمندان طرفدار آن اكثراً آمريكايي بوده¬اند، بلكه نشان دهنده¬ی¬ طرز تفكّر آمريكايي و ديدگاه آمريكاييان در مورد فلسفه، اخلاق و جهان نيز هست. پراگماتيسم فلسفه¬اي است ¬كه بر حيات عقلي آمريكاييان و آن¬گاه در غرب مخصوصاً انگلستان بسيار تأثير داشته است.
پراگماتيسم به وسيله¬ی سه تن از صاحب¬نظران آمريكايي يعني چارلز سندرس پيرس، جان ديويي و مخصوصاً ويليام جيمز ساخته و پرداخته شده است.
به عقيده¬ی¬ طرفداران پراگماتيسم غرض از حيات همانا عمل است نه نظر؛ و بالنّتيجه كار عقل و فلسفه بايد منحصر شود به اين¬كه وسايل تأثّر و تصرّف در اشياء جهان را به دست آورد و آن¬ها را با حوائج زندگي سازگار سازد، تا به امر حيات و معيشت تسهيل بخشد و به ارضاي تمايلات مختلف ما كمك كند؛ نه اين¬كه آن¬طور كه گفته¬اند، كار فلسفه اين باشد كه تحقيق در ماهيّت اشياء بكند، تا به حقيقت آن¬ها پي ببرد.
پراگماتيست¬ها مي¬گويند: بر خلاف گفته¬ی¬ ديگران، حقّ هم آن نيست كه با واقع مطابقت داشته باشد؛ بلكه فكر و عقيده¬اي حق است كه در عمل نتيجه¬ی¬ مفيدي داشته باشد، وگرنه خطاست. ازاين¬رو، نظر و عقيده¬اي ممكن است مدّتي به كار آيد و موثّر باشد و در آن زمان حقيقت داشته باشد؛ ليكن بعداً تجربه عدم کارايی و مؤثّريّت آن را ثابت كند؛ بنابراين، آن موقع باطل و خطا مي¬گردد. و نيز حقيقت هم با گذشت زمان رشد و توسعه پيدا مي¬كند؛ و هيچ زماني هم به كمال يا اوج اين جريان نخواهد رسيد.
بعد ويليام جيمز مي¬گويد: از آن¬جا كه انكار خدا و روحانيّت و نفي حكمت¬ داشتن كارهاي جهان و عدم دنياي ديگر و اعتقاد به جبر مايه¬ی¬ نااميدي است؛ و برعكس، اعتقاد به خداي حكيم و روحانيّت و بقاي نفس و فاعل مختار بودن انسان مايه¬ی نشاط و اميدواري و قوّت قلب در زندگي است، بايد گفت: خدايي حكيم وجود دارد، نفس باقي است، دنياي ديگر هست و انسان در زندگي فاعل مختار اعمال و رفتارش است.
نقد و بررسی
1 ـ همان¬ طوري كه در انتقاد بر سيره¬ی¬ نفع و مصلحت عمومي گفتيم، ما نمي¬توانيم نظريات خودمان را برحسب اين¬كه كارآمد و مفيدند يا نه، ارزش¬يابي كنيم؛ زيرا هيچ-كس نمي¬تواند مطمئن باشد، كه انديشه¬اي مفيد است يا نه؛ چون غالباً نتايج افكاري كه به صورت اعمال ما ظاهر مي¬شوند، مدّت¬ها بعد ظاهر مي¬شوند.
حتّي گاهي ممكن است انديشه¬اي تا مدّتي موفّق باشد، بعد دچار ناكامي گردد و سپس دوباره موفّق شود؛ ازاين¬رو، انسان بايد تا مدّت نامحدودي منتظر بماند، تا قادر به ارزش¬يابي نتايج يك اعتقاد و نظر باشد، و اين هم با عمر محدود انسان سازگار نيست.
2 ـ از پراگماتيست¬ها كه مي¬گويند: «فكري درست است كه مفيد باشد» مي¬پرسيم: براي چه كسي مفيد باشد، براي من يا براي جامعه¬ی¬ من يا براي انسانيت؟
3 ـ پراگماتيست¬ها هم¬چون شعرا به جاي اين¬كه افكار خود را با واقعيّات و آن¬چه در خارج است، تطبيق دهند، مي¬خواهند واقعيّات خارج را با افكار و تصورّات خود منطبق سازند. آيا فكر ما در باره¬ی¬ خوب يا بد بودن چيزي باعث تغييرآن مي¬شود. مثلاً اگر كسي پنداشت «خورشيد از زرّ ناب و ماه از نقره ساخته شده است» آيا اين اعتقاد او باعث مي¬شود كه واقعاً خورشيد و ماه از طلا و نقره باشند؟
4 ـ ارزش نظري يك عقيده به آن است كه با واقع مطابق باشد و ارزش عملي يك عقيده به آن است كه براي بشر مفيد باشد. فلسفه و كلام عهده¬دار تعيين ارزش نظري يک عقيده¬اند و علم اخلاق عهده¬دار تعيين ارزش عملی آن است. و حقّ اين است که ارزش نظری و ارزش عملي مساوي¬اند، يعني حقيقت بودن و خير بودن مساوي¬اند. اگر عقيده و ايماني حقّ است، به سود بشر هم هست؛ و ممكن نيست كه عقيده¬اي حقّ نباشد و به سود بشر باشد، يا اين¬كه عقيده¬اي حقّ باشد و به سود بشر نباشد.