سایت اصول دین


آيين كنفوسيوسي


دکتر رحمت الله قاضیان

آيين كنفوسيوسي.

كنفوسيوس(479 ـ 551) كه نامش به زبان چيني «كونگ فوتسو» است و در زبان اروپايي و نيز به تبع آن به زبان ايراني به كنفوسيوس معروف است، يكي از يازده فرزند يك سردار چيني بود، كه در سال 551 ق م در شهر «چوفو» در ايالت «شانتونك» به دنيا آمد.

گويند: نسب كنفوسيوس به خاقان چين «هوانگ¬تي» مي¬رسد و خانواده¬اش كه هنوز هم وجود دارند، قديمي¬ترين خانواده¬ی چيني است و اكنون تمام شهر چوفو از نسل او هستند. چون کنفوسيوس در سه سالگي پدرش را از دست داد و درنتيجه براي كمك به خانواده¬اش مجبور شد كه به سختي كار كند، با شُور عدالت¬خواهي بزرگ شد. كنفوسيوس بعد از تحصيل در سنّ 17 سالگي وارد خدمت دولت گرديد و در سنّ نوزده سالگي ازدواج كرد و در بيست سالگي كه همسرش براي او پسري آورد از او جدا شد وظاهراً ديگر متأهّل نشد.

كنفوسيوس به پست¬هايي مانند مباشرت املاك، استانداري و حتّي وزارت رسيد؛ ولي چون دريافت كه مملكت را سراسر ظلم و فساد فراگرفته، از همه چيز دست كشيد، به ميان مردم رفت و به تعليم و تربيت آنان پرداخت.

كنفوسيوس برخلاف لائوتسه، بيشتر به زندگي اجتماعي توجّه داشت، تا به عرفان و فلسفه و الهيّات؛ ولي او به تمام معني شخصی مذهبي بوده و به تمام دستورات مذهبي زمان خودش عمل مي¬كرده است. چه در اعتقادات نفساني و چه در اعمال ظاهري وي هم، روح ايمان يعني يك حقيقت مذهبي نمودار است، تا آن¬جا كه اعمال او سرمشق استحكام عقيده و نمونه¬ی استواري ايمان ملّت چين تا نسل معاصر شمرده مي¬شود و شخص او به تمامي مثل اعلا و مظهر اكمل دينداري به حساب مي¬آمده است. و حتّي از گفته¬هاي كنفوسيوس برمي¬آيد كه وي براي خود يك جنبه¬ی¬ رسالت و نبوّت خاصّ نيز قائل بوده است.

كنفوسيوس برآن بود كه براي رسيدن به يك جامعه¬ی¬‌ ايده¬آل بايد افراد تا آن¬جا كه مي¬توانند به اصلاح اخلاق خود بپردازند و براي اصلاح اخلاق هم نبايد به انديشه¬هاي كهنه متشبّث شد؛ بلكه بايد هرچه بيشتر به كسب دانش پرداخت.

كنفوسيوس مي¬گويد: جامعه بر اساس قواعد اخلاقي اداره مي¬شود و اصل اجتماع است نه فرد. هيأت جامعه هم بر پنج اصل استوار است كه اگر مراعات شود،‌ جامعه در عالي¬ترين مرتبه¬ی طهارت و صفا خواهد رسيد و آن پنج اصل عبارتند از:

1 ـ برادر بزرگ¬تر با برادر كوچك¬تر با لطف و مدارا رفتار كند و برادر كوچك¬تر نسبت به برادر بزرگ¬تر خاضع و متواضع باشد.

2 ـ پدر به پسر به شفقت بنگرد و پسر به پدر مشفق باشد.

3 ـ شوهر نسبت به زن عادل باشد و زن مطيع شوهر باشد.

4 ـ‌ زبردستان نسبت به زيردستان دل¬بسته و علاقمند باشند و زيردستان نسبت به زبردستان فرمانبردار و تابع باشند.

5 ـ‌ حكمران بايستي به اَتباع خود مهربان باشد و اتباع به حكمران وفادار باشند.

كنفوسيوس همواره نه تنها وجود يك ذات متعالي، بلكه هم¬چنين نظارت وي بر جهان را تعليم مي¬داده است. كنفوسيوس همين طور به دو دسته ارواح: يكي مفيد و ديگري مضرّ معتقد است و اين دو نوع ارواح را سبب خوشبختي¬ها و بدبختي¬هاي انسان مي¬داند. كنفوسيوس به قرباني براي ارواح اجداد هم تأكيد مي¬ورزد.

از زمان خود كنفوسيوس تا كنون، مذهب كنفوسيوسي مذهب رسمي چين بوده و تقريباً تمام اعيان و اشراف و رجال سياسي و دولتي همواره پيرو مذهب و فلسفة¬ او بوده¬اند. امروزه هم چينيان روز تولّد كنفوسيوس را عيد ملّي قرارداده¬اند.

كنفوسيوس بر آن است كه براي اصلاح اخلاق بايد شهر و كشور اصلاح شود، و براي اصلاح شهر و كشور بايد خانواده¬ها انتظام يابند و براي نظام دادن به خانواده¬ها بايد نفوس پرورش داده شوند و براي پرورش نفوس بايد دل¬ها پاك گردند و براي پاك شدن دل¬ها بايد مردم در افكار خويش صادق و صميمي باشند و براي آن¬كه مردم در افكار خويش صادق و صميمي باشند، بايد دانش خود را تا برترين مرز گسترش دهند.

گفته¬اند: کنفوسيوس از هرگونه استبداد و خود¬رأيي به دور بود، پشتكار عجيبي داشت، الگو و نمونه¬ی اخلاق و آداب معاشرت بود و داراي هماهنگي كامل روحي بود.

از نظر كنفوسيوس انسان برترچند چيز مي¬داند: هنگام به كار بردن چشمانش مي-كوشد درست ببيند، مشتاق است رأفت در سيمايش جلوه كند، در معاشرت مي-كوشد پاس حرمت ديگران بدارد، در تكلّم مي¬كوشد تا صدّيق باشد، در كارش مي-كوشد دقّتي مؤدّبانه مبذول دارد، در مورد آنچه شك دارد مي¬كوشد تا از ديگران بپرسد، وقتي كه خشمگين است به عواقب خشم خود مي¬انديشد، وقتي كه منفعتي در پيش دارد از تقوا غافل نمي¬شود...

كنفوسيوس بر آن است وقتي كه عدالت كامل در جامعه استيلا يابد و سراسر جهان به صورت يك جمهوري درآيد، مردم اشخاص ‌با استعداد و فضيلت و لياقت را براي اجراي كارها برمي¬گزينند،‌ صادقانه براي توافق‌ گفتگو مي¬كنند، صلح عمومي پديد مي¬آورند و هر كسي تمام بزرگ¬ترها را پدر و مادر خود مي¬شمارد و تمام كوچك¬ترها را فرزندان خود.

و نيز از نظر كنفوسيوس سالخوردگان بايد تا هنگام مرگ از وسايل معاش برخوردار گردند، ميانسالان به كار اشتغال ورزند، جوانان از لوازم نشو و نما بهره گيرند، بيوگان و يتيمان و بي¬فرزندان و عليلان از مراقبت محروم نمانند، حقوق هر مرد محفوظ و فرديّت هر زن محترم باشد و همه از كاهلي بپرهيزند و به توليد ثروت پردازند.

كنفوسيوس ادبيّات كهن چيني را در پنج كتاب: منظومه¬ها، تغيير و تبديل¬ها، تاريخ، مناسك و سالنامه¬ها، با مطالبی از خود جمع¬آوري كرد.

انسان برتر از نظر كنفوسيوس:

1 ـ توافق در گفتار و كردار كه از صفاي باطن و تزكيه¬ی ضمير او حاصل مي¬شود.

2 ـ اقتضاي منش انسان برتر هم¬دردي سرشار اوست با همه¬ی¬ انسان¬ها.

3 ـ از مشاهده¬ی امتيازات ديگران به خشم نمي¬افتد.

4 ـ‌ هرگاه گرانمايگان را ببيند، به فكر آن مي¬افتد كه با آنان برابر شود.

5 ـ به اهانت و تهمت وقعي نمي¬نهد.

6 ـ فرودستان را خوار نمي¬دارد و به جلب نظر فرادستان برنمي¬خيزد.

7 ـ در بين مردم به وقار سلوك مي¬كند.

8 ـ در گفتار ملايم و در رفتار صدّيق است.

9 ـ از تندگويي و چرب زباني مي¬پرهيزد.

10 ـ كوشا و جدّي است؛ زيرا كار بسيار در پيش دارد.

11 ـ رازدار و با وقار است.

12 ـ آموختن و به كار بستن، خشنودي خاطر مي¬آورد.

13 ـ اگر به راه خطا رفتي، از برگشتن نترس.

14 ـ بهترين روش ادب، طبيعي رفتار كردن است.

15 ـ فضيلت و تقوا براي مردمان از آب و آتش هم مفيدتر است.

16 ـ در آن¬چه شك داري ساكت باش و در ديگر مطالب با احتياط سخن گو.

17 ـ در ناداری خرسند باش و در توانگری فروتن.

18 ـ حسن معاشرت، همسايگي را شيرين مي¬كند.

19 ـ مرد بزرگ دير وعده مي¬دهد و زود به وعده¬ی خود عمل مي¬كند.

20 ـ سادگي از روستائيان است و ظرافت از هم¬شهريان و مرد كامل هردو را داراست.

21 ـ تقوا در آن است كه عمل نيك را از نتيجه¬ی¬ آن بالاتر بشماري.

22 ـ مردان بزرگ كم مي¬گويند و بسيار عمل مي¬كنند.

23 ـ با ديگران نبايد زياد خودماني شوي، تا موجب كدورت گردي.

24 ـ سپاه تمرين نكرده را به جنگ بردن، آنان را به كشتارگاه راندن است.

25 ـ ممكن است يك كلمه ما را فرزانه و كلمة¬ ديگر ما را كم¬خرد معرّفي كند.

26 ـ انسان خوب با همه با ادب رفتار مي¬كند؛ ولي زبان به ستايش ناروا نمي¬گشايد.

27 ـ انسان برتر به وقار سكوت مي¬كند؛ چه انسان بي¬وقار نزد ديگران ارجي ندارد.

28 ـ خوشحالي را دركوه و خط مشي زندگي را در رودخانه بجوييد.

29 ـ نشان حكومت خوب، آزادي زبان و عمل است.

30 ـ همه¬ی¬ كساني كه در بين چهار دريا هستند، برادران هم مي¬باشند.

31 ـ سرشت آدمي پاك است و آن را بايد با نور معرفت تكميل نمود.

32 ـ انسان برتر در گفتار و كردار ميانه¬رو و معتدل است.

33 ـ حكومت خوب هم به اندازه¬ی¬ معلّم خوب روي مردم نفوذ وکنترل ندارد.

34 ـ نسبت به دمسازانت مؤدّب باش؛ امّا حتّيٰ نسبت فرزندانت اندازه نگه ¬دار.

35 ـ شالوده¬ی¬‌ منش صداقت است، چه تنها صداقت است كه انسان برتر را ممتاز مي¬كند؟

26 ـ انسان برتر پيش از سخن عمل مي¬كند‌ و سپس به مقتضاي عملش، سخن مي-گويد.

37 ـ انسان برتر در گفتار و كردار ميانه¬رو و معتدل است و از اعتدال انحراف نمي-جويد.

38 ـ به همسايگان رأفت و ادب ورز؛ ولي زبان به ستايش ناروا نگشا.

39 ـ انسان خوب، متواضع، مهربان،‌ ساده و بي¬تكلّف و درستكار و عدالت¬پيشه است.

40 ـ آن¬چه انسان برتر مي¬جويد در خود اوست و آن¬چه انسان پست مي¬جويد در ديگران است.

41 ـ انسان برتر اندك گفتار و بسيار كردار است و چون سخن گويد جان¬كلام را مي¬رساند.

42 ـ كارگري كه به خوبي كار خود علاقه¬مند است، اوّل اسباب كار را فراهم مي¬آورد و بعد به كار مي¬پردازد.

43 ـ بناي حكومت بر سه اصل استوار است: وفور نعمت، سلاح كافي و اعتماد مردم. و بدون اعتماد مردم، هيچ حكومتي پايدار نمي¬ماند.

44 ـ فرمانده¬ی¬ يك ايالت بزرگ را مي¬توان از كارش بركنار كرد، امّا خواسته¬هاي يك فرد عادّي را هم نمي¬توان از او گرفت.

45 ـ انسان برتر از مزاياي مردم ديگر خشمگين نمي¬شود و چون گرانمايگان را مي¬بيند به فكر آن مي¬افتد كه با آنان برابر شود.

46 ـ هرگاه فرومايگان را ببيني، به درون خود مي¬نگر و خويشتن را مورد رسيدگي قرار ده؛ زيرا كمتر خطايي در همسايگان ما هست كه ما از آن سهمي نبرده باشيم.

47 ـ به واسطه¬ی تطبيق و توافقي كه انسان مابين عمل و نيّت ايجاد مي¬كند، به جايي مي¬رسد كه وصول بدان مرتبه نزد آدميان متعارف مشكل است؛ ولي براي او مانند عمل تنفّس بسيار ساده مي¬باشد و وظيفه¬اش را به آساني انجام مي¬دهد.

48 ـ انسان خوب همان¬طور كه نفس خود را اصلاح مي¬كند و خود را به زيور فضايل ستوده مي¬آرايد، همواره در تربيت و تكميل نفس ديگران نيز مي¬كوشد.

49 ـ انسان خوب اعتدال فكر خود را در همه حال حفظ مي¬كند و در مواقع سخت و زماني كه افكارش آشفته است به مبادي تقوا و فضيلت پاي¬بند است و نسبت به ديگران حقوق متبادل و تساوي را محفوظ مي¬دارد.

50 ـ انسان كامل پنج ويژگي دارد: عزّت نفس و علوّ همّت، خلوص نيّت، اخلاص عمل، حُسن سلوك و رفتار با مردم و حكمتي يقيني و به دور از شك و گمان.

51 ـ انسان كامل فرزندی است كه محبّت والدين را همواره در دل دارد، پدري است كه نسبت به همسرش وفادار و نسبت به فرزندان به عدالت و مهرباني رفتار مي¬كند، و دوستي است كه به دوست خود اخلاص مي¬ورزد.

52 ـ زندگي انسان برتر به كار تيراندازان مي¬ماند، وقتي كه تير به آماج اصابت نكند، تيرانداز علّت را در خود مي¬جويد.

53 ـ انسان برتر از دريافت نياز خود به قدرت پريشان مي¬شود، نه از گمنامي خود نزد مردمان؛ و با اين وصف متنفّر است از اين¬كه پس از مرگ نامي از او نماند.

54 ـ چيزهاي بسياري در انسان تأثير مي¬كنند و هنگامي كه خواسته¬ها و ناخواسته¬هاي او تحت انتظام نباشد، چيزها همچنان كه از برابرش مي¬گذرند او را به شكل خود درمي‌آورند

55 ـ انسان برتر چنان تكاپو مي¬كند كه راه او در همة نسل¬ها راهي عمومي باشد، چنان رفتار مي¬كند كه رفتارش در همة نسل¬ها قانون كلّي باشد، چنان سخن مي¬گويد كه سخنش در همة نسل¬ها هنجاري كلّي باشد...

56 ـ هر جامعه بر فرمان بردن كودكان از پدران و مادران، و اطاعت زن از شوهر قائم است؛ و چون از اين¬ها نشاني نباشد، هرج و مرج فرامي¬آيد؛ ولي هرگاه فرمان ناصوابي باشد، بايد كه فرزند در برابر پدرخود مقاومت كند و وزير در مقابل خداوندگار خويش بايستد.

تکميل¬کنندگان مکتب کنفوسيوس

بعد از كنفوسيوس شاگردان وي كه به هفتاد تن مي¬رسيدند، در اطراف كشور پراكنده گشتند و در خدمت شاهزادگان و امراي محلّي درآمدند و بعضي حتّيٰ به وزارت رسيدند و تمام همّ خود را صرف نشر تعاليم و افكار آن حكيم نمودند.

در نسل بعد اخبار و روايات منسوب به كنفوسيوس جمع و تدوين گرديد، و منشأ ظهور كتب مهمّي مانند كتاب:‌ «علم بزرگ»، «تعاليم مبين» و «محبّت فرزندي» گرديد. همچنين كتاب قوانين و تفاسير كتاب «چانگ¬ها» و «سالنامة بهار و پاييز» همه به قلم اين شاگردان نگارش يافته است.

سه تن عقايد اخلاقی كنفوسيوس را تکميل کردند: منسيوس، شون¬تزو و موتزو.

منسيوس

منسيوس¬ (272 ـ 289¬ ق. م) که مصلح تعاليم کنفوسيوسی است، براي اين مكتب توجيهات رواني و مابعدطبيعي ساخت. وي گفت: طبيعت بشري اصولاً نيك است و هر كس كه خود را بشناسد خدا را شناخته است. انسانيّت دل انسان است و رستگاري راه او؛ واي بر كساني كه دل از دست دهند و آن را نجويند.

به كودكان در مدرسه چهار كتاب به عنوان متن¬هاي درسي فلسفه نوكنفوسيوسي آموخته مي¬شد:‌ منتخبات كنفوسيوس، كتاب منسيوس، دانش بزرگ و اصول اعتدال.

منسيوس اساساً به صلاحيّت ذاتي و حسن فطري انسان ايمان دارد. از او منقول است كه گفته است:‌ «همان طوري كه آب خود به خود به سراشيبي مي¬رود، انسان نيز به فطرت اصلي و جبلّت بدوي خود به سوي خير و صلاح تمايل دارد.»

منسيوس مي¬گويد:‌ از عاطفه¬ی رحم «احسان و نيك¬خواهي» از عاطفه¬ی حيا «تقوا و پرهيزگاري» از عاطفه¬ی‌ احترام‌ «درستكاري و امانت» و از عاطفه¬ی¬‌ معرفت راستي و كجي «حكمت و خرد و علم به محاسن و مبادي اخلاقي»‌ حاصل مي¬گردد. پس احسان و تقوا و امانت و معرفت به اعمال خوب و زشت از خارج به درون ما داخل نمي-شوند؛ بلكه اين اوصاف در سرشت ما بالذّات تعبيه شده است.

موتزو

موتزو متولّد 465 يا 480 و متوفاي 390 يا 375 سه شعار داشت: مهر به همه، بي¬آزاري و تشكيل جامعه¬ی¬ آرماني. وي بر آن بود كه حكومت بايد در تحت قواعد سخت مذهبي اداره شود وي هم¬چنين به قناعت، عدل و داد و تساوي حقوق بين انسان¬ها توصيه مي¬كرد.

موتزو قائل بود اوّلاً، جامعه¬ بايد چنان بر اساس برادري استوار باشد كه همه براي نفع عموم كار كنند. دوّم، همه¬ی افراد، مشيّت آسمان و ارواح را محترم بشمارند؛ زيرا از سلطان علوي يا آسمان «شانگ¬تي» به تمام مخلوقات محبّت و خير تراوش مي¬شود.

شون¬تزه

شون¬تزه، يا «چوانگ تزه» (235 ـ 298) برعكس منسيوس مي¬گويد: طبيعت انساني اساساً بد است و همه¬ی¬ چيزهاي خوب و با ارزش محصول كوشش آدمي هستند؛ و ارزش از فرهنگ برمي¬خيزد و انسان با تربيت اصلاح مي¬شود.

شون¬تزه مي¬گفت: طبيعت معبد نيست، بلكه در حكم يك كارگاه است، مواد خام را تهيّه مي¬كند، ولي بقيّه بر عهده¬ی عقل است. به نظر او مي¬توان انسان¬ها را كه طبعاً شرورند، با تربيت رو به راه ساخت و حتّي به پارسايان تبديل كرد. چوانگ¬تزه فيلسوفي شاعر و طنزگو بود. گويند دو بار مقامي بزرگ بر او عرضه كردند، امّا او نپذيرفت.

شون¬تزه مي¬گفت: خردمند بايد از حكومت بگريزد و هر چه مي¬تواند دور از فيلسوفان و شاهان به سر برد و دوستدار آرامش و سكوت باشد. وي مي¬گفت: براي فهم واقعيّت، نه آموزش و پرورش سودمند است و نه فراگيري نظرّيات؛ بلكه بايد در طبيعت استغراق يافت.

شون¬تزه¬ گويد: طبيعت را مي¬شناسي و در آن تأمّل مي¬كني، چرا رامش نكني و نظامش ندهي؟ طبيعت را اطاعت مي¬كني و در مدحش حماسه مي¬خواني، چرا زمـام آن را بــه دست نگيري و بـه كارش نبري؟ با حرمت به فصول مي¬نگري و در انتظار آن¬ها مي¬ماني، چرا با كار به هنگام بدان¬ها پاسخ ندهي؟ به اشيا تكيه مي¬كني و از آن¬ها به حيرت مي¬افتي، چرا توانايي خود را بروز ندهي و آن¬ها را دگرگون نسازي؟» (تاريخ تمدّن ويل دورانت 1/761)


کتاب تاریخ ادیان

دکتر رحمت الله قاضیان