ولتر

ولتر.
فرانسوا ماري آروئه معروف به ولتر (1778 ـ 1694 م) در پاريس به دنيا آمد. پدرش داراي دفتر ثبت اسناد و مدّتي هم خزانه¬دار و ديوان محسابات بود و داراي ثروت بسياري بود و مادرش هم از خانواده نجبا بود. ولتر در ده سالگي به عنوان دانشجوي شبانروزي وارد كالج يسوعي «لوئي ـ لو ـ گران» شد و تا هفت سال در آنجا بود و بعدها نوشت: از بسياري مطالب بيجا و ناسودمند كه مي¬خواستند مغز مرا با آن¬ها پر كنند بيزار بودم، شعار من اين است: دانش بايد سودمند باشد. ولتر با آن¬كه با جسمي ضعيف و عليل به دنيا آمد، به نحوي كه تا آخر عمر از ناراحتي¬هاي مختلف ـ مخصوصاً ناراحتي معده رنج مي¬برد؛ امّا داراي هوشي وافر و ذوق ادبي و استعداد شاعري بود، به طوري كه مي¬توانسته مطالب را بسيار سريع دريافت كند و آن¬ها را با وضوح و صراحت خاصّي بيان كند. وي همچنين از همان اوان جواني بسيار موقع شناس و جاه طلب بود؛ ازاين¬رو، در محافل ادبي بزرگان و افراد بانفوذ و شاهزادگان شركت مي¬كرد و حتّی به دربار لوئي چهادهم راه يافت.
چون ولتر بدزبان و قلمش تند بود، به سبب سرودن اشعار و هجونامه¬هاي تند، بارها به زندان افتاد و تبعيد گرديد. خانواده¬اش براي ممانعت از تفسيق احتمالي در محيط ناسالم، وي را به هلند فرستادند، ولي در روحيّه ناآرام و زندگي آشفته او تأثير چنداني نبخشيد و حتّی به سبب بعضي خلافكاري¬ها حدود يك سال به زندان افتاد؛ و بعد از بازگشت به پاريس دوباره به سرودن اشعار و هجونامه¬هاي تند پرداخت. يكي از نمايشنامه¬هايش سبب شهرت زودرس او در سنّ بيست و چهار سالگي گرديد. و در سال 1726 كه با يكي از اشرافزادگان درگيري پيدا كرد، علاوه بر كتك خوردن از نوكر او يك ماه به زندان باستيل افتاد، و بعد سه سال به انگلستان تبعيد شد. در انگلستان به خوبي از او پذيرايي شد، و در آنجا با علوم و تفكّرات جديد رايج در آن كشور كه در آن زمان از فرانسه پيشرفته¬تر بود، آشنا گرديد و همين هم باعث شد، كه در او افكار علمي و فلسفي بيش از پيش ظهور كند. در سال 1731 به نحو پنهاني كتاب «تاريخ شارل دوازدهم» را به چاپ رساند، ولي هنوز جرئت نداشت، بدون مجوّز اثر اصلي خود يعني نامه¬هاي فلسفي را به چاپ برساند؛ ولي بالأخره وقتي در سال 1734 آن را به چاپ رساند، چنان مورد استقبال واقع شد، كه بارها به چاپ رسيد. ولي به سبب انتشار اين كتاب ولتر به منطقه لرن فرانسه تبعيد شد و در آنجا تا سال 1744 در قصر خانم شاتله كه طرفدار او بود، به سر برد. ولتر در اثر مصاحبت با خانم شاتله كه شناسايي نسبتاً خوبي از علوم دارد، به مرور افكارش پخته¬تر شدند، و حتّی خانم شاتله او را تشويق به احتياط نمود، و عملاً افكار و بيان تند او را تا حدودي تعديل نمود، و آن¬گاه ولتر با مطالعات علوم كتاب¬هايي در زمينة علوم از جمله رساله¬اي به نام طبيعت آتش نگاشت. و بالأخره شهرت ولتر و افراد بانفوذي كه در پاريس از او حمايت مي¬كردند، موجب شد، كه وي را به دربار دعوت كنند و او در سال 1745 عملاً به عنوان مورّخ و وقايع نگار رسمي به كار مشغول شد و يك سال بعد به عضويّت آكادمي درآمد.
بدين ترتيب، هرچند بعضي از نوشته¬هاي ولتر بارها سوزانده شد. اما از آنجا كه با اشخاص سرشناس آشنائي داشت، به او آسيب چنداني نرسيد، و حتّی به پست¬هاي مهمّ دولتي از جمله عضويت فرهنگستان هم رسيد. نوشته¬هاي ولتر در بين مردم از چنان نفوذي برخوردار بود، كه مردم اروپا مترصّد بودند، كه هر كلمه¬اي كه از زبان و قلم او خارج مي¬شود، بربايند؛ و سلاطين و امرا و پاپ¬ها از او وحشت داشتند، و بالأخره هم تسليم نظر او شدند.
ولتر بنا به دعوت فردريك دوّم امپراطور پروس، كه ذوق ادبي داشت به نزد وي رفت، ولي با او به مشاجره پرداخت و به فرانسه برگشت؛ سپس يه ژنو رفت و در حومه¬ی آن ملكي به نام «فرنه» خريداري كرد و بيست سال آخر عمر را به عمران و آبادي آنجا و به تأليف و تصنيف پرداخت و در طول اين مدّت وي كه به «پير فرنه» شهرت يافته بود، آن¬قدر معروف شده بود، كه از سراسر اروپا به زيارتش مي¬رفتند.
و بالأخره ولتر بعد از 28 سال، كه از زادگاهش پاريس دور بود، با تجليل فراوان به پاريس برگشت. مردم او را بر سر دست بلند كردند و از او چنان استقبالي نمودند، كه او فرياد زد «پس مي¬خواهيد جان مرا از كثرت لذّت بگيرید». ولتر چهار ماه در پاريس زنده بود و پس از آن درگذشت. بعد از انجام مراسم مذهبي روحانيّون از دفنش در قبرستان پاريس ممانعت كردند؛ ازاين¬رو، در صومعه¬اي خارج از پاريس به امانت گذاشته شد، ولي چهار سال بعد جسد او را با شكوه خاصّي، كه صد هزار نفر در حمل آن شركت داشتند و 600 هزار نفر هم تماشاچي داشت، به پاريس آورده شد و در پانتئون دفن كردند و در آنجا با روسو دوست و رقيب و دشمن آشتي ناپذيرش دفن شده بود، مجاور گرديد. بر روي تابوت ولتر اين كلمات نوشته شده بود «او ذهن بشر را تكان داد و براي ما آزادي تهيه ديد».
بدين ترتيب، ولتر هشتاد و چهار سال عمر كرد، و چنان سرگرم كار خويش بود، كه وقت مردن نداشت. يكي از آرزوهايي كه همواره بر زبان مي¬آورد اين بود، كه روزي فلسفه بتواند به بدخواهي و خونريزي پايان بخشد.
گفته¬اند از ميان صفاتي كه يك فيلسوف كامل بايد داشته باشد، ولتر چند صفت را دارا بود و چند صفت را فاقد بود. ولتر دو صفت اصلي فيلسوف را به حدّ اعلاء دارا بود: يكي اين¬كه هوش وافر، ذهني روشن، كنجكاوي فوق العادّه و روحيه¬ی خستگي ناپذيري براي يادگيري داشت؛ و به همين لحاظ هم بود، كه از همه¬ی علوم مانند رياضي، نجوم، فيزيك، شيمي، جغرافي، تاريخ، زيست شناسي، روان¬شناسي، صنايع، هنرهاي زيبا، اخلاق، سياست و... شمه¬اي مي¬دانست. دوّم، اين¬كه كمتر كسي مي¬توان يافت، كه همچون او فريب اوهام و پندارهاي مذهبي و آبا و اجدادي را نخورده باشد و از هيچ چيزي جز عقل فرمان نبرد. ولي از صفاتي كه هر فيلسوف بايد داشته باشد، امّا ولتر نداشت «اخلاق» بود، چه وي مردي تندخو و عصباني بود، كه بر سر هر موضوعي به مشاجره مي¬پرداخت و خود مي¬گفت كه من براي مبارزه آفريده شده¬ام و با مخالفانش به شدّت هر چه تمام¬تر و بلكه با فحش و بد و بي¬راه حمله¬ور مي¬شد. در باره او گفته¬اند: «نويسنده¬اي بزرگ و مرد كوچكي بود. قاضي بزرگي بود، امّا كودك بوالهوس كوچكي». خلاصه به تمام معني جامع اضداد بود. ولتر مردي پركار بود و مي¬گفت «اشتغال نداشتن به كار با نبودن يكي است». وي نود و نه جلد كتاب تأليف كرده است، كه روي هم رفته دائرة المعارفي است، و مهم¬ترين آن¬ها «فرهنگ فلسفي» است.
ولتر طرفدار عقل و علم: برخلاف روسو، كه طرفدار احساس بود، ولتر طرفدار جدّي عقل بود و با خرافات به شدّت مبارزه مي¬نمود و مي¬گفت: «هر قدر انسان بر نفسش غلبه كند، سعادت بيشتري نصيب وي مي¬شود». ولتر همچنين به روشنفكري علم و لزوم فراهم ساختن موجبات تمدّن و ترقّي سخت معتقد بود. وقتي روسو كتاب «گفتار در باره اصل عدم مساوات» را براي ولتر فرستاد، كه در آن بر ضدّ تمدّن و ادبيّات سخن گفته و برگشت به وضع حيوانات و قبايل وحشي را به بشر توصيه كرده بود، ولتر به وي چنين نوشت: «آقاي من، كتاب شما را كه بر ضدّ نوع بشر نوشته بوديد، دريافت كردم؛ از اين بابت متشكرم. هيچ كس مثل شما اين همه هوش و نكته سنجي براي چارپا ساختن انسان به كار نبرده است. با خواندن كتاب شما، شخص دوست دارد چارپا راه برود؛ ولي من چون شصت سال است كه عادت به دوپا راه رفتن كرده ام، متأسّفانه، براي من چارپا راه رفتن امكان ندارد». (ويل دورانت، تاريخ فلسفه، ص 341)
ولتر روسو را «ديوانه¬ي شوربختي» ناميد، و روسو او را «شيپور تبه¬كاري و شرارت» لقب داد و نوشت: مغز متفكّر و روح خبيثي كه مدّعي است به خداوند اعتقاد دارد؛ امّا فقط پيرو شيطان است. (ماجراهاي جاودان فلسفه، ص 248)
مخالفت با كليسا و مسيحيت: با آن¬كه همان¬طوري كه بيان خواهيم داشت ولتر از معتقدين و مؤمنين به خدا بود، ولي دين رسمي مسيحيّت و كليسا را قبول نداشت و كشيشان را مردمي جاهل و حتّی بي¬ايمان مي¬دانست و ازاين¬رو هم با تمام قوا بر ضدّ كليسا و معتقدات مسيحيّت به مبارزه برخاست، دستگاه مسيحيت و كليسا هم وي را به كفر و الحاد متهم كردند. بعضي از اشكالات ولتر بر كليسا و مسيحيت عبارتند از:
1 ـ همه اناجيلي كه تعداد آنها به ده¬ها مي¬رسد، صد سال بعد از عيسي نوشته شده¬اند، ولي چرا كليسا تنها چهار تا را معتبر مي¬داند؟
2 ـ اناجيل راجع به معجزات و شجره مسيح و سخنان او توافق ندارند پس چگونه مي¬توان همه را سخن خدا دانست؟
3 ـ اگر تورات و انجيل سخن خدا هستند بايد گفت كه اين خدا در باره نجوم اطلاع چنداني ندارد، علم تاريخ را نمي¬داند، از جغرافيا هم كاملاً بي¬اطلاع است و مي¬پندارد كه خرگوش¬ها نشخوار مي¬كنند.
4 ـ افكار خدا در تورات و انجيل متناقض است؛ زيرا در تورات مي¬گويد « چشم در ازاي چشم و دندان در ازاي دندان قصاص مي¬شود ». ولي در انجيل مي¬گويد « اگر بر گونه چپ تو سيلي زدند، گونه راستت را هم پيش بر ».
5 ـ تعاليم كليسا حتّي با انجيل هم نمي¬خواند، زيرا در انجيل از قول مسيح گفته نشده، كه من براي ريشه كن كردن گناه به دنيا آمده¬ام، من با خدا از يك ماده هستم، من همانم كه خداي پدر هست، من او هستم و او نيستم
6 ـ عيسيٰ مسيح جمع مال و ثروت را منع كرده است، اما پاپ و مقامات عاليه كليسائي اين همه ثروت و املاك دارند.
7 ـ بنابر اناجيل بايد با بندگان خدا با رحمت و محبت رفتار كرد، در حالي كه كليسا اين همه اذيت و آزار و خشونت نسبت به غير مسيحيان و حتّی مسيحيان روا مي¬دارد و هزاران نفر را شكنجه داده و به قتل رسانده است.
ولتر و ايمان به خدا: ولتر از معتقدين به خداست و در همه گفته ها و نوشته-هايش ايمان خود را به خدا ابراز مي¬دارد؛ و دلايل بسياري بر وجود خدا، كه بيشتر بر پايه نظم جهان استوارند، اقامه كرده است.
ولتر بر وجود خدا چنين استدلال مي¬كند: « من اقرار مي¬كنم، كه با عقيده «سوندرسون» كه خدا را به علّت كور مادرزاد بودن خويش منكر بود موافق نيستم، شايد اشتباه مي¬كنم، ولي اگر من به جاي او بودم، به آن موجود داناي توانا، كه در عوض كوري اين همه قواي ديگر به وي عطا كرده بود، معتقد مي¬شدم؛ و پس از آن¬كه در عالم تفكّر روابط و نسب عجيب ميان اشياء و ذوات را در نظر مي¬آوردم، حدس مي¬زدم، كه اين همه ساختة موجود فعّالي است، كه بي¬نهايت توانا و ماهر است. اگر بحث در اين¬كه خدا چيست و چرا عالم آفريده شده است گستاخي باشد، انكار وجود او گستاخنه¬تر است... من مي¬خواهم وكيل من و خياطّ من و زن من به خدا معتقد باشند، تصوّر مي¬كنم، كه در چنين صورتي كمتر مرا فريب مي¬دهند و كمتر از من خواهند دزديد... موحّد كسي است، كه از ايمان محكمي به هستي يك موجود ما فوق موجودات، كه هم قادر و هم خير محض و هم پديد آورنده همه اشيا است، دارد. اين موجود مافوق همه بدي¬ها را كيفر مي¬دهد، بدون آن¬كه ستمي روا دارد و همه نيكي¬ها و فضايل را پاداش مي¬دهد. موحّد با اين عقيدة خويش با همة جهان متّحد است؛ ولي جزو هيچ يك از ادياني كه مخالف هم هستند نيست. دين او قديمي¬ترين و وسيع¬ترين اديان است؛ زيرا عبادت ساده¬اي براي خدا بر تمام اديان و مذاهب عالم مقدم است». (ويل دورانت، تاريخ فلسفه، ص 330)
«آندره كرسون» مي¬گويد: «ولتر می¬گوید: من وجود دارم: پس بايد نتيجه بگيرم: چيزي در تمام ابديّت وجود دارد؛ زيرا اگر هيچ چيز در تمام ابديّت وجود نمي-داشت، همه چيز از عدم پديد مي¬آمد: حيات ما هيچ علّتي نداشت و همين خود تناقض آشكاري بود». اگر چيزي وجود دارد، پس علّت و سببي هم دارد. اين سبب نيز سببي دارد. و سبب دوّم به نوبه خود سببي دارد. امّا اگر علّت اوّليه اي وجود نداشت، هيچ چيز آخرالأمر قابل توجيه نمي¬بود. پس من ناگريز به اعتراف هستم، كه وجودي هست، كه الزاماً قائم به ذات در تمام ابديّت وجود دارد و ريشه و منشأ تمام موجودات ديگر است.» خوب، امّا اين وجود مادّه نيست؟ ولتر بنا به علل مختلفي كه شرح دو تاي آن¬ها كافي است بدين پرسش پاسخ منفي مي¬دهد. حركت و فكر دو چيز ممكن هستند و مي¬بايستي كه اين و آن به مادّه منظم شوند، ولي آيا مي¬توانستند بدون مداخله علّتي سواي خود مادّه بدين منظور نايل آيند؟ اين علّت بجز خدا نمي-تواند بود. و اين استدلال با برهان مهم¬تري تكميل مي¬گردد. وقتي مي¬بينيم ساعتي كار مي¬كند، بي¬درنگ مطمئن مي¬شويم، كه اين ساعت به خودي خود درست نشده و تكميل چرخ¬هاي آن وجود ساعت¬ساز هوشمند و قابلي كه آن را ساخته خبر مي¬دهد. اكنون به طبيعت نظر مي¬اندازيم و نظام عجيبي، كه بر حركت ستارگان حكمفرماست به معرض مطالعه درآوريم، و طرز تركيب اعضاي مختلف را در هر موجود زنده مورد دقت قرار دهيم. آيا معقول هست، كه با ديدن چنين نظم و انظباط در وجود ناظم هوشمندي، كه دنيا را با نظم و اعتدال پديد آورده شك روا داريم؟». (آندره كرسون، فلاسفه بزرگ 2/419)
هنگام مرگ ولتر، اعلاميه¬اي نوشت و به منشي خود «واگنه» داد و در آن نوشته بود «من در حالي مي¬ميرم، كه خدا را مي¬پرستم، دوستان خود را دوست دارم، به دشمنان خود كينه¬اي ندارم و از خرافات بيزار و متنفرم. امضاء، ولتر ـ 28 فوريه 1778».