سایت اصول دین


آماده شدن امام حسين (ع) براي رفتن به كوفه


دکتر رحمت الله قاضیان

آماده شدن امام حسين (ع) براي رفتن به كوفه.

امام حسين (ع) خبرهايي دريافت داشته بود که يزيد دستور داده او را ترور کنند، هرچند به پردة کعبه آويزان شده باشد؛ و اين مطلب را در موارد بسياري بيان فرموده بود، از جمله:

1 ـ به نقل «جعفربن سليمان ضبعي» امام حسين (ع) فرمود: «به خدا مرا رها نخواهند کرد، تا اين خون را ـ با اشاره به قلب شريفش ـ از درونم خارج کنند و هرگاه اين کار را بکنند، خداوند کسي را بر آن¬ها مسلّط مي¬کند که آنان را ذليل سازد، تا آن¬جا که از کهنة کنيزان هم خوارتر شوند». (البدايه والنّهايه 8/169)

2 ـ امام حسين (ع) به برادرش «محمّد بن حنفيّه» فرمود: «اگر به لانة يکي از خزندگان بروم، مرا خارج خواهند ساخت تا بکشند». (بحارالانوار 44/375)

3 ـ «معاوية بن قرّه» گويد: حسين (ع) فرمود: «به خدا، به من ستم مي¬کنند آن¬گونه که بني¬اسرائيل در روز شنبه، ستم کردند». (البدايه والنّهايه 8/169)

«عبدالله بن عبّاس» به يزيد نوشت: «فراموش نخواهم کرد که تو حسين بن علي (ع) را از حرم رسول خدا به حرم خدا طرد نمودي و سپس افرادت را براي ترور وي فرستادي و او را از حرم خدا به کوفه روانه نمودي و ترسان از آن خارج شد. (تاريخ¬يعقوبي 2/249)

عامل ديگر خروج امام حسین (ع) از مکّه، نامة مسلم بود که از آن حضرت خواسته بود، هرچه زودتر به عراق رود كه بیش از هيجده هزار نفر با وي بیعت کرده¬اند.

هنگامي که امام حسين (ع) بر ترک حجاز و حرکت به سوي عراق تصميم گرفت، دستور داد مردم را جمع کنند. چون جمع کثيري از حُجّاج و مردم مکّه، در مسجدالحرام نزد آن حضرت فراهم آمدند، حضرت در ميان آنان به سخن ايستاد و چنين فرمود:

«سپاس خدایي که آن¬چه خواهد آن شود و جز به خدا قدرتي نباشد و صلوات خدا بر پيامبرش. مرگ بر فرزندان آدم رقم زده شده، هم¬چون گردن¬بند برگردن دختر جوان. من مشتاق گذشتگانم چون اشتياق يعقوب به يوسف؛ و من در انتخاب شهادت، مخيّر شده¬ام. گويي مي¬بينم پاره¬هاي تنم را گرگان بيابان، ميان نواويس وکربلا از هم مي¬درند وشکم¬هاي گرسنه را از آن¬ها پر مي¬کنند، از آن¬چه قلم زده شده، گريزي نيست. رضاي خدا، رضاي ما اهل بيت است که بر آزمايش صبر مي¬کنییم و پاداش صابران را به ما مي¬دهد... هر کس جان خود را به راه ما ¬بخشد و خود را براي ديدار خدا مهيّا ساخته، همراه ما حرکت کند، که من بامداد فردا حرکت مي¬کنم ان¬شاء¬الله تعالي. (کشف¬الغمه 2/29)

هنگامي که امام حسين (ع) عازم عراق شد، طواف کرد و سعی بین صفا و مروه نمود و از احرام بیرون آمد و حجّ را بدل به عمره کرد. خروج آن حضرت در ايّام حجّ، سبب مي¬شد كه حُجّاج خبر خروج امام بر ضدّ حکومت اموي را به سرزمين¬هايشان ببرند.

گفتار عبدالله بن زبير با امام حسين (ع) : عتبة بن سمان گويد: ابن زبير چون شنيد امام حسين(ع) عازم حركت به كوفه است نزد وي رفت و به آن حضرت عرض كرد: «نمي¬دانم چرا اين قوم را واگذاشته¬ايم ودست از آن¬ها بداشته¬ايم؛ درصورتي كه ما فرزندان مهاجرانيم و صاحبان خلافت نه آن¬ها، به من بگو مي¬خواهي چه كني؟» امام حسين (ع) فرمود: «در نظر دارم سوي كوفه روم كه شيعيان آن¬جا به من نوشته¬اند و از خدا خير مي-جويم.» ابن¬زبير گفت: «‌اگر كساني همانند شيعيان تو را آن¬جا داشتم از آن چشم نمي¬پوشيدم.‌»‌ آن¬گاه از بيم آن¬كه مبادا امام حسين (ع) بدو بدگمان شود گفت: ‌«اگر در حجاز بماني واين¬جا به¬طلب خلافت برخيزي إن¬شاء-الله مخالفت نخواهي ديد.» چون از نزد‌ امام حسين(ع) رفت، امام فرمود: «او‌ هيچ چيز را بيشتر از اين دوست ندارد كه من به عراق روم و حجاز برايش خالي بماند؛ چون مي¬داند با حضور من چيزي از خلافت به او نمي¬رسد.» (طبري 2965)

عبدالله بن سليم اسدي و مذري بن مشعل اسدي گفته¬اند: روز ترويه شنيديم كه عبدالله بن زبير در ميان حجر و در به امام حسين (ع) گفت: «‌اگر مي¬خواهي بماني، بمان و اين كار را عهده كن كه ياريت مي¬كنيم‌ و با تو بيعت مي¬كنيم.» امام (ع) به او فرمود: «سالاري اين¬جا هست كه حرمت كعبه را مي¬شكند، نمي¬خواهم من آن كس باشم.» ابن¬زبير گفت: «اگر مي-خواهي بمان و كار را به من واگذار.» امام فرمود: «اين را هم نمي-خواهم.»‌ (طبري 2967)

ابوسعيد عقبصي گفته: بعد از این¬که مدّتی ابن¬زبیر با امام حسين (ع) درگوشی سخن گفت، امام حسین (ع) به ما فرمود: «ابن¬زبير ‌مي¬گويد: در اين مسجد بمان تا مردم بر تو فراهم كنم.»‌ گويد: آن¬گاه حسين (ع) گفت: «به خدا،‌ اگر يك وجب بيرون از مسجد كشته شوم،‌ بهتر از آن مي¬خواهم كه يك وجب داخل مسجد كشته شوم. به خدا، اگر در سوراخ يكي از خزندگان باشم بيرونم مي¬كشند تا كار خودشان را انجام دهند. به خدا،‌ به من تعدّي مي¬كنند،‌ چنان¬كه يهودان به روز شنبه تعدّي كردند.»‌ (طبري 2967)

گفتار محمّد حنفيّه با امام حسين (ع) : امام صادق (ع) فرمود: «شبي كه صبح آن امام حسين (ع) عزم رحيل از مكّه داشت، محمّدحنفيّه نزد آن جناب رفت وعرض كرد: «برادرم، تو كه پيمان¬شكني كوفيان با پدر و برادرت را ديده¬اي و من مي¬ترسم آن مردم با تو نيز بي¬وفايي كنند؛ ازاين¬رو، به جانب آنان نرو، بلكه در مكّه بمان كه بيش از هركس ديگر در حرم امن الهي عزيز هستي.» امام (ع) فرمود: «برادر مي¬ترسم كه به دستور يزيد مرا در حرم به ناگاه بكشند و حرمت حرم از بين برود.» محمّد بن حنفيّه گفت: «اگر بيم چنين چيزي داري، پس به يمن يا منطقة امن ديگري برو، تا كسي نتواند به تو آسيبي نرساند.» امام (ع) فرمود: «روي پيشنهادت فكر مي-كنم.» و چون روز بعد امام حسين (ع) آهنگ هجرت به عراق نمود، محمّد حنفيّه خود را به امام (ع) رسانيد و زمام شتر آن حضرت را در دست گرفت و عرض كرد: «برادر، مگر وعده ندادي كه پيشنهادم را مورد مطالعه قرار دهي؟» امام (ع) فرمود: «چرا.» محمّد گفت: «پس چرا با اين شتاب عزم كردي؟» امام (ع) فرمود: «بعد از جدا شدن از تو، چون خوابيدم، رسول خدا (ص) در خواب به من فرمود: اي حسين، از مكّه خارج شو كه خداوند خواسته است تو را كشته ببيند.» محمّد با شنيدن اين خبر گفت: «اِنَّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ؛ پس چه حكمتي دارد كه زنان و كودكان را همراه مي¬بري؟» امام (ع) فرمود: «جدّم به من فرموده: «خدا خواسته است كه آن-ها را گرفتار و اسير ببيند.» اين را گفت و با محمّد خداحافظي كرد و حركت نمود. (منتهي¬الآمال، ص 234)

«ابن خلّدون» مورّخ و جامعه¬شناس معروف در مورد قيام امام حسين (ع) مي-گويد:

«‌امّا در بارة حسين (ع) و اختلافي كه روي داد بايد گفت: چون فسق و تبه-كاري يزيد در نزد همة مردم عصر آشكار شد، پيروان و شيعيان خاندان پيامبر (ص) در كوفه هيأتي نزد حسين فرستادند كه به سوي ايشان برود، تا به فرمان وي برخيزند. حسين (ع) ديد كه قيام بر ضدّ يزيد تكليف واجبي است؛ زيرا او متجاهر به فسق است و به ويژه اين امر بر كساني كه قادر بر انجام آن ¬باشند لازم است، و خود با داشتن شایستگی و نيرومندي خانوادگي براين امر تواناست. امّا در بارة شايستگي هم¬چنان كه گمان كرد درست بود و بلكه بيش از آن هم شايستگي داشت. (مقدّمه‌ 1/415)

آري،‌ امام حسين (ع) مي¬بايستي جاي ديگري غير از مكّه براي قيام خود انتخاب كند؛‌ زيرا هرچند در ایّام حجّ آن حضرت می¬توانست مسلمانان نواحي مختلف را در جريان قيام خودش قرار دهد، و از طرفي حرم امن تلقّي مي¬شد؛ ولي بعد از ایّام حجّ مكّيان هواداري خاصّي از امام حسين (ع) نمي¬كردند؛ زيرا در جريان بيعت با اميرالمؤمنين هم مردم مكّه با تأنّي با آن حضرت بيعت كردند، بلكه اين مردم كوفه بودند كه بيشترين ياران آن حضرت در جنگ¬هاي جمل و صفّين بودند؛ ازاين¬رو، عراق كانون بيشتر شيعيان بود. و از طرفي، بر اثر ستم¬هايي كه معاويه در مورد مردم عراق نموده بود، از حكومت يزيد و اموي متنفّر بودند؛ و با درخواست رسمي هزاران نفر از مردم كوفه از آن حضرت براي به دست گرفتن قدرت و خلافت، بهترين محل برای فعّاليت¬هاي سياسي و نظامي امام حسين (ع) بود.

علل هجرت امام حسین (ع) از مدينه به مكّه و کوفه

از آن¬جا که یزید به محض خلیفه شدن با آن دستور مستبدانه و سفيهانه¬اش از فرماندار مدينه وليد بن عتبه خواست كه بي¬قيد و شرط از امام حسين (ع) براي او بيعت بگير؛ طبيعي بود که آن حضرت نمی¬بایست با بيعت با يزيد همة‌ مظالم و جنايات و بدعت¬هاي او را به رسميّت بشناسد؛ و از طرفي، چون امام حسين (ع) نمي¬تواست با نيروي نظامي به مقابله¬ با یزید برخیزد؛ براي دفاع از جان و ايمان خود به حرم امن الهي مكّه رفت؛‌ و چون مردم عراق آن همه نامه به او نوشتند‌ و از او خواستند كه آن¬جا برود و حكومت آن¬جا را در دست گيرد وآن حضرت هم با فرستادن مسلم براي بررسي اوضاع و آن¬گاه نوشتن مسلم نامه به آن حضرت كه زمينة آمدن به عراق و در دست گرفت قدرت در آن ناحيه كاملاً آماده است. امام حسين (ع) در صدد برآمد كه به عراق برود؛‌ زيرا در حالي كه يك كشور آمادة پشتيباني از اوست، از نظر عقل و شرع نيز بر آن حضرت كه نوادة رسول خدا(ص) و فرزند علي مرتضي است، و ازاين¬رو، چشم¬ها همه به او دوخته است،‌ لازم بود كه نه فقط با يزيد بيعت نكند، تا همة مظالم او را به رسميّت بشناسد، بلكه بايد به دعوت مردم لبّيك گويد و با رفتن به ميان آن¬ها حكومت اسلامي تشكيل دهد و اين كار را هم كرد. همان طوري كه رسول خدا (ع) براي دوري جستن از خطر كشته شدن و از بين رفتن اسلام از مكّه به مدينه هجرت فرمود، نواده¬اش هم براي حفظ جانش و بالاتر از آن از بين رفتن اسلام توسّط بني¬اميّه برعكس از مدينه به مكّه و از مکّه به کوفه و عراق هجرت فرمود.

و اگر بعد از اين¬كه هيجده هزار نفر از اهالي كوفه يكي از مهم¬ترين شهرهاي آن روز كه مركز عراق، پايتخت حضرت علي (ع) و مركز شيعيان آن روز بود، آمادگی خود را برای حکومت عادلانة اسلامی توسّط آن حضرت اعلام نموده بودند، به دعوت آن¬ها پاسخ مثبت نمي¬داد، تا روز قيامت تاريخ او را ملامت مي¬كرد كه اگر در آن حالت ضعف بني¬اميّه به دعوت مردم كوفه جواب مثبت مي¬داد، ريشة يزيد و بني¬اميّه را كنده بود، و تا قيامت اوضاع طور ديگر مي¬شد.

از طرفی، در اين موقع كه امام حسين (ع) در مكّه بود، مسئلة ديگري پيش آمد كه آن حضرت را در خروج از مكّه و رفتن به عراق و كوفه مصمم¬تر كرد، و آن اين¬كه: يزيد، فرماندار مكّه «يحيي بن حكم» را كه به نظرش قادر به كنترل اوضاع وخيم پيش¬آمدة مكّه با بودن امام حسين (ع) و عبدالله بن زبير نبود عزل كرد و «عمرو بن سعيد بن عاص» را به عنوان اميرالحاج و فرماندار مكّه و مدينه با سپاهي عظيم به مكّه فرستاد، همان¬طوري كه «وليد بن عتبه» حاكم مدينه را نيز به علّت تعلّل در اخذ بيعت از امام حسين (ع) و عبدالله بن زبير معزول نمود. و حتّي امام حسين (ع) با خبر شد كه عمرو بن سعيد از طرف يزيد دستور دارد كه مخفيانه او را دستگير كند؛ و اگر چنين كاري نتوانست عدّه¬اي را مأمور كند كه با مخفي¬كردن شمشيرهاي خود در زير لباس¬هاي احرامشان در آن ازدحام جمعيّت حاجيان، آن حضرت را ترور نمايند؛ و اگر به اين هم موفق نشد با وي بجنگد. و امام حسين (ع) ديد كه اگر بدين ترتيب كشته شود، نه فقط خونش بدون نتيجه¬اي هدر مي¬رود، بلكه وقتي كه نوادة پيامبر(ص) در مکّه كه حرم امن الهي برای همه حتّی چرنده و پرنده است كشته شود، جنگ و خونريزي در آن¬جا معمول مي¬گردد. (منتهي¬الآمال، ص 233)

خروج امام حسين (ع) به سوي كوفه

امام¬حسين (ع) در 28 رجب از مدينه به سوي مكّه بيرون آمد‌ و سوّم شعبان كه روز تولّدش هم بود وارد مكّه شد و بعد از اندكي بيش از چهار ماه توقّف در مكّه، عازم كوفه شد. پس در روز هفتم ذي¬حجّة در ميان حجّاج خانة خدا خطبه¬اي خواند و در آن تا حدودي پرده از راز قيامش برداشت‌ و در آخر خطبه¬اش فرمود: هركه حاضر است خونش را در راه ما بذل كند‌ و خواهان لقاءالله است، با ما كوچ كند؛‌ كه من فردا إن¬شاء¬الله حركت خواهم كرد.

1 ¬ـ تلاش حاکم مکّه برای بازگرداندن امام حسین (ع): چون روز هشتم ذي¬حجّه بعد از اين¬كه امام حسين (ع) نماز صبح را به¬جا آورد از مكّه بيرون رفت، عمرو بن¬سعيد بن عاص كه از طرف يزيد امير مكّه بود، عدّه¬اي را به سالاري برادرش يحيي بن سعيد فرستاد كه مانع سفر او شوند. آن-ها خود را به امام حسين (ع) و یارانش رساندند و راه را بر آن¬ها گرفتند و گفتند: «بازگردید كجا مي¬رويد؟» دو گروه با تازیانه به دفع يكديگر پرداختند. و چون امام حسين (ع) و يارانش به سختي مقاومت كردند و به راه خويش ادامه دادند، بانگ زدند: «اي حسين، مگر از خدا نمي¬ترسي، از جماعت بیرون مي¬شوي و ميان اين امّت تفرقه مي¬آوري؟» امام حسين (ع) آيه 41 سوره‌ يونس را خواند: «لِي عَمَلِي وَ‌ لَكُمْ عَمَلُكُمْ. اَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمّا اَعْمَلُ وَ‌ اَنَا بَرِيءً مِمّا تَعْمَلُونَ:‌ عمل من به من اختصاص دارد‌ و عمل شما به شما اختصاص دارد. شما از آن¬چه من انجام مي¬دهم غيرمسئوليد، و من از آن¬چه شما انجام مي¬دهيد غيرمسئولم.» (ارشاد 2/69) (طبري 2968)

2 ـ برخورد با فرزدق: فرزدق بن غالب گفته است: در ايّام حجّ سال شصتم شتر مادرم را برای انجام حجّ مي¬راندم. چون وارد منطقة حرم شدم، حسين بن علي (ع) را ديدم كه با قوم خود از مكّه بيرون مي¬شد و شمشيرها و نيزه¬ها همراه داشتند. پيش رفتم و به او عرض كردم: «اي پسر پيغمبر خدا (ع)، پدر و مادرم به فدايت. خدا حاجت تو را بدهد وآرزويت را برآورد، چرا حجّ‌ نكرده با شتاب مي¬روي؟» امام حسين (ع) فرمود: «اگر شتاب نكنم مي¬گيرندم.» گويد: آن¬گاه از من پرسيد: «خبر مردمي را كه پشت سر نهادي به ما بگوي.» فرزدق گفت:‌ «از مطّلع پرسيدي‌، دل¬هاي كسان با توست و شمشيرهايشان با بني¬اميّه. تقدير از آسمان مي¬رسد، وخدا هرچه بخواهد مي¬كند.» امام حسين (ع) فرمود: «راست گفتي، كار به دست خداست و خدا هرچه بخواهد مي¬كند، و هر روزي پروردگار ما به كاري ديگر است. اگر تقدير به دلخواه ما نازل شود، نعمت¬هاي خدا را سپاس -داريم وبراي شكرگزاري از او بايد كمك جست و اگر قضا ميان ما و مقصود حايل شود، كسي كه نيّت پاك و انديشة پرهيزكاري دارد، اهمّيّت ندهد.» آن¬گاه امام حسين (ع)‌ مركب خويش را حركت داد و گفت: «‌سلام بر تو‌»‌ و از هم جدا شدند.» (ارشاد 2/68) (طبري 2969)

3 ـ منزل تنعيم و مصادرة محمولة يزيد: چون امام حسين (ع) به منزل تنعيم رسيد به كارواني برخورد كرد، كه محموله¬اش روناس و حنا و به قولي حلّه بود و هدية «بحير بن ريسان حميري» استاندار يمن براي يزيد بود. امام (ع) آن را مصادره كرد، چون وی خلیفة واقعی بود؛ سپس به شتر¬داران فرمود: «هركس دوست دارد با ما به عراق بيايد تمام كراية او را خواهيم پرداخت و از همراهيش نيز قدر¬داني مي¬كنيم؛ و هرکه هم بخواهد از ما جدا شود، به همان اندازه كه راه پيموده، كرايه¬اش را خواهيم داد.» پس گروهي از آنان با امام(ع) هم¬سفر شدند و گروه ديگر به راه خود ادامه دادند. (طبري 2968)

4 ـ امان¬نامه برای امام حسین (ع) : چون امام حسين (ع) از مكّه بيرون رفت، عبدالله بن جعفر پسرعموي امام حسين (ع) و شوهر حضرت زينب (ع) پيش عمرو بن سعيد رفت و با وي سخن كرد و گفت: «نامه¬اي به حسين (ع)‌ بنويس و او را با وعدة نيكي امان ده.» عمرو بن سعيد گفت: «هرچه مي¬خواهي بنويس و پيش من آر تا مُهر بزنم.» پس عبدالله بن جعفر امان نامه¬اي از عمرو بن سعيد حاكم جديد مكّه بود، گرفت و به همراهي يحيي بن سعيد خود را به امام حسين (ع) رساند و ضمن تسليم امان-نامه به آن حضرت، مصرّانه از وي خواست كه از رفتن به عراق منصرف شود و در مكّه بماند كه امام (ع) در جواب وي فرمود: «پيامبر (ص) را در خواب ديدم و مرا بدان¬چه كه دنبال آن مي¬روم امر فرمود.» و چون عبدالله از بازگردانيدن امام (ع) نااميد شد، به دو فرزند خويش عون و محمّد دستور داد، كه ملازم آن حضرت باشند و در ركابش شمشير بزنند. (ارشاد 2/70) (كامل 5/140)

5 ـ پيك امام به سوي كوفه و گرفتار شدنش: چون امام حسين (ع) به منزل حاجز و به قول طبري به وادي¬الرّمله رسيد «قيس بن مسهّر صيداوي» و به قولي «عبدالله بن يقطر» برادر رضاعي خود را به كوفه فرستاد و همراه وي براي آن¬ها نامه¬اي فرستاد كه در آن بعد از حمد و ثناي الهي نوشته بود: «نامة مسلم بن ¬عقيل به من رسيد كه از حُسن عقيدت شما و فراهم¬آمدنتان براي گرفتن حقّ از دست رفتة ما خبر مي¬داد، از خدا مي-خواهم كه به ما نيكي كند و شما را بر اين كار پاداش خير دهد. من در روز سه¬شنبه هشتم ذي¬حجّه از مكّه به سوي شما رهسپار شدم؛ و چون اين فرستادة من به شما رسيد، در كار خود كوشش كنيد. من هم به زودي به نزد شما مي¬آيم. والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته.»

چون به عبيدالله زياد هم خبر رسيد كه امام حسين (ع) از مكّه عازم عراق است، حصين بن نمير رئيس نگهبانان خود را به قادسيه فرستاد، تا تمام منطقه را تحت نظر بگيرد، پس قيس فرستادة امام حسين (ع) چون به قادسيّه رسيد، حصين بن نمير او را گرفت و چون خواست او را تفتيش كند، نامة امام حسين (ع) را پاره كرد و حصين او را به نزد عبيدالله فرستاد. و چون عبيدالله از او پرسيد: «چرا نامة حسین را پاره كردي؟» گفت: «براي آن-كه تو به مضمون آن مطّلع نشوي.» عبيدالله گفت: «دست از تو بر نمي-دارم، تا آن¬كه نام آن كساني كه نامه براي آن¬ها آورده¬اي بگويي يا به منبر روي و بر حسين (ع) و پدرش ناسزاگويي.» قيس گفت: «نام آن جماعت را نخواهم گفت؛ ولي مطلب ديگر را خواهم گفت.» پس به منبر رفت و گفت: «اي مردم: اينك حسين بن علي (ع) بهترين خلق خدا و نوادة رسول خدا(ص) به سوي شما مي¬آيد، پس او را ياري دهيد و عليه پسر سميّة معروفه از او پشتيباني كنيد.» آن¬گاه عبيدالله و پدرش را لعنت كرد و براي حسين بن علي (ع) و پدر و برادرش آمرزش و رحمت خواست. عبيدالله هم دستور داد او را از قصر به زير افكندند و هنوز رمقي در او بود، كه عبدالملك بن عمير لحمي سرش را از بدنش جدا نمود. (ارشاد 2/72) (تاریخ طبري 2981)

6 ـ برخورد با عبدالله بن مطيع: چون امام حسين (ع) از منزل حاجز به سوي كوفه حركت كرد و به آبي كه در آن بيابان بود، رسيد، عبدالله بن مطيع را ديد كه در كنار آن آب فرود آمده بود. چون عبدالله امام حسين (ع) را ديد به سوي آن حضرت رفت و گفت: «پدر و مادرم فدايت اي پسر رسول خدا (ص)، چه چيز تو را به اين سرزمين كشانده است؟» و حضرت را گرفته از اسب به زير آورد. امام (ع) به او فرمود: «چنان¬چه مي¬داني معاويه از اين جهان رخت بربسته؛ پس مردم عراق به من نوشته¬اند و مرا به سوي خويش خوانده¬اند.» عبدالله بن مطيع عرض كرد: «اي فرزند رسول خدا (ص)، خدا را به ياد تو مي¬آورم از اين¬كه حريم اسلام به وسيلة تو پاره شود. تو را سوگند مي¬دهم دربارة¬ حرمت قريش و حرمت عرب. به خدا سوگند، اگر آن¬چه در دست بني¬اميّه است بخواهي، هر آينه تو را مي¬كُشند؛ و اگر تو را بكشند، پس از تو از ديگري ترسي نخواهند داشت؛ پس از اين راه برگرد و به كوفه نرو.» امام حسين (ع) اين آيه را تلاوت كرد: «لَن يُصِيبَنا اِلَّا ماكَتَبَ اللهُ لَنا: جز آن¬چه خداوند براي ما نوشته است، هرگز به ما نخواهد رسيد.» (توبه 51) پس از او خداحافظي كرد و به سوي كوفه حركت كرد. (ارشاد 2/73) (طبري 2982)

7 ـ برخورد با بشر بن غالب: امام حسين (ع) به حركتش ادامه داد، تا به «ذات عراق» رسيد، در آن¬جا «بشر بن غالب» را كه از عراق مي¬آمد ديد و از او از مردم كوفه سؤال فرمود. بشر پاسخ داد: «دل¬ها با شما و شمشير¬ها با بني-اميّه است.» امام (ع) فرمود: «راست گفتي، اي برادر اسدي، همانا خداوند هر چه را بخواهد انجام مي¬دهد و به هرچه اراده كند، حكم مي¬فرمايد.» آن¬گاه بشر از امام حسين (ع) در بارة اين آيه پرسيد: «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلُّ اُناسٍ باِمامِهِمْ» (اسراء 71). امام (ع) فرمود: «اي برادر اسدي،‌ هم امامان هم هُدي. دو دسته امام وجود دارد: دسته¬اي مردم را به هدايت مي¬خوانند و دسته-اي به ضلالت مي¬خوانند. كسي كه از امام هدايت را پيروي كند به بهشت و كسي كه از امام ضلالت پيروي كند در جهنّم داخل مي¬شود.» بشر بن غالب با امام همراه نشد؛ بعدها او را ديدند كه سر قبر امام حسين (ع) گريه مي¬كند ‌و از اين¬كه او را نصرت نكرده پشيمان است. (منتهي الآمال، ص 235)

8 ـ شنيدن خبر شهادت مسلم: عبدالله بن سليمان و منذر بن مشعل كه هر دو از قبيلة بني¬اسد بوده¬اند، گفته¬اند: «ما براي اين¬كه از سرنوشت امام حسين (ع) با خبر شويم بعد از انجام حجّ به سرعت به دنبال كاروان آن حضرت راه افتاديم و در ثعلبيّه به كاروان امام رسيديم. در اين موقع ديديم شخصي به نام «ابن¬يزيد تميمي» یا «بکر بن معتقد» از کوفه مي¬آيد، ولي از اين¬كه با امام حسين (ع) برخورد كند ابا دارد. پس ما خود را به او رسانديم و اوضاع كوفه را از وي جويا شديم. او گفت: «من در كوفه بودم كه مسلم و هاني را كشتند و پاي آن¬ها را گرفته و در بازار مي-كشيدند.» با دريافت اين خبر، ما خود را به امام حسين (ع) رسانديم و به آن حضرت عرض کردیم: «خدا تو را رحمت فرمايد! خبري داريم اگر بخواهي به طور آشکارا با تو در ميان مي¬گذاريم و يا محرمانه به اطلاع مي¬رسانيم....» امام(ع) نگاهی به يارانش نمود و فرمود: «با اينان، رازي وجود ندارد.» گفتیم: «آيا آن سوار را که شامگاه ديروز با او رو به رو گشتي، ديدي؟» امام (ع) فرمود: «آري، مي¬خواستم از او چيزي بپرسم.» آن-ها گفتند: «به خدا ما خبرش را براي توگرفتيم، او مردي از خاندان ماست که صاحب¬نظر، با صداقت و خردمند است، به ما گفت از کوفه خارج نگرديد، مگر اين¬که مسلم و هاني کشته شده بودند و پاهايشان را در بازار گرفته می¬کشيدند.» امام (ع) چنان متأثّر شد كه چندين بار فرمود: «اِنّا لِلّهِ‌ وَ‌ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ، رحمت خدا بر آن¬ها.» اين خبر هم¬چون صاعقه بر علويان فرود آمد و آن محل از صداي گريه و زاري آنان به لرزه افتاد. آن¬گاه از آن حضرت تقاضا كرديم كه برگردند و زن و بچّه¬هاي خود را به خطر نيندازند. حضرت به برادران عقيل نگريست و از آنان پرسيد: «شما چه مي-گوييد؟ «برادرتان مسلم به شهادت رسيده است». آنان همگي گفتند: «به خدا ما باز نمي¬گرديم، تا آن¬كه خون خود را طلب كنيم، يا از آن شربت شهادتي كه او نوشيده ما نيز سيراب گرديم.» امام (ع) پس از شنيدن اين سخن رو به ما كرد و فرمود: «زندگي بعد از شهادت اين عزيزان ارزشي ندارد.» و ما فهميديم كه امام (ع) تصميم بر رفتن دارد. ما براي حضرت طلب خير كرديم و او هم در حقّ ما دعاي خير نمود. گويند: يكي ياران امام حسين (ع) به آن حضرت عرض كرد: «شما مثل مسلم نيستيد، اگر به كوفه برسي، مردم با شتاب به سويت مي¬آيند.» (ارشاد 2/75)

اين حدس ياران امام حسين (ع) و قبول نمودن امام رأي آن¬ها هم درست بود؛ چون در برگشت به مكّه خطر حتمي بود؛ ولي در كوفه با بودن نوادة رسول خدا (ص) و كسي كه مردم مي¬خواهند او را به خلافت برسانند، باز اميد جمع¬آوري مردم و پيروزي بود.

آنگاه امام (ع) به اين شعر تمثّل جست:

سَاَمضِي وَ مابِالمَوْتِ عارٌ عَلَي الْفَتي اِذا ما نَويٰ حَقّاً وَ جاهَدَ مُسلِماً

فَاِنْ مِتُّ لَم¬ْاَندَمْ وَ اِنْ عِشْتُ لَمْ¬اَلَمْ کَفيٰ بِکَ عاراً اِنْ تَذِلُّ وَ تَرغَماً

«خواهم رفت و از مرگ بر انسان ننگي نباشد اگر نيتش حق باشد و هم-چون يک مسلمان جهاد کند. پس اگر بميرم پشيمان نگردم و اگر زنده بمانم، سرزنش نمي¬شوم، براي تو اي انسان، ننگ بس است که خوار و ذليل گردي».

امام با چهره¬اي برافراشته به پيش رفت، در حالي که يقين پيدا کرده بود که به سوي فتحي مي¬رود که همانند آن فتحي نباشد.

(ارشاد 2 / 76) و (طبري 2986)

9 ـ ملاقات با ابوهره: در ثعلبيّه مردي از كوفيان از قبيلة بني¬عكرمه به نام عمر بن لوذان ازدي معروف به «ابوهره» امام حسين (ع) را ملاقات كرد و به آن حضرت عرض كرد: «اي فرزند رسول خدا (ص)، چه كسي شما را از حرم خدا و حرم رسول خدا (ص) به اين¬جا كشانيده است؟ تو را به خدا سوگند مي¬دهم كه برگردي؛ زيرا به خدا سوگند، نروي جز به سوي سر نيزه¬ها و شمشير¬هاي برنده.» امام حسين (ع) فرمود: «اي اباهره، بني¬اميّه اموال ما را گرفتند و حرمت ما را شكستند و من صبر كردم، اينك آن¬ها طالب خون من هستند، لذا از حرم امن الهي بيرون آمدم. به خدا سوگند كه اين گروه ظالم و طغيانگر مرا خواهند كشت و خداوند لباس ذلّت و خواري به ايشان بپوشاند و شمشير برّان را بر قتلشان فراهم خواهد كرد. خداوند كسي را بر آن¬ها مسلّط خواهد نمود كه آن¬ها را خوار گرداند و به گونه¬اي كه از قوم «سبا» كه زني بر آن¬ها حكومت راند و به اموال و خونشان رحم نكرد، ذليل¬تر و پريشان احوال¬تر گرداند.» (ارشاد 2/ 77)

10 ـ پيوستن زهير بن قين به امام حسين (ع) : عدّه¬اي از مردم فرازه و بجله گفته¬اند: ما با «زهير بن قين بجلي» از مكّه از زيارت حجّ برمي-گشتيم و با حسين (ع) به يك راه بوديم؛ امّا چون زن¬ها با او بودند و نيز از ترس بني¬اميّه خوش نداشتيم، كه با آن حضرت هم¬منزل باشيم؛ ازاين¬رو، وقتي حسين (ع) مي¬رفت فرود مي¬آمديم و چون او فرود مي¬آمد ما پيش مي¬رفتيم، تا اين¬كه حسين (ع) در جايي فرود آمد كه ما هم چاره نداشتيم جز اين¬كه در آن¬جا فرود آييم. ما نشسته بوديم و مشغول خوردن غذا بوديم كه فرستادة حسين(ع) بيامد و پس از سلام گفت: اي زهير بن قين، اباعبدالله الحسين (ع) مرا فرستاده، كه پيش وي روي. پس هر كس از ما هر چه در دست داشتيم انداختيم و خموش مانديم، گويي پرنده بر سر ما نشسته است. «دلهم دختر عمرو» كه زن زُهير بود به او گفت: «سبحان الله، پسر پيغمبر خدا (ص) سوي تو مي¬فرستد و تو نزد او نمي¬روي؟ چه شود كه نزدش روي و سخنش را بشنوي و بازگردي؟» زهير به نزد آن حضرت رفت و به زودي خوشحال برگشت، بدان سان كه صورتش مي¬درخشيد و به ياران خود گفت: «هركه مي¬خواهد به من ملحق شود بيايد، وگرنه اين آخرين عهد من و شما خواهد بود.» آن¬گاه گفت: من حديثي براي شما نقل مي¬كنم. ما به جنگ و غزاي بلنجره رفته بوديم، آن را گشوديم و غنايم بسيار به دست آورديم. سلمان فارسي كه در آن جنگ با ما بود به ما گفت: «اگر به سيّد جوانان بهشت رسيديد و او را ديديد، از جنگ زير لواي او بيشتر از اين خرسند شويد و آن مسرّت بهتر و ارجمندتر از اين غنايم خواهد بود.» آن¬گاه زهير زنش را طلاق داد و به او گفت: «تو آزادي، پيش كسان خود برو كه نمي¬خواهم به سبب من بدي به تو رسد.» آن¬گاه گفت تا خيمه و بار و اثاث وي را سوي حسين بردند و به يارانش هم گفت:‌ «هر كس از شما مي¬خواهد با من بيايد، وگرنه ديدار آخرين است.» (ارشاد 2/73) (طبري 2983)

به نقل امام سجّاد (ع)، سيّدالشّهدا (ع) به طرف عراق در تمام منازل از يحيي بن زكريّا ياد مي¬كرد. در يكي از روزها فرمود: از خواري دنيا همين بس كه سر حضرت يحيي (ع) را براي يكي از زنازادگان بني¬اسرائيل هديه بردند. (اعلام¬الوري 313)

ابن¬زياد دستور داد همة مرزهاي عراق را تحت كنترل درآورند، تا مبادا کسي از شيعيان امام حسين (ع) به عراق وارد يا از آن خارج شود.

از طرفی دیگر، «فرزند زياد» دست به يک بازداشت گسترده از شيعيان زد و تعداد بسیاری از آن¬ها را دستگير نمود که از ميان بازداشت شدگان، «سليمان بن صرد خزاعي»، «مختار بن يوسف ثقفي» و چهار صد نفر از اعيان و بزرگان كوفه بودند.

11 ـ توقّف در خزیمیّه و پريشاني حضرت زينب: کاروان امام به حرکتش ادامه داد، و چون به «خزيميّه» رسيد، يک روز و يک شب در آن¬جا اقامت نمود تا از خستگي راه و زحمت سفر استراحت کند، در آن¬جا حضرت زینب (ع) با صدايي گريه¬آلود به خدمت برادرش رسید و عرض کرد: من از هاتفي شنيدم که مي¬گفت:

اَلا يا عَيْنُ فَاحْتَفِلِي بِجَهْدٍ فَمَنْ يَبْکِي عَلَي الشُّهَداءِ بَعْدِي

عَلي قَومٍ تَسُوقُهُمُ الْمَنايا بِمِقْدارٍ اِلي اِنْجازِ وَعْـــــدِي

«اي چشم! کوشا باش، چه کسي بعد از من بر شهدا خواهد گريست». «بر گروهي که اجل، آن¬ها را براي انجام وعده¬اي مقدّر به پيش مي-راند».امام حسین (ع) به وي فرمود: «خواهرم! هر آن¬چه قضاي الهي باشد، انجام خواهد شد» (الفتوح 122 /5)

12 ـ رسيدن خبر شهادت عبدالله: چون امام حسين (ع) به «زباله» رسيد، خبر دردناک کشته شدن فرستاده¬اش «عبدالله بن يقطر» را دريافت نمود. آن حضرت، وي را براي ملاقات با مسلم بن عقيل فرستاده بود که مأموران او را در قادسيه دستگير نمودند و نزد فرزند مرجانه فرستادند، وقتي نزد آن پليد حاضر شد، ابن¬زياد بر او فرياد کشيد: «بالاي منبر برو و آن دروغگوي فرزند دروغگو را لعنت کن و پايين بيا، تا در بارة تو تصميم خود را بگيرم...». ابن¬مرجانه گمان کرد که وي چنان خواهد کرد؛ و نمي-دانست که او از آزادگان بي¬نظيري است که کلام خدا به وسيلة آنان، در زمين سربلند مي¬گردد. آن قهرمان عظيم بالاي منبر رفت و صداي کوبنده¬اش را بلند نمود و گفت: «اي مردم! من فرستادة حسين فرزند فاطمه به سوي شما هستم، تا او را برضدّ فرزند مرجانة ناپاک، ناپاک¬زاده-که خدايش لعنت کند، ياري کنيد و نصرت دهيد.» آن¬گاه وي به لعن و نفرين ابن¬زياد پرداخت و زشتکاري¬هاي بني¬اميه را بيان کرد و مردم را به ياري دادن ريحانة پيامبر (ص) فراخواند. ابن¬زياد به شدّت خشمگين شد و دستور داد تا او را از بالاي کاخ به پايين بيندازند. مأموران، او را از بالاي کاخ به پايين انداختند و استخوان¬هايش شکسته شد، امّا هنوز رمقي در او باقي بود که فروماية پليد «عبدالملک لخمي» سرش را بريد تا نزد اربابش پسر مرجانه تقرّب جويد. مردم از اين کار، بر وي خرده گرفتند و او عذر آورد که مي¬خواست وي را راحت کند! هنگامي که خبر شهادت عبدالله به امام (ع) رسيد، اين امر بر او گران آمد و به اصحابش فرمود: «پيروان ما از ياري ما دست کشيده¬اند، پس هرکس دوست دارد که برود، مي¬تواند حرکت کند که از ما بر او عهدي نباشد». مگسان اجتماع که به خاطر کسب غنايم به دنبال امام آمده بودند، از دور آن حضرت پراکنده شدند و ياران برگزيده¬اش که با وي از مکّه آمده بودند، همراه وي ماندند. (كامل¬42 /4) (منتهي¬الآمال 238)

اگر امام حسين (ع) در انديشة ملک و سلطنت بود، در آن وقت که به سختی به یاور نیاز داشت، با کساني که به دنبالش آمده بودند، اين¬گونه با صراحت نمی¬فرمود: کسی که با وی باشد، منصب يا مالي به دست نمي-آورد، بلکه به صحنه¬هاي جهاد قدم مي¬گذارد.

13ـ نامة یزید به عبیدالله: چون به یزید خبر رسید امام حسین (ع) از مکّه خارج شده این نامه را به ابن¬زياد نوشت: «به من خبر رسيده، که حسين به سوي کوفه حرکت کرده است. پيش از آن¬که به عراق برسد، به سوي وي بشتاب. روزگار تو از ميان روزگاران و شهر تو از ميان شهرها، به او مبتلا گشته است؛ و تو از ميان عاملان، گرفتار او شده¬اي، و در آن وقت است که تو يا آزاد مي¬شوي و يا برده¬اي مي¬گردي، هم¬چنان¬که برده¬اي آزاد مي¬گردد. امّا بعد: به اهل کوفه و افرادی که موافق و مطيع هستند، يک ¬صد و بيشتر بخشش کن.» (معجم¬الکبير طبراني 123 /3)

اين نامه، داراي پيامي از قساوت و شدّت است، زيرا در آن، يزيد به ابن¬زياد اخطار مي¬نمايد که اگر در مأموريتش تقصير روا دارد و از عهدة جنگ با حسين بر نيايد، او را از پيوندش با بني¬اميه، جدا ساخته و به جدّش «عبيد رومي» باز مي¬گرداند، تا برده¬اي بشود هم¬چون ديگر بردگان که فروخته مي¬شود و آزاد مي¬گردد.


کتاب امام حسین (ع)

دکتر رحمت الله قاضیان