زروان پرستي در ايران.
در زمان ساسانيان غير از دين زردشتي، اديان ديگري در ايران بوده¬اند كه مهم¬ترين آن¬ها عبارت بودند از: زروان¬پرستان، كيومرثيان، مانويان، مزدكيان، يهوديان، مسيحيان و بوداييان.
كيش زرواني، از قديمي¬ترين اديان ايرانيان است كه از جملة¬ فرق و مذاهب مزديسنا محسوب مي¬گردد. پس از آن¬كه آيين زرواني هزاران سال در كنار دين زردشتي به صورت ضعيفي وجود داشت، در عصر ساساني كه عدّه¬اي خواستند ثنويّت زردشتي را به يكتاپرستي مبدّل كنند، دوباره در اين سرزمين ـ مخصوصاً در غرب ايران ـ آن را رواج دادند.
زروان نام يكي از ايزدان ايران باستان است و نامش چندين بار در «اوستا» با صفت «اَكَران» به معني بي¬كران آمده و او را خالق اهورامزدا و اهريمن مي¬دانند. بدين معني¬ كه زروان هزار سال به نيايش ايستاد و قرباني نمود، تا از او فرزندي متولّد شود كه آسمان و زمين و آنچه در آنهاست بيافريند. پس از سپري شدن مدّت مزبور در دلش ترديد پيش آمد كه آيا اين عبادت و قرباني و رنج او به ثمر خواهد رسيد و داراي فرزند خجسته¬اي خواهد شد يا خير؟ پس حاصل عبادات و قرباني¬هايش فرزند خوبي به نام «اورمزد» شد و حاصل شكّش فرزند بدي به نام «اهريمن» و با خود گفت: هر كدام از دو فرزندم زودتر متولّد شدند، خلقت جهان را به او واگذار خواهم كرد.
اورمزد به سبب خردش از اين انديشه¬ی¬ پدر آگاهي يافت و اهريمن را هم بدان آگاهي داد. اهريمن چون اين را شنيد، شكم پدر را زودتر از موعد مقرر شكافت و خود را در برابر او نمايان ساخت. زروان از او پرسيد: تو كيستي؟ اهريمن گفت: من فرزند توام. زروان با شگفتي گفت: فرزند من بايستي درخشنده و خوشبو باشد؛ ولي تو تاريك و بدبويي! در اين اثنا اورمزد هم با درخشندگي و خوشبويي خود از زروان متولّد شد و در برابرش ايستاد. پس دسته¬اي از چوب مقدّس به او داد و به او گفت: تا كنون من براي تو قرباني كرده و براي تو فديه داده¬ام، از اين پس تو بايد براي من فديه بدهي و قرباني بكني. اهريمن به زروان گفت: ولي تو عهد كرده بودي كه هر كدام از ما زودتر متولّد شديم، كار خلقت را به او واگذار كني. زروان گفت: نُه هزار سال از فرمانروايي جهان با تو باشد، ولي از آن پس فرمانروايي از آنِ اهورامزداست. پس هر يك از آن¬ها شروع به آفرينش كردند؛ ولي هرچه اورمزد خلق مي¬كرد خوب و روشن بود و هر چه اهريمن خلق مي¬كرد بد و تاريك.
در طول فرمانروايي اهرمن، هر چه زمان مي¬گذرد، به موازات انتشار تبه¬كاري¬ها و شقاوت¬هايش از توان او براي انجام كارهاي بد كاسته مي¬شود و برعكس، در طول زمان، كمال و خرد اهورمزد از طريق زمان به حركت درآمده و نيرويش فزوني مي¬يابد.
آيين زرواني ديني مخالف و در مقابل دين زردشتي نبود، بلكه يك طرز تلقّي ديگر از مسأله¬ی¬ خير و شرّ غير از طرز تلقّي عامّه¬ی زردشتيان بود و در واقع يك فرقه¬ی¬ زردشتي بود؛ چنان¬كه قول به زروان با اعتقاد به ثنويّت اخلاقي خير و شرّ منافات نداشت و قول زردشتيان مبني بر مبارزه¬ی دايم خير و شرّ را نفي نمي¬كرد.
ولي برخلاف آيين زردشتي كه انسان را در انتخاب راه خوب و بد مختار مي¬داند و آن¬گاه وظيفه¬ی¬ هر مؤمن زردشتي اين مي¬داند كه با انتخاب راه خوب و عمل به پندار نيك، گفتار نيك وكردار نيك، به پيروزي حقّ بر باطل و اهورمزد بر اهريمن كمك نمايد. در مذهب زرواني بيشتر اعتقاد به جبر در ارتباط با سرنوشت محتوم گيتي مشهود است؛ زيرا «زمانه¬ی¬ بي¬كرانه» به مدّت نُه هزار سال قدرت و فرمانروايي را به اهريمن واگذار كرده است و او در اين مدّت فرمانرواييش با پراكندن نيروي خود در وجود ديوان و ديوان نيز با پراكندن آن در جهان مشغول مي¬باشند؛ ولي به تدريج هم از نيروي او كاسته مي¬شود و راه براي پيروزي اهورمزدا بر وي فراهم مي¬شود.
در بخشي از نوشته¬هاي پهلوي همچون «مينوي خرد» و «بندهشن» نيز كه صبغه¬ی زرواني دارند، آمده است¬ كه كار جهان همه به تقدير زمانه و بخت مقدّر پيش مي¬رود و بهروزي و نيك¬بختي نعمتي است كه از ستاره¬اي سعد و تيره¬روزي و سيه بختي مصيبتي است كه از ستاره¬اي نحس نازل مي¬گردد.
آيين ماني
مانی (276 ـ 215 ميلادي) در زمان اردوان پنجم پادشاه اشكاني در يكي از دهات بابل به نام «مردينو» متولّد شد. پدرش «فتق بابك» يا «فاتگ» پسر «ابيبرزام» يا «ابرسام» از خاندان اشكانيان و مادرش «مريم» از خانوادة¬ كمسارگان بود كه آن نيز از خاندان اشكاني است.
پدر و مادر ماني اهل همدان بوده¬اند؛ آن¬گاه به بابل رفته و مذهب صابئيان را پذيرفته بودند. در قرون اوّليّة¬ ميلادي بين¬النّهرين به دليل موقعيّت فرهنگي، اقتصادي و سياسي خود محلّ آراء و عقايد مختلف و تعاليم مذهبي گوناگون بود. هرچند يك پاي ماني لنگ بوده؛ ولي چون هوشي وافر داشت در چهار سالگي به آموزشگاه فرستاده شد و به زودي در آن محيط مساعد بابل كه تقريباً همة¬ فرهنگ¬ها را در خود جمع كرده بود، با تمام افكار و عقايد و اديان آشنا شد. ماني از كودكي همراه پدرش كه صابئي شده بود، با جهان¬بيني عارفانه آشنا شده و بنا بر ادّعاي خود ماني چون دوازده ساله شده، به وسيله¬ی¬ فرشته¬اي به نام «توم» كه به معني همزاد است از سوي خدا به وي وحي شد كه پرهيزگاري و ترك شهوتراني پيشه كند و از مردم كناره¬گيري نمايد. و چون به 24 سالگي رسيد، ادّعا كرد، از سوي آن فرشته به پيغمبري برانگيخته شده و بايد از زنان و خوردن گوشت و مي¬خودداري كند. آن¬گاه از زردشتي دو خالقي، از بودايي تناسخ و از مسيحيّت «فارقليط» را گرفت.
ماني خود را به عنوان آخرين پيامبر و دين خود را كامل¬ترين اديان مي¬خوانده است. مبلّغان زبردست مانوي برخلاف زردشتيّت، مانويّت را از مرزهاي ايران فراتر بردند و مردم بسياري ازچين و هند و تركستان و ايران گرفته تا آفريقاي شمالي و اروپا را تحت نفوذ خود قرار دادند و در دورة اسلامي نيز تا چند قرن وجود داشته¬اند و تدريجاً منقرض شده-اند.
در اروپا هم آيين مانويّت تا جنوب فرانسه نفوذكرده بود، چنان¬كه «آگوستين» شخصيّت برجستة¬ مسيحي پيش از قبول مسيحيّت مدّت نُه سال پيرو آيين ماني بوده است؛ امّا ناگهان از آن دست كشيد و به مسيحيّت گرويد و پيروان دين ماني را تكفير كرد و کتاب¬هايی بر ردّ مانويّت نگاشت و از آن به بعد مانويّت در اروپا به تدريج از بين رفت.
ماني توسّط يكي از پيروانش به نام «پيروز» برادر شاپور شاه ساساني به نزد شاه رفت و با اهداي كتابي به وي به نام «شاپورگان» دين خود را به او عرضه داشت. شاپور به دين او گرويد و به قولي دين وي را نپذيرفت، ولي از آن¬جا كه وي آزادي گفتار و دين به همه مي¬داد، به همه¬ی استاندارانش نوشت كه ماني را در گسترش دينش ياري نمايند.
به زودي عدّه¬ی زيادي ـ مخصوصاً در بين¬النّهرين ـ پيرو دين ماني شدند و چون اين كار بر مؤبدان گران آمد، پس از ده سال شاپور از ماني برگشت. ماني هم به ناچار از ايران به كشمير و از آن¬جا به تركستان و چين و تبّت رفت و در آن¬جاها هم پيرواني پيدا كرد. اسنادي هم به زبان تركي در بارة¬ مذهب مانوي در آسياي مركزي كشف شده است.
بعد از شاپور، ماني حدود سال 272 ميلادی به ايران برگشت و مورد حمايت هرمز اوّل قرارگرفت و مردم بسياری بدو ايمان آوردند. امّا پس از هرمز، بهرام اوّل به تحريك مؤبدان ماني را دستگير كرد و پس از آن¬كه وي را در سال 276 ميلادي در سنّ 60 سالگي كشت دستور داد پوستش را كندند و پر از كاه نمودند و بر دروازه¬ی جنديشاپور به دارآويختند.
اساس تعليمات ماني برانداختن امتيازات طبقاتي و نژادي بوده، چه وي برتري را در ترقّي فكري و ارتقاء معنوي قرار داده بود كه آن را هم با رياضت و مراقبه و سير از درجه¬ی¬ پايين به درجه¬ی بالاتر ممكن مي¬دانسته است.
معجزه¬¬ ماني
مانی نقّاشي بی¬نظير بوده و اصولاً مهم¬ترين معجزه¬اش مهارت او در نقّاشي بوده است، به طوري كه آثار نقّاشي او را سبب گرويدن مردم به وي دانسته¬اند. از جمله گفته¬اند: ماني بر روي يك تخم مرغ تصوير كره¬ی زمين را به¬گونه¬اي ترسيم كرده بود كه تمام شهرها و درياها و رودها و كوه¬ها در آن ظاهر بود. وي هم¬چنين بر روي پارچه¬ی¬ حريري به طول بيست گز دايره¬اي مي¬كشيد كه با پرگار هم بهتر از آن نمي¬شد ترسيم كرد. كتاب نقّاشي ماني به اسم ارژنگ يا ارتنگ بوده است. فردوسي در اين زمينه گويد:
بيــامد يكي مرد گويا ز چين كه چون او مصوِّر نبيند زمين
به صورتگري گفت پيغمبرم ز دين¬آوران جهـــان برترم
عبادت مانويان
عبادت مانويان ساده و همراه با نَغَمات موسيقي بوده و معبد خود را «خانگاه» مي¬ناميدند كه در عالم اسلام تعريب شده و به صورت «خانقاه» صوفيه درآمده است. همين¬طور بسياري از رسوم و رياضت¬هاي مانويّت در تصوّف راه يافته است. عيد معروف مانويّان «بما» (برتري جاودان) نام داشته و در آخر ماه مارس كه ماه روزة¬ مانويان بود، برگزار مي¬شد.
مانويان در شبانه روز چهار نوبت نماز مي¬خواندند، براي نماز وضو مي¬گرفتند، و اگر به آب دسترسي نداشتند، با خاك تيمّم مي¬كردند. در هر نماز دوازده مرتبه سجده داشتند و نماز را رو به آفتاب يا ماه برگزار مي¬كردند.
مانوي¬ها اوّل هر ماه دو روز متوالي بدون افطار روزه مي¬گرفتند، در وسط ماه هم دو روز متوالي آن هم بدون افطار و بالاخره سي روز ديگر پس از گذشتن هشت روز از ماه نو و در غروب هر روز افطار مي¬كردند و پايان اين روزة¬ يك ماهه را عيد و جشن مي¬گرفتند.
در دين ماني، خوردن گوشت، كشتن هر حيواني، خوردن مسكرات و نيز ازدواج براي خواص ممنوع بود؛ ولي افراد عادّي تنها بايست از بت¬پرستي، قتل، آزمندی، دزدي، زنا، سحر و جادو و دروغگويي پرهيز نمايند. داشتن غلام و كنيز و حيوانات اهلي نيز براي مانويان مجاز نبوده است. مانويان يكشنبه و دوشنبه را مقدّس مي¬داشتند، صدقه دادن را واجب مي¬دانستند، ولي دادن غذا به كفّار را جايز نمي¬دانستند.
ماني هم¬چون زردشت به سه اصل اخلاقي يعني پندار نيك، گفتار نيك و كردار نيك توصيه مي¬كرد. مانويان ده چيز را طريق رستگاري مي¬دانستند: ايمان، دوستي برادرانه، صبر، عقل، راستي، صلح و آشتي، شادي، مهرباني، خلق خوش، پاكدامني و عفّت.
مانويان مي¬بايستي از ده چيز نيز پرهيز كنند: بت¬پرستي، دروغگويي، زنا، بخل، قتل، دزدي، سحر و جادو، شكّ در دين، مسامحه در انجام اعمال مذهبي و فريبكاري. هفت نوع صدقه و دادن يك دهم از اموال خود براي تأمين معاش روحانيّون براي مانويان الزامي بود.
برگزيدگان دين مانوي عبادات و وظايف سنگين¬تري داشتند؛ از جمله مي¬بايستي در شبانروز هفت بار نماز بخوانند و در سال پنج روز روزة¬ دو شبانه روزي بگيرند.
هر شخص مانوي مي¬بايستي با حرص و آز مبارزه كرده، از آزار جانداران و از دروغ و تهمت بپرهيزد، انفاق پيشه كند، علايق دنيوي و مادّي را كنار گذارد و از طريق زهد و مداومت در عبادات، مخصوصاً روزه، به تلطيف و تزكيه¬ی روح خود بپردازد.
جامعة مانوي پنج طبقه معادل پنج تجلّي پدر عظمت (خداوند) داشت: 12 رسول، 72 اسقف،360 كشيش، به تعداد زياد برگزيدگان مأمور وعظ و تبليغ و عامّه¬ی¬ مؤمنان مانوي.
همه¬ی¬ مانويّان گياه¬خوار بودند؛ ولي چهار طبقه¬ی¬ نخست مي¬بايستي از مي¬خواري، زناشويي و جمع مال نيز بپرهيزند و بيش از طعام يك روز و جامة يك سال نداشته باشند.
جهان¬بيني ماني
از نظر ماني، هستي كه مركّب از خير و شرّ است از نور و ظلمت پيدا شده است. خدا كه ازلي است ده صفت دارد: علم، حلم، عقل، غيب، فطنت، محبّت، ايمان، وفا، مروّت و حكمت. ماني مي¬گفت: روح انساني هم، از خوبي و بدي تركيب يافته؛ ايمان، نيكي، محبّت و شكيبايي از روح خوب او هستند؛ و كينه، تنبلي، خشم و ناداني از روح بد او.
ماني به ثنويّت روح و بدن قائل بود و مي¬گفت: بدن و زندگي مادّي شرّ است و روح در اين بدن حبس است؛ پس هركس بميرد يا خودكشي كند از شرّ زندگي رها خواهد شد.
ماني گويد: قلمرو اهورا (نور) پنج تجلّي دارد: عقل، فهم، هوش، تفكّر و تأمّل؛ و قلمرو «اهريمن» نيز داراي پنج تجلّي است: دود غليظ، حريق، طوفان، لجن و ظلمات. ولي اهريمن به صورت ديوي با سر شير، بدن اژدها، دم ماهي و چهار بال چون عقاب در عالم ظلمت به جولان درآمد، همه چيز را بلعيد و قصد رفتن بالا يعني عالم نور نمود. پدر عظمت يا زروان چون از قصد اهريمن آگاه شد، موجودي به نام «مادر زندگي» از خود ساطع نمود و او «انسان نخستين» و به تعبيري «اهورمزد» را از خود تراويد.
پس انسان نخستين يا اورمزد به جاي پدر براي نبرد با اهريمن پنج فرزند يا پنج عنصر نوراني كه «امهرسپندان» خوانده مي¬شوند آفريد و عبارتند از: هوا، باد، آتش، آب و نور.
آن¬گاه هوا، آب و نور را چون زره بر تن كرد و خود را در باد پيچيد و آتش را ¬چون گرزي در دست گرفت و عازم مصاف با ظلمت يا اهريمن شد. اهريمن نيز به پنج عنصر تاريكي، طوفان، حريق، ظلمت و دود و مه غليظ مجهّز شد و با انسان نخستين گلاويز گشت. در اين نبرد عناصر نوراني انسان نخستين با عناصر ظلماني اهريمن مخلوط -گرديدند؛ و بدين ترتيب، عناصر و موجودات عالم هستي و از جمله انسان داراي آميزه¬اي از خير و شر مي¬باشند و وظيفه¬ی هر انسان واقعي هم اين است كه بخش روشنايي را كه در كالبدش اسير تاريكي است، آزاد كند و براي اين كار بايد از زناشويي و توليد مثل دوري كند و به رياضت و عبادت بپردازد و از گناه كه موجب تيرگي نفس مي¬شود، بپرهيزد.
وقتي انسان اين ترّهات را مي¬خواند و با مطالبي كه در قرآن مجيد در مورد خلقت آسمان¬ها و زمين بيان فرموده، مطالعه مي¬كند، با تمام وجود گواهي مي¬دهد¬كه مانويّت ديني الاهي نيست؛ بلكه از انساني با عقل ناقص است كه مطالبي را از اين¬جا و آن¬جا جمع كرده است؛ ولي قرآن مجيد جز از ذات بي¬چون خداوند تبارك و تعالي نمي¬تواند باشد.
كتاب¬هاي زيادي به ماني نسبت داده شده، از جمله: شاپورگان، گنجينه زندگي، كفلايه (نكات عمده)، رساله¬ی¬ اصل، رساله¬ی¬ رازان، انجيل زنده، احكام و قواعد، سرّالاسرار، جبّاران، كتاب اعمال، الهام¬نامه، خداي منجي، سرودنامه¬ها، مجموعه¬ی ارژنگ و ديوان شعر.
معاد از نظر كيش ماني
از نظر ماني وقتي كه شخص بميرد، از سه حال خارج نيست:
اگر شخص بر كيش مانويّت بوده و نيكوكار نيز باشد؛ با فراهم آوردن وسايل رهايي عنصر نوراني، وجودش از زندان ظلمت جسم از طريق پرهيزگاري و رياضت¬ها و رعايت دستورات دين مانوي توفيق حاصل كرده كه پس از مرگ روحش وارد قلمرو نور گردد؛ ازاين¬رو، پس از مرگ، فرشته¬اي كه به صورت حكيمي راهنماست با سه فرشته¬ی¬ ديگر، به سوي او مي¬آيند و با دور كردن اهريمنان از وي كه قصد آزارش دارند و با پوشاندن جامه و تاج و ديهيم بر وي، او را به فلك ماه كه «امّ¬الحيات» و «جنّات¬النّور» است و سراسر رفاه و نعمت است، مي¬برند و براي ابد در آن بهشت به خوشي و رفاه مي¬گذراند.
و اگر كيش و آيين درستكاران يعني مانويّت را پذيرفته، ولي اعمالش ناشايست بوده-اند، پس از اين¬كه مدّتي در چنگ اهريمنان بود و گرفتار رنج و عذاب، وقتي روحش خالص شود، فرشتگان سر مي¬رسند و او را از چنگ اهريمنان مي¬رهانند و با پوشانيدن جامه¬ی¬ صدّيقان بر وي، او هم به صدّيقان مي¬پيوندد و به جنّات¬النّور و بهشت مي¬رود.
و طبق روايات ديگري، مؤمن فاسق پس از مرگ از طريق تناسخ و حلول روحش در اجساد ديگران دوباره به زندگاني دنيا باز مي¬گردد و به اين تناسخ ادامه مي¬دهد، تا روحش كاملاً منزّه شده و شايسته¬ی¬ پيوستن به سرزمين نور گردد.
امّا اگر شخص به خاطر حرص و شهوتي كه بر وي غلبه داشته، نه فقط بر كيش صدّيقان يعني مانويّت درنيامده، بلكه به گناه و شرارت پرداخته است، بعد از مرگ اهريمنان او را گرفتار شكنجه و عذاب مي¬كنند، تا وقتي كه به دوزخ سرازير گردد.
در منابع مانويّت آمده است كه جهان در پايان كار به واسطه¬ی يك پيش¬آمد ناگهاني در پرتگاه دوزخ خواهد افتاد و عناصر اين جهان هم¬چنان¬كه در ديگي افتاده باشند، گداخته خواهند شد؛ و سپس سنگي كه به بزرگي سطح زمين خواهد بود، روي آن را خواهد گرفت. ارواح گناهكاران به آن سنگ خواهند چسبيد؛ ولي برگزيدگان راه آسمان را پيش خواهند گرفت. ارواح شنوندگاني كه تنها نيمي از عبادت¬ها را به جا مي-آورند، به پيكرهاي ديگر حلول خواهند كرد، تا آن¬كه روز رستاخيز برسد و گناهكاراني كه توبه نكرده باشند، به دوزخ خواهند افتاد.
مانويّت به سرعت گسترش يافت؛ و پس از چند قرن به سرعت هم از روي زمين رخت بربست. مهم¬ترين عوامل برافتادن مانويّت از ميان مردم، يكي مخالفت شديد اديان ديگر به ويژه مسيحيّت و زردشتيّت و اسلام با اين دين بود. عامل ديگر پيچيده بودن جهان¬بيني خاصّ مانويّت؛ و مهم¬تر از همه مبالغه¬ در زهد، مخصوصاً مخالفت با ازدواج بود.
آيين مزدك
در دورة¬ ساساني تمام زمين¬هاي مرغوب كشاورزي و ثروت¬هاي كلان به خاندان ساساني و روحانيون زردشتي تعلّق داشت و عامّه¬ی¬ مردم از بيشتر حقوق انساني حتّي خواندن و نوشتن محروم بودند؛ ازاين¬رو، مزدك پيشرو يك نهضت اجتماعي در جامه¬ی¬ دين عليه مقرّرات ناعادلانه¬ی¬ عهد ساساني با شعار تساوي حقوق انسان¬ها بود؛ چنان¬كه با كشته شدن مزدك و سران مزدكي توسّط ساسانيان و به تحريك روحانيّون زردشتي هم، آيين مزدكي مدّت¬ها محور بسياري از نهضت¬هاي سياسي ـ مذهبي تا سده¬هاي نخستين اسلامي بود.
يكي از پيروان ماني به نام زردشت سال¬ها به نام «بوندوس» در روم شرقي با كتب فلسفي يوناني آشنايي پيداكرد و تحت تأثير مدينه¬ی¬ فاضله¬ی¬ افلاطون قرار گرفت؛ آن¬گاه به ايران سفر کرده و به دعوت پرداخت و مهم¬ترين پيروش مزدك بوده است.
مزدك معتقد بود: زمين و هر چه در آن است، آفريده¬ی خداست؛ ازاين¬رو، همگان بايد به طور يك¬سان از آن بهره¬مند شوند. در آيين زردشتي كسي نمي¬توانست بيش از يك زن داشته باشد؛ ولي شاهان و روحانيّون و اعيان و اشراف داراي ده¬ها و صدها زن و كنيز بودند؛ چنان¬كه خسرو پرويز سه هزار زن و چندين هزار كنيز براي سرودن و نواختن داشت. مزدك گفت: اين¬كه عدّه¬اي چون شاهزادگان و روحانيّون حرمسرا داشته و داراي ده¬ها و صدها زن و كنيز باشند و بعضي نتوانند اصلاً يك زن هم داشته باشند، درست نيست؛ ولي مخالفينش براي كوبيدن وي گفتند: مزدك طرفدار اشتراكيّت زنان است.
بر اثر خشك¬سالي¬هايي هم كه در اواخر پادشاهي فيروز و اوايل سلطنت قباد ساساني در ايران پيدا شد، مردم گرسنه توسّط مزدك درخواست¬هاي خود را به شاه قباد عرضه داشتند. قباد نيز كه هم نارضايتي مردم از وضع موجود را مي¬دانست و هم خودش از دخالت زياد مؤبدان در امور مملكتي ناراضي بود به دين مزدك گرويد. چنان¬كه «فردوسي» گويد:
بيـــامد يكي مرد مزدك به نام سخنگوي و با دانش و راي و كام
گران¬مايه مردي و دانش فروش قبــــــــــاد دلاور بدو داد گوش
به نزد شهنشــــاه دُستور گشت نگهبان آن گنج و گنجور گشت
امّا مؤبدان قباد را از تخت سلطنت به زيركشيده و به زندان افكندند و جاماسب برادرش را بر تخت سلطنت نشاندند. هرچند قباد بعد از مدّتي با دستياري همسرش از زندان فرار كرد و به دربار هياطله در شمال¬شرقي ايران رفت و پس از مدّتي با لشكري كه پادشاه آن¬جا همراهش كرد، توانست بعد از سه سال دوباره به سلطنت برسد؛ ولی قباد اين بار به اغوای انوشيروان وليعهدش همه¬ی¬ رؤسای مزدکيان را برای بحث دعوت کرد؛ و چون همه حضور يافتند، افواج مسلّحی به ميان آن¬ها افتادند و همه را از دم تيغ گذراندند. با كشته شدن سران مزدكي، مزدكيان هم مضمحل شدند و دارايی¬هايشان ضبط و کتاب¬هایشان سوخته شد.
جهان بينی مزدک
مزدک نيز هم¬چون مانی و زردشت، جهان¬شناسی خويش را بر دو اصل نور و ظلمت نهاده بود؛ ولی وی می¬گفت: اَعمال نور ارادی و از روی هوشياری است؛ در حالی که حرکات ظلمت تصادفی و از موضع نادانی است. به اعتقاد مزدک، جهان از سه عنصر آب، آتش و خاک حاصل شده که از ترکيب قسمت پاک آن خير و نور به وجود آمده¬اند؛ و حال آن¬که شرّ و ظلمت از بخش پليد آن موجود شده¬اند.
مزدك معتقد بود، همان طوري كه مدار كار پادشاه در جهان فرودين بر چهار كس: هيربدان، مؤبدان، سپاهبدان و رامشگران است؛ در جهان برين هم چهار نيرو در پيشگاه معبود بزرگ حضور دارند: تمييز، فهم، حفظ و سرور. همچنين در وجود آدمي، خرد، دانش، حافظه و شادماني نيروهاي چهارگانه¬ی¬ دروني او را تشكيل مي¬دهند. اين چهار نيرو به ياري هفت قوّه به نام¬هاي: سالار، پيشكار، پالوان، بروان، كاردان، دستور و كودك، در درون دايره¬اي از دوازده نيروي روحاني فعّاليّت كرده، به ادارة امور عالم مي¬پردازند.
و نيز مزدكيان معتقد بودند انسان از طريق تقويت نيروهاي دروني و شناخت اسرار حروف و كلمات مي¬تواند به دانش «فلاح» دست يابد و هر انساني هم نيروهاي چهارگانه¬ی¬ دروني در او گرد آيند و با كمك آن نيروها از اسرار حروف آگاه شود، به «راز بزرگ» پي مي¬برد. و چون به اين مرحله ازكشف و شهود برسد، نوراني شده و ديگر اجراي تكاليف ديني براي او لزومي ندارد؛ زيرا شهود دروني ضرورت اعمال بيروني را از بين مي¬برد.
از نظر مزدکيان همچون مانويان، انسان تا مي¬تواند بايد علاقه¬ی خود را از مادّيّات کم کند. ازاين¬رو، خوردن گوشت حيوانات نزد مزدکيّه ممنوع بود و در باره¬ی غذا همواره تابع قوانين معيّنی بودند و رياضت¬هايی می¬کشيدند. در جامعه¬ی مزدكي «برگزيدگان» بايستی در تجرّد بمانند و بيش از غذای يک روز و جامة يک سال چيزی نداشته باشند.
در جهان¬بيني مزدكي، گمراهي آدميان به اغواي ديوان يعني نيروهاي تاريكي و اهريمني است. ديوان مسبّب تباهي¬هاي اخلاقي و نژندي¬هاي روحي هستند كه مهم¬ترين آن¬ها پنج ديو هستند: رشك، خشم، كين، آز و نياز. و چون شوراننده¬ی اصلي اين پنج ديو و موجد نزاع ميان افراد، مالكيّت، خواسته و زن است، مي¬بايد با مباح گردانيدن مال و داشتن زن، ديوان پنج¬گانه را بي¬اثركرد. فردوسي در باره¬ی¬ اين آموزه¬ی مزدكي گويد:
بپيچـــــــــــــــاند از راستي پنج چيز كه دانا بر اين پنـــــــــــج نفزود نيز
كجا رشك و خشم است وكين و نياز به پنجم كه گردد بر او چيـــــره آز
تو گر چيره باشي بر اين پنج ديــــــو پديد آيدت راه كيوان خــــــــديو
از اين پنج ما را زن و خواستـــه است كه دين بهي درجهان خواسته است
زن و خواسته بايد اندر ميــــــــــــان چو دين بهي را نخواهي زيـــــــان
بدين دو بود، رشك و آز و نيــــــاز كه با خشم و كين اندر آيد به راز
همي ديو پيچــــــــــد سر بخردان ببايد نهاد اين دو اندر ميــــــــان
مزدك مي¬گفت: خداوند کلّيّة¬ وسايل معيشت را در روی زمين در دسترس مردمان قرار داده است، تا افراد بشر آن را به تساوی بين خود قسمت کنند؛ ازاين¬رو، کسی حقّ داشتن خواسته و مال و زن بيش از ساير همنوعان خود ندارد؛ پس بايد از توانگران گرفت و به تهيدستان داد، تا بدين وسيله مساوات دوباره در اين جهان برقرار شود.
چنان¬كه «فردوسي» در اين زمينه گويد:
همي¬گفت هر كو توانـــــــگر بود تهيــــــــــــــــدست با او برابر بود
نبايد كه باشــــــــد كسي بر فزود توانگر بود تار و درويـــــــش پود
جهان راست بايد كه باشد به چيز فزوني توانگر حرامســـــــــت نيز
زن و خانه و چيز بخشيـدني است تهيدست كس با توانگر يكي است
من اين را كنم راست تا دين پاك شود ويژه پيدا بلند از مغــــــــاك
مزدك نه تنها انسان¬ها را برابر مي¬دانست و آن¬ها را به رعايت درستي و برادري و برابري دعوت و ترغيب مي¬كرد و نوع¬دوستي و مهمان¬نوازي و مساعدت و تعاون و رياضت و عدم دلبستگي به مادّيّات و لوازم دنيوي را توصيه مي¬نمود، بلكه رعايت جانوران را نيز سخت سفارش كرده، پيروان خود را از آزار و اذيّت همه¬ی جانوران برحذر مي¬داشت. به همين دليل كشتن و خوردن گوشت حيوانات را ممنوع كرده بود.
مزدک پيروان خود را به كشتن نفس امّاره و تهذيب اخلاق و تزكيه¬ی نفس و رحم و شفقت نسبت به همه حتّي جانداران توصيه مي¬كرد و مردم را به گياه¬خواري و نيازردن جانداران و داشتن دل زنده و نفس¬كشي فرامي¬خواند. ازاين¬رو، مزدكيان جامه¬هاي خشن و درشت بافت مي¬پوشيدند؛ ولي مزدك برخلاف مانی نه تنها مردم را از استفاده از مواهب طبيعی منع نمی¬کرد؛ بلکه آنان را به اين امور ـ مخصوصاً ازدواج ـ تشويق هم می¬کرد.
هر چند اشراف و ثروتمندان و بيشتر از همه مؤبدان كه ثروت و قدرت خود را در خطر مي ديدند، همداستان شدند و در سال 825 ميلادی قباد و آن¬گاه انوشيروان را به كشتن مزدك و مزدكيان واداشتند؛ و بدين ترتيب، آيين مزدكيّت را برانداختند؛ ولي همين درخواست¬هاي عادلانة مزدك و مزدكيان سبب شدكه: اوّلاً، شاهان ساساني دست به انجام اصلاحاتي بزنند و بحران موجود را تا حدودي كاهش دهند. ثانياً، انديشه¬ی عصيان عليه وضع موجود در ايران و به هم ريختن نظام بسيار دور از عدالت ايران ساساني در مردم از بين نرفت؛ بلكه تنفّر عمومي¬اي كه مردم حق طلب ايران از وضع موجود داشتند، سبب شد كه به مجرّد اين¬كه نداي عادلانة اسلام را شنيدند، با طيب خاطر بدان گرويدند.