امام حسين (ع) و معاويه.
به وصیّت پیامبر (ص) در غدیر توجّه نشد و خلافتش توسّط کسانی که از علم و عصمت بهره¬ای نداشتند، غصب شد، به خانه علي (ع) تعدّي شد، فاطمه زهرا (س) يگانه دختر پيامبر (ص) در حمايت از مولاي خود بين در و ديوار قرار گرفت و محسنش سقط شد
با شهادت اميرالمؤمنين (ع) به دست «ابن ملجم» در مسجد كوفه، راه رسيدن به آمال و هوس¬ها براي فرزند ابوسفيان گشوده شد. وي گروهي را با زر، گروهي را با زور و گروهي را با فريب از دور امام حسن (ع) به زير پرچم خود آورد، آن حضرت را مجبور به آن صلح تحميلي نمود و بر سراسر مملكت پهناور اسلامي سُلطه يافت.
معاويه در لباس دين و كسوت خليفة مسلمين، آداب و رسوم و قوميّت عرب جاهلي را بر اساس حكومت كسرائي و قيصري به سرعت پياده كرد. در زمان معاويه بيت¬المال و حكومت تنها در اختيار كساني قرار گرفت، كه مطيع بي¬چون و چراي وي باشند و براي تحكيم پايه¬هاي حكومت غاصبانه و ظالمانه¬اش هر خيانت و جنايت و بدعتي را بپذيرند.
خطيبان جمعه معاويه در سراسر مملكت اسلامي مأمور بودند، كه در خطبه¬شان حتماً علي (ع) را دشنام دهند و به مردم بباورانند، كه عبادت بدون سبّ علي ارزشي ندارد.
معاويه برخلاف پيمانش با امام حسن (ع) بعد از مسموم ساختن آن حضرت، با زور سرنيزه و تهديد و تطميع از مردم براي يزيد فرزند ناپاكش براي جانشينيش بيعت گرفت.
وقتى معاويه از امام حسين (ع) خواست، كه با وى بيعت كند، امام حسن (ع) به معاويه فرمود: حسين را براى بيعت مجبور منماى! زيرا حسين هرگز بيعت نخواهد كرد، تا اين¬كه كشته شود؛ و او هرگز كشته نمىشود، مگر اين¬كه اهل بيتش كشته شوند. و اهل بيتش كشته نمىشوند، مگر اين¬كه اهل شام به قتل برسند. (بحارالانوار 10/49)
هرچند امام حسین (ع) به عللي كه در رأس آن¬ها نداشتن افراد كافي براي جنگ بود، هم¬چون امام حسن (ع) رسماً عليه معاويه قيام نكرد؛ ولي ده سالي كه امام حسين (ع) در زمان معاويه امامت داشت، با انحاء مختلف معاويه را تخطئه و توبيخ مي¬فرمود.
چنان¬كه «ابن¬قتيبه» از مورّخين معروف اهل سنّت مي¬نويسد: «امام حسين (ع) در پاسخ نامه معاويه به آن حضرت که او را از اقدامي عليه او برحذر داشته بود نوشت: معاويه، مگر تو آن نيستي كه بر خدا جرئت ورزيدي، و پس از سوگندها و پيمان¬هاي مؤكّد مبني بر امان «حُجر بن عدي» و ياران نماز¬گزار و عبادت¬كننده و آمر به معروف و ناهي از منكر آن¬ها را به ستم به قتل رساندي؟ مگر تو آن نيستي كه «عمر بن حمق خزاعي» آن صحابي بزرگ پيامبر (ص) را كه از عبادت رنجور شده بود، پس از امان دادن كشتي؟ آيا تو آن نيستي كه زياد بن سميّه، مولود فراش عبيد ثقفي را برادر خود و فرزند ابوسفيان خواندي، در حالي كه رسول خدا (ص) فرموده: «مولود منسوب به فراش مي¬باشد و بهرة زناكار سنگ است.» بعد هم زياد بي¬پدر را بر مسلمين مسلّط كردي، تا دست و پاي آن¬ها را ببرد و پيكرشان را بر شاخه¬هاي نخل بياويزد؟ آيا زياد را فرمان ندادي كه هر كه برآيين علي (ع) باشد به قتل رساند؛ در حالي¬كه آيين علي همان آيين رسول خدا (ص) است، كه اكنون تو از پرتو وجود او در اين مقام نشسته¬اي؟... معاويه تو را به قصاص روز حساب آگاهي مي¬دهم، خدا از اين¬كه مردم را به سوءظن گرفتي و به تهمت كشتي و براي پسرت كه جواني شرابخواره است بيعت گرفتي، نخواهد گذشت. و در نامهات گفته بودى ملاحظة خود و دينت و امّت محمّد را بكن و از سركشى و پراكندگى اين امّت بپرهيز، كه تو را وارد فتنهاى كنند. من فتنهاى را عظيم¬تر از ولايت تو بر اينان نمىدانم، و هيچ نظرى را براى خود و فرزندانم و امّت جدّم افضل از جهاد با تو نمىدانم، كه اگر آن را انجام دهم فقط قصدم قربت به خداوند است و اگر آن را ترك گفتهام از خدا به جهت اين گناه استغفار مىكنم و توفيق هدايت در كارى كه دارم. (امامت و سياست 201)
ولي به هرحال معاويه با آن سياست مزوّرانه¬اي كه داشت و بر آن بود كه از هر راهي صداي مخالفان را خاموش كند، مي¬كوشيد با فرستادن هدايايي خشم امام حسین (ع) نسبت به خودش را فرونشاند. از جمله براي معاويه كنيز زيبايي بردند و او آن را به صدهزار درهم خرید. آن¬گاه به اطرافيانش گفت: چه كسي شايستگي اين كنيز را دارد؟ عمروعاص گفت: «اميرالمؤمنين. ديگران نيز همين را گفتند. معاويه گفت: نه، اين براي حسين بن علي مناسب است؛ چون او هم شرف خانوادگي دارد و هم به خاطر رفع كدورت¬هاي ناشي از اختلاف ما و پدرش.» آن¬گاه دستور داد او را همراه اموال و البسة بسيار به رسم هديه براي امام حسين (ع) بردند. چون امام حسين (ع) نگاهي به كنيز افكند و از زيبايي او شگفت¬ نمود از او پرسيد: «نامت چيست؟ گفت: هوي. فرمود: «اَلْحَقّ اسم و مسمّيٰ مناسب يكديگرند. بعد فرمود: آيا مي¬تواني بخواني؟ كنيز گفت: آري، هم قرآن و هم شعر. امام فرمود: قرآن بخوان.» خواند: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ...». امام فرمود شعري بخوان. كنيز گفت: «تو بهترين متاعی، اگر باقي باشي؛ جز اين¬كه براي انسان بقايي نيست». امام گریست و به او فرمود: تو آزادي و اموالي هم كه معاويه فرستاده از آنِ خودت باشد. و چون سؤالي ديگر از وي كرد و خوب جواب داد، هزار دينار هم بدو داد. (حيات فكري امامان شيعه 178)
وقتي كه معاويه حجر بن عدي و يارانش را كشت و همان سال به حجّ رفت، چون با امام حسين (ع) برخورد كرد، به او گفت: ما اصحاب پدرت را كشتيم، آنان را كفن كرديم، بر آن¬ها نماز خوانديم و آن¬ها را دفن نموديم. امام حسين (ع) به او فرمود: ولي اگر ما اصحاب و پيروان تو را بكشيم، نه آن¬ها را كفن مي¬كنيم، نه بر آن¬ها نماز مي¬خوانيم و نه دفن مي¬كنيم. يعني تو و پيروانت از اسلام خارج هستيد. (احتجاج طبرسی، حدیث 163)
معاويه چون برای تثبيت وليعهدی يزيد به مدينه رفت، تا از مردم آن شهر بيعت بگيرد، امام حسين (ع) در پاسخ درخواست وی به او فرمود: به خدا سوگند، تو كسي را رها كردي، كه او و پدر و مادرش از يزيد برترند. معاويه گفت: گمانم خودت را مي¬گويي؟ حسين (ع) گفت: آري. . . معاويه گفت: به خدا سوگند، يزيد براي امّت محمّد (ص) بهتر از توست. حسين گفت: اين تهمت و دروغ است. يزيد شراب مي¬نوشد، آيا خريدار لهو و لعب بهتر از من است؟ معاويه گفت: از سرزنش پسرعمويت درگذر. (امامت و سياست، ص 207)
کاروانی از يمن که حامل مقداری از اموال دولتی برای معاويه بود، می¬خواست با عبور از مدينه به شام رود، امام حسين (ع) آن را تصاحب کرد و بين بنی¬هاشم تقسيم نمود و جريان را هم به معاويه نوشت. معاويه سخت ناراحت شد و نامه تندی به آن حضرت نوشت. (شرح نهج البلاغة ابن ابی¬الحديد 7/401)
يزيد و خصوصيّات وي
يزيد در سال 25 يا 26 هجري به دنيا آمد. گفته¬اند: پيامبر اكرم (ص) معاويه را ديد، که با تکبّر راه مي¬رود، فرمود: «چه روزي از تو بر سر امّتم مي¬آيد و چه روز بدي براي خاندان من از تو خواهد بود از توله¬اي که از صُلب تو مي¬آيد، آيات خدا را به تمسخر مي¬گيرد و حرام خدا را حلال مي¬شمارد». (قاضي بقال مصري، المناقب و المثالب، ص71)
يزيد، داراي چهره¬اي گندمگون و تا حدودي آبله¬اي با بدني چاق بود. وي در باديه¬اي نزد دايي¬هايش از بني¬کلاب ـ که قبلاً مسيحي بودند ـ پرورش يافت و با جوانان بي¬بند و بار بني¬كلاب، لجام¬گسيخته به شرابخواري و سگ¬بازي مي¬پرداخت و صفات نفساني چون حيله، نفاق، ستم و بي¬شرمي را از جدّش ابوسفيان و پدرش معاويه، به ارث برده بود.
يزيد پيوسته مي¬گساري مي¬کرد، تا آن¬جا که بعضي از منابع، در سبب مرگش نوشته¬اند: در اثر شراب زيادي كه نوشيده بود به هلاکت رسيد و بعضي گفته¬اند: يزيد ميمونش را بر روي ماده خري سوار کرد؛ و در حالي که خود او مست بود و در پي آن می¬دويد، قسمتی از امعاء و احشائش پاره شد و به هلاکت رسيد. (انساب الاشراف 5/300)
يزيد شب¬هاي سرخش را میان فرومايگان بي¬بند و بار به مي¬گساري و رامشگري مي¬گذراند. در رأس نديمان یزید شاعر مسيحي «اخطل» شاعر بي¬بند و بار قرار داشت که با او به مي¬گساري مي-پرداخت و به آوازش گوش فرامي¬داد. (الاغاني 7/170)
معاويه با جانشين كردن يزيد به جاي خودش، آخرين تيري كه در تركش داشت براي محو اسلام كه برپادارنده¬¬اش اهل بيت پيغمبر (ع) بودند، برداشت.
مادر يزيد «ميسون» دختر بجدل كلبي است و بنا به نقل قمقام زخّار، ص 229 وقتی مادر یزید را پيش معاويه بردند، از غلام پدرش حامله بود. (شهر حسين، ص 18)
يزيد اشعار بسياري در وصف باده گفته و آشکارا با يارانش به باده¬نوشي و ساز و آواز مي¬گذراند. در ايّام وي غنا در مكّه و مدينه رواج يافت و لوازم لهو و لعب به كار رفت ومردم آشكارا شرابخواري مي¬كردند. يزيد به هريك از سگ¬هاي متعدّدش غلامي بخشيده بود كه در خدمت او بود. هم¬نشينش ميموني بود به نام «ابوقيس» كه ته ماندة جام شرابش را به وي مي¬نوشاند. آن ميمون را بر گورخري كه بر وي زين ولگام نهاده بود، سوار مي¬كرد و به مسابقة اسب¬دواني مي¬فرستاد. ابوقيس قبايي از حرير سرخ و زرد به تن و كلاهي از ديباي الوان به سر داشت. خرش نيز زيني از حرير سرخ منقّش و الوان داشت. روزي ابوقيس مسابقه را برد و يزيد خوشحال شد و در مدحش شعر سرود. بالاخره یزید چون ابوقيس را به مسابقه فرستاد، باد او را به زمين افكند و هلاك شد، و يزيد در مرگش مرثيه گفت و مردم شام را دستور داد، كه بيايند و او را تسليّت گويند. (مروج¬الذّهب 2/71)
يزيد در زمان خلافت پدرش براي حجّ سفر كرد؛ چون به مدينه رسيد، در بزم شراب نشست. ابن¬عبّاس و امام حسين (ع) اذن ورود خواستند. به او گفته شد، اگر ابن¬عبّاس بوي شراب را استشمام كند، خواهد دانست كه تو باده¬گسار هستي؛ ازاین¬رو، او را نپذيرفت؛ ولي امام حسين (ع) را پذیرفت. امام حسين (ع) كه داخل شد، بوي شراب آميخته به عطر¬ را استشمام كرد و گفت: آفرين خدا بر اين بوي خوش، چقدر خوش¬آيند است؟ يزيد گفت: اين نوع عطر را در شام مي¬سازند. آن¬گاه به ساقي گفت: جامي به من بده. به او داد. گفت: يك ساغر هم به ابي¬عبدالله بده. امام حسين (ع) فرمود: تو شراب خود را بنوش و از من پرهيز مكن كه من جاسوس نيستم و راز تو را آشكار نخواهم كرد و آن¬گاه برخاست و گفت: اي فرزند معاويه، شراب دل تو را ربوده و تباه كرده است. (كامل، حوادث سال 60)
«عبّاس محمود عقّاد» در كتاب «ابوالشّهداء حسين بن علي (ع) » گوید: امام حسين (ع) و يزيد از دو فاميل بودند، امام حسين (ع) واجد همه فضايل بني¬هاشم بود و يزيد واجد همة صفات مادّي و زشت اموي¬ها. امام حسين (ع) مظهر امامت و رهبري مشروع مذهبي و يزيد سنبل يك نظام غيرمذهبي.
يزيد سه سال وهفت ماه حكومت كرد. در سال اوّل حكومتش، امام حسين (ع) و جوانان و يارانش را به شهادت رساند. در سال دوّم خلافتش، سپاهي به فرماندهي «مسلم بن عقبه» به سركوبي مردم مدينه كه عليه او قيام كرده بودند فرستاد و او بعد از شكستن مقاومت مردم مدينه، سه روز به سربازانش اجازه داد كه هركاري مي¬خواهند انجام دهند و آن¬ها به ناموس هزاران نفر تجاوز كردند، به طوري كه تا سال¬ها از دختران مدينه بكارت نمي¬خواستند. و يزيد در سال سوّم حكومتش براي سركوب عبدالله بن زبير «حصين بن نمير» را به مكّه فرستاد و او پس از محاصره آن شهر، بر اثر پرتاب سنگ با منجنيق خانه كعبه را به آتش كشيد؛ و چون شنيد يزيد درگذشته، او هم به شام برگشت.
امام حسين (ع) به خاطر انتساب به پيامبر اكرم (ص) و امام علي (ع) و حضرت زهرا (س) و لياقت و حُسن شهرت خودش، اكثر مردم طرفدار حكومت آن حضرت بودند تا يزيد. حكومت يزيد هم از حكومت معاويه بسيار ضعيف¬تر بود، ازاین¬رو، به حکم عقل و شرع لازم بود امام حسين (ع) براي برپا نمودن حكومت عدل اسلامي قيام كند.
مسأله اُرَينَب: يزيد از پدرش معاويه خواست ارينب را برايش بگيرد ولي او قبول نكرد، تا بالاخره ارينب به عقد عبدالله بن سلام پسرعمويش درآمد و عبدالله از طرف معاويه حاكم كوفه شد؛ ولي باز عشق ارينب از دل يزيد بيرون نرفت و مرتّب براي او بي¬تابي مي¬كرد و سوز دلش را به صورت اشعاري ابراز مي¬داشت و حتّي شعرهايش را براي ارينب كه شوهر هم كرده بود مي¬فرستاد و نسبت به او اظهار عشق و علاقه مي¬نمود.
معاويه چون فهميد كه پسرش با داشتن دو زن و كنيزان بسيار، باز پيوسته در فكر ارينب است، حيله¬اي به خاطرش رسيد و آن اين¬كه براي آن¬كه ارنيب را از عقد عبدالله بن سلام خارج كند و به عقد پسرش درآورد، نامه-اي به عبدالله بن سلام حاكم كوفه نوشت و او را به شام خواست. عبدالله با خوشحالي كه طرف توجّه خليفه قرار گرفته به شام روانه شد. و چون به شام رسيد، معاويه از او به گرمي پذيرايي كرد، آن¬گاه به ابودردا گفت به او بگوييد: خليفه دوست دارد دخترش هند را به او دهد؛ پس رسماً از خليفه تقاضاي ازدواج با دخترش نمايد. عبدالله كه با شنيدن اين خبر در پوست خود نمي¬گنجيد از خليفه تقاضاي ازدواج با دخترش را نمود. معاويه گفت: من حرفي ندارم؛ ولي بايد نظر دخترم را هم در اين مورد جويا شوم. و با فهماندن نقشه¬اش به دخترش، او به عبدالله گفت حاضر است به عقدش درآيد، به شرط آن¬كه زنش ارينب را سه طلاقه كند و عبدالله هم كه از همه¬جا بي¬خبر بود، در حضور ابودردا و ابوهريره نزد قاضي شام زنش را سه طلاقه كرد و طلاق¬نامه¬ را براي ارينب فرستاد. طلاق¬نامه كه به ارينب رسيد با بهت تمام از اين¬كه چگونه عبدالله با آن همه علاقه¬اش به او، وي را طلاق داده، به مدينه نزد مادرش رفت، پدر ارينب قبلاً درگذشته بود. و چون عبدالله زنش را طلاق داد، ديگر معاويه به او محلّي نگذاشت، عبدالله هم نزد عدّه¬اي بد و بي¬راه زيادي به معاويه گفت و براي مخفي شدن به ميان قبايل رفت.
عدّة اُرينب كه گذشت، معاويه ابوهريره و ابودردا را فرستاد، تا از او براي يزيد خواستگاري كنند. آن¬ها كه به مدينه وارد شدند، ابتدا نزد امام حسين (ع) نواده رسول خدا (ص) رفتند كه سلامي به آن حضرت بدهند. و چون نزد امام حسين (ع) رفتند، بعد از سلام و احوال¬پرسي، در جواب امام كه به آنان فرمود: براي چه به مدينه آمده¬اند؟ جريان را به آن حضرت عرض كردند. و چون امام حسين (ع) متوجّه قضيّه و كلاهي كه بر سر عبدالله بن سلام گذاشته بودند، شد، به آنان فرمود: «حالا كه شما مي¬خواهيد ارينب را براي يزيد خواستگاري كنيد، او را براي من هم خواستگاري كنيد.» و آن¬ها هم قبول كردند. و چون آن¬ها نزد ارينب رفتند و جريان را به او گفتند، وي گفت: امام حسين (ع) را به همسري برمي¬گزيند و به خانة امام حسين (ع) رفت.
چون عبدالله فهميد، همسر سابقش به عقد امام حسين (ع) درآمده، خودرا به مدينه رساند و به نزد آن حضرت رفت و پس از بازگو كردن جريان خودش به آن حضرت عرض كرد: من بسيار خوشحالم كه زن سابقم به همسري شما درآمده است نه يزيد، ولي به ارينب بگوييد كه من مقدار زيادي مرواريد به عنوان هديه به او داده¬ام، اكنون من در وضعيّت مالي بسيار بدي هستم، اگر ممكن است نصف آن مرواريدها را به من دهد. امام حسين (ع) به او فرمود: به خدا قسم، من اين كار نه براي مال ارينب كرده¬ام و نه براي جمال او، بلكه تنها بدان جهت او را گرفتم كه او را براي تو نجات دهم؛ و اگر حالا مايليد كه با هم باشيد من حرفي ندارم. و چون آن دو به هم اظهار علاقه نمودند، امام فوراً او را طلاق داد و به عبدالله فرمود: «از اين تاريخ ديگر ارينب زن من نيست و بعد از گذشتن عدّه، شما مي-توانيد زن و شوهر شويد، قدر زنت را بدان و ديگر از اين فريب¬ها را نخور، و آن¬ها هم با يك دنيا ممنونيّت خانة آن حضرت را ترك گفتند. چون يزيد از جريان آگاه شد، بر سر اين مسئله كينة امام حسين (ع) را سخت به دل گرفت. (ابن قتيبه، امامت و سياست، ص 211)