سایت اصول دین

اشكال هايي بر برهان نظم و پاسخ آن ها

دکتر رحمت الله قاضیان

اشكال هايي بر برهان نظم و پاسخ آن ها

براي اوّلين بار در غرب «ديويد هيوم» (1711ـ 1776) فيلسوف حسّ¬گراي اسكاتلندي برهان نظم را مورد انتقاد قرار داد و اشكالاتي بر آن وارد نمود. هر چند گفته¬اند هيوم خود معتقد به خدا بوده و يا لااقل در اين مورد شكّاك و «لاادري» بوده نه ماترياليست و منكر خدا؛ زيرا وي دلايل ماديّون مبني بر انكار خدا را هم كافي نمي¬دانست.

هيوم در كتاب «گفتگوهايي در بارة دين طبيعي» مناظره¬¬اي خيالي تنظيم كرده كه در آن شخصي به نام «كلئانتس» كه ذوق فلسفي دارد از برهان نظم دفاع مي¬كند و شخص ديگري به نام «فيلون» كه شكّاك است بر برهان نظم اشكالاتي وارد مي¬كند. بعد از انتشار اين كتاب كه بنا به وصيّت هيوم بعد از مرگش صورت گرفت، گروهي به پاسخگويي اين شبهات پرداختند، و گروه ديگر به پرورش و تبيين آن¬ها.

اينك ما در اين¬جا اشكالات هيوم و امثال او را با پاسخ آن¬ها بيان مي¬كنيم:

اشكال اوّل

هيوم مي¬گويد: «برهان نظم جز يك استدلال تمثيلي نيست كه در آن بين عالَم طبيعت و مصنوعات بشري مقايسه شده است.»

پاسخ: اوّلاً، برهان نظم از نوع تمثيل نيست كه در آن ما از شباهت طبيعت با مصنوعات بشري حكم كرده باشيم و بگوييم: چون مصنوعات منظّم بشري ساخته و پرداختة موجود عاقلي به نام انسان هستند؛ پس موجودات طبيعت هم كه داراي نظم هستند، ساخته و پرداختة موجودي دانا و عاقل به نام «خدا» هستند.

ثانياً، برهان نظم برهاني حسّي نيست كه هر دو مقدّمه¬اش حسّي باشند؛ بلكه برهاني است كه تنها صغراي آن حسّي است؛ امّا كبراي آن (نظم پيچيده، معلول ناظمي دانا و حكيم است) كه در برهان حائز اهميّت است، صد در صد عقلي و فلسفي است.

ثالثاً، برهان نظم يك استدلال استقرايي هم نيست كه در آن از تماثل افراد يك طبيعت، به حكم كلّي آن¬ها استدلال شده باشد.

رابعاً، برهان نظم برهاني تجربي نيست كه درآن ما از رابطة يك جزء طبيعت مانند آتش با جزيي ديگر از طبيعت مانند گرما استدلال مي¬كنيم؛ بلكه در برهان نظم، ما از نظم در طبيعت بر موجودي عاقل و با شعور از جنس ماوراي طبيعت استدلال مي¬كنيم.

حتّي وقتي كه ما از نظم و حسابي كه در يك مصنوع بشري همچون خانه و ساعت بر ناظمي با شعور به اسم انسان استدلال مي¬كنيم، باز استدلالی تجربي از نوع تجربه¬هايي كه در مورد كشف روابط اجزاء طبيعت هم¬چون آتش و گرماست، نمي¬باشد؛ زيرا از اين¬كه ما از آثار ابن¬سينا مي¬فهميم كه فيلسوفي والامقام است؛ يا از آثار سعدي مي¬فهميم كه وي اديبي بسيار برجسته بوده است؛ ما ازآثار محسوس به محسوس استدلال نمي¬كنيم بلكه از آثار محسوس (كتاب¬هاي¬ اين¬ها) به امري نامحسوس(عقل و هوش و فيلسوف و اديب بودن آن¬ها) استدلال مي¬كنيم؛ و عقل و انديشه در دسترس تجربه نيست كه بتوانيم با آزمايش رابطة آن را با امر محسوسي ديگر بررسي و تجربه كنيم.

بعد از بيانات فوق گوييم: برهان نظم برهاني عقلي است؛ زيرا از مصاديق ملازمة سنخيّت بين علّت و معلول است و نياز به ناظمي عاقل و دانا براي نظم حكم عقل است.

بدين معني، از آن¬جا كه سنخيّت بين علّت و معلول اقتضا مي¬كند كه معلول خاصّ بايد از علّت خاصّ باشد؛ جهان و موجودات منظّم آن هم اقتضا مي¬كند كه از علّت و ناظمي عالم و حكيم صادر شده باشد و نمي¬تواند معلول تصادف و اتّفاقات كر و كور و بي¬شعور طبيعت باشد، بدين بيان: (صغرا): مطالعة موجودات مختلف جهان نشان مي¬دهد كه در همة آن¬ها نظمي محيّرالعقول حكم¬فرماست. (كبرا): هر آن¬چه كه چنان منظّم است كه همة اجزاء و اعضايش با يكديگر همكاري و هماهنگي دارند، محال است كه از ناظمي عاقل و دانا نباشد. (نتيجه): پس محال است كه جهان منظّم و غايتمند، ساخته و پرداختة موجودي با شعور و آگاه نباشد و معلول تصادف باشد.

اشكال دوّم

هيوم ¬گويد: «موجودات جهان هم¬چون انسان، حيوان و نبات كاملاً شبيه مصنوعات انسان هم¬چون خانه و كشتي و ساعت نيستند، بلكه تنها شبيه انسان و حيوان و نبات هستند.»

پاسخ: درست است كه انسان و حيوان و نبات تنها مانند خودشان هستند؛ چون اصولاً محال است كه مصنوعات بشري درست شبيه مصنوعات خداوند باشند؛ زيرا خدايي كه هيچ مخلوقش از نظر ذات و صفات شبيه او نيست (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ) مصنوعات هيچ مخلوقي هم شبيه مصنوعات او نخواهد بود؛ زيرا انسان تنها مي¬تواند اجزاي طبيعت را كه همه مخلوق خدا هستند، به نحوي كه براي او مفيد باشند، در حدّ ناقصي طوري نظم دهد كه به صورت خانه و كشتي و ساعت درآيند، نه اين¬كه آن¬ها را بيافريند و صد در صد به طور كامل نظم دهد؛ در حالي ¬كه خداوند هم به موجودات هستي بخشيده، يعني آن¬ها را كه نبوده¬اند آفريده و به وجود آورده است و هم به آن¬ها به طور كامل نظم داده است.

در برهان نظم، حكم عقل به خاطر ملازمة بين نظم و شعور صادر مي-شود؛ بدين بيان: از آن¬جا كه همة موجودات جهان هزارها بار پيچيده¬-تر از مصنوعات بشري هستند، عقل انسان به طور قطع حكم مي¬كند، همان¬گونه كه سازندة خانه و كشتي و ساعت داراي عقل و شعور است، سازندة موجودات طبيعت به طريق اَوليٰ از عقل و شعور برخوردار است.

اشكال سوّم

امثال هيوم گفته¬اند: «آن¬چه در برهان نظم به¬ عنوان شاهد مثال ذكر مي¬شود در محدودة دانش ناقص بشر است. يعني بشر تنها به نظم و ترتيب موجودات زميني پيرامون خودش پي برده است؛ در حالي كه جهان آن¬قدر عظيم است، كه زمين ما در مقابل آن كمتر از قطره¬اي در مقابل درياست؛ و از كجا معلوم است كه اين نظم و ترتيبي كه ما در روي زمين مشاهده مي¬كنيم، در سراسر پهنة گيتي نيز وجود داشته باشد؟ »

پاسخ: اوّلاً، همان طوري كه شما خود معترفيد، هر آن¬چه را كه بشر پيرامون خود يافته است، منظم بوده است.

ثانياً، هرچه هم بر علم بشر افزوده شده و به موجودات و امور بيشتري علم پيدا كرده است، آن¬ها را هم منظّم يافته است.

ثالثاً، امروزه دايرة معرفت بشر از اشياء موجودات پيرامونش فراتر رفته و به معرفت اسرار و رموز ستارگان و سيارگاني كه هزارها سال نوري از ما فاصله دارند، نائل آمده است و آن¬ها را هم منظّم و قانونمند يافته است.

رابعاً، تا آن¬جا كه علم بشر پيشرفت كرده است‌‌، موجودات جهان را هم¬چون اجزاء يك موجود زنده به هم مرتبط و وابسته يافته است؛ ازاين¬رو، معلوم مي¬شود در محدوده¬اي هم كه بشر بدان علم نيافته است، اين نظم و ترتيب وجود دارد.

خامساً، به فرض در همين محيط پيرامونمان تا آن¬جا كه بشر پي برده كه از ميليون¬ها مورد تجاوز مي¬كند نظم وجود داشته باشد، نه در جاهاي ديگر، باز جاي اين پرسش هست كه اين نظم¬ها چگونه پديد آمده¬اند؟ مگر نه اين است كه عقل بشر حكم مي¬كند‌ كه هر نظمي ناظمي آگاه و دانا دارد». مثلاً اگر ما از يك كتاب قطور تنها يك فصل آن را مطالعه كنيم و در آن مباحث عميق و عالي و پيچيدة فلسفي و علمي بيابيم، بدون آن¬كه اصلاً نگاهي به بقيّة كتاب بيندازيم، حكم مي¬كنيم كه آن كتاب ساخته و پرداختة شخص فيلسوف و دانشمندي است، نه محصول و معلول تصادف و اتّفاق.

اشكال چهارم

ايراد ديگر هيوم بر برهان نظم كه توسّط اپيكور مطرح شده و مادّيّون جديد هم روي آن تأكيد مي¬كنند، اين است كه ما وقتي مي¬توانيم جهان منظّم كنوني را از ناظمي دانا و حكيم به نام «خدا» بدانيم كه از روز ازل چنين منظّم و كامل آفريده شده بود؛ و حال آن-كه نظم كنوني جهان بر اثر حركات مداوم مادّه در اثر برخورد تصادفات بي¬شمار، به تدريج عناصري كه با هم ميل تركيبي داشته¬اند، تركيب شده و مركّبات را به وجود آورده¬اند و آن¬گاه از تركيب مركّبات، نباتات و حيوانات و انسان به وجود آمده است و همين-طور، ذرّات با يكديگر تركيب شده و ثوابت و سيّارات را به وجود آورده¬اند.»

پاسخ: اوّلاً، پاسخ بيشتر «اِشكالات نظم تدريجي» در بحث حساب-احتمالات گفته شد.

ثانياً، نظريّة تكامل تدريجي موجودات، فرضيّه¬اي است كه هنوز صحتّش قطعي و مسلّم نگشته است و به اصطلاح به صورت علم در نيامده است.

ثالثاً،‌ برهان نظم بر اساس پيدايش آني و يك بارة موجودات استوار نيست كه اگر روزي ثابت شود موجودات به تدريج تكامل يافته¬اند، در اين برهان خدشه¬اي وارد شود؛ بلكه برهان نظم بر اين اساس مبتني است كه جهان خلقت چون داراي نظم است؛ ازاين¬رو، خواه تدريجاً به وجود آمده باشد يا آني، ناشي از ناظمي آگاه و با شعور است.

رابعاً،‌ تكامل تدريجي به فرض اثبات، نه تنها جهان را از ناظمي دانا و توانا بي¬نياز نمي¬كند، بلكه وجود آن را قطعي¬تر مي¬كند؛ زيرا نشان مي-دهد كه در طيّ اين ميلياردها سال، ناظمي آگاه و با شعور، موجودات را به طرف اهداف حساب شده¬اي هدايت مي¬كرده است؛ و نظام تكامل جانداران به نوبة خود حاكي از يك رشته برنامه¬ريزي¬هايي است كه موجودات را بدون آن¬كه خود باخبر باشند، به طرف كمال پيش مي¬برد.

چنان¬كه هرگاه يك اتومبيل پس از طيّ كيلومترها و گذشتن از شهرها و بخش¬ها و روستاهاي بسيار، خود را به مشهد مقدّس برساند، بيشتر معلوم مي¬شود كه سرنشينان آن اتومبيل، هدف و مقصد معيّني كه آستان¬بوسي حضرت رضا است، داشته¬اند و تمام مسيرهايي كه طي كرده¬¬اند، از روي حساب و برنامة قبلي بوده است.

خامساً‌، هر ساله ميليون¬ها كوزة سفالين بدون خط و نوشته از زير زمين بيرون مي¬آيد و فوراً دانشمندان حتّي دانشمندان مادّي در صدد مي¬افتند كه از روي قرائن مشابه، تعيين كنند كه مربوط به كدام دورة باستاني بوده است و هرگز يك دانشمند هم احتمال نمي¬دهد، شايد آن كوزه به تدريج در طيّ بي¬نهايت سال به طور تصادفي تشكيل شده باشد؛ چون مادّه¬اش خاك و آب است كه در طبيعت به طور وفور يافت مي¬شود.

بنابراين، چگونه انساني كه نمي¬پذيرد يك كوزة سفالين به طور تصادف در بي¬نهايت زمان به وجود آمده باشد، مي¬پذيرد نبات و حيوان و انسان كه پيچيده¬ترين مصنوعات بشري با آن¬ها قابل قياس نيست، به طور تصادف به وجود آمده باشند؟

خامساً، اگر به فرض تعداد زياد تصادفات براي پيدايش احتمالي مجموعه¬اي منظّم جايز باشد، احتمال تصادفي از بين ¬رفتن آن مجموعه بيشتر است. مثلاً اگر احتمال دهيم كه تصادفاً تعدادي آجر طوري روي هم چيده شوند كه براي به وجود آمدن يك خانه لازم است، هر چند احتمال مي¬رود كه با حركات بعدي آجرهاي ديگري تصادفاً روي آن¬ها چيده شوند؛ ولي احتمال فرو ريختن آن تعداد آجر هم در اثر تكان¬ها و حركات بعدي بيشتر است. در نتيجه حتّيٰ اگر احتمال دهيم تعدادي عناصر تصادفاً طوري كنار هم قرارگرفته¬اند كه تشكيل مجموعة منظمي داده-اند، از آن¬جا كه نظم¬هاي به وجود آمده، در اثر تصادف¬هاي بعدي از ميان خواهد رفت، ديگر نظمي باقي نخواهد ماند؛ و حال آن¬كه نظم وجود دارد؛ پس نظم¬هاي موجود در جهان در اثر تصادف به وجود نيامده است، بلكه ساخته و پرداختة ناظمي دانا و آگاه است «خدا» نام.

اشكال پنجم

هيوم گويد: از آن¬جا كه هر عنصري ويژگي خاصّي دارد؛ ممكن است چون چند عنصر از آن¬ها با هم تركيب شوند، شئ مركّب نيز داراي خاصيّت ويژه¬اي به نام «نظم» باشد.

پاسخ: اين¬كه هر عنصر خاصّيّتي مخصوصي دارد، اصلاً منكر ندارد. بلكه برهان نظم مدّعي است: «محاسبه و همكاري و هماهنگي ميان اجزاء يك موجود كه سبب مي¬شود به صورت نبات و حيوان و انساني درآيد كه هدف خاصّي دارد و بسيار پيچيده¬تر از هر مصنوع بشري است»، «همكاري و هماهنگي ميان موجودات مختلف» ناظمي عاقل و دانا و شاعر مي¬طلبد كه طبق طرح و محاسبة قبلي آن را طرح¬ريزي كرده باشد و به هيچ¬وجه نمي¬تواند مولود طبيعت بي¬شعور باشد.

مثلاً با آن¬كه هريك از حروف الفبا داراي صدا و آهنگ خاصّي است، و هرگاه چند حرف از آن¬ها به هم بپيوندند، معني خاصّي حاصل مي-شود؛ ولي همين كافي نيست كه ما احتمال دهيم شايد گلستان سعدي، معلول به هم پيوستگي تصادفي الفباء باشد و حتّيٰ احتمال نمي¬دهيم يك بيت هم¬¬چون: «توانا بود هر كه دانا بود، به دانش دل پير برنا بود» معلول به هم پيوستگي تصادفي حروف الفباء باشد. وقتي چنين احتمالي براي پيدايش يك شعر پذيرفته نيست، چگونه مي¬توان احتمال داد كه كتاب بزرگ طبيعت با داشتن بي¬نهايت جمله كه هر جمله¬اش هم هزاران بار از هر جملة با معنا و هر مصنوع بشري پيچيده¬تر است، بدون دخالت عامل موجودي باشعور، به وجود آمده باشد؟

اشكال ششم

هيوم مي¬گويد: منشأ نظم موجودات ممكن است ذاتي مادّه و عناصر باشد.

پاسخ: نظم ذاتي عناصر براي پيدايش موجودات متكامل جهان هم-چون نبات و حيوان و انسان و همكاري و هماهنگي موجودات مختلف جهان با يكديگر، به همان اندازه نامعقول است كه نظم تصادفي اين عناصر؛ زيرا نظم ذاتي ذرّات از ميان تمام احتمالاتي كه ممكن است تصادفاً داراي چنين اقتضايي در طبيعت خود بوده كه در مسير نظام سراسري جهان قرار گرفته باشد، نه فقط هيچ¬كس نمي-تواند آن را با قوي¬ترين كامپيوترها حساب كند، در وهم و تصّور هيچ كس هم نمي¬گنجد.

مثلاً اگر به فرض در هريك ازآجرها نظمي ذاتي باشد، تا در يك ساختمان سر جاي خود قرار گيرد، براي اين¬كه يكي از يك ميليون¬ها آجري كه در ساختماني به كار رفته درست سرِ جايش قرار گرفته باشد، يك احتمال از يك ميليون است و براي قرار گرفتن دو عدد از آن¬ها در جاي خود يك احتمال از هزار ميليارد و براي آن¬كه همة يك ميليون آجر در سر جاي خود قرار گيرند، بايد يك ميليون را يك ميليون بار در خودش ضرب كنيم؛ و اين هم عددي است كه كيلومترها صفر در جلو آن خواهد بود و نظم ذاتي آجرهاي آن ساختمان براي تشكيل آن يك احتمال از ميان اين احتمالات است.

بنابراين، عقل هر عاقلي گواهي مي¬دهد كه انسان به جاي پيش كشيدن چنين احتمالات نامعقولي براي پيدايش اين همه موجودات منظّم جهان كه هزارها بار پيچيده¬تر از نظم مصنوعات بشري است، بايد به واقعيّت معقولي يعني وجود مبديي با عقل و شعور خارج از طبيعت قائل شود كه آن «خداي جّل جلاله» است.

اشكال هفتم

هيوم مي¬گويد: نظم در طبيعت و همة جهان ممكن است ناشي از زاد و ولدي هم¬چون زاد و ولد حيواني و گياهي باشد.

پاسخ: اين توجيه براي پيدايش جهان و موجودات متكامل آن به هيچ¬وجه درست نيست و اصلاً پاسخ نيست؛ زيرا بديهي است كه همة انواع موجودات جاندار فعلي ـ اعّم از نبات و حيوان و انسان ـ هركدام از طريق زاد و ولد از موجوداتي چون خودشان متولّد مي-شوند، انسان از انسان، اسب از اسب، درخت سيب از درخت سيب و....

ولي مسئله اين است كه پيدايش اين موجودات منظّم و هدفدار در روي زمين ـ خواه بر طبق نظرية ثبوت انواع از روز پيدايش چنين بوده باشند، يا آن¬كه طبق نظريّة تحوّل و تكامل انواع به تدريج كامل شده باشند ـ به وضوح نشانگر آن است كه طراحّي دانا و حكيم از روي طرح و حساب و تدبير آن¬ها را طراحّي كرده است.

اشكال هشتم

هيوم مي¬گويد: اگر بپذيريم كه نظم جهان مادّي توسّط خدا صورت گرفته باشد، ملزم مي¬شويم كه نظم پيچيده¬اي را كه در ذهن خداست، تبيين كنيم. و اگر بگوييم: نظم ذهن خدا ذاتي اوست، چرا نگوييم نظم جهان ذاتي آن است؟

پاسخ: اوّلاً، اگر هر تبييني كه مشكلاتي را به دنبال مي¬آورد، مردود باشد، بايد همة علوم را كنار بگذاريم.

ثانياً، موجودات به حسب فرض عقلي دو قسم¬اند: ممكن و واجب. ممكن¬الوجود موجودي است كه وجود و هيچ يك از كمالاتش از خودش نيست، بلكه از غير خودش است، مانند همة موجودات ماسوي-الله. امّا واجب¬الوجود كه منحصر در ذات اقدس الهي است، موجودي است كه وجود و همة كمالاتش از خودش است و به اصطلاح ذاتي او هستند و ذاتي هم علّت نمي¬خواهد؛ همان طوري كه شوري هر چيزي از نمك است، ولي شوري نمك از خودش است و علّت نمي¬خواهد.

و از آن¬جا كه نظم و هدفمندي در موجودات عالي نيازمند طرّاحي عالِم و حكيم است و هيچ موجود مادّي نمي¬تواند عالِم و حكيم باشد؛ معلوم مي¬شود كه موجودي عالِم و حكيم و ماوراي طبيعي و غيرمادّي به نام «خدا» وجود دارد كه واجب¬الوجود است، يعني وجود و همة كمالاتش از خودش است و نه فقط مُعطي وجود به همة موجودات ديگر كه ممكن¬الوجودند، مي¬باشد؛ بلكه مُعطي نظم و كمالاتشان هم هست.

اشكال نهم

هيوم مي¬گويد: از نظر الهيّون دخالت عقل و شعور براي يك موجود منظّم هدفدار امري بديهي است؛ در حالي كه اگر چنين بود، انكارش مستلزم تناقض و انكار يك امر بديهي و عقلي بود؛ و حال آن¬كه چنين انكاري تنها مدّعاي بدون دليل است.

پاسخ: ملازمة ميان نظم هدفدار با ناظمي عاقل يك ملازمة عقلي است كه هر انسان سليم¬العقلي با اندك دقّتي بدان اعتراف مي¬كند و طبعاً پس از درك اين ملازمه هم، انكارش تناقض و انكار يك امر بديهي خواهد بود.

اشكال هايي بر برهان نظم و پاسخ آن ها.

اشكال دهم

هيوم گفته است: «فرضاً جهان ما كامل¬ترين جهان باشد، از كجا معلوم است كه خداوند آن را از كسي تقليد نكرده باشد و يا اين¬كه به تدريج از راه تمرين و تكرار صنعت ساخت، جهان را تكميل نكرده باشد؟»

پاسخ: هيوم پنداشته است كه همة مسائل الهيّات از برهان نظم استنتاج مي¬شوند؛ در حالي كه برهان نظم تنها اثبات مي¬كند كه طبيعت مسخّر ماوراي طبيعت است. امّا اين¬كه ماوراي طبيعت ـ كه يا خداوند است و يا به او منتهي مي¬شود ـ كمالش ذاتي اوست يا هم¬چون طبيعت كمال خود را به تدريج كسب مي¬كند و امثال اين¬ها، مسائلي هستند كه با براهين ديگر قابل تحقيق¬اند.

و اين مطلب هم، از ارزش برهان نظم نمي¬كاهد؛ زيرا برهان نظم به طور قطع ثابت مي¬كند كه طبيعت و نظمش معلول ماوراي طبيعت است و اين خود بسيار با ارزش است. چون وقتي شخص اعتراف كرد كه ماوراي طبيعتي و موجوداتي غيرمادّي هستند كه سررشته و تدبير امور طبيعت را در دست دارند، قدم اساسي در راه خداشناسي مي¬باشد.

همان¬طوري كه قرآن كريم در اوّل سورة بقره مي¬فرمايد: «ذالِكَ الْكِتابُ لارَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ، اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ: اين كتاب بي-ترديد هدايت براي متّقين است، كساني كه به غيب ايمان دارند.» و غيب شامل هر چيز غيرمادّي و ماوراءطبيعي مخصوصاً خداست كه «علّةُ العلل» همة امور طبيعي و ماوراء¬طبيعي است.

اشكال يازدهم

هيوم مي¬گويد: چون هر ناظمي از نظمي كه به امور مي¬دهد، هدفي دارد كه از آن بهره¬مند مي¬شود؛ لذا اگر با برهان نظم وجود خدا اثبات شود، اين اشكال پيش مي¬آيد كه خدا هم براي تأمين هدف و بهره¬مندي خودش جهان را نظم داده است؛ در حالي كه تأمين هدف و بهره¬مندي، با خدا بودن كه مي¬بايستي نقصي نداشته باشد، منافات دارد.»

پاسخ: در اين¬كه افعال خداوند همه داراي هدف و غايتند، ترديدي نيست؛ زيرا در غير اين صورت، افعالش عبث و بيهوده مي¬شدند كه ساحت اقدس الهي از آن منزّه است؛ ولي مقايسة افعال خداوند هم كه واجب¬الوجود است و از هر جهت كامل و بي¬نياز مي¬باشد، با انسان كه ممكن¬الوجود است و از هر جهت ناقص و نيازمند مي-باشد، درست نيست و به اصطلاح قياس مع¬الفارق است.

زيرا افعال انسان سه قسم¬اند: بعضي از افعال انسان تنها براي خود او مفيدند، هم¬چون خوردن و خوابيدن. بعضي از افعال انسان، هم براي خودش مفيدند و هم براي ديگران، هم¬چون تعليمي كه معلّم در قبال دريافت حقوق و مزد به ديگران مي¬دهد؛ و بعضي از افعال انسان تنها براي ديگران مفيدند، همچون تعليمي كه كسي بدون دريافت مزدي به ديگران مي¬دهد، يا چيزي به نيازمندي مي¬دهد. ولي از آن¬جا كه وجود و تمام كمالات خداوند نامتناهي است و هيچ نقص و كمبودي ندارد، تا با انجام عملي بخواهد، آن نقص و كمبود خود را برطرف كند؛ معلوم مي¬شود كه همة افعال الهي غايت فعل¬اند نه غايت فاعل، يعني همه براي ديگران مفيدند و به گفتة شاعر از قول خداوند:

من نكردم خلق تا سودي كنم بلكه تا بر بندگان جودي كنم

منتها چون به قول فلاسفه، نمي¬شود هدف عالي در كارش پائين¬تر از خودش باشد «اَلْعالِيُّ لَايَلْتَفِتُ اِلَي السّافِلِ». فلاسفة اسلامي فاعل بالقصد بودن خدا را كه منبعث از غايتي خارج و زائد بر ذاتش باشد از وي نفي كرده¬اند. هرچند بعضي چون ابن¬سينا قائلند خدا فاعل بالعنايه است يعني فعلش تابع علمش است و بعضي چون شيخ اشراق گفته¬اند: خداوند فاعل بالرضّا است، يعني علمش به فعلش عين فعلش است؛ و بعضي چون ملّاصدرا گفته¬اند: خداوند فاعل بالتّجلي است يعني فعلش ظهور و تجلي ذاتش است كه معناي همه هم به يكديگر نزديك مي¬باشند. ( حكيم سبزواري، شرح منظومه، ص 112 )

اشكال دوازدهم

هيوم مي¬گويد: به فرض برهان نظم» ناظمي ماوراء¬طبيعي و باشعور را اثبات كند؛ ولي ديگر وجود خداي عادل و مهرباني كه الهيّون مي-گويند، با اين برهان اثبات نمي¬شود.

پاسخ: هر يك از براهين خداشناسي هدفي و رسالتي دارند و رسالت اصلي برهان نظم اين است كه بيان كند: نظم حيرت¬انگيز در سراسر جهان نشان مي¬دهد كه اين نظم معلول ناظمي غيرمادّي و ماوراء طبيعي است كه داراي علم و حكمت و قدرت نامتناهي است و جهان را براساس هدفي آفريده و تصادف كر و كور و بي¬شعور هرگز نمي¬تواند ناظم يكي از موجودات جهان با همة پيچيدگي¬هايش باشد، تا چه رسد به كلّ جهان.

امّا ديگر برهان نظم، در صدد آن نيست كه تمام صفات جمال و جلال خداوند از جمله وحدت و واجب¬الوجود بودن و عدالت و رحمانيّت و رحيميّت و... او را اثبات كند، صفات ديگر اين ناظم غيرمادّي، از طريق ديگر و با براهين ديگر اثبات مي¬شود.

چنان¬كه «استاد مطهّري» مي¬فرمايد:

«‌اين برهان همين¬قدر ثابت مي¬كند طبيعت ماورايي دارد و مسخّر آن ماوراء است و آن ماوراء مستشعر به افعال خود است؛ امّا اين-كه آن ماوراء واجب است يا ممكن، حادث است يا قديم، واحد است يا كثير، محدود است يا نامحدود، علم و قدرتش متناهي است يا نامتناهي،‌ از حدود اين برهان خارج است.» (مجموعة‌ آثار 1/550)

اشكال سيزدهم

هيوم و ماترياليست¬ها ¬گويند: هرچند نظم در جاها و امور بسياري از جهان وجود دارد؛ امّا در كنار اين نظم¬ها، بي¬نظمي¬ها و شرور بسياري نيز هم¬چون سيل، زلزله، خشك¬سالي، قحطي، مرض، مرگ و غيره وجود دارد؛ و اگر جهان ساختة خداي حكيم و دانايي كه الهيّون مي¬گويند بود، مي¬بايستي در هيچ جا و هيچ موردي بي¬نظمي و شرّي نباشد.

پاسخ: اولاً، تناقضي كه در سخنان هيوم و ماديّون هست، اين است ¬كه برخلاف اشكالات قبليشان كه مي¬گفتند: نظم ذاتي مادّه است يا مي¬گفتند: نظم محصول تصادفات در طول بي¬نهايت زمان است؛ اين¬جا مي¬گويند: در خيلي موارد ما مي¬بينيم كه به جاي نظم بي¬نظمي است و بي¬نظمي هم با وجود يك مبدأ شاعر و عاقل منافات دارد.

ثانياً، آيا انسان ديگر هيچ مجهولي ندارد كه بگوييم: چون اين امور حكمت ندارند و شرّند، اگر جهان ساختة موجودي حكيم و داناست، چرا اين شرور را آفريده است؟ بنابراين، بي¬نظم و بي¬حساب بودن مطلبي است و سر از نظم درنياوردن مطلبي ديگر.

اشكال چهاردهم

هيوم ¬گويد: برهان نظم آن¬گاه براي اثبات ذات باري كافي است كه ما به تجربه دريافته باشيم كه اين جهان كامل¬ترين جهان ممكن و منطبق بر حكمت بالغه است؛ وحال آن¬كه جهان¬هاي ديگري وجود ندارد كه ما بگوييم: اين جهان ما كامل¬ترين جهان است.

پاسخ: اوّلاً، اَكمل بودن نظام جهان ربطي به نظم آن ندارد؛ زيرا برهان نظم تنها مدّعي است نظم محيّرالعقول جهان هر عاقلي را وامي-دارد كه اعتراف كند، داراي ناظمي در منتهاي علم و حكمت و توانايي است؛ خواه كامل¬ترين نظام هم باشد يا نباشد.

ثانياً، تا آن¬جا هم كه دانشمندان دريافته¬اند كه نظام موجود در جهان بهترين نظم است و تا كنون طرح و نظامي بهتر از اين طرح و نظام فعلي جهان ارائه نشده است و به قول حكما: «لَيْسَ‌ فِي الْاِمْكَانِ اَبْدَعُ مِمَّا كَانَ:‌ بهتر از آن¬چه هست، امكان ندارد.»

اشكال پانزدهم

اشكال¬كنندگان بر برهان نظم گفته¬اند: اين¬كه الهيّون¬ گويند: «پيشرفت علوم سبب تقويت برهان نظم مي¬شود، چون پيشرفت علم سبب مي¬شود قوانين پيچيده¬تري كه بر عالم مادّه حاكم است، كشف گردد؛ و هر نظم و قانون هم نشانگر ناظمي دانا و حكيم براي جهان است.» مدّعايي است كه بدون ارائة برهان عقلي به نحو خطابي بيان شده است. و از طرف ديگر، اگر اين بيان درست باشد، پيشرفت علم در جوامع صنعتي اروپا و آمريكا چرا موجب اقبال بيشتر مردم اين جوامع به دين و خداشناسي نشده است؟

پاسخ: هرچند درست است¬كه پيشرفت علوم چون سبب مي¬شود كه نظم و هدفداري در جهان بيشتر كشف گردد و ازاين¬رو، بيشتر انسان را به تفكّر در بارة ناظمي عاقل براي جهان وامي¬دارد؛ ولي پيشرفت علوم و كشف اسرار و قوانين بيشتر طبيعت، تنها به تقويت صغراي برهان نظم كه از راه مطالعة حسّي و تجربي موجودات جهان براي ما حاصل مي¬شود، كمك مي¬كند، نه اين¬كه عهده¬دار بيان همة مقدّمات برهان نظم يعني هم صغرا و هم كبراي آن باشد؛ و كبراي برهان نظم (نظم هدفمند ناظمي عاقل و دانا دارد) يك قضيّه-اي است كه صد در صد مورد تصديق و تأييد عقل است؛ ازاين¬رو، بيان مزبور نه خطابي است و نه مصادره به مطلوب.

و امّا در پاسخ اين¬كه: «چرا غرب كه از نظر علمي از جاهاي ديگر پيشرفته¬تر است، مردمش چندان مذهبي نيستند؟» گوييم: اوّلاً، علم شرط لازم ايمان است، نه شرط كافي.

ثانياً، بسياري از مردم غرب در اثر شيوع فساد و فحشاء و پيروي از شهواتشان داراي مادّيگري اخلاقي هستند، نه مادّيگري اعتقادي، يعني با وجود اعتقاد به مبدأ و معاد نمي¬توانند از شهواتشان بگذرند؛ هر چند همين فرو رفتن در فساد و فحشا يعني مادّيگري اخلاقي در اكثر موارد هم سبب مي¬شود كه انسان براي توجيه اعمال بدش به مادّيگري اعتقادي كشيده شود و منكر مبدأ و معاد هم بشود.

اشكال شانزدهم

بعضي گفته¬اند: برهان نظم ناقص است؛ زيرا تنها نظم نسبي در جهان برقرار است، نه نظم مطلق. بدين معني، بعضي از قوانين، تنها بر عالم جمادات حاكم¬اند، بعضي بر عالم نباتات، بعضي بر عالم حيوانات و بعضي بر عالم انسان؛ ازاين¬رو، قوانين و شرايطي كه مثلاً براي رويش و ادامة نسل نباتات است، براي حيوانات و انسان¬ها كاربرد ندارد و شرايط زيستي كه براي انسان در روي زمين است، در كرة ديگر وجود ندارد.

پاسخ: آيا لازمة نظم اين است كه نظمي كه بر يك گروه از موجودات مثلاً گياهان حاكم است كه براي حيات آن¬ها مفيد می¬باشد، بر همة موجودات ديگر مثلاً حيوانات و انسان¬ها نيز حاكم باشد، وگرنه نظم نيست؟ اين ويژگي نظم، نه تنها نقص نظم و به تَبَعش نقص برهان نظم نيست، بلكه آن را تحكيم نيز مي¬بخشد؛ زيرا نشان مي¬دهد كه طرّاح اين جهان و نظم حيرت¬آور آن تا چه اندازه تدبير حكيمانه در آن به كار برده است. چون شرايطي براي زيست هر يك از انسان و حيوان و نبات ساكن روي زمين به وجود آورده كه بتوانند در همين كرة مسكونيشان به حيات خويش ادامه دهند.

همان¬طوري كه در هر كلاس و هر مقطع تحصيلي درس¬ها وكتاب-هايي ارائه مي¬شود كه در كلاس¬ها و مقاطع در رشته¬هاي ديگر كارايي ندارد؛ و همان¬طوري كه در هر يك از دانشگاه، بيمارستان، رستوران، خيابان، پارك، بازار و... كالاها و وسايلي عرضه مي¬شود كه مخصوص آن¬هاست و در جاي ديگر كارايي نداشته، بلكه بي¬معني است.

اشكال هفدهم

بعضي از اشكال¬كنندگان بر برهان نظم گفته¬اند: در جهان نظمي وجود ندارد و آن¬چه كه انسان آن را منظّم مي¬خواند، تنها زادة خيال اوست. يعني انسان با خيال خود به جهان نظم مي¬دهد. همان¬طوري كه انسان هر گروهي از ستارگان را به نامي: شكارچي، دبّ اكبر (خرس بزرگ) و دبّ اصغر (خرس كوچك) و... مي¬نامد؛ و حال آن¬كه در خارج تنها ستارگاني هستند نه شكارچي و خرس و غيره، و همان¬طوري كه گاهي انسان قطعات معلّق ابر در فضا را به شير و شتر و گُل و غيره تشبيه مي¬كند.

پاسخ: ما نگفته¬ايم: «جهان زيباست» كه شما بگوييد: اين زيبايي را شما در خيالتان براي جهان آفريده¬ايد؛ بلكه ما مي¬گوييم: جهان و اجزائش نظم دارند، يعني هر جانداري بين اجزائش هماهنگي و همكاري كامل براي وصول به هدف مشخّصي وجود دارد؛ آن¬¬گاه موجودات جهان هم¬چون خورشيد و ماه و ابر و باد و كوه و نبات و حيوان و انسان و غيره نيز با يكديگر همكاري و هماهنگي دارند، و اين همكاري و هماهنگي را هم هر كسي در جهان درك مي¬كند. در حالي كه براي زيبايي معيار ثابتي وجود ندارد و آن¬چه براي عدّه¬اي ممكن است زيبا باشد براي عدّة ديگري زيبا نباشد.

به علاوه، با استفاده¬ از نظم واقعي با فراهم ساختن مقدّماتي معيّن مي-توان به نتايج قطعي رسيد. چنان¬كه با استفاده از گردش منظّم ماه و زمين مي¬توانند موشكي را چنان به فضا پرتاب كنند كه با توجّه به اين¬كه ماه و زمين هر دو در حركت¬اند، درست در همان نقطه¬اي كه پيش¬بيني كرده¬اند فرود آيد؛ ولي اگر جهان نظم نداشت و نظم آن خيالي بود، نمي¬توانستيم از نظم خيالي جهان به چنين نتيجة مطلوبي برسيم.

و اگر نظم پندار ما بود، مي¬توانستيم آن را به هر چيز و به هر ترتيب كه بخواهيم نسبت دهيم؛ در حالي كه نظم واقعيّتي است كه هر جا كه باشد، ما آن را تشخيص مي¬دهيم. و حتّي سادگي و پيچيدگي آن را مي¬توانيم تشخيص دهيم. و بدين ترتيب، نه فقط ما نظم را از بي¬نظمي بلكه حتّي نظم پيچيده را از ساده تشخيص مي¬دهيم.

اشكال هيجدهم

اشكال¬كنندگان بر برهان نظم گفته¬اند: «در ميان موجودات جهان، اين تنها انسان است كه نظم جهان را درك مي¬كند و با نبودن انسان، نظم جهان نه تنها براي جمادات، بلكه براي نباتات و حيوانات هم معني ندارد؛ پس بايد گفت: نظم مفهومي است وابسته به انسان، و بدون انسان نظمي هم در جهان نخواهد بود.

پاسخ: هيچ اشكالي ندارد كه جمادات و نباتات و حيوانات نظم جهان را درك نمي¬كنند. ما مي¬گوييم: حال كه به قول شما انسان مي-تواند جهان را بفهمد و معني كند، مي¬خواهد بداند كه جهان را جهان¬آفريني است يا نه؟ و انسان همان طوري كه بيان داشتيم، چون جهان را منظّم مي¬بيند، به حكم عقلش يقين مي¬كند كه اين جهان منظّم، ناظمي دانا و حكيم دارد و با نبودن انسان، نه جهان نيست و نابود مي-شود و نه نظم آن و نه ناظم آن؛ بلكه تنها درك¬كنندة آن يعني انسان وجود نخواهد داشت. انساني كه نه جهان را آفريده و نه بدان نظم داده است؛ بلكه تنها نظم آن را درك كرده است؛ يعني چون جهان نظم دارد، انسان حكم مي¬كند كه ناظم آن داراي عقل و شعور است.

چنان¬كه «نيوتون» ¬گويد: شكّي در وجود آفريدگار نيست؛ زيرا تنوّع و نظم شگفتي كه در عالم هستي هست؛ معقول نيست كه جز از حكيمي دانا صادر شده باشد... و مي¬گويد: شكي نيست¬كه آفريدگارجهان به اسرارعلم مكانيك احاطة¬كامل دارد.(استاد احمدامين، راه تكامل 3/23 و 22 )

و «استاد مطهّري» مي¬فرمايد:

«حقيقت اين است كه تصوّر هيوم و همة فلاسفه غرب از برهان نظم، همان تصوّر كودكانة عوامانه است، بر اساس اين¬كه خدا را صانعي مانند صانع¬هاي بشر فرض كرده و در اطراف نفي و اثبات چنين صانعي است كه به هيچ¬وجه خدا را اثبات نكرده¬ايم، مخلوقي در حدّ انسان اثبات كرده¬ايم. بررسي نظريه پر طمطراق سوّم در تقرير برهان نظم كه نزديك سه قرن است فلسفة غرب را تحت¬الشّعاع قرار داده است، بار ديگر ضعف بنية فلسفي غرب را ـ چه الهي و چه مادّي ـ روشن مي¬كند و نشان مي¬دهد كه تصوّر غربيان از برهان نظم يك ذرّه شكل فلسفي ندارد. تصوّر غربيان از اين برهان در حدّ تصوّر عوام النّاس و حدّاكثر در حدّ تصوّر متكلمين اشعري و معتزلي بوده، نه در حدّ تصوّر حكما و فلاسفة اسلامي.» (علل گرايش به مادّيگري، ص 194 )

اشكال نوزدهم

گفته¬اند: «ازآن¬جا كه در برهان نظم ازمعلول يعني نظم به ناظم يعني خدا پي برده مي¬شود بنابراين، برهان نظم يك برهان انّي است و برهان اِنّي هم مفيد يقين نيست؛ بلكه تنها مفيد ظنّ و گمان است؛‌ ازاين¬رو، اين برهان به فرض صحّت، خالقي دانا و توانا براي جهان اثبات نمي¬كند؛ بلكه تنها با اثباتش، انسان احتمال مي¬دهد كه ممكن است جهان داراي جهان¬آفريني باشد؛ پس به هر حال، خدا وآفريننده-اي براي جهان اثبات نمي¬شود.»‌

پاسخ: ما در برهان نظم مي¬گوييم: «‌ عالَم منظَّم است، و هر شئ منظَّمي داراي ناظمي است؛ پس عالم داراي ناظمي است». چنان¬كه پيداست در اين برهان «منظَّم» حدّ وسط برهان است؛ يعني صفت «منظّم» براي عالَم كه حدّ وسط است، علّت ثبوت وصف (داراي ناظم) كه اكبر است، براي اصغر (عالَم) مي¬باشد؛ و در هر برهاني هم كه حدّ وسط علاوه بر اين¬كه در ذهن سبب ثبوت اكبر براي اصغر است، علّت ثبوت اكبر براي اصغر در خارج هم باشد، آن برهان لمّي است؛ پس برهان نظم «‌برهاني لمّي»‌ است، و برهان لمّي هم صد در صد مفيد يقين است.


کتاب برهان نظم

دکتر رحمت الله قاضیان