فصل ششم - نديدن خدا دليل بر نبودن او نيست

فصل ششم - نديدن خدا دليل بر نبودن او نيست.
ماترياليست¬ها گفته¬اند: اوّلاً، ما در تحقيقات و بررسي¬هايمان هرگز به موجوداتي غيرمادّي همچون خدا، روح و فرشته برخورد نكرده¬ايم؛ ازاين¬رو، اينها وجود خارجي ندارند.
ثانياً، هر موجودي در ظرف مكان و زمان موجود است؛ پس فرض موجودي به نام «خدا» يا هر چيز ديگري كه نه در هيچ زماني باشد و نه در هيچ مكاني، امكان¬پذير نيست.
پاسخ: يكم، هرچند علم بشري با مقايسه به حيوانات و با مقايسه به گذشتة خودش شايستة¬ تحسين است؛ امّا همين علم بسيار انسان هم، با مقايسه به مجهولاتش از جهان، آنچنان اندك است كه همچون قطره¬اي در مقابل درياست.
عالِم بدون دليل نه چيزي را مي¬پذيرد و نه بدون دليل چيزي را انكار مي¬كند. اگر کسی بسيار علم آموخته باشد، ولي سخني را بدون دليل رد يا انكار كند، آن شخص عالم واقعي نيست. چه علم در ذات خود هرگز جمود يا غرور نمي¬پذيرد؛ بلكه علم بشر را در مقابل حقايق خاضع و تسليم مي¬كند و در قبول و انكار حقايق محتاط مي¬نمايد. به طوري¬كه گفته¬اند: «جمود از جهل بدتر است و روحيّة تحقيق از خود علم مقدّس¬تر است». روح تحقيق هم آن¬گاه در كسي حاصل مي¬شود كه به نقص علم و اطّلاعات خود معترف باشد.
چنان¬كه محقّقين فرموده¬اند: علم سه وجب است: وقتي كسي به وجب اوّل مي¬رسد تكبّر به او دست مي¬دهد؛ چون به وجب دوّم رسيد تواضع به او دست مي¬دهد و چون به وجب سوّم برسد مي¬فهمد كه چيزي نمي¬داند.
و به سقراط منسوب است كه در اين زمينه گفته است:
تا بدانجا رسيد دانش من كه بدانستم همي كه نادانم
و «ابن سينا» آن نابغة¬ دوران در اين زمينه گفته است:
دل گرچه در اين باديه بسيار شتافت يك موي ندانست، ولي موي شكافت
اندر دل من هزار خورشيد بتـــافت آخر به كمال ذرّه¬اي راه نيــــــــافت
و «انيشتين» بزرگ¬ترين رياضي ـ فيزيكدان قرن اخير گويد:
«بشر پس از آشنايي با فيزيك جديد همين¬قدر مي¬تواند ادّعا كند كه با الفباي كتاب آفرينش آشنا شده است نه بيشتر». يعني در اين زمان مثل بشر از نظر علم و دانش مثل كودكي است كه تازه به دبستان رفته و الفباي كتاب¬هاي علمي كه به آن زبان نوشته شده بخواند و بفهمد با عالم شدن نسبت به حقايق جهان چقدر فاصله دارد. ( مقدّمه خلاصه فلسفي نظريّه انيشتين)
و «پول¬کرانس ابرسولد» فيزيک¬دان معروف در اين مورد می¬گويد:
«در ابتدای تحصيلات علمی خود، من به قدری شيفتة¬ روش¬های علمی بودم که يقين داشتم علم روزی همه چيز را کشف خواهد کرد و اَسرار تمام پديده¬ها را فاش خواهد ساخت؛ حتّیٰ اصل حيات، مظاهر آن و هوش انسانی را روشن خواهد کرد. ولی هر قدر بيشتر تحصيل و مطالعه می¬کردم و همه چيز را از اتم گرفته تا کهکشان و از ميکرب تا انسان را از نظر گذراندم ، متوجّه شدم که هنوز خيلی چيزها مجهول مانده است.
علم می¬تواند با موفّقيّت جزئيّات اتم را شرح دهد يا خواص موجودات طبيعی را بيان کند؛ ولی به تعريف روح و عقل بشر قادر نخواهد بود. دانشمندان متوجّهند که می¬توانند کيفيّت و کمّيّت اشياء را مطالعه و بيان کنند. علوم و يا عقول بشری نمی¬توانند بگويند که اتم¬ها، کهکشان¬ها، روح و انسان با استعداد شگفت¬¬انگيزش از کجا آمده¬اند؟
علوم برای ابتدای عالم می¬توانند فرضيّة انفجار را بيان دارند که اتم¬ها، ستارگان، کهکشان¬ها در نتيجة¬ انفجار يک مادّه اوّليّه توليد شده؛ ولی نمی-توانند بگويند که آن مادّة اوّليّه و نيروی منفجر کننده از کجا آمده بود، برای پاسخ اين سؤال هر کس عقل سليم دارد، به وجود آفريننده اعتراف می¬کند.» (اثبات وجود خدا، ص 66 )
و «قرآن¬کريم» تنها کتاب تحريف نشدة¬ آسمانی دراين زمينه می¬فرمايد: «قُل لَوكانَ البَحرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي، لَنَفِدَ البَحرُ قَبلَ اَن تَنفَدَ كَلِماتُ رَبِّي؛ وَلَو جِئنا بِمِثلِهِ مَدَداً: بگو اگر دريا برای نوشتن کلمات پروردگارم مرکّب شود، پيش از آن¬که کلمات پروردگارم پايان پذيرد، قطعاً دريا پايان می-پذيرد، هرچند نظيرش را هم به مدد آن بياوريم.» (كهف 109 )
ازاين¬رو، بايد گفتار خداوند را تصديق کرد که می¬فرمايد: «مااُوتيتُم مِنَ العِلمِ اِلَّا قَليلا: ما از علم جز اندکی به شما نداديم.» ( إسراء 85)
با توجّه به اين مطلب گوييم: چگونه ماترياليست¬های نادان با اين علم اندکشان و حتّيٰ علم اندک بشريّت، می¬پندارند که به همه چيز عالم¬اند؛ و ازاين¬رو، به طور قطع و جزم ادّعا می¬کنند که نه خدايي هست و نه فرشته¬اي و نه روحي، بلكه غير از مادّه و مادّيّات و محسوسات هيچ چيز وجود ندارد؟
«امام صادق (ع)» در بحث با يکی از منکرين خدا به او فرمود: آيا می¬دانی که زمين دارای زير و رويی است؟ عرض کرد: آری. فرمود: آيا به زير زمين رفته¬ای؟ گفت: نه. فرمود: پس نمی¬دانی زيرزمين چه هست؟ گفت: نه؛ جز اين¬که گمان می¬کنم که زيرزمين چيزی نيست. امام(ع) فرمود: گمان عجز از يقين است. آن¬گاه امام (ع) به او فرمود: آيا به آسمان رفته¬ای و از آنچه در آنجاست خبر داری؟ گفت: نه. فرمود: شگفتا، نه به مشرق رسيده¬ای و نه به مغرب و نه به زير زمين رفته¬ای و نه به آسمان صعود کرده¬ای که ببينی در آن جاها چه هست و مخلوقاتشان را بشناسی؛ با اين حال، حقيقت موجود در جهان را انکار می¬کنی و آيا انسان خردمند چيزی را که نمی¬شناسد، انکار می¬کند؟ زنديق گفت: کسی تا کنون اين چنين با من سخن نگفته است. (كافي، كتاب توحيد، حديث 1 )
دوّم، نديدن خدا هم به هيچ وجه دليل بر نبودن آن نيست؛ زيرا به قول معروف: «عَدَمُ الوُجدانِ لايَدُلُّ عَلیٰ عَدَمِ الوُجودِ: نيافتن دليل بر نبودن نيست». ازاين¬رو، همان طوري كه اعتقاد به وجود چيزي دليل مي¬خواهد، اعتقاد به عدم چيزي هم دليل مي¬خواهد.
در واقع کسانی که به دليل نديدن خدا منکر او می¬شوند، خدا را به عنوان موجودی از موجودات جهان و در کنار ساير علل مادّی در نظر می¬گيرند؛ و انتظار دارند همان¬طوری که در تحقيق و تفحّص به علّت مادّی فلان پديده دست می¬يابند، در تحقيق و تفحّص، خدا را هم در گوشه¬ای از جهان بيابند و اگر نيافتند وجود او را به کلّی انکار کنند.
درست مثل آن¬که کسی بخواهد سازندة يک خانه را از درون کمدها و گنجه¬هايش بيابد و اگر نيافت، منکر سازنده¬ای برای آن بشود. و حال آن-كه از آنجا که خدا خالق هر چيزی است؛ هيچ چيز هم مانند او نيست: «لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ: هيچ چيز مانند او نيست.» ( شوري، 11 )
آری، خدا را با چشم عقل بايد ديد نه با چشم سر. چنان¬که علي (ع) در پاسخ کسی که از آن حضرت پرسید: آيا پروردگارت را ديده¬ای؟ فرمود: وای بر تو، من پروردگاری که نبينم عبادت نمی¬کنم. عرض کرد: چگونه او را ديده¬ای؟ فرمود: چشم¬ها به مشاهده¬ ديدار او را درک نمی¬کنند؛ بلکه دل¬ها با حقيقت ايمان او را می¬بينند. (توحيد صدوق، ص 109)
اصولاً براي پي بردن وجود هر چيزي لازم نيست كه حتماً خود آن را با چشم ببينيم يا با ساير حواس احساس كنيم؛ بلكه ما به بسياري از چيزها از روي آثارشان به وجودشان پي مي¬بريم. چنان¬كه وجود الكتريسيته در سيم را از طريق روشن¬ كردن لامپ، به كار انداختن كولر و پنكه و داغ كردن اطو تشخيص مي¬دهيم. به اشعّة ماوراء بنفش نيز به وسيلة آثارش پي برده¬اند. به همين ترتيب، ما به وجود خداوند از طريق نظام بديع و قوانين محكم و آثار شگرف¬انگيز پديده¬هاي جهان پي مي¬بريم.
يکی از زنادقه در ضمن بحثی طولانی به امام رضا (ع) عرض کرد: چون نمی¬توان خدا را با هيچ¬ يک از حواس ادراک کرد؛ معلوم می¬شود، که چيزی هم به نام خدا وجود ندارد. امام(ع) به او فرمود: وای بر تو، چون حواست از ادراک او عاجز است، پروردگاری او را انکار می¬کنی؟ در حالی که چون حواس ما از ادراک او عاجز است، می¬دانيم که او پروردگار ماست و او چيزی است بر خلاف اشياء. (ـ بحارالانوار 3/36)
سوّم، امور بسياری همچون غم، شادی، ترس، دوستی و غيره هم داريم كه هيچ عاقلي ـ خواه الهي يا مادّي ـ منكر وجود آنها نيست؛ ولي با اين وجود، نه مادّه¬اند و نه مادّي؛ چون هيچ¬كدام خواصّ مادّه را كه داشتن وزن و اشغال فضاست، ندارند.
هنگامی که يک خانه، کتاب، اتومبيل، هواپيما، تلفن، راديو، تلويزيون، رايانه و ... مشاهده می¬کنيم، فوراً به طور قطع حکم می¬کنيم که هر يک از آنها سازنده¬ای دارند.
انسان يا حيوانی که مرده با چند لحظه قبل که زنده بود، فرقی نمی-کند. بنابراين، حيات محسوس نيست و تنها از آثارش که تنفّس، تغذيه، حرکت و غيره است، بدان پی می¬بريم.
با کشف راديو و تلويزيون، معلوم شد که امواج صوتی بسياری در فضا هست که ما بدون گيرنده¬ای مثل تلفن، راديو و تلويزيون نمی¬توانيم از وجود آنها آگاه گرديم.
و حتّي عقل و دل هم تنها در صورتی می¬توانند خدا را ادراک کنند که پرده¬های شهوت و تعصّب آنها را فرا نگرفته باشد؛ همان طوری که چشم هم تنها وقتی می¬تواند اشياء را ببيند که پرده¬ای جلو آن نباشد. آري، عقل و دل از وجود اين پديده¬های مادّی و از نظم دقيق و حيرت¬انگيزشان به طور قطع يقين پيدا می¬کند که خالق و ناظمی دانا و حکيم آن¬ها را ساخته و پرداخته است، نه اين¬که معلول تصادف و اتّفاق باشند.
«ابن ابی¬العوجاء» از مادّيّون معروف زمان امام صادق (ع) گويد: به آن حضرت عرض كردم: اگر خدايی هست، چرا خودش را برای خلقش آشکار نمی¬کند و آنها را به عبادت خودش فرانمی¬خواند، تا اصلاً بين دو نفر آنها هم اختلاف نشود؟ و چرا خودش را از مردم محجوب کرده و پيامبران به سوی آنها می¬فرستد؟ امام صادق (ع) فرمود: وای بر تو، چگونه از تو پنهان است، کسی که قدرتش را در خود تو نشان داده است؟ تو را ايجاد کرد بعد از آن¬که نبودی؛ تو را بزرگ کرد بعد از آن¬که کوچک بودی؛ تو را نيرومند نمود بعد از آن¬که ضعيف بودی؛ تو را مريض نمود بعد از آن¬که سالم بودی و تو را سالم نمود بعد از آن¬که مريض بودی؛ تورا خوشنود نمود بعد از آن¬که در خشم بودی و خشمناکت نمود بعد از آن¬که خوشنود بودی؛ تو را محزون نمود بعد از آن¬که خوش¬حال بودی و خوشحالت نمود بعد از آن¬که محزون بودی، دوستيت بعد دشمنی و دشمنيت پس از دوستي؛ تصميمت بعد درنگ و درنگت پس از تصميم؛ خواهشت بعد از نخواستن و نخواستنت بعد از خواستن؛ تمايلت بعد هراست و هراست پس از تمايل؛ اميدت بعد نوميدی و نوميديت بعد اميد؛ و همين¬طور امام صادق (ع) آن¬قدر آثار قدرت خداوند را در من که قابل انکار نبودند برشمرد که من گمان کردم که الآن خدا در بين من و امام صادق (ع) آشکار می¬شود. ( كافي، كتاب توحيد، حديث 2)
چهارم، خدا با اين¬كه در هيچ زمان و مكاني نيست، در همة زمان¬ها و مكان¬ها هم هست؛ چنان¬كه قرآن¬كريم مي¬فرمايد: «هُوَ مَعَكُم اَينَ ماكُنتُم: هرجا باشيد او با شماست.» ( حديد 4 )
بنابراين، منظور از اين¬كه مي¬گوييم: «خدا در هيچ زمان و مكان نيست» اين است كه آن ذات مقدّس همچون ساير موجودات محدود كه داراي زمان و مكان خاصّي مي¬باشند، نيست. و به عبارت ديگر، نه مكاني محيط بر ذات اقدس الهي است و نه زماني، بلكه برعكس، او بر همه چيز ـ از جمله بر همة¬ زمان¬ها و مكان¬ها محيط است. چنان¬كه قرآن كريم مي¬فرمايد: «كانَ اللهُ بِكُلِّ شَيءٍ مُحيطاً: خدا بر هر چيزي احاطه دارد.» ( نساء 126)
بدين ترتيب، معلوم مي¬شود كه انكار وجود خدا از سوي ماترياليست¬ها ادّعاي پوچی است كه آنها براي فرار از زحمت فكر كردن و تعقّل و قبول مسئوليّت و عمل اظهار مي¬كنند؛ وگرنه بشري كه با اعتراف صريح دانشمندان، معلوماتش در برابر مجهولاتش ناچيز است، چگونه به خودش اجازه مي¬دهد كه وجود خالقي دانا و حكيم و توانا براي جهان و موجودات بسيار پيچيده و منظّمش انكار كند؟
وقتی که «يوری گاگارين» اوّلين فضانورد شوروی و جهان با سفينة¬ خود به فضا رفت و دور زمين را گشت، شوروی¬ها برای تبليغ فلسفة ماترياليستی و الحاديشان از وی خواستند که مطالبی مبنی بر عدم خدا و ماوراءالطّبيعه اظهار دارد و او هم گفت: مردم، نه خدايی هست و نه فرشته¬ای؛ چون من به فضا رفتم و هيچ يک از اينها را نديدم.
يک شاعر ايرانی هم در جواب آقای گاگارين اشعاري چنين سروده است:
ديدم که يکی فضـــــــانوردی برگشت ز جــــوّ لاجوردی
مي¬گفت در اين فضاخدا نيست ردّ قدم فرشته¬هـــــــا نيست
رفتم به فضــــــــا، خدا نديدم آثار فرشته¬هــــــــــا نديدم
از من ببريد يک ســـــــلامی آقای فضـــــــــانورد نامی
بايک دو قدم فضـــــا پريدن نتوان مَلَک و خدای ديدن
ديدار خــــــــــدا شود ميّسر با ديــــدة¬ دل نه ديده سر