بخش دوّم - ماترياليسم.
فصل اوّل
تاريخچة ماترياليسم
هرچند از زمان¬هاي قديم همواره مادّيّوني وجود داشته¬اند، كه به نفي علّت نخستين يا نفي غايتي براي جهان يا نفي تجرّد روح پرداخته¬اند؛ ولي هيچ¬گاه يك مكتب مادّي كه به كلّي منكر ماوراءالطّبيعه باشد و وجود را مساوي مادّه بداند، وجود نداشته است.
ولي ماترياليست¬هاي جديد ـ مخصوصاً ماترياليست ديالكتيك¬ها يا ماركسيست¬ها ـ كه مكتب خود را بي¬دليل و بي¬پايه ديده¬اند، براي اين¬كه جهت مكتب پوشالي خود وجهه و آبرويي خيالي دست و پا كنند و اشخاص ناوارد را بفريبند؛ كوشيده¬اند كه فلسفه و مکتب مادّي را داراي يك سابقة كهن تاريخي قلمداد كنند.
ماترياليست¬ها براي اين منظور اكثر قريب به اتّفاق دانشمندان و فلاسفة¬ قديم يونان از زمان طالس تا زمان سقراط را ماترياليست دانسته¬اند؛ و در مورد ابن¬سينا آن فيلسوف بزرگ الهی و اسلامی که از يک طرف، قائل به اصالت مادّه و زمان بوده؛ و از طرف ديگر، قائل به وجود خدا، روح، فرشتگان و ساير امور ماوراءالطّبيعه، گفته¬اند: بين ماترياليسم و ايده¬آليسم در نوسان بوده است؛ و حال آن¬که چنان¬که در مبحث «علل مادّيگرايی» خواهد آمد، بين اين دو اعتقاد منافاتی نيست؛ و در مورد هر دانشمندی هم كه نتوانسته¬اند اعتراف او را به وجود خدا انكار كنند، به او برچسب جهل و ناداني زده¬اند.
چنان¬که «ژرژ پليت سر» استاد فلسفة مارکسيستی پاريس در اين مورد می-گويد:
«ازاين¬رو، علمای رنگارنگ و جود دارد: اوّل، دانشمندانی که مادّی هستند و از مادّی بودن خود خبر دارند، مانند دانشمندان شوروی و عدّه¬ای از فرانسوی¬ها مثل مؤلّفين دو جلد کتاب «در پرتو اصول مارکسيسم». دوّم، دانشمندانی که ندانسته مادّی هستند. تقريباً عموم دانشمندان از اين دسته¬اند؛ چه مطالعة¬ علمی بدون قبول داشتن مادّه امکان¬پذير نيست.» ( اصول مقدّماتي فلسفه، ص 74)
ولي آنچه مسلّم است، اين است كه هر چند عقايد ماترياليستي در مورد انکار علّت نخستين يا نفي غايتي براي جهان يا نفي تجرّد روح، ريشه در قرون مظلمة¬ تاريخ دارد و در كتب فلسفي يونان باستان هم از بعضي از افراد مادّي و نظريّات مادّي نام برده شده است؛ ولي تا بعد از رنسانس در غرب، حتّيٰ يك مكتب مشخّص مادّي هم وجود نداشته است كه به¬كلّي منكر خدا و ماوراءالطّبيعه بوده و موجودات را در مادّيّات منحصر بداند.
حتّيٰ افراد مادّي و دهري هم كه گاهي در روزگاران پيشين وجود داشته¬اند، معمولاً اشخاصي بوده¬اند كه به ادّعاي خودشان، دلايل الهيّون در مورد خدا وروح و دنياي ديگر آن¬ها را قانع نكرده است؛ و ازاين¬رو، غالباً در مورد اين مسائل در ترديد و حيرت بوده¬اند؛ نه اين¬كه به طور قطع، منكر وجود خدا و روح و ساير امور ماوراءالطّبيعه بوده باشند.
و حتّيٰ بنا بر آنچه که در تاريخ فلسفه¬ها آمده، اينان رسماً الهی بوده و به وجود خدا و ماوراءالطّبيعه اعتراف داشته¬اند. مگر اين¬که ماترياليست¬ها بگويند: آن دانشمندان خود نمی¬دانسته¬اند که به خدا اعتقاد داشته¬اند و بی¬خود به خدا اعتراف کرده¬اند.
«فريد و جدی» در کتاب «عَلَی الاَطلالِ المَذهَبِ المادّی» صفحه¬ 13 می-گويد:
«پانگون» در کتاب «تاريخ فلسفه» کلماتی از آن¬ها نقل می¬کند و بدين وسيله آنها را از خداپرستان معرّفی می¬نمايد. در بارة¬ طالس می¬گويد: «او معتقد بود که هر تحوّل مادّی تحت تأثير عوامل روحانی است» و در بارة هراکليت چنين اظهار نظر می¬کند: «او می¬گويد مافوق اين کائنات متحوّل يک عقل الهی ثابت لايتحوّل وجود دارد» و در بارة ذيمقراطيس (دمکريتس) اين¬طور عقيده دارد: «ذيمقراطيس مادّی نيست، بلکه او اعتقاد به وجود روح دارد.» ( آفريدگار جهان، ص 74)
«دکتر شريعتی» نيز گويد:
«تاريخ سابقه ندارد که جامعه¬ای و دوره¬ای خالی از مذهب باشد، يعنی جامعة بی¬مذهب در تاريخ سابقه ندارد. انسان بی¬مذهب در هيچ نژاد و هيچ دوره در هيچ مرحله از تحوّل اجتماعی، در هيچ نقطه¬ای از زمين وجود نداشته است.
در اين اواخر، يعنی از قرونی که تمدّن و تفکّر و تعقّل و فلسفه رشد کرده، گاه به افرادی برمی¬خوريم که معاد يا خدا را قبول نداشته¬اند؛ امّا اين افراد هرگز در طول تاريخ به شکل يک طبقه، يک گروه و يک جامعه نبوده¬اند که اين جامعه¬ها به طور کلّی يک سازمان مذهبی بوده¬اند. محور و قلب و ملاک هر جامعه، معبود، ايمان مذهبی، پيغمبر يا کتاب مذهبی و حتّیٰ شکل مادّی هر شهر، نشان دهندة وضع روحی آن جامعه بوده است.» (مذهب عليه مذهب، ص 4)
البتّه اگر منظور مادّيّون از ماترياليست بودن اين باشد كه موجودات در مادّيّات منحصر باشند، بايد گفت که نه فقط طرفداران اديان بلکه اکثر فلاسفه و دانشمندان و اصولاً اکثر قريب به اتّفاق مردم، علاوه بر مادّيّات و طبيعت، به خدا و روح و فرشته و... هم معتقدند.
ولي اگر منظور از ماترياليست کسی باشد که برای موجودات مادّی چون انسان، حيوان، نبات و جماد، واقعيّت خارجی قائل باشد، همة¬ الهيّون مادّه و موجودات مادّی را به عنوان واقعيّت¬هايی خارج از ذهن انسان صد در صد قبول دارند و به كلّيّة¬ قوانيني كه در جهان آفرينش از بي¬نهايت كوچك¬ها ¬چون اتم و سلّول و مولكول گرفته، تا بي¬نهايت بزرگ¬ها همچون ستارگان بسيار بزرگ و سحابي¬ها و كهكشان¬ها حاكم است، ايمان راسخ دارند؛ و معتقدند كه جهان¬آفرين دانا و حكيم كه اين جهان را آفريده است، براي تمام حوادث و حركات و سكنات آن هم، يك سلسله قوانين تغييرناپذير نهاده است.
چنان¬كه «قرآن¬كريم» ¬فرموده است: « لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تبديلاً و لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَحويلا: در سنّت الهي هرگز نه هيچ تبديلي خواهي يافت و نه هيچ دگرگوني.» (فاطر 43 )
اصولاً مادّی بودن به اين معنا نه فقط با خداشناسی منافاتی ندارد، بلکه پديده¬های مادّی به عنوان مخلوقات باري تعالیٰ بهترين وسيله برای شناخت خداوند می¬باشند.
در قرآن¬کريم نيز از پديده¬های مادّی همچون آفتاب، ماه، ستارگان، دريا، کوه، گياهان، جانوران، انسان و... به عنوان آيات الهی نام برده شده است و حتّي خداوند به آنها قسم ياد کرده است. مانند: وَالشَّمس، وَالقَمَر، وَالنَّجم، وَالسَّماء، وَالاَرض، وَالتِّين، وَالزَّيتون و...
در نيمة¬ دوّم قرن نوزدهم كه داروين نظريّة¬ خود را مبني بر تبدّل انواع منتشر نمود؛ مادّيّون از آن به عنوان بهترين دليل براي پيشرفت مكتب مادّي خود استفاده كردند.
در حالي كه نظريّة¬ داروين: اوّلاً، نظريّه و فرضيّه است، نه این¬که علم و قطعي باشد.
ثانياً، خود داروين مذهبي بوده و هنگام مرگ كتاب مقدّس را بر روي سينه داشت.
ثالثاً، به فرض صحّت فرضيّة¬ تكاملي داروين، نه فقط اين نظريّه هيچ دليلي بر نفي خدا و ماوراءالطّبيعه نيست، بلكه حتّي مي¬تواند بهتر وجود خدا را اثبات نمايد؛ زيرا طبق اين نظر، معلوم مي¬شود كه خالق جهان از ازل اراده نموده است كه به تدريج زميني، نباتي، حيواني، و بالاخره انساني به وجود آيد، تا خداي خود را بشناسد و او را عبادت كند.
باري، اين تنها بعد از رنسانس بود كه بر اثر پيشرفت¬هاي علوم تجربي از یک طرف، و سختگيری کليسا بر دانشمندان و آن¬گاه عقب-نشينی کليسا در برابر پيشرفت علم و بيرون آمدن داشمندان از زير يوغ استعمار كليسا، از طرف دیگر؛ و حبّ و بغض¬هاي بي¬جايي كه در عالم مسيحيّت نسبت به دين به طور مطلق پديد آمده بود؛ و به وجود آمدن چند دولت کمونيستی الحادی در جهان و پشتيبانی همه جانبة سردمداران اين کشورها و حکومت¬های لائيک کشورهای ديگر عليه دين؛ از طرف سوّم، سبب شد که نظريّات مادّی طرفداراني از بين زيست¬شناسان و كيهان¬شناسان هم پيدا كند و به صورت مكتب¬هاي الحادي و نيمه الحادي همچون ليبراليسم، نيهيليسم، هيپيسم و غيره ظاهر شوند و در قرن نوزدهم اين مكتب¬هاي ماترياليستي به صورت سوسياليسم و كمونيسم، به اوج خود رسيدند و عدّه¬اي ـ مخصوصاً از جوان¬ها ـ را به -دنبال خود کشاندند.
ولی خوشبختانه هنوز مکاتب مادّی پيشرفت چندانی نکرده بود كه در اواخر قرن بيستم با سقوط كشورهاي سوسياليستي از يك طرف و دلايل حسّي جديدي همچون تله¬پاتي، خواب مصنوعي، ارتباط با ارواح و غيره كه غربي¬ها خود بدانها پي بردند و كتاب¬هاي بسياري در اين زمينه نوشتند، مادّيّون شكست سختي خوردند و ابهّت خود را به كلّي از دست دادند و مردم بيش از پيش به دين و دينداري روآوردند.
فصل دوّم
خدا، مهم¬ترين مسألة¬ بشر
به اتّفاق همة دانشمندان، كنجكاوي يا علم¬دوستي يا كشف حقيقت، يكي از فطريّات بشر است؛ يعني از بين موجودات، اين تنها انسان است كه چنان آفريده شده كه مي¬خواهد از همه چيز سر در بياورد؛ به طوري كه اين همه فرهنگ و معارف و صنعت و تكنيك و تمدّن و فلسفه و عرفان انسان هم، از بركت وجود اين خصيصة¬ «كشف حقيقت» در اوست.
از نظر دين راستينی ¬چون اسلام نيز فراگيری علم بر هر مسلمانی واجب است.
چنان¬که در آن حديث معروف رسول اکرم اسلام(ص) می¬فرمايد: «طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلیٰ کُلِّ مُسلِمٍ وَ مُسلِمَةٍ: طلب دانش بر هر زن و مرد مسلمانی واجب است.» (بحارالانوار 1/177 )
و از حديث معروف ديگر پيامبر اسلام(ص) که می¬فرمايد: «اُطلِبوا العِلمَ وَلَو بِالصّينِ: دانش را بجوييد هر چند که در چين باشد» (بحارالانوار، همان) برمی¬آيد که هر علم مفيدی از نظر اسلام مستحسن است، نه اين¬که مقصود اسلام از علم تنها علم دين باشد؛ چه هيچ¬گاه در چين علم دين نبوده است که پيامبر اسلام(ص) بفرمايد مردم بروند و علم دين را در چين فراگيرند.
ولي ترديدي نيست كه همة¬ حقايق هستي، در يك درجه از اهمّيّت براي بشر نيستند. و بي¬ترديد مي¬توان ادعّا كرد كه «مسألة¬ خدا» به عنوان مبدأ و خالق جهان، بزرگ¬ترين راز جهان و هستي بوده؛ و بدين لحاظ هم، در تمام اعصار و قرون مهم¬ترين مسألة بشر بوده است؛ و اين هم به دلايلي به شرح زير است:
يكم، هيچ مسأله¬اي به اندازة¬ مسأله¬ خدا يعني خالق جهان و تحقيق براي شناخت او، انسان را به خود جلب نكرده است؛ به طوری که هيچ انسانی ـ از عارف تا عامي، از زن تا مرد، از غنی تا فقير، از شهری تا روستايی ـ نتوانسته خود را از اين کشش درونی و خواست فطری خود نسبت به خدا باز دارد و در مورد وجود يا عدم خدا فكر نكند.
دوّم، بشر همواره مي¬خواهد بداند چرا به وجود آمده و چرا بايد زندگي كند و هدفش از زندگي كردن چيست و سرانجامِ زندگي او چه خواهد بود؟ و به قول «مولوي»:
روزهـــــــا فكر من اين است و همه شب سخنم كه چرا غـــــــافل از احوال دل خويشتنم
مانده¬ام سخت عجب كز چه سبب سـاخت مرا؟ يا چه بوده است مراد وي از اين ساختنم؟
از كجــــــــــــــا آمده¬ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به كجا مي¬روم، آخر ننمـــــــايي وطنم؟
چنان¬كه «امام علي (ع)» هم مي¬فرمايد: «رَحِمَ اللهُ امرَءً، اَعَدَّ لِنَفسِهِ وَاستَعَدَّ لِرَمسِهِ وَ عَلِمَ مِن اَينَ وَ في اَينَ وَ اِليٰ اَينَ: رحمت خدا بر كسي كه خود را آماده ساخت و خود را براي قبرش آماده نمود و دانست كه از كجا است و در كجا است و به كجا مي¬رود؟» ( ملّاصدرا، مقدّمه اسفار)
سوّم، همان¬طوری¬که کسی که در پرورشگاه بزرگ شده و پدر و مادرش را نمی¬شناسد، همواره می¬خواهد بداند پدر و مادرش کيستند و اصل و ريشه¬اش از کی و کجاست؟ خواه اين¬که اين دانستن برای او سودی داشته باشد يا نداشته باشد. همين طور چون هر کسی هم فرزند اين جهان و جزء اين جهان است، می¬خواهد که اصل و ريشة اين جهان را بشناسد.
چهارم، حلّ بسياری از مسائل و مشکلات فکری و ايدئولوژيکی اصلی و اساسی انسان نيز همواره در گرو حلّ مسألة¬ خدا است. و بدين لحاظ هم نه فقط همة افراد انسانی بلکه همة مکتب¬ها هم خود را ناگزير ديده¬اند که در مورد مسألة خدا بحث و گفتگو نمايند و به اثبات يا نفی آن بپردازند
پنجم، هيچ مسأله¬ای به ¬اندازة مسألة خدا در حيات فردي و اجتماعي انسان مؤثّر نيست
ششم، هيچ شناختي هم مانند شناخت آفريدگار جهان در تكامل انسان نقش ندارد.
پیامبر (ص) فرموده: سَرِ دانش، شناخت خدا آن¬گونه كه شايستة¬ اوست مي-باشد. ( توحيد صدوق، ص 284 )
و امام علي (ع) مي¬فرمايد: «مَعرِفَةُ اللهِ سُبحانَهُ اَعلَي المَعارِفِ» (غررالحكم، حديث 9864 )
و امام علي (ع) فرموده: «ثَمَرَةُ الْعِلمِ مَعرِفَةُ اللهِ: ميوة¬ علم شناخت خداست. (غررالحكم، حديث 4586 )
و فرموده: «مَن¬ عَرَفَ¬اللهَ¬كَمُلَت مَعرِفَتُهُ: آن¬كه خدارا شناخت معرفتش-كامل است.(غررالحكم، حديث 7999 )