بخش ششم - اديان آسماني و ابراهيمي
1 ـ دين حنيف ابراهيم (ع)
حضرت نوح (ع) نخستين پيامبري بود كه خداي مهربان با شريعت و كتاب آسماني به سوي جهان بشريّت فرستاد. چنان¬كه از آيات قرآن مجيد برمي¬آيد، حضرت نوح (ع) مدّت¬ها مردم زمانش را به توحيد و اجتناب از شرك و بت¬پرستي دعوت مي¬نمود و نيز براي رفع اختلاف طبقاتي و ريشه¬كن كردن ستم و بيدادگري، سخت مبارزه مي¬نمود؛ و از راه استدلال كه براي بشر آن روز تازگي داشت، تعليمات خود را به آن¬ها گوشزد مي-كرد. و چون در طيّ مدّت¬هاي طولاني تبليغ، تنها عدّه¬ی¬ كمي بدو ايمان آوردند، با دعاي او خداوند طوفاني فرستاد و زمين را از لوث كفّار پاك نمود و نوح و مؤمنين كه نجات يافتند، شالوده¬ی يك جامعه¬ی ديني را از نو در روي زمين ريختند.
بعد از نوح با اين¬كه پيامبران بسياري هم¬چون هود و صالح و ديگران مردم را به سوي خدا و انجام كارهاي نيك دعوت كردند؛ ولي باز به تدريج مردم به بت¬پرستي و فسق و فجور و ستم روآوردند، خداوند با حكمت بالغه¬اش حضرت ابراهيم (ع) را برانگيخت.
محقّقين برآنند كه زادگاه حضرت ابراهيم (ع) شهر «اور» در اطراف بابل بوده است؛ ولی تا مصر هم رفته و به تبليغ رسالتش پرداخته است. حضرت ابراهيم (ع) چون به سنّ رشد رسيد و مشاهده نمود كه مردم اين مناطق بت¬ها و اجرام آسماني را مي¬پرستند و خرافات بسياري هم¬چون قرباني كردن فرزندان در ميان آنان رواج دارد؛ با عالي¬ترين شيوه¬ی استدلالی، هم به نفی خدايان دروغين پرداخت و هم به از ميان بردن خرافات.
وي بنا به نقل «قرآن كريم» چنين به الوهيّت دروغين اجرام آسماني و الوهيّت واقعي خداوند پي برد: «فَلَمّا جَنَّ عَلَيهِ اللَّيلُ رَءا كَوكَباً قالَ هَذا رَبّي؛ فَلَمّا اَفَلَ قالَ لااُحِبُّ الآفِلينَ. فَلَمّا رَءا القَمَرَ بازِغاً قالَ هَذا رَبّي؛ فَلَمّا اَفَلَ قالَ لَئِن لَم يَهدِني رَبّي لَاَكونَنَّ مِنَ القَومِ الضَّالّينَ. فَلَمّا رَءَا الشَّمسَ بازِغَةً قالَ هَذا رَبّي هَذا اَكبَرُ؛ فَلَمّا اَفَلَت قالَ يَا قَومِ اِنّي بَرِيءٌ مِمّا تُشرِكونَ. اِنّي وَجَّهتُ وَجهيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَالاَرضَ حَنيفًا، وَ مَا اَنَا مِنَ المُشرِكينَ: هنگامي كه تاريكي شب او را پوشاند، ستاره¬اي مشاهده كرد، گفت: «اين خداي من است» امّا هنگامي كه غروب كرد، گفت: «غروب كننده را دوست ندارم.» و هنگامي كه ماه را ديد، كه مي¬شكافد، گفت: «اين خداي من است.» امّا هنگامي كه آن هم غروب كرد، گفت: «اگر پروردگارم مرا راهنمايي نكند، مسلّماً از گروه گمراهان خواهم بود.» و هنگامي كه خورشيد را ديد كه مي¬شكافت، گفت: «اين خداي من است، اين بزرگ¬تر است.» امّا هنگامي كه آن هم غروب كرد، گفت: «اي قوم، من از شريكاني كه شما براي خدا مي¬سازيد، بيزارم. من روي خود را به سوي كسي كردم كه آسمان¬ها و زمين را آفريده، من در ايمان خود خالصم و از مشركان نيستم.» (انعام 79 ـ 76)
و حضرت ابراهيم (ع) براي نفي الوهيّت بت¬ها، باز به نقل «قرآن كريم» به بتخانه رفت و با تبري همه¬ی¬ بت¬ها را جز بزرگ¬ترين¬شان شكست؛ آن¬گاه تبر را برگردن بت بزرگ گذاشت. و چون از وي پرسيدند: «اي ابراهيم، آيا تو اين بت¬ها را شكسته¬اي؟ آن حضرت گفت: آن بزرگ¬ترشان اين كار را كرده است، از خودشان بپرسيد، اگر حرف مي¬زنند؟ آن¬ها به خود آمده و به خود گفتند: حقّا كه شما ستمكاريد. (انبيا 64 ـ 57)
حضرت ابراهيم (ع) پس از چندي از بابل زادگاهش به سوريّه و فلسطين مهاجرت کرد و در آن سامان مردم را به پرستش خداي يگانه و دوري از بت¬پرستي و ستم فراخواند.
ابراهيم (ع) با همسرش ساره روانه¬ی¬ مصر گرديد. حاكم مصر به حضرت ابراهيم (ع) ايمان آورد و هاجر را به وي بخشيد، تا در خدمت ساره زنش باشد. آن¬گاه ابراهيم (ع) از مصر به فلسطين رفت و شهر «الخليل» را كه هم¬اكنون نيز به همين اسم وجود دارد، بنا نهاد.
حضرت ابراهيم (ع) سال¬ها از نداشتن فرزند رنج مي¬برد. نخستين فرزندش از هاجر متولّد شد و او را «اسماعيل (ع)» نام نهاد. از آن¬جا كه سارا اين اشراف زاده¬ی بابلي، با اين¬كه مؤمنه بود، با تولّد اسماعيل نتوانست وجود هاجر و اسماعيل (ع) را در كنار خودش كه بچّه¬اي ندارد، تحمّل كند؛ از شوهرش خواست كه آن¬ها را از جلو چشمش دور كند. ابراهيم (ع) نيز آن¬ها را به فرمان الهي به حجاز برد و در جايي كه اكنون مكّه است نهاد.
چون هاجر تشنه شد در جست¬وجوي آب افتاد، دريافت، كه زير پاهاي اسماعيل (ع) كه آن¬ها را بر زمين كوبيده و شن¬هايش كنار رفته نم دارد. چون هاجر مقداري ديگر از شن¬ها را كنار زد، چشمه¬اي از آن روان گرديد كه آن را «زمزم» ناميد.
قبيله¬ی جرهم كه از آنجا مي¬گذشتند، چون آن چشمه را ديدند، با اجازه¬ی هاجر در آن¬جا ماندند و مكّه را بنياد نهادند. پس از چندي كه ابراهيم (ع) براي ديدار هاجر و اسماعيل (ع) به مكّه رفت، از اين حادثه خوشحال شد. و چون اسماعيل بزرگ شد، ابراهيم (ع) به كمك او مسجدي براي عبادت مردم مكّه به نام «كعبه» بنا نهاد كه اكنون قبله¬ی مسلمين است و مسجدالحرام در مكّه در اطراف آن ساخته شده است.
بعد از اين¬كه هاجر اسماعيل (ع) را آورد، ساره هم از ابراهيم (ع) داراي فرزندي به نام اسحاق شد. اسماعيل (ع) و هاجر در مكّه ماندند، تا بالاخره پيامبر اسلام (ص) از نسل و ذرّيّه¬ی او متولّد شد؛ و اسحاق (ع) هم پدر يهود و بني¬اسرائيل است. و از آن¬جا كه ابراهيم (ع) پدر همه¬ی¬ پيامبران بني¬اسرائيل و نيز نياي بزرگ پيامبر اسلام (ص) است، به «شيخ¬الانبيا» معروف است و بين يهوديان و مسيحيان و مسلمانان همگي محترم است.
در بين مردم سامي رسم بود كه پسرهاي¬شان را براي خدا قرباني مي¬كردند. خداوند براي برانداختن اين رسم نادرست و نيز براي امتحان حضرت ابراهيم (ع) وقتي كه اسماعيل (ع) بزرگ شد، از ابراهيم (ع) خواست كه او را قربان كند؛ و چون ابراهيم (ع) اسماعيل (ع) را به صحرا برد و او را خواباند كه سرش را از تن جدا كند، ناگاه از آسمان ندايي آمد كه اي ابراهيم، دانستيم كه فرمان را اطاعت مي¬كني، حال به جاي پسرت گوسفندي قربان كن و در راه خدا به مستمندان بخوران كه از هر نظر، عملي مستحسن و مورد پسند عقل و رضايت خدا مي¬باشد. و بدين ترتيب، از آن به بعد رسم شد كه مردم به جاي قرباني كردن فرزندانشان، گاو و گوسفند و شتر قربان كنند. در تورات آن¬كه قرار شده ذبح شود، اسحاق بوده نه اسماعيل.
2 ـ يهوديّت
بنا به گفته¬¬ مورخّين، عبري¬ها يا يهود، از نژاد سامي هستند و اقوام سامي يعني اكدي¬ها، آشوري¬ها، كنعاني¬ها، آرامي¬ها، عبري¬ها و عرب¬ها، چهار هزار سال قبل از ميلاد، همگي در شبه جزيره¬ی عربستان مي¬زيسته¬اند؛ ولي چون آنجا آب و هوايش گرم و خشك است، مرتّب قبايلي از آنان براي رهايي از زندگي طاقت¬فرساي شبه جزيره به طرف شمال ـ از بين¬النّهرين تا كنار درياي مديترانه ـ كوچ كردند. يکی از قبايلی¬ که از عربستان کوچ کرد، عبري¬ها يا يهود بودند که پس از مدّت¬ها سرگردانی وارد سرزمين فلسطين شدند.
سامي¬ها از جمله يهود قبل از حضرت ابراهيم (ع) به نوعي آنيميسم و توتم معتقد بودند. آنان چشمه¬سارها، درختان تنومند، درّه¬ها، سنگ¬ها و تپّه¬هايي¬كه وضع عجيبي داشتند، محلّ ارواح خوب يا بد مي¬پنداشتند؛ و ازاين¬رو، براي آن¬ها احترام خاصّي قائل بودند.
سامي¬ها هم¬چنين به ارواح يا خدايان بسياري قائل بودند. چنان¬كه از نظر آنان «بعل» خداي حاصل¬خيزي بود و «آنات» (آشتورت و آستارنه) الهه¬ی¬ عشق، جنگ، حاصل-خيزي و باروري بود. «ليليت» نيز روح خبيثي بود كه آدميان را گمراه مي-كرد. آنان براي حيوانات خطرناك نيز حرمت قائل بودند و مار را توتم خود مي¬پنداشتند.
سامي¬ها معتقد بودند كه مردگان در درّه¬ی گود و تنگ و تاريكي به نام «شه¬ئول» مسكن دارند و در آن¬جا بدون فرقي با يكديگر همگي در بدبختي به سر مي¬برند.
ابراهيم (ع)، يعقوب (ع) و اسباط
ابراهيم (ع) که به عبری «ابرام» می¬باشد و به معنای پدر بزرگوار مهربان، در حدود سال¬¬1550 قبل ازميلاد در شهر اور در اطراف بابل مي¬زيسته و بعد از مبعوث¬شدن به پيامبري و درگيري با نمرود و شكستن بت¬هاي بت¬پرستان، با همسرش ساره و برادرزاده-اش لوط به کنعان يا فلسطين هجرت کرد و در آن¬جا نداي توحيد سرداد. حضرت ابراهيم (ع) ابتدا از زنش هاجر که کنيز زنش ساره بود و او را به وی بخشيده بود، صاحب فرزندی به نام اسماعيل شد؛ و آن¬گاه خود ساره هم که نازا بود، به دعای ابراهيم صاحب فرزندی به نام اسحاق شد.
پس از رحلت حضرت ابراهيم (ع)، رياست موحّدان قوم يهود به اسحاق پسرش و پس از او به فرزندش يعقوب (ع) رسيد، كه لقبش اسرائيل به معنی عبدالله است.
يعقوب (ع) دوازده پسر داشت كه آن¬ها را «اسباط» (فرزندان) مي¬خوانند. و يهودا يكي از اسباط دوازده¬گانه¬است كه بعد از پدر رياست يافت و نام يهود از وي گرفته شده است.
يوسف (ع) نيز يكي از اسباط دوازده¬گانه¬ی¬ يعقوب (ع) بود كه از كنعان به مصر برده شد و در آنجا بعد از مدّتي به حكومت رسيد. هر چند خاندان حضرت يعقوب (ع) و فرزندانش همگي به مصر نزد يوسف (ع) رفتند و به وسيله¬ی ايشان كه عزيز مصر شده بود، در بين مردم معزّز و محترم گشتند؛ ولي بعد از مدّتي خانداني از مصريان به نام (فراعنه) به سلطنت رسيدند و بني¬اسرائيل را با اجبار به كارهاي سخت هم¬چون کار در مزارع، چوپاني، ساختن معابر و نهرها و بناهاي قصرها و اهرام واداشتند. و چون بني¬اسرائيل زياد شدند، فرعون و فرعونيان از ترس به قدرت رسيدن آن¬ها به كشتن پسرانشان پرداختند.
تولّد و پرورش موسي (ع)
در ايّامي¬ كه فرعونيان پسران بني¬اسرائيل را مي¬كشتند، «يوكابد» (يوخابط) كه نسبش به لاوي يكي از اسباط دوازده¬گانة يعقوب (ع) مي¬رسيد، براي همسرش «عمران» كه روحاني بزرگ بني¬اسرائيل بود، پسري آورد و او به فرمان خدا براي كشته نشدن پسرش، وي را در جعبه¬اي گذاشته و بر رود نيل افكند. چون رود نيل فرزند عمران را با جعبه به قصر فرعون برد و او را از آب گرفتند، هر زن شيرده كه آوردند، بچّه پستان او را نگرفت، تا آن¬كه مريم دختر عمران كه به دنبال برادرش آمده بود، تا بداند بر سر او چه خواهد آمد، گفت: «من زني سالم و شيرده مي¬شناسم، اگر اجازه دهيد او را بياورم.» و چون قبول كردند، مريم رفت و مادرش را آورد و بچّه شروع به مكيدن پستان مادرش كرد؛ ازاين¬رو، او را به عنوان دايه¬اش پذيرفتند و بچّه را موسي (ع) يعني برگرفته از آب خواندند.
موسي (ع) در دربار فرعون بزرگ شد و همه او را پسر فرعون مي¬خواندند؛ به طوري كه گفته¬اند: وقتي از خانه بيرون مي¬آمد، بيست غلام كمرزرّين پشت سرش حركت مي¬كردند. ولي بالاخره موسيٰ به اصل ساميش پي برد. و روزي كه تنها از خانه بيرون رفته بود، مشاهده نمود كه نانواي فرعون به نام «قانون» مردي عبري را مي¬زند. موسي (ع) پس از اندرز قانون براي نيازردن آن مرد عبري، چون نپذيرفت، با مشتي به حيات ظالمانه¬اش پايان داد.
بعد از چند روز ديگر چون باز حضرت موسي (ع) كه از خانه بيرون آمد، ديد همان مرد عبري كه به خاطر او قانون نانوا را كشت، با ديگري درگير است؛ به او گفت: پس تقصير تو است كه هر روز با يكي درمي¬آويزي. آن مرد عبري گفت: به تو چه مربوط است، من الآن مي¬روم به فرعون مي¬گويم كه تو بودي نانواي او قانون را كشتي.
چون حضرت موسي (ع) اين مطلب را شنيد، از ترس مجازات از سرزمين فرعون فرار كرد و پس از چند شبانه روز به شهر «مدين» كه در شبه جزيره¬ی سينا بود، رسيد و در آن¬جا به خانه¬ی¬ شعيب پيغمبر (ص) رفت. شعيب (ع) موسي (ع) را به چوپاني گوسفندانش گماشت؛ و پس از چندي دخترش «صفورا» هم در قبال هشت سال چوپاني به ازدواج او درآورد.
پيامبري موسيٰ (ع) و نجات بني¬اسرائيل
روزي موسي (ع) با خانواده¬اش در صحراي سينا مشغول چراندن گوسفندان بود كه ديد نوري از بوته¬اي مي¬درخشد. چون به نزديك آن بوته رسيد، از آن صدايي شنيد كه او را به پيامبري برانگيخت. آن¬گاه به موسي (ع) امر شد كه به همراه برادرش هارون به مصر رود، و فرعون را به خداي يگانه دعوت نمايد و بني¬اسرائيل را از ستم فرعون نجات دهد.
بنا بر اين فرمان، حضرت موسي (ع) همراه برادرش به نزد فرعون رفت و از او خواست كه بني¬اسرائيل را آزاد كند؛ ولي چون او نپذيرفت، حضرت موسي (ع) شبانه بني¬اسرائيل را حركت داد تا آن¬ها را از سرزمين فرعون بيرون بَرَد. چون فرعون باخبر شد، با لشكريانش به تعقيب آنان پرداخت؛ امّا رود نيل و به قولي بحر احمر كه به فرمان خدا براي عبور حضرت موسي (ع) و بني¬اسرائيل باز شده بود، پس از گذشتن آن¬ها از آن، به هم آمد و فرعون و فرعونيان را كه در تعقيب آن¬ها بودند، به هلاكت رسانيد.
ده فرمان
وقتي كه حضرت موسي (ع) بني¬اسرائيل را از صحراي سينا عبور مي¬داد، خداوند وي را به كوهي در آن¬جا به نام «طور» فراخواند و اصول دين يهود را به وي وحي فرمود.
بنا بر نقل تورات، احكام ده¬گانه و ده فرماني كه به موسي (ع) وحي شد، عبارتند از:
1 ـ من «يهوه» پروردگار تو هستم كه تو را از مصر و خانه¬ی غلامي خارج كردم.
2 ـ غير از من نبايد خداي ديگري بپذيري و نزد هيچ تمثال و بتي سجده نكني.
3 ـ شش روز مشغول كار باش؛ امّا روز هفتم يعني شنبه براي ياد خداي توست.
4 ـ نام يهوه پروردگار خود را به باطل مبر. 5 ـ پدر و مادر خود را احترام كن.
6ـ قتل مكن. 7 ـ دزدي مكن. 8 ـ زنا مكن. 9 ـ بر همسايه¬ی¬ خود شهادت دروغ مده.
10 ـ به خانه و زن و مال همسايه¬ات طمع مورز.
پرستش گوساله: وقتي موسي (ع) در كوه طور بود شخصي به اسم سامري گوساله¬ی زرّينی ساخت و بني¬اسرائيل به پرستش آن گوساله پرداختند. چون موسي (ع) از كوه طور برگشت، لگدي به گوساله¬ی¬ سامري زد و آن را پرت كرد؛ آن¬گاه به سرزنش يهود پرداخت كه خدا آن همه لطف و مرحمت و نعمت به شما فرمود؛ حال شما به او شرك مي¬ورزيد؟
موسي (ع) بني¬اسرائيل را تا حدود كنعان پيش راند؛ ولي اجل مهلتش نداد وبني¬اسرائيل به راهنمايي «يوشع (ع) جانشين موسي (ع) وارد سرزمين فلسطين شدند و درآن¬جا مستقرّ شدند.
عهد عتيق و تورات
عهد عتيق يا كتاب¬هاي پيامبران بني¬اسرائيل و يهود روي هم چهل و دو كتاب است كه از جمله¬ی¬ آن¬ها تورات حضرت موسي (ع) است كه خود شامل پنج كتاب است:
1 ـ سفر پيدايش يا تـكوين، كه در باره¬ی¬ آفرينش جهان وخلقت انسان و موجودات ديگر بحث مي¬كند. طبق نوشته¬هاي اين كتاب، يهوه خداي يهود شش روز به آفريدن جهان مشغول بود و روز شنبه كارش تمام شد و استراحت نمود. در اين كتاب هم¬چنين از طوفان نوح (ع) و كشتي او، داستان حضرت ابراهيم (ع)، يعقوب و فرزندان دوازده¬گانه¬اش (اسباط) و بالاخره حضرت يوسف (ع) بحث شده است.
2 ـ سفر خروج، كه در باره¬ی¬ بيرون آمدن بني¬اسرائيل از مصر به رهبري حضرت موسي (ع) است. از احكام حضرت موسي (ع) نيز در اين كتاب سخن رفته است.
3 ـ سفر اعداد، در باره¬ی¬ تقسيم اسباط بني¬اسرائيل وآمار ذكورآنان وترتيب منازل آن¬ها.
4 ـ سفر لاويان، كه در باره¬ی اعقاب لاوي از اسباط بني¬اسرائيل است و در آن از احكام و شرايع يهود، وظايف لاويان و نيز قضاوت سخن رفته است.
5 ـ سفر تثنيه، كه به معناي دوتايي و دوباره شدن چيزي است. در اين كتاب همه¬ی¬ احكام و شرايع تورات دوباره از نو به طور خلاصه تكرار شده است. اين كتاب با مرگ موسي (ع) و دفن او در كوه¬هاي موآب پايان مي¬پذيرد.
محقّقان معتقدند كه اوّلاً، تورات اصلي بسيار مختصر بوده؛ ثانياً، اسفار پنجگانه¬ی تورات قرن¬ها بعد از حضرت موسي (ع) تدوين شده¬اند و تاريخ تدوين هر يك از آن¬ها هم قرن¬ها با هم فاصله دارد. چه وقتي بخت¬نصر در سال 586 ق. م به بيت¬المقدّس حمله كرد، تورات اصلي را كه در صندوق شهادت جا داشت، سوزاند؛ و پس از آزادي يهوديان به دست كوروش، آنان دوباره از روي محفوظات و خاطرات مردم به تدوين تورات فعلي پرداختند.
به كلّيّه¬ی آثار مذهبي يهود اعمّ از تورات و ديگركتب مذهبي يهود «عهدعتيق» گويند.
يهوديان بر تورات تفاسيري نوشته¬اند كه آن را «ديشنا» مي¬نامند. پس از ظهور حضرت عيسي (ع) دو كتاب يعني «تلمود اورشليمي» و «تلمود بابلي» نيز بر آن¬ها اضافه شد.
يكي از دلايلي كه ثابت مي¬كند، تورات فعلي كلام خداي عزّ و جلّ و گفتار انبياي مرسل و مبعوث از جانب خدا نمي¬باشد، اين است كه مطالب فراواني خلاف صريح عقل و نسبت¬هاي نارواي بسياري به انبياي پاك و معصوم الهي داده شده است، از جمله:
1 ـ خلاصه¬ی داستان آفرينش آدم در تورات چنين است: خداوند صورت آدم را مانند صورت خود آفريد و او را با حوّا در بهشت مسكن داد و به او به دروغ گفت: «از درخت معرفت نيك و بد مخور كه اگر از آن بخوري خواهي مرد.» امّا مار كه بسيار فهميده بود، به ايشان گفت: «اگر از درخت معرفت نيك و بد بخوريد، نخواهيد مرد؛ بلكه خداوند مي¬داند روزي كه از آن درخت بخوريد، چشمان شما باز مي¬شود و مانند خدا عارف نيك و بد مي¬شويد؛ بدين سبب خدا شما را از خوردن آن نهي كرده است».
در اين هنگام آدم و حوّا از آن درخت خوردند و چشمان ايشان باز شد و عارف نيك و بد شدند و دريافتند كه برهنه¬اند! و صداي پاي خدا را شنيدند، كه در بهشت مي¬خراميد. چون برهنه بودند خود را در ميان درختان پنهان كردند؛ ازاين¬رو، خدا آنان را نديد. بنابراين، آدم را ندا كرد: كجا هستي؟ آدم گفت: «چون آواز تو را شنيدم و عريانم از تو پنهان شدم». خدا به آدم گفت: «چه كسي تو را آگاه كرد كه عرياني؟ آيا از درخت معرفت خوردي؟» آدم داستان خوردن خود را از درخت معرفت بازگو كرد. خدا به سزاي نافرماني آدم و حوّا و مار، هريك از ايشان و هم¬نوعانشان را مادام¬العمر به رنجي در زندگي دچار گردانيد.
2 ـ در سِفر پيدايش تورات ـ باب نوزدهم، جملات 31 ـ 38 آمده : دختران لوط پدر خود لوط را مست كردند و چون لوط مست شد با دختران خود در آميخت و آنان هر دو از وي حامله شدند كه «موآب» فرزند يكي از آنان و «ابن¬عمي» فرزند ديگري است.
3 ـ در باب 32 سفر خروج تورات آمده: آن¬كه در غيبت موسي (ع) براي پرستش بني¬اسرائيل گوساله ساخت، «هارون (ع)» برادر موسي (ع) بود؛ ولی از نظر قرآن كريم اين شخص «سامري» بوده و هارون (ع) پيامبر خداست و از هر گناهي معصوم مي¬باشد.
4 ـ در سِفر پيدايش باب 31 تورات، جملات 32 ـ 24 آمده است: «يعقوب تنها ماند و با مردی تا طلوع فجر کُشتی می¬گرفت، و چون او ديد بر يعقوب غلبه نمی¬يابد، کف ران يعقوب را لمس کرد و کف ران يعقوب در کُشتی گرفتن با او فشرده شد؛ پس گفت: «مرا رها کن؛ زيرا که فجر می¬شکافد». گفت: تا مرا برکت ندهی رهايت نکنم و به وی گفت: نام تو چيست؟ گفت: يعقوب. گفت: از اين پس نام تو يعقوب خوانده نشود، بلکه اسرائيل؛ زيرا که با خدا و انسان مجاهده کردی و نصرت يافتی و يعقوب به او گفت: مرا از نام خود آگاه ساز. گفت: چرا اسم مرا می¬پرسی؟ و او را در آن¬جا برکت داد و يعقوب آن محلّ را «فيئل» ناميده و گفت: زيرا خدا را رو به رو ديدم و جانم رستگار شد.»
5 ـ در كتاب اوّل پادشاهان، باب يازدهم آمده است، كه سليمان (ع) مشرك و گمراه بوده و هم¬چون پدرش داود دلش با يهوه نبوده است.
ميشنا، گمار و تلمود.
هنگامي كه اورشليم تحت محاصره¬¬ «تيتوس» سردار رومي بود، در سال 69 ميلادي، يكي از كاهنان يهود به نام «يوحنان زكايي» به بندر يبنه رفت و در آن¬جا با هم¬ياری علمای يهود محفلي به نام «مدراش» يعني مدرسه براي تدوين اصول و فروع دين يهود و تفسير و تأويل آن¬ها داير كرد. آنها تا 60 سال به تفسير كتب مقدّس يهود و جمع¬آوري روايات اسرائيلي مشغول گشتند و به ضبط و ثبت تواريخ ايّام و تقويم يهود و نظامات ملّت يهود پرداختند.
ولي مهم¬ترين كار مدرّسان اين مدرسه اين بود كه از سال 216 تا 220 ميلادي كتابي به نام «ميشناه» يعني المثناي تورات توسّط 150 تن از علماي يهود به ¬وجود آمد. ميشنا شش باب است و مشتمل بر قريب چهار هزار مسأله¬ی ديني هم¬چون نمازها و اوراد، اعياد و ايّام مقدّسه، ازدواج و طلاق و حقوق زنان، احكام جزايي، عبادات و نذور و قرباني¬ و احكام نجاسات و طهارت اشياء و اجساد و تغسيل و تطهير افراد، مي-باشد.
آن¬گاه علماي يهود در اورشليم و بابل شروحي بر ميشناه به نام «گمار» نوشتند. بالاخره در آخر قرن پنجم ميلادي، از تركيب ميشنا و گمار دائرة المعارفي شامل اصول و فروع دين يهود و نيز احكام و سنن و فتاواي علماي يهود، به نام «تلمود» در 36 مجلّد به وجود آمد.
حكومت يهود در فلسطين
با استقرار بني¬اسرائيل در فلسطين، فلسطينيان بناي مخالفت و جنگ با آن¬ها نمودند. بنی¬اسرائيل از پيغمبر زمانشان «سموئيل» خواستند که برايشان فرماندهی انتخاب کند، تا زير فرمان او در راه خدا پيکار کنند، پيغمبرشان به آن¬ها گفت: «خداوند طالوت (شائول) را برای زمامداری شما مبعوث کرده است» (بقره 247). بنی¬اسرائيل به فرماندهی طالوت به جنگ فلسطينيان که فرمانده¬ی آن¬ها جالوت بود، رفتند. به اذن خداوند «داود (ع)» که جوانی شجاع بود، جالوت را کشت و فلسطينينان منهزم شدند.
داود (ع) چون در سال 1015 ق م به پادشاهي بني¬اسرائيل رسيد اورشليم(بيت¬المقدّس) را فتح کرد و آن را پايتخت و قبله¬ی يهود قرار داد. مزامير از آثار مهمّ جهان سروده¬ی¬ اوست.
پس از داود (ع)، سليمان (ع) پسرش (932 ـ 972) به سلطنت رسيد. عصر سليمان بهترين دوران بنی¬اسرائيل می¬باشد. سه كتاب عهد عتيق (سِفرجامعه، امثال سليمان و غزل¬ها) منسوب به اوست. سليمان (ع) معبد بزرگ و مجلّلي در اورشليم به نام «هيكل» ساخت.
اين معبد چند قرن بعد (سال 587 ق. م) به دست «نبوکد نصر» (بخت¬نصر) پادشاه بابل خراب گرديد؛ و پس از آن هم به وسيله¬ی¬ روميان به كلّي ويران شد و از آن جز ديوار خرابه¬اي باقي نماند كه يهود آن را «ديوار ندبه» گويند و نزد آنان بسيار مقدّس است.
يهود بر اثر محتويات نادرست تورات، معتقدند سليمان (ع) در اواخر عمر بر اثر وسوسه¬ی همسرانش بت¬پرست و خطاکار گرديد؛ ولي قرآن وی را از هر گناه و خطايی مبرّا می-داند.
پس از سليمان، دولت يهود به دو كشور تقسيم شد: دولت اسرائيل با پايتختي سامره و دولت يهود با پايتختي اورشليم. دولت اسرائيل در سال 722 ق. م به دست آشوري¬ها برافتاد و دولت يهود هم در سال 586 ق. م به دست بخت¬نصر پادشاه كلده از بين رفت.
انبياء بني¬اسرائيل: يهود چون در فلسطين مستقر شدند به جمع مال و ربا و رشوه و حتّي بت¬پرستي روآوردند؛ مردان پارسا و موحّدي مردم را به توبه دعوت مي¬كردند كه آن¬ها را «انبيا» مي¬خوانند كه مهم¬ترين آنان اشعيا، عاموس، ارميا، حزقيّال و دانيال¬اند. اشعيا در قرن هشتم ق. م مي¬زيسته و كتاب اشعياي نبي از اوست. دانيال نبي نيز، با آزاد شدن يهود به دست كوروش به دربار ايران راه يافت و قبرش در شوش زيارتگاه يهود و مسلمانان است.
آزادي يهود به دست كوروش
بنا بر تحقيقات «مولانا ابوالكلام آزاد» دانشمند پاكستاني، با اسنادي كه در كتابي جمع كرده، كوروش همان «ذوالقرنين» مي¬باشد كه در قرآن¬ كريم آمده است. كوروش پس از فتح بابل چون بني¬اسرائيل را آزاد كرد؛ عدّه¬اي از آنان به فلسطين بازگشتند. در همان زمان مردي به نام «عُزراي كاتب» به امر كورش سرگذشت و داستان¬ها و قوانين يهود را در كتابي به نام «تورات» گردآورد. در كتاب اشعياي نبي هم كه يكي از كتاب¬هاي عهد عتيق است، از كوروش به نيكي ياد شده و او را «مسيح» يعني مُنجي خوانده است.
توطّن دوباره¬ی يهود در فلسطين و سرگذشت آنان
قوم يهود در فلسطين تا حملة¬ اسكندر به ايران و انقراض دولت هخامنشي تابع ايران بودند و بسياري از يهوديان در دربار ايران به مقامات بلندي دست يافتند. در اين مدّت بعضي از انديشه¬هاي ديني ايرانيان در بين يهود رسوخ كرد.
چون اسكندر ايران را فتح كرد، فلسطين هم تحت استيلاي وي قرارگرفت. اسكندر به يهود اجازه داد كه آزادانه به اجراي مراسم دينيشان بپردازند. بطلميوس جانشين اسكندر هم دانشمندان يهودي را مأمور نمود، تا كتاب تورات را به يوناني ترجمه كردند.
امّا سلوكيان كه جانشينان اسكندر در شام شدند، از قرن دوّم پيش از ميلاد با يهوديان بناي مخالفت را گذاشتند و بعد از كشتاري عظيم از يهود آنان را مجبور به پرستش خدايان يوناني نمودند. تاآن¬كه كاهن¬زاده¬اي به نام «مكابوس» عليه سلوكيان قيام كرد و با فتح اورشليم در سال 165 معبد سليمان را از بت¬هاي يوناني پاك كرد و حكومت يهودي «مكابيان» را تشكيل داد كه حدود صد سال به طور مستقل به حكمراني پرداختند.
محقّقين برآنند، امثال و جامعه¬ی سليمان و كتاب ايّوب در عصر تسلّط يونانيان بر يهود نوشته شده¬اند؛ چون نفوذ افكار و روش استدلال يوناني در اين كتاب¬ها كاملاً مشهود است.
چون در اسكندريّه هم افكار نوافلاطوني گسترش يافت، فيلسوفي يهودي به نام «فيلون» از محتويات خشك تورات با فلسفه¬ی يوناني و نوافلاطوني تفسيري عارفانه نمود.
در عالم اسلام، مسلمين به توصيه¬ی¬ اسلام، با اهل كتاب از جمله يهود خوشرفتاري مي¬نمودند و در دربار عبّاسيان، يهود شأن و مقام بالايي يافتند؛ ولي پس از عبّاسيان تركان به آزار يهود پرداختند كه در نتيجه يهوديان از سرزمين¬هاي اسلامي به طرف مغرب از جمله اندلس يا اسپانياي امروزي رهسپار شدند.
و چون در اوايل قرن چهارم ميلادي «كنستانتين» مسيحيّت را دين رسمي نمود، مسيحيان كه يهود را به صليب¬كشنده¬ حضرت عيسي (ع) مي¬دانند، به آزار يهود پرداختند و اين اذيّت و آزار در تمام دوران هزار ساله¬ی¬ قرون وسطا ادامه داشت.
يهود در عصر غلبه¬ی روميان بر آنان به انواع بلايا گرفتار بودند. بعد از 60 سال كه از تسلّط روميان بر يهود مي¬گذشت؛ چون روميان خواستند پرچم روم را برفراز معبد نصب كنند، يهود با سربازان رومي به جنگ پرداختند كه در نتيجه در سال 70 ميلادي «تيتوس» سردار رومي اورشليم را محاصره كرد و پس از درهم شكستن مقاومت يهود آن را به آتش كشيد و معبد را هم ويران نمود. از اين پس اكثر يهود از ايران تا اسپانيا پراكنده شدند.
اصول تعاليم يهود
يهود به خداي يگانه معتقدند كه او را «يَهُوَه» (خوانده شده) مي¬نامند. يهوديان نماز و روزه و قرباني دارند، ازدواج با غيريهودي را حرام مي¬دانند و به احترام روز شنبه و كار نكردن در آن سخت پاي¬بندند. ختنه در دين يهودي واجب است، تكاليف مذهبي از سيزده سالگي آغاز مي¬شود. محلّ عبادت يهود را «كنيسه» و روحاني آنان را «خاخام» نامند.
خوردن گوشت خوك، قتل، زنا، سرقت، شهادت دروغ، بت¬پرستي و آزار همسايه، دردين يهود حرام است؛ پرستش خداي يكتا و احترام به پدر و مادر واجب است و بر هر يهودي واجب است در صورت امكان دوبار در عمرش بيت¬المقدّس را زيارت كند.
1 ـ نماز: چون يهوديان از بابل به فلسطين بازگشتند، معابدي با قربانگاه و اماكن ويژه¬ی ديگر ساختند كه بعدها «كنيسه» ناميده شد. قبله¬ی¬ يهود معبد سليمان «مسجد اقصيٰ» است. يهود روزي سه بار يعني صبح و عصر و مغرب نماز مي¬خوانند. اگر حدّ اقل ده مرد در كنيسه باشد، نماز را با امامت مسن¬ترين شخصي كه بتواند دعاها را به عبري بخواند، برگزار مي¬كنند.
يهود با غسل از جنابت و بدن و لباس پاكيزه و شستن دست و صورت به عنوان وضو و با گذاشتن كلاه بر سر و زنان با انداختن روسري بر سر، رو به بيت¬المقدّس به نماز ايستند.
روحانی يهود تنها از نسل موسي و هارون (ع) است که «لاويان» ناميده می¬شود.
2 ـ روزه: يهود در طول سال چند نوع روزه¬ی واجب و مستحب دارند.
روزة¬ يوم كيپور: روزه¬ی¬ يوم كيپور در روزي است كه موسي (ع) از كوه طور برگشته است. يك روز قبل از آن روز، مردان يك خروس و زنان يك مرغ ذبح مي¬كنند و بين فقرا تقسيم مي¬نمايند، قبل از غروب همان روز غذا مي¬خورند و تا بعد از غروب روز بعد روزه مي¬گيرند. در يوم كيپور كه روزه هستند، به زيارت قبور رفته و صدقه مي¬دهند.
روزه¬ی¬ زكريّا: يهوديان اوّل تا هشتم آب براي شهادت زكريّا عزادارند. در اين مدّت گوشت نمي¬خورند، عروسي نمي¬كنند. روز هشتم به زيارت اموات رفته، به فقرا كمك مي¬كنند و قبل از غروب روز هشتم شام مي¬خورند و تا غروب روز نهم روزه مي¬گيرند.
روزه¬¬ پوريم، كه به نام استر و مردخاي است در روز سيزدهم آذار گرفته مي¬شود.
يهود روزه¬هاي مستحبّي نيز دارند، مانند «روزه¬ی سوّم حشوان»كه برابر چهارم صفراست، «روزه¬ی¬ دهم حشوان» و «روزه¬ی¬ شانزدهم شواط» برابر شانزدهم جمادي¬الأوّل.
3 ـ معاد: از معاد نه در تورات بالصّراحه سخن به ميان آمده و نه درکتب ديگر عهد عتيق. تعبير آخرت هم در اين کتاب¬ها به معنای «فرجام دنيوی» است؛ يعنی از نظر کتب مقدّس يهود، دينداری سبب جلب نعمت¬های دنيوي است و بی¬دينی سبب سلب آن¬ها. ولی در تلمود كه بعدها نوشته شده از معاد سخن بسيار رفته؛ ازاين¬رو، فرقة صدوقيان منکر قيامت بودند؛ ولی فريسيان که اکثريّت يهود هستند، به معاد اعتقاد دارند.
فرقه¬هاي يهود
يهود بعد از آزاد شدن از اسارت بابلي¬ها توسّط كوروش به فرقه¬هايي چند تقسيم شدند:
1 ـ صدوقيان: صدوقيان يك گروه مذهبي ـ سياسي از اشراف و ثروتمندان طبقه¬ی حاكم يهود منسوب به «صدوق» يا «صادق» جدّ اعلاي خاندان احبار و روحانيّون بودند كه بر همه¬ی¬ مسائل و موضوعات مذهبي نظارت داشتند. صدوقيان به تلفيق سبك عقلي و منطقي يونانيان در برگزيدن اعتقادات ديني معتقد بودند. آنان تنها به تورات (شريعت، پنج كتاب اوّل كتاب مقدّس) معتقد بودند، ولي به سنّت يهودي اعتقادي نداشتند و مخالف نوآوري اعتقادي بودند. صدوقيان به جسمانيّت خدا معتقد بودند، به قرباني بيشتر از نماز اهميّت مي¬دادند، وجود فرشتگان، مكاشفات تازه، جاودانگي نفس و زندگي پس از مرگ در قيامت را انكار مي¬كردند و معتقد بودند كه پاداش نيكي و بدي در همين دنيا داده مي¬شود و به اختيار مطلق بشر قائل بودند. صدوقيان به ظهور مسيح نيز معتقد نبودند.
2 ـ فريسيان: فريسيان يا كناره¬گيران كه غالب ربّانيان و خاخام¬هاي فقير و توده¬هاي مردم بودند، معتقد بودند بدون توجّه به عقل و استدلال يوناني بايد به تورات عمل شود. آنان براي احاديث شفاهي نيز اهمّيّت فراوان قائل بودند. همين فريسيان بودند كه بعدها ميشنا و تلمود را به وجود آوردند. آنان كتب انبيا و ساير رساله¬هاي كتاب مقدّس را كه صدوقيان قبول نداشتند، معتبر مي¬دانستند.
فريسيان خدا را از داشتن جسم و صفات جسماني منزّه مي¬دانستند، به ظهور عيسي (ع) يا مُنجي موعود و نيز به رستاخيز مردگان و روز داوري و حساب و عدل الهي معتقد بودند و براي عباداتي چون نماز و روزه و پاكيزكي ظاهري و باطني اهميّت فراوان قائل بودند.
3 ـ قرائون يا قانيان: قانيان (غيرتمندان) يا زيلوت¬ها، گروه كوچكي از مردم جليل به رهبری شخصی به نام «يهودا» بودند كه تنها به درست بودن تورات معتقد بودند و روايات شفاهي و تلمود را معتبر نمي¬دانستند. قانيان چريك¬هاي مخفي¬اي بودند كه از كفّار متنفّر بودند و با جمع¬آوري نيرو و اسلحه، حزبي سياسي سازماندهي كرده بودند، تا شورش مسلّحانه¬اي را عليه روميان در اسرائيل ترتيب دهند. چون خبر قانيان به روم رسيد، به فلسطين رفتند، شهر صفوريّه را سوزاندند و چندين هزار نفر از قانيان را به قتل رساندند. قانيان از خوردن گوشت پرندگان و آهو و ملخ و ماهي دوري مي¬كردند.
4 ـ اسينيان: اسينيان كه گروهي از يهوديان عبادت¬پيشه و زاهد ساكن در بيابان¬ها و كوه¬ها بودند، مي¬گفتند: بايد بدون درگيري با روميان و ساير دشمنان به انتظار ظهور مسيحا به عبادت و انزوا و انجام نماز و روزه پرداخت. اسينيان با زراعت و صنايع دستي امرار معاش مي¬كردند و در زندگي اجتماعي اموال خود را متعلّق به جمع مي¬دانستند. اسينيان همچون فريسيان مخالف آداب و رسوم يوناني و آميختگي استدلال يوناني با دين بودند. اسينيان به عنوان توبه از گناه غسل تعميد مي¬كردند و به كفّاره نيز معتقد بودند.
5 ـ يهوديان عادّي: اكثر مردم يهودي را مردم عادّي تشكيل مي¬دادند كه هرچند تا حدودي از هر چهار گروه فوق متأثّر بودند، ولي تنها به حفظ بعضي از رسوم يهوديّت همچون ختنه و آويختن دعاها بر در خانه¬هاي خود اكتفا مي¬كردند.
چون اختلاف بين فرقه¬هاي يهود ـ مخصوصاً صدوقيان و فريسيان زياد شد، اختلافات به شورش¬ها و طغيان¬ها در مملكت يهود انجاميد، تا آن¬كه طرفين از سردار رومي «پومپئي» كه در آن روز حكمران شام بود، خواستند كه در اختلافات آن¬ها قضاوت و داوري كند. وي نيز فرصت را غنيمت شمرد، در سال 63 ق م با لشكري انبوه از شام به فلسطين رفت و آن¬جا را تصرّف كرد و در نتيجه كشور يهود جزء يكي از ايالات تابع روم شد.
انتظار ظهور مسيحا
يهود اعتقاد جازم داشتند كه يهوه قوم برگزيده¬ی¬ خود يهود را زيردست غيريهود خوار نخواهد گذاشت؛ ازاين¬رو، بعد از دوران اقتدار داود و سليمان (ع) انتظار يك رهبر الاهي فاتح همواره در انديشه¬ی يهوديان بود كه اقتدار و شكوه¬شان را تجديد كند. مسيح يعني حضرت عيسي (ع) از ميان قوم يهود برانگيخته شد، ولي تنها اندكي از يهود بدو گرويدند.
پيش از ظهور پيامبر اسلام (ص) نيز هر وقت يهود عربستان مورد اذيّت و آزار مشركين قرار مي¬گرفتند، علماي يهود بدان¬ها مي¬گفتند: به زودي منجي ما ظهور خواهدكرد و داد ما را از شما مي¬ستاند؛ و چون پيامبر اسلام (ص) با بالاترين معجزه و بهترين دستورات ظهور كرد، او را تكذيب نمودند. امروزه هم يهوديان صهيونيست باز در دعاي روزانه و اعيادشان از خداوند مي¬خواهند كه سپيده دم آزادي را به روي آن¬ها بگشايد.
اعياد يهود
1 ـ مراسم روز شنبه: يهود معتقدند كه خداوند از روز يكشنبه شروع به خلقت جهان كرد و پس از شش روز آن را به اتمام رساند و در روز شنبه به استراحت پرداخت؛ ازاين¬رو، کارکردن در روز شنبه را حرام و گناه کبيره می¬دانند و در اين روز به نظافت مي¬پردازند، لباس نو می¬پوشند و دعاهاي مخصوص بر غذاها و شراب مي¬خوانند و تناول مي¬كنند.
2 ـ عيد فصح يا نان فطير: عيد فصح كه در بهار برگزار مي¬شود و يك هفته طول مي¬كشد، سالگرد خروج و مهاجرت بني¬اسرائيل از مصر و نيز به شكرانه¬ی زاد و ولد گوسفندان و بارآوردن درختان است. در اين روز هر خانواده يك گوسفند قرباني مي-كند، و به ياد آزادي، مناجات¬ها و اوراد و بعضي مزامير و بعضي قطعات از سفر خروج را تلاوت مي¬كنند. يهوديان در اين روز غذاهاي مخصوصي چون نان فطير، كلم، سبزي، ترب و شراب صرف مي¬كنند و داستان خروجشان از مصر را براي كوچك-ترها بيان مي¬كنند.
3 ـ عيد پوريم: عيد پوريم يا عيد قرعه¬ها، به ياد نجات يهود از قتل عامشان در ايران است كه با فداكاري «استر» يكي از پيامبران يهود، ختم به خير شد. در اين روز دوستان به يكديگر هديه و بزرگ¬ترها به كوچك¬ترها عيدي مي¬دهند.
4 ـ عيد رش¬حشانا: اين عيد در اوائل سال شمسي يهود، يعني اوّل مهر ماه به مناسبت رسيدن ميوه¬ها و دانه¬ها و نيز به يادبود و شكرانه¬ی نزول تورات منعقد مي¬شود و يهود آن را با دميدن در بوق و كرنا آغاز مي¬كنند. در تلمود آمده است، كه در اين روز پرونده¬ی¬ اعمال هر كسي بررسي شده و در مورد آن قضاوت مي¬شود و در صحيفه¬ی اعمالش ثبت مي¬شود؛ ازاين¬رو، يهود در اين عيد با روزه گرفتن به تفكّر و مراقبه و دعا و نيايش مي¬پردازند و به درگاه خداوند براي آمرزش گناهانشان طلب آمرزش مي-كنند.
5 ـ عيد سايبان¬ها: اين عيد كه پنج روز بعد از عيد «رش¬حشانا» در اوائل پاييز است، يادآور روزگاري است كه يهود در صحراي سينا در بيابان تيه سايبان¬هايي برپا داشته بودند در اين عيد، كنيسه¬ها را تزيين مي¬كنند و هر خانواده¬ی¬ يهودي كلبه¬ای از شاخه¬هاي درخت بر پشت بام منزلش مي¬سازد و افراد خانواده در كنار هم به صرف غذا مي-پردازند.
6 ـ عيد هنوكا، يا عيد شمع¬ها و مشعل¬ها كه با افروختن شمع در كنيسه، يادگار استقلال يهود و تجديد بناي معبد به دست يهوداي مكابي در سال 165 ق م انجام مي-گيرد.
صهيونيسم
صهيون تپّه¬اي بلند در اورشليم (بيت¬المقدّس) است كه در زمان داود و سليمان (ع) مركز نظامي بوده و يادآور قدرت آن زمان براي يهود است. پس از ويراني اورشليم در سال هفتاد ميلادي به دست روميان و انقراض دولت يهود، يهوديان كه همواره در آرزوي استقرار مجدّد در فلسطين بودند، اين نام را شعار خود قرار دادند؛ ازاين¬رو، آن را «صهيوني» خواندند. در قرون جديد كه نفوذ يهوديان در دولت¬هاي غربي زياد شد، در صدد تشكيل دولتي يهودي برآمدند؛ پس از شكست دولت عثماني، يهوديان زيادي از همه¬ی كشورها به فلسطين سرازير شدند، آن¬گاه سازمان ملل به تجزيه¬ی¬ فلسطين به دوكشور: اسرائيل و اردن رأي داد. كشورهاي عرب منطقه چند بار با اسرائيل جنگيدند، ولي تا كنون كاري از پيش نبرده¬اند؛ بلكه گاهي با نيرنگ و گاهي با زوري كه از آمريكا و انگليس و ساير دولت¬هاي غربي نشأت مي¬گيرد، مرتّب بر قدرت و نفوذ اسرائيل افزوده شده است.