سایت اصول دین

فصل پنجم - هيچ دليلي بر عدم خدا نيست

دکتر رحمت الله قاضیان

فصل پنجم - هيچ دليلي بر عدم خدا نيست.

اشکال مهمّی که بر همة ماترياليست¬ها و مکاتب مادّی و الحادی وارد است، اين است¬که:

از يك طرف بين اديان آسماني كه خداوند از باب لطف توسّط پيامبرانش براي هدايت انسان¬ها فرستاده است ـ مخصوصاً دين تحريف نشده¬اي همچون اسلام ـ با ادياني كه‌ خود انسان¬ها بنا بر فطرت مذهبي و حكم عقلشان بر وجود خدا براي جهان ساخته و پرداخته¬اند و به مناسبت نقص نسبی و مطلق علم بشر از جهات بسياری ناقص¬اند، فرقي قائل نمي¬شوند و همة¬ اديان را موهوم و غيرحقيقي و ساخته و پرداختة بشر مي¬دانند.

و از طرف ديگر، بدون اين¬كه‌ كوچك¬ترين دليلي بر عدم خدا و ماوراءالطّبيعه داشته باشند، عدم اينها را به عنوان اصل مسلّمي پذيرفته¬اند.

و طبيعی است که وقتی ماترياليسم يعنی انحصار موجودات در مادّيّات بدون دليل بلکه به طور بديهی پذيرفته شود، طبعاً دين و خدا و هر موجود غيرمادّی ديگر همچون روح و فرشتگان هم نفی می¬شوند.

آن¬گاه هر يك از ماترياليست¬ها و مکاتب ماترياليستی برای توجيه اعتقاد بشر به دين و خدا به فرضيّات واهی¬ای متشبّث شده¬اند و ياوه-هايی بافته¬اند.

بعضی گفته¬اند: پيامبران مصلحينی بوده¬اند که برای تشويق و ترغيب مردم به خوبی¬ها و فضائل، فکر دين و خدا و آخرت را اختراع کرده¬اند و اديانی ساخته و پرداخته¬اند.

بعضی ديگر که چنين خوش¬بينی¬ای هم نداشته¬اند، گفته¬اند: پيامبران برای رياست¬طلبی و منافع خودشان مسألة¬ دين و خدا را اختراع کرده¬اند.

بعضی عامل گرايش بشر به دين و خدا را ترس يا جهل او دانسته¬اند.

فرويد عامل گرايش بشر به دين و خدا را «غريزة¬ جنسي» دانسته است.

نيچه گفته است: مسألة خدا و دين و اخلاق را ضعفا جعل کرده¬اند، تا اغنيا به اميد پاداش اخروی صدقاتی به آنها بدهند.

و بالاخره مارکس گفته است: ريشة¬ دين در امور اجتماعی و اقتصادی است؛ يعنی اين مالکين و سرمايه¬داران بوده¬اند که برای آن¬که رعايا و کارگران درصدد قيام و نافرمانی آنها برنيايند، مسألة¬ دين و خدا و آخرت را به عنوان پوزبندی برای آنان مطرح کرده¬اند.

و ماركس در پايان رسالة¬ خود كه‌ به عنوان «فلسفة¬ مادّي دمكريتس» نوشته، گفته است: «تمام شواهد وجود خدا، دليل بر عدم وجود خداست.»

و نيز ماركس گفته است: «مذهب افيون ملّت¬هاست.»

نقد: بر عكس پندار و ادّعاي ماديّون، هر كسي كه‌ لجاجت و تعصّب را كنار گذارد، با اندك دقّتي در موجودات و نظم بديع آنها مي¬تواند به طور قطع و اطمينان به خدا يعني علّت و خالقي دانا و توانا براي جهان ايمان آورد؛ امّا هيچ كس تا كنون نتوانسته است، به عدم خدا و ماوراءالطّبيعه مؤمن باشد؛ يعني يقين كند كه به هيچ¬وجه نه خدايي و خالقي و صاحبي براي جهان هست و نه هيچ موجود غيرمادّي وجود دارد.

و اين بدان خاطر است كه برخلاف الهيّون كه‌ صدها دليل بر وجود ماوراء¬الطّبيعه و خدا دارند، هيچ ماترياليست تاكنون يك دليل هم بر عدم خدا و ماوراءالطّبيعه و انحصار هستي در مادّه و مادّيّات ارائه نداده است؛ در صورتي كه هم الهيّون و هم مادّيّون مكلّف به اقامة دليل هستند؛ زيرا همان طوري كه‌ الهيّون مدّعي وجود خدا و ماوراءالطّبيعه هستند، مادّيّون هم مدّعي عدم خدا و ماوراءالطّبيعه هستند.

و چون همان طوری که گفتيم، مادّيّون تا کنون هيچ دليلی بر عدم خدا و ماوراءالطّبيعه ارائه نداده¬اند؛ ازاين¬رو، موضعشان در مورد خدا و ماوراءالطّبيعه حدّ اکثر بايد «لاادری» يعنی نمی¬دانم و اظهار شک و ترديد در مورد اين امور باشد، نه انكار آن.

چنان¬که «اگوست کنت» که پايه¬گذار مکتب فلسفة حسّی است، در کتابی به نام «کلماتی پيرامون فلسفة¬ حسّی» می¬گويد:

«چون ما از آغاز و انجام موجودات بی¬خبريم، نمی¬توانيم موجود سابق يا لاحقی را انکار کنيم. خلاصه اين¬که فلسفة حسّی به واسطة جهل مطلق در اين قسمت از هرگونه اظهار نظری خود داری می¬کند. همين¬طور علوم فرعی که اساس فلسفة¬ حسّی است بايد از قضاوت در بارة¬ آغاز و انجام موجودات خودداری کند، يعنی علم و حکمت خدا و وجود او را ما انکار نمی¬کنيم و بی¬طرفی خود را در ميان نفی و اثبات حفظ می¬کنيم.» ( آفريدگار جهان، ص 251 )

و «برتراند راسل» نيز در مصاحبه¬ای که با «فريدريک کاپلستون» مؤلّف کتاب هفت جلدی «تاريخ فلسفه» انجام داده است و از برنامة¬ «راديو بی-بی¬سی» لندن پخش شده است، در جواب سؤال کاپلستون که از وی می-پرسد: «آيا شما می¬گوييد که عدم وجود خدا قابل اثبات است؟» می-گويد: «نه، من هم¬چو حرفی نمی¬گويم، موضع من لاادری است.» (عرفان و منطق، ص 30)

انسان عاقل تا به چيزی يقين پيدا نکند، نه آن را می¬پذيرد و نه آن را رد می¬کند.

چنان¬كه قرآن¬کريم در اين مورد می¬فرمايد: «لاتَقفُ مَا لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ: چيزی را که بدان علم نداری دنبال مکن.» (إسراء 36 )

و قرآن¬کريم سخن منکرين خدا و قيامت را چنين بيان و پاسخ می-فرمايد: «قالوا ماهِيَ اِلَّا حَياتُنا الدُّنيا، نَموتُ وَ نَحيا وَ مايُهلِكُنا اِلَّا الدَّهرُ؛ وَ مالَهُم بِذالِكَ مِن عِلمٍ؛ اِن هُم اِلَّايَظُنّونَ: گویند غيراز زندگی دنيای ما زندگی ديگری نيست، می¬ميريم و زندگی می¬کنیم¬ و جز روزگار ما را هلاک نمی¬کند؛ ولی به اين مطلب دانشی ندارند، و تنها گمانی می¬زنند.» (جاثيه 24)

هرچند بعضی از ماترياليست¬ها برخلاف عقل و منطق و برخلاف روش علمی، در مقام تبيين و تفسير پديده¬های جهان، به صورت جزم و يقين، به انکار خدا و ماوراءالطّبيعه می¬پردازند؛ ولی در مقام استدلال هيچ-گونه دليلی بر نفی خدا و ماوراءالطّبيعه ندارند، بلکه تنها به فرضيّاتی همچون فرضيّة¬ داروين متوسّل می¬شوند که هيچ نتيجة¬ قطعی بر عدم خدا و ماوراءالطّبيعه از آنها به دست نمی¬آيد و حکايت از نتيجه¬گيری غلط يا مغرض بودن آنها می¬کند، نه نفی خدا و ماوراءالطّبيعه.

زيرا اين¬گونه فرضيّه¬ها اصولاً ارتباطی با عدم خدا و ساير مجرّدات ندارند؛ چون اگر تکامل داروينی هم مثلاً اثبات شود، باز دليل بر آن است که خداوند چنين خواسته است که موجودات زنده به تدريج تکامل يافته و انواع کامل¬تری را به وجود آورند.

مارکس نه فقط هيچ دليلی بر عدم خدا و ماوراءالطّبيعه ارائه نداده است؛ بلکه برخلاف علم و عقل و منطق، حرف¬های خداپرستان را هم تحريف کرده و تز دکترای خود را با اين عبارت به پايان رسانده است: «تمام شواهد وجود خدا دالّ بر عدم وجود خداست... شواهد واقعی بايد چنين بيان شوند: چون طبيعت تشکيلات درستی ندارد، پس خدا هست؛ چون دنيای نامعقول وجود دارد، پس خدا هست.... به عبارت ديگر، ناعقلی اساس وجود خداست.»

اين¬که مارکس بدون ارائة¬ هيچ دليل و برهانی بر عدم خدا و ماوراءالطّبيعه به عنوان طعنه و مسخره¬ خداپرستان می¬گويد: «چون طبيعت تشکيلات درستی ندارد، پس خدا وجود دارد» می¬رساند که ماترياليست¬ها و از جمله مارکس يا برای اغوای کسانی که وارد نيستند خود را به نادانی می¬زنند و يا پنداشته¬اند که الهيّون قوانين و علل طبيعی را قبول ندارند و معتقدند حوادث هيچ¬گونه ارتباطی با هم ندارند؛ بلکه اين خداست که بدون واسطة علل طبيعی حوادث را می¬آفريند. در صورتی که ـ غير از اشاعره ـ هيچ يک از فرق اسلامی و غيراسلامی و هيچ فيلسوفی و بلکه هيچ آدم عاقلی چنين عقيده¬ای ندارد.

الهيّون نمی¬خواهند با اعتقاد به خدا او را به جای علل طبيعی بگذارند و حوادث و وقايع را از علل و اسباب طبيعی بی¬نياز بدانند؛ بلکه آنان خدا را به عنوان مسبّب¬الاسباب و علّة العلل همة¬ امور می¬دانند؛ يعنی موجودی که کلّيّة علل و اسباب امور و حوادث و موجودات بی-واسطه يا باواسطه به او منتهی می¬شوند

چنان¬که خداوند در قرآن ¬¬كريم مثلاً نمی¬گويد: «ما بدون مقدّمه دانه و گياه می¬رویانیم»؛ بلکه می¬فرمايد: «فَليَنظُرِ الاِنسانُ اِلى طَعامِهِ؛ اَنّا صَبَبنَا الماءَ صَبّاً؛ ثُمَّ شَقَقنَا الاَرضَ شَقّاً؛ فَاَنبَتنا فيها حَبّاً: پس انسان بايد به خوراک خود بنگرد که ما آب را به صورت بارشی فرو ريختيم، آن گاه زمين را شکافتيم، پس در آن دانه رويانيديم». (عبس 24 )

«علّامه محمّدتقي جعفري» ¬گويد:

يك دليل منطقي به هزاران شك و هاي و هوي جالب كه تماماً مولود آلرژي¬هاي ماست برتري دارد. اگر خداناشناسان به جاي اين همه شكّ و سر و صدا چند سال فكر كنند، و با يك دليل منطقي ثابت نمايند كه خدايي وجود ندارد بي¬شكّ همه¬ مردم دليل آن را مي¬پذيرند. مخالفين وجود خدا يك بار مي¬گويند: «استبداد شرقي باعث اعتقاد به وجود خدا شده است. گاهي آن را مولود ترس مي¬دانند. گاهي مي¬گويند:‌ مسائل اقتصادي باعث به وجود آمدن اين پديده است و گاهي آن را مولود جهل و ناداني مي¬دانند.

گوييم: استبداد شرقي بردگي و فئودالي¬گري و سحر و جادو و غيب-گويي هم داشته است. چرا اينها از بين رفتند، ولي اعتقاد به خدا از بين نرفت، بلكه ظريف¬تر و محكم¬تر از سابق هم به وجود خود ادامه داده است؟ و اگر هم فرض شود استبداد شرقي چنين موجودي را ساخته است، اين به جوامع بشري چه ارتباطي دارد؟

باز ممكن است گفته شود: با اين¬كه حسّ خداشناسي از يك عدّه پديده¬هاي اجتماعي ناشي شده است، ولي با اين حال چون اين حسّ در افراد انساني عميق است، لذا با رفتن علّت خود آن حسّ مرتفع نشده است. مي¬گوييم: بسيار خوب، وقتي در يك پديده علّت برداشته شد، ولي معلول به جاي خود باقي ماند، اين نشان خواهد داد كه معلول با پديده مفروض تناسب ذاتي داشته است.

مسألة¬ توجّه به خدا از هر علّتي كه بروز كرده است، صدها و بلكه هزاران قرن است كه در افكار بشري ديده مي¬شود. هزاران سيستم عوض شده، تحوّلات و تغييرات بي¬شمار و همه جانبه¬اي در روان¬هاي مردمان ايجاد شده،‌ ولي توجّه به خدا به اَشكال گوناگون به وجود خود ادامه مي¬دهد. بنابراين، بايد اعتراف كرد كه اين پديده در درون ما ريشه عميقي دارد؛ و اگر كسي مدّعي است كه پديده¬ مزبور بي¬اساس است، دليلي هم بر مدّعاي خود بياورد و اثباتش نمايد. (برگزيده افكار راسل،‌ ص 102 )


کتاب کلام جدید

دکتر رحمت الله قاضیان