سایت اصول دین


متكلّمان اشعري


دکتر رحمت الله قاضیان

متكلّمان اشعري.

متكلّمين برجستة اشعري عبارتند از:

شهرستاني

ابوالفتح محمّدبن عبدالكريم احمد شهرستاني از فقها ومتكلّمين مشهور اشعري به سال 468 در «شهرستان» از بلاد خراسان متولّد شد و پس از پرورش در همانجا به نيشابور رفت و در آنجا فقه و اصول و كلام و حديث نزد اساتيد فن‌‌ّ آموخت. آن-گاه به خوارزم وحجّ و بغداد مسافرت نمود. سپس نزد سلطان سنجر رفت و سلطان او را گرامي داشت. وي در سال 510 به بغداد رفت و درس او در فلسفه و حكمت مورد توجّه بسياري قرار گرفت. شهرستاني در تأييد آراء و نظريّات فلاسفه و دفاع از آنان سعي بليغ مبذول مي¬داشت و در مجالس خويش به جاي سخن از قرآن -كريم و حديث، از فلسفه و سخنان فلاسفه سخن مي¬گفت. وي در سال 548 قمري در سنّ 81 سالگي درگذشت. معروفترين كتاب شهرستاني «الملل والنّحل» مي¬باشد كه به زبان¬هاي مختلف ترجمه شده و به چاپ رسيده است.

امام الحرمين جويني

ابوالمعالي ضياء¬الدّين عبدالملك بن عبدالله بن يوسف جويني متوفّاي سال 478 از معاريف متكلّمان و دانشمندان اشعري است. وي نزد پدر خود و حافظ ابونعيم اصفهاني و ابوالقاسم اسفرايني علم آموخت. جويني بعد از تحصيلات از خراسان به بغداد و از آنجا به مكّه و مدينه رفت و در آن دو شهر به تدريس پرداخت و به «امام¬الحرمين» ملقّب شد. چون نظام الملك به وزارت سلجوقيان رسيد و مدرسة نظاميّة نيشابور را تأسيس كرد، جويني را جهت تدريس در آنجا گماشت و او تا اواخر عمر در نيشابور به تدريس مشغول بود كه از جملة شاگردانش غزّالي است. جويني كسي است كه براي اوّلين بار روش فقهي بر اساس مذهب اشعري تأسيس نمود. كتاب¬هاي مهمّش: كلام الارشاد، غياث الأمم، شامل و مغيث الحقّ.

جويني از تعديل¬كنندگان نظريّات افراطي اشعري از جمله نظريّه جبري اوست.

دكتر اسعد شيخ الإسلامي گويد:

«‌از مطالب مذكور استنباط مي¬شود كه ممكن نيست رأي ابوالحسن اشعري را قبول كرد مگر اين¬كه تعديل شود. باقلاني نظر اشعري را تعديل كرد، به اين معني كه قدرت انسان داراي تأثير است،‌ وآن حالي است كه صاحب قدرت براي كسب فعل به آن متّصف است وهمين حال است¬كه سبب عقاب ياثواب مي¬شود. جويني قدمي فراتر نهاد و اقرار كرد كه مابين فعل عبد و قدرت او، نسبتي حقيقي در اموري غير از احداث و خلق، وجود دارد؛ و اين نسبت به طور استمرار از فعل به سوي سبب آن تجاوز مي¬كند، تا اين كه به مسبّب الأسباب كه همان خداوند است، برسد. (تحقيقي در مسائل كلامي، ص 111)

ابوحامد غزّالي

ابوحامد، محمّد غزّالي (505 ـ 450) در غزّاله كه قصبه¬اي كوچك در حوالي طوس واقع در خراسان است، تولّد يافت. بعضي گفته¬اند: چون پدر ابوحامد «غزّال»‌ (پارچه¬باف) بوده او را غزّالي گفته¬اند و بعضي گفته¬اند:‌ چون از قصبة غزّاله بوده،‌ او را غزّالي گفته¬اند.

پدر غزّالي با آن¬كه بي¬سواد بود؛‌ امّا به مجالست با علما و صوفيّه رغبت داشت؛‌ و چون خواست درگذرد، فرزندانش (محمّد و احمد) را به «احمد رادكاني» از علماي صوفيّه سپرد. رادكاني به تربيت و تعليم آنها پرداخت و آن¬گاه محمّد(غزّالي) به گرگان رفت و در محضر ابونصر اسماعيلي به تحصيل پرداخت و سپس عازم طوس شد. در بين راه گرگان به طوس راهزنان تمام رخت و متاع او را بردند. غزّالي با التماس بدانان گفت كه هرچه برده¬ايد، شما را حلال باد، تنها كيسه¬اي¬كه نوشته¬هاي حاصل سه سال تحصيل من در آن هست، به من بازگردانيد.» رئيس دزدان گفت:‌ «اين چه دانشي است كه آموخته¬اي كه دزدان از تو توانند گرفت؟» پس دستور داد تا توبره به وي بازدادند. اين سخن رئيس دزدان در او تأثير كرد و چون به طوس بازگشت، كوشيد تا ظرف سه سال آنچه درآن تعليقه¬ها بود از بركرد.

آن¬گاه غزّالي از طوس به نيشابور رفت و به خدمت امام¬الحرمين رسيد و تا هفت سال يعني زماني كه جويني وفات يافت ملازم خدمت وي بود. بعد از مرگ جويني، غزّالي به لشكرگاه نيشابور به محضر نظام¬الملك رسيد. نظام¬الملك كه آوازة‌ فضل و دانش او را شنيده بود، وي را به سلطان ملكشاه سلجوقي معرّفي كرد و پس از آن¬كه غزّالي در خدمت سلطان با همة‌ عالمان و فقيهان مناظره كرد و بر آنها غالب آمد، ملكشاه او را كه در اين موقع 28 سال داشت، امام و رئيس همة علما نمود. و پس از هفت سال به پيشنهاد نظام الملك غزّالي را در سنّ‌ 35 سالگي به رياست مدرسة نظاميّة بغداد منصوب نمود.

غزّالي پس از چهار سال رياست نظاميّة بغداد،‌ در سنّ‌ 39 سالگي يك تحوّل روحي در او پديد آمد و رياست و كرسيّ‌ دانشگاه را به برادرش احمد واگذار نمود و خود به عرفان و تصوّف عملي و ذكر و عبادت ـ به گفتة‌ خودش براي تحصيل علم¬اليقين ـ روآورد. مدّت ده سال در جامة‌ دلق صوفيان در بلاد اسلام تنها سير كرد و در اين مدّت به مكّه، مدينه، دمشق، بيت¬المقدّس، اسكندريّه و قاهره رفت و همة اوقات را به تفكّر و تأمّل و رياضت روحاني صوفيانه پرداخت. و چون وقتي به قول خودش شكّش بر طرف شد و بحران روحيش فرونشست، به نيشابور برگشت و بنا به درخواست سلطان سنجر و وزيرش پسر نظام¬الملك در آنجا به تدريس مشغول شد. آن¬گاه از نيشابور به زادگاه خود طوس رفت.

مهم¬ترين تأليفات غزّالي عبارتند از : احياء علوم دين به عربي در مواعظ و حِكَم و اخلاق و مسائل ديني. كيمياي سعادت كه خلاصه¬اي از كتاب احياء وي به فارسي است. اَيُّهَاالوَلَد، مشكات¬الأنوار در مواعظ، البسيط والوسيط والوجيز در فقه،‌ المستصفيٰ در اصول فقه،‌ جواهرالقرآن و الأربعين در تفسير،‌ كتاب¬هاي «مقاصد الفلاسفه» و «‌تهافت الفلاسفه» در فلسفه و ردّ فلسفه و «محكّ النّظر» و «معيار العلم» و «ميزان العلم» در منطق.

اشكالات غزّالي: غزّالي بدون خواندن فلسفه نزد استاد، سه سال به مطالعة فلسفه پرداخت، سپس در دوران رياست نظاميّة بغداد «مقاصدالفلاسفه» كه خلاصه¬ فلسفة‌ ابن¬سينا و به قول محقّقين ترجمة كتاب فارسي دانشنامة‌ علايي ابن¬سيناست و ديگر كتاب «تهافة الفلاسفه» كه در ردّ مطالب مندرج در مقاصدالفلاسفه است، نگاشت.

كتاب «تهافة¬ا لفلاسفه» اشكالات عوامانه¬اي است كه غزّالي بر ردّ فلاسفه جمع كرده؛ ازاين¬رو، هرچند ابن¬رشد در مغرب اشكالات او را پاسخ گفت؛‌ ولي فلاسفة بعدي همچون شيخ اشراق،‌ خواجه نصيرالدّين، ميرداماد، ملّاصدرا، حكيم سبزواري، علّامة‌ طباطبايي‌ و... هرگز اسمي از اشكالات غزّالي در اين¬كتاب و پاسخ بدانها نپرداخته¬اند؛ زيرا هر چند كه فلاسفه اصلاً به دنبال اشكال و پاسخ به اشكال هستند؛‌ ولي از آنجا كه دلايل غزّالي دراين كتاب بسيار عوامانه است؛‌ ازاين¬رو،‌ اصلاً‌ جاي طرح آنها را در فلسفه جايز ندانسته¬اند.

غزّالي و كانت هر دو فلسفه را كافي ندانستند؛ كانت به خاطر ضعف فلسفه در غرب متوقّف شد، ولي غزّالي به عرفان و سلوك متوسّل شد. نقص كار غزّالي در اين است كه نتوانست همچون ملّاصدرا ارتباط ميان فكر فلسفي و اشراقي را دريابد.

غزّالي كوشيده با دليل و برهان فلسفي ثابت كند دليل و برهان فلسفي ارزش ندارد‌؛ ولي اگر دليل و استدلال فلسفي ارزش ندارد، در درجة اوّل استدلال¬هاي خودش باطل است.

«حنّا الفاخوري» مي¬گويد:

«آيا مي¬توان غزّالي را صوفي خواند؟‌ برخي منكر تصوّف او شده¬اند، از آن جمله ابوالعطاء بقري. و دليلش اين است كه غزّالي وقتي در «المنقذ من الضّلال» مي-گويد: «‌در حين خلوت و بعد از آن همواره به ياد فرزندان و وطن خود بوده و از پادشاه مي¬ترسيده است، معلوم مي¬شود كه خلوت و انزواي او خلوت صحيح و عزلت صافي و صادقانه نبوده است. آن¬گاه ابوالعطاء بقري مي¬گويد: «خلوت و عزلت فايده¬اي به حال غزّالي نداشت، نه روحاً و نه فكراً،‌ نه در وسائل و نه در علم و يقين، نه در شكّ و نه در اطمينان. يا به عبارت دقيق¬تر،‌ خلوت و عزلت او چنان كه گذشت، تنها جنبة تشريفات داشته است. بلي، غزّالي واقعاً‌ از تدريس سر باز زد، از بغداد گريخت، در شام عزلت گزيد، تنها در الصّخره خلوت كرد و درِ منارة دمشق را به روي خود بست. همة اينها درست است و در هيچ يك ترديدي نيست؛ ولي در همة‌ اينها جنبه¬هاي مادّي مي¬چربيده و از روح و قلب او سرچشمه نگرفته و او به الهام ضمير و فرمان درون بدين اعمال دست نزده است. (‌حنّا الفاخوري، تاريخ فلسفة اسلامي،‌ ص 529)

از اين جهت ملكشاه غزّالي را امام و حجّة الإسلام لقب مي¬دهد،كه وقتي غزّالي از حكومت معاويه و يزيد و متوكّل به عنوان اولواالأمر حمايت مي¬كند، امثال ملكشاه و الب ارسلان و سلطان سنجر كه نه همچون معاويه در جنگ با خليفه¬ی مورد قبول همه، مسبّب قتل هفتاد هزار نفر از مسلمين و مؤمنين و اصحاب پيامبر (ص) شده¬اند و نه مثل يزيد امام حسين (ع) را كشته¬اند و نه جنايات ديگر آنها را مرتكب شده¬اند، به طريق اولي از طرف امثال غزّالي به¬عنوان وليّ‌ امر مسلمين مورد تأييدند.

«محمّد رشّاد» در كتاب «فلسفه از آغاز تاريخ» مي¬گويد:

«‌غزّالي ذاتاً مردي متكبّر بود، چندان كه روزي استادش امام الحرمين وي را به عنوان فقيه خطاب كرد و او چون اين عنوان را دون مقام خويش مي¬دانست، روترش كرد و برآشفت.... گويند:‌ در يك مناظره كه در مجلس سلطان محمّد بن ملكشاه سلجوقي با علماي خراسان كه استاد اسعد مهنه در رأس آنها بود به عمل آورد، در جواب استاد به صراحت گفت: من در معقولات مذهب برهان و در شرعيّات مذهب قرآن دارم،‌ و از هيچ¬كس تقليد نمي¬كنم، نه شافعي بر من خطّي دارد و نه ابوحنيفه بر من براتي . . . همچنين به ابوحنيفه باني مذهب حنفيّه بد مي-گفت؛ چنان¬كه در كتاب خود موسوم به «منحول» چنين گفته است: «امّا ابوحنيفه شريعت را زير و رو كرد و باطن آن را ظاهر و سلك آن را مغشوش و نظام آن را تغيير داد و جميع قواعد شرع را مبتني بر يك اصل نمود و با آن اصل هم منهدم ساخت. . . بيشتر مخالفين غزّالي از علماي مذاهب مختلف اهل سنّت بودند، بعضي از آنها كه بسيار قشري بودند، مي¬گفتند: غزّالي چون فلسفه و منطق را ترويج مي¬كند، پس مستحقّ ملامت است. . جمعي ديگر مي¬گفتند: كتاب¬هايش نيز عموماً مأخوذ از ديگران است. في¬المثل بسياري از مطالب كتاب احياءالعلوم اقتباس از كتاب «قوت القلوب» تأليف ابوطالب مكّي و رسالة قشيريّه است. كتاب مقاصدالفلاسفه تقريباً‌ ترجمة كتاب دانشنامة علايي تأليف ابن¬سينا است كه مطالب آن را پس و پيش كرده است و كتاب «تهافة الفلاسفه¬» اقتباس از كتاب يحيي نحوي ديلمي ملقّب به بطريق است. . . و در بعضي از مؤلّفاتش از كتاب «تهذيب الأخلاق» تأليف ابوعلي مسكويه استفاده كرده و نيز بسياري از مطالب خود را از كتاب «نهاية‌ المطالب»‌ امام الحرمين رونويس كرده است.» (فلسفه از آغاز تاريخ 4/39)

ابن¬جوزي فقيه معروف حنبلي در كتاب «تلبيس ابليس» بعد از نقل حكاياتي از كتاب «رضاية¬النّفس» احياء علوم¬الدّين غزّالي گويد:

«غزّالي قضايايي را در كتاب «احياء» نقل كرده كه نبايد در كتب اسلامي باشد،‌ از جمله گفته:‌ بعضي از شيوخ اموال خود را از ترس ربا به دريا انداختند تا در تقسيم آن بر فقرا در عمل آنها ريا نباشد. و نيز غزّالي گفته: شخصي بدنش كسل شد و نتوانست شب را احياء بدارد،‌ صبح تا به شب خود را در چاه سرازير نگه داشت، تا خود را تأديب نمايد. و غزّالي گويد: شخصي در يك محلّه به زهد معروف گشت،‌ براي اين كه در عملش ريا نباشد، به حمّام رفت و لنگ حمّامي را دزديد، تا به دزد حمّام معروف شد.

سپس ابن¬جوزي مي¬پرسد: آيا جايز است كسي مسلماني را بدون علّت دشنام دهد؟ آيا جايز است كسي به هنگام تلاطم دريا بر كشتي سوار شود،‌ با آن¬كه در چنين حالي فريضة حجّ هم ساقط مي¬گردد؟ آيا جايز است كسي كه مي¬تواند كاسبي كند گدايي نمايد؟ بعد ¬گويد: حقّاً كه غزّالي فقه را به تصوّف ارزان فروخته و احياء دين آكنده از احاديث باطل و خارج از قانون فقه مي¬داند.

غزّالي در احياء علوم دين لعن بر يزيد را جايز ندانسته است (3/125) ابن جوزي به خاطر اين فتوا غزّالي را به شدّت تخطئه كرده و كتاب «الرّد علي المتعصّب العنيد» را در ردّ آن نوشته و در آن كتاب ادلة بسيار بر كفر يزيد آورده است.

«استاد سيّد جلال الدّين آشتياني» مي¬گويد:

چه اندازه احمق¬اند آنهايي كه غزّالي را در بافتن كتابي يكسره ترّهات (تهافت الفلاسفه) و نيز مخالفت او را با مباني حكما،‌ ناشي از واهمة او مي¬دانند از واقع شدن بيضة اسلام در خطر‌ و تحت شعاع قرارگرفتن كتاب وسنّت در مقابل تعاليم فلسفي و حكمي است؟ آيا نفي كلّيّة صفات و اسماء الهيّه از ذات حقّ و خلوّ ذات از كمالات ذاتيّه و انغمار در الحاد و تشبيه خاصّ مذهب اشاعره، دفاع از بيضة اسلام به شمار مي¬رود؟ و انتخاب خلافت خليفة عبّاسي به عنوان خليفه و امام بعد از رسول الله (ص) و تعبير از «يزيد مدمن الخمر» به «الشّابّ التّائب» از اركان علم اخلاق است؟» (كيهان انديشه 9/55)

و نيز «استاد سيّد جلال الدّين آشتياني» مي¬نويسد:

بعضي اشكال كرده¬اند كه چرا امثال خواجه نصيرالدّين طوسي متعرّض افكار فخر رازي و اشكالات او بر ابن¬سينا شده¬اند‌ و راجع به غزّالي سكوت كرده¬اند؟‌ جواب اين كلام از مراجعه به تهافت معلوم مي¬شود. فخر رازي اشعري عالم معقول و آدم قابل تحمّلي است، فخر رازي برخي از نكات مهمّ را مي¬فهمد، ولي داراي ذهن ليز و صابون خورده است‌ كه فاقد قدرت تنظيم افكار فلسفي از روي اصول و قواعد استوار عقلي است؛ ولي غزّالي از بن و بيخ نمي¬فهمد. ما در مقام انتقاد از تلفيقات غزّالي معلوم مي¬كنيم كه خود او از همان¬هاست كه خود را مورد استهزاء و تمسخر قرار داده‌ و نكات دقايق حكمت و رموز حقايق اين علم را مسّ نكرده است. البتّه از يك اشعري متعصّب كه به هيچ اصلي از اصول عقليّه معتقد نيست بيش از اين توقّع نمي¬رود. او در مقام معارضه با فلسفه خود را نمايندة اسلام مي-داند؛ ولي افكار و عقايد اشاعره ربطي به اسلام ندارد،‌ كما اين¬كه عقايد معتزله هم ساختة اوهام خود آنهاست. اين دو فرقه در عقايد، درست در مقابل هم قرار دارند و به نام اسلام فتنه¬ها برانگيخته¬اند. برخي از ارباب معرفت، دوران معتزله و اشاعره را «دوران جاهليّت ثانيّه» نام نهاده¬اند (كيهان فرهنگي 2/64)

«فيض كاشاني» مي¬گويد:

هرچند غزّالي كتاب خوبي به نام «إحياء علوم دين» نوشته، ولي اين كتاب اشكالات اساسي دارد، از جمله: اوّلاً، ركن عظيم ايمان كه معرفت اهل بيت عصمت(ع) است ترك كرده است. ثانياً، مطالب اين كتاب مخصوصاً فنّ عبادات بر اصول و مباني عامي و فاسد و بدعت¬هاي كاسد بنا نهاده است. ثالثاً،‌ بسياري از روايات راويان مشهور به دروغ و افتراء را در كتابش نقل كرده است. رابعاً،‌ داستان¬هاي شگفت¬انگيز صوفيانة بسياري در احياء آورده كه مورد انكار اكثر خردمندان است. (اوّل محجّة البيضاء)

فخر رازي

محمّد بن عمربن حسين (606 ـ 544) متولّد ری پس از تحصيلات علوم مقدّماتي به تحصيل حكمت وكلام و منطق وفقه و اصول وتاريخ و تفسير و ادب وحديث پرداخت.

فخر رازي پس از مدّتي تدريس در ري به خوارزم رفت و در آنجا مشغول تدريس شد؛ ولي چون با صراحت بر نظريّات ديگران اشكال مي¬كرد؛ ازاين¬رو، با مخالفت علماي ديگر رو به رو شد و حكومت وقت به ناچار وي را تبعيد كرد. آن¬گاه به ماوراءالنّهر رفت و در آنجا نيز به همان سرنوشت دچار شد. ناچار بار ديگر به ري مراجعت نمود و در آنجا هم ديري نپاييد و به خراسان و از آنجا به هرات رفت و تا آخر عمر در آنجا بماند. مهم¬ترين تأليفات غزّالی عبارتند از: تفسير مفاتيح الغيب كه به «تفسركبير» معروف است، مباحث¬المشرقيّه و ملخّص كه هردو در فلسفه¬اند.

«فخر رازی» در مورد نادرست بودن حديث منقول از ابوبكر براي غصب فدك: «نَحنُ مَعاشِرَالاَنبِياءِ لانورِثُ» ¬گويد: چگونه ممکن است ابوبکر از اين مسئله که نيازی بدان نداشته، آگاه باشد؛ امّا فاطمه و علی و عبّاس که از بزرگترين زاهدان و دانشمندان بودند و با مسئلة وراثت سر و کار داشتند، از آن بی¬خبر باشند؟ و چگونه پيامبر (ص) اين حديث را به کسی تعليم کرده که نيازی بدان نداشته و از کسی که بدان نياز دارد دريغ دارد؟ (تفسيركبير 9/210)

«فضل الله همداني» در كتاب «جامع¬التّواريخ ص¬170»‌ مي¬گويد:

امام به خراسان رفت و در نزد سلطان خوارزم محمّد بن تكش منزلتي بزرگ يافت، تا بدانجا كه معلّمي فرزندش را عهده دار شد. و وقتي كه اين خوارزمشاه محمّد به قصد جنگ با النّاصربالله درگذشته 622 هجري) خليفة¬ عبّاسي به سوي عراق حركت مي¬كرد ازجملة كساني كه فتوا دادند: عبّاسيان در به دست¬ گرفتن خلافت محقّ‌ نيستند وخلافت حقّ‌ سادات حسيني است امام فخررازي بود.» (دكتر حلبي، تاريخ فلاسفة ايراني، ص 384)

«آيت الله محمّد هادي معرفت»‌ در تفسير و مفسّران 2/275 گويد:

فخر رازي به اهل بيت پيامبر (ص) عنايت خاصّي دارد‌ و با اكرام و تعظيم زيادي از آنان ياد مي¬كند و شأن و منزلت آنان را بزرگ مي¬شمرد كه نشان دهندة محبّت استوار و محكم وي نسبت به خاندان پاك پيامبر (ص) كه عِدل و همتاي قرآن¬كريم-اند‌ مي¬باشند. هنگام سخن در مورد جهر بسم الله (بلند گفتن بسم الله الرّحمن الرّحيم)‌ گويد:‌ به تواتر به ما رسيده است كه هر كه از علي بن ابي¬طالب‌ (ع) پيروي كند، مسلّماً هدايت شده است، و دليل آن اين حديث پيامبر (ص) است كه فرموده: «اَللَََّهُمَّ اَدِرِ الحَقَّ مَعَ عَليّ حَيثُ دارَ». سپس در مورد ترجيح نظريّة وجوب جهر مي¬گويد: «و مستند اين نظريّه گفتار علي (ع) و عمل و روش او در برابر ماست وكسي كه در دينش او را به عنوان امام و پيشواي خود برگزيند، به دستاويز محكمي چنگ زده است.

از جملة عادت¬هاي وي، درود فرستادن بر آل پيامبر (ص) و ائمّة اطهار (ع) است، او هنگامي كه از امام صادق (ع) ياد مي¬كند، اوّلاً، از او با لقب صادق ياد مي¬كند و ديگر اين¬كه عبارت عليه السّلام را بعد از نام وي مي¬آورد. در تفسير كلمة «نعيم» سورة حمد‌ ¬گويد:‌ جعفر بن محمّد صادق (ع) مي¬فرمايد:‌ «النّعيم»‌ به معناي معرفت و مشاهده و جحيم به معناي ظلمت¬ها و تاريكي¬هاي شهوات است. در بسياري از عباراتش بعد از نام پيامبر و علي به طور مساوي عبارت «عليه السّلام» را مي¬آورد. براي نمونه مي¬توان به تفسير وي از سورة نصر مراجعه كرد. وي همچنين از امامان اهل بيت (ع) با احترام و اكرام زياد ياد مي¬كند. مثلاً در مورد كثرت ذريّة پيامبر (ص) در سورة كوثر مي¬گويد:‌ نگاه كن و ببين كه در بين آنان چقدر علماي برجسته¬اي همانند باقر و صادق و كاظم و رضا و نفس زكيّه و جز ايشان وجود دارد. چيزي كه جلب توجّه مي¬نمايد، اين است كه وي فقط بعد از نام ائمّه عبارت «عليه السّلام» را به كار مي¬برد كه به طور وضوح بر ميزان احترام والاي وي نسبت به خاندان نبوّت است.»

«امّا آنچه از حملة وي به شيعه و يا توصيف آنان به روافض در اين كتاب ديده مي¬شود، احتمالاً كار نسخه¬برداران بوده؛ زيرا اين¬گونه سخنان شايستة چنين نويسندة فرزانه و علّامة¬ گرانقدري نيست.»

ابن¬حجر عسقلاني از ابن خليل سكوني با ذكر سند از ابن طبّاخ نقل مي¬كند‌ كه فخر رازي شيعي بوده و محبّت اهل بيت و امامان شيعيان را بر محبّت ديگران مقدّم مي¬داشته و حتّيٰ در بعضي از نوشته¬هايش گفته است: علي (ع) برخلاف ديگران شخص شجاعي بوده است. (لسان الميزان 4/429)

طوفي مي¬گويد: فخر رازي شبهات مخالفان مذهب را در نهايت قوّت و تحقيق مي¬آورد و سپس با نيرنگ به پيروي از اهل سنّت تظاهر مي¬كند. بعضي از مردم به همين سبب وي را متّهم مي¬سازند، و به وي نسبت مي¬دهند كه او با اين روش اعتقادات خود را ياري مي¬كند، ولي به آن تصريح نمي¬كند. (طوفي، الإكسير في علم التّفسير، ص 26)

فخررازي در تفسيركبير ذيل آية‌ 60 إسراء گويد: پيامبر (ص) در خواب ديد كه بني¬اميّه همچون بوزينگان بر منبر او بالا مي¬روند. وقتي بيدار شد خيلي ناراحت شد. در اين هنگام جبرئيل نازل شد‌ و اين آيه را بر آن حضرت تلاوت كرد: «وَ ماجَعَلنَا الرُّؤيَا الَّتي اَرَيناكَ اِلّا فِتنَةً لِلنّاسِ وَالشَّجَرَةَ المَلعونَةَ في القُرآنِ وَ نُخَوِّفُهُم فَمايَزيدُهُم اِلّا طُغياناً كَبيراً: خوابي را كه به تو نمايانديم‌ و نيز آن درخت نفرين شده در قرآن را صرفاً براي امتحان مردم قرار داديم؛‌ ما آنها را مي¬ترسانيم؛ امّا جز طغياني بزرگ بديشان نمي¬افزايد. خدا در اين آيه رسماً‌ بني¬اميّه را درخت لعنت شدة قرآني شمرده، تا جاي ابهام در جامعة اسلامي نسبت به سران بني¬اميّه باقي نماند. آن¬گاه فخررازي گويد:‌ عايشه روزي به مروان بن حكم كه از برجستگان بني¬اميّه است، گفت: «لَعَنَ اللهُ اَباكَ وَ اَنتَ في صُلبِهِ،‌ فَاَنتَ بَعضُ مَن لَعَنَهُ: خدا پدرت را لعنت كرده است، در حالي كه در پشت او بودي، پس تو هم يكي از ملعونين خدا هستي.

اشكالات‌ فخر رازي: فخر رازي نقص¬ها و اشكالات زيادي داشته است،‌ از جمله:

1 ـ فخر رازي هر چند ذهني قوي و قلمي توانا داشته و خطيبي توانا بوده است؛ ولي در اشكال¬تراشي در مسائل به حدّ افراط و وسواس علمي رسيده؛ به طوري كه در مسلّمات هم تشكيك كرده است. چنان¬كه در هر علمي ـ خواه تفسير، خواه فلسفه و كلام ـ شبهاتي القاء‌ كرده، بدون آن¬كه به حلّ آنها بكوشد. ازاين¬رو او را امام المُشكّكين: پيشواي شك¬كنندگان لقب داده¬اند؛ و گفته¬اند: «شك¬ها و انتقادهايش نقد و جواب¬هايش نسيه بوده است».

2 ـ فخر رازي هر چند هوش بالايي داشته، ولي آن را در اشكال¬تراشي مصروف ساخته است. مثلاً به جاي «اشارات» ابن¬سينا به قول خواجه نصيرالدّين طوسي آن را جرح كرده يعني به ابن¬سينا زخم زده است. در تفسيرش هم رأي هر صاحب نظري مورد تشكيك قرار داده است؛ يعني هوش و نبوغش را تنها در تخريب به كار گرفته است؛ و ازاين¬رو، گفته¬اند: فخر رازي در واقع اصلاً «عالم» نبوده است؛ بلكه تنها تصوّراتي داشته است؛‌ چون منطقيّين در تعريف علم گفته¬اند:‌ «اَلعِلمُ اِن¬كانَ اِذعاناً لِلنِّسبَةِ تَصديقٌ وَ اِلّا تَصَوّرٌ:‌ علم اگر اذعان و اعتراف به نسبت بين موضوع و محمول باشد تصديق است،‌ ولي اگر اذعان و اعترافي به نسبت بين موضوع و محمول نباشد تنها تصوّر است». (تفتازاني، تهذيب المنطق)

مولوي در مورد فخر رازي گويد:

اندر اين ره گر خرد ره بين بدي فخــــــــــر رازي رازدار دين بدي

با چنين عيب و نكالش اي عجب فخر دين خواهد كه گويندش لقب

3 ـ فخر رازي هرچند در فلسفه تأليفاتی دارد؛ امّا طرز فكر كلامي دارد نه فلسفي؛ و ازاين¬رو، هرچند در تنظيم و تبويب ابواب فلسفه حُسن سليقه داشته و ملّاصدرا هم از اين نظر از او بسيار استفاده كرده؛ ولي هيچ¬ ابداع مهمّي در فلسفه نداشته است.

شهرزوري از برجسته¬ترين پيروان حكمت اشراق گويد:

«با آن¬كه فخر رازي در علم و فلسفه تأليف كرده و در مدّت حياتش مشغول به تدريس آن بوده، باز نمي¬توان او را در شمار حكماي متألّهين محسوب داشت. زيرا كه تشكيكات واهي¬اي كه او بر سخنان فلاسفه و حكيمان پيشين كرده، ناشي از كجي ذهن و عدم فهم كلمات آنهاست. گر چه بيشتر اين شبهات از ابوالبركات يهودي است؛ ولكن امام با شاخ و برگ زياد آنها را به خود نسبت داده و جمعي را گمراه كرده؛‌ وچون از فهم رموز حكما عاجز بود و ازحقايق حكمت بويي به مشام جانش نرسيده،‌ فقط اهتمامش به اين بود كه سخنان مشّائيان را تحرير و تقرير نمايد؛‌ و گاهي مختصر و زماني مفصّل، با شرح و بسط، بنويسد؛ و به عبارات گوناگون و تفسيرهاي مختلف درآورد، و از ورقي به ورقي ديگر و از چرك¬نويس به پاكنويس نقل كند‌ تا به آن مقصود خيالي و هدف واهي و جاه¬طلبي خود نائل آيد؛ و با اين مايه گمان برده كه از حكماي مبرّز و فلاسفة‌ الهي است؛ و حال آن¬كه نه چنين است كه او خيال كرده. چه هركس بخواهد قلبش به نور معرفت روشن گردد و به انوار الهي و حقايق نامتناهي نايل شود، و از ظواهر موجودات پي به باطن آنها ببرد، بايد از علايق دنيوي خود را بري نمايد، و به عبادات و مجاهدات طولاني بپردازد، و هواي نفس را مطيع و منقاد خود سازد،‌ تا حقايق موجودات بر او مكشوف شود؛ زيرا در اين هنگام است كه مسايل علمي را به چشم بصيرت مي¬نگرد و مشكلاتش حل مي¬شود‌،‌ و چون فخرالدّين از اين عوالم بي¬خبر بوده و از ظاهر به باطن پي نبرده بود، از آن روي بر خطا رفته، و واقف به حقايق فلسفه نشده است... يكي از اصحاب امام گويد: بر امام وارد شدم، او را به حالت حزن و اندوه ديدم،‌ جهت آن را پرسيدم، گفت: من در پاره¬اي از مسائل به خطا رفتم و تا كنون مي¬پنداشتم كه راه صواب رفته¬ام، اكنون به خطاي خود معترفم و از فساد رأي خويش پريشان و مضطرب». (شهرزوري،‌ نزهة الارواح، ترجمة درّي 2/146)

3 ـ هر چند فخر رازي تفسير خوبي بر قرآن كريم دارد، كه هم مفصّل است و هم آراء‌ و نظريّات مختلفي در زمينة تفسير آيات را جمع¬آوري كرده؛ ولي:‌ اوّلاً، وی‌ هر تفسيري كه در مورد هر آيه¬اي شده رد مي¬كند و خود هم آن را تفسير نمي¬كند؛ ثانياً،‌ بسياري از مطالب را كه آورده، اصلاً‌ به تفسير آيات مربوط نيست؛ ازاين¬رو، در توصيف تفسير فخر رازي گفته¬اند: «در تفسير فخر رازي همه چيز هست، جز تفسير» و در وصف آن گفته¬اند:

تفسير كبير فخر رازي بيهوده سخن بدين درازي

4 ـ فخررازي بسيار متعصّب است؛ چنان¬كه بعد از دلايل فراواني بر ردّ جبر -گويد: ولي ما اشاعره قائل به جبريم. و نيز در فلسفه در باب وجود ذهني گويد: به هنگام علم به اشياء صورتي در ذهن پيدا مي¬شود و اين همان قول حكماست؛ ولي آن¬گاه مي¬گويد: اضافه¬اي هم ميان عالم و معلوم هست و ما مي¬گوييم: علم عبارت است از اضافه يعني قول اشعري.

«علّامة مطهّري» در اين زمينه مي¬فرمايد:

«گرچه رازي نظريّات مثبت فيلسوفانة قابل توجّهي ندارد؛ امّا تشكيكات او در اصول مسلّم فلاسفه، تأثير فراواني در پيشرفت مسائل فلسفي داشته است. ريشة نظريّة معروف صدرايي در بارة زمان كه آن را بُعد رابع اجسام دانسته است، برخي شبهات فخر رازي است كه بر بنياد اصل ارسطويي «قوّه و فعل» وارد آورده است. (مقالات فلسفي 1/97)

و نيز «علّامة مطهّري» در تفسير سورة «انشراح» مي¬فرمايد:

فخر رازي كه مرد حقيقت هم نيست، يك آدمي است كه به يك معني شرح صدر دارد؛ يعني وقتي به يك مطلب مي¬رسد،‌ شروع مي¬كند به از هم باز كردن. مثلاً در تفسيرش از يك آية قرآن‌ كه بيست وجه هست،‌ همة اينها را ذكر مي¬كند كه به عقل جنّ هم نمي¬رسد. مولوي گويد: «فخررازي علم را ليكي كند، پيش مرغان ريزد و تي¬تي كند» واقعاً همين طور است،‌ ولي آخر كار وقتي كه مي¬رسد،‌ مي¬خواهد انتخاب كند،‌ مثل اين¬كه خدا او را مي¬زند،‌ يك نظريّاتي در نهايت امر انتخاب مي¬كند‌ كه اصلاً‌ براي انسان مضحك است. اين شخص يك نوع شرح صدري دارد؛ ولي در اين شرح صدر هدايت خداوند با آن توأم نيست. «فَهُوَ عَلي نورٌ مِن رَبِّهِ» همراهش نيست. يك آدم عامي ممكن است اوّل مطلب را به روي حقيقت ببرد،‌ بدون اين¬كه به اطراف جولان بزند،‌ وقتي كه مي-خواهد به چهل راه مي¬زند، از اينجا و آنجا مي¬رود، آخرين آن راه كه بايد برود نمي¬رود،‌ به بي¬راهه مي¬رود... خودش احساس مي¬كرد،‌ مي¬گفت:‌ چيزي كه من دارم علم نيست،‌ تخيّل است،‌ انديشه است،‌ من قدرت تخيّلم خيلي زياد است،‌ ولي احساس مي¬كنم به حقيقت نرسيده¬ام‌. اشعار خوبي هم در اين زمينه¬ها دارد، ازجمله:

ترسم بروم عالم جـــــــان ناديده بيرون روم از جهان، جهان ناديده

در عالم جان چون روم از عالم تن در عالم تن، عالم جــــان ناديده

مير سيّد شريف جرجاني

شريف جرجاني (816 ـ 740) گرچه در ادبيّات و كلام شهرت دارد؛ ولي مردي جامع بوده و در نگهداري و انتقال علوم عقلي به نسل¬هاي بعد مؤثّر بوده است. از جملة شاگردان وي خواجه حافظ است كه براي او بسيار احترام قائل بوده است. ميرسيّد شريف كتاب¬هاي خوبي نگاشته كه ازآن زمان تاكنون مورد استفادة‌ دانشجويان بوده است، مانند: التّعريفات، حاشيه بر حكمة العين در فلسفه، شرح مطالع وشرح شمسيّه قطب¬الدّين رازي هردو در منطق. حاشيه بر مطوّل تفتازاني در علم فصاحت وبلاغت. حاشيه بر تفسيركشّاف زمخشري¬كه بلاغي است. حاشيه بر شرح كافيه رضي¬الدّين استرآبادي، شرح مواقف قاضي عضدايجي. منطق كبرا و صرف مير كه هر دو جزء مجموعة كتاب «جامع المقدّمات» هستند.


کتاب مذاهب اسلامی

دکتر رحمت الله قاضیان