11 ـ دين هاي عرب جاهلي

11 ـ دين¬هاي عرب جاهلي.
عربستان بزرگ¬ترين شبه جزيرة زمين با مساحتی قريب سه ميليون كيلومترمربّع، در جنوب غربي آسيا واقع است. با آن¬كه پنج دريا از سه طرف عربستان را احاطه كرده¬اند؛ ولي به علّت شرايط خاصّ جغرافيايي اين سرزمين هم-چون كوه¬هاي بلندي كه به گرد آن كشيده شده و گرماي سوزان داخلي جزيره و عوامل ديگر، غير از يمن در جنوب غربي آن ¬كه تا حدودي مرطوب است، بقيّه¬ی عربستان كم بارش و از مناطق خشك و كم آب جهان است.
محقّقين گفته¬اند، قبل از اسلام تقريباً يک ششم عربستان شهرنشين بوده¬اند و ديگر ساکنين عربستان، اعراب صحرانشين و بيابانگرد بودند و به¬ طور کلّی شهرنشينان عرب هم خميرماية¬ اخلاق و روحيّات خود را از صحرانشينان و نظام قبيله¬ای گرفته بودند.
طبق خاصّيّت زندگی در باديه، عرب بدوی از يك طرف تندرست و پرفعّاليّت است و از طرفي، خودبين و متکبّر است و با تعصّب خاصّ از خانواده و قبيله¬اش دفاع می¬کند؛ و با غير قبيله¬ی¬ خود هم¬چون ناسيوناليست¬ها و نژادپرستان امروزی، از هيچ¬گونه غارت، دزدی، هتک ناموس، خيانت و جنايت کوتاهی نمی-کند.
عرب جاهلی معتقد بود که خون را جز خون نمی¬شويد؛ ازاين¬رو، اگر فردی از قبيله¬ی¬ او کشته می¬شد، حتماً می¬بايستی انتقام او گرفته شود و همين هم باعث جنگ¬های خونينی می¬شد که گاهی اين دشمني¬ها همچون دشمني اوس و خزرج ده¬ها سال ادامه می¬يافت..
ذکر مفاخر به تعداد افراد قبيله تا بدان¬جا رسيد که به قول قرآن¬ كريم در سوره¬ی¬ «تکاثر» بر سر قبرستان¬ها می-رفتند، تا با شمارش مردگان زياد خود، بر ديگران تفاخر کنند.
عرب خود را از نژاد برتر می¬داند و معتقد است که نه فقط عرب برترين نژاد است، بلكه حتّي شهرنشين¬های خود عرب را هم مردمی فرومايه می¬داند و حتّي کشاورزی و حرفه وصنعت را دون شأن خود می¬داند واگر هم مزرعه¬ای داشته باشد آن را به¬مزدوران می¬سپارد.
اعراب برای آن¬که مدّتی نجنگند و در آن موقع به تجارت و زيارت خانه¬ی خدا بپردازند، چهار ماه از سال (ذي-قعده، ذي¬حجّه، محرّم و رجب) را به نام «ماه¬های حرام» يعنی ماه¬هايی که در آن¬ها جنگ حرام است، قرار داده بودند؛ امّا اين قانون را هم رعايت نمی¬کردند. يعني هرگاه قبيله¬ای موقعيّت خودش را برای جنگ مناسب می¬ديد، به قبيله¬ی¬ ديگر حمله می¬کرد و می¬گفت: «به جای آن در ماه ديگر نمی¬جنگم.» و اسلام كه طرفدار صلح است نه فقط جنگ در اين چهار ماه را تحريم کرد، بلکه تغييردادن آن¬ها را هم ممنوع كرد.
به مناسبت همين خصوصيّات، با آن¬که عربستان بين دو ابرقدرت آن زمان يعنی ايران و روم قرار داشت؛ ولی هيچ يک از آن¬ها رغبتی به گرفتن آن¬که هيچ سودی برايشان نداشت، از خود نشان نمی¬دادند؛ و ازاين¬رو هم، اعراب مصون از تعدّيات دول نيرومند به صورت قبايلی پراکنده و مستقل که دائماً با يکديگر در زد وخورد بودند زندگی می¬کردند.
در بين اين خوهای زشت، عرب دارای صفات نيکی هم¬چون قناعت، مهمان¬نوازی، شجاعت، وفای به عهد و فداکاری برای کسانی که به او می¬پيوستند نيز بود.
هم¬چنين آسمان صاف و پرستارة عربستان از يک طرف، و مجال فراوان آنان به علّت سهولت زندگی و محدود بودن دايره¬ی¬ حوائج معيشتی از طرف ديگر، و سير دائم در محيط گشاده و پهناور عربستان از طرف سوّم، باعث شده بود که قوم عرب مردمی با ذوق و دارای طبع شاعرانه باشند که مهم¬ترين اشعارشان «معلّقات سبع» است.
دو يار ديرينه¬ی¬ ديگر عرب نخل و شتر است، هر جا چشمه آبی باشد، عربی چند با شترانشان به گرد آن جمع می¬شوند و چندين نخل می¬پرورند و زندگی را راه می¬اندازند.
پاره¬ای از آداب و رسوم در عرب جاهلی
1 ـ اگر گلّه¬ی گاو به آبشخور نمی¬رفت، می¬پنداشتند ديو بر روی شاخ¬های گاو نر سوار شده است؛ ازاين¬رو، برای راندن ديوها به سر و صورت گاوهای نر می¬زدند.
2 ـ برای شفای مارگزيده، زر و زيور و زنگوله به او می¬آويختند.
3 ـ وقتي اعراب گرفتارخشکسالی می¬شدند برای طلب باران مقداری پارچه را با علف خشک به هم می-پيوستند و آن را به دم گاوی می¬بستند و آتش می¬زدند و گاو را به سوي کوهی می¬راندند. گاو بيچاره براثر سوختگی نعره می¬کشيد وآنان شعله¬های آتش را به جای برق و صدای گاو را به جای رعد تلقّی کرده و اين عمل را در نزول باران مؤثّر می¬دانستند.
4 ـ هرگاه شمار شتران کسی به هزار می¬رسيد، چشم شتر نری را کور می¬کردند، تا چشم زخم از بقيّه¬ی¬ شتران دفع شود.
5 ـ وقتی مرد شريفی می¬مرد، شترش را کنار قبر او بدون آب وعلف می¬بستند، تا بميرد. گاه پوست شتري را از علف خشک پر می¬کردند، تا مرده برای سواری از آن استفاده کند.
6 ـ اعراب معتقد بودند که هر کس بميرد، جغد نری از سرش بيرون می¬پرد؛ و اگر شخص کشته شده باشد، آن جغد مرتّب بر سر گورش فرياد می¬زند: «اُسقونی، اُسقونی: آبم دهيد که سخت تشنه¬ام.» و جز با انتقامش تشنگيش بر طرف نمی¬شود.
7 ـ اگر اعراب می¬خواستند وارد شهری شوند، برای مبتلا نشدن به جنّ¬زدگی و وباي آن شهر، يا کنار دروازه¬ی شهر می¬ايستادند و صدای خر در می¬آوردند.
8 ـ هرگاه کسی راه را گم می¬کرد، پيراهن خود را باژگونه به تن می¬کرد و دو دست خود را به هم می-کوفت.
9 ـ چون عربی به سفری می¬رفت، نخی به شاخه¬ی¬ درختی می¬بست و پس از برگشت اگر می¬ديد که آن نخ نيست و يا باز شده است، زنش را به خيانت متّهم می¬کرد.
10 ـ اگر زنی برايش بچّه نمی¬ماند، براي ماندن فرزندش لاشه¬ی مرد شريفی را لگدکوب می¬کرد.
11 ـ خون بزرگان قوم را برای محلّ گزيده شدن سگ مفيد می¬دانستند.
12 ـ چون بر کسی از ديوانگی و متعرّض شدن ارواح پليد بيم داشتند، به او چيزهای نجّس و پليد هم¬چون کهنه¬ی حيض و استخوان مرده می¬آويختند.
13 ـ برای پايدار ماندن دوستی بين مرد و زن معتقد بودند که مرد بايد روبند زن و زن ردای مرد را پاره کند.
14 ـ خوردن ¬گوشت جانوران درّنده چون شير و ببر را موجب فزونی دليری می¬دانستند.
15 ـ اگر زيرِ رانشان به هنگام سوارشدن بر اسب به عرق می¬نشست، معتقد بودند که زنشان تيزشهوت است و به مردان ديگر چشم دارد.
18 ـ پشت سر مسافری که برگشتش را خوش نداشتند، آتش می¬افروختند.
16 ـ اعراب معتقد بودند که اگر يک ضربه به غول زده شود می¬ميرد؛ ولی اگر ضربة¬ دوّم را هم به او بزنند، زنده می¬ماند.
17 ـ هرگاه از مسافر خود بی¬خبر می¬ماندند، کنار چاه يا گودالی می¬رفتند و سه بار او را صدا می¬کردند، اگر انعکاس صدايشان را نمی¬شنيدند، می¬پنداشتند مرده است.
19 ـ اعراب معتقد بودند که هر شاعر را شيطانی است که شعر به او القا می¬کند. ( با تلخيص از جلد نوزدهم شرح نهج¬البلاغه¬ی ابن ابي¬الحديد)
نظام قبيله¬ای در عربستان: برخلاف ايران و روم که در هر کدام از آن¬ها يک حکومت مرکزی و عمل به قانون زير سُلطة¬ نظام واحدی وجود داشت، در هر ناحيه¬ای از جزيرة¬العرب هر قبيله¬ای برای خود قانون و آداب و رسومی داشت و هر قبيله¬ای در کنار کعبه بت مخصوص به خود داشت و حتّيٰٰٰ در هر خانه¬ای بتی مخصوص آن خانه بود.
ميزان علم ودانش در عرب جاهلی: در عربستان تقريباً نه از علم خبری بود و نه از عالم، تا آنجا که گفته¬اند: پيامبر (ص) نامه¬ای به قبيلة «بکربن وائل» نوشت، در تمام قبيله حتّي يک نفر باسواد پيدا نشد که آن را بخواند. گفته-اند: در تمام مکّه هفده نفر و در تمام مدينه دوازده نفر خواندن و نوشتن می¬دانستند؛ بلکه خيلي¬ها خواندن و نوشتن را عار می¬دانستند.
و آن وقت اگر دقّت کنيم که چقدر اسلام در محو بی¬سوادی کوشيده، ارزش اسلام معلوم می¬شود. از جمله، علاوه بر آن همه ترغيب¬های قرآن¬كريم و خود پيامبر (ص) به علم، آن حضرت فديه¬ اسيرانی¬که در جنگ بدر قادر به پرداخت فديه برای آزادی خود نبودند، قرار داد که هرکس به بيست نفر از بچّه¬های انصار خواندن و نوشتن بياموزد، آزاد شود.
اعتقادات دينی مردم عربستان
برخی از اعراب منکر مبدأ ومعاد بودند و به قول قرآن طبيعت را پديدآورنده و ميرانندة¬ خود مي¬دانستند: «قالوا ماهِيَ اِلَّا حَياتُنَا الدُّنيا، نَموتُ وَ َنحيا؛ وَ مايُهلِكُنا اِلَّا الدَّهرُ: گويند بجز اين زندگی ما زندگي ديگري نيست. در اين دنيا می¬ميريم و زندگي مي¬كنيم، و جز روزگار ما را نابود نمي¬سازد. (جاثيه 45/24)
گروهی هم معتقد به تناسخ بودند و می¬گفتند: ارواح به اجساد ديگر منتقل می¬شوند.
برخی از اعراب برای بت¬ها نوعی مشارکت با خدا اعتقاد داشتند؛ از جمله در تلبيه می¬گفتند: «لَبَّيکَ اللَّهُمَّ لَبَّيکَ، لاشَريکَ لَکَ اِلّا شَريکاً هُوَ لَکَ، تَملِکُهُ وَ مامَلَکَ.»
گروهی ديگر منکر خدا نبودند، ولی منکر قيامت و رستاخيز بودند. آنان همان گروهند، که خداوند از قول ايشان چنين فرموده است: «قالَ مَن يُحيِ العِظامَ وَ هيَ رَميمٌ: گويد: چه کسی اين استخوان¬ها را که پوسيده و خاک شده، زنده می¬کند؟» ( يس 36/67)
دين حنيف ابراهيم در عربستان: حنيف به معني حقگراي و دين حنيف آيين توحيدي حضرت ابراهيم (ع) بوده كه در زمان پيامبر اسلام (ص) معدودي از روشنفكران عربستان پيرو اين دين بوده¬اند. ولي گفته¬اند: در زمان پيامبر اسلام (ص) مطالب مدوّني از آيين حنيف وجود نداشته، وگرنه به دست ما مي¬رسيد؛ بلكه آن¬چه از دين حنيف ابراهيم (ع) مانده بود، تنها مطالبی در توحيد(الله) و قيامت و مناسک حجّ و قربانی و نکاح و دستورات ده¬گانه که مربوط به ازاله¬ی¬ زوائد و کثافات بدن، از جمله ناخن گرفتن، شارب گرفتن، ختنه¬کردن، طهارت جسماني و روحاني و اجتناب از منكراتي چون قتل، زنا، دزدي و... خلاصه مي¬شد.
كساني كه بر دين حنيف ابراهيم بوده¬اند، به خدا اعتقاد داشته و پارسا بوده¬اند و از انجام کارهای ناپسند خودداری می¬کرده¬اند و آنان اشخاصی چون عبدالمطّلب و پسرانش عبدالله و ابوطالب، زيدبن عمرو بن نفيل، قس بن ساعده¬ی ايادی و عامربن ظرب عدوانی بوده¬اند.
اعتقاد به الله
هرچند اكثر مردم عربستان بت¬پرست و مشرک بودند؛ ولي آنان معمولاً به «الله» به عنوان خالق آسمان¬ها و زمين و مدبّر عالم اعتقاد داشتند. چنان¬¬که «قرآن¬ کريم» در اين زمينه می¬فرمايد: «لَئِن سَاَلتَهُم مَن خَلَقَ السَّماواتِ وَالاَرضَ؟ لَيَقولُنَّ اللهُ: هرگاه از آنان بپرسی، چه کسی آسمان¬ها و زمين را آفريده است؟ می¬گويند: الله.» (لقمان 31/25 )
ولی اكثر مردم عربستان مشرک بودند؛ يعنی عبادت الله را مانع عبادت خدايان ديـگر نمی¬دانستند؛ بلکه خدايان ديگر (بتان) را واسطه¬ی¬ شفاعت نزد الله می¬دانستند و به قول قرآن: «يَقولونَ هَؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللهِ: مي¬گويند: اين-ها شفاعتگران ما نزد خدايند.» (يونس 10/18)
يهوديّت در عربستان
يهوديان بني¬قينقاع و بنی¬نضير و بنی¬قريضه در مدينه و يهوديان خيبر در نزديک مدينه ساکن بودند. بيشتر يهوديان عربستان نويهودی بودند، نه از نژاد اسرائيل فرزند حضرت ابراهيم (ع). يهوديان مدينه قسمت اعظم بازرگانی و کشاورزی مدينه را در اختيار داشتند.
«امام صادق (ع) » ¬فرموده: «يهوديان در کتاب¬های خود يافته بودند که هجرتگاه پيامبر آخرالزّمان ميان کوه عير و احد است؛ از اين جهت بيرون شده و در بين آن دو کوه (مدينه) مسکن گزيدند و چون اوس وخزرج بر سرزمين آن¬ها دست يافتند، يهود به آن¬ها می¬گفتند: چون محمّد مبعوث شود، شما را از شهر ما بيرون می¬کند. و چون پيامبراسلام (ص) مبعوث شد، انصار بدو ايمان آوردند و يهود بدو کافر شدند. اين است معنای گفتار خداوند تعالي در آيه¬ی 89 بقره: «وَ لَمّا جاءَهُم كِتابٌ مِن عِندِ اللهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُم وَ كانوا مِن قَبلُ يَستَفتِحونَ عَلَی الَّذينَ كَفَروا؛ فَلَمّا جاءَهُم ماعَرَفواكَفَروا بِهِ؛ فَلَعنَةُ اللهِ عَلَی الكافِرينَ: چون كتابي از جانب خدا برايشان آمد كه آن¬چه را خود داشتند تصديق مي¬كرد؛ با آن-كه به اتّكاء نزول آن در پي پيروزي بر كفّار بودند وقتي آن¬چه را مي¬شناختند بيامد بدان كافر شدند؛ پس لعنت خدا بر كافران باد.» ( روضه کافی، حديث 481)
مسيحيّت در عربستان
مسيحيان نجران در مجاورت حبشه بودند و مسيحيان مناطق شمال در مجاورت روم.
نخستين هيأت مسيحی در سال 356 ميلادی به رياست «تئوفيلوس» توسّط امپراطور «کنستانتين» به جنوب عربستان وارد شد. گفته¬اند: هم¬چون امروزه انگيزه¬ی اعزام اين گروه از طرف دولت روم سياسی بوده که به رقابت با ايران که بر سر مناطق نفوذ در جنوب عربستان رقابت داشت، صورت گرفته است. تئوفيلوس کليسايی در عدن در سرزمين حميريان ساخت. مردم نجران نيز در سال500 ميلادی به وسيلة¬ فيمبون قدّيس شامی که سفير مسيحيّت بود، با مسيحيّت آشنا شدند. ولی کارشکني¬های يهود عليه دين مسيحيّت و اختلاف فرقه¬هاي مختلف مسيحی در بارة¬ مسيح و مريم، از طرف ديگر، جلو پيشرفت مسيحيّت را گرفته بود و زمينه را برای بت¬پرستی آماده می¬کرد.
دولت حِميَر جانشين دولت سبا در يمن است. يکی از¬پادشاهان حميری يمن«ذونواس بن زرعة بن تبع» می-باشد که در سفری که گذارش به مدينه افتاد، در اثر تبليغات يهود آنجا از بت¬پرستی دست کشيد و به آيين يهوديّت گرويد و نام خود را هم به «يوسف» تغيير داد.
ذونواس پس از برگشت به يمن، مردم «نجران» را که مسيحی بودند در سال 523 ميلادی به يهوديّت خواند و چون سرپيچی نمودند، آنها را که گفته¬اند: حدود بيست هزار نفر بوده¬اند با وضع فجيعی قتل عام نمود؛ بدين معنی آنهايی را که مقاومت کردند از دَم شمشير گذراند و برای بقيّه هم که تسليم شده بودند، گودال بزرگی حفر کرد و آتش زيادی در آن افروخت و آنها را در آتش افکند. يکی از مسيحيان که زنده مانده بود، خود را به دربار امپراتور روم «يوستينيانوس» رساند و جريان اين کشتار را برايش بيان کرد. امپراتور روم بسيار ناراحت شد؛ و با ارسال نامه¬ای پادشاه حبشه را که مسيحی بود به تسخير يمن تشويق کرد و او هم سپاهی هفتاد هزار نفری با فرماندهی «ارياط بن اصمحه» به يمن فرستاد. ارياط ذونواس را شکست داد و خود از طرف پادشاه حبشه حاکم يمن شد؛ ولی بعد از آن¬که ارياط بيست سال بر يمن حاکم بود، به وسيلة يکی از سردارانش به نام «ابرهه» کشته شد.
چون ابرهه بر يمن مسلّط شد؛ بر نفوذ و موقعيّت مذهبی مکّه در عربستان حسد برد و برای اين¬که مردم را از گرايش و توجّه به مکّه بازدارد، معبد مجلّلی در صنعا ساخت و مردم عربستان را به روی آوردن بدان به جای مکّه فراخواند؛ ولی چون حتّي مردم يمن نيز فقط حجّ خود را در مکّه مورد قبول می¬دانستند، ابرهه با سپاهی با چندين فيل و يک فيل بسيار قوی برای خراب کردن کعبه به جانب مکّه حرکت کرد. در بين راه مردم عرب که از قصد وی آگاه شده بودند، با وی برخوردهايی نمودند، ولی وی همه¬ی مقاومت¬ها را درهم شکست و خود را به حوالی مکّه رساند و اموالی از مردم از جمله صد شتر عبدالمطّلب جدّ پيامبر اسلام (ص) را غارت نمود. و چون عزم ورود به مكّه براي درهم كوبيدن كعبه نمود، بنا بر آن¬چه که در سوره¬ی¬ فيل آمده است، پرندگانی در هوا ظاهر شدند و سنگريزه¬هايی بر سر سپاهيان ابرهه زدند و آنان را خرد و نابود ساختند. اين سال را «عام¬الفيل» ناميده¬اند و همان سالی است که پيامبر اکرم (ص) به دنيا آمد.
پس از ابرهه فرزندانش به سلطنت رسيدند؛ ولی سيف بن ذی¬يزن که از نسل پادشاهان حمير بود، به همراهی نعمان بن منذر که از جانب ايران حاکم حيره بود، پيش انوشيروان رفت و از او برای بيرون راندن حبشيان از يمن کمک خواست. انوشيروان هم سپاهی به فرماندهی «وهرز» به يمن فرستاد و او قدرت حبشيان را در هم کوبيد (579 م). و بدين ترتيب، حکومت يمنيان به دست ايرانيان افتاد و آن¬ها تا زمان انتشار اسلام در آن سرزمين بر آنجا حکومت می¬کردند؛ و با انتشار اسلام در عربستان، ايرانيان ناحية¬ يمن هم به اسلام گرويدند. چون خبر رحلت رسول اکرم (ص) منتشر شد، اکثر مردم يمن به رياست «قيس بن عبديغوث» مرتد شدند و با ايرانيان به رياست فيروز که بر دين اسلام باقی مانده بودند، به جنگ پرداختند. فيروز و ايرانيان با کمک گروهی از طايفة عقيل و عک توانستند قيس و ساير مرتدّين را شکست داده و آنان را فراری دهند.
امام علی (ع) در خطبه 16 نهج البلاغه در مورد وضع مردم عربستان در زمان ظهور پيامبر اسلام (ص) می¬فرمايد: «خدا محمّد را فرستاد، تا جهانيان را از راه و رسمی که در پيش گرفته¬اند بيم دهد و او را امين دستورهای آسمانی خود قرار داد. در آن حال، شما ای گروه عرب، بدترين دين داشتيد و در بدترين سرزمين زندگی می¬کرديد. در بين سنگ¬های خشن و مارهای گزنده می¬خوابيديد، از آب تيره می¬نوشيديد، غذای خوبی نداشتيد، خون يکديگر را می¬ريختيد، پيوند خويش را از نزديکان می¬بريديد و با آنان ستيزه می¬کرديد، بت¬ها در ميان شما برپا بود و گناهان دست و بال شما را بسته بود.»
بت¬هاي معروف عربستان
بت هبل: گفته¬اند: عرب در ابتداي امر بر دين ابراهيم پيامبر (ص) بوده¬اند؛ وقتي «عمروبن لُحَيْ» براي معالجه¬ بيماريش به شام رفت، جمعي از عمالقه را ديد كه بت مي¬پرستيدند. چون سبب پرسيد، گفتند: اين بتان ما را ياري مي¬كنند و براي ما باران فرود مي¬آورند. عمرو بن لحي به آن¬ها گفت: يكي از اين بت¬ها را به من بدهيد كه به مكّه ببرم، تا عرب آن را عبادت كنند و آنان «هبل» را كه از عقيق سرخ و به شكل انساني بود به وی دادند و او آن را به مكّه آورد و مردم را به پرستش آن فراخواند. دست راست هبل شکسته بود و قريش برايش دست ديگری از طلا ساخته بودند و تيرهای مقدّس جلوش گذاشته بودند كه براي قرعه¬كشي در مورد امور مهمّ بود. با برداشتن يكي از تيرها و خواندن كلمه¬اي كه بر آن نوشته شده بود، مقصود قرعه¬كشنده حاصل و راهنمايي مي-شد.
آن¬گاه قريش «اساف» و «نائله» را كه دو قطعه سنگ بودند نيز آوردند و در نزديك زمزم نصب كردند و نزد آنها قرباني مي¬كردند.
بركوه صفا هم بتي بود به نام «مجاورالرّيح»، و بر مروه بتي به نام «مطعم¬الطّير».
در حجاز سه بت خيلي معروف بوده¬اند: لات، عزّي و منات که اعراب آنها را دختران خدا می¬دانستند، و در قرآن ¬كريم هم از آن¬ها چنين ياد شده است: «اَفَرَاَيتُمُ اللّاتَ وَالعُزّى؛ وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الاُخری؛ اَلَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الاُنثی؟ تِلكَ اِذاً قِسمَةٌ ضيزى: به من خبر دهيد آيا بت¬هاي لات و عزّی و منات كه سوّمين آن¬هاست، (دختران خدا هستند؟) آيا سهم شما پسر است و سهم او دختر؟ در اين صورت اين تقسيمي ناعادلانه است.» (نجم 53/19 )
لات، لات بت طائف بود و آن سنگ سفيد چهارگوشي بود در چمنزاري نزديك طائف كه اطرافش حرم بود، يعنی قطع درخت و شکار و خونريزی در آن¬جا ممنوع بود.
عزّي (بسيار عزيز) بتي بود در وادي نخله بين مكّه و طائف و در نزد قريش و بنی¬کنانه و بلکه همة¬ عرب خدای درجة اوّل بوده و هدايای خود را به آن تقديم می¬کردند و با ذبح قربانی بدان تقرّب می¬جستند. بعضي چون ابولهب نام «عبدالعزّي» بر خود مي¬نهادند.
منات، سنگ سياهي در «قديد» در ساحل دريا بين مكّه و مدينه بود و عرب جملگی ـ مخصوصاً اوس و خزرج به بزرگداشتش می¬پرداختند. در سال هشتم هجری علي (ع) پس از نابوديش به دستور رسول خدا (ص)، دو شمشير را كه متعلّق بدان بود برگرفت و رسول خدا هم آن¬ها را به خودش بخشيد و گفته¬اند: يکی از آن دو همان ذوالفقار علی (ع) است؛ ولی بعضی¬گفته¬اند: علي (ع) آن دو شمشير را از بت فلس¬ که در قبيله¬ی «طیّ» بود برگرفته است.
پنج بت ديگر كه در عربستان وجود داشته و در قرآن كريم در آيه¬ی 23¬سوره¬ی نوح بدان¬ها اشاره شده است، عبارتند از: ودّ، سواع، يغوث، يعوق و نسر.
ودّ، متعلّق به تيره¬ی کلب بن وبره از طايفه¬ی قضاعه بود که در دومة¬الجندل بود.
سواع، بت قبيله¬ی¬ هذيل بن مدرکه در «رهاط» بود.
يغوث و يعوق هر دو بت طايفه¬ی خيوان از قبيله¬ی همدان در يمن بوده¬اند.
نسر، بت طايفه¬ی¬ ذوالکلاع از حمير و قبيله¬ی¬ همدان بود که در صنعا نصب شده بود.
اين¬ها پنج نفر از صالحين قوم نوح بوده¬اند که مجسّمه¬شان به خاطر برجا ماندن يادشان ساخته بودند؛ ولی به تدريج به صورت بت درآمدند. در مورد «لات» نيز گفته شده که آن مجسّمه¬ی¬ مرد صالحی بوده که برای حُجّاج غذا درست می¬کرده است.
«شمس» بت گروهي از عذره بوده است.
«فلس»، بت قبيله¬ی¬ طیّ در حسيس يمن بوده است و آن دماغه¬ای سرخ فام مايل به سياهی چون تمثال آدمی در ميان کوهی به نام «اجاء» از کوهسار طیّ بوده است.
«ذوالکعبات» بت قبايل بکر و تغلب و اياد در سنداد عراق نزديک کوفه بوده است.
«عميانس» يا «عم انس» يا «غم انس»، بت طايفه¬ی¬ خولان بوده است.
«ذوالکفّين» بت قبيله¬ی¬ دوس بوده و چون قبيله¬ی مذکور اسلام آورد، رسول خدا (ص) طفيل بن عمرو دوسی را فرستاد تا آن را بسوزانيد. «سعير» بت قبيله¬ی¬ عنزه بوده است.
«سعد» بت طايفه¬ی¬ بنی¬بکر بن کنانه صخره¬ی درازی در فلاتی از سرزمين طويله بوده است.
«جلسد» بت طايفه¬ی¬ حضرموت و طايفه¬ی¬ کنده در حضرموت بوده است.
«رثام» بت طوايف ازد و حمير از اهل يمن در صنعا بوده است.
«ذوثری» بت بنی¬حارث بن يشکر و قبيله¬ی¬ دوس بوده و نهم بت قبيله¬ی¬ مزينه بوده است.
«اقيصر» بت قبايل قضاعه و لخم و جذام و عامله بود در دهکده¬ای مشرف بر شام که آن را طواف كرده و نزد آن سر می¬تراشيدند. «عائم» بت قبيلة¬ «ازدالسّراة» بوده است.
«ذوالخلصه»، سنگی سپيد و نگارين بود که شکل تاجی برآن نگاشته بودند و بت قبايل بجيله و دوس (هند) و خثعم بوده که در منطقة تباله قرار داشته است. ( اصنام کلبی، ص 13 و سيره ابن هشام 1/184 و مروج الذّهب 2/227)
امرؤالقيس شاعر معروف عرب که می¬خواست به قصاص خون پدرش بنی¬اسد را غارت کند، گذارش بر ذوالخلصه افتاد و سه نوبت نزد آن بت قرعه کشيد و در هر سه بار «ناهی» يعنی بازدارنده آمد. امرؤالقيس تيرها را شکست و پاره¬های آن¬ها را بر صورت آن بت کوبيد و گفت: شرم پدرت را به دندان گاز بگير، اگر پدر خودت را کشه بودند، مرا از حمله باز نمی¬داشتی؟ آن¬گاه شتابان به جنگ بنی¬اسد رفت و بر آنان پيروز شد و از آن پس، ديگر کسی برای داوری و قرعه¬کشی نزد ذوالخلصه نرفت، تا اسلام آمد و شکسته شد. (سيره ابن هشام 1/80 و اصنام کلبی، صص 9 و 47 و 51 )
قبيلة¬ حمير «آفتاب» مي¬پرستيدند، كنانه «ماه»، لخم و جذام «مشتري»، طيّ «سهيل»، قيس «شعري»، اسد «عطارد» و طايفة¬ بني¬مليح «جنّ». (اصنام کلبی، ص 39)
«قرآن مجيد» هم می¬فرمايد: بعضی از مشرکين جنّ را شريک خدا می¬دانستند: «جَعَلوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الجِنَّ: برای خدا شريکانی از جنّ قرار دادند.» (انعام 6/100 )
بنی¬حنيفه در يمامه خدايی از کشک ساختند و چون دچار خشکسالی و گرسنگی همه¬گير شدند، بر آن هجوم بردند و آن را خوردند.
«شمس» خداي مونّث بود و «قمر» شوهرش مذكّر. نام بعضي عبدالشّمس بود.
وقتي عربي مي¬خواست به سفر رود، آخرين كارش در خانه مسح بت خانگيش بود و در برگشت از سفر هم نخستين كارش مسح بتش بود.
هر قبيله يا چند قبيله¬ی بت بزرگی داشتند که همه¬ی¬ قبيله آن را می¬پرستيدند و خاندان معيّنی از آن خدمتگزاری (سدانت) می¬کرد.
اين بت¬ها تا زماني مورد احترام بودند كه برخلاف منافع پرستندگان و زائرانش نباشند؛ چنان¬كه به نقل كلبي در جدّه بتي بود به نام «سعد». مردي شترانش را براي تبرّك نزد آن نگه داشت؛ ولي چون شترانش رميدند. آن مرد سنگي بر آن بت زد و گفت: الله خداوندي را بر تو مبارك نگرداند كه شتران مرا رماندي، سپس دو بيت در هجو آن بت سرود.
چون اهل مکّه آنجا را بسيار دوست داشتند، هرگاه به مسافرت می¬رفتند، سنگی از حرم را برمی¬داشتند و هر جا فرود می¬آمدند، آن سنگ را به جای کعبه طواف می¬کردند و از اينجا سنگ¬پرستي در ميان فرزندان اسماعيل رواج يافت. (اصنام کلبی، ص 6)
در سفر نيز چون عرب به منزلی فرود می¬آمد، چهار سنگ از زمين برمی¬داشت. آن را که از همه زيباتر بود معبود قرار می¬داد و سه سنگ ديگر را پايه¬ی¬ اجاق قرار می¬داد و در موقع رفتن از آن منزل همه را ترک می¬کرد. ( سيره ابن هشام 1/79 )
«انصاب» سنگ¬هايي بود كه اهل مكّه با خود به سفرمي¬بردند و به جاي كعبه طواف مي¬كردند. «اصنام» بر بت¬هايي اطلاق مي¬شد كه از زر و سيم و چوب به صورت انسان بودند و اگر از سنگ بودند «اوثان» ناميده مي-شدند. (اصنام کلبی، ص 53)
اعراب به دو نوع موجودات وهمي خير و شرّ معتقد بودند: يكي موجودات نيك به نام ملائكه كه به نظر آنان انسان¬ها را در پناه خود حفظ مي¬كردند و ديگر موجودات شرّي به نام جنّ، عفريت و غول، و معتقد بودند كه آن¬ها مخصوصاً ـ غول ـ در صحراها و بيغوله¬ها زندگي مي¬كنند و آدميان را همواره اذيّت و آزار مي¬رسانند.
يک دسته از عرب¬ها نيز فرشتگان را می¬پرستيدند. (مروج الذّهب 1/486 )
تنها معبد معروفي كه در عربستان وجود داشته «كعبه» بود كه بناي آن به ابراهيم پيامبر(ع) و اسماعيل (ع) پسرش منسوب است؛ و قبايل عرب از اطراف عربستان براي زيارتش مي¬رفتند، كه در آن سيصد و شصت بت نصب كرده بودند.
در عربستان عدّه¬اي ماترياليست و به قول قرآن مجيد «دهري» نيز بودند كه مي¬گفتند: «مايُهلِكُنا اِلَّا الدَّهرُ: جز طبيعت و روزگار كسي ما را نمي¬ميراند.» (جاثيه 45/24)
از اشعاری هم که از عرب جاهلی در وصف شرابخواری و عشقبازی و غارتگری به جا مانده که نمونه¬ی کامل آن «معلّقات سبع» است، معلوم می¬شود، که اعراب چندان مذهبی نبودند و تنها از کارها و لذّاتی اجتناب می¬کردند،که يا از ترک قصاص وانتقام ترک می¬شد و يا با حميّت و مروّت عربی منافات داشت. مثلاً زنا و قتل مذموم نبودند؛ بلکه تنها به خاطر ترس از شوهر زن و قصاص، زنا و قتل نمی¬کردند. سرقت و غارت هم از جمله¬ی امور عادّی و هميشگی آنان بود. قمار جزء تفريحات مرسومشان بود و ربا کار عادّی آن¬ها بود؛ به طوری که رباخواران قريش خون مردم فقير مکّه و اعراب باديه را مکيده بودند.