سایت اصول دین

قطب¬الدّين شيرازي تا میرفندرسکی

دکتر رحمت الله قاضیان

قطب¬الدّين شيرازي.

يكي از حكماي بزرگ اسلام در زمان خودش قطب الدين محمود بن مسعود بن مصلح شيرازي (710 ـ 634 ه . ق) است. قطب الدين شيرازي در حكمت و طب و نجوم و رياضي و شعر و ادب و علوم خفيه وارد بوده؛ و از اين رو، او را علّامة شيرازي گفته¬اند. قطب الدّين بعد از تحصيل علوم مقدّماتي به طب اشتغال ورزيد و در ده سالگي به دست پدرش كه طبيب ماهري بود و مسلك تصوّف داشت خرقه پوشيد و چون در چهارده سالگي پدرش فوت كرد او را در بيمارستان مظفّري شيراز به جاي پدرش برگزيدند؛ ولي وي به اين اندازه از دانش اكتفا نكرد، بلكه پس از تحصيل قانون بوعلي كه در طبّ است و خواندن چند شرح بر وي به خدمت خواجه نصيرالدّين طوسي رسيد و نزد وي هيأت و اشارات ابن سينا را آموخت و در كار رصد خانه با وي شركت جست و آن¬گاه براي تكميل معلومات خود به خراسان و اصفهان و بغداد و روم مسافرت كرد، و در روم به خدمت مولوي و صدرالدّين قونوي رسيد و سپس به شام و مصر رفت و سرانجام به تبريز آمد و اواخر عمر خود را كه حدود چهارده سال بود به تاليف پرداخت، كه مهم¬ترين تاليفاتش يكي شرح حكمت الاشراق سهروردي است و ديگر «درّة التّاج» كه كتاب مفصّلي در منطق و فلسفه به زبان فارسي است.

شهرزوري

از كساني كه پير و مسلك شيخ اشراق بوده و بر حكمة الإشراق و تلويحات وي شرح نوشته است شمس الدّين محمّد بن محمود حكيم قرن ششم و هفتم هجري است. شهرزوري همين طور كتابي به نام «كتاب الرّموز و المثال اللّاهوتيه في الأنوار المجرّدة الملكوتيّه» نگاشته است، كه آن را شيخ علي مشهور به مصنّفك شرح كرده.

ابن¬كمونه

عزّالدّوله سعد بن منصور بن سعد بن هبة الله بن كمونه بغدادي، از فلاسفه و حكماي قرن هفتم بغداد است. به گفتة علّامة تهراني و شيخ محمّد سماوي، وي علاوه بر اسلام، اظهار تشيّع مي¬كرد، و در اوّل و آخر تمام كتاب¬هايش اسامي رسول خدا و ائمّة اطهار(ع) را نگاشته و در كتاب «اللّمعة الجوينيّه» به شرح و تفسير كلمات اميرالمؤمنين(ع) پرداخت و به خوبي از عهده برآمده است. و دور نيست نسبت يهودي بودنش، مربوط به او نبوده، و به جهت يهودي بودن جدّ عالي¬اش هبة الله بن كمونه باشد. وي در سال 683 قمري در حلّه درگذشت.

از كتاب¬هاي ابن كمونه است: شرح الصّحائف سهروردي، شرح اشارات بوعلي، شرح تلويحات سهروردي، لباب المنطق و خلاصة الحكمه، اللّمعة الجوينيّه في الحكمة العلميّة والعمليّة، تقريب المحجّه و تهذيب الحجّه، تنقيح الأبحاث في البحث عن الملل الثّلاث، المنطق و الطّبيعي مع الحكمة الجديدة.

قطب¬الدّين رازي

ابوجعفر قطب الدّين محمّد بن محمّد بن ابي جعفر رازي بويهي، از اكابر علما و حكماي اسلامي است. وي جامع معقول و منقول بوده است. او در ورامين به دنيا آمد، و در نسب به آل بويه يا آل بويه قمي مي رسيد. معقول و منقول را از اساتيد فنّ ـ به ويژه علّامّة حلّي ـ‌ فراگرفت، و به خطّ خويش «قواعد»‌ را نگاشت، و علّامة حلّي او را به شيخ فقيه عالم فاضل محقّق مدقّق زبدة العلماء و الأفاضل قطب الملّة و الدّين ستوده و شهيد هم از او كسب اجازه نموده است. وي از اعيان علماي اماميّه بوده است. وي در 776 قمري در دمشق درگذشت. از تأليفات اوست: شرح شمسيّه، التّصوّر و التّصديق، شرح مطالع، المحاكمات بين شرح الإشارات (كه محاكمه بين دو شرح اشارات فخر رازي و خواجه نصيرالدّين طوسي است).

مكتب اصفهان

اكثريت قريب به اتفاق ايرانيان ابتدا اهل سنت شدند و اكثر علماي اهل تسنّن اعمّ از مفسّر، فقيه، مورخ، متكلّم و غيره تا قبل از صفويه را ايرانيان تشكيل مي¬دادند.ولي از آن جا كه ملّت با هوش ايران، كه به اتّفاق تمام محقّقين در عالم اسلام بيش از همه ملل ديگر اسلامي دانشمند و فيلسوف و فقيه و مورّخ و طبيب و مبتكر و رياضي¬دان و منجّم و غيره به عالم اسلام و بشريت عرضه داشته است؛ ازاين¬رو، ايران بيش از هر نقطه¬ی ديگر براي بذر تشيع آمادگي داشت و هر چه زمان گذشته اين آمادگي بيشتر شده است. يعني همان طوري كه ايرانيان روح اسلام را بيشتر از روح زردشتيّت با خودشان و فطرت سليمشان سازگار ديدند و با طيب خاطر دست از دين زردشتي كشيدند و به اسلام گرويدند، همين طور روح و معني اسلام را بيشتر در تشيع و حضرت علي (ع) و فرزندان معصومش (ع) متبلور يافتند، تا در مذاهب ديگر.

«علّامة مطهرّي» مي¬گويد:

«در بحار جلد نهم، باب 124، از كافي نقل مي¬كند، كه روزي گروهي از موالي آمدند به حضور اميرالمؤمنين و از اعراب (خلفا)‌ شكايت كردند و گفتند رسول خدا (ص) هيچ گونه تبعيضي ميان عرب و غيرعرب در تقسيم بيت المال يا در ازدواج قائل نبودند. بيت المال را بالسّويّه تقسيم مي كردند و سلمان و بلال و صهيب در عهد رسول خدا با زنان عرب اذدواج مي كردند، ولي اعراب امروز ميان ما و خودشان تفاوت قائل¬اند. علي (ع) رفت و با اعراب (خلفا)‌ در اين زمينه صحبت كرد، اما مفيد واقع نشد، فرياد كردند: ممكن نيست، ممكن نيست. علي(ع) در حالي كه از اين جريان خشمناك شده بود، آمد ميان موالي و گفت: با كمال تاٌسّف اينان حاضر نيستند با شما روش مساوات پيش گيرند و مانند يك مسلمان متساوي الحقوق رفتار كنند، من به شما توصيه مي¬كنم، كه بازرگاني پيشه كنيد؛ خداوند به شما بركت خواهد داد.

معاويه در نامة معروفي كه براي زياد بن ابيه والي عراق فرستاد نوشت: مراقب ايرانيان مسلمان باش، هرگز آن¬ها را با عرب همپايه قرار نده، عرب حق دارند از آن¬ها زن بگيرد و آن¬ها حق ندارند از عرب زن بگيرند. عرب از آن¬ها ارث ببرد و آن¬ها از عرب ارث نبرند. حتّي الإمكان حقوق آن¬ها كمتر داده شود، كارهاي پست به آن¬ها واگذار شود، با بودن عرب غيرعرب امامت جماعت نكند، در صف اول جماعت حاضر نشوند، مرزباني و قضاوت را به آن¬ها وا مگذار؛ اما وقتي كه ميان يك زن عرب و يك زن ايراني اختلاف واقع مي¬شود و كار به آنجا مي¬كشد، كه به حضور علي (ع) شرفياب مي¬شوند و علي (ع) ميان آن دو هيچ گونه تفاوتي قائل نمي¬شود و مورد اعتراض زن عرب واقع مي¬شود، علي (ع) دست مي برد و دو مشت خاك از زمين بر مي¬دارد و به آن خاك ها نظر مي¬افكند و آن¬گاه مي¬گويد: من هرچه تأمل مي¬كنم ميان اين دو مشت خاك فرق نمي¬بينم، (خدمات متقابل ايران در اسلام از علّامه مطهّري، صفحه 137)

شاه اسماعيل صفوي در سال 905 در تبريز تاجگذاري كرد و سلسله صفوي را تأسيس کرد که مدّت دو قرن دوام يافت. تا قبل از صفويه مردم ايران به تدريج نيمي شيعه شده بودند، ولي با روي كار آمدن صفويه كه شيعيان مجال تبليغ يافتند، به سرعت همه ايران به تشيع گرويدند، جز بعضي مناطق حاشيه¬اي كه در ميان كوه¬ها و جنگل¬ها و يا بيابان¬ها محصور بودند.

با تأسيس شاهنشاهي صفوي، كه از نظر وسعت و عظمت و قدرت بزرگ¬ترين دوره¬اي است كه ايران بعد از اسلام به خود ديده، اصفهان پايتخت اين سلسله مركز علم و حكمت شد. و همان طوري كه هنر صفويه يكي از قله¬هاي رفيع هنر اسلامي است، حيات عقلي و علمي شيعي هم يكي از مراحل اوج تاريخ اسلام است. در اين دوره تشيع نخستين بار هويت سياسي و فرهنگي كاملي يافت، كه پس از آن دوره حاكم بر همه شئون زندگي ايراني شد.

با گسترش مذهب تشيّع، كه زمينه براي شكفتن آراء حكمي، اشراقي و علمي بيش از ساير مذاهب اسلام در آن هست، سبب شد كه اين نوع دانش¬ها پيشرفت بسياري نمايد و دانشمنداني چون شيخ بهائي، ميرداماد، ملّاصدرا، ملا محمّد باقر مجلسي و ملّامحسن فيض به بار آيند.

در مكتب شيعي اصفهان، كه اوج آن به وسيله ملّاصدرا ظاهر مي¬شود، حكمت آميزه¬اي از فلسفه مشّائي، فلسفه اشراقي و آراء عرفاني مي¬شود، كه به وسيله احاديث استدلالي¬اي كه فقط در مذهب تشيع هست و از حضرت علي (ع) نقل شده و يا خود آن حضرت در نهج البلاغه و فرموده¬هاي ديگرش بيان داشته است، تأييد گرديده¬اند. به طوري كه كتاب¬هاي حكمي اين دوره تا عصر حاضر معمولاً با منطق آغاز مي-شوند و با استدلال¬هاي فلسفي به كمك منطق مطلب را اثبات مي¬كنند و با آيات و احاديث تأئيد مي¬گردند و با جذبه¬هاي عرفاني در پرتو اشراقيات عقلي به پايان مي-رسند. يعني در اين رسالات به جاي آن¬كه منطق دست و پاي عقل را ببندد، سكوي پرشي مي¬شود براي پرواز در جوّ بي¬كران عرفان و عوالم ماوراء الطّبيعه.

دواني

جلال الدّين محمّد بن سعد دواني كازروني نسبتش به محمّد بن ابي¬بكر مي¬رسد. وي حكيمي فاضل، متكلّمي برجسته، محقّقي مدقّق، و شاعري برجسته بوده‌، و در تمام علوم متداوله ـ‌ خصوصاً معقول ـ چيره دست بوده و مرجع استفاده¬ی اكابر و علما و حكماي زمان خود بوده است. وي در اوايل شافعي مذهب بود و پس از آن به تشيّع گرويد. دواني در سال 907 يا 918 درگذشته است. از تأليفات دواني است: افعال العباد، الزّوراء، شرح تهذيب المنطق، شرح العقائد العضديّه، نورالهدايه، انموذج العلوم، شرح هياكل النّور سهروردي، حاشيه بر تجريد قوشچي، اخلاق جلالي، و اثبات الواجب.

مير داماد

مير شمس الدين محمّدباقر بن محمّد حسيني استرآبادي معروف به «ميرداماد» يكي از صاحب نظران جامع دوره صفويه است كه در كلام، حكمت، فقه و حتّی علوم غريبه تبحّر كامل داشته است. اصل ميرداماد از استرآباد است و داماد لقب پدر اوست، كه داماد محقّق ثاني يعني شيخ علي بن عبدالعالي كركي عاملي فقيه معروف بود و اين لقب بعد از او براي پسرش مانده است. وي در محضر اساتيدي چون شيخ عبدالعالي فرزند محقّق كركي، شيخ حسين بن عبدالصّمد ـ‌ پدر شيخ بهايي ـ و سيّد نورالدّين علي موسوي عاملي به شاگردي پرداخته. ميرداماد خودش را معلّم مي¬خواند و خود را از فارابي و ابن سينا برتر مي¬دانست، چنان كه در اشعار زير مي¬گويد:

تجهيل من اي عزيز آسان نبود، بي از شبهات

محكم¬تر از ايمان من ايمان نبود، بعد از حضرات

مجموع علوم ابن¬سينــا دانم، با فقه و حديث

وين¬ها همه ظاهرست و پنهان نبود، جز بر جهـلات

شيخ بهائي و ميرداماد همزمان بوده¬ و بين آن¬ها دوستي عجيبي برقرار بوده است. ميرداماد مردي چاق و بلند قد بود، و بر عكس شيخ بهائي لاغر و كوچك اندام. گويند كه يك روز كه در معيّت شاه عبّاس به گردش رفته بودند، در حالي كه اسب شيخ بهائي در پيش خرامان مي¬رفت و اسب مير به علّت سنگيني جثه¬اش عقب مانده بود، شاه عباس براي فهميدن رابطه¬ی بين آنان و درجه¬ی خلوصشان خود را به ميرداماد نزديك كرد و گفت: اين شيخ را مي¬بيني كه چنان اسب مي¬تازد و بسان تو به وقار راه نمي¬رود؟ مير گفت: اي پادشاه، اسب شيخ مي¬داند كه چه شخصيّت عالمي بر او سوار شده؛ ازاين¬رو، از شادي نمي¬تواند آرام گيرد. بعد شاه عبّاس خود را به شيخ بهائي رساند و به او گفت: اي شيخ، عالم ربّاني بايد مثل تو مرتاض و لاغر اندام باشد نه چون اين سيّد فربه، كه اسبش قادر به حمل آن نباشد. شيخ بهائي گفت: اي شاه، اسب مير از تحمّل دانشي كه كوه¬هاي بزرگ از حمل آن عاجزند، ناتوان است. و شاه خوشحال مي¬شود، كه علماي زمانش اين چنين با هم الفت و صميميت دارند.

ميرداماد با همه مراتب علم و حكمت بسيار متعبّد بوده، پيوسته قرآن كريم مي¬خوانده و در اداء نوافل جدّيّت داشته است و اين روح ايمان مذهبي از يك طرف؛ و اشراق و عرفان از طرف ديگر، در فلسفه¬اش تأثير عميق داشته، كه اين تأثير در شاگردانش هم¬چون ملّاصدرا و فيض كاشاني و عبدالرّزّاق لاهيجي نيز به خوبي پيداست. تاريخ تولّد ميرداماد روشن نيست، ولي در سال 1041 هجري در نجف درگذشته و در جوار حضرت علي (ع) مدفون شده است.

ميرداماد كتاب¬هاي زيادي تأليف كرده، كه مهم¬ترين آن¬ها ألقبسات، الرّواشح السّماويّه، الصّراط المستقيم، جَذَوات، افق¬المبين، تقديسات، خلسة¬الملكوت، تقويم الايمان، ايقاظات، شارع النّجاة، الإيماضات و التّشريفات در حدوث و قدم عالم، الرّواشح السّماويه، سدرة المنتهيٰ، عيون المسائل، رسالة‌ في الجبر والتّفويض، رسالة‌ في المنطق، رسالة‌ في تحقيق الوجود، رسالة في خلق الاعمال،‌ تفسير قرآن كريم، شرح استبصار، حاشيه بر صحيفه سجّاديّه، حاشيه بر كافي، حاشيه بر من لايحضره الفقيه و ديوان شعر است.

ميرداماد مطالب خود را با اسلوب بسيار مشكلي و با لغات مغلق نوشته است؛ ازاين¬رو به پيچيدگي عبارات معروف است؛ چنان¬كه در وصف مشكلي كتاب «صراط المستقيم» او گفته اند: «صراط المستقيم مير داماد؛ مسلمان نشنود كافر نبيند».

گويند ملّاصدرا ميرداماد را در خواب ديد و از او پرسيد: من همان حرف¬هاي تو را مي¬زنم، پس چرا تو را تكفير نكردند ولي مرا تكفير كردند؟ مير گفت: چون من مطالب خود را طوري مي¬نوشتم كه علما هم از درك آن عاجز باشند، ولي تو مطالب را چنان ساده و بي¬پيرايه مي¬نگاري، كه هر ملّا مكتبي هم آن را مي¬فهمد.

آري،‌ عبارات و گفته هاي ميرداماد را هاله¬اي ضخيم از صعوبت و ابهام پوشانده است؛ چنان¬كه در مورد پيچيدگي و مغلق¬گوئي او لطيفه¬اي هم گفته¬اند و آن اين¬كه وقتي ميرداماد در گذشت و نكيرين از او پرسيدند «مَن رَّبُّك؟» گفت «أُسطُقُسٌّ فَوقَ اُسطُقُسّاتِ» چون آن¬ها از حرف وي سر در نياوردند، نزد خدا رفته عرض كردند: خدايا ما سخنان ¬اين بنده¬ را نمي¬فهميم، خداوند فرمود: راست مي¬گوييد، او در زندگي هم سخناني مي¬گفت، كه من هم نمي¬فهميدم.

«امام خميني» مي فرمايد:‌ چنان¬چه منطق قبل از ارسطو ناپخته بود و ارسطو آن را پخته و تكميل كرد، حكمت هم قبل از سيّد ناپخته بود و ايشان آن را پخته كرد. لذا چنان¬كه به ارسطو «معلّم اوّل» [و به فارابي «معلّم ثاني»] گفته¬اند، به ايشان هم «معلّم ثالث» مي¬گويند. (تقريرات فلسفة‌ امام خميني ره، شرح منظومه 1/69)

حدوث و قدم دهري : مهم¬ترين ابتكار ميرداماد ابداع مسأله «حدوث و قدم دهري» است. اين مسأله كه آيا جهان حادث است يا قديم، يكي از مسائل مورد اختلاف فلاسفه و متكلّمين، هم در عالم اسلام، هم در عالم مسيحيّت و هم در يونان باستان بوده است. ميرداماد براي حل اين مسأله گفته است: سه واقعيت وجود دارد: زمان، دهر و سرمد و هر يك از آن¬ها قديم¬اند. وي براي اثبات اين مطلب به چهار عالم قائل شده است. عالم لاهوت يا الوهيّت، عالم عقول يا جبروت، عالم مثال يا ملكوت، و عالم مادّه يا ناسوت.

ميرداماد در اين سلسله طوليّه عالم لاهوت را علّت عالم عقول مي¬داند و عالم عقول را علّت عالم مثال و عالم مثال را علّت عالم مادّه، كه از اين چهار عالم تنها عالم مادّه را متغيّر مي¬داند و سه علم ديگر را ثابت، آن¬گاه رابطه¬ی بين ثابت و متغير را «دهر» مي¬نامد و رابطه¬ی متغيّر با متغيّر را «زمان». و سپس مي¬گويد: مرتبه¬ی نازل وجود كه معلول است، در مرتبه¬ی بالاتر از خودش كه علّتش است وجود ندارد، هر چند كه اين عدم غير زماني است. چنان¬كه عالم مادّه هم در مرتبه¬ی عالم مثال وجود ندارد و عالم مثال در مرتبه¬ عالم عقول وجود ندارد و عالم عقول در مرتبه¬ عالم لاهوت وجود ندارد.

بنابراين، عالم مادّه نسبت به عالم مثال حدوث دهري دارد و عالم مثال نسبت به عالم عقول حدوث دهري دارد و عالم عقول نسبت به عالم لاهوت حدوث دهري دارد؛ و برعكس، عالم مثال نسبت به عالم مادّه قدم دهري دارد و عالم عقول نسبت به عالم مثال قدم دهري دارد و عالم لاهوت نسبت به عالم عقول قدم دهري دارد.

به عبارت ديگر، ميرداماد براي وجود سه وعاء قائل شد:‌ زمان، دهر،‌ سرمد. موجودات مادّي متغيّر در وعاء زمان قرار دارند،‌ موجودات ثابت و تغييرناپذير غيرمادّي ولي مسبوق به عدم چون عقول در وعاء دهر قرار دارند؛‌ و وجود تغييرناپذير غيرمادّي و غير مسبوق به عدم، كه منحصر به ذات اقدس الهي است در وعاء سرمد، يعني نه آغاز دارد و نه انجام.

بدين ترتيب، ميرداماد ثابت كرده مسبوقيّت وجود اشياء را به نوع عدم خود آن اشياء، كه عدم زماني نيست، ولي واقعاً عدم اين شئ است، ولي نه عدم اين شئ زماناً، بلكه دهراً. ازاين¬رو، ميرداماد نوعي حدوث براي اشياء ثابت كرد غير از حدوث زماني كه متكلّمين گويند و غير از حدوث ذاتي كه حكما معتقدند.

كتاب خداوند: ميرداماد مي¬گويد: عالم مجرّدات، عالم غيب يا امر يا ملكوت يا عقل يا حيات يا نور نام دارد، و عالم مادّه، عالم خلق، شهادت، ملك، موت، و ظلمت است. بعد وي مي¬گويد: و چون جوهر ذات انسان از اين دو عالم معجون شده او كلّ عالم را در خويشتن دارد. ازاين¬رو، انسان عالم صغير است و جهان عالم كبير. ميرداماد هم¬چنين مي¬گويد: عالم كبير هم¬چون عالم صغير (انسان) موجودي ذي¬شعور است؛ و كلّيّه عالم كبير و عالم صغير با هم كتاب خداوند است، و هر موجودي كلمه يا حرفي از اين كتاب الهي است.

اثبات وجود حركت قطعيّه: از ابداعات ميرداماد، اين است، كه برخلاف عقيده¬ی جمهور حكما و از جمله ابن¬سينا و بهمنيار كه مي¬پنداشتند، حركت قطعيّه وجود ندارد؛ وي براي اوّلين بار اثبات كرد، كه حرك قطعيّه وجود حقيقي دارد و نه ساخته¬ی ذهن.

ميرفندرسكي

فندرسك از قراي استرآباد است. ابوالقاسم ميرفندرسكي از حكما و عرفاي عصر شاه عبّاس كبير صفوي است، كه جامع معقول و منقول بوده و با وجود فضل و كمال لباس ژنده مي¬پوشيد و در بين مردم عادّي و حتّی بساط معركه¬گيران و خروس¬بازان حاضر مي¬شد و اين مطلب چون به سمع شاه عبّاس رسيد، روزي به وي گفت: شنيده¬ام بعضي از علما در سلك اوباش حاضر و به مزخرفات ايشان ناظر مي¬شوند، مير مقصود شاه را دريافت و گفت: من همه روزه در كنار معركه¬ها حاضرم و كسي از علما را در آن¬جا نديده¬ام و شاه شرمسار شد.

ميرفندرسكي به هند رفت و چيزهاي بسياري درآنجا آموخت. از قصايد اوست:

چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستي صورتي در زير دارد آن چه در بالاستي

صورت زيرين اگر با نردبــــــــان معرفت بر رود بالا همان با اصـل خود يكتاستي

اين سخن را در نيــــــابد هيچ فهم ظاهري گر ابونصرستي وگر بوعلي سينــــاستي

جان اگر نه عارضستي زير اين چرخ كهن اين بدن¬هـــــا نيز دايم زنده و برپاستي

بسياري از حكما هستي را به يك موجود زنده تشبيه كرده، كه خداوند به منزله¬ی روح آن است و جهان هم¬چون بدن آن است، فرشتگان هم¬چون قواي بدن هستند و آسمان¬ها و زمين به منزله¬ی اعضاي آن هستند. ميرفندرسكي در اين زمينه گويد:

حقّ، جان جهان است و جهان هم¬چو بدن اصنـــــاف ملايك چو قواي اين تن

افلاك و عناصر و مواليد،‌ اعضـــــــــــا توحيد همين است و دگرها همه تن

ميرفندرسكي طرفدار مشّاييان و آراء آنان بوده و كتاب¬هاي بوعلي چون شفا و نجات تدريس مي¬كرد و در مواردي كه بين مشّاييان و اشراقيّون اختلاف است، جانب مشّاييان را ترجيح مي¬داد. وي هم¬چون ساير مشّاييان حركت در جوهر، اتّحاد عاقل و معقول، مُثُل افلاطوني و مُثُل نوري را منكر بود.

بعضي از آثار ميرفندرسكي: رساله صناعيّه به فارسي در موضوعات صناعي،‌ شرح كتاب مهابهارات به فارسي معروف به شرح جوك، مقالة في الحركة به عربي.


کتاب تاریخ فلسفه

دکتر رحمت الله قاضیان