فصل چهارم - دين و دين واقعی و آسماني.
بُعد حيوانی و روحی انسان
انسان دو بُعد دارد: يکی بُعد جسمی و حيوانی و ديگری بُعد روحی و انسانی. ابتدا بُعد حيوانی و جسمانی انسان رشد می¬كند و با حرکت تکاملی جوهری جسمش، روح و بُعد غيرمادّی او پيدا شده و تکامل می¬يابد. هر قدر فرد تکامل بيشتری يابد، بر بُعد حيوانی و اميال و شهواتش بيشتر تسلّط می¬يابد.
جامعه نيز رشد خود را با نهادهای اقتصادی شروع می¬کند و هر چه بيشتر رشد نمايد، جنبه-های فرهنگی و معنوی آن¬که به منزلة روح جامعه است، استقلال و حاکميّت بيشتری می¬يابد.
از طرف ديگر، چون حقيقت انسان مادّی نيست که دو قسمت داشته باشد، بلکه تنها يکي است؛ ازاين¬رو؛ معلوم مي¬شود كه انسان تنها روح است و نه جسد.
دو چيز هم ماية سعادت انسان است: يکی علم و ديگری ايمان؛ و هر فرد و جامعه¬ای که دارای علم و ايمان بيشتری باشد، در انسانيّت مقام والاتری دارد. علم بينش وسيع انسان در مورد خودش و هستی است و ايمان گرايش و اعتقاد وی به حقايق ماورای طبيعت و در رأسش خدا می¬باشد.
بر خلاف تعليمات يهوديّت و مسيحيّت که علم و ايمان ضدّ هم تلقّی شده¬اند؛ هم از نظر اسلام و هم از نظر عقل و منطق، علم و ايمان از هم جدايی ناپذيرند؛ به طوری که بايد گفت: نه هيچ غيرعالمی مؤمن واقعی است و نه هيچ مؤمن واقعی غيرعالم و جاهل است.
انسان بی¬ايمان همچون ماشين و آدم آهنی با آن¬که قدرتمند است، ولی فضيلت و عواطف و در واقع آن¬چه انسانيّت انسان در آن است، ندارد؛ مؤمن غيرعالم نيز همچون خوارج وسيله¬ای در دست منافقان خواهد بود.
«علّامة مطهّری» می¬فرمايد:
«علم نيمی از ما را می¬سازد و ايمان نيمی ديگر را. پس ببينيم علم به ما چه می¬دهد و ايمان چه؟ علم به ما توانايی می¬بخشد و ايمان عشق و اميد و گرمی. علم ابزار می¬سازد و ايمان مقصد. علم سرعت می¬دهد و ايمان جهت. علم توانستن می¬دهد وايمان خوب خواستن. علم به ما می¬نماياند چه هست وايمان الهام می¬بخشد که چه بايد کرد. علم انقلاب برون است و ايمان انقلاب درون. علم جهان را جهانِ آدمی می¬کند و ايمان روان را روانِ آدمی می¬سازد. علم انسان را به صورت افقی گسترش می¬دهد و ايمان به شکل عمودی بالا مي¬برد. علم طبيعت¬ساز است و ايمان انسان¬ساز. هم علم به انسان نيرو می¬دهد هم ايمان؛ امّا علم نيروی منفصل می¬دهد و ايمان نيروی متّصل. علم زيبايی است و ايمان هم زيبايی است؛ علم زيبايی عقل است و ايمان زيبايی روح؛ علم زيبايی انديشه است و ايمان زيبايی احساس. هم علم به انسان امنيّت می¬بخشد و هم ايمان؛ علم امنيّت برونی می¬دهد و ايمان امنيّت درونی؛ علم در مقابل هجوم بيماری¬ها، سيل¬ها، زلزله¬ها و طوفان¬ها ايمنی می¬دهد، ايمان در مقابل اضطراب¬ها، تنهايی¬ها، احساس بی¬پنايی¬ها، پوچ¬انگاری¬ها. علم جهان را با انسان سازگار می¬کند و ايمان انسان را با خودش. ( انسان و ايمان، ص 29 )
اسلام و عقل
در هيچ دينی به اندازة اسلام از حجّيّت و اعتبار عقل حمايت نشده است، به طوری که از نظر اسلام، عقل و پيامبر مکمّل يکديگر دانسته شده¬اند. چنان¬که «امام صادق(ع)» ¬فرموده: «حجّت خدا بر بندگان پيامبر است و حجّت ميان بندگان و خدا عقل است.» (كافي، حديث 22)
و هر کس جز از راه عقلش، به وسيلة¬ ديگری ¬چون گفتار بزرگان يا خواب ديدن و... يقين و ايمان به اصول دين برايش پيدا شود؛ چنين يقين و ايمانی از نظر اسلام ارزش ندارد.
اشکال: اگر مطالعة¬ طبيعت ما را به آفريدگاری دانا و توانا «خدا» نام رهبری می¬کنند، پس چرا بسياری از دانشمندان به خدا اعتقاد ندارند؟
پاسخ: در صورتی مطالعه در طبيعت حتّی مطالعه در ساختمان يک برگ، يك سلّول، يک اتم، تا برسد به مطالعة نبات، حيوان و انسان، تا برسد به مطالعة¬ اجرام بزرگ آسماني، انسان را به خدا رهنمون می¬شود که در صدد شناختن خدا به عنوان صانع و آفريدگار و ناظم اين امور باشد؛ امّا اگر کسی در صدد چنين شناختی نباشد، بلکه در صدد شناخت خود اين امور باشد، هرگز با ديدن آنها پی به خدا نخواهد برد.
چنان¬که يک باغبان هزاران گل می¬پرورد، ولی نمی¬داند اين گل¬ها هرکدام چند گلبرگ دارند، چگونه تلقيح می¬شوند و چگونه آب و موادّ غذايی به وسيلة¬ ريشه گرفته مي¬شود و از ريشه به ساقه و شاخه و برگ و گل و ميوه می¬رسد؟
از طرفي، قريب به اتّفاق دانشمندان برجسته به خدا اعتقاد دارند.
چنان¬كه «انيشتين» ¬گويد: به سختي مي¬توان در بين مغزهاي متفكّر جهان كسي را يافت كه داراي يك نوع احساس مذهبي نباشد. (دكتر صانعي، آرامش رواني و مذهب، ص 7 )
اسلام دين واقعی
نکته¬ای که کاملاً بايد بدان توجّه داشت، اين است که تنها دين حقّی که عقل به طور بديهی حقّانيّتش را تشخيص می¬دهد، تاريخش روشن است، کتاب آسمانيش محفوظ است، فهمش آسان، احکام و دستوراتش مطابق با فطرت وموافق با عقل می¬باشد، جوابگوی همة¬ نيازهاي فطری بشر است و حتّيٰ صدها کتاب دانشمندان مختلف جهان از غير پيروانش در ستايش از كتاب آسمانيش و پيامبرش و احکامش نوشته¬اند، تنها دين اسلام است.
هر چند به تدريج خلفا و سلاطين و حتّيٰ فقها و متکلّمين درباري به خاطر دنيا و شهرت بين مردم، بسياری از احکام و دستورات اسلام را تغيير دادند و آن را مسخ نمودند.
چنان¬که «لامنس» مستشرق معروف فرانسوی می¬گويد:
«ما مسيحيّان بايد مجسّمة معاويه را از طلا بسازيم و در شام نصب کنيم؛ زيرا اگر او اسلام را از مسير خود منحرف نمی¬ساخت، امروز همة اروپا مسلمان شده و آن را پذيرفته بود.» (مهندس بازرگان، مقدّمه كتاب مسألة وحي)