خوارج.
بعد از قتل عثمان، همين¬كه مردم با حضرت علي (ع) به عنوان خليفه بيعت كردند، اوّلين كاري كه آن حضرت انجام داد، اين بود كه همه حكّامي را كه سه خليفه¬ی پيشين بر ولايات و بلاد اسلامي گماشته بودند، بركنار كرد كه از جمله¬ی آنها معاويه بود؛ ولي معاويه از فرمان سر باز زد و آن حضرت را به قتل عثمان متّهم نمود و مردم شام را به بهانة خونخواهي عثمان عليه آن حضرت بسيج نمود.
حضرت علي (ع) نيز براي دفع و سركوب او قيام كرد. دو سپاه در دشت صفّين با يكديگر رو به رو شدند. اين جنگ مدّتي ادامه داشت، تا آن¬گاه كه چون در نبردي سخت معاويه در آستانة شكست قرار گرفت، با پيشنهاد عمرو عاص، براي نجات از شكست به سربازان خود دستور داد به جاي جنگيدن قرآن¬هايشان را بر سر نيزه كنند و بگويند: ما مسلمانيم پيرو قرآن و شما مسلمانيد پيرو قرآن، چرا برادركشي كنيم، بياييد به حكم اين قرآن گردن نهيم. عدّه¬اي فريب اين حرف را خوردند و دست از جنگ كشيدند و چون خبر به علي (ع) رسيد، فرمود: «اينها دروغ مي¬گويند، چرا تا امروز كه در آستانة شكست هستند، اين حرف را نمي¬زدند، به جنگ ادامه دهيد و غائله را به نفع خود به پايان رسانيد»، ولي آنها نه فقط نجنگيدند؛ بلكه حضرت علي (ع) را هم مجبور نمودند كه دست از جنگ بكشد و تن به حكميّت دهد.
چون دو طرف دست از جنگ كشيدند، معاويه به علي (ع) پيغام داد كه كتاب خدا چگونه سخن بگويد؟ مردي از ما و مردي از شما انتخاب شوند، تا بدانچه در قرآن¬ آمده حكم كنند. علي (ع) ابتدا ابن¬عبّاس و بعد مالك اشتر را به عنوان نمايندة خود انتخاب كرد، ولي همان¬ها كه آن حضرت را مجبور كردند كه دست از جنگ بردارد، گفتند اينها طرفدار تواند، بايد كسي را انتخاب كني كه بي¬طرف باشد و بالاخره آن حضرت را مجبور نمودند كه ابوموسيٰ اشعري را كه هم كودن بود و هم دشمن علي (ع) به نمايندگي خود بپذيرد. و از طرف معاويه همان وزير غدّار و مكّارش عمرو عاص تعيين شد.
وقتی که نتيجة حکميّت معلوم شد، همان نادانانی که علی (ع) را مجبور به ترک جنگ و تن دردادن به حکميّت کرده بودند، چون فهميدند که معاويه گولشان زده است و برای فرار از شکست، مسئلة حکميّت را پيش کشيده، گفتند: معلوم شد که معاويه کافر است و تو ای علی و ما فريب او را خورديم. ازطرفي «لاحُكمَ اِلّا لِلّه» حكم هم تنها حكم خداست و ما و تو كه حُكم خدا را به ابوموسي و عمرو عاص واگذاشتيم، كافر شديم. ما توبه کرديم و تو هم توبه کن و فوری جنگ را با معاويه از سر گير.» امام (ع) فرمود: «من که از اوّل مخالف آتش بس بودم، حَكَميّت را هم شما پذيرفتيد نه من. ولي حالا كه معلوم شده، اين حکم آنان از روی قرآن نبوده بياييد كه به سوي دشمن ما و شما برويم؛ ولي آنها در جواب نوشتند: «امّا بعد تو به خاطر پروردگارت خشم نياوردي، اگر به گناه خويش شهادت مي¬دهي و توبه مي¬كني در كار فيمابين مي¬نگريم، وگرنه منصفانه به تو اعلام جنگ مي¬كنيم كه خدا خيانتكاران را دوست نمي¬دارد، و آن-گاه با اميركردن عبدالله راسبي بر خود به دهي در نزديك كوفه به اسم «حروراء» رفتند؛ و چون هر چه علي (ع) كوشيد با وي نجنگند، نپذيرفتند، در جنگي كه بين آنان و علي (ع) رخ داد، همة آنها جز چند نفر كشته شدند. (کامل ابن اثیر، ص 1925) و (مروج الذّهب 1/763)
خوارج با داشتن فِرَق مختلف داراي عقايد مشتركي بودند كه اهمّ آنها عبارتند از:
1 ـ خوارج تنها خلافت ابوبكر و عمر را صحيح مي¬دانند؛ ولي عثمان را از وقتي كه از عدالت خارج شد و علي (ع) را از وقتي كه به حكميّت تن داد و نيز طلحه، زبير، عايشه و همه¬ خلفای بنی¬اميّه و بنی¬عبّاس را کافر می¬دانند و تبرّی از آنان را واجب می¬شمرند.
2 ـ عمل به احكام نيز جزء ايمان است، لذا مرتكب گناه كبيره كافر است و کافر هم هميشه در جهنّم می¬باشد. خوارج گناه كبيره را نُه قسم مي¬دانند: قتل نفس ناحقّ، زنا، عقوق والدَين، شهادت دروغ، جادوگري، خوردن مال يتيم، رباخواري، تهمت زنا، خودداري از جهاد.
3 ـ ميان کفر و ايمان منزلتی نيست، بلکه هر کس يا کافر است يا مؤمن.
4 ـ خوارج معتقدندخليفه بايد با انتخاب مردم باشد وهرگاه هم كه از حدود عدل و شرع خارج شود يا مرتكب گناه كبيره شود، كافر مي¬شود و بايد معزول گردد.
فرقه¬هاي خوارج
كساني از خوارج كه در جنگ با امام علي (ع) شركت نكرده بودند، در اكثر مناطق اسلامي چون جزيرة العرب، عراق، كرمان، فارس و خراسان پراكنده گشتند و به فرقه¬هايي به شرح زير منقسم گشتند: 1 ـ مُحكّمه. 2 ـ ازارقه. 3 ـ نجديّه. 4 ـ صفريه. 5 ـ عجارده؛ و اينها خود به فرقه¬هاي زير تقسيم شدند: 6 ـ خازنيّه. 7 ـ شعيبيّه. 8 ـ معلوميّه. 9 ـ مجهوليّه. 10 ـ صلتيّه. 11 ـ اطاعتيّه. 12 ـ اخنبسيّه. 13 ـ شبيبيّه. 14 ـ شيبانيّه. 15 ـ معبديّه. 16 ـ رشيديّه. 17 ـ مكرميّه. 18 ـ حمزيّه. 19 ـ شمراخيّه. 20 ـ ابراهيميّه. 21 ـ واقفيّه. 22 ـ اباضيه.
از آنجا كه خوارج يك مكتب قوي فكري به وجود نياوردند و به قدري هم انحراف فكري پيدا كردند، كه مشكل بتوان آن¬ها را مسلمان به حساب آورد؛ جز يك فرقه¬¬ كوچك از آنها به نام «اباضيّه»، كه از بقيّه معتدل¬تر بودند، بقيّه از بين رفتند.
ازارقه: «ابوراشد نافع بن الازرق» يکی از رؤسای خوارج متوفّای 65 در زمان بنی¬اميّه بر خوزستان، فارس و کرمان استيلا يافت. نافع نوزده سال با عبدالله بن زبير جنگيد، تا آن¬که کشته شد. بعد از نافع به ترتيب: عبدالله بن مأمون تميمی، قطری بن فجأه، عبدربّه بزرگ، عبدربّه کوچک و عبيدة بن هلال هر کدام برای مدّت کوتاهی به اميری ازارقه رسيدند وبالاخره با شکست از نيروهای عبدالله بن زبير و بعد حجّاج متواری و به تدريج نابود شدند.
ازارقه همة¬ مسلمان¬هاي ديگر، حتّيٰ زنان و بچّه¬هايشان را کافر می¬دانستند؛ ازاين¬رو، نه فقط کشتن مخالفانشان، بلکه کشتن زنان و بچّه¬هايشان را هم مباح می¬شمردند. ازارقه همچنين معتقد بودند، قاعدين، يعني كساني از خودشان را هم كه با آنها هم¬عقيده بودند؛ ولي به آنها نپيوسته بودند، مشرك مي¬باشند.
نجديّه: به خاطر آرای افراطی نافع، عدّه¬ای از خوارج به «نجدة بن عامر» گرويدند. چون نجده هم از بعضی از اصول خوارج تخطّی نمود، «ابوفديک» را به امامت خود برگزيدند.
نجديّه از ديگر گروه خوارج معتدل¬تر بودند به «عاذريّه» معروف بودند، چون جاهل به اصول¬دين را معذور می¬دانستند. نجديّه تنها کسی را کافر می¬دانستند که برگناه اصرار ورزد و قتل اطفال و قاعدين از خوارج را هم جايز نمی¬دانستند. نجديّه تقيّه هم جايز مي¬دانستند.
صُفريّه: اين فرقه پيروان «زياد بن الاصفر» و «عبدالله بن صفّار» اند. صفريّه خود به سه فرقه تقسيم شدند: بعضی انجام هر گناهی را کفر می¬دانستند؛ بعضی تنها کسی را کافر مي¬دانستند که گناهی چون ترک نماز انجام دهد که حدّ شرعی ندارد؛ و بعضی ديگر کسی را کافر می¬دانستند که از طرف حاکم، محکوم به حدّشرعی شده باشد.
اباضيّه
مؤسّس فرقة¬ اباضيّه «عبدالله بن اباض تميمی» متوفّای 86 است که پس از آگاهی از نظرات افراطی نافع، فرقه¬ای به نام «اباضيّه» تشكيل داد. عبدالله بن اباض با عبدالملک مروان عليه عبدالله بن زبير متّحد شد؛ ولی پيشوای کلامی اباضيّه «جابر بن زيد العمّانی» جانشين عبدالله بن اباض است. جابر ابتدا از دوستان حجّاج بن يوسف بود؛ ولی بعد کارشان به دشمنی کشيد و حجّاج بسياری از اباضيّه را کشت و تبعيد کرد.
اباضيّه معتدل¬ترين فرقة خوارج و تنها گروه باقی مانده از آنان هستند. ابتدا پايگاه اباضيّه در کوفه، حجاز، حضرموت، يمن و عمّان بود؛ ولی در دورة عبّاسی به شمال آفريقا و جزاير و مناطق خليج فارس چون قشم، بندرعبّاس و عمّان راه يافتند؛ و امروزه تنها در مناطقی از شمال آفريقا همچون تونس، مراكش، الجزاير و عمّان سكونت دارند. اکثر مردم عمّان اباضی مذهب مي¬باشند و حتّي خاندان سلطنتی کنونی عمّان از اين مذهب¬اند.
عقايد و اصول اباضيّه: اباضيّه در دو چيز با ديگر فرقه¬هاي خوارج شريك است: يكي تخطئة¬ حكميّت علي (ع) با معاويه و ديگر عدم اشتراط قريشي بودن امام.
امّا اصول ديگري كه اباضيّه قبول دارند، عبارتند از:
1 ـ اباضيّه چون شيعه و برخلاف اشاعره قائل به زايد نبودن صفات خدا بر ذاتش هستند.
2 ـ اباضيّه چون شيعه و برخلاف اشاعره قايل به امتناع رؤيت خدا در آخرت هستند.
3 ـ اباضيّه برخلاف اشاعره قائل هستند، كه قرآن كريم حادث است نه مخلوق.
4 ـ اباضيّه معتقدند، كه مرتكب گناه كبيره كافر نعمت خداست نه كافر دين.
5 ـ اباضيّه همچون شيعه و برخلاف اشاعره معتقدند، كه قيام عليه ستمگر جايز است.
6 ـ اباضيّه مناکحه و موارثه با مرتکب گناه¬ کبيره را جايز مي¬دانند.
«ابن بطوطه» جهانگرد مشهور قرن هشتم هجری، که به عمّان رفته است، در جزء اوّل سفرنامه¬اش، ص 172 به بعد می¬گويد: «مردم عمّان پيرو مذهب اباضی هستند، نماز جمعه را در ظهر چهار رکعت می¬خوانند؛ پس از نماز، پيش¬نماز آياتی از قرآن را تلاوت می¬کند و سخن خود را مانند خطبه ايراد می¬کند. نسبت به ابوبکر و عمر تمايل نشان می¬دهند؛ ولی برای عثمان و علی چيزی نمی¬گويند و وقتی می-خواهند از علی نام ببرند با کنايه می¬گويند: «آن مرد». از عبدالرّحمان بن ملجم ملعون تمجيد می¬کنند و می¬گويند: «وی بنده¬¬ی شايسته¬ای بود، که فتنه را ريشه کن ساخت».
سپس ابن بطوطه می¬گويد: فساد در بين زنانشان شيوع دارد؛ آن¬ها فاقد غيرت هستند و از زنا دادن زنان خود باکی ندارند. من روزی نزد سلطان عمّان «ابومحمّد بن نبهان»، که از قبيله¬ی «ازد» بود، نشسته بودم، زنی بسيار جوان و خوش صورت با روی باز آمد و مقابل او ايستاد و گفت: ای ابومحمّد، شيطان در سر من طغيان کرده است. سلطان گفت: برو و شيطان را بيرون کن. زن گفت: چطور می¬توانم با اين¬که در پناه تو هستم اين کار را انجام دهم. سلطان گفت: برو هر کاری می-خواهی بکن. وقتی آن زن زيبا رفت، سلطان گفت: اين زن و امثال او که می-خواهند مرتکب اين عمل شوند، در پناه سلطان آزادند. پدر و خويشان وی حقّ ندارند او را باز دارند و اگر او را بکشند، به قصاص وی به قتل می¬رسند؛ زيرا زن در پناه سلطان است.
روزی پيامبر اکرم (ص) مالی را ميان ما تقسيم می کرد، «ذوالخويصره» از بنی¬تميم گفت: يا رسول الله، با عدالت تقسيم کن. پيامبر اکرم (ص) فرمود: وای بر تو اگر من عادل نباشم، پس عادل کيست؟ عمر گفت: يا رسول الله، گردنش را بزنم؟ پيامبر (ص) فرمود: او را رها کن، او يارانی دارد که پيشانی آن¬ها از کثرت سجده، پينه بسته است. رئيس آن¬ها اين مرد است، که يکی از بازوانش مانند پستان زن می¬باشد. وقتی که مسلمانان دچار تفرقه شوند، اينان سر برمی¬آورند. (صحيح بخاری 2/184، باب بدء الخلق) (صحيح مسلم 1/393 باب ذکر خوارج و صفاتهم) (مسند احمد حنبل 3/56)
2 ـ مرجئه
از نظر اسلام و قرآن¬كريم آنچه مايه¬ سعادت و رستگاری دنيا و آخرت است، ايمان توأم با عمل صالح است. در قرآن كريم بارها آمده است: «اِنَّ الَّذينَ آمَنوا وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ».
مرجئه كه در واقع همان اصحاب معاويه هستند، كساني بودند كه براي اين¬كه مردم به اطاعت بي¬قيد و شرط امويان تن دردهند؛ و از طرف ديگر، جنايات و فسق و فجور بني¬اميّه را به نوعي براي مسلمين توجيه كنند، تا مورد سرزنش و اعتراض مردم قرار نگيرند، اظهار داشتند هر كسي كه به امامت مسلمين انتخاب شود، اوامرش لازم است و اظهار داشتند: كسي كه به ظاهر اقرار به اسلام كند مؤمن است و هيچ¬كس نبايد در باره¬ی جهنّمي بودن كساني كه مرتكب گناه كبيره مي-شوند، حكم دهد؛ بلكه بايد حكم اين اشخاص را به روز قيامت موكول كرد. و اين تأخير حكم افراد فاسق و گناهكار را «ارجاء» ناميدند؛ و ازاين¬رو، به مرجئه معروف شدند كه از اين آيه مأخوذ است: «وَ آخَرونَ مُرجونَ لِاَمرِ اللهِ اِمّا يُعَذِّبُهُم وَ اِمّا يَتوبُ عَلَيهِم وَاللهُ عَليمٌ حَكيمٌ: و عدّه¬اي ديگركارشان موقوف به فرمان خداست: يا آنان را عذاب مي¬كند و يا توبه¬ی آنها را مي¬پذيرد و خدا داناي سنجيده¬كار است.» (توبه 9/106)
بعضي از فرقه¬هاي مرجئه گفته¬اند: هرچند خداوند در قرآن به بسياري از مرتكبان گناه كبيره وعدة¬ آتش داده؛ ولي ممكن است آنها را عذاب نكند؛ زيرا جايز است خدا به كسي وعدة¬ عذاب بدهد، ولي از عذاب او منصرف شود؛ آنچه قبيح است، اين است كه خداوند وعدة¬ پاداش به كسي دهد، ولي او را پاداش ندهد. و بعضي ديگر از اين هم فراتر رفته و گفته¬اند: اساساً تمام وعيدهايي¬كه قرآن در مورد گناهان كبيره همچون قتل نفس وخوردن مال يتيم و غيره داده، در مورد مشركين است و شامل مسلمين نمي¬شود. و حتّيٰ بعضي از طوايف مرجئه برآنند، كه اگر خداوند در قيامت يك نفر را به خاطر گناه كبيره¬اي ببخشد، به خاطر عدم تبعيض همه¬ی¬ كسان ديگر را هم كه آن گناه مرتكب شده-اند، خواهد بخشيد. (اشعري، مقالات الإسلاميّين، ص 74 )
ابوالحسن اشعري پيروان ابوحنيفه را نيز از مرجئه دانسته است. (مقالات الإسلاميّين، ص 71)
بعضي از طوائف مرجئه امور ديگري هم به شناخت اضافه كرده¬اند. مثلاً فرقه¬ی جهميّه معرفت پيامبر اسلام (ص) را هم بدان اضافه نموده¬اند. فرقة¬ يونسيّه محبّت و خضوع در برابر خدا را هم داخل در ايمان مي¬دانند. فرقه¬هايي مانند نجّاريّه و ثوبانيّه، اقرار به زبان را هم لازم مي¬شمارند. فرقة¬ غيلانيّه علاوه بر معرفت فطري، معرفت مكتسبه را هم لازم مي¬دانند. و فرقة¬ صالحيّه حقيقت ايمان را تنها شناخت و معرفت به وجود خدا مي¬دانند.
مرجئه مي¬گفتند: پيشوا هرچند گناه كند مقامش باقي و اطاعتش واجب است. ازاين¬رو، خلفای بنی¬اميّه که مردمی فاسق و فاجر بودندو نمی¬توانستند فسق و فجورشان را حتّيٰ از مردم پنهان دارند، با قدرت و ثروتی كه در اختيار داشتند، با شدّت از مرجئه پشتيبانی کردند
همان¬گونه که عقيدة¬ افراطی خوارج سبب ريخته شدن خون بسياری از مؤمنين گرديد؛ عقيدة¬ افراطی مرجئه هم، سبب توجيه ظلم ستمکاران بنی¬اميّه و بنی¬عبّاس گشت.
ولی از نظر شيعه، عمل جزء ايمان است و کسی که عمل ندارد، ايمان هم ندارد. چنان¬كه علی (ع) فرمود: «اَلايمانُ تَصديقٌ بِالجِنانِ وَ اِقرارٌ بِاللِّسانِ وَ عَمَلٌ بِالاَرکانِ» ايمان تصديق به قلب است و اقرار به زبان و عمل به ارکان.» (بحارالانوار 69/74)
بغدادي از مشاهير اهل سنّت ¬گويد: از پيامبر (ص) روايت شده: «صِنفانِ مِن اُمَّتي لاتَنالُهُم شَفاعَتي، لُعِنوا عَلي لِسانِ سَبعينَ نَبِيّاً: اََلمُرجِئَة وَالقَدَرِيّة: دو گروه از امّت من سهمي از اسلام ندارند و از زبان هفتاد پيغمبر لعنت شده¬اند: مرجئه و قدريّه.» (الفرق بين¬الفرق، ص 145)
اميرمؤمنان علي (ع) فرمود: عَلِّموا صِبيانَكُم مِن عِلمِنا، مايَنفَعُهُمُ اللهُ بِهِ، لاتَغلِبُ عَلَيهِم المُرجِئَةُ بِرَأيِها: به فررندان خود از علم ما بياموزيد بدانچه كه خداوند از آن راه به آنان نفع مي¬رساند، مبادا كه مرجئه با رأي خود بر آنان پيروز گردند.» (وسايل 15/197)
«امام باقر (ع)» فرموده: «اَللَّهُمَّ العَنِ المُرجِئَة؛ فَاِنَّهُم اَعدائُنا فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ» خداوندا، مرجئه را لعنت كن، كه آنها در دنيا و آخرت دشمنان ما هستند. (بحارالانوار 76/297)
و امام صادق (ع) فرمود: بادِروا اَحداثَكُم بِالحَديثِ قَبلَ اَن يَسبِقَكُم اِلَيهِ المُرجِئَةُ: شما براي آموختن حديث به نوجوانانتان سبقت گيريد، قبل از آن¬كه مرجئه بر شما پيشي گيرند و آنان را گمراه سازند. (وسايل 15/196)