شيعه و تفکّر عقلی و فلسفی.
از وقتی که اقليّت شيعه از اکثريّت تسنّن جدا شد، پيوسته بر سر مسائل مختلف هم-چون جبر و اختيار، امامت و خلافت و غيره به محاجّه می¬پرداخت. درست است، که محاجّه دو طرفی است، ولی همواره اين شيعه بوده، که به حمله می¬پرداخته و اهل سنّت جانب دفاع داشته¬اند. پيش¬قدمی در حمله هم به تهيه¬ی وسائل کافی نيازمند است؛ ازاين¬رو، شيعيان پيوسته سعی می¬نمودند، که مدّعاهای خود را با مستدل¬ترين بيان ادا کنند. از طرفی، گذشته از آن¬که بنا به اعتراف خود متکلّمين اهل تسنّن هم-چون ابن ابی الحديد معتزلی در اوائل شرح نهج البلاغه سلسله¬ی متکلّمين اهل سنّت اعم از اشاعره و معتزله به حضرت علی (ع) می¬رسد، متکلّمين شيعه، که شاگردان مکتب اهل بيت (ع) بودند، همواره در صف اوّل متکلّمين قرار داشتند.
از ميان حدود دوازده هزار نفری، که به عنوان صحابه¬ی پيامبر (ص) شناخته شده است، حتّیٰ يک اثر و يک خبر هم که مشتمل بر تفکّر فلسفی و عقلی باشد نقل نشده است، بجز از اميرالمؤمنين علی (ع) ، که بيانات عميق فلسفی را در قالب زيباترين عباراتی بيان داشته است. از طرف ديگر، بعد از حضرت علی (ع) پيشوايان معصوم شيعه (ع) ، که بيانشان با بيان پيامبر (ص) هيچ تفاوتی ندارد، چون همه معصوم بوده¬اند و کلامشان نشأت گرفته از جانب خداوند است، احاديث فراوانی در همة زمينه¬ها از جمله مطالب عقلی و فلسفی بيان داشته¬اند، درحالی¬که احاديث اهل تسنّن به احاديث پيامبر (ص) منحصر است.
اعراب با تفکّر فلسفی آشنائی نداشتند، تا اين¬که در قرن دوم کتب فلسفی از يونانی و سريانی به عربی ترجمه شدند؛ و با اين که در آغاز بنا به مصالحی بنی¬اميّه و بنی عبّاس از فلسفه پشتيبانی کردند، ولی اکثريت فقها و متکلّمين اهل سنّت از فلسفه استقبال ننمودند، تا اين که ورق برگشت و متوکّل عبّاسی هم با پشتيبانی از اشاعره که مخالف استدلال و فلسفه بودند برخاست و به دنبال آن نوشتن وخواندن کتب فلسفی ممنوع شد، وکتاب های فلسفی موجود هم به دريا ريخته شدند، که تأليف رسائل اخوان الصّفا توسّط مؤلفين گمنامی نمونه¬ی بارز خفقان آن روز را نشان می¬دهد.
تا آن که در اوائل قرن چهارم هجری فلسفه توسّط فارابی احيا شد و در اوائل قرن پنجم هجری توسّط ابن سينا تکميل گرديد. ولی باز با ضربات کاری که از طرف متکلّمين اهل سنّت چون غزالی و آن¬گاه فخر رازی و سپس ابن تيميه بر فلسفه وارد آمد فلسفه در عالم اسلام به طور کلّی و در ميان اهل تسنّن بالخصوص بسيار به ضعف گرائيد و شيخ اشراق هم که به فلسفه پرداخت، علمای اهل تسنّن صلاح الدّين ايّوبی را وادار کردند، که او را به قتل برساند، و بعد از او جز ابن رشد، که آخرين فيلسوف غيرشيعی است، کسی به فلسفه نپرداخت. و بعد از او هم فلسفه از ميان اکثريّت اهل تسنّن رخت بربست، به طوری که از قرن هفتم به بعد، فلسفه تقريباً منحصر به تشيع گرديد؛ و اگر بعدها احيانًا نوادری از اهل تسنّن همچون فاضل قوشجی و محقّق دوانی طالب فلسفه پيدا شده است، از شاگردان و پيروان خواجه نصيرالدّين طوسی بوده¬اند؛ هرچند که قبل از اين تاريخ هم، شيعه بيشتر از اهل تسنّن در فلسفه سهم داشته است.
باری، با برچيده شدن بساط فلسفه از ميان اهل تسنّن، اين علم از ميان شيعه از بين نرفت؛ بلکه بعد از آن فلاسفه¬ی بزرگی همچون خواجه نصيرالدّين طوسی، ميرداماد به منصه¬ی ظهور رسيدند و فلسفه را روز بروز به بيانات معصومين (ع) نزديک¬تر نمودند، تا آن¬که در قرن يازدهم هجری توسّط ملّاصدرا اين دو با همديگر منطبق گشتند و فاصله¬ای بين آن¬ها جز اختلاف در تعبير باقی نماند.
ولی بايد دانست، که قضاوت و داوری در اين مورد، که مطالب ارائه شده از طرف فلاسفه اسلامی هم¬چون محقّق طوسی، ميرداماد، ملّاصدرا، حکيم سبزواری، علّامه طباطبائی و استاد مطهّری، که بياناشان مملو از مباحث عميق فلسفی و شروق عرفانی و معارف دينی است، با معارف قرآن كريم و روايات دقيق وارده از طرف معصومين (ع) منطبق می¬باشد، کار کسی است، که هم در فلسفه کاملاً تبحّر داشته باشد، هم در عرفان آشنا به سير و سلوک عرفانی باشد و هم در احاديث معقول وارده از طرف معصومين (ع) وارد باشد. امّا برای کسی که سرکی به کتب حکما کشيده و اسمی از رياضات و کشف و شهودهای عرفانی شنيده، و احاديثی در مورد نجاسات و مطهّرات و عبادات و مشروبات و مأکولات و منکوحات خوانده، نه فقط حقّ داوری در اين مورد ندارد؛ بلکه ورودش در اين عرصه هم عقلًا و شرعًا ممنوع می باشد. لذا در نوشته های اشخاص غيروارد در فلسفه و عرفان اقوالی به حکما و عرفا نسبت داده شده، که در مخيله¬ی هيچ کسی جز خود آن خرده گيران خطور نکرده است.
اصولاً بايد ديد، كه مقصود از فلسفه چيست؟ فلسفه به كارگيري عقل و دليل و برهان، در معارف و مسائل عقلاني است و چنين روشي چگونه مي¬تواند از نظر دين درستي هم¬چون اسلام كه از طرف خداي دانا و حكيم نازل شده است، ممنوع باشد؟ قرآني كه سراسر دعوت به تفكّر و تعقّل و تدبّر است، و «اولوالألباب» و اولوالنُّهي» يعني صاحبان عقل و مغز را ستايش مي¬كند. و چنان¬كه در فصل «قرآن كريم استدلالي¬ترين و فلسفي¬ترين كتاب» خواهيم گفت: نه فقط براي اصول عقايد، بلكه براي فلسفه و تشريع احكام و فروع دين هم¬چون نماز، روزه، زكات، امر به معروف و غيره هم برهان واستدلال مي¬آورد.
نكتة مهمّي كه بايد در نظر داشت اين است كه اگر معناي فلسفه اين باشد كه مجموع افكار انسان غيرمعصومي در تمام مسائل بپذيريم، مثلاً مكتب مشّاء يا حتّا مكتب ملّاصدرا را به عنوان صد در صد درست يك¬جا بپذيريم، آموزش فلسفه به اين معنا تقليد انسان از غيرمعصوم است، كه عقلاً و شرعاً جايز نيست؛ ولي اين مطلب مانع از آن نيست، كه از انديشه¬هاي بلند فلاسفه و استدلال¬هاي محكم آنان در اثبات توحيد، وحي، معاد، تجرّد روح و غيره بهره¬مند بگيريم.
اين¬كه بعضي گفته¬اند: «فلسفه¬ی يوناني را خلفا ترجمه كردند، تا بدين وسيله سدّ باب علوم ائمّه (ع) شود» گوييم: احتجاجات ائمّه (ع) در دست است، آن¬ها با متكلّمين اهل سنّت احتجاج مي كردند، كدام امام با فيلسوفي بحث و احتجاج كرده است؟ اين اشخاص چنان سخن مي¬گويند، كه در زمان ائمّه (ع) گروه كثيري از فلاسفه بوده¬اند، كه كمر به محو اسلام بسته بودند. اوّلين فرقه¬اي كه مباني سست و نارساي ضدّ ديني و ضدّ اسلامي آن¬ها با الهيّات و ماوراءالطّبيعة كتب يوناني سازش نداشت و آشكارا فلاسفه را تكفير كردند اشاعره بودند و مخالفت اشاعره با معتزله كه آن¬ها نيز در دوري از مباني صحيح اسلامي دست كمي از اشاعره نداشتند سرايت كرد. اوّلين فيلسوف اسلامي بعد از ترجمه كه در فلسفة كتاب نوشت «يعقوب بن اسحاق كندي» است كه معاصر با معتصم خليفه عبّاسي و متوفّاي 252 هجري بوده، كه در تمام رسائل او چيزي مخالف با اسلام يافت نمي¬شود، هرچند در نوشته¬هاي اين فيلسوف مطالب زيادي مخالف با عقايد اشاعره و معتزله وجود دارد. فيلسوف واقعي در اسلام «فارابي» است، كه مسلمان بسيار متعهّدي بوده و حتّا بسياري او را شيعه مي¬دانند. ابن سينا براي اوّلين بار بسياري از عقايد ابوالحسن اشعري را بدون ذكر نام در شفا مطرح كرد و آن¬ها را رد نمود. مكتب فلسفي واقعي در عالم اسلام همان مكتب اصفهان است، كه در زمان صفويّه يعني زمان پيدايش اوّلين حكومت كاملاً مستقل و بزرگ شيعي پديد آمد، كه دوران نضج واقعي الاهيّات در عالم اسلام است.
سهم فلسفه¬ اسلامی در مسائل فلسفی و منطقی
از نظر محقّقان شرق و غرب اين نکته قطعی و مسلّم است، که نه تنها فلسفه بلکه تمام علومی، که از خارج و از جمله يونان وارد محيط و حوزه¬ی اسلامی شده است، تطوّر و تکامل پيدا نموده¬اند و مسلمين در پيشبرد فرهنگ بشری و تکامل علوم سهم عظيم داشته¬اند، نه اين¬که آن چنان¬که بعضی پنداشته¬اند مسلمين صرفًا بازگو کننده¬ی علوم و معارف ديگران باشند و به اصطلاح نقش رابط و منتقل کننده علوم و از جمله فلسفه از يونان قديم به اروپای جديد باشند.
و نيز آن¬چنان هم که بعضی از مستشرقين پنداشته¬اند فلسفه اسلامی، اوّلاً، خود مبدع و آفريننده¬ی افکار اصيل بوده¬اند و چندين برابر آن مسائل فلسفی که از يونان به آنان رسيده بود خود بر مسائل فلسفی افزوده¬اند. ثانيًا، فلاسفه¬ی اسلامی علاوه بر استفاده از روش¬های منطقی و فلسفی يونان از منابع غنی قرآن مجيد و اخبار و احاديث پيامبر اسلام (ص) و ائمّه¬ی معصومين (ع) بهره گرفته اند؛ و بلکه آنچه باعث شده، که فلسفه¬ی اسلامی اصلاً با فلسفه¬ی يونان قديم و غرب فعلی قابل مقايسه نباشد، همان استفادة فلاسفه¬ی اسلامی از کتاب خدا و احاديث پيامبر (ص) و ائمّة معصومين (ع) بوده است. و ثالثاً، بعد از ابن رشد فلاسفه¬ی بزرگی همچون شيخ اشراق، خواجه نصيرالدّين الطوسی، ميرداماد، ملّاصدرا، حکيم سبزواری، علامه طباطبائی و استاد مطهری به منصه¬ی ظهور رسيده¬اند، که خدمات و نوآوري¬های آنان در مورد فلسفه بسيار بيشتر از فلاسفه¬ی يونان هم¬چون سقراط، افلاطون و ارسطو می باشد.
به طور کلّی بنابرآن¬چه که محقّقين مخصوصًا استاد مطهّری بيان داشته¬اند، می¬توان گفت که مسائل فلسفی و منطقی از نظر سير تاريخی چهار قسم¬اند
1 ـمسائلی که تقريبًا به همان صورت و قيافه¬ی اوّلی، که از يونان ترجمه شده¬اند باقی مانده، و تغيير و تصرّف و تکميلی در آن¬ها صورت نگرفته است. مانند مبحث مقولات دهگانه (جوهر، کم، کيف و ...)، علل اربعه (فاعلی، مادّی، صوری و غائی)، تقسيمات علوم و اکثر مسائل ديگر منطقی.
2 ـمسائلی که فلاسفة اسلامی آن¬ها را تکميل کرده و پايه های آن¬ها را محکم¬تر و مستدل¬تر نموده¬اند، يعنی برهان مسأله را تغيير داده و يا براهين ديگری برای آن¬ها اقامه نموده¬اند. تکثير براهين در فلسفه هم ـ برخلاف رياضيّات ـ بسيار با ارزش است. مثلاً اگر ما يک برهان بر وجود خدا داشتيم، چنين نيست که بگوييم به براهين ديگر نياز نداريم و يا براهين ديگر در اين مورد بی¬ارزش¬اند، بلکه برهان دوّم و سوّم و دهم و هزارم هم هريک به همان اندازه¬ی برهان اوّل با ارزش¬اند و اگر هم محکم¬تر باشند بارزش¬ترند. بعضی از مسائلي كه در فلسفة اسلامي تكميل شده¬اند عبارتند از: مسأله¬ی امتناع تسلسل، تجرّد نفس، اثبات واجب، توحيد واجب، امتناع صدور کثيراز واحد، اتّحاد عاقل ومعقول، وغيره.
چنان¬که فلاسفه¬ی اسلامی در باره¬ی امتناع تسلسل حدود ده برهان اقامه نموده¬اند، در حالی که تنها يکی از اين براهين از ارسطو رسيده است، که همان «برهان وسط و طرف» است و تازه آن را هم ابن سينا به صورت کامل¬تر و جامع¬تری از ارسطو بيان کرده است. و براهين فلاسفه¬ی اسلامی در اين مورد دست کمی از برهان وسط و طرف ارسطو ندارد، مانند برهان «اسدّ و اخضر» فارابی، برهان محقّق طوسی در اين مورد که از راه «اَلشَّيءُ مالَم يَجِبْ لَم يُوجَدْ» وارد شده است و براهينی که از طرف ميرداماد و... اقامه شده است، مانند برهان ترتّب، برهان حيثيّات، برهان تضايف، برهان تطبيق و غيره.
در مسأله¬ی اثبات واجب تنها برهانی، که از ارسطو به دست فلاسفه¬ی اسلامی رسيده است، همان برهان معروف «محرّک اوّل» است، که آن هم تنها با اثبات حرکت جوهری توسط ملّاصدرا کامل شده است؛ ولی از طرف فلاسفه¬ی اسلامی براهينی بسيار قوی مانند برهان وجوب و امکان ابن¬سينا و برهان صدّيقين ملّاصدرا و... در مورد اثبات واجب اقامه شده است. در باب توحيد واجب نيز فلاسفه¬ی اسلامی براهين زيادی اقامه کرده¬اند. در باب تجرّد نفس از فلاسفة يونان باستان چيزی نرسيده، ولی فلاسفه¬ی اسلامی براهين زيادی در اين باب اقامه نموده¬اند، به طوری که صدرا در باب سفر نفس يازده برهان دراين باره بيان داشته است
3 ـمسائلی که نام و عنوان آن¬ها همان است، که در قديم بوده؛ ولی محتوای آن-ها به کلّی تغيير يافته و چيز ديگر شده، به طوری که مصداق «گر تو ببينی نشناسيش باز» می¬باشند. «مُثُل افلاطونی» که از افلاطون به جای مانده و ارسطو منکر آن بوده و در دوره¬ی اسلامی هم ابن سينا سخت بدان تاخته است؛ زيرا آن¬چه که فلاسفه¬ی اسلامی به نام «مُثُل» اثبات نموده¬اند، با آن¬چه مورد نظر افلاطون بوده است تفاوت بسيار دارد.
4 ـمسائلی که ستون فقرات فلسفه¬ی اسلامی را تشکيل می¬دهند و پايه و مبنای ساير مسائل قرار می¬گيرند؛ ولی حتّی نام و عنوان آن¬ها هم در جهان اسلام مطرح شده است و در دوره¬های قبل از اسلام به هيچ وجه وجود نداشته است. مانند مسأله¬ی اصالت وجود، وحدت وجود، وجود ذهنی، امتناع اعاده¬ی معدوم، معقولات ثانية فلسفی، برخی از اقسام تقدّم، اقسام وحدت و کثرت، حرکت جوهريه، جسمانية الحدوث و روحانية البقا بودن نفس، معاد جسمانی و برزخی، تجرّد برزخی نفس علاوه بر تجرّد عقلی، قاعده¬ی بسيط الحقيقه، بُعد چهارم بودن زمان، علم بسيط اجمالی باری تعالیٰٰ درعين کشف تفصيلی و غيره.
در منطق تقسيم علم به تصوّر و تصديق که توسّط فارابی انجام شده است، تقسيم قضيه به خارجيه و ذهنيه و حقيقيه که بسيار مهمّ است و به وسيله¬ی ابن سينا انجام گرفته است، تکثير قضايای موجّهه، تقسيم قياس به اقترانی و استثنائی، بيان نوعی ديگر از عکس نقيض غير از آنچه که قبلاً وجود داشته است، تفکيک قضيّه¬ی سالبة الطّرف از معدولة الطرف و غيره.
ممکن است کسی بپندارد، که بعضی از اين مسائل در قديم هم بوده¬اند. چنان¬که مسأله¬ی وحدت وجود که سابقه¬¬ی چند هزار ساله در هند و يونان دارد و اساسًا فکر وحدت وجود از فلوطين به مسلمين رسيده است؛ ولی اگر کمی دقّت شود معلوم می¬شود، که وحدتی که عرفای مسلمين و سپس فلاسفه¬ی اسلامی قائل¬اند، با وحدتی که در ساير مکاتب هست کاملاً متفاوت است. مثلاً نظريه¬ی فلوطين، که مدّعی است وجود شيئيّت همه از شئون مخلوقات و تجلّيّات ذات باری است و ذات باری فوق وجود و شيئيّت است، چگونه با نظريّه¬ی عرفا و حکمای اسلامی قابل انطباق است، که حقيقت وجود و حقيقت شئ را مساوی با ذات حق می¬دانند و غير او را فيئ و نمود می¬دانند نه شئ و بود.
و اینک بیان احوال و نوآوری های فلاسفه¬ی مهمّ اسلامی:
كِنْدي
ابويوسف يعقوب بن اسحاق كندي (258 ـ 185) معروف به فيلسوف عرب است، چون اجدادش از اعراب جنوب عربستان بوده¬اند. پدر كندي از طرف مهدي و هارون¬الرّشيد خلفاي عبّاسي حاكم كوفه بود. كندي در بصره متولّد شد و در همان¬جا رشد و نموّ یافت؛ آن¬گاه به دستگاه مأمون و برادرش معتصم راه يافت و به تعليم و تربيت فرزند معتصم برگزيده شد و نزد همه¬ اين¬ها پايگاهي بزرگ يافت؛ ولي از آنجا كه كندي به مانند معتزله اهل عقل و استدلال بود، چون متوكّل به خلافت رسيد و او طرفدار اهل سنّت به ويژه احمد حنبل بود، هم¬چون معتزله كندي را از خود راند.
كندي علاوه بر ترجمه کتاب¬های بسیاری، فیلسوف صاحب نظر و بلندقدر نيز بوده است و سر سلسله¬ حلقات فلاسفه¬ اسلامي است. تا حدود 270 جلد تأليف و ترجمة به او منسوب است كه در فلسفه، منطق، كلام، رياضيّات، نجوم، طبّ، اخلاق بوده است.
كندي مسلمان پاك اعتقادي بوده، كه تا آنجا كه توانسته كوشيده بين فلسفه و دين توافق حاصل كند و هرجا كه بين فلسفه و دين تعارض يافته، جانب دين را گرفته است.
شيخ عبدالله نعمه در كتاب «فلاسفه شيعه» به اتّكاء قرائنی كندي شيعه دانسته است.
محمّد بن زكريّاي رازي
محمّد بن زكريّاي رازي (251 ـ 230) كه «جالينوس عرب» لقب يافته يكي از مشاهير طبيبان و حكيمان و كيمياگران ايران و عالم اسلام است. رازي در ري متولّد شد و در همين شهر تحصيل نمود و آن¬گاه به بغداد رفت و به تكميل معلومات خود در فلسفه و نجوم و ساير معارف پرداخت. گويند چون در جواني به چشم درد مبتلا شد و نزد طبيب رفت و او پس از مداواي وي و گرفتن پول كلاني از وي به او گفت: طبّ كيمياست، نه آن¬كه تو در آن مشغولي؛ و همين سبب شد، كه رازي به تحصيل علم طبّ بپردازد، تا آن¬كه تصانيفش در طبّ سرآمد و ناسخ كتب ديگر گشت.
رازي داراي چند تأليف فلسفي است، ازجمله: القوانين الطّبيعيّه في الحكمة الفلسفيّه، الطّب الرّوحاني، السّيرة الفلسفيّه، في اثبات المعاد، كتاب في العلم علي رأي افلاطون.
تبحّر رازي در صناعت طبّ است، به طوري كه وي يكي از بزرگ¬ترين اطبّاي ايران و بلكه جهان قديم است. مهم¬ترين اثر وي در طبّ «الحاوي» است، كه در سال 1489 در اروپا در 25 جلد منتشر شد. ديگر كتاب «آبله و سرخك» است؛ سوّم «الجامع و الكامل و المدخل»؛ و چهارم «الطّب المنصوري» كه آن را براي برادرزاده¬ی امير ساماني و حاكم ري نگاشته است.