بخش پنجم - اديان پيش رفته غيرآسماني.
اديان چيني
اوضاع جغرافيايی و سياسی چين
چين سرزميني است بالغ بر نُه ميليون و هفتصد هزار كيلومتر مربّع، كه از نظر وسعت بعد از روسيّه و كانادا سوّمين كشور روي زمين است و از نظر جمعيّت اوّلين كشور. محصور بودن چين بين اقيانوس كبير و سرزمين¬هاي يخبندان سيبري و كوه¬هاي مرتفع هيمالايا و پامير، سبب شده بود، كه در طول قرون متمادی اقوام ديگر به اين سرزمين مهاجرت نكنند؛ بلكه فرهنگ چيني از نظر علمی و هنري و فلسفی و مذهبی به تنهايي نضج نمايد.
کوه¬های چين بيشتر در مغرب قرار گرفته¬اند و رودهای چين مخصوصاً دو رود مهمّش «هوانگهو» (رود زرد) و «يانگ¬تسه¬کيانگ» (رود آبی) از آن¬ها سرچشمه گرفته و به طرف جلگة¬ شرقی چين جريان می¬يابند؛ و همين شرق چين هم هست، که از برکت اين دو رود، از سه هزار سال قبل از ميلاد مهد تمدّن عظيم چين می¬باشد.
چينيان که از نژاد زردند، با همسايه¬ی شمالي خود مغولان، که صحراگرد و بی¬تمدّن بودند، مدام در زد و خورد بودند و برای جلوگيری از حملات آن¬ها ديوار چين را در شمال اين کشور کشيدند. ديوار چين که به صورت ديوارهای مجزّايی کشيده شده بود، به وسيلة يکی از پادشاهان چين به نام «شی هوانگ تی» به هم متّصل شدند. ديوار چين که 1500 ميل طول دارد، عظيم¬ترين ساختمان بشري است و از کره¬ی ماه به خوبی نمايان است. هرچند اين ديوار هم نتوانست از ترکتازی مغولان جلوگيری کند؛ ولی از شمار يورش¬های آنان کاست. و چون مغولان به وسيله¬ی اين ديوار راه خود را تا حدودي به چين مسدود يافتند، به نواحی غربی، از جمله ايران و روسيه سرازير شدند و تا ايتاليا پيش تاختند.
چين از قديم¬ترين تمدّن¬هاست. چينيان داراي اختراعات بسياري بوده¬اند، از جمله: اختراع قطب¬نما، کشف باروت، ترسيم نقشه جغرافيايی، وضع اصول اعشاری در حساب و مهم¬تر از همه اختراع کاغذ است که اروپائيان از اين اختراعات بسيار استفاده کردند.
چين از كشورهاي قديمي روي زمين است و تمدّنش به¬3500 سال قبل ازميلاد مي-رسد. تا قرن پانزدهم ميلادي حدو 15 سلسله در چين به حكومت رسيده¬اند. در سال 1912 چين داراي نظام جمهوري شد و «سون ـ يات ـ سن» اوّلين رئيس جمهور چين شد. در سال 1949 حزب كمونيست به رهبري «مائو ـ تسه ـ تونگ» در چين زمام قدرت را به دست گرفت و رئيس جمهور وقت چين «چيان ـ كاي ـ شك» به جزيرة تايوان (فرمز) فرار كرد و به كمك آمريكا دولت چين ملّي را تشكيل داد. در ابتدا حقّ وتو در سازمان ملل متّحد در اختيار دولت تايوان قرارگرفت؛ ولي بالاخره در اختيار چين اصلي قرار گرفت.
چينيان قديم معتقد بودند، كه زمين همچون صفحه¬اي مسطّح و ساكن است و آسمان همچون سرپوشي مقعّر بر روي آن نهاده شده است؛ و کشور چين ـ بخصوص قصر خاقان در پايتخت چين ـ مرکز عالم است. لذا چينيان امپراتور خود را هم پسرآسمان و معبود واجب¬الاطاعه دانسته و همة اختيارات نظامی و مدنی و مذهبی هم در دستش بود.
سرزمين چين همچون وسعت و کثرت جمعيّتش، دارای اديان و فلسفه¬های فراوان بوده است که مهم¬ترين آنها دين تائويی وکنفوسيوسی است؛ ولی با آن¬که اديانی ¬چون بودايي، زردشتی، مسيحی و اسلام به چين راه يافته¬اند؛ امّا جز دين کنفوسيوسی، که از چين به ژاپن راه يافته است، دين ديگری از چين به ساير سرزمين¬ها نرفته است.
خصوصيّات فکری و ديني چينيان
از خصوصيّات اديان چيني حتّي تمام كشورهاي شرقي آسيا يعني چين، ژاپن، كره و ويتنام اين است كه نه بنيانگذاران اديانشان از طرف خدا مبعوث شده¬اند و نه كتاب آسماني دارند.
خصوصيّت ديگر اديان چيني اين است كه برخلاف اديان هندي که طبيعتاً متوجّه امور مجرّد و مافوق بشری است؛ روح و فکر چينی متوجّه انسان و اخلاق و نظام خانوادگی و اجتماعی می¬باشد؛ و دين¬های چينی هم بيشتر مکتب¬های اخلاقی هستند تا دينی.
اکثر شعائر دينی مردم چين نيز که جهت تهذيب اخلاق و تربيت می¬باشند، بر محور بردباری و صلح و برحذر داشتن از درشتی و خشم و زياده¬روی است و در تديّن چينی هيچ نوع شور و حال وجود ندارد.
از نظر چيني¬ها، کار نيک و ثواب، پيروی و هماهنگی با طبيعت و قوانين آن است و هر که از قوانين پيروی نکند، گناهکار است. چيني¬ها مردمی خوش¬بين¬اند و نظر اکثر فلاسفه و انديشمندان آنان نيز بر آن است که انسان فطرتاً خوب آفريده شده است و کسی که در زندگی اعتدال را رعايت کند و از افراط و تفريط به دور باشد، خوشبخت خواهد بود.
و از آنجا که انديشة¬ چينی بيش از حدّ معمول متوجّه مسائل عملی و اجتماعی است، از کاوش¬های عقل نظری که کارش گذشتن از ظواهر و پی بردن به علل برتر حيات و هستی است، تا حدودی از جهانيان عقب مانده¬اند. به طوری که حکمايی هم که در چين ظهور کرده¬اند، بيشتر به مسائل زندگی توجّه کرده¬اند، تا مسائل الهيّات و ماوراءالطّبيعه.
ولي بايد گفت: فلسفة¬ چيني، در عين اين¬كه فلسفه¬اي است اين جهاني، فلسفه¬اي آن جهاني نيز مي¬باشد. چنان¬كه گفته¬اند: «هر چند فلسفة چيني از فعّاليّت¬هاي عادّي روزمرّه جدا نيست، مستقيماً به آنچه به بهشت مربوط است مي¬رود.»
از دو مذهب بزرگ هند هم، مذهب هندويی که بيشتر به مسائل عقل نظری و الهيّات پرداخته، وارد چين نشده؛ بلکه آيين بودايی که بيشتر به اخلاق توجّه دارد، وارد چين شده؛ و در چين هم به نحو کاملاً بارزی به رنگ چينی درآمده است. يک فرد چينی نيز معمولاً هم دين ملّی خودش دارد و هم به يکی از اديان بودايی، اسلام و يا مسيحيّت معتقد است.
ازاين¬رو، بسياري برآنند كه چيني¬ها دين ندارند؛ ولي وقتي كه همة¬ آنچه را كه از تائو منظور مي¬كنند، بررسي كنيم، درمي¬يابيم كه تائو شامل ابعاد ديني است و در زندگي روزمرّه¬ی مردم چين قطعاً به صورت يك دين عمل مي¬كند.
خدايان چيني
چيني¬ها هم¬چون ساير ملل دوره¬هاي ابتدايي ديني هم¬چون توتميسم، تابو، مانا، فتيشيسم، انيميسم را گذرانده¬اند. و نيز چينيان هم¬چون ساير اقوام ابتدايي جان¬گراي بودند و مظاهر طبيعت را جاندار مي¬پنداشتند و آن¬ها را از سر ترس مي¬پرستيدند. به زمين به عنوان نيروي زاينده و به آسمان كه مظاهرش آفتاب و باران بودند با تعظيمي آميخته به خوف مي¬نگريستند. باد و رعد و درخت و كوه و مار را نيز مورد پرستش قرار مي¬دادند.
ولي از نظر چينيان از همه¬ی¬ خدايان بزرگ¬تر «شانگ¬تي» يا «تي¬ين» (حاكم متعال) است كه تختش بر فراز آسمان¬ها جاي دارد و هم¬چون پادشاهي مقتدر بر ارباب انواع طبيعت و بر همه¬ی¬ دنيا حكومت مي¬كند و امور آدميان را به يك معناي وسيع رتق و فتق مي¬نمايد. شانگ¬تي همواره زنده و حاضر است، همه كس را مي¬بيند و همه چيز را مي¬شنود، فضيلت و درستكاري را دوست دارد، نيكان را پاداش مي¬دهد و بدي و بدكاران را مجازات مي¬كند. اين شانگ¬تي است كه عوالم را مي¬گرداند، كارها را اداره مي¬كند، و سرنوشت جبري هر كسي را مقرّر مي¬دارد. چيني¬ها براي شانگ¬تي قرباني مي-كنند و معتقدند خدا نيايش و خواسته¬هاي آن¬ها را از آن¬چه كاهن در دود به سوي او فرستاده، درك مي¬كند.
ابتدا چينيان زمين را كه از نظر آن¬ها مؤنّث بود، بيشتر از آسمان كه او را مذكّر مي¬پنداشتند، پرستش مي¬كردند و در نتيجه در بين آنان مادرشاهي هم حكمفرما بود و براي اجداد مادري بيش از اجداد پدري احترام قائل بودند؛ ولي به تدريج پرستش آسمان كه جنبة مذكّر داشت، بيشتر متداول شد واحترام و پرستش به اجداد پدري بيشتر شد.
چينيان ربّ¬النّوعان طبيعت نظير خورشيد، ماه، باد، ابر، باران، رودخانه و نيز اجداد شاهان و وزرا و اشخاص برجستة مملكتي و ارواح اجدادي مردم عادّي را پرستش مي-كردند.
از نظر چيني¬ها بهترين قرباني بايد تقديم روح نياي خانواده¬شان شود و قرباني هم شامل انواع خوراكي¬ها و لباس¬ها مي¬شود كه علاوه بر مصرف افراد خانواده، مقداري از آن¬ها هم به مستمندان داده مي¬شود. چينيان گاه مي¬پندارند كه روح نيايشان در يكي از افراد خانواده¬شان حلول كرده است؛ ازاين¬رو، قرباني¬هايشان را تقديم او مي¬كنند.
چينيان معتقد بودند زمين و آسمان و درّه¬ها و بيشه¬ها و درياها مملوّ از موجودات روحاني خوب و بد است؛ و كوهستان¬هاي چين و رود زرد را به عنوان منزلگاه ارواح مورد ستايش و پرستش رسمي مردم آن سرزمين بوده است. و نيز چينيان برآن بودند كه ارواح موذي و اقسام شياطين در اطراف خانه¬ها پراكنده¬اند و در اماكن خلوت و متروك و در جنگل¬هاي مخوف و اعماق درّه¬ها و در كمينگاه راه¬ها، خاصّه شب هنگام، متعرّض عابرين مي¬شوند.
چينيان معتقد بودند، كه ارواح خبيثه در آب و هوا و خاك به صورت جانوران درّنده و گاهي به صورت حيوانات رامي نظير پرنده و ماهي درآمده، بني¬آدم را آزار مي¬رسانند.
چينيان نياكان و اجداد مردة¬ خود را هميشه در ميان خود موجود دانسته، معتقدند كه آن¬ها همواره مراقب اعمال و خواهان سعادت و آسايش اعقاب و اولاد خود مي¬باشند و اگر از يكي از ايشان عملي ناپسند سرزند، آن¬ها خشمگين گشته، او را كيفر مي¬دهند؛ ازاين¬رو، بازماندگان بايد همواره رشتة ارتباط و اتّصال خود را با اموات و ارواح گذشتگان استوار نگاه دارند و به وسيلة¬ ادعيّه و اوراد و قرباني¬ها و اهداي خوردني¬ها، آن¬ها را شاد سازند. به طوري كه مي¬توان گفت: چينيان به اجداد خود در حدّ پرستش احترام مي¬گذارند.
چينيان در قبور پادشاهان و خانواده¬ی¬ سلطنتي سلاح و ساير لوازم نياز آنان و نيز سربازان محافظ و كنيزان و غلامان و همسران قرار مي¬دادند. بعدها به جاي آن¬ها سربازان مصنوعي در كنار ايشان دفن مي¬كردند. در قبر افراد عادّي نيز يك چاقو و يك ظرف قرار مي¬دادند.
چينيان از آيين پرستش نياكان، سه هدف داشتند: يكي اين¬كه ارواح گذشتگان آن¬ها در عالم ديگري از حيات سعادتمندانه¬اي برخوردار باشد؛ ديگر اين¬كه خانواده¬اش را كه براي او خيرات و مبرّات مي¬كند مورد دعا و بركت خويش قرار دهند؛ و سوّم اين¬كه مرده از بازماندگانش راضي باشد و نيازي به مراجعت و ايجاد مزاحمت براي بازماندگان پيدا نكند.
چينيان هنوز هم در اوايل پاييز جشن مذهبي «فستيوال ارواح گرسنه» برپا مي¬دارند كه در آن هدايايي به پيشگاه ارواح ناشاد از هر خانواده¬اي كه باشند برپا مي¬دارند، تا بدين وسيله خود را از شرّ هرگونه مخاطره¬اي از ناحية¬ آنان مصون بدارند.
دين يا فلسفه تائوئي
دين و يا به عبارت بهتر فلسفه¬ی تائوئي توسّط «لائوتسه» يا «لائوچه» (517 ـ 604 ق. م) بنيان گرديده و در قرن چهارم قبل از ميلاد توسّط «شانگ تزو» تكميل شد. هر چند بعضي معتقدند، كه اصولاً لائوتسه وجود خارجي نداشته، بلكه صرفاً شخصی افسانه¬اي است.
به هر حال گفته¬اند: لائوتسه كه اشرافزاده¬اي بود، ابتدا خازن اسناد دولتي حكومت چين بود، ولي در اثر يك انقلاب روحي به انزوا و عرفان و تزكيه¬¬ نفس پرداخت. و چون خواست از مرز چين بگذرد، رئيس مرزباني به او گفت: حال كه از اجتماع كناره مي-گيري كتابي براي من بنويس و لائوتسه كتاب «تائوته¬كينگ¬» را كه دو بخش داشت، به مرزدار داد و كس ندانست كجا رفت و كجا درگذشت. ولي «تائوته¬كينگ¬» مسلّماً در طول قرون نگاشته شده و در قرن چهارم ميلادي توسّط «شانگ تزو» تكميل گرديده است.
لائوتسه فلسفه¬اش را كه همان راه طبيعت است، چنين بيان مي¬كند: در طبيعت هر چيزي در بستر طبيعی خود سير می¬کند؛ اشياء به وجود مي¬آيند و پس ازآن¬كه به كمال خود رسند، بدون آن¬كه مالك چيزي باشند به اصل خود بازمي¬گردند. چنان¬كه درختان در آغاز هر بهار شكوفه و برگ و بار مي¬دهند و چون زمستان شود به خواب زمستاني مي¬روند و باز در اوائل بهار با خرمّي تمام زندگي را از سر مي¬گيرند. ملايم¬ترين و كم نيروترين چيزها آب است؛ ولي چون از قانون تائو پيروي مي¬كند، سنگ¬هاي سخت را مي¬شكند. ازاين¬رو، از نظر لائوتسه، خردمند هم كسي است، كه از قانون تائو پيروي كند، يعني بدون ستيزه با طبيعت و هم¬نوعان خود زندگي نمايد.
از نظر اين فلسفه، دانش فضيلت نيست؛ زيرا تجربه نشان داده كه هر چه آموختني¬هاي بشر وسعت گرفته، بر شمار اراذل و اوباش افزوده شده است. بدترين حكومت¬ها، حكومت فيلسوفان است كه با پندار خود، جريان¬ طبيعت را به صورت مسخ شده عرضه مي¬دارند. روشنفكر دولت را به خطر مي¬اندازد؛ زيرا جامعه را در قالب قوانين انتظام مي-بخشد؛ ولي غافل است كه آزادي و شور حيات اعضاي جامعه را از ميان مي¬برد و بيش از فايده زيان مي¬رساند. از نظر لائوتسه حتّيٰ كتابت كاري شيطاني و مايه¬ی پريشاني است.
لائوتسه هم¬چنين معتقد است يك فرمانرواي خوب آن است كه هر چه كمتر در كار مردم دخالت كند و كمتر مردم را به تكلّف و پيچيدگي بكشاند؛ بلكه آنان را به يك زندگي متعارف و بي¬پيرايه كه مطابق جريان بي¬تصنّع طبيعت است، سير دهد.
آن¬گاه لائوتسه مي¬گويد: در وضعي كه تكاپو طبيعي است، يعني حوادث كه با سنّت¬ها سازگارند، به آرامي جريان مي¬يابند، انگيزه¬هاي اقتصادي و شوق نان و عشق كه در كالبد مقرّرات مقيّد نشده¬اند، خود به خود چرخ حيات را با حركتي سالم و ساده خواهند گردانيد؛ و در نتيجه از شمار نوآوري¬ها كه بر ثروت زرداران و زورداران مي-افزايد، خواهند كاست؛ از كتابت و قانون¬هاي وضعي و صناعت هم اثري نخواهد ماند و داد و ستد به صورتي كه در روستاها جريان دارد، برقرار خواهد شد. گذشتگان كه در طبيعت زندگي را به سادگي مي¬گذراندند، شاد و سرزنده بودند؛ ولي امروزه كه بشر از كشتزارها به شهرها روآورده، با ابداعات و اختراعات خود، زندگي را پيچيده ساخته و زندگي را تلخ ساخته¬ است.
لائوتسه همچنين مي¬گويد: با عقل و تفكّر و استدلال نمي¬توان به تائو (خدا) رسيد، بلكه شخص تنها از راه رقص و موسيقي و رياضت و عبادت و تأمّل در طبيعت و جذبه و خلسه مي¬تواند در او استغراق يابد.
و اين¬ها همه همان راه و كاري است كه در قرون اخير ژان ژاك روسو ارائه داد.
از نظر آيين تائوئيسم تمام موجودات عالم با دقّت و استحكام با يكديگر آميخته¬اند، به نحوي كه هر موجودي در موجودات ديگر تأثير مي¬گذارد. ازاين¬رو، سوء رفتار و گناهكاري انسان سبب مي¬شود كه طبيعت از مسير خود منحرف شود. و برعكس، اگر آدمي به قانون طبيعت يعني «تائو» تسليم باشد، تعادل در عالم برقرار مي¬ماند، غلّات و ساير نباتات به فراواني رشد مي¬كنند و در نتيحه خود انسان هم به آسايش و سعادت مي-رسد.
طبق تعاليم تائو اخلاق دو اصل مثبت و منفي دارد. طبق دستور مثبت آدمي بايد در وجود خودش طبيعت تائو را متجلّي سازد و رفتار و گفتار خود را با سكون و آرامش قوّة¬ تائو موزون سازد؛ و طبق قاعدة¬ منفي در برابر جريان آرام و نرم طبيعت مقاومت و مخالفت نكند و در سير مبارك آن با كردار ناصواب، مانع و حايلي ايجاد ننمايد.
از نظر لائوتسه، انسان براي سعادتمند شدن و كسب حيات جاودان بايد هوا و هوس و شهوت را در خود معدوم كند، در همه چيز اقتصاد و اعتدال را رعايت كند؛ فروتني و پاكدامني و زهد و تقوا پيشه سازد، نسبت به هر كس و هر حادثه¬اي بي¬اعتنا باشد، ساده زندگي كند و با همه حتّي دشمنان با اخلاق نيك رفتار كند.
از نظر مذهب تائوئي كه به صورت عقيده و مذهب چيني¬ها درآمده، از تائو (خداوند) دو روح و دو نيرو ظاهر مي¬شود: يكي «يانگ» كه اصل فلكي مثبت و فعّال و مولّد نور و گرمي و زندگي است و ديگري «يين» كه اصل فلكي منفي و منفعل و مظهر ظلمت و سردي و مرگ است و از آميزش و تركيبات اين دو نيرو همة¬ اشياء موجود مي¬گردند.
از نظر مكتب تائوئيسم، هر چند انسان مي¬تواند در زندگي و آداب اجتماعي با آزادي طريقي برخلاف قانون ازلي تائو در پيش گيرد؛ ولي حاصل او از اين عمل رنج است و درد. همان طوري كه شنا برخلاف مسير جريان آب مقاومت انسان را كم و ناتوان خواهد ساخت؛ طبيعت نيز در مسير خود مخالفان جريان خود را نابود مي¬سازد.
در قرن اوّل ميلادي شخصي به نام «چانگ تائو لينگ» به پايتخت چين رفت و يك انجمن سرّي تشكيل داد و جادوگري و كيمياگري در دين تائويي وارد كرد. پس از او فرزندان و اخلافش كار او را دنبال كردند و پيروان فراواني يافتند و داراي نفوذ سياسي فراوان شدند. امروزه پيشوايان اين مذهب براي دفع ارواح خبيثه وسالم¬كردن مريضان و دفن اموات، به خواندن اوراد و ساختن طلسمات و داروهاي عجيب و غريبي مي¬پردازند.
در قرن دوّم ميلادي نيز فرقه¬ی¬ جادوگر ديگري در مذهب لائوتسه به نام «عامّه¬زوال» توسّط «چانگ جو» به وجود آمد كه آن هم پيروان زيادي يافت و تاكنون هم وجود دارند.
در مذهب تائوئيسم پنج چيز حرام است و ده چيز مستحسن. پنج چيز حرام عبارتند از: قتل، مي¬خوارگي، دزدي، زنا و دروغ؛ و امّا ده چيز مستحسن عبارتند از: محبّت به والدين، وفاداري به آموزگاران، مهرباني به تمام مخلوقات، دوري جستن از اعمال بد، خدمت به ديگران، آزاد كردن بردگان، كندن چاه و كاشتن درخت، ساختن راه¬ها و پل-ها، تعليم نادانان و خواندن كتاب¬هاي ديني و تقديم هدايا به درگاه خدايان.
در سال 165 ميلادي يكي از امپراتوران چين به نام «هوان» به آيين «تائو» رسميّت داد و معبد «لائوتسه» را بنا كرد. در قرن هفتم ميلادي نيز خاقان چين «لي¬مين¬تين» به اين مذهب ايمان آورد، آن¬گاه چينيان براي مقابله با مذهب بودايي كه يك آيين وارداتي از هند بود، در بزرگداشت لائوتسه بسيار تلاش كردند و به او لقب «خاقان عالم اسرار» دادند و معابد فراواني به نام او بنا كردند و «تائوييسم» را به عنوان دين ملّي و رسمي چين قرار دادند.
اندرزهايي از لائوتسه:
1 ـ آن¬كه ضمير باطن خويش را پاكيزه دارد، از كژي مصون است.
2 ـ به كسي بخشيده خواهد شد كه كمترين آز را دارد.
3 ـ آن¬كه بسيار دارد، راه به جايي نمي¬برد.
4 ـ آن¬كه بر خشم و شهوت غلبه يابد و آن¬ها را به بردباري وادارد، وارسته گردد.
5 ـ پرهيزگار به يگانگي مي¬رسد و سرمشق جهان مي¬شود.
6 ـ يگانگي بي¬نام از آز و طمع آزاد است.
7 ـ رهايي از آز و طمع، آرامش بزرگ به بار مي¬آورد.
8 ـ جهان از ميان امور ظاهري به راه راست مي¬افتد.
9 ـ پرهيزگار از جاه¬پرستي، كبر و ناز و بزرگي¬خواهي مي¬پرهيزد.
10 ـ پرهيزگار خود را پس مي¬زند و نمي¬گذارد جلو بيايد.
12 ـ پرهيزگار روح خود را تسليم مي¬كند، تا نجات يابد.
13 ـ پرهيزگار در جهان تنها سر مي¬كند، امّا قلبش خانه¬ی همه است. ( هنری لوکاس، تاريخ تمدّن 1/204)