ويليام جيمز و پراگماتيسم.
ويليام جيمز (1910 ـ 1842) فيلسوف دانشمند، و روانشناس آمريكائي، در نيويورك متولّد شد. پدر وي «سر هنري جيمز» خود فيلسوفي عارف مسلك بود. برادرش «هنري جيمز» نيز داستان نويس بزرگي بود. ويليام جيمز بيشتر تحصيلات خود را در سفر فراگرفت، چون پدرش مدام در سفر بود و فرزندانش را نيز همراه خود مي برد. ويليام جيمز مدّتي به تحصيل نقّاشي پرداخت، ولي به اندرز استادش از آن دست كشيد. بعد به علوم روي آورد، و چون خود را در آن رشته هم موفّق نديد به پزشكي روي آورد، ولي به زودي آن را هم رها كرد. آن گاه در دانشگاه به تدريس فيزيولوژي پرداخت، امّا از فيزيولوژي هم به روانشناسي و از روانشناسي به فلسفه روي آورد. يك روز در يك سخنراني كه «چارلز سندرس پيرس» در بارة اصالت عمل ايراد مي كرد، شركت جست. گر چه به قول خودش چيزي از آن نفهميد، ولي دريافت كه حاوي پيام خاصّي است؛ از اين رو، بقيه عمرش را صرف كوشش براي فهم و تفسير و تبيين فلسفه اصالت عمل (پراگماتيسم) نمود، به طوري كه آن را بسيار بسط و توسعه داد، و خود هم بزرگ ترين شخصيّت اين مكتب گرديد.
جيمز در بيست و نه سالگي دچار يك بحران روحي شد؛ ولي چون خانواده اش مذهبي و عارف مسلك بودند، به عبادت و نيايش رو كرد؛ و بدين ترتيب بهبودي حاصل نمود. ويليام جيمز بر ارادة آزاد و نقش سازندة آن نيز تأكيد فراوان داشت، و از اين جهت با پيروان اگزيستانسياليسم همنوا بود.
مهم¬ترين كتاب ويليام جيمز «اصول روانشناسي» است، كه در آن روانشناسي از ديد روانشناسي غير پزشكي و فلسفه ماوراء الطّبيعه تشريح شده است، كتاب مهم ديگرش «دين و روان» مي باشد كه حاوي دلائلي بر اعتقاد به امور غيبي و ما فوق طبيعي است. كتاب هاي ديگر جيمز عبارتند از: اراده باور كردن، انواع تجارب ديني، فلسفة پراگماتيسم، معناي حقيقت، و بعضي از مسائل فلسفه.
ويليام جيمز در درجة اوّل روانشناس بود، ولي اهمّيّتش در فلسفه از اين نظر است، كه يكي از سه تن طراحان نظريه «اصالت عمل» (پراگماتيسم) و مهم ترين آنها است، و دو تن ديگر از طرّاحان اين فلسفه عبارتند از: چارلز پيرس، و جان ديوئي. ويليام جيمز شخصي مذهبي بود سرشار از مهر و عاطفه و طرفدار دموكراسي. روش و اسلوب و طرز تفكر جيمز، كه نمايشگر طرز تفكر امريكائي است سرشار از عشق به كار و كوشش است.
پراگماتيسم چيست؟ برخلاف اروپا كه در آن جا مكتب هاي فلسفي بسياري به ظهور پيوستند، فلسفه¬ي پراگماتيسم (= اصالت عمل) تنها مكتبي است، كه به وسيله¬ي انديشمندان آمريكايي نظير شارل پيرس و ويليام جيمز و جان ديويي در آستانه¬ي قرن بيستم ساخته و پرداخته شد؛ و آن¬گاه در آمريكا و اروپا طرفداراني پيدا كرد. فلسفة پراگماتيسم، كه بزرگ¬ترين شخصيّتش ويليام جيمز است، در واقع ادامه-ي فلسفه خوش¬بينانه¬ي «امرسن» دانشمند معروف ديگر امريكائي است و متعادل-كننده¬ي آن است. چه امرسن جهان را سراسر نيك مي¬دانست، ولي ويليام¬ جيمز گفت: «اگر بخواهيم مي¬توانيم آن را بهتر سازيم». بدين بيان كه جيمز مي¬گويد: اين دنيا يك واحد تام و تمام نيست، بلكه مجموعه¬اي از عناصر متّضاد خوب و بد است، و كار ما آن است، كه بدي¬ها را محو كنيم و خوبي¬ها را تثبيت نماييم. مبارزه به خاطر خوبي¬ها اگر به نتيجه¬اي هم منتج نشود شادي¬بخش است، و بالاتر آن¬كه در اين تلاش، خدا هم ياور ماست. دنيا تئوري و نظر نيست، بلكه واقعيّت است، بنابراين، برخيزيم و به ياري خداوند به اصلاح يك دنياي عملي نه يك دنياي تصوري تلاش نماييم. ويليام جيمز در سال 1898 در دانشگاه كاليفرنيا به شغل تدريس اشتغال داست. يك روز صبح ناظر تير خوردن روباهي شد، كه به مرگش منتهي گرديد، و او حادثه را براي فرزندان خويش نگاشت. اين نامه¬ي اجمالي از فلسفه او را كه ماجرايي بي¬باكانه در مقابله با درد و رنج حيات است، در بر دارد. وي مي¬نويسد: اين حيوان كوچك قهرمان، با آن گوش¬هاي خزمانند و دندان¬هاي سفيد و تميز و بدن چست و چالاك و پرنشاط، نزديك هتل بر زمين غلتيد، و زندگي حقير و تهوّرآميزش تباه شد. مشاهده¬ي اين حادثه مرا به فكر انداخت، و با خود گفتم: اين موجودات زنده چه بي¬باك و باشهامت¬اند؟ اين روباه حقير و كوچك نه لباسي داشت و نه خانه¬اي، نه كتابي و نه وسيله¬اي. هيچ چيز نداشت، جز همان وجود ناچيز خودش، و تنها بايد به همان وسيله بايد راه خود را با شوق و شور بيابد و زندگي كند. او بايد دست از جان بشويد، تا بتواند تكّه گوشتي از جايي به چنگ آورد. او از عهده¬ي وظيفه¬ي روباهي خويش به خوبي برآمد. شما هم بايد كارهاي كودكانه و من وظايف مردانه¬ي خويش را باشهامت به انجامت به انجام برسانيم؛ وگرنه به قدر آن حيوان كوچك قدر و قيمت نداريم. «شما بايد كارهاي كودكانه و من وظايف مردانه¬ي خويش را به انجام برسانيم» اين است چكيده¬ي فلسفه¬ي ويليام جيمز. (ماجراهاي جاودان در فلسفه، ص 401)
به عقيده¬ طرفداران اصالت عمل (پراگماتيسم) كار عقل و فلسفه بايد منحصر به اين باشد، كه وسائل تأثير و تصرّف در اشياء جهان را به دست آورد، تا آن¬ها را با حوائج زندگي سازگار سازد، و به امر معشيت آدمي تسهيل بخشد، نه اين¬كه تحقيق در ماهيّت اشياء بكند، تا به كنه حقيقت آن¬ها پي ببرد؛ بنابراين، تنها مسائلي داراي اهميت¬اند، كه در راهنمائي و بهتر رسيدن به اموري دنيوي مؤثّر باشند. جيمز از هر فكري هم كه به تقوا بر دينداري مردم كمك نمايد، جانبداري مي نمود.
فلسفة پراگماتيسم يا اصالت عمل كه نه فقط ريشه آمريكائي دارد و مؤسّسين و دانشمندان طرفدارش اكثراً آمريكايي بوده¬اند، بلكه نشان¬دهنده¬ طرز تفكّر آمريكائي و ديدگاه آمريكاييان در مورد فلسفه، اخلاق، و جهان نيز مي¬باشد. پراگماتيسم فلسفه¬اي است، كه بر حيات عقلي آمريكائيان عميقاً مؤثّر بوده است، و در غرب مخصوصاً انگلستان نيز تأثير بسيار داشته است.
پراگماتيسم به وسيله¬ي سه تن از صاحب¬نظران آمريكائي يعني چارلز سندرس پيرس، جان ديوئي، و مخصوصاً ويليام جيمز ساخته و پرداخته شد.
به عقيدة طرفداران اصالت عمل (پراگماتيسم)، غرض از حيات همانا عمل است نه نظر، و بالنّتيجه كار عقل و فلسفه بايد منحصر شود، به اين كه وسائل تأثّر و تصرّف در اشياء جهان را به دست آورد و آن¬ها را با حوائج زندگي سازگار سازد، تا به امر حيات و معيشت تسهيل بخشد، و به ارضاي تمايلات مختلف ما كمك كند؛ نه اين-كه آن طور، كه ديگران گفته¬اند، كار فلسفه اين باشد، كه تحقيق در ماهيّت اشياء بكند، تا به حقيقت آن¬ها پي ببرد.
پراگماتيست¬ها مي¬گويند: پيش از تعيين حقّانيت و اعتبار هر نظر فلسفي، ابتدا بايد معلوم ساخت، كه چه نتيجه و اثري دارد؛ زيرا به عقيدة آنان نظريّه¬اي درست و حقيقي است، كه در تجربه و عمل به كار آيد و مثمر ثمر باشد؛ و بر عكس، نظريّه-اي، كه در عمل و تجربه به كار نيايد و موجب وصول به نتيجة عملي مثمر ثمر نگردد، نادرست و دور از حقيقت است. پس بر خلاف گفته¬ي ديگران، حقّ آن نيست، كه با واقع مطابقت داشته باشد؛ بلكه فكر و عقيده اي حق است، كه در عمل نتيجه مفيدي براي ما داشته باشد، وگرنه خطاست.
پراگماتيست¬ها طبق اين نظريّه¬شان می¬گويند: نظر و عقيده¬اي ممكن است مدّتي به كار آيد و موثّر باشد؛ و ازاين¬رو، در آن زمان حقيقت داشته باشد؛ ليكن بعداً ممكن است ديگر نتايج رضايت بخش نداشته باشد، يا تجربة بيشتر عدم کارائی و مؤثّريّت آن را ثابت کند؛ بنا بر اين، آن موقع باطل و خطا مي گردد.
و نيز از نظر پراگماتيست ها، حقيقت هم با گذشت زمان رشد و توسعه پيدا مي كند، و هيچ زماني هم به كمال يا اوج اين جريان نخواهد رسيد.
بعد ويليام جيمز مي¬گويد: از آن¬جا كه انكار خدا و روحانيّت و نفي حكمت داشتن كارهاي جهان و عدم دنياي ديگر و اعتقاد به جبر ماية نااميدي و دلسردي است؛ و بر عكس، اعتقاد به خداي حكيم و روحانيّت و بقاي نفس و فاعل مختار بودن انسان ماية نشاط و اميدواري و قوّت قلب در زندگي است، بايد گفت: خدائي حكيم وجود دارد، نفس باقي است، دنياي ديگر هست، و انسان در زندگي فاعل مختار اعمال و رفتار خودش است.
حقيقت در فلسفة پراگماتيسم: بر خلاف همة فلاسفه و صاحب نظران ديگر، كه حقيقت را فكري مي دانند، كه با واقع و نفس الأمر مطابقت داشته باشد. از نظر جيمز حقيقت، فكر و عقيده اي است، كه براي زندگي ما مفيد باشد. به عبارت ديگر، حقيقت عبارت است از معنايي كه ذهن مي سازد، تا به وسيلة آن به نتايج عملي بيشتر و بهتري دست يابد. از اين رو، از نظر جيمز و ساير پيروان اين مكتب براي تعيين حقانيّت و اعتبار هر نظر فلسفي بايد ديد چه نتيجه و اثري دارد، اگر نظريه اي در عمل به هيچ وجه نتيجه و اثر مفيدي براي ما نداشته باشد، هيچ فرقي نمي كند، كه كسي بدان معتقد باشد يا نباشد.
و از نظر پيروان مكتب اصالت عمل (پراگماتيسم) حقيقت، فكر ساكن و تغيير ناپذيري هم نيست، بلكه حقيقت ما پيشرفت زمان رشد و توسعه مي يابد. بدين معني كه در طول زمان نظريات مختلفي براي حلّ مسائل جاري ابراز مي شود؛ اما با تجربه بيشتر افكار و نظريّات ديگري به اقتضاي اوضاع و احوال جديد جنبه حقيقت پيدا مي كنند، و اين سير دائماً ادامه دارد، و هيچ زماني به اوج كمال نمي رسد. ازاين رو، از نظر جيمز، حقيقت نسبي است، و در زمان و مكان و اشخاص مختلف فرق مي كند؛ بدين معني آنچه كه ديروز چون در عمل براي ما مفيد بود؛ و از اين رو، حقيقي بود، اگر امروز به درد ما نخورد حقيقت ندارد.
جيمز و اعتقاد ديني: روش ويليام جيمز كه روش خود را يك روش تجربي خالص مي ناميد، در تعيين قلمرو تجربه با ديگر تجربه گرايان اختلاف نظر داشت، و آن را علاوه بر تجربه حسّي و ظاهري، شامل تجربة رواني و تجربة ديني هم مي شمرد، و عقايد مذهبي، مخصوصاً اعتقاد به قدرت و رحمت الهي را براي سلامت رواني مفيد، و به همين دليل، حقيقت مي دانست.
به عقيده جيمز، يك فكر مادام كه اعتقاد بدان براي زندگي ما مفيد باشد صحيح است، و ما ملزم به انجام آن هستيم. در قسمت ديني هم جيمز گفت: از آنجائي كه انكار خدا و روح و قيامت و نفي حكمت داشتن كارهاي جهان و اعتقاد به جبر مايه نا اميدي و دلسردي است؛ و بر عكس، اعتقاد به خداي حكيم و روح و بقاي نفس در عالم ديگر و فاعل مختار بودن انسان مايه نشاط و اميدواري و قوت قلب و زندگي است، بايد گفت: خدائي حكيم وجود دارد، نفس باقي است، دنياي ديگر وجود دارد، و انسان در زندگي فاعل مختار است.
و اينك مطالبي از خود جيمز در اين زمينه: « بنابراين، مذهب فداكاري ها و از خود گذشتگي ها و خويشتن داري هائي كه در زندگي ضروري و ناچاري است، آسان و دلنشين مي سازد، و حتّي پذيرفتن آنها را سعادت مي شمارد. اگر مذهب نتيجه ديگري جز اين امر، در زندگي بشر نداشته باشد باز مذهب مهم ترين عامل زندگي بشري است. و اگر امر ديگري نتواند اين نتيجه نيرو بخش و آرامش ده را در زندگي ما ايجاد كند، مذهب چرخ اصلي زندگي ما بشمار خواهد آمد (جيمز ـ دين و روان، ص 30)
ويليام جيمز در مورد حاصل شدن ايمان به وسيلة دل و عقل با هم مي گويد: «حقيقت اين است، كه در قلمرو متافيزيك و مذهب، استدلال و تعقّل در ما اثري ندارند، مگر آن كه دلايلي قلبي هم ما را به آن سوي رهبري كنند، تنها همكاري قلب و عقل مي تواند مفهومات مذهبي جهاني ايجاد كند، ماية اوّليّة مفهومات مذهبي از اعتقادات قلبي سرچشمه مي گيرد؛ و سپس فلسفه و استدلال هاي تعقّلي آن مفهومات را تحت نظم و فرمول در مي آورند. آنچه در اين ساختمان استحكام و اطمينان مي دهد، كار مهندس عقل است. فطرت و دل جلو مي رود و عقل به دنبال او همراهي مي كند». (همان ـ ص 59)
ويليام جيمز به طرفداري جدي از مذهب و عرفان مي گويد: «اين خداشناسي كه گنجينه دل را پر مي كند، چنان از راه خفي و ناآگاه مي آيد، كه فكر را ياراي آن نيست، كه از روي اصطلاحاتي، به وسيله مقايسة با چيزي، آن عظمت نوراني و آن لطافت روحاني را كه خود از آن لبريز شده، وصف و بيان كند... ما كه از دنياي معمولي خود به جهان عرفان وارد مي شويم، مثل اين كه از كمي به بسياري، از كوچكي به بزرگي درآمده ايم. در عين حال مثل اين است كه از پريشاني و ناراحتي به آرامش و فراغت خاطر رسيده باشيم. ما آن عالم را عالم آشتي ها و يگانگي ها مي بينيم. در آن حالت آنقدرها كه ما تسليم هستيم و قبول داريم، انكار نداريم و رد نمي كنيم. در آن عالم، بي نهايت همه نهايت ها و حدودها را در آغوش گرفته، اختلافات از ميان رفته، صلح كونين و تسويه كلّي به عمل مي آيد، آنجا كه همه چيز نفي مي شود شما را به حقيقت نهائي مي رسانند. (همان، صفحات 98 و 106)
بعضي از دانشمندان فرانسه هم¬چون: ادوارد لوروا، و موريس بلندل، از نظر اخلاقي و ديني و روانشناسي به مذهب اصالت عمل گرائيدند، يعني اينان نيز معتقد شدند، كه حقيقت آن است كه مفيد باشد، اما تنها در زمينه مذهب و اخلاق نه در زمينه امور علمي. اين دانشمندان گفتند: حقيقت نظر محض نيست، بلكه مستلزم عمل نيز مي باشد، و تماميّت آن به عمل است، يعني براي حقيقت داشتن يك نظر فلسفي يا اخلاقي يا ديني لازم است، كه ببينيم اين نظر چه نياز معنوي را رفع و چه مشكلي را حل مي كند، ولي فكري كه فقط در مرحله مفهوم بماند نمي تواند فكر حقيقي و واقعي باشد.
جان ديوئي
جان ديوئي (1952 ـ 1859) مربي، روانشناس و فيلسوف آمريكائي در «برلينگتن» در «ورمونت» واقع در شرق آمريكا متولّد شد. بعد از تحصيلات به تدريس فلسفه و تعليم و تربيت پرداخت؛ ولي به تعليم و تربيت بيش از فلسفه علاقه داشت. وي آثار فراواني در تعليم و تربيت نگاشت، و افكار وي در تعليم و تربيت آمريكائيان تأثير عميق داشته است. آثار جان ديوئي عبارتند از: دموكراسي و تربيت، نوسازي در فلسفه، آزادي و فرهنگ، طرح يك نظريه انتقادي در اخلاق، مطالعاتي در نظريه منطقي، رغبت و كوشش در تعليم و تربيت، بازسازي در فلسفه، تجربه و طبيعت، اجتماع و مشكلات آن، در جست¬وجوي يقين، فلسفه اصالت فرد: قديم و جديد، و منطق: نظريه تحقيق.
مذهب اصالت سبب: نظريه جان ديوئي و حوزه شيكاگو كه به نام «مذهب اصالت سبب» ناميده شده است، يكي از وجوه اصالت عمل (پراگماتيسم) مي¬باشد. ديويي مي¬گويد: با توجّه به تحوّلات موجود زنده بنا بر نظريّه¬ي لاماركسيسم و داروينيسم، كه همه¬ي اعضاي جانداران در جريان تحوّل زيستي ابزارهايي هستند، كه براي سازگار شدن جاندار با محيط به وجود آمده¬اند، بايد گفت: هوش نيز ابزاري است براي سازگار شدن انسان براي سازگار شدن با شرايط محيطي گوناگون و بلكه قوي¬ترين وسيله¬ي بقاي اوست، و حتّي بايد گفت: نه تنها هوش بلكه همه¬ي دانستني-ها و مهارت¬ها و ارزش¬هاي پذيرفته شده ابزارهايي هستند، كه در جريان رويارويي انسان با مشكلات به وجود آمده¬اند.
طبق اين نظر روح همچون جسم در مبارزه براي حيات از مراحل پست به درجات بالاتر تحول يافته است، و همين طور ادامه دارد؛ ازاين¬رو، نظريه¬هاي بشر هيچ¬كدام حقيقت مطلق ندارند، بلكه نظريه¬اي كه در آن به عدّه¬ي بيشتري از وقايع ترتيب اثر داده شده باشد، احتمال صحتش بيشتر است.
همين¬طور ديوئي معتقد بود حقيقت كلّي¬اي وجود ندارد، آن¬چه براي كسي حقيقت دارد ممكن است براي ديگري حقيقت نداشته باشد؛ زيرا زندگي عبارت است از سر و كار داشتن و خود را تطبيق دادن با افرادي، كه پيوسته تغيير مي¬كنند و در دنيائي كه يك لحظه بر يك منوال باقي نمي¬ماند، و فلسفه هم عبارت است از يادگيري و آموزش مداوم، و وظيفه تعليم و تربيت هم بايد اين باشد، كه به كودك بياموزيم، كه چگونه خود را با دنياي متحوّل پيرامونش سازگاري دهد، و مشكلاتش را به وسيله¬ي تجارب گذشته اش حل كند، و رابطه بين خود و اجتماعش را به نحو عالي حفظ كند.
ديوئي معتقد است، كه هدف زندگي رسيدن به كمال نهائي نيست؛ بلكه پيمودن مدارج كمال و رشد و تهذيب با تأني و بردباري است؛ ازاين¬رو، بايد آهسته رفت و مواظب قدم¬هاي خود بود. براي تصاحب و تسلط بر دنيا نبايد كوشش كرد؛ بلكه بايد بكوشيم، تا دنيا را جاي بهتري براي آسايش سازيم.
از نظر جان ديوئي هدف و غايت زندگي تكامل است و در اين مورد مي گويد: غايت و غرض راه زندگي پيشرفت و تكامل و تصحيح و تصفيه دائمي افكار و اعمال است؛ بنا بر اين، شخص نيك آن است كه با قطع نظر از ناشايستگي هاي اخلاقي كه داشته است، رو به بهبود نهد، و شخص بد آن است كه با صرف نظر از فضايل و نيكي هايش از تكامل بازماند.
ديوئي معتقد بود، كه روش هاي معمول در علوم ثبوتي بايد در مورد مسائل اجتماعي و تربيتي و اخلاقي نيز به كار روند، و مي گفت تعليم و تربيت بايد مناسب با مقتضيات زمان باشد نه با اصول اخلاقي ثابت و تغيير ناپذير.
ديوئي معتقد بود، كه در تعليم و تربيت بايد علوم بيشتر از ادبيات تدريس شود، و علم را هم نه تنها از راه كتاب بلكه بيشتر از راه اشتغال به كارهاي مفيد آموخته شود. وي مي گفت: هدف از تربيت پيشرفت و توسعه مستمر ذهن و روشن ساختن دائمي راه زندگي است، بنابراين تربيت حقيقي بعد از مدرسه شروع مي شود و نبايد تا فرا رسيدن مرگ متوقف شود.