بيعت گرفتن معاويه براي يزيد.
هر چند معاويه تمام شرايط امام حسن (ع) را پذيرفت، تا هر طور شده حكومت را در دست گيرد، ولي برای موروثی کردن خلافت در خاندانش با مسموم ساختن امام حسن (ع) ديگر موضوعي براي اين ادعا باقي نگذاشت؛ امّا با توجّه به فسق و فجورهاي علني يزيد، بعد از درگذشت امام حسن (ع) باز هم مصلحت نمي¬ديد يزيد را جانشين خود كند.
گفته¬اند: براي اوّلين بار «مغيرة بن شعبه» به طمع حكومت كوفه در سال 56 هجري به شام رفت و به يزيد گفت: «چرا پدرت تو را به جانشيني خودش تعيين نمي¬كند؟» يزيد گفت: «مي¬گويد: فعلاً اين قضيّه عملي نيست». مغيره گفت: «شما از كجاي كار بيم داريد؟ مردم شام كه هر چه پدرت بگويد اطاعت مي¬كنند. مدينه هم اگر فلان¬كس به آن¬جا برود اين وظيفه را انجام مي¬دهد. تنها جای مهمّ عراق وكوفه است كه من خودم عهده¬دارش خواهم بود.» چون يزيد جريان را براي پدرش بيان كرد، معاويه مغيره را خواست و او با چرب زباني معاويه را قانع كرد، كه اين كار هيچ اشكالي ندارد و معاويه هم دوباره حكومت كوفه را براي وي نوشت. آن¬گاه معاويه به همه فرمانداران ايالات دستور داد، كه به مردم بگويند تقاضاهاي بسيار از طرف مردم ايالات شده كه من جانشينم را تعيين كنم، تا بعد از من هم¬چون گذشته بر سر جانشينم بين مسلمين اختلاف نيفتد و يك¬پارچگي مردم از بين نرود. چون موسم حجّ هم رسيد، معاويه به يزيد گفت به حج برود و با رؤساي تمام قبايل و عشايري كه به حجّ مي¬روند، تماس حاصل كند، تا آن¬ها وي را بشناسند و نسبت به او اظهار وفاداري كنند؛ و ضمناً پول¬هاي زيادي در اختيار يزيد گذاشت، تا به مردم دهد و دل¬هاي آن¬ها را نسبت به خودش نرم كند و به سخاوت و بذل و بخشش مشهور گردد.
سپس معاويه نامه¬اي به تمام حكّام و فرماندارانش نوشت و از آنان خواست تا سران قوم را نزد او به دمشق بفرستند. و چون همه بزرگان مملكت به شام رفتند، معاويه به ضحّاك بن قيس رئيس انتظامات دمشق گفت كه به آن¬ها گوشزد كند كه اگر خليفه مسئلة جانشيني يزيد را براي شما مطرح كرد، كسي مخالفت نكند، كه خليفه سخت آزرده¬ خاطر مي-شود. آن¬گاه آن¬ها را به حضور معاويه بردند. معاويه بعد از ذكر مطالبي گفت: براي اين¬كه طبق درخواست مردم بعد از او بر سر جانشينيش اختلافي پيش نيايد و مملكت اسلامي از هم نپاشد، مي¬خواهد يزيد را كه از هر جهت شايستگي خلافت دارد، جانشين خودش نمايد.
بعد از سخنان معاويه، اشخاص ديگري كه قبلاً آماده بودند، هركدام فصلي در فضايل يزيد براي بزرگان مملكت بيان كردند. سپس معاويه گفت: حال كه همه به لزوم تعيين جانشين من و لياقت يزيد براي اين كار وقوف داريد، هم¬اكنون همه با وي بيعت كنيد. و آنان نیز همگی با یزید بعیت کردند. آن¬گاه معاويه دستور داد شرح اين جريان را به همة حكّام و فرماندهان ايالات بنويسند و آن¬ها هم آن را براي مردم بازگو كنند.
معاويه، اموال فراواني را هم به بزرگان و اشراف بخشيد تا او را در تحميل فرزند ميگسارش به عنوان خليفه بر مسلمين، تأييد کنند. مورّخان مي¬گويند: وي به «عبدالله بن عمر» صد هزار درهم داد و او آن¬ها را از وي پذيرفت. (کامل ابن¬اثير، حوادث سال 60)
وقتي خبر ولايت¬عهدي يزيد در شام پيچيد، عكس¬العمل بدي در ميان مردم يافت. معاويه و رئيس پليس شام براي فروكش كردن احساسات مردم آن¬ها را به آذين¬بستن شهر براي تعيين ولايت¬عهدي يزيد خواندند، كه مردم هم خواه ناخواه اقدام بدين كار نمودند و سخنرانان متعدّد به ذكر فضائل يزيد پرداختند.
در مدينه «مروان حكم» فرماندار آن¬جا مردم را به مسجد خواست و خبر وليعهدي يزيد را به اطّلاع آن¬ها رساند و از آن¬ها خواست كه به شكرانة اين كار شهر را آذين بندند. با شنيدن اين خبر، زمزمة مخالفت با صداهاي نامفهومي بلند شد كه ناگاه عبدالرّحمان بن ابوبكر برخاست و بر اين امر معاويه پرخاش كرد. و چون پاسبانان مروان خواستند وي را دستگير كنند، مردم مانع آن¬ها شدند. عايشه برادر عبدالرّحمن هم چون خبر يافت به مسجد رفت و سخت به مروان حمله كرد و مروان سكوت نمود و جريان را براي معاويه نوشت.
وقتي كه مردم مدينه در خصوص بيعت با يزيد به مخالفت برخاستند، معاويه نامه¬اي به سعيد بن عاص نوشت و به او فرمان داد تا با شدّت بسيار از مهاجر و انصار براي يزيد بيعت بگيرد. سعيد بن عاص براي گرفتن بيعت از مردم مدينه به انواع تهديدها و خشونت¬ها متوسّل شد، ولي با اين وجود كسي با يزيد بيعت نكرد. (امامت و سياست، ص 202)
وقتي كه جريان مدينه به معاويه رسيد، ابتدا اشخاصي را براي استقبال از خودش فرستاد و آن¬گاه به مدينه رفت. قبلاً امام حسين (ع) و عبدالرّحمان بن ابوبكر و عبدالله بن زبير براي آن¬كه معاويه را نبينند به مكّه رفته بودند. معاويه در مدينه از مردم خواست كه با يزيد بيعت كنند و مخالفين را تهديد نمود و آن¬گاه به طرف مكّه حركت كرد.
چون معاويه وارد مكّه شد، به امام حسين (ع) و عبدالرّحمان بن ابوبكر و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير احترام فراوان نمود و به آن¬ها هداياي گران¬بهايي داد كه هدية امام حسين (ع) از همه برتر بود؛ و همه هم هدايا را پذيرفتند، جز امام حسين (ع) . آن¬گاه معاويه اين چهار نفر را خواست و به آن¬ها گفت: همه مردم شهرها با يزيد بيعت كرده¬اند، از شما هم انتظار دارم كه بيعت كنيد؛ چون مصالح مملكت اسلامي اقتضا مي¬كند، يزيد كه از هر كسي شايسته¬تر براي اين كار است، بعد از وي امر خلافت را به دست گيرد كه امام حسين (ع) سخن او را قطع كرد و گفت: خير، به هيچ¬وجه يزيد لايق¬ترين فرد براي خلافت نيست و ديگران هم حاضر نشدند كه با يزيد بيعت كنند.
چون معاويه چنين ديد، مردم مكّه را براي شنيدن سخنانش فراخواند، و چون خواست به منبر رود، به اين چهار نفر گفت: «من با شما حلم ورزيدم؛ ولي به خدا قسم، اگر يكي از شما سخن مرا در منبر تكذيب يا حتّي تصديق كند، گردنش زده خواهد شد.» آن¬گاه به منبر رفت و گفت: مردم همة شهرها با يزيد براي خلافت و جانشيني وي بيعت كرده¬اند، اين چهار نفر يعني حسين (ع) سيّد جوانان اهل بهشت، عبدالرّحمان فرزند ابوبكر صدّيق، عبدالله فرزند فاروق و عبدالله فرزند زبير حواري پيغمبر و پسرعمّة او كه بزرگان و نيكان مسلمين¬اند و هيچ كاري بدون رأي و مشورت آن¬ها انجام نمي¬شود و معروف به مخالفت هستند، خود در حضور من با يزيد بيعت كرده¬اند.
در اين موقع مستحفظين شامي معاويه طبق دستور قبلي وي، شمشيرهايشان را از نيام كشيدند و گفتند: «اي خليفه، ما فدائيان تو و جانبازان جانشين تو يزيد هستيم، ما از خليفة محبوب مي¬پرسيم: چرا از اين چهار تن كه معروف به مخالفت¬اند ستايش مي¬نمايي؟ اين¬ها وقتي قابل ستايش¬اند كه فرمانبردار خليفه باشند؛ ولي اگر با اوامر و خواسته¬هاي خليفة مسلمين مخالفت كنند، همين الآن سرشان را از تنشان جدا مي¬كنيم؛ ما از آن¬ها می¬خواهيم كه همين الآن از جا برخيزند و در حضور مردم با يزيد بيعت كنند؛ وگرنه فوراً كشته مي¬شوند، تا سرچشمة اختلاف خشك شود.» معاويه كه خودش چنين به آن¬ها دستور داده بود، چون سخنشان بدين¬جا رسيد، فرياد برآورد: «بس است، شمشيرها را در نيام كنيد، شرّ و فساد راه نيندازيد، اسلام دين رفق و مداراست، نه دين شرّ و فساد.» آن¬گاه از منبر فرود آمد و به استراحتگاه خود رفت. (امامت و سياست 206)
و چون معاويه و مستحفظين او رفتند، مردم پيرامون اين چهار تن را گرفتند و به آن¬ها اعتراض كردند، كه شما كه مخالف بيعت با يزيد بوديد، چگونه خود با او بيعت كرده¬ايد؟ آن¬ها ـ مخصوصاً امام حسين (ع) ـ به شدّت از خود دفاع كردند و سوگند ياد نمودند، كه ما با يزيد بيعت نكرده¬ايم و تمام اين گفتارها و تظاهرات معاويه دسيسه بوده است.
معاويه با باقي گذاشتن يك دنيا شكّ و ترديد و تفرقه در بين مردم، مكّه را به جانب شام ترك كرد. در ناحيه «ابواء» نيمه شب كه براي قضاي حاجت به سر چاهي رفته بود، بخاري از آن چاه به روي او زد؛ كه بر اثر آن سكته¬اي به او دست داد، دهانش كج شد و لغوه¬اي بدنش را گرفت. پزشكان بالينش رفتند، ولي نتوانستند كاري براي او انجام دهند؛ ازاين¬رو، او را در تخت روانش گذاشتند و به شام بردند. پزشكان پايتخت هم هر چه دوا و درمان سراغ داشتند به او دادند ولي فايده¬اي نداشت. به سرعت بدن معاويه هم ضعيف شد و از آن بدن چاق و شكم گنده جز پوستي بر استخواني با دهني كج باقي نماند.
چون بزرگان شام به عيادت معاويه رفتند، «ضحّاك بن قيس» رئيس انتظامات دمشق و «مسلم بن¬عقبه» يكي از دوستان معاويه به وي پيشنهاد دادند از آن¬ها براي يزيد بيعت بگيرد. معاويه گفت: «خوب برخيزيد و با يزيد بيعت كنيد.» نخست خود ضحّاك و مسلم با يزيد بيعت كردند و بعد همة بزرگان شام با او بيعت كردند. آن¬¬گاه معاويه دستور داد يزيد جامه خلافت را كه خود در هنگام خاصّ مي¬پوشيد با انگشتر و شمشير مخصوصش بپوشد و به مسجد رود و براي مردم سخنراني كند. يزيد به مسجد كه پر از اعيان و اشراف بود رفت و بر منبر برايشان سخنراني كرد وآن¬ها هم كه آن¬جا بودند با وی بيعت كردند.
معاويه در بستر مرگ، يزيد را پيش خواند و به او چنين وصيت كرد: «پسرم، سفر و رفت و آمد را از پيش تو برداشته¬ام، كارها را براي تو هموار نموده¬ام، دشمنان را زبون كرده و عرب¬ها را به اطاعت تو درآورده¬ام. همه چيز براي تو آماده كرده¬ام و در بارة اين كار كه بر تو استوار شده، بيمي ندارم جز از چهاركس از قريش: حسين بن علي (ع) ، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير و عبدالرّحمان ابن ابي¬بكر. عبدالله بن عمر مردي است كه عبادت او را از پاي درآورده و اگر كسي جز او نماند با تو بيعت مي¬كند. امّا با حسين بن علي با رفق و مدارا رفتار كن، چون او فرزند پيغمبر (ص) است و منزلت عظيمي در ميان مسلمين دارد؛ و اگر با او خشونت كني و خون او را بريزي، ديگر نخواهي توانست خلافت كني. امّا عبدالرّحمن بن ابي¬بكر كسي است كه وقتي ببيند يارانش كاري كرده¬اند، او نيز چنان مي¬كند و همة دلبستگي او زن و سرگرمي است. كسي كه چون شير آمادة جَستن است و چون روباه مكاري مي¬كند و اگر فرصت به دست آرد مي¬جهد ابن¬زبير است، اگر چنين كرد و بر او دست يافتي پاره پاره¬¬اش كن.» (طبري 2887) (كامل، حوادث سال 60)
و چون معاويه به حال احتضار افتاد، يزيد در «حوارين» بود؛ ازاين¬رو، معاويه ضحّاك بن قيس فهري سالار نگهبانانش با مسلم بن عقبه فهري را پيش خواند و به آن¬ها گفت: «وصيت مرا به يزيد برسانيد و بگوييد كه مردم حجاز را بنگر كه ريشة تواند، هركس از آن¬ها كه پيش تو آمد حرمتش بدار و هر كه نيامد رعايتش كن. مردم عراق اگر هر روز از تو خواستند كه عاملشان را معزول كني اين كار را بكن، كه عزل يك عامل بهتر از آن است كه صد هزار شمشير بر ضدّ تو از نيام درآيد. پيوسته نزديكانت را از شام برگزين؛ و اگر دشمن به تو روي آورد از آن¬ها ياري بجوي، و چون دشمن را از پيش رو برداشتي آن¬ها را به ديار خودشان برگردان تا خوي مردمان ديگر نگيرند.» (طبري 2888)
وقتي بيماري معاویه سخت شد و از علاج نوميد گشت، شعري بدين مضمون گفت: «اي كاش يك ساعت به حكومت نپرداخته بودم و در كار لذّت غافل و چشم¬بسته نبودم و مانند صاحب دو جامة ژنده¬پوش [علي (ع) ] بودم، كه زندگي بخور و نميري داشت، تا مرگش فرا رسيد.» (مروج¬الذّهب 2/52)
معاويه در جمادي¬الاوّل سال 41 با بيعت امام حسن (ع) با او به خلافت رسيد و در رجب سال¬60 مرد. مدّت خلافتش نوزده سال و سه ماه بود. عمر معاويه¬73، 78 و¬80 سال گفته¬اند.
معاويه در مرض مرگ به دو دخترش كه او را به پهلو مي¬گردانيدند، گفت: كسي را مي¬گردانيد كه دمي نياسود و پيوسته مال اندوخت، اگر به جهنّم نرود. (تاریخ طبري¬2890)
به جبهه فرستادن يزيد: معاويه كوشيد براي يزيد پسرش كه هوسي جز می و معشوق و بازي با سگ¬ها و رقصيدن با ميمون¬ها نداشت، آبرويي كسب كند و او را در زمرة رزمندگان اسلام قرار دهد؛ ازاين¬رو، وي را همراه رزمندگان به مرزهاي غربي فرستاد، ولي يزيد در بين راه به ديري رفت و مشغول مي¬خوارگي و عيّاشي با امّ¬كلثوم دختر عبدالله بن عامر كه همراهش بود شد. و چون به او خبر رسيد، كه لشكر اسلام در جبهة «غذقذونه» با بيماري و سختي دست به گريبان است، در اشعاري سرود:
مَااُبــــــــالِي بما لاقَتْ جُمُوعُهُمْ بِالْغَذْقَذُونَةِ مِنْ حُمي اَوْ مِنْ مُومِ
اِذَا اِتَّكَاْتُ عَلَي الْاَنْماطِ فِي غُرَفِ بِدَيْرِ مَرّانِ وَ عِنْــــــدِي اُمِّ¬كُلْثُومِ
يعني از تب و آبله¬اي كه به لشكريان رسيده است باك ندارم، وقتي كه در دير مران ميان غرفه¬ها بر تشك¬ها تكيه زده¬ام و امّ¬كلثوم پيش من است.» (يعقوبي 2/160)
علل قيام نكردن امام حسين (ع) در زمان معاويه و قيام در زمان يزيد
امام حسين (ع) در دوران امامت امام حسن (ع) ، به طوركامل تابع سياست آن حضرت بود؛ حتّی وقتي امام حسن (ع) از دنيا رفت و شيعيان عراق براي امام حسين (ع) نوشتند: «ما معاويه را از خلافت خلع كرده و با شما بيعت مي¬كنيم.» امام از قیام خودداري كرد و براي آنان يادآور شد كه ميان من و معاويه پيماني است كه شكستنش جايز نيست. (ارشاد 2/29)
هر چند پيمان صلح امام حسن (ع) با معاويه لازم¬الإجرا نبود، چون معاويه آن را برخلاف همة موازين اسلامي بر امام حسن (ع) تحميل كرده بود؛ و خود هم به هيچ¬يك از شروط آن عمل نكرده بود؛ ولي اگر امام حسين (ع) در زمان معاويه قيام مي¬كرد، وي با آن قدرت نظامي و اجتماعي و زيركي كم¬مانندش، و نیز با صلح با امام حسن (ع) و بيعت مردم با وي، خلافت خود را كاملاً شرعي قلمداد مي¬كرد.