فارابي - ابن سینا

فارابي.
ابونصر محمّد بن طرخان بن اوزلغ فارابي (339 ـ 258)، از بزرگ¬ترين فلاسفه اسلامي است، كه به «معلّم ثاني» معروف است. وي در فاراب از بلاد تركستان متولّد شد، در همان زادگاه خود به تحصيل پرداخت و در حدود چهل سالگي براي ادامه¬ی تحصيل به بغداد رفت و پس از كسب رياضيّات به تحصيل منطق و فلسفه نزد «ابوبشر متي بن يونس» و «يوحنا بن حيلان» پرداخت و بقيّه¬ی عمر خود را تا هشتاد سالگي وقف فلسفه كرد و تمام كتاب¬هاي ارسطو را مطالعه و تتبّع نمود و در فلسفه يكي از صاحب¬نظران بزرگ گرديد. فارابي با صاحب بن عبّاد و شيعيان بغداد مصاحبت داشت و آني از تحصيل باز نايستاد. فارابي تمام زندگي خود را به تفكّر و تأمّل گذراند و خود را از آشوب¬هاي سياسي و اجتماعي بركنار داشت. فارابي بسيار قانع و آزادانديش بود و در كنار نهرها و باغستان¬ها مي¬رفت و طالبان دانش همان¬جا از محضرش استفاده مي¬كردند. فارابي در دمشق به سال 339 قمري در سنّ هشتاد سالگي از دنيا رفت و سيف الدّوله¬ی حمداني بر او نماز گزاشت و در خارج باب الصّغير مدفون شد.
فارابي كتاب¬هاي زيادي در منطق و فلسفه تأليف كرده كه مهم¬ترين آنها عبارتند از: فصوص الحكم، الجمع بين رأيي الحكيمين افلاطون و ارسطو، السّياسة المدنيّه، اغراض مابعدالطّبيعه ارسطو، التّعليقات في الأمورالعامّة وبعض الطّبيعات، آراء اهل المدينة الفاضله، تحصيل السّعاده، و إحصاء¬العلوم. رسالة في ماهيّة العقل واجوبة عن مسائل فلسفيّه.
ابن سينا با تمام جلالتش از كتب وي استفاده¬ی فراوان برده است؛ چنان¬كه خود گويد: من چهل بار كتاب مابعدالطّبيه¬ی ارسطو را خواندم و نفهميدم، تا آن¬كه به كتاب اغراض مابدالطّبيعة فارابي دست يافتم و با مطالعه¬ی آن مشكلاتش بر من گشوده شد.
تا زمان فارابي كتاب¬هاي زيادي ترجمه شده بود، وي همه¬ی آراء مختلف و متشتّت آن¬ها را در كتابي به نام «احصاءالعلوم» جمع و مرتّب و مدوّن نمود و همين كتاب و ساير كتب وي بسيار مورد استفاده¬ی ابن سينا قرار گرفت.
فارابي به وحدت فلسفه سخت معتقد بود؛ ازاين¬رو، كتاب «الجمع بين رأيي الحكيمين» را در تلفيق بين نظريّات افلاطون و ارسطو نگاشت و در اين زمينه مي-گويد: اختلاف افلاطون و ارسطو در عقيده نيست، بلكه در طرز نگارش آن دو است؛ چون افلاطون معتقد بوده، كه فلسفه بايد فقط در اختيار اهل آن باشد نه همگان، و ازاين¬رو، فلسفه را با رمز و اشاره نگاشته است؛ در صورتي كه ارسطو مطالب فلسفي را بسيار روشن و مبوّب و مرتّب نگاشته است، كه همگان استفاده كنند. ولي اشتباه فارابي و بسياري ديگر از قدما اين بوده، كه آنان كتاب «الرّبوبيّه» و «تاسوعات» فلوطين» را از ارسطو مي¬دانستند.
آشتي ميان حكمت و شريعت: فارابي در بسياري از نوشته¬هاي خود مي¬كوشد، كه بين حكمت و شريعت آشتي دهد و حتّا در كتاب «آراء اهل مدينه فاضله» مي¬گويد: رئيس مدينه بايد هم فيلسوف باشد و هم نبيّ. وي مي¬گويد: اصولاً علم فيلسوف و پيامبر از يك جا سرچشمه مي¬گيرد، چه فيلسوف پس از آن¬كه عقلش مستفاد شد، به واسطه¬ی آن معرفت را از عقل فعّال مي¬گيرد؛ و پيامبر هم علمش را از جبرئيل مي-گيرد، كه تعبير ديگري از همان عقل فعّال است. و از طرفي، بازگشت شريعت به وحي خداوندي است و بازگشت فلسفه به طبيعت است، كه آن هم صنع خداست. و فرق شريعت و حكمت آن است كه مخاطب شريعت همه¬ی مردم¬اند و ازاين¬رو با اسلوب تمثيلي و تشبيهي بيان شده است، ولي از آن¬جا كه فلسفه مختصّ گروه ويژه-اي از فرهيختگان فرهنگ¬آموخته است، تنها از عقل و استدلال استفاده مي¬شود.
فارابي جامعه را به جسم آدمي تشبيه كرده و مي¬گويد: همان¬گونه كه اعضاي مختلف بدن در عين اختلاف و برتري بعضي بر بعض ديگر، همگي براي تتميم و كمال حيات انجام وظيفه مي¬كنند و او را قلبي است كه بر همه ¬ی اعضاء رياست دارد؛ همين طور در مملكت كسي است كه بر ديگران رياست دارد و امام آن¬هاست و اشخاص ديگر هركدام بنا به استعدادشان بهر كاري ساخته شده¬اند. رئيس و امام مردم بايد دو خصوصيّت داشته باشد: يكي آن¬كه از حيث سرشت و طبيعت آماده آن مقام باشد، و ديگر آن¬كه واجد ملكه و هيأت ارادي چنان كاري باشد؛ یعنی از هر نظر بايد بهترين و بالاترين افراد باشد. بدين ترتيب، نظر فارابي در مورد امام و پيشواي جامعه تنها با نظر اماميّه سازگار است نه با نظر مذاهب ديگر، كه شرط امامت را تنها مسلمان بودن مي¬دانند و آن را به هر طريقي كه به دست آيد، صحيح مي¬دانند.
از نظر فارابي موجودات دو قسم¬اند: واجب¬الوجود، كه باري تعاليٰ است، و ممكن الوجود كه ماسوي الله است. ذات واجب الوجود مقتضي وجود است و فرض عدم بر او محال است؛ و ازاين¬رو، ازلي و قائم به ذات است؛ ولي ممكن الوجود به وسيله¬ی واجب الوجود موجود شده است. صفات خدا با ذات او يكي است؛ زيرا خدا واحد بسيط است.
آن¬گاه در اثبات واجب الوجود مي¬گويد: از آنجا كه هر ممكن¬الوجودي علّتي دارد، كه آن را به وجود آورده؛ و ممكن هم نيست كه علّت¬ها تا بي¬نهايت ادامه يابد، پس حتماً بايد در هستي واجب الوجودي باشد، كه خود ديگر نياز به علّت ندارد؛ بلكه هستي وي از خودش است و قائم به ذات است و داراي همه¬ی كمالات به نحو نامتناهي.
فارابي قوّه¬ی ناطقه انساني را دو قسم مي¬داند: عقل عملي و عقل نظري، و براي عقل نظري سه مرتبه قائل است: عقل هيولاني كه عقل انساني در مرحله¬ی نخست مي¬باشد، كه فاقد هرگونه علمي است و تنها پذيراي يادگيري مي¬باشد. عقل بالفعل يا بالملكه كه عقل انساني است در مرحله¬اي كه معقولاتي را بالفعل دارا شده و نسبت به معقولات ديگري بالقوّه است؛ و عقل مستفاد كه عقل انساني است در مرتبه اي كه معقولات مجرّده را تعقّل كرده و به درك صور مفارقه قادر مي¬باشد. بنابراين، عقل بالقوّه و هيولاني مي¬تواند به تدريج به عقل بالفعل و سرانجام به عقل مستفاد ارتقاء يابد. و عقل فعّال يا روح الأمين يا روح القُدُس عقلي است، كه عقل بالقوّه را تبديل به عقل بالفعل و عقل مستفاد مي¬كند. و انساني كه با عقل فعّال (روح الأمين) متّصل مي¬شود، پيامبر يا امام يا فيلسوف است، غرض فلسفه معرفت خالق است. و بدين ترتيب، فيلسوف به قدر طاقت بشري به خالق تشبّه پيدا مي¬كند.
فارابي از كساني است، كه طرفدار عرفان عقلي است و تفكّر عميق و تأمّل دائم را شرط اصلي وصول به عقل فعّال مي¬شناسد، و از نظر او زهد و رياضت در درجه¬ی دوّم اهمّيّت قرار دارد. بدين معني كه هرچند فارابي در تمام طول زندگي خود زاهدانه زيست و از نوعي رياضت و مجاهده¬ی با نفس برخوردار بود، ولي هم¬چون صوفيّه راه زهد و رياضت را تنها راه وصول به مقصد ندانست، بلکه اصل را در رسيدن به كمال تفكّر و تأمّل در حقايق مي¬دانست.
ولي هرچند فارابي شرط اصلي وصول به سعادت و كمال را تفكّر عميق و تأمّل دائم مي¬داند، اشتغال به مال و ثروت را نيز از موانع تفكّر و تأمّل مي¬دانست؛ چنان¬كه وقتي سيف الدّوله حمداني وي را به دربار خود فراخواند و براي وي حقوق فراوان مقرّر ساخت، بيش از روزي چهار درهم نپذيرفت. و پذيرفتن اين چهار درهم نيز تنها براي آن بود، كه بتواند با آن امرار معاش كند و به مطالعه و تأليف آثار خود ادامه دهد.
شاگردان فارابي مي¬گفتند: حكمت در او تجسّم يافته است.
ابن¬سينا
ابوعلي حسين بن عبدالله بن سينا از اعجوبه¬هاي دهر و نوادر روزگار است. پدر ابن-سينا بلخي و مادرش بخارايي است. وي در حدود 370 هجري متولّد شده است. ابن-سينا هوشي سرشار داشت، به طوري كه خودش گفته است در ده سالگي قرآن را حفظ داشته و به زودي در طبّ، رياضيّات، منطق و فلسفه تبحّر يافت. كتاب¬هاي ابن¬سينا نه فقط در عالم اسلام بلكه بعد از رنسانس در اروپا كتاب «قانون» او كه در طبّ است، تا چهار صد سال به عنوان بهترين كتاب تدريس مي¬شد وكتاب¬هاي منطقي و فلسفي او هنوز هم به¬عنوان بهترين كتاب¬ها دراين زمينه¬اند. گفته¬اند: هر استادي بيش از چند ماه استاد او نبود؛ چه وي به زودي همه¬ي دانش استاد را فرامي¬گرفت و آن¬گاه چنان مطالب فراوان ديگري بر آن مي¬افزود، كه آن استاد شاگرد او مي¬شد.
ابن سينا هفده ساله بود، كه نوح بن منصور امير خراسان، كه پزشكان در مداواي او فرومانده بودند، معالجه كرد؛ و او پس از بهبودي كتابخانه¬ی دربار را در اختيار وي نهاد و او در آن كتابخانه موفّق به مطالعه¬ی كتاب¬هايي شد، كه تا آن زمان نديده بود.
ابن سينا در هيجده سالگي تمام علوم زمان خود را فراگرفت و از تحصيل بي¬نياز شد و در بيست و يك سالگي شروع به تأليف نمود. وي در بيست و دو سالگي به گرگان رفت و پس از مدّتي اقامت در آن شهر آن¬جا را هم ترك كرد، و بالأخره خود را به همدان رساند، و در آن¬جا با معالجه¬ی بيماري سخت شمس¬الدّوله از سوي وي به وزارت منسوب شد. امّا پس از چندي سپاهيان بر ابن سينا خروج كردند و خانه¬اش را غارت كردند و خودش را به زندان افكندند، ولي پس از چندي پادشاه او را از زندان آزاد ساخت و دوباره به وزارت منصوب كرد. پس از شمس الدّوله پسرش هم از ابن¬سينا خواست تا وزارت او را بپذيرد؛ ولي او نپذيرفت و در پنهاني با امير اصفهان به مكاتبه پرداخت. چون تاج الدّوله از اين امر آگاه شد، او را چهار ماه زنداني كرد؛ ولي او از زندان گريخت و خود را به اصفهان رساند. امير اصفهان مقدم او را گرامي داشت؛ ولي پس از چندي باز به همدان برگشت.
زندگي ابن¬سينا پر از جوش و خروش بود، گاه به تحصيل و مطالعه و گاه به تدريس و تأليف وگاه به خوشگذراني و عيش و گاه به شب زنده¬داري و عبادت مشغول بود و همين هم باعث شد، كه چنان به سرعت قوايش تحليل رفت، كه چون به مرض قولنج مبتلا شد، قادر به معالجه¬ی خود نشد و در سنّ 54 يا 58 سالگي در همدان درگذشت و در همانجا مدفون شد.
هرچند كمتر كسي خدماتش به دين و اثبات خدا و نفس مجرّد و... به پاي ابن-سينا مي¬رسد. علم و حكمتش سبب شد كه بر وي حسد برند و او را تكفير كنند. غزّالي با گرفتن ايرادهايي بر وي او را تكفير نمود و ابن تيميه او را زنديق و كافر دانست. ولی خود در اين زمينه گفته:
كفر چو مني گزاف و آسان نبود محكم تر از ايمان من، ايمان نبود
در دهر چو منيّ و آن هم كــافر پس در دهر هيچ مسلمــــان نبود
با آن¬كه ابن¬سينا نه زندگي آرامي داشت و نه طولاني. و اشتغالات سياسي مانند وزارت هم وقت چنداني براي تفكّر و تأليف براي وي باقي نگذاشت، ولي تأليفاتش از صد مي¬گذرد. مهم¬ترين تأليفات ابن سينا عبارتند از: «قانون» كه در طبّ است، ديگر شفا، اشارات، نجات، حكمة المشرقيّه، مبدأ و معاد، عيون الحكمه، و دانشنامه¬ي علايي است، كه همه در فلسفه¬اند. شفاي ابن¬سينا مفصّل¬ترين دائرة المعارفي است، كه در همه¬ي زبان¬ها به دست يك نفر نوشته شده و شامل منطق، فلسفه، رياضيّات، علم¬النّفس، جهان¬شناسي، آسمان¬شناسي و . . . است.
ابن سينا با نوشتن كتاب¬هاي بسيار در فلسفه و شرح مطالب آن، به فلسفه بسيار وسعت بخشيد و آن را تكامل داد؛ لذا او را «رئيس¬الفلاسفه» و «شيخ¬الفلاسفه» لقب داده¬اند.
و اين¬كه ابن¬سينا از اثبات معاد جسماني اظهار عجز نمود، و حلّ اين مشكل را بر عهده¬ي منطق وحي و مقام ولايت كلّيّه¬ي مطلقه و شريعت جامعه¬ي كامله¬ي محمّديّه دانست، خود از انصاف اين فيلسوف عظيم الشّأن است.
آري، ابن¬سينا از نوادر روزگار و اعصار و شگفتي¬هاي تبار انساني است و نشر افكارش چنان نهضت فرهنگي و فلسفي پرموج و دامنه¬داري در عالم اسلام پديد آورد، كه چه در عالم اسلام و چه فراتر از عالم اسلام از عصر و زمان خودش درگذشت، و اعصار و قرون و ادوار را درنورديد و تا زمان ما كشيده شده و تا آينده¬ي بسيار دور هم باقي خواهد ماند.
از نظر ابن¬سينا كشف و شهود عرفا برهاني است، و وي معتقد به جمع بين عرفان و فلسفه بوده است؛ همان طوري كه در مقامات العارفين اشارات هم وي بسياري از آرا و افكار عرفان را مبرهن و مستدل نمود، به نحوي كه به اعترافات محقّقين قبل از وي حتّی از ميان خود عرفا كسي اين كار را به خوبي ابن¬سينا انجام نداده است. كاري كه خواجه عبدالله انصاري و قيصري و ابن¬تركه و صائن خجندي و فنّاري كرده¬اند دنباله-ي كار ابن¬سيناست.
برهان بر اثبات واجب تعاليٰ: ابن¬سينا بر اثبات واجب تعاليٰ چنين استدلال مي¬كند: موجوداتي وجود دارند؛ پس اگر همه يا بخشي از آن¬ها واجب بالذّات باشند، كه مطلوب يعني موجود واجب¬الوجود ثابت است. و اگر همه ممكن باشند، نياز به علّت دارند؛ چون ممكن آن است كه هم مي¬تواند موجود باشد و هم نباشد و به وسيلة علّت موجود مي¬شود. و علّت ممكن هم خود يا واجب است يا ممكن؟ اگر واجب باشد، كه باز مطلوب ثابت است و اگر ممكن باشد باز به علّت ديگري نيازمند است. و همين¬طور ادامه مي¬يابد. پس يا به دور مي-كشد و يا به تسلسل، كه هردو باطل¬اند و يا به علّتي غيرمعلول منتهي مي¬شود، كه واجب بالذّات است.
اثبات نفس: ابن¬سينا براي اثبات نفس براهيني مي¬آورد، از جمله:
1 ـ برهان طبيعي: ابن سينا گويد: حركت دو قسم است: يكي حركت طبيعي مانند افتادن سنگ از بالا به پايين و جريان آب از بالا به پايين و ديگر حركت قسري مانند انسان يا حيواني كه از يك سراشيبي يا پلّه¬اي بالا مي¬رود و يا پرنده¬اي كه در هوا پرواز مي¬كند و اين حركت قسري ضدّ مقتضاي طبيعت است. ازاين¬رو، مستلزم محرّك خاصّي است زائد بر عناصر جسم متحرّك، و آن محرّك خاصّ «نفس» است.
2 ـ برهان ثبات شخصيّت: هر انساني پيوسته بدنش تحليل مي¬رود و غذاهايي كه مي¬خورد، بدل مايتحلّل بدن مي¬سازد؛ در حالي كه خودش در تمام عمر شصت هفتاد ساله¬اش همان است كه بوده است؛ پس انسان همين اجزاي بدنش نيست.
3 ـ انسان معلّق در فضا: ابن¬سينا گويد: اگر انساني را فرض كنيم كه باسلامت اعضاء، چشم وگوشش بسته باشد، كه هيچ چيز را نبيند ونشنود وحتّا به فرض روي زمين هم نباشد تا لامسه¬اش هم چيزي را احساس نكند. در آن صورت با آن¬كه از هر چيزي غافل است؛ ولي از خودش غافل نيست. پس خود انسان غير از اعضاي بدنش و غير از جسمش است.
عرفان ابن سينا: عرفاني كه ابن¬سينا بيان مي¬كند با عرفان متصوّفه متفاوت است؛ چه وي عرفان را چنان بر اساس عقل بيان كرده، كه تا آن موقع هيچ عارفي هم بيان نكرده بود. ابن¬سينا مي¬گويد: لذّات باطني از لذّات ظاهري برتر است و ميان زاهد و عابد و عارف فرق مي¬گذارد و مي¬گويد: زاهد آن است كه از متاع دنيا اِعراض كند، عابد كسي است كه خود را به نماز و روزه و ساير عبادات مشغول مي¬سازد؛ ولي عارف كسي است كه فكر خود را متوجّه جهان قدس و عالم جبروت كرده و منتظر تابيدن نور حقّ است. عبادت نزد عارف نوعي معامله است، چون در دنيا عملي مي-كند تا مزد آن را در آخرت بگيرد؛ امّا عبادت در نزد عارف رياضتي است تا بتواند قواي نفس خود را از جانب غرور به جانب حقّ بازگرداند. عارف خدا را براي خدا مي¬خواهد و هيچ چيز را بر شناخت و عبادت حقّ اختيار نمي¬كند.
ابن¬سينا مي¬گويد: چون رياضت عارف به حدّ معيّني رسيد، خلسه¬هايي لذيذ از نور حقّ چون برق بر وي آشكار مي¬شود و سپس خاموش مي¬گردد، كه عرفا آن را «وقت» مي¬نامند. و چون عارف در رياضت مداومت نمايد، به تدريج با رياضت به جايي مي¬رسد، كه اكثراً اوقات انوار را مشاهده مي¬كند، تا جايي كه بجز خدا نبيند.
صفات عارف: ابن¬سينا مي¬گويد، كه عارف هميشه خرّم و گشاده رو و خندان است، و با فرومايه همان¬گونه گشاده¬رو است، كه با بزرگوار مشهور. عارف شجاع است، چون از مرگ نمي¬ترسد. عارف بخشنده است، چون به باطل دل نبسته است. عارف اهل حقد و كينه نيست، چون فكر او مشغول حقّ است.