سایت اصول دین


اگزيستانسياليسم - نيچه


دکتر رحمت الله قاضیان

اگزيستانسياليسم.

بنيان¬گذار اگزيستانسياليسم يك روحاني و فيلسوف برجسته¬ دانماركي به نام «سورِن كِي¬يِر كِگارد» است. كي يركگارد در سال 1813 در كپنهاك ديده به جهان گشود و در سال 1855 هنگامي كه هنوز بيش از چهل و دو سال نداشت، درگذشت. پدرش هميشه بر صحنه¬ی انديشه¬هاي او حاكم بود. پدرش شخصيّتي سخت¬گير، ماليخوليايي و مستبد بود، در آخر عمر به كلّي از كار كناره¬گيري كرد، تا به اجراي احكام دقيق و سخت مذهبي بپردازد. تمام اوقات خود را به خواندن مي¬گذراند و هميشه ساكت بود. دوبار ازدواج كرد. بار دوّم با خدمتكار خود ازدواج كرد و از او داراي هفت فرزند شد،‌ كه تنها دو تن از آن¬ها زنده ماندند. هنگامي كه سورن به دنيا آمد، پدرش پنجاه و پنج ساله بود و اين هم سبب شد، كه وي خود را از آغاز فرزند سالمندي ببيند، كه همچون سايه بر او سنگيني مي¬كرد‌ و خود هم در حقيقت روحاً‌ سالمند زاده شد و فضاي اختناق آوري بر محيط زيست او حاكم بود.

پدر سورن تصوير تيره¬اي از مسيحيّت به او ارائه داده بود؛ به طوري كه مسيحيّت براي او يادآور مستمر جنايتي بود كه انسان¬ها با مصلوب كردنِ مسيح عادل و پاك مرتكب شده بودند.

سورن به خواست پدرش در هفده سالگي به عنوان دانشجوي الهيّات به دانشگاه رفت. از همان هنگام به افسانه¬هاي كهن، داستان¬هاي جوانمردي، قصّه¬هاي عاميانه، به ادبيّات رمانتيك و به اشباح شبانه، كه سرشار از احساس گناه¬اند، دل بست. در همين اوان حال عارفانه¬اي به وي دست ¬می¬داد و چون در سال 1840 پدرش درگذشت، وي احساس نمود، كه نسبت به پدرش ديني دارد، كه بايد ادا نمايد؛‌ و سرانجام در سال 1841 دكتراي خود را گرفت.

به نظر كي يركگارد انسان بنفسه قابل و مستعدّ وصول به معرفت يقيني نيست؛ بلكه تنها راه نجات انسان از جهل اين است كه وضع غم¬انگيز خود را بشناسد و سپس نه به وسيله¬ی¬ عقل، بلكه چشم¬بسته به نور ايمان به مسيحيّت، از آن خارج شود. چنان¬كه ابراهيم در مقابل دلايل عقلي و عاطفي براي اطاعت فرمان الهي آماده¬ی¬ قرباني فرزندش شد و رستگار هم شد.

از نظر اين مكتب، همه¬¬ اشياء «استانسياليست»¬اند يعني ماهيّتشان بر وجودشان مقدّم است؛ ولي فقط انسان «اگزيستانسياليست» است، يعني وجودش پيش از ماهيّتش است. مثلاً يك دانه¬ گندم كه كاشته مي¬شود از اوّل ماهيّتش معلوم است: «يك بوته¬ی گندم با خوشه¬اي از دانه¬هاي گندم» و همان هم مي¬شود. يك تخم گنجشك هم از اوّل معلوم است كه گنجشكي چون ساير گنجشكان ديگر مي¬شود؛ ولي انسان بدون هيچ-خصوصيّتي متولّد مي¬شود، آن¬گاه با آزادي مطلق و با اراده و سليقه¬ی¬ خود و با سختي هميشه در حال ساختن ماهيّت خويش است.

«گابريل¬مارسل» نيز كه طرفدار دين و نوعی وحدت وجود است از پيشروان اگزيستانسياليسم است؛ ولي شخصيّت برجسته¬ی¬ اين مكتب «ژان پل¬سارتر» است كه تشريح كي يرکگارد از حالت غم¬انگيز و رها شده¬ی¬ انسان را پذيرفت؛ ولي دانستن «راه نجات و رستگاري دراعتقاد كامل به مسيحيّت وعمل به دستورات مسيحيّت» را رد كرد.

به عقيده¬ی سارتر، هرچند ما آزاديم جهان¬بيني و طريق زندگي خود را انتخاب كنيم؛ امّا نه راهي براي انتخاب راهنمايي داريم و نه راه فراري براي مصون ماندن از عواقب انتخابمان.

اين مكتب به انسان مي¬گويد: وجودت را خدا يا طبيعت ساخته است، امّا عظمت وزيبائي ها و خوبي¬ها ساخته¬ی خودت است، كه بايد آن را با تحمّل سختي¬ها بسازي. سارتر مي¬گويد: «اگر يك فرد كه از مادر افليج متولّد شده است، قهرمان دو نشود، خودش مسئول است.»

نيچه

فردريك ويلهلم نيچه (1900 ـ 1844) فيلسوف آلماني در روكن نزديك لايپزيك پروس متولّد شد. نيچه پنج ساله بود كه پدرش را كه كشيش بود از دست داد و او دوران كودكي را در يك محيط زنانه با مادر، خواهر، و دو خاله، و مادربزرگ گذراند. نيچه در دوران كودكي و دبستان چنان جدّي و موقّر بود، كه رفقايش او را «كشيش كوچولو» مي ناميدند. نيچه در دانشگاه هاي لايپزيك و بن به تحصيل پرداخت؛ ولي خدمت نظام باعث قطع تحصيلاتش شد. در سربازي وي از اسب سقوط كرد، كه اين سقوط گرچه باعث معافيت وي از سربازي شد؛ ولي براي وي نقاهتي طولاني به دنبال آورد و بعد از بهبودي دوباره به تحصيل ادامه داد.

هر چند بعد از بهبودي نسبي به دانشگاه بازگشت و كار استادي خود را از سر گرفت، ولي اين بيماري مقدّمه¬اي شد براي بيماري¬هاي دیگر چون سر درد، ناراحتي معده و چشم درد ، كه تا آخر عمر همراهش بودند و هر روز هم شديدتر مي شدند، تا جائي كه ديگر قادر نبود، كه مرتّب به سر كلاس رود. صدايش همچنان ضعيف شده بود، كه به زحمت شنيده مي¬شد. شاگردانش هم هر روز كمتر مي¬شدند، تا آن-كه فقط يك دانشجو سر كلاسش حاضر شد.

دانشگاه وي را بسيار زودتر از موعد مقرّر بازنشسته كرد؛ ازاين¬رو، وي ده سال آخر عمرش را بدون قيد شغلي با حقوق بازنشستگي، كه با آن زندگيش را به سختي تأمين مي¬كرد، در عين كسالت شديد در شهرها و كشورهاي مختلف به دنبال تندرستي مي¬گشت و در ضمن به تأليف و تصنيف پرداخت. به طوري كه تصانيف مهمّش را در اين دوره تأليف كرد. سپس ديوانه شد و او را به تيمارستان بردند، چون كمي ديوانگي¬اش بهتر شد او را به خانه بردند، و چندي بعد، پس از عمري ضعف جسمي و روحي در 56 سالگي بر اثر سكته درگذشت.

فلسفه و نظريات نيچه: افكار نيچه با افكار تمام دانشمندان و فلاسفه¬ی ديگر مخالف است. او صفات متّضاد را با هم داشت، چنان¬كه ازيك طرف، به فلسفه وادبيّات و هنرها عشق مي¬ورزيد و ازطرف ديگر، بي¬رحمي و جنگ و غرور اشرافي را دوست داشت،

نيچه مي¬گفت بايد سعي كرد هر چه بيشتر از دنيا متمتّع شد و مي¬توان براي تمتّع از دنيا از مكر و حيله و فريب و جنگ و جدال هم استفاده كرد. وي فرياد مي¬زد: «زندگي جنگ است؛ ازاين¬رو، تا مي¬تواني خطرناك باش. آن¬كه مي¬خواهد آفريننده باشد، بايد نخست ويران كند. بايد همة ارزش هاي كهن را ويران كرد. خدا مرده است، فقط مرد برتر وجود دارد و مرد برتر كسي است، كه شريرتر است و عشق به خطر و مبارزه دارد. هر جنگي هم خوب است، حتّی انقلاب نيز خوب است؛ ولي خوبي انقلاب نه به خاطر به وجود آمدن دموكراسي و تسلّط عوام است؛ زيرا چيزي بدتر از تسلّط عوام نيست؛ و بايد هر چه زودتر ريشه دموكراسي هم كنده شود؛ بلكه خوبي انقلاب در اين است كه در روز نبرد، بزرگي و عظمت اشخاص پديدار مي-شود. گرچه اين افكار تخيّلات شاعرانه¬ يك مغز عليل بود؛ ولي هيتلر آن را عملي ساخت و آن همه فاجعه به بار آورد.

نيچه كه افكار و انديشه¬هايش را به زبان زردشت پيامبر باستان ايران به رشته تحرير درآورده، چون چشمش حسّاسيت داشت و از آفتاب گريزان بود، خود را در يك اتاق زير شيرواني حبس كرده و پرده¬ها را كشيده بود، در آن فضاي تاريك شربتي سمّي از تخيّلات شريرانة خود درست كرد، كه هدفش برانداختن اخلاق نيك و جايگزين كردن اخلاقي به جاي آن مي باشد كه خلاصه¬اش اين است: « تنها قدرت مرد برتر حق و درست است».

بدبيني نيچه در نظريات فلسفي و اخلاقي معلول دو چيز بود:‌ يكي ضعف جسمي و روحي وی كه تمام عمر از سر درد و چشم درد و معده درد رنج مي¬برد؛ و ديگر شكست وي در عشق زني، كه مي¬خواست با وي ازدواج كند و او به وي جواب رد داد و رنجش نيچه از آن زن به نفرت وي از تمام زنان و حتّی همه¬ی افراد بشر درآمد، و تا آخر عمر هم ازدواج نكرد.

نيچه انسان قوي را مي¬ستود و مي¬گفت: ميليون¬ها نفر از افراد ناتوان را نابود كنيد، تا يك مرد برتر به وجود آيد. و اين بدان خاطر بود كه خودش يكي از افراد ناتوان بود. مقتداي نيچه در فلسفه، ماكياولي و شوپنهاور بودند

نيچه مي¬گويد:‌ اين¬كه اسپينوزا پنداشته است «تمايل هر موجود زنده مداومت در وجود خودش است» درست نيست؛ چون موجود زنده مدام در صدد افزايش وجود خويش است، نه تنها حفظ وجود خويش. بعد مي¬گويد: نظر شوپنهاور هم كه «زندگي را در اعمال اراده دانسته» درست نيست؛ زيرا آنچه موجود زنده مي¬خواهد تنها «زيستن» كه همان اراده باشد، نيست؛ بلكه زيستن به طرز معيّني يعني اراده¬ی قدرت است.

و از آنجا كه انسان داراي غرايز و عواطف و تمايلات بسياري است، اراده¬ی قدرت در وي عبارت است از: ارضاي تمام اين¬ها، كه آن هم تنها در سايه¬ی فتح و پيروزي و غلبه بر اشياء و جانداران و انسان¬هاي ديگر حاصل مي¬شود. ازاين¬رو، مرد ايده آل آن كسي است، كه زورش را در همه جا و هميشه و بي¬پروا به كار مي¬برد. ولي اين مرد برتر نبايد تنها افرادي باشند، كه گاه و بي¬گاه ظاهر مي¬شوند، بلكه بايد زمينه را براي پرورش نسل اين چنين فراهم آورد، تا دوران حكومت مرد برتر و آن فرمانروائي كه زردشت مي¬گويد فرا رسد.

مرد برتر نيچه از ملامت¬هاي توده باكي ندارد، بلكه با قلبي از سنگ و بدون ذره-اي از ترحّم، كه مخصوص ضعفاست، فقط درصدد پيروزي و غلبه بر ديگران است،؛ چون هدف بقاي همه نيست، بلكه هدف تنها بقاي مرد برتر است؛‌ ازاين¬رو، براي قوي همه چيز مجاز است و حتّی او بايد زنان متعدد داشته باشد، تا امكان زاد و ولد نسل قوي بيشتر باشد. از نظر نيچه، لذت، احساس افزوني قدرت است و رنج، احساس برخورد قدرت با مانع مي¬باشد. خلاصه نيچه خود را پيامبري مي¬دانست كه انديشه-هايش حكم ديناميت را دارد، تا اخلاق كهن را متلاشي نمايد و دنياي ابرمردها را بسازد.

نيچه در كتاب «دانش شاد» به بيان اين مسأله مي¬پردازد، كه مسيحيت دشمن زندگي است، و در آن كتاب مي¬گويد: «خدا مرده است و مرگ خدا هم افق¬هاي گسترده¬اي را به روي جان¬هاي آزاد گشوده و راه براي پرورش كامل نيروهاي آفريننده¬ انسان باز نموده است؛ زيرا خداي مسيحي با امر و نهي¬هايش ديگر راه را بر ما نمي-بندد و چشمان ما را ديگر به يك جهان ماوراء طبيعي دروغين به جاي اين جهان واقعي دوخته نمي¬شود».

از نظر نيچه خدا ـ‌ به ويژه خداي مسيحيّت ـ دشمن زندگي است،؛ زيرا انسان را ناتوان، ذليل وتسليم بار مي¬آورد و نمي¬گذارد خود را آزاد بپرورانند واز رشد افراد جلوگيري مي¬كند.

نيچه گفت: راستی ودرستی و بخشش و مروّت و امانت و انسانيّت و نيکی وعدالت وحتّي مذهب و خدا و قيامت حرف هايی بی حقيقت هستند، و همه مكر و فريب مي باشند، که ضعفا درست کرده¬اند، تا قدرت اقويا را محدود کنند، و اقويا هم گول خورده¬اند و به خاطر انسانيّت و خدا و عدالت و بخشش، مقداری از قدرت خودشان را کاسته اند.

نيچه مي¬گويد: طبيعت بشر بي¬رحمي و نفسانيّت فردي است و رحم و مروّت و ايثار و كمك به زيردستان و ...، همه اخلاق بندگي هستند؛ ازاين¬رو،‌ بشر بايد همه آن¬ها را كنار گذارد و اخلاق خواجگي آموزد، يعني خشن باشد و هيچ¬گونه رحم و ترحّمي نسبت به ضعيفان نداشته باشد، تا از ضعف و فرومايگي به درآيد و تبديل به «مرد برتر» گردد؛ زيرا مرد برتر غايت وجود مي باشد.

«نيچه» مي¬گويد: اين¬كه مي¬گويند: مردم و ملل از حقوق مساوي برخوردارند، به هيچ¬وجه درست نيست؛ بلكه اصولاً‌ مردم بايد دو دسته باشند: يك دسته زبردستان وخواجگان و دسته ديگر زيردستان و بردگان؛ و اصالت و شرافت متعلّق به زبردستان است؛ چه آن¬ها غايت وجودند و زيردستان آلت و وسيله¬ی اجراي اغراض زبردستان مي¬باشند؛ ترقّي دنيا و بسط زندگي انسان به وسيلة‌ بزرگان و زبردستان انجام مي¬گيرد، كه معدودند و اكثريّت بايد اسباب كار ايشان باشند.

و به عبارتي ديگر، نيچه مي¬گويد: چوپان براي خدمت به گوسفند نيست، بلكه گوسفند براي چوپان است. ضعفا هم كه در حكم چارپايان هستند، بايد در خدمت اقويا باشند. دولت و اجتماع هم براي اين است، كه اقويا و زبردستان پرورش يابند، تا از ايشان مردمان برتر پديد آيد، و انسان در مدارج ترقّي صعود نمايد. اين هم كه بعضي از روانشناسان از اصلاح نژاد دم مي زنند، بر مبناي همين حرف نيچه است.

فكر برتري جوئي و قدرت طلبي فردي و اجتماعي كه نيچه پيشنهاد كرد، در اروپا تأثير عميقي گذارد و مورد قبول اكثريّت واقع شد. مخصوصاً آلمان ها كه خود را نژاد و قوم برتر هم مي پنداشتند، درصدد تسلّط بر مردم ديگر برآمدند.


کتاب تاریخ فلسفه

دکتر رحمت الله قاضیان