سایت اصول دین


اسماعيليّه يا باطنيّه


دکتر رحمت الله قاضیان

3 ـ اسماعيليّه يا باطنيّه.

اسماعيليه يا باطنيّه فرقه¬اي از شيعه هستند، كه معتقدند بعد از امام جعفرصادق (ع) امامت حقِّ فرزند ارشدش اسماعيل بوده، كه 5 سال پيش از پدرش در سال 145 هجري درگذشته بوده و بعد از او امامت به فرزندش محمّد بن اسماعيل منتقل گشته كه از نظر اسماعيليه «سابع تامّ» است و دور امامت به او تمام مي¬شود و بعد از او امامت در خاندانش باقي مي¬ماند.

فاطميّون

بعد از محمّد بن اسماعيل سه امام بعدي باطنيّه پنهاني زندگي مي¬كردند؛ ازاين¬رو، بدانها «امام مستور» گويند؛ ولي اين امامان مستور داراي دُعاتي بودند كه به طور آشكار مردم را به پيروي از آنان دعوت مي¬كردند كه معروفترين آنها «ميمون بن ديصان» معروف به «قدّاح» است كه با فرزندانش در بلاد مختلف به امامت امامان اسماعيلي دعوت مي¬كرد.

عاقبت يكي از اين دُعات به اسم ابوعبدالله شيعي در شمال آفريقا دولت اَغالبه را در آن سرزمين برانداخت و ابومحمّد عبيدالله مهدي را از زندان به درآورد و به حكومت رساند. بدين ترتيب، بعد از آن سه امام مستور چون امامت به عبيدالله مهدي رسيد در سال 296 هجري در قاهره دعوت خود را آشكارا كرد و سلسلة¬ فاطميّان مصر را به وجود آورد و ازآن زمان تا سال 567 يعني بيش از 180 سال بر شام وتمام شمال آفريقا حکومت داشتند.

بعد از مرگ مستنصر بالله در سال 487 ميان دو فرزندش «المصطفي لدين¬الله» معروف به «نزار» و ابوالقاسم احمد «المستعلی بالله» بر سر جانشينی پدر اختلاف افتاد. هرچند مستنصر، نزار را به وليعهدی خويش برگزيده بود؛ ولی وزيرش افضل برای حفظ موقعيّت خودش مستعلی بالله را به امامت رساند. از اين تاريخ فاطميّون خود به دو دسته تقسيم شدند: گروهی از آنان در مصر و يمن و گجرات و شام و بلاد مغرب امامت مستعلی را پذيرفتند و به «مستعليه» معروف شدند؛ ولی گروهی از اسماعيليان شام و اسماعيليان ايران و عراق و ماوراءالنّهر نزار را امام بر حق دانستند و به «نزاريّه» معروف شدند.

پس از مرگ الآمر بالله فرزند مستعلی، فرقة¬ مستعليه خود به دو شاخه تقسيم شدند: بعضی به امامت «الحافظ بالله» فرزند مستعلی پسرعموی الآمر بالله که به قدرت رسيد معتقد شدند و «حافظيّه» نام گرفتند؛ ولی گروهی ديگر به امامت تنها پسر الآمر بالله به نام «طبيب» که به قدرت نرسيد، معتقد گشتند و به «طبيبيّه» معروف شدند. طبيبيّه در يمن و هند به قدرت رسيدند و در هند «بهره» نام گرفتند. طبيبيّه خود به دو شاخه: «داوديّه» و «سليمانيّه» منشعب گشتند، اکثر طبيبيّة¬ هند داودی هستند و بيشتر طبيبيّة¬ يمن سليمانی می¬باشند. حافظيّه پس از انقراض فاطميّون مصر توسّط ايّوبيّان قلع و قمع شدند.

آری، حکومت دويست ساله¬ی فاطميّون مصر, که در اوج شکوفايی علمی و مذهبی بود، با ده¬ها تهمت کوبنده، به دست ايّوبيان نابود شد؛ کتاب¬خانه¬های عظيم آنان را به آتش کشيدند، کتاب¬خانه¬ی عظيم سلطنتی جامع الازهر, که دويست هزار جلد کتاب نفيس در علوم فقه، لغت، تاريخ و ادب، طبّ، کيميا (شيمی)، فلک و نجوم، رياضيّات، هندسه و هندسه¬ی فضايی داشت و به قول مقريزی از جمله¬ی عجايب هفتگانه بود، به غارت رفت و در سال 448 توسّط صلاح¬الدّين ايّوبی در آتش سوخت. سربازان صلاح الدّين تنها از جلد چرمی کتاب¬های نفيس، چکمه و کيف می¬ساختند و بقيّه را در کوره¬ها می¬سوزاندند.

حسن صباح و نزاريّه

بعد از شكست المصطفیٰ لدين¬الله فاطمی معروف به نزار فرزند مستنصر از برادرش مستعلي، حسن صباح که طرفدار او بود، با فاطميان مصر قطع رابطه كرد و در سال 473 به ايران آمد و در خوزستان، اصفهان، يزد، کرمان، دامغان و نواحی ديگر به عنوان يك فرقة جديد به تبليغ برای نزار پرداخت و با تأسيس قلعة¬ الموت در سال 483 حکومت نزاريّه را در ايران پی¬ريزی کرد. چون نزار مرد، گفتند:‌ يكي از پسران نزار كه بعد از مرگ او به دنيا آمده بود با حسن صباح به الموت برده شده؛ ولي اين امر به هيچ¬وجه مسلّم نيست و به وسيلة¬ نوشته¬هاي اسماعيليّة الموت هم تأييد نشده است؛ بلكه منظور از امام در نوشته¬هاي آنان خود نزار بوده است، سكّه¬هايي هم كه اسماعيليّة¬ الموت زده¬اند، به نام «نزار»‌ است، در منابع اسماعيليّة¬ الموت از حسن صباح به عنوان «حجّت اعظم»‌ نام برده شده است.

سلسله مراتب نزاريان: نزاريان داراي مراتبي به شرح زير بودند:

1 ـ امام، كه رهبري را بر عهده داشت.

2 ـ‌ داعي¬الدّعاة يا داعي اكبر، كه نمايندة¬ امام بود

3 ـ‌ حجّت‌، كه سخن او حجّت خدا تلقّي مي¬شد و سرپرست مبلّغان و داعيان بود

4 ـ‌ داعيان و مبلّغان و رسولان، كه براي تبليغ به نواحي مختلف اعزام مي¬شدند.

5 ـ رفقا يا مأذونان، كه پس از گذراندن تعاليم مقدّماتي، به اسرار سرّي راه يافته بودند.

6 ـ فداييان، كه آمادگي مقام قرب شهادت و دريافت ابلاغ ترور دشمنان را داشتند.

7 ـ‌ مستجيبان يا نومريدان، كه براي هرگونه فعّاليّت و سربازي آموزش مي-ديدند.

ملکشاه چندين بار لشکريانی برای از بين بردن صباحيان گسيل نمود، ولی موفقيّتی حاصل نکرد. با مرگ ملکشاه صباحيان فرصت بيشتری برای تبليغ پيدا کردند. اندکی پيش از آن نيز نظام¬الملک دشمن بزرگ صباحيان به وسيلة¬ کارد يکی از فدائيان حسن از پای درآمده بود و بعد از نظام¬الملک دو پسرش احمد در بغداد و فخرالملک در نيشابور نيز به ضرب کارد فداييان از پای درآمدند و بسياری ديگر از دشمنان اسماعيليّه هم به وسيلة¬ کارد آنان کشته شدند؛ و اينها هم سبب شد که رُعبی عظيم دردل مخالفين آنها افتد.

سلطان سنجر نيز بر اثر تهديدی که از جانب حسن ديده بود، از تعقيب حسن باز ايستاد. توضيح آن¬که حسن يکی از فدائيانش را مأمور کرد که شب هنگام کاردی نزديک تخت سلطان بر زمين کوبد و آن¬گاه به او پيغام داد: «آن کس که کارد به زمين درشت فرو می¬کند، در سينة¬ نرم سلطان هم تواند نشاند.» و همين امر هم، سبب شد که سنجر بترسد و با صباحيان آشتی کند؛ و بدين ترتيب، قدرت آنان افزون گرديد.

حاكمان الموت: الموت حاكماني به شرح زير داشته است؟

1 ـ‌ حسن صباح: حسن صباح كه اوّلين حاكم الموت بود، پس از کاميابي¬هاي بسياري در طول 34 سال در سال 518 قمری درگذشت. وی مردی معتقد و خشک بود؛ به طوری که دو پسر خود را به خاطر تخلّفات مذهبی کُشت.

2 ـ حكومت بزرگ¬اميد: حسن با سلطنت موروثی مخالف بود؛ ازاين رو، بزرگ¬اميد را که حاکم يکی از قِلاع بود، جانشين خود کرد و بزرگ¬اميد به عنوان دوّمين حاكم الموت تا سال 533 رهبري اسماعيليّان را بر عهده داشت.

3 ـ‌ محمّد بن بزرگ¬اميد:‌ سوّمين حاكم الموت محمّد بن بزرگ¬اميد بود كه از سال 533 تا سال 558 يعني 25 سال رهبري اسماعيليّه را بر عهده داشت.

4 ـ‌ حسن¬علي ذكره¬السّلام: چهارمين حاكم الموت «حسن¬علي ذكره¬السّلام» معروف به «حسن¬دوّم» بود كه از مصر آمد و خود را پسر نوة نزار اعلام كرد و براي خود معصوميّت و قائم بودن قائل شد و از سال 557 تا سال 561 در الموت بر اسماعيليّان پيشوايي كرد.

5 ـ محمّد دوّم:‌ پنجمين حاكم الموت محمّد دوّم پسر حسن دوّم بود كه از سال 562 تا 607 حكومت كرد و تا حدودي ادّعاهاي پدرش را تعديل نمود؛ وي تصوّف را نيز با كيش اسماعيلي درآميخت و امام حكم پير طريقت را پيدا كرد.

6 ـ‌ جلال¬الدّين حسن: ششمين حاكم الموت «جلال¬الدّين حسن» معروف به «حسن سوّم»‌ بود كه از سال 607 تا 618 در الموت حكمراني كرد. جلال¬الدّين به فكر سازش با حكّام سنّي افتاد و پيروان خود را متقاعد كرد كه به مذهب تسنّن بگروند.

7 ـ علاءالدّين محمّد سوّم: هفتمين حاكم الموت است‌ كه در سنّ نُه سالگي به جاي پدر نشست و مدّت 34 سال يعني از سال 562 تا سال 618 در الموت حكومت كرد.

8 ـ‌ خورشاه ركن الدّين: هشتمين حاكم الموت «خورشاه ركن¬الدّين محمّد سوّم» بود كه پس از يك سال حكومت، چون هلاگو به قصد تسخير قلعة الموت در اطراف قلعه لشكر زده بود به توصية¬‌ خواجه نصيرالدّين طوسي خود را تسليم كرد.‌

جانشينان حسن صباح تا انقراض آنان توسّط هلاگو در سال 654 در قلعه¬هايی كه از خراسان تا شام گسترده بودند، حکومت می¬کردند. از اين تاريخ به بعد نزاريّه در مناطق مختلف ايران، افغانستان، هندوستان و پاکستان پراکنده شدند.

خورشاه براي جلب رضايت هلاگو، خود اكثر قلاع اسماعيليّه را ويران كرد و سنّي¬ها‌ نيز مغولان را تشويق كردند كه تا مي¬توانند اسماعيليّه را از بين ببرند؛ و ازاين¬رو،‌ مغولان تنها در ديلمستان 12 هزار نفر را كشتند. و چون بعد از اين،‌ هلاگو، خورشاه را به نزد منكوقاآن برادر بزرگ خود فرستاد،‌ وي او را به قتل رساند.

افراد عادّي نزاري تا مدّت¬ها مبارزه را ادامه دادند. قلعة گردكوه سه سال مقاومت كرد، قلاع قهستان تا بعد از بيست سال مقاومت به تدريج مسخّرگرديدند. پيروان اسماعيليّه تا اواسط قرن نهم در قهستان باقي ماندند و براي احياي دولت اسماعيلي تلاش نمودند،‌ ولي چون موفقيّتي به دست نياوردند، با پوشيدن لباس تصوّف به زندگي پنهاني روآوردند.

پس از مرگ شمس¬الدّين محمّد بيست و هشتمين امام نزاری در حدود سال 710 قمری، نزاريّه به دو دسته تقسيم شدند. بدين معنی که بعضی پيرو فرزندش «مؤمن¬شاه» شدند و فرقة¬ «مؤمنيّه» را به وجود آوردند و گروهی ديگر از آنان پيرو فرزند ديگر شمس¬الدّين محمّد يعنی «قاسم¬شاه» شدند و به «قاسميّه» معروف شدند.

چهلّمين امام نزاريان مؤمنيّه در سال 1210 در شام ناپديد شد و از آن پس تا کنون پيروان وی که به «جعفريّه» شهرت دارند، در انتظار امام مستور خود از اعقاب امير محمّدباقر هستند. اينان در احکام شرعی پيرو مذهب شافعی¬اند.

ولی سلسلة امامان قاسميّه در ايران به فعّاليّت خود ادامه دادند و در زمان فتحعلی شاه قاجار يکی از آنان به نام «امام حسنعلی¬شاه» از سوی فتحعلی¬شاه به لقب «آقاخان» ملقّب گرديد و گروه «آقاخانيّه» را به وجود آورد؛ ولی بعدها که آقاخان اوّل با قاجاريّه درگير شد به افغانستان گريخت و با انگلستان رابطه برقرار نمود؛ و همين هم سبب شد كه موقعيّتش در هندوستان حفظ شود و تاکنون که «آقاخان چهارم» امامت دارد، چند ميليون از فرقه¬ آقاخانيّه در جهان وجود دارند که بيشتر در شبه قارة¬ هند می¬باشند.

باطنيّه: اسماعيليّه، «باطنيّه» هم ناميده می¬شوند؛ زيرا مهمترين ويژگی آنها باطنیگری يعني تأويل آيات و احاديث است؛ و معتقدند که آيات و احاديث دارای ظاهری و باطنی هستند، و باطن آنها را فقط امام می¬داند و ائمّة¬ آنها هم آن-قدر احکام و معارف اسلامي را توجيه و تأويلات دور از اسلام نمودند که بايد گفت اصولاً از اسلام خارج شده¬اند.

فقه: فقه و احكام اسماعيليّه مانند نماز، روزه، خمس،‌ زكات، حجّ‌ و غيره با تعاليم اماميّه چندان تفاوت ندارد. فقيه بزرگ اسماعيليّه «قاضي ابوحنيفه نعمان بن محمّد تميمي مغربي» متوفّاي 363 كتاب «‌دعائم¬الإسلام» را در مورد احكام دين نوشته و مهم¬ترين منبع قانونگذاري دولت فاطميّون مصر بود. اكثر اخبار اين كتاب موافق مذهب اماميّه است. علماي اماميّه قاضي نعمان را شيعه دانسته و در كتاب¬هاي خود به روايات وي استناد جسته¬اند و شايد وي از ترس خلفاي فاطمي از امامان بعد از امام صادق (ع) حديث نقل نكرده است.

دعائم¬الإسلام طبق معتقدات اسماعيليّه به نام «تأويل¬الدّعائم» تأويل شده است؛ ولي معلوم نيست كه اين تأويلات از خود قاضي نعمان است يا ديگري؟

كتب معتبر نزد فاطميّون پنج كتاب است: «دعائم¬الإسلام» و «تأويل¬الدّعائم» كه فاطميّون هر دو را از قاضي نعمان مي¬دانند. «راحة¬العقل» تأليف احمد حميد بن-عبدالله كرماني. «اَلانواراللّطيفه في الحقيقه‌» تأليف طاهر بن ابراهيم حارثي كه در فلسفه و مبدأ و معاد است. «اَلمجالس المؤيّديّه» و خلاصة آن به نام «جامع الحقايق»‌ تأليف هبة‌ الله بن موسي المؤيّد.

اكثر محقّقين برآنند كه «رسائل اخوان¬الصّفا»‌ از نويسندگان گمنام اسماعيليّه است. ازاين¬رو، اسماعيليّة امروزه هم به اين كتاب استناد مي¬جويند و آن را «قرآن ثاني» مي¬نامند.

جهان¬شناسي: «قاضی نعمان» فقه اسماعيلی را بنيان نهاد و متکلمّين فاطمی همچون نسفی و ابوحاتم رازی و ابويعقوب سجستانی، جهانشناسی قرمطيان را با تأثير از افلاطونيان چنين تدوين کردند: ذات باري تعالی برتر از وهم و عقل و فكر است و خداوند بالاتر از حدّ صفات است؛ و نمي¬توان با هيچ صفتي، چه سلبي و چه ايجابي، از خداوند سخن گفت؛ زيرا وي نه چيز است و نه ناچيز، نه موجود است و نه ناموجود،‌ نه جاهل است و نه عالم،‌ نه قادر است و نه عاجز، نه محدود است و نه نامحدود، نه موصوف است و نه ناموصوف، نه در مكان است و نه در لامكان؛ زيرا اثبات حقيقي اين امور، اقتضاي شركت بين او و بين ساير موجودات دارد و شركت و تشبيه هم در حقّ‌ خداي تعالي روا نيست.

اسماعيليّه در مورد پيدايش موجودات براي اين¬كه مشكل صدور كثير از واحد پيش نيايد، گفته¬اند:‌ از امر باري تعالي با كلمة «كُن» «عقل كلّ» يا «عقل اوّل» به وجود آمد، آن¬گاه «نفس كلّي» از كلمة¬ امر توسّط عقل به وجود آمد. از نفس كلّي هم با تأييد عقلِ كلّ «طبايع»‌‌ و از طبايع «امّهات» و از امّهات اجرام آسماني و مواليد هستي به وجود آمدند.

اسماعيليّه معتقدند مظهر عقل کلّ در اين عالم وجود ناطق است و ناطقان همان انبيای اولوالعزم¬اند كه هفت نفرند: آدم، نوح، ابراهيم، موسي، عيسي، محمّد عليهم¬السّلام و اسماعيل بن جعفر. آن¬گاه مي¬گويند: هر ناطق (پيغمبري) وصيّ و اساس و جانشيني دارد كه دروازة¬ علم اوست. ناطق اوّل آدم بود و وصيّش «شيث». ناطق دوّم نوح بود و وصيّش «سام». ناطق سوّم ابراهيم بود و وصيّش «اسماعيل». ناطق چهارم موسيٰ بود و وصيّش هارون. ناطق پنجم عيسي است و وصيّش «شمعون» (پطرس). ناطق ششم‌ حضرت محمّد (ص) است و وصيّش «علي (ع) » و پس از او حسن (ع) و حسين (ع) و علي بن الحسين (ع) و محمدباقر (ع) و جعفر صّادق (ع) بودند. ناطق هفتم «اسماعيل» بود، كه قائم است و ائمّة¬‌ پس از او امامان دورة¬ قيام هستند. ناطق واضع شريعت جديد است و اساس يا وصيّ عالم به علم تأويل شريعت است و وظيفه¬اش بيان اسرار و باطن شريعت است.

اخوان الصّفا

اخوان¬الصّفا يا برادران يك¬دل، جمعيّتي سرّي فلسفي ـ ديني ـ سياسي از باطنيّه بودند‌ كه در سدة چهارم هجري در بصره نشأت يافتند‌. اخوان¬الصّفا بر پاكي و طهارت و نصيحت، اجتماع كرده بودند؛‌ و از جملة آنها: ابوسليمان محمّد بن جعفر بستي معروف به مَقدِسي، ابوالحسن علي بن هارون زنجاني،‌ ابواحمد محمّد بن احمد مهرجاني نهرجوري،‌ زيد بن رفاعه و عوفي بوده¬اند. بعضي ابوالعلاء معرّي، ابن¬راوندي‌ و ابوحيّان توحيدي را هم در شمار اين گروه دانسته¬اند. رسائل اخوان الصّفا چند قسمت بود: قسمت اوّل 14 رساله در مورد منطق و رياضيّات، قسمت دوّم 17 رساله در علوم طبيعي و از جمله علم-النّفس،‌ قسمت سوّم 10 رساله در مابعدالطّبيعه‌ و رسائل يازده¬گانة ديگر در تصوّف و تنجيم و سحر بود. رسالة چهل و پنجم از نظامات گروه و شكل¬گيري آنها گفتگو داشت.

اخوان الصّفا بيشتر سعي در جذب جوانان آمادة پرهيزگاري و خوبي داشتند. آنان در هر شهري نمايندگاني داشتند،‌ كه به تبليغ مكتبشان مي¬پرداختند. اگر براي يكي از اعضاي اخوان گرفتاري مادّي يا معنوي پيش مي¬آمد،‌ تا آنجا كه مي-توانستند گرفتاريش را رفع مي¬كردند؛ به طوري كه همة اعضا احساس مي¬كردند كه يك روح¬اند در چند بدن؛ ولي اگر مي¬ديدند يكي از اعضا از اصول جمعيّت به در رفته است، او را طرد مي¬كردند.

اخوان الصّفا به چهار گروه تقسيم مي¬شدند: گروه اوّل از پانزده تا سي ساله¬ها بودند، كه آنها را «برادران نيك و مهربان»‌ خطاب مي¬كردند. گروه دوّم از سيّ تا چهل سالگان بودند كه اعضاي آن بر گروه نخست نظارت مي¬كردند. گروه سوّم از چهل تا پنجاه سالگان بودند كه آنها را «برادران گرامي و فاضل» خطاب مي-كردند. و گروه چهارم كساني كه سنّشان از پنجاه گذشته بود كه به عقيدة‌ آنها پرده از روي ديدگانشان كنار رفته بود.

هركدام از اين درجات مجلس ويژه¬اي داشتند. اعضاء هر دوازده روز يك بار با سر و وضع آراسته در محفل گرد مي¬آمدند،‌ آن¬گاه رئيس جمعيّت با ظاهري بسيار آراسته كه بر هيبت مجلس مي¬افزود در محفل حاضر مي¬شد و به ارشاد و نصيحت آنان مي¬پرداخت و به مسائلشان پاسخ مي¬گفت و همه را به ثبات قدم و تحمّل مشكلات فرامي¬خواند. و نيز در اين محفل رسائل معروف جمعيّت خوانده مي¬شد‌ و مشكلات آنها شرح داده مي¬شد.

اخوان¬ افرادي را به شهرها مي¬فرستادند و مردم را مخفيانه به مذهب خود مي¬خواندند. مجالس اخوان سرّي بوده و تعاليم و حقايق مذهب خود را جزء اسرار مي¬دانستند

دستگاه خلافت عبّاسي نويسندگان رسائل اخوان¬الصّفا را به كفر و زندقه و رسائلشان را به كفر و ضلالت نسبت داد؛ و همين امر سبب اقبال بيشتر مردم به خواندن رسائلشان شد.

از نظر اخوان تنها كساني بعد از مرگ رستگارند كه با فلسفه و معقولات سر و كار داشته باشد. اخوان به روحانيّت و زهد و محبّت و همچون ارسطو به اعتدال دعوت مي¬كردند.

ناصر خسرو

ابومعين ناصر بن خسرو قبادياني بلخي مروزي از حكيمان ديني و شاعران بزرگ است كه در سال 364 در قباديان از نواحي بلخ به دنيا آمد‌ و در سال 460 در يُمگان از توابع بدخشان ديده از جهان فروبست. وي در ابتداي جواني به تحصيل علوم و فنون و ادبيّات پرداخت و در رياضيّات و طبّ و نجوم و فلسفه و كلام و ملل و نحل تبحّر يافت؛ آن¬گاه به مسافرت پرداخت و چندين بار به حجّ مشرف شد و بالاخره به مصر رفت و به كيش مذهب اسماعيليّه و فاطميّون مصر درآمد و سپس از طرف امام فاطمي آن زمان يعني المستنصر بالله به عنوان يكي از حجّت-هاي دوازده¬گانة فاطميّون به خراسان برگشت و به تبليغ مذهب فاطمي پرداخت. ولي به زودي از طرف حكّام و روحانيّون آنجا كه سنّي مذهب بودند به رافضي و ملحد متّهم شد و مجبور شد از آنجا به مازندران رود كه امرايشان شيعه بودند.

ناصرخسرو با اطّلاع وسيعي كه از علوم مختلف داشت، آثار گوناگوني دارد كه مهم¬ترين آنها سفرنامه‌ و ديوان اشعار «جامع¬الحكمتين»‌ در بيان حكمت ديني،‌ زادالمسافرين و وجه دين كه در علم الهي و تأييد مذهب اسماعيليّه است.

ناصر خسرو همچون ساير اسماعيليّه قائل به تأويل آيات و احاديث است و معتقد است الفاظ بسياري از آيات كلام الله مجيد تمثيل از معاني مجردّي است كه اگر به صورت علمي بيان مي¬شد، عقول عامّه كه معتاد به جسم و مادّه¬اند، آن را برنمي¬تافت؛ ازاين¬رو، آنها را براي تودة مردم به صورت رمزي و تمثيلي بيان فرموده است. چنان¬كه در كتاب «وجه دين»‌ هرچند دين را تأويل كرده؛ مثلاً مي-گويد: اندرتأويل اعوذ بالله،‌ اندر تأويل تيمّم، اندر تأويل بانگ نماز و...؛ ولي هم روي و ظاهر دين را مفيد دانسته و هم باطن دين را؛ منكر ظاهر را «دجّال ظاهريّان» و منكر باطن را «دجّال باطنيان» مي¬شمرد. در اشعارش هم گويد:

درياي سخن¬ها سخن خوب خداي است پر گــــــوهرِ باقيمت و پر لؤلؤ لالا

شور است چو دريا به مثل صورت تنزيل تأويل چو لؤلؤست سوي مردم دانا

از بهـــــر پيمبر كه بدين صنع ورا گفت تأويل به دانا ده و تنزيل به غوغـــا

معني طلب از ظـــــاهر تنزيل چو مردم خرسند مشو همچو خر از قول به آوا

دروزيّه

در زمان حکومت «الحاکم بالله» (411 ـ 375) ششمين خليفة¬ فاطمی، گروهی از پيروان اسماعيليش در بارة او غلو کرده و گفتند: «الحاکم قادر مطلق و عالم به جميع اسرار جهان است و همه بايد از او اطاعت کنند.» اينان که بعدها «دروزی» ناميده شدند، پس از مرگ «الحاکم» بر آن شدند که او غايب شده و روزی به ميان مردم برخواهد گشت. دروزيّه هم¬اکنون نيز در سوريّه و لبنان وجود دارند و کار عمدة آنان کشاورزی است.

گفته¬اند: مؤسّس فرقة¬ دروزی فردی ايرانی به نام «محمّد بن اسماعيل» بوده است که به مناسبت شغلش که خيّاطی بوده به «درزی» (خيّاط) معروف شده است. وی در سال 408 به مصر رفت و با حمزة بن علی زوزنی که او هم ايرانی¬الاصل و از مقرّبان الحاکم بوده به دربار الحاکم راه يافت، سپس با کمک الحاکم و حمزه مذهب دروزی را پايه¬گذاري کرد و کتابی در اين مورد نوشت. درزی عقيدة¬ به تناسخ و جواز ميخوارگی و ازدواج با محارم را نيز تبليغ می¬کرد. مردم قاهره پس از آگاه شدن از عقايد درزی بر او شوريدند و او هم به سوريه گريخت و در آنجا کشته شد.

پس از درزی، حمزه از سوی حاکم مأمور ادامة کار او شد و حمزه هم اعلام داشت: از ابتدا هم وی نمايندة الحاکم بوده و درزی به دروغ ادعّای نمايندگی الحاکم¬کرده است. حمزه مذهب درزی را بر مبانی عميق¬تری بدين بيان سازماندهی کرد: «خدا در الحاکم تجلّی کرده، چنان¬که قبلاً در انبياء و اوليا تجلّی کرده بود و الحاکم آخرين تجلّی خداست.» حمزه خود را هم تجلّی عقل کلّی و امام اعظم و قائم¬الزّمان معرّفی کرد، اسماعيل بن محمّد تميميّه را نفس يا روح کلّی دانست که دانش را از امام اعظم دريافت می¬کند، محمّد بن وهّاب قرشی را کلمه دانست، ابوالحسن علی بن احمد سموکی را تالی يا پيرو يا بال چپ خواند. پس از اينها، مبلّغين، متقاعد کنندگان و بالاخره معتقدان عامّه قرار داشتند.

پس از مرگ الحاکم در سال 411 حمزه اعلام کرد که او غايب شده، تا پيروان خود را آزمايش کند و به زودی برخواهد گشت. پس از مدّتی خود حمزه هم غايب شد و بهاءالدّين مقتنب (پيرو) واسطة¬ ميان امام غايب (حمزه) و پيروانش شد. پس از چندی مقتنب نيز در سال 425 ناپديد شد و تا سال 432 برای پيروانش نامه می¬نوشت. از زمان غيبت مقتنب تا کنون دروزيان با صبر و بردباری انتظار بازگشت الحاکم و حمزه را می¬کشند.

دروزيان انجام نماز و روزه و اجتناب از مسکرات، دزدی، دروغ و غير اينها را برای عالمان دين خويش لازم می¬دانند نه برای عامّة¬ مردم؛ ازاين¬رو، همسايگان دروزي¬ها آنها را مردمی عيّاش و ميگسار می¬دانند. دروزي¬ها همچون يهود تغيير دين نه فقط برای خودشان، بلکه برای پيرو هيچ دينی جايز نمی¬دانند، دروزيان به تناسخ و حلول عقيده دارند؛ ولی در بيشتر احکام پيرو فقه حنفی هستند.

مهم¬ترين علماي دروزي عبارتند از: «امير سيّد جمال الدّين عبدالله تنوحی» (884 ـ 820) که کتاب¬های زيادی از او به جا مانده و در آنها مردم را به دينداری و اخلاق می¬خواند. عالم ديگر دروزی «شيخ محمّد ابوهلال» ملقّب به «شيخ فاضل» (1050 ـ 987) می¬باشد که شاعری زبردست بوده و اشعاری در وصف خدا و پيامبر(ص) و اهل بيتش (ع) و ايمان و عرفان سروده است. و بالاخره عالم ديگر دروزی «شيخ علی فارس» متوفّای 1167 می¬باشد.

قرمطيان

يکی از دعّات اسماعيلی به نام «حسين اهوازی» به کوفه رفت و در آنجا خوزستاني ديگري به نام «حمدان اشعث» معروف به «قرمط» دعوت او را پذيرفت. قرمط به سال 258 در كوفه قيام و شروع به دعوت مردم به مذهب اسماعيلی کرد و مردم هم به سرعت به وی گرويدند. قرمط در سال 276 شروع به خريد اسلحه و تشکيل دسته¬ای از جنگجويان پرداخت، و مقرّرات مالی و نظامات اجتماعی خاصّی بر اساس اشتراکی برای پيروان خود وضع نمود.

قرمطيان براي جان و مال كسي كه از باطنيّه نبود، هيچ¬ احترامي قائل نبودند؛ ازاين¬رو، به زودی شروع به قتل و غارت مخالفان خود کردند؛ بارها راه قافله¬ حاجيان را زدند و هزاران حاجي را به قتل رساندند و اموالشان را به غارت بردند و چنان رعب عظيمی از آنان در دل مسلمانان عراق افتاد که بسياری از آنان از ترس، دعوت آنان را پذيرفتند.

ابوطاهر قرمطي در سال 311 بصره را مسخّر ساخت و مردم بسياري از آنجا را كشت، و اموالشان را غارت نمود. بعد از چندي به كارواني از حاجيان حمله كرد و2500 زن و مرد را كشت و گروهي را نيز به اسارت گرفت. آن¬گاه قرمطيان كوفه را غارت كردند. سپس ابوطاهر در سال 317 با گروهي از قرمطيان عازم مكّه گرديد و پس از درهم شكستن مقاومت محافظين شهر، حُجّاج بسياري را كشت، پردة¬ كعبه را ميان ياران خود قسمت نمود و درِ كعبه و حجرالاسود را از جاي خود كند و به يمن برد و مدّت 22 سال نزد قرامطه بود، تا آن¬كه عبيدالله مهدي كه از احفاد اسماعيل فرزند امام صادق (ع) كه در آفريقا حكومت داشت، در نامه¬اي كه براي ابوطاهر نوشت،‌ او را بر اين كار ناستوده ملامت كرد و او هم حجر را برگرداند. قرمط حدود سال 286 مفقودالاثر گرديد.

«زکرويّه» پسر مهرويّه و پسرانش يحيي و حسين تا سال 294 در شمال عراق و بلاد شام به نشر عقايد قرمطيان پرداختند، مدّتی دمشق را در محاصره گرفتند و قافله¬های حاجيان را غارت کردند. يکی ديگر از قرمطيان به نام «ابوسعيد جنابی» (حسين بن بهرام) دعوت خود را در بحرين و يمامه و فارس پراکند و سپاهيان خليفه را منهزم ساخت.

4 ـ واقفيّه

فرقه¬هاي زيادي به نام واقفيّه معروف¬اند، از جمله:

1 ـ توقّف بر امام حسين (ع): عدّه¬اي شهادت امام حسين (ع) را منكر شدند. ولیه در توقيعي كه از امام زمان (ع) در اين مورد شد، فرموده: شهادت حسين (ع) بارها توسّط پيامبر (ص) خبر داده شده؛ پس چنين اعتقادي تكذيب پيامبر (ص) و كفر و گمراهي است.

3 ـ توقّف بر امام باقر (ع): بعضي از شيعيان معتقد شدند كه امام باقر (ع) همان مهدي منتظر است؛ چه در آن حديث معروف وقتي جابر از پيامبر (ص) از اولوالامر سؤال كرده بود، آن حضرت نام علي، امام حسن، امام حسين، امام سجّاد و امام باقر (ع) را به عنوان اولوالامر مي¬آورند، سپس فرموده:‌ «اي جابر تو او را كه همنام من است درك خواهي كرد، سلام مرا به او برسان.» بعضي همين قسمت از اين روايت را گرفتند و بقيّة حديث را كه در مورد امامت بقيّة ائمّه (ع) است رها كردند. بدين ترتيب، بعضي بعد از امام باقر (ع) معتقد به امامت محمدّ بن عبدالله بن حسن معروف به نفس زكيّه شدند. با اين¬كه ايشان بر خليفة وقت خروج كرده و به شهادت رسيده بود. اينها همان جاروديّه از زيديّه يمن هستند.

4 ـ توقّف بر امام صادق (ع): ناوسيّه منكر وفات آشكار امام جعفر صادق (ع) شدند و معتقد شدند ايشان همان مهدي موعود است.

5 ـ توقّف بر امام كاظم (ع): وقتي كه امام كاظم (ع) از دنيا رفت، عدّه¬اي از بزرگاني كه ثروت فراواني به نام آن حضرت از مردم گرفته بودند، براي آن¬كه آنها را به امام رضا (ع) تحويل ندهند، منكر وفات امام كاظم (ع) شدند و گفتند: امام كاظم (ع) زنده است. دستاويز اينان آن بود‌ كه در حديثي امام صادق (ع) وقتي در بارة امام زمان (ع) فرموده بود:‌ اين فرزندم از پنج جهت به پنج تا از انبيا كه غيبت داشتند شباهت دارد: يكي اين¬كه غايب مي¬شود... و بعضي پنداشته بودند منظور آن حضرت از «اِبني» امام كاظم (ع)است.

6 ـ توقّف بر امام هادي (ع): بعد از امامت امام هادي (ع) عدّه¬اي به امامت سيّدمحمّد فرزند بزرگوار آن حضرت معتقد شدند‌ و امامت امام حسن عسكري (ع) را منكر شدند.


کتاب مذاهب اسلامی

دکتر رحمت الله قاضیان