6 ـ اشاعره.
چنان¬كه گفتيم، از ميان مذاهب و فِرَق اسلامي، گروهي به نام «اهل حديث» و «اهل السّنّه» كه در رأس آنها احمد بن حنبل و مالك بن انس بوده¬اند، برخلاف معتزله و شيعه با هرگونه بحث فكري و استدلالي ـ خواه به صورت منطق يا فلسفه يا كلام ـ مخالف بوده¬اند و اصولاً اين¬گونه بحث¬ها را بدعت و حرام مي¬دانستند. و بدين لحاظ هم اهل حديث و اهل¬السّنّه يك مكتب كلامي در مقابل شيعه و معتزله نداشتند؛ ولي در اواخر قرن سوّم و اوائل قرن چهارم هجري شخصي به نام «ابوالحسن اشعري» يك مكتب كلامي منسجم با روش عقلي براي اهل حديث و اهل السّنّه بنيان نهاد.
اشعري، نامش علي، فرزند اسماعيل بن اسحاق اشعري و كنيه¬اش «ابوالحسن» است و از نوادگان ابوموسي اشعري از اصحاب رسول خدا (ص) مي¬باشد.
ابوالحسن اشعري در سال 260 يا 270 هجري در بصره متولّد شد و در سال 330 يا 324 هجري در بغداد وفات يافت. وي تا سنّ حدود چهل سالگي در مذهب استاد و ناپدري خود ابوعلي جبائي بر مذهب اعتزال بود؛ ولي پس از آن¬كه مدّت پانزده روز در منزل در مورد يافتن راه نوي كه اهل سنّت را از اختلاف برهاند، مشغول بود، از منزل خارج شد و به مسجد جامع بصره بالاي منبر رفت و با صداي بلند گفت: «مردم، كسي كه مرا مي¬شناسد، مي¬داند من كي هستم؛ و كسي كه مرا نمي¬شناسد بداند كه من ابوالحسن علي بن اسماعيل اشعري هستم كه پيش از اين قائل به مخلوق بودن قرآن كريم و قائل به عدم امكان رؤيت خداي تعالي بودم و معتقد بودم فاعل افعال شرّ خودم هستم؛ امّا اكنون از اين عقايد توبه مي¬كنم و مذهب معتزله را مردود مي¬دانم و از فضايح و معايب ايشان بيزارم و همة¬ افكار معتزله را مانند اين لباس از تن درمي¬آورم.» و بلافاصله لباس¬هاي خود را از تن به درآورد و دور انداخت و كتاب¬هايي در زمينة طريقه جديد خويش نوشت و در بين مردم پخش نمود.
ابوالحسن اشعري به وسيله¬ی روش استدلالي كه روش شيعه و معتزله بود، براي دعاوي اهل حديث پايه¬هاي استدلالي ريخت و موجي عليه معتزله و فلسفه و عقل به وجود آورد؛ ازاين¬رو، حقيقت را فداي مصلحت كرد.
هر چند در آغاز امر، اشعري خود را مدافع اهل حديث نشان داد؛ ولي به تدريج، خود داراي مكتب كلامي خاصّي شد كه در مواردي نيز با آنان مخالفت دارد.
مناظرة اشعري با استادش ابوعلي جبايي: اشعري: آيا بر خدا لازم است كه در بارة¬ بندگان به طريق اصلح رفتاركند؟ ابوعلي: آري. اشعري: در بارة¬ سه برادر كه يكي مؤمن، ديگري كافر و سوّمي در كودكي از دنيا رفته¬، چه مي¬گويي؟ ابوعلي: مؤمن به بهشت مي¬رود، كافر به دوزخ و كودك نه بهشت مي¬رود و نه دوزخ. اشعري: چرا به كودك اجازه نمي¬دهند به بهشت رود؟ ابوعلي: چون او اطاعتي نكرده، تا مستحقّ رفتن بهشت گردد. اشعري: او مي¬تواند بگويد: من تقصيري نداشتم، اگر من هم مي¬ماندم اطاعت مي¬كردم. ابوعلي: خدا هم مي¬گويد: اگر مي¬ماندي، ممكن بود عصيان كني و شايستة¬ عذاب شوي، پس من مراعات حال تو را نمودم كه در كودكي تو را از دنيا بردم. اشعري: پس آن برادر كافر هم مي¬تواند به خداوند عرض كند: خدايا، تو كه مي¬دانستي من در زندگي گناه و نافرماني خواهم كرد، چرا مراعات حال مرا هم ننمودي و مرا در كودكي از دنيا نبردي كه گناه نكنم و حالا به دوزخ نروم؟ ابوعلي: تو ديوانه¬اي. اشعري: من ديوانه نيستم، بلكه متأسّفانه خر شيخ در گِل مانده است.» (وفيات الاعيان 4/267)
پاسخ به اشعري: با توجّه به اين¬كه فعل خدا منزّه از عبث است، گوييم: خدا به آن دو برادر نعمت عمر وآزادي عنايت فرمود، تا در پرتو آن كسب كمال نموده و به بهشت بروند. برادر مؤمن از نعمت عمر و آزادي حُسن استفاده نمود و با كسب كمال خود را به بهشت و قرب خدا رساند؛ امّا آن كافر از نعمت عمر و آزادي سوء استفاده نمود و عمر خود را به بطالت و لهو و لعب صرف نمود و به دوزخ رفت. ازاين¬رو، حقّ اعتراض ندارد.
برادر كوچك نيز كه در كودكي از دنيا رفته، حقّ اعتراض ندارد، چون نه او و نه هيچ كس بر خدا حقّي ندارد، تا از وي مطالبه نمايد، بلكه هرچه به بندگان ¬دهد «عطيّه»¬ است.
تازه، همان طوري كه در اخبار شيعه و سنّي آمده، خدا عقل چهل سال به هر كه در كودكي از دنيا رفته، مي¬دهد و آن¬گاه به وسايلي وي را مي¬آزمايد، تا معلوم گردد كه اطاعت مي¬كند تا شايستة¬ بهشت گردد، يا نافرماني مي¬كند تا شايستة¬ دوزخ گردد.
علّت تغيير عقيدة¬ اشعري
در مورد تغيير عقيدة¬ ابوالحسن اشعري موجباتي ذكر كرده¬اند ازجمله وي از اين-كه مي¬ديد اهل سنّت به دو دستة كاملاً افراطي مخالف هم يعني اهل حديث و معتزله درآمده¬اند، رنج مي¬بُرد. معتزله عقل را قاضي مطلق و برتر از وحي مي-دانستند؛ سنّتگرايان هيچ نوع تعقّل و تفكّري را در الهيّات و امور ديني روا نمي-دانستند؛ ازاين¬رو، ابوالحسن اشعري براي اين¬كه جامعة¬ اهل سنّت را از اين اختلاف برهاند، ميان اين دو جانب متناقض راه وسطي برگزيد و حدّ و مرزي براي هر يك از عقل و ايمان تعيين كرد. بدين معني كه بر خلاف معتزله به رؤيت خدا و قديم بودن قرآن كريم و فاعل فعل خود نبودن انسان معتقد شد؛ و از طرف ديگر برخلاف ظاهريّون و اهل حديث، استدلال در الهيّات و دين را جايز دانست. و از آنجا كه با مذهب اعتزال كه يك مكتب استدلالي بود، آشنايي داشت، به سرعت كتاب¬هايي با طريق استدلالي در زمينة¬ طريقة جديد خويش نگاشت، و برای اثبات نظريّاتش کتابی به نام «رسالة فی إستحسان الخَوض فی علم الکلام» نگاشت.
اشعري از افراد كثيرالتّأليف است و در تذكره¬ها حدود صد كتاب از او نام برده شده است. از مهم¬ترين كتاب¬هاي باقي¬ماندة¬ او يكي «مقالات¬الإسلاميّين» است كه در آن مذاهب مختلف اسلامي را بدون نقد بيان كرده است. تنها چهار رسالة¬ ديگر از آثار اشعري به دست ما رسيده كه انتساب بعضي از آنها هم به وي مورد اختلاف است. و آن چهار رساله عبارتند از: «الإبانة عن اصول الدّيانة» كه توجيهي از عقايد مختلف اهل سنّت است و با ذكر اوصاف احمد بن حنبل متوفّاي 241 هجري آغاز مي¬شود و در آن مباحث مختلف را در پرتو ديدي كه در تغيير جهت فكري براي او حاصل شده بيان كرده است و سه كتاب ديگر وي عبارتند از: «الّلمع في¬¬الرّد علي اهل¬¬الزّيغ والبدع»، «رسالة في الإستحسان الخوض في الكلام» و «رسالة كَتَبَ بها اِليٰ أهل الثَغر بباب الأبواب».
عوامل پيروزي اشعريت بر اعتزال
1 ـ برخلاف قدماي اهل حديث همچون احمد بن حنبل و مالك بن انس، ابوالحسن اشعري به كار بردن بحث و استدلال و منطق در اصول دين را جايز شمرد، به طوري كه رسماً كتابي به نام «رسالة في إستحسان الخوض في علم الكلام» نوشت.
2 ـ معتزله به پشتيباني عبّاسيان مردم را به زور تابع عقيدة خود مي¬كردند و مخالفين را شكنجه مي¬دادند و به زندان مي¬افكندند و حتّيٰ مي¬كشتند؛ ازاين¬رو، مردم از معتزله به ستوه آمدند و به اشعريّت كه حدّ وسط بين اعتزال و سنّتگرايي محض بود، روآوردند.
3 ـ بعد از ابوالحسن¬ اشعري شخصيّت¬هاي بارز ديگري در اين مكتب ظهور كردند و با بيان و قلم خود پايه¬هاي آن را مستحكم كردند كه مهم¬ترين آنها عبارتند از: ابوبكر باقلاني، «ابن فورك»، ابواسحاق اسفرايني، عبدالقاهر بغدادي. امام الحرمين جويني، غزالي، شهرستاني، فخر رازي، قاضي عضدالدّين ايجي و حافظ ابوبكر جرجاني.
4 ـ ديگر از عوامل پيروزي اشعريّت بر اعتزال، طرفداري متوكّل و دستگاه حكومتي و بالأخره ايّوبيان از اشعريّت و قلع و قمع معتزله بود. و اين هم بديهي است كه اغلب مردم جانب مذهبي را مي¬گيرند كه مورد حمايت حكومت وقت باشد. چنان¬كه در حديثي هم پيامبر (ص) فرموده است: «اَلنّاسُ عَليٰ دينِ مُلوكِهِم: مردم بر دين پادشاهانشان هستند.»
5 ـ روي كار آمدن سلجوقيان كه از تركمانان بدوي و مخالف هرگونه تفكّر و انديشه بودند، نيز عامل مؤثّري در پيروزي اشعريّت بوده است. به خصوص به صدارت رسيدن نظام¬الملك متوفّاي سال 485 هجري قمري و پشتيباني همه جانبه-ی او از اشعريّت و از جمله تشكيل نظاميّه¬هاي مهمّي در بغداد، نيشابور و هرات براي تبليغ مذهب اشعريّت.
6 ـ عامل مهمّ ديگر نشر اشعريّت اين بود، كه عامّه¬ی مردم كه اهل تعقّل و تفكّر و تجزيه و تحليل نيستند، همواره تديّن را مساوي با تعبّد و تسليم فكري به ظواهر آيات و احاديث مي¬دانند و هر گونه تفكّر و اجتهادي در امور ديني را نوعي طغيان و عصيان عليه دين تلقّي مي¬نمايند. خصوصاً اگر سياست بنا به مصالح خودش از آن دين و مذهب حمايت كند و بالاخصّ اگر برخي از علماي دين هم اين طرز تفكّر را تبليغ نمايند.
7 ـ فقها و محدّثين، جز محفوظاتي از قرآن كريم و حديث با هيچ¬گونه از علوم و منطق و فلسفه آشنايي نداشتند؛ و ازاين¬رو، براي دفاع و از پاي درنيامدن خود در مقابل مخالفين ـ مخصوصاً معتزله ـ كه آنها را به جهل متّهم مي¬كردند، هيچ¬گونه دفاعي نداشتند.
از طرف ديگر، معتزله در هر موردي عقل را حاكم قرار مي¬دادند و در مسائل اعتقادي و براي توجيه و تفسير قرآن¬ كريم و احاديث نبوي به لغت و عرف مراجعه مي¬كردند و اگر از اين طريق برايشان مسئله حلّ نمي¬گشت، متوقّف مي¬شدند. و طبيعي است كه اين روش معتزله با مذاق عامّه سازگاري نداشت؛ زيرا عامّه، طبق قاعدة «اَلاِنسانُ عَدُوٌّ لِمايَجهَلُ» با هرگونه عقل¬ورزي مخالفت مي¬ورزند؛ از¬اين¬رو، وقتي كه ابوالحسن اشعري با دلايلي عليه معتزله قيام كرد، عامّه از روي ايمان به مخالفت با معتزله كمر بستند و با حمايت دستگاه حكومتي معتزله را از ميان برداشتند.
8 ـ و بالاخره عامل مهمّ ديگر در شكست معتزله اين بود كه خود به فرقه¬ها و گروه¬هاي مختلفي تقسيم شده بودند و هر يك نظريّات ويژة¬ خود را تعليم مي-داد.
تحوّلات در مكتب اشعري
مكتب اشعري تدريجاً تحوّل يافت. چنان¬كه ابن¬سينا در شفا بدون آن¬كه نام ابوالحسن اشعري را ببرد، بسياري از عقايد و آراء او را در شفا ذكر كرده و رد نموده است.
قاضي ابوبكر باقلاني و امام¬الحرمين جويني در نظريّة¬ جبري ابوالحسن اشعري در بارة خلق اعمال، تجديد نظرهايي كردند.
مكتب كلامي اشعري در دست غزّالي رنگ عرفاني گرفت؛ همان¬ طوري كه كلام اشعري به وسيلة¬ فخرالدّين رازي به فلسفه نزديك شد.
بعد از اين¬كه «خواجه نصيرالدّين طوسي» كتاب «تجريدالاعتقاد» را در كلام نوشت، كلام بيش از نود در صد رنگ فلسفي به خود گرفت. همة¬ متكلّمين ـ اعمّ از شيعه و اشعري همان راهي رفتند كه اين فيلسوف و متكلّم بزرگ شيعي رفت. چنان¬كه كتاب¬هاي مواقف و مقاصد و شروح آنها كه از اشاعره است، همه رنگ تجريد را به خود گرفته¬اند. و فاضل قوشچي از اشاعره نظريّات خود را در شاهكارش به نام «شرح تجريد» خواجه نگاشت.
آراء اشعری
1 ـ بلاتشبيه بودن صفات خدا: متکلمين قائل¬¬اند خدا دارای دو نوع صفات است: صفات ذاتی که عقل آنها را برای خدا اثبات می¬کند چون علم و قدرت؛ و صفات خبری که عقل آنها را برای خدا اثبات نمی¬کند؛ ولی در آيات و احاديث آمده -چون دست، پا و صورت.
گروهی از اهل حديث به نام «مشبّهة حشويّه» معتقدند خدا اين صفات را درست همچون مخلوقات دارد و حتّيٰ گفته¬اند: خدا را می¬شود لمس کرد و با او معانقه کرد.
بعضی ديگر از اهل حديث از هرگونه اظهار نظر در مورد صفات خبريّة خدا خودداری می¬کنند، چنان¬که وقتی کسی از مالک بن انس در بارة¬ «اَلرَّحمنُ عَلَى العَرشِ استَوىٰ: خدا بر عرش استيلا دارد.» (طه¬5) پرسيد، با ناراحتی¬گفت: استوای بر عرش معلوم است، کيفيّتش مجهول، ايمان بدان واجب و سؤال از آن بدعت است. (ملل و نحل شهرستاني 1/206)
معتزله و اماميّه خداوند را از شباهت به مخلوقات منزّه می¬دانند و دست خدا را به معنی قدرت او می¬دانند؛ امّا اشعری با پذيرش نظر اهل حديث، قيد بلاتشبيه و بلاتکليف را به صفات خبريّة خداوند افزود. مثلاً می¬گويد: «اَنَّ لَهُ يَدَينِ بِلاکَيفٍ، کَما قالَ يَداهُ مَبسوطَتانِ: خدا دارای دو دست است؛ امّا معلوم نيست چگونه دست¬ دارد؛ همان¬طوری¬که قرآن¬كريم در آية 65 سوره¬ مائده می¬فرمايد: «دو دستش گشاده هستند.» (اشعري، الإبانه، ص 18)
2 ـ کلام نفسي خدا: اهل حديث معتقد بودند کلام خدا همان اصوات و حروف می¬باشند که قائم به ذات خداوند قديم¬اند. معتزله نيز کلام خدا را همان اصوات و حروف می¬دانستند؛ منتها معتقد بودند كه کلام خدا حادث است و خداوند کلام خود را در لوح محفوظ يا جبرئيل يا پيامبر خلق می-کند. اشعری برای بيان راهی بين اين دو نظر گفت: کلام دو قسم است: کلام لفظی که از حروف و اصوات تشکيل شده و به قول معتزله حادث است؛ و کلام نفسی که کلام حقيقی است و به قول اهل حديث قديم می¬باشد.
3 ـ حسن و قبح شرعي افعال: معتزله و نيز شيعه حُسن و قُبح را ذاتی افعال می¬دانند و معتقدند که عقل نيز قادر است در بسياری موارد حسن و قبح آنها را درک کند؛ ولی ابوالحسن اشعری و به پيروی او اشاعره گفتند: حسن و قبح افعال شرعی است و هيچ فعلی به خودی خود مقتضی مدح و ذمّ يا ثواب و عقاب نيست، بلکه هر چه شرع مستحقّ مدح دانست، حَسَن و ممدوح است؛ و هر چه شرع مستحقّ ذمّ دانست، قبيح و مذموم است.
4 ـ رؤيت خدا با چشم سر: مشبّهة حشويّه از اهل حديث معتقدند که خدا را می¬توان با همين چشم سرِ مادّی دنيايی ديد؛ امّا معتزله و شيعه هرگونه رؤيت خدا را با اين چشم¬های مادّی دنيايی انکار می¬کنند. اشعری در اين موضوع هم به فكر خودش خواست راه وسطی برگزيند و آن اين¬که گفت: خداوند در قيامت ديده می¬شود همچون ماه شب چهارده؛ امّا ديدن خدا مثل ساير اجسام نيست که مستلزم تشبيه او به مخلوقات شود.
ابوالحسن اشعری و اشاعره در توجيه اين اعتقادشان همچون مادّيّون استدلال کرده وگفته¬اند: هر چه وجود دارد، به ناچار بايد ديده شود؛ و چون خدا در دنيا ديده نمی¬شود؛ پس مؤمنين در آخرت خدا را با همين چشم سر مادّی دنيايی خواهند ديد.
5 ـ قديم بودن صفات الهي: اشعري در مورد صفات خدا مي¬گويد: وجود كائنات دليل بر وجود صانعي است عالم، قادر و مريد؛ و قول معتزله به اين¬كه خدا عالم است به ذات خويش و قادر است به ذات خويش و مريد است به ذات خويش، باطل است؛ بلكه خدا عالم است به علم خويش و قادر است به قدرت خويش و مريد است به ارادة¬ خويش؛ و همچنين صفات حيات و تكلّم و سمع و بصر، نه عين ذات او هستند و نه خارج از ذات او، بلكه قائم به ذات او هستند؛ و همان طوري كه ذات باري تعالي قديم است، اين هفت صفت خداوند هم كه زائد بر ذات وي هستند؛ لازمة¬ ذات اويند و با قدمت ذات قديم هستند و با ذات روي هم «قدماء ثمانيّه» را تشكيل مي¬دهند.
6 ـ قِدم كلام الهي: اشعري و اشاعره معتقدند كلام خدا قديم است؛ چون اشعري و به تبع او اشاعره همة¬ صفات ذاتي حق تعالي را كه به عقيدة¬ آنان هفت تا هستند: (علم، قدرت، سمع، بصر، اراده، كلام و زنده بودن) زائد بر ذات خدا و در عين حال قديم به قدمت ذات باري تعالي مي¬دانند. اشعري مي¬گويد: قرآن کلام خداست و آفريده نشده و قائل به مخلوق بودن قرآن كافر است.
7 ـ نظريّة¬ اكتساب: برخلاف معتزله که برای انسان در افعالش آزادی مطلق قائل بودند، اهل حديث طبق اعتقادشان به قضا و قدر الهی و ناتوانی در جمع اين اعتقاد با اختيار انسان، به جبر گراييدند. اشعری از يک طرف با اعتقاد به قضا و قدر الهی معتقد بود که افعال اختياری انسان را هم خدا خلق و ايجاد می¬کند؛ و از طرف ديگر، کوشيد که نقشی برای افعال اختياری انسان در قالب نظرية¬ کسب بيان کند.
اشعری برای بيان نظرية¬ کسب می¬گويد: قدرت دو نوع است: قدرت قديم که مخصوص خداوند می¬باشد و در خلق و ايجاد مؤثّر است و قدرت حادث که در بندگان است و اثری در ايجاد فعل ندارد؛ بلکه تنها فايده¬اش اين است که انسان در خودش احساس آزادی و اختيار می¬کند و می¬پندارد که توانايی انجام فعل دارد.
مثلاً وقتی کسی كه راه می¬رود، خداوند همزمان با خلق راه رفتن در آن شخص، قدرت حادثی هم در او ايجاد می¬کند، تا احساس نمايد که فعل راه رفتن را به اختيار خودش انجام می¬دهد؛ بنابراين، انسان تنها محلّ فعل وقدرت حادث يعنی محلّ کسب است نه ايجادكنندة¬ کسب؛ ولی اين حرف اشعری نتيجه¬اش جز جبر نيست.
چنان¬كه «دكتر اسعد شيخ الإسلامي» سنّي اشعري گويد: «خداوند خالق افعال عباد است و انسان در افعال خويش بجز اكتساب آن، دخالتي ندارد. به اين معني كه فاعل حقيقي همانا خداست و انسان فقط كاسب فعلي است كه خداوند به وسيلة انسان آن را آفريده است.» (تحقيقي در مسائل كلامي، ص 16)
و «حنّا الفاخوري» در اين زمينه ¬گويد: «پس معني تكليف چيست و چگونه ممكن است ذات باري، انسان را به كيفر اعمالي كه انجام دهندة¬ آنها نبوده است معاقبت كند؟ «اشعري» در پاسخ اين سؤال گويد: قدرت انسان اگر خلق¬كننده نباشد، كسب¬كننده هست؛ زيرا كافر وقتي ايمان نمي¬آورد، به سبب عجز كلّي نيست؛ بلكه بدان سبب است كه به ضدّ ايمان پرداخته و از ايمان اِعراض كرده است. پس كسب نتيجة آن است كه آدمي ارادة¬ خود را به جانب اعمال پسنديده متوجّه سازد. بنابراين، هنگامي كه انسان ارادة¬ عمل خير مي¬كند، خداوند قدرت بر آن عمل را در او خلق مي¬كند و انسان مستحقّ ثواب مي¬شود و چون ارادة عمل شرّي كند، خداوند قدرت بر آن عمل را در او خلق مي¬كند و او را بر آن عقوبت مي¬كند. بنابراين، كسب در نزد اشعري جانشين خلق است در نزد معتزله، و اراده نزد هر دو، شرط اساسي كيفر دادن است؛ پس تعلّق قدرت خدا به افعال اختياري بندگان، تعلّق ايجاد است و تعلّق قدرت بنده به علّت اراده¬اي كه كرده، تعلّق كسب است.» (تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ص 149)
اشاعره مي¬گويند: خداوند خالق افعال انسان است و انسان كسب كنندة¬ آنها. افعال انسان مخلوق خداست و مخلوقات خدا قادر به خلق هيچ چيز نيستند؛ خالقي جز خداوند نيست و لذا افعال انسان همه مخلوق اوست. اشعري گويد: «معناي حقيقي كسب اين است كه چيزي از روي قدرت مُحدثه پديد آيد و اين چيز براي كسي كه قدرت او آن را پديد آورده است «كسب» است؛ پس خداوند خالق افعال انسان است و انسان كسب كنندة¬ آنها.
8 ـ تکليف مالايطاق: يكي از مسائل بديهي تكليف در حدّ امكان است و خواستن چيزي از كسي كه در توانش نيست «تكليف مالايطاق» از مصاديق بارز ظلم است. قرآن كريم با تأييد اين حكم روشن عقلي مي¬فرمايد: «لايُكَلِّفُ اللهَ نَفساً اِلّا وُسعَها» (2) بقره 286
معتزله و شيعه چون حسن و قبح را ذاتی و عقلی می¬دانند قائل¬اند که قبيح و محال است که خداوند بنده¬اش را به تکليفی مکلّف سازد که از توانش خارج است؛ امّا اشاعره چون حسن و قبح را شرعی می¬دانند نه ذاتی و عقلی، قائل¬اند که خداوند هر کاری از جمله تکليف مالايطاق می¬تواند انجام دهد؛ چون هر عملی از او صادرشود نيکوست؛ لذا خداوند مي¬تواند بندگان خود را به انجام اموري هم كه از توانايي آنان خارج است «مكلّف» سازد.
از جملة دلايل اشعري اين آيه است: «اُولَئِكَ لَم يَكونوا مُعجِزينَ في الاَرضِ وَ ماكانَ لَهُم مِن دونِ اللهِ مِن اَولِياءَ يُضاعَفُ لَهُمُ العَذابُ ماكانوا يَستَطيعونَ السَّمعَ وَ ماكانوا يُبصِرونَ: آنها در زمين خدا را عاجز نتوانند کرد، و جز خدا ياري ندارند، عذابشان دو چندان است؛ زيرا تاب شنيدن حق نداشتند و نمي¬ديدند. (هود 20)
اشعري به قسمت اخير آيه استدلال كرده كه با آن¬كه مكلّف بودند، ولي توان شنيدن و ديدن نداشتند؛ خدا عذاب بلكه عذاب دوبرابر براي آنان معيّن فرموده است.
پاسخ: اين نشنيدن و نديدن كفّار به خاطر گناهان و نافرماني¬هايشان بوده است؛ چنان¬كه در آية¬ ديگر مي¬فرمايد: «وَ قالوا لَو كُنّا نَسمَعُ اَو نَعقِلُ ما كُنّا في اَصحابِ السَّعيرِ؛ فَاعتَرَفوا بِذَنبِهِم فَسُحقاً لِاَصحابِ السَّعيرِ: و گويند اگر مي¬شنيديم يا تعقّل مي¬كرديم در زمرة دوزخيان نبوديم؛ آري، به گناه خود اعتراف مي¬كنند؛ پس طرد و هلاك باد بر اهل جهنّم.» (ملك 10)؛ زيرا در اين آيه بيان مي¬دارد كه دوزخيان به گناه خود كه توان شنيدن و تعقّل است داشته¬اند، ولي خود نخواسته¬اند بشنوند و تعقّل كنند.
و در آية¬ ديگر مي¬فرمايد: «وَ لَقَد ذَرَأنا لِجَهَنَّمَ كَثيرًا مِنَ الجِنِّ وَالاِنسِ؛ لَهُم قُلوبٌ لايَفقَهونَ بِها وَ لَهُم اَعيُنٌ لايُبصِرونَ بِها وَ لَهُم آذانٌ لايَسمَعونَ بِها؛ اُولَئِكَ كَالاَنعامِ بَل هُم اَضَلُّ، اُولَئِكَ هُمُ الغافِلونَ: همانا بسياري از جنّيّان و آدميان را براي دوزخ آفريده¬ايم، زيرا آنان دل¬هايي دارند كه با آن فهم نمي¬كنند و چشم¬هايي دارند كه با آن نمي¬بينند و گوش¬هايي دارند كه با آن نمي¬شنوند؛ آنها چون چارپايانند، بلكه گمراه¬ترند، ايشان همان غافلان¬اند.» (اعراف 179). اين آيه بالصّراحه بيان مي¬دارد كه اين¬ها قلب و گوش و چشم دارند، ولي از آنها استفاده نمي¬كنند؛ ازاين¬رو، همچون چارپايان هستند؛ چون امتياز آدمي از حيوانات در تعقّل و چشم بينا و گوش شنواست؛ و ازآن¬رو، از چارپايان گمراه¬ترند كه آنها اصلاً استعداد تعقّل و فهم و درك ندارند؛ ولي اينها با آن¬كه اين استعداد را دارند غافل¬اند و از آنها استفاده نمي¬كنند.
آية¬ ديگري كه مستمسك اشاعره است اين آيه است: «يَومَ يُكشَفُ عَن ساقٍ وَ يُدعَونَ اِلَي ¬السُّجودِ فَلايَستَطيعونَ: روزي كه كار بر كافران سخت شود و به سجده فراخوانندشان، ولي نتوانند» (قلم 42) ستمگران با آن¬كه امر به سجود مي-شوند، ولي توان آن را ندارند.
در صورتي كه چون در دنيا كه توان سجده داشتند، سجده نكردند، در قيامت كه ديگر توانايي سجده ندارند، امر به سجده شوند، تا افسوس و تأسّف خورند كه چرا وقتي مي¬توانستيم سجده كنيم نكرديم.
9 ـ داراي وجه و دست و مكان بودن خدا: اشعري گويد: بنا بر آيه¬: «يَبقيٰ وَجهُ رَبِّكَ ذوالجَلالِ وَالاِكرامِ: آن که باقی است، روی پروردگار شکوهمند و بزرگوار توست.» (رحمان 27) خدا وجه دارد، ولي معلوم نيست چگونه و همچون اهل حديث بنا بر ظاهر آيات و احاديث براي خدا وجه و دست و چشم و مكان قائل است
اهل حديث و اشاعره از آية¬: «اَلرَّحمَنُ عَلَی العَرشِ استَویٰ.» (طه 5) استواء را به معنی استقرار گرفته¬اند، نه به معنی استيلا و تسلّط كه شيعه و معتزله گفته¬اند.
و قائل¬اند: خدا چشم دارد، امّا بدون کيفيّت؛ چنان¬که «قرآن كريم» می¬فرمايد: «تَجري بِاَعيُنِنا: زير نظر ما (چشم ما) حرکت می¬کند.» (قمر 14) خدا در آخرت با همين چشم¬هاي سر دنيائی ديده می¬شود؛ چنان¬که ماه در شب چهارده رؤيت می¬گردد.
و قائل¬اند: خدا دارای دو دست است؛ چون قرآن ¬فرموده: خَلَقتُ بِيَدَيَّ: با دو دستم آفريدم. (ص 75) و¬فرموده: «يَداهُ مَبسوطَتانِ: دو دست خدا گشاده¬اند. (مائده 65)
و رواياتی را هم که قائل¬اند: خدا به آسمان نخست فرود می¬آيد تصديق مي-كنند.
اشعري گويد: خدا در روز رستاخيز می¬آيد، چون قرآن كريم فرموده: «وَ جاءَ رَبُّكَ وَالمَلَكُ صَفّاً صَفّاً: پروردگارت و فرشتگان صف در صف می¬آيند.» (فجر 22)
10 ـ اطاعت از سلطان جائر و جايز نبودن قيام عليه او: اشعري گويد: نمازخواندن پشت سر هر نيکوکار و بدکاری جايز می¬باشد و از پيشوايان بايد اطاعت کرد. (الإبانه، ص 18 ـ 29)