سایت اصول دین


فصل یازدهم - علل مادّيگرايي


دکتر رحمت الله قاضیان

فصل یازدهم - علل مادّيگرايي.

مقدّمتاً بايد دانست كه‌ مقصود از ماترياليست و مادّه¬گرا اين است كه كسي غير از مادّه و مادّيات به چيزي غيرمادّي چون، خدا، روح، فرشته و... معتقد نباشد، نه اين¬كه ¬ كسي به مادّه به عنوان يك واقعيّتي معتقد نباشد؛ چون همة¬ الهيّون بدين معني مادّه را قبول دارند، بلكه‌ از نظر قرآن¬كريم عالَم مادّه به عنوان يك واحد مصنوع، بهترين وسيله براي شناخت خداست.

از طرفي از چيزي كه‌ مطابق طبيعت و فطرت باشد، سؤال نمی¬شود و به جست¬وجوي عللش نمی¬پردازند؛ بلكه‌ به جست¬وجوي علل اموري می¬پردازند كه‌ خلاف طبيعت و فطرت¬اند. چنان¬كه‌ در جست¬وجوي علل سلامتي¬كه‌ مطابق با طبيعت است نمي¬باشند؛ بلكه‌ به جست¬وجوي علل بيماري¬اند که خلاف طبيعت¬است؛ همين طور، نبايد به جست¬وجوي علل دينداري وخداشناسي در انسان بود، چون مطابق با فطرت انسان است؛ بلكه‌ اين بي¬ديني و گرايش به مادّيگري است كه چون خلاف فطرت انساني است، بايد بررسي كرد كه چه عامل يا عواملي سبب گرايش بعضي به بي¬ديني و مادّيگري شده است؟

از طرف سوّم، بايد توجّه داشت که تمام معتقدات انسان¬ها همواره متّکی بر علم و عقل و استدلال نيست؛ بلکه بسياری به دلايلی از جمله توجيهی برای فسق وفجورهايشان دانسته يا ندانسته از عقل و منطق فرار می¬کنند و از حقّ و حقيقت دوری می¬جويند؛ امّا برای اين¬که گريز خود را از حقّ و حقيقت نزد ديگران و حتّي نزد وجدان خودشان موجّه جلوه دهند، می¬کوشند به اعتقادات باطل و اعمال خلاف خود، لباس عقل و منطق بپوشانند و آنها را به نحوی برای ديگران و خودشان توجيه نمايند.

چنان¬كه‌ «ويل¬دورانت» در اين زمينه گويد:

«هيوم دريافته است كه اگر عقل با رفتار كسي سازگار نباشد‌ آن شخص بر ضدّ عقل خواهد ايستاد. اگر انديشه از تعديل ميل و شهوت با ترازوي منطق ناتوان باشد و نتواند خرد وشهوت را هماهنگ سازد، شهوت به اطاعت عقل¬گردن نخواهد نهاد. اگر پاية حيات بر اميدهاي دور از خرد باشد، مردم منطقي خواهند آفريد كه بر پاية عقل نباشد تا اين اميدها را درست و به¬جا وانمود كند. بسا مي-شودكه اعمال ما نتيجة استدلال نباشد، بلكه‌ چون مي¬خواهيم آن را انجام دهيم دليلي برآن مي¬تراشيم.» ( لذّت فلسفه، صص 24 و 30)

با توجّه به مطالب بالا گوييم: گر چه خوشبختانه اکثر قريب به اتّفاق مردم ـ اعمّ از عالم و عامّی ـ به خدا ايمان دارند و کمتر کسی را می¬توان يافت که به نوعی به مبدئی برای جهان معتقد نباشد؛ ولی در مورد اين¬که چرا عدّه¬ای از مردم که در ميان آنها بعضی از دانشمندان هم هستند، به خدا ايمان ندارند و به اصطلاح ماترياليست و ملحد هستند، عللی وجود دارد که اهمّ آنها عبارتند از:

1 ـ عدم معرّفي خداي واقعي

می¬توان گفت: مهم¬ترين عامل بي¬اعتقادي بعضي به خدا، عدم معرّفي خدای واقعي بدانان است؛ زيرا هر چند انسان به طور فطری می¬داند که خودش و ديگر موجودات جهان، آفريننده¬ای دارند؛ ولی هر جا که پای انبيا در بين نبوده که خدای واقعی را بدو معرّفی کنند، انسان¬ها به موجوداتی همچون آفتاب، ماه، ستارگان، بت و يا شاهان رو آورده¬اند. واگر يک مقداری بالاتر رفته¬اند، خدايی همچون ساير موجودات منتها بزرگ¬تر برای جهان تصوّر کرده¬اند و يا اين¬که خدای واقعی را که انبيا به او معرّفی کرده بودند، بعد از مدّتی بر اثر نبودن يا کم بودن خطّ و نوشته تغيير داده و صفات انسانی برايش قائل می¬شدند.

ولی روی هم رفته بايد گفت: عوامل عمدة معرّفی خدای غيرواقعی به مردم دو عامل می¬باشد: يكي اديان و مذاهب باطل و ديگر خانواده و محيط اجتماعي.

الف ـ اديان و مذاهب باطل: از آنجا كه‌ دين و مذهب صد در صد حقّ و درست تنها يكي است؛ از اين گذشته،‌ بسياري از اديان آسماني چنان تحريف شده¬اند كه چهرة¬ كاملاً ضدّ علمي به خود گرفته¬اند؛ ازاين¬رو، يكي از عوامل بي¬اعتقادي بعضي به خدا، معرّفي خداي غيرواقعي بدانان توسطّ اديان و مذاهب باطل است.

چه مثلاً، خدايي كه‌ در تورات معرّفي مي¬شود و مورد قبول يهوديان و مسيحيان می¬باشد، خدايي است در قالب¬هاي مادّي و انساني كه در كُشتي گرفتن با يكي از بندگانش به نام يعقوب پيامبر(ع) شكست مي¬خورد. همين¬طور، مسيحيان قائل¬اند در عين اين¬که خدا يکی است، سه تا است: اب، ابن و روح القدس. و طبق آخرين نظر کليسا، فاصلة مردمک چشم چپ خدا با مردمک چشم راست او شش هزار فرسنگ می¬باشد.

«برتراند راسل» مي¬گويد:

زماني كليسا به حمّام رفتن افراد بدين عنوان كه هر عاملي كه باعث زيباتر نشان دادن بدن¬هاي ما شود، ما را به ارتكاب گناه نزديك¬تر مي¬كند، حمله مي¬كرد. كم¬كم كثيف بودن مورد تشويق قرارگرفت و رايحة كثافت از همه جاي مقدّسين به مشام مي¬رسيد، تا بدانجا كه پائولاي مقدّس را عقيده براین بود كه تميزي بدن و لباس مترادف با ناپاكيزگي و عدم صفاي روح است. شپش¬ها مرواريدهاي خدا ناميده مي¬شدند و بودن آن¬ها در بدن و لباس علامت ضروري ايمان. (برگزيده افكار راسل،‌ ص 58 )

زردشتيّت و مانويّت قائل به دو آفريدگار به نام اهورامزدا و اهريمن براي جهان هستند كه اوّلي خالق نور و خيرات است و دوّمي خالق ظلمات و شرور.

ادياني نظير برهمايي و بودايي به ميليون¬ها خدا قائل¬اند و هم¬اکنون نيز بت می¬پرستند.

بعضي از مذاهب اسلامي (حنابله و اشاعره) قائل¬اند خدا دو دست و دو چشم دارد، بر عرش (تخت) تكيه زده و او را در قيامت با همين چشم¬هاي دنيايي مادّي¬بين خواهيم ديد.

بنابراين، ماركس كه‌ مي¬گويد: دين افيون توده¬هاست و نابودي دين را يكي از شرايط نيك¬بختي انسان مي¬داند، تا حدودي حقّ دارد؛ زيرا وي جز از محيط مسيحي قرن نوزدهم غرب، از دين و مذهبي ديگر اطّلاعي نداشت. مسيحيّتي كه‌ طبق يكي از آيات انجيل تحريف ¬شده، به انسان مؤمن به اين دين مي¬گويد: «اگر يك سيلي به گونة¬‌ راستت زدند، گونة¬ چپت را هم پيش بر،‌ تا يك سيلي هم به آن بزنند.» مسيحيّتي كه‌ كشيش مي¬تواند با گرفتن مبلغي، گناه افراد را ببخشايد و اوراق مغفرت و قبالة بهشت مي¬فروشد.

چنان¬كه‌ ماركس در مورد دين رسمي و رايج اروپا يعني مسيحيّت مي-گويد:‌

«اصول اجتماعي مسيحيّت،‌ بردگي را توجيه كرد. ارباب و رعيّتي قرون وسطيٰ را ستود. اصول اجتماعي مسيحيّت لزوم وجود طبقه¬اي حاكم و طبقه¬اي‌ محكوم را وعظ مي¬كند. مسيحيّت جبران تمام فضاحت¬ها را به¬ آن دنيا موكول مي¬كند و به اين ترتيب ادامة‌ آ¬نها را در اين دنيا به عنوان جزاي گناه اوّليّه با عنوان تحميل شدة¬ خداوند براي آزمون بندگان خود توجيه مي¬كند. ( ماركس و ماركسيسم‌، صص 25 و 27 و 239)

ب ـ خانواده و اجتماع: هر نوع فکری که در کودکی به انسان آموخته شود، به عنوان يک اصل مسلّم تا آخر عمر باقی می¬ماند. چنان¬که در اين مورد گفته¬اند: «اَلعِلمُ فِی الصَّغَرِ کَالنَّقشِ فِی الحَجَرِ: دانش در کودکی همچون نقش در سنگ باقی می¬ماند.»

بدين ترتيب، از آنجا كه خدا را معمولاً در کودکی كساني همچون پدر و مادر و عمّه وخاله و دايه به بچّه¬ها مي¬شناسانند كه خود خدا را نمي¬شناسند؛ ازاين¬رو، ذات و صفات خدا را طوري به كودكان مي¬آموزند كه نه با واقعيّت مطابقت دارد و نه با علم سازگار است.

و از آنجا که پيروان اين اديان و مذاهب باطل که جز همين اديان و مذاهب تحريف شدة¬ خودشان و جز همين خدای غيرواقعی که به آنها معرّفی کرده¬اند، نمی¬شناسند، می¬پندارند اگر خدايی باشد، به همين نحوی است که به آنها معرفی کرده¬اند.

ج ـ‌ مبارزة¬ دولت¬ها با دين:‌ از آنجا كه قريب به اتّفاق دولت¬ها و حكومت-هاي روي زمين معمولاً‌ زور و قدرت و ثروت قدرتمندان و ثروتمندان آنها را سرپا نگه داشته است؛ ازاين¬رو، براي باقي ماندن بر قدرت، معمولاً با دين كه مردم را به عدالت و مساوات فرامي¬خواند، ديد خوبي ندارند؛ و به بهانة¬ غيرقابل اجرا بودن آن در عصر حاضر و نيز به عنوان طرفداري از «آزادي فردي»‌ و كام¬جويي هر چه بيشتر آنان عليه دين، تا آنجا كه مي¬توانند در تضعيف دين و مخصوصا‌ً‌ دين تحريف نشده-اي همچون اسلام ـ‌ مي¬كوشند.

نتيجه: چون افراد بزرگ مي¬شوند، عدّه¬ای به دنبال کسب و کار و زندگی روزمرّه می¬روند و طبعاً سؤالاتی در مورد دين و خداشناسی هم برايشان مطرح نمی¬شود.

امّا کسانی كه‌ به دانشگاه می¬روند و به تحصيلات عاليه مي¬پردازند و با علم و منطق آشنا می¬شوند، آموخته¬های خود را مورد بازنگری قرار می-دهند، و آنهايی را که با موازين علمی و عقلی مسلّم سازگار نباشند، از جمله خدايي را كه‌ اديان و مذاهب باطل يا توسّط اشخاص عامّي به آنها آموخته شده¬اند، مورد ترديد و انكار قرارمي¬دهند و ماترياليست شده و به الحاد و انکار خدا می¬پردازند؛ چون مي¬پندارند خدا همين مفهوم نامعقولي است كه آنها برايش ترسيم كرده¬اند. و در واقع آنچه كه‌ بسياري انكار مي¬كنند، مفهوم واقعي خدا نيست؛ بلكه‌ همان پندارهاي غلط خودشان از خداست.

«دکتر اوسکارلند برگ» متخصّص فيزيولوژی دانشگاه «مينسوتا»¬ی آمريکا می¬گويد:

«اين¬که توجّه بعضی از دانشمندان در مطالعات علمی منعطف به ادراک وجود خدا نمی¬شود، علل متعدّد دارد که ما از آن جمله دو علّت را ذکر می¬کنيم:

نخست، انکار وجود خدا گاه حالت يک سياست من عندی استقرار يافته به توسّط گروه¬ها يا سازمان¬های با نفوذ اجتماعی يا دولت را دارد. ترس از نتايج سياسی يا حتّيٰ نتايج مادّی و بدنی در آنجا که بی¬خدايی عنوان اعتقاد دولت دارد، هر کوشش فردی را برای اکتشاف خدايی که در طبيعت وجود دارد، عقيم و بی¬حاصل و متوقّف می¬سازد. دو ديگر آن¬که حتّی در آن صورت که افکار و عقول به صورت درستی آزاد از ترس و بيم است، امکان آن وجود دارد که از شرّ ديگر پيشداوری¬های مخالف با جست¬وجوی خدا در امان نباشد.

غالباً در جامعه¬هايی که مسيحيّت به صورت سازماندار استقرار يافته، به صورتی عميق اين انديشه در جوانان تزريق می¬شود که خدای آفرينندة¬ جهان را به صورت انسانی تصوير کنند، نه اين¬که آدمی را آفريده شده به صورت خدا در نظر بگيرند.

هنگامی که اين¬گونه عقل¬ها و افکار بعدها در جهان علم پرورش پيدا کند، اين تشبّه و انسان شکل¬گيری معکوس شده، به تدريج هر چه بيشتر با روش و ايستار عقلی و استدلالی علم ناسازگار خواهد شد. ( - اثبات وجود خدا، ص 68)

2 ـ پيرايه بستن جُهّال بر دين

علّت ديگر گرايش بعضي به ماديّگري و الحاد و ضدّ دين بودن این است¬كه‌ عدّه¬اي از افراد نادان به خيال خودشان براي خدمت به دين آن¬قدر موهومات و خرافات به دين بسته¬اند كه‌ دستورات جان¬بخش و سخنان كاملاً مطابق با عقل انبيا در ميان آنها گم شده و در نتيجه براي كساني كه نمي¬توانند دين و مذهب حقّ را از دين و مذهب باطل تشخيص دهند، دين غيرمنطقي جلوه¬گر شده و پنداشته¬اند كه اصولاً حرف اديان غيرعلمي و غيرمنطقي است.

چنان¬كه‌ گفته¬اند: كشيشی كه‌ مي¬خواست حكمت غايي خدا را براي مردم تشريح كند، گفت: اين خط¬هاي روي طالبي را خداوند حكيم براي این درست كرده كه‌ خانواده¬¬ها بر سر تقسيم طالبی با هم نجنگند، بلكه‌ از راست آن خط¬ها آن را تقسيم كنند. و آن كشيش ديگر گفته بود: خدا دماغ را براي اين آفریده که پاية عينك را روي آن قرار دهيم. و آن كشيش سوّمي گفته بود:‌ مي¬دانيد كه‌ خدا چرا به شتر بال نداده است؟‌ براي اين¬كه‌ اگر شتر بال مي¬داشت و پرواز مي¬كرد، روي خانه¬هاي ما مي¬نشست و آنها را خراب مي¬كرد.

3 ـ علم¬ستيزي كليسا

عامل ديگري كه باعث شده، مردم اروپا با دين و خدا به ستيز برخيزند، علم¬ستيزي كليسا و فشارهاي زياد پدران مسيحي در دوران تسلّط هزار سالة¬ آنان (قرون وسطيٰ) ـ مخصوصاً در آغاز دورة رنسانس ـ نسبت به پيشروان علم و صاحبان ¬نظر و دانشمندانی که عقايد نوی ابراز می¬داشتند، مي¬باشد. بدين معني كه‌ پدران روحاني و ارباب کليسا، هنگامي كه‌ در اروپا قدرت را در دست داشتند، حدّ اكثر سوء استفاده از موقعيّت و نفوذ خود نمودند.

از جمله با هرگونه علم و ابراز عقيده¬ای خلاف علوم رسمی کليسا مخالفت می¬کردند، چون می¬دانستند اگر مردم باسواد و دانشمند شوند، ديگر زير بار خرافات آنها نمی¬روند.

تعداد کسانی که در قرون وسطیٰ به وسيلة¬ کشيش¬ها کشته يا سوزانده شد و يا در سياه چال¬هاي مرگ خفه شدند، به ميليون¬ها نفر رسيد وميلون¬ها نفر را شکنجه و زندانی نمودند.

در محاكم تفتيش عقايد که کلیسا تشکیل داده بود، برخلاف تمام محاكم انساني، متّهم را مجرم محسوب مي¬كردند، هرگونه شهادتي عليه كسي پذيرفته مي¬شد، ولي شهادت به نفع او پذيرفته نمي¬شد. هر گونه عقيدة علمي برخلاف افكار كليسا را به نام مخالفت با مسيحيّت، كفر تلقّي مي¬شد. ازاين¬رو، بسياري از دانشمندان را به جرم نظريّات علمي محكوم به حبس كرده و بعضي را هم زنده زنده سوزاندند.

از جمله «گاليله» دانشمند معروف ايتاليايی را که قائل به حرکت زمين به دور خورشيد شده بود، تهديد نمودند که اگر دست از ابراز اين عقيده-اش برندارد و توبه ننمايد به مرگ محکوم خواهد شد و او از ترس مرگ توبه نمود که توبه¬نامه¬اش که ننگ کليسا است، هم¬اکنون موجود است.

حتّيٰ پاپ¬هاي تحصيلات كرده اگر مطالب علمي ابراز مي¬نمودند، آنها را متّهم مي¬كردند كه شيطان در جسم آنها حلول كرده و از طريق خدا و مسيح خارج شده¬اند.

«جرج جرداق» نويسنده و اديب مسيحي لبنان مي¬گويد:

«قرون وسطيٰ آزادي انديشه را جرمي مي¬دانست كه قوانين به شدّت تمام براي صاحب آن خواستار كيفر بود. و دادگاه¬هاي تفتيش عقايد ـ انگيزيسيون ـ هم زشت¬ترين و شرم¬آورترين سازمان¬هاي رسمي بودند كه اين قانون آنها را به وجود آورده بود. اين دادگاه¬ها را پدران روحاني شكل داده و ادارة امور آنها را به عهده داشتند و خودشان را سرپرست دفاع از معتقدات ديني،‌ آن هم به ننگين¬ترين و بدترين روش¬ها، قرار داده بودند». ( امام علي (ع)، صوت عدالت انساني 1/357)

با آغاز رنسانس و عصر روشنگری در قرن هيجدهم چون فرضيّه¬ها و نظريّات علمی با تعاليم کليسا و بعضی ظواهر متون تورات و انجيل سازگار نبود، پيکاری سخت بين طرفداران قشری کليسا و علم¬گرايان متعصّب درگرفت.

بعد از شكست كليسا در مقابل علم، تلقّي عامّه از دين چنين بود: عاملي براي عقب ماندگي فكري و علم، مزاحم آزادي¬خواهي انسان در زمينه-هاي فكري و اجتماعي، وسيله¬اي براي استعمار و كشتار بي¬گناهان،‌ مانع بهبود زندگي و اقتصاد با دعوت به سوي رهبانيّت و پناهگاهي براي خرافات و مسايل غيرعلمي.

در نتيجه هنگامی که کليسا قدرت خود را از دست داد، طوفانی از انتقام در اکثر مردم اروپا نه فقط نسبت به مسيحيّت بلكه نسبت به هر دين و مذهب برانگيخته شد و از هر دين و تعاليم مذهبي منزجر گشتند و زمينه براي مكتب¬هاي مادّي و الحادي فراهم گرديد که اين انزجار از دين و مذهب با ظهور مارکسيسم و تشکيل چند دولت سوسياليستی به اوج رسيد.

هر چند خوشبختانه با پيشرفت علم و گشوده شدن بعضی از دريچه¬های عالم غيب به روی بشر مثل پيدايش خواب مغناطيسی و احضار ارواح و اعتراف بسياری از دانشمندان بر وجود خدا و ماوراءالطّبيعه، مردم از نو شروع به گرايش به جانب دين و خدا نمودند.

چنان¬که از يک طرف، اکثر قريب به اتّفاق دانشمندان درجه¬ اوّل بعد از رنسانس، از جمله:‌ دکارت، کانت، نيوتون، گاليله، آلکسيس کارل، اديسون، انيشتين و...، کاملاً مذهبی و معتقد به خدا و ماوراءالطّبيعه بوده¬اند و هر يك از راه بينش علمي ويژه¬اي كه داشتند، براي اثبات حقّ تعاليٰ استدلال¬هايي نمودند. و از طرفی ديگر، دانشمندان بسياری خود اعتراف کرده¬اند که اصولاً بين علم واقعی و دين درست تعارضی نيست.

اشتباه غربی¬ها اين بود که به تلافی انتقام از کليسا و سردمداران آن که سال¬ها جلو علم و دانش را سدّ کرده بودند و باعث قتل هزاران دانشمند به خاطر اظهار علم شده بودند، به کلّی منکر دين و خدا شدند؛ و اشتباه بدتري كه روشنفكران غربزدة اسلامي كردند، اين بود كه‌ همان مبارزه عليه مسيحيّت را كه‌ غربي¬ها نمودند، اينان با اسلام كردند؛ در حالي كه اسلام ـ برخلاف كليسا ـ همواره بزرگ¬ترين مشوّق علم و علما بوده است.

چنان¬که «برتراند راسل» می¬گويد:

«در آن روزگاری که اروپا در توحّش می¬زيست، علوم مختلفه، فلسفه، شعر، و هنرهای زيبا در چين و در کشورهای اسلامی رسوخ کامل داشت؛ ولی اروپاييان با وقاحت تمام اين دوره را «عصر تاريک» می¬خوانند؛ در صورتی که تاريکی فقط به اروپا منحصر بود و درست¬تر بگوييم به اروپای مسيحی؛ زيرا کشور اسپانيا که در تحت تسلّط مسلمانان قرار داشت، دارای تمدّن و فرهنگ درخشانی بود.»( سيّد هادی خسروشاهی، دو مذهب، ص 18)

4 ـ مادّيگري اخلاقي

يکی ديگر از عوامل مادّيگرايی عقيدتی، مادّيگری اخلاقی است. مادّيگري دو نوع است: اعتقادي و اخلاقي. مادّيگری اعتقادی، يعنی اين¬که کسی هستی را منحصر در مادّيّات بداند و به هيچ¬گونه وجود غيرمادّی همچون خدا، روح، فرشته و غيره معتقد نباشد.

و مادّيگرايی اخلاقی، يعنی اين¬که شخص تنها به دنبال مادّيّات و شهوات و لذّات مادّی وحيوانی باشد. ممکن است کسی از نظر اعتقادی مادّی باشد، امّا ازنظر اخلاقی مادّی نباشد؛ و برعکس، ممکن است کسی از نظر اعتقادی مادّی نباشد، امّا از نظر اخلاقی مادّی باشد.

ولی مادّيگری اخلاقی و مادّيگری عقيدتی غالباً با هم¬اند؛ زيرا کسی که براي جهان آفريدگاری قائل شد که در هر حال مراقب اوست و در دنيا و آخرت پاداش و کيفر مناسب به کارهايش خواهد داد، از انجام هر کار زشت و خلافی خودداري مي¬كند.

و برعکس، کسی که به مبدأ و معاد و حساب وکتاب و معنويّتی معتقد نباشد، بعيد است که به فساد و فحشا نگرايد؛ چنان¬که گفته¬اند: «سيه¬کاری سيه¬دلی¬آرد و سيه¬دلی سيه¬کاری.»

همان طوري كه انديشه¬هاي نيك سبب مي¬شوند كه شخص اعمال خود را نيك كند، شهوتراني¬ها و فساد و فحشاء¬ها هم سبب مي¬شوند كه افكار و اعتقادات انسان فاسد گردند. و خداپرستي و پيروي از مكتب انبيا هم بسان بذري است كه براي رشد به زمينة¬‌ مساعد لازم دارد؛ و محيطي كه سراپا آلوده به فساد و فحشاء و گناه است، به هيچ وجه براي رشد افكار خداپرستي و دينداري مناسب نيست.

بدين ترتيب، کسانی که منکر خدا و ماوراءالطّبيعه هستند، چنين نيست که هيچ¬يک از دلايل مبدأ و معاد را قانع¬کننده ندانسته و يا چون دلايلی برای انکار وجود خدا داشته¬اند، منکر او شده¬اند و از نظر عقيدتی مادّی شده¬اند؛ بلکه غالباً آلودگي عملي و مادّيّت اخلاقي در روح و روانشان نفوذ كرده و مادّيگري عمليشان سبب مادّيگري عقيدتيشان شده است.

چنانچه غرب كه غرق در فساد و فحشاء است، از مذهب جز نامي و از كليسا جز اسمی و از عبادت و دعا و نيايش جز مشتی دعاهاي خشك و بي¬روح و بي¬اثر چيزي باقي نمانده است.

آن¬گاه هرگاه کسی در منجلاب شهوات و لذّات مادّی و انواع انحرافات اخلاقی و فسق و فجورها غرق شد، برای اين¬که خود را نزد ديگران و حتّيٰ نزد وجدان خودش تبرئه کند و فسق و فجورهايش را منطقی جلوه دهد، به انکار همة معنويّات از جمله خدا می¬پردازد.

چنان¬که اشخاص بسياری بوده¬اند که ابتدا تفکّرات ماترياليستی نداشته-اند، بلکه به مبدأ و معاد معتقد بوده¬اند؛ ولی چون بسيار مرتکب گناه شده¬اند، به تدریج روحشان چنان آلوده شده که عقايدشان نيز الحادی شده است و حتّیٰٰ به استهزاء عقايد مذهبی پرداخته¬اند.

کسانی که بهترين سال¬های زندگی خود را صرف عيّاشی و گناه می¬کنند و منطقشان اين است که در اواخر عمر توبه کرده و گذشته را جبران می-کنند، متوجّه نيستند اكنون كه روحشان زياد آلوده نشده است، دم از توبه می¬زنند؛ ولی وقتي ناپاکی سراسر روحشان را فراگرفت، اعتقاداتشان هم ضعيف می¬شود و ديگر اصلاً به فکر توبه نيستند و حتّيٰ سعی می¬کنند که دلايل واهی¬ای هم برای دل خوشی خودشان بر انکار مبدأ و معاد سر هم کنند.

چنان¬که قرآن کريم در اين زمينه می¬فرمايد: «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ اَساءُوا السُّوءيٰ اَن كَذَّبوا بِآياتِ اللهِ وَ كانوا بِها يَستَهزِئونَ: آن¬گاه فرجام کسانی که بدی کردند، بدتر شد، تا آنجا که آيات خدا را تکذيب کردند و آنها را به ريشخند می¬گرفتند.» ( روم 10)

و قرآن كريم مي¬فرمايد:‌ «بَل يُريدُ الاِنسانُ لِيَفجُرَ اَمامَهُ؛ يَسئَلُ اَيّانَ يَومَ القِيامَةِ: بلکه انسان می¬خواهد در آينده گناه کند که می¬پرسد روز قيامت کجاست؟» (قيامت 5)

همان طوری که برعکس، وقتی که افکار عالی انسانی همچون اعتقاد به مبدأ و معاد در شخصی پيدا شد، اين افکار سبب می¬شوند که همة افکار و گفتار و کردار و اخلاق و خلاصه زندگی او عالی و خداگونه شود.

البتّه يکی از عوامل عمدة فساد روحی و اعتقادی هم «جوّ اجتماعی فاسد» است، و به همين جهت است که به اصلاح وضع اجتماعی ـ اعمّ از خانواده، مدرسه، کوچه، بازار، مطبوعات، صدا و سيما و... ـ زياد تأکيد شده است. و استعمارگران هم از اين مطلب سوء استفاده کرده، برای از بین بردن روح مذهبی مردم آنها را به عيّاشی و شهوترانی کشانده¬اند.

چنان¬كه مسيحيان وقتی در صدد برآمدند کشور اسلامی اسپانيا را از پيکر عالم اسلام جدا کنند، مشروب و وسايل عيّاشی در اختيار مسلمانان گذاشتند و زنان و دختران طنّاز و زيبا و بزک¬کرده در خيابان¬ها به راه انداختند، تا به دلربايی و عشق¬بازی با جوانان مسلمان بپردازند و چون روح ايمان در بين اکثر مسلمانان از بين رفت، با يک يورش توانستند آنها را از دم تيغ بگذرانند و آن کشور اسلامی را به يک کشور مسيحی تبديل کنند. استعمار غرب نيز اين برنامه را در قرون اخير در کشورهای اسلامی و شرقی اجرا کرده است.

5 ـ رهبانيّت و زهد بيجا

انسان دارای غرايز و شهوات و عواطف و فطريّاتي است؛ همچون تمايل به داشتن ثروت، قدرت، شهرت، داشتن خانواده، علم و حقيقتجويی و تمايل ديني؛ ولی از آنجا كه خداوند حکيم آنها را در وجود انسان قرار داده است؛ نه فقط بين آنها تضادي نيست،‌ بلكه هر يک از آنها عاملي مهمّ در تكامل آدمی مي¬باشند.

ولي بعضي از اديان همچون مسيحيّت يا دين برهمايي يا صوفية¬ اسلامي و يا بعضي از دينداران جاهل، به نام دين و خدا، هرگونه ميل و لذّت جسمي را مخالف دينداري پنداشته و به مردم مي¬گويند: دينداری با داشتن مال و ثروت نمی¬سازد؛ يا بايد طرف دين و خدا را گرفت و يا طرف دنيا را. و همين¬ها هم سبب مي¬شوند كه‌ بسياري از مردم به خاطر استفاده از مواهب زندگي، قيد دين و خدا را زده و به كلّي بي¬دين گردند.

چنان¬که «برتراند راسل» می¬گويد:

«تعليمات کليسايی، بشر را در ميان دو بدبختی و حرمان قرار می¬دهد: يا بدبختی دنيا و محروميّت از نعمت¬های آن و يا بدبختی و محروميّت از آخرت و حور و قصور. از نظر کليسا انسان الزاماً بايد يکی از دو بدبختی را تحمّل کند: يا به بدبختی دنيا تن دهد و خود را محروم و منزوی نگه دارد و در مقابل در آخرت و جهان ديگر از لذّت¬ها بهره¬مند گردد، يا اگر خواست در دنيا از نعمت¬ها و لذّت¬ها بهره¬مند باشد بايد بپذيرد که در آخرت محروم خواهد ماند.» ( مباني اعتقادات در اسلام 1/142)

دين را ضدّ همة لذّت¬های مادّی و دنيوی دانستن توسّط مسيحيّت تحريف شده، نتيجة معکوس داده و قريب به اتّفاق مسيحيان فعلی، دين و خدا و معنويّات را يک¬سره به کناری نهاده و با شدّت هرچه تمام¬تر به دنيا و لذايذ آن از حلال و حرام رو آورده¬اند.

در صورتی که نقش مذهب، تعديل غرايز و اميال و تسلّط انسان بر آنها و هدايتشان در جهت صحيح است، نه مبارزه و سرکوب آن¬ها؛ و انسان هم به قول برتراند راسل به تحمّل يکی از دو بدبختی محکوم نيست؛ بلکه جمع بين خوش¬بختی دنيا و آخرت ممکن است.

رهبانيّت در واقع يك نوع گرايش منفي رواني در برابر شكست¬هاي اجتماعي مي¬باشد. بدين معني كه شكست در افراد و ملّت¬هاي دانا،‌ فعّال و مثبت، به صورت يك عامل سازنده تجلّي مي¬كند، يعني فرد يا جامعه را به سراغ زدودن نقطه¬هاي ضعف مي¬فرستد.

ولي شكست در افراد و ملّت¬هاي تنبل و تن¬پرور و ناتوان و منفي، سبب يأس و بدبینی و گريز از اجتماع و پناه بردن به تخيّلات مي¬شود. امّا گاهي افراد تن¬پرور و بي¬عرضه،‌ اين تنبلي و بي¬عرضگي خود را به عنوان يك عمل مقدّس مذهبي منعكس مي¬سازند؛ چنان¬كه در عالم مسيحيّت به عنوان رهبانيّت و در عالم اسلام به عنوان تصوّف اين كار شد.

اصولاً‌ هنگامي كه مذهب مردم را به ترك دنيا دعوت مي¬كند، معنايش اين است كه‌ دنيا و نعمت¬هاي دنيا را براي افراد غيرمذهبي بگذاريد كه اين درست همان چيزي است كه استعمارگران مي¬خواهند‌ و چنان مذاهبي را نيز به همين خاطر به وجود آورده¬اند.

و به همين خاطر هم بود كه‌ بني¬عبّاس كه تصوّف در زمان آنها به وجود آمد،‌ نه فقط كاري به صوفيّه نداشتند،‌ بلكه از بزرگان صوفيّه هم تجليل مي¬كردند. عمل ساير طواغيت هم¬چون سلجوقيان و غزنويان نيز با صوفيّه همين طور بوده است.

و يکی از امتيازات دين اسلام که دين آسمانی و تحريف نشده است، بر ساير اديان اين است که از نظر اسلام، دين و دنيا قابل جمع¬اند، و مي¬شود كه‌ انسان هم خوشبختي دنيا را داشته باشدو از نعمت¬ها و لذايذ و زينت¬هاي دنيا مانند زن و مال و خوراكي¬ها وپوشاكي¬ها استفاده كند، و هم با اعمال نيك و عبادت پروردگارش خوشبختي آخرت را كسب كند.

چنان¬که قرآن¬کريم می¬فرمايد: «قُل مَن حَرَّمَ زينَةَ اللهِ الَّتي اَخرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزقِ: بگو: چه کسی زينت خدا را که برای بندگان خود آفريده، حرام کرده است، و از صرف روزی حلال و پاکيزه منع نموده است؟» (اعراف 32 )

و حتّيٰ محرّماتي چون شراب، قمار، زنا، ظلم و غيره كه‌ در اسلام از آنها نهي شده است، نه فقط ماية عذاب آخرت¬اند، بلكه‌ در اين دنيا هم باعث بدبختي و تيره¬روزي مي¬گردند.

و همين¬طور از نظر اسلام واجباتی ¬چون نماز و روزه، هم جلو فسادو فحشاء را مي¬گيرند و هم باعث تقويّت روحيّة صبر ومقاومت انسان می¬گردند. چنان¬که قرآن¬كريم فرموده است: «اِنَّ الصَّلاةَ تَنهيٰ عَنِ الفَحشاءِ وَالمُنكَرِ: نماز از کار زشت و ناپسند باز می¬دارد.» (عنكبوت 45)

و ¬فرموده: «وَاستَعينوا بِالصَّبرِ وَالصَّلاةِ: از شکيبايی(ازجمله روزه) ونماز ياری جوييد.» (بقره 45 )

«اقبال لاهوري» مي¬گويد:

«در اسلام‌،‌ فكري و واقعي،‌ يا معنوي و مادّي، دو نيروي مخالف نيستند كه با هم سازگار نباشند. حيات جزء معنوي در اين نيست كه آدمي از جزء مادّي و واقعي قطع علاقة كامل كند كه اين خود سبب خرد كردن كلّيّت اساسي زندگي و تبديل آن به تعارضات دردناك مي¬شود؛ بلكه‌ در اين است كه‌ جزء معنوي پيوسته در آن بكوشد كه جزء مادّي را بدان منظور در خدمت خود بگيرد كه سرانجام آن را جذب كند و به صورت خود درآورد و تمام وجود آن را نوراني سازد.» (احياي فكر ديني در اسلام،‌ ص 13)

6 ـ عدم آگاهي از حكمت بعضي از امور.

يكي ديگر از علل انكار خدا به وسيلة بعضي اين است كه حكمت بعضي از امور به ظاهر شرّ چون فقر، کوری، زلزله، سيل، مرض، مرگ و... برايشان مجهول است؛ ازاين¬رو، مي¬گويند: اگر خداي عادل و حكيم و رحمان و رحيمي كه‌ الهيّون قائل¬اند، وجود دارد؛ پس چرا اين شرور و بدي¬ها وجود دارند و سراسر جهان خوبي و عدالت نيست؟

پاسخ: بعضي از امور نامبرده چون فقر وكوري عدمي¬اند، يعني اصلاً وجود ندارند، تا گفته شود: چرا خدا آنها را آفريده است؟ چون فقر عدم دارايي وكوري عدم بينايي است.

بعضي ديگر از امور نامبرده چون سيل و زلزله لازمة¬ وجود مادّي جهان هستند. چنان¬که مثلاً اگر بخواهد آبی باشد كه به وسيلة¬ آن نباتی و حيوانی و انسانی زندگی کنند، بايد بارانی باشد. باران هم وقتی بيشتر می¬بارد، در سرازيری¬ها جاری می¬گردد و اگر خانه¬ای در در مسيلش باشد باخود می-برد. يا بايد بگوييم اصلاً باران نباشد که به¬ دنبالش هيچ جانداری و از جمله انسانی هم روی زمين نباشد يا اگر بارانی باشد سيلی هم لازمه¬اش است.

اصولاً از بركت وجود همين سيل و زلزله و سرما و گرما بوده كه انسان توانسته است براي در امان ماندن از آنها، اين خانه¬هاي محكم با كلّيّة¬ وسايل رفاه براي خود بسازد.

مرگ و مرض هم از يك طرف هشداري براي انسان است كه به كارهاي نيك بپردازد و خود را براي زندگي ابدی در دنياي ديگر آماده سازد؛ و از طرف ديگر، زمين محلّ محدودي است با امكانات و غذاي محدودي؛ ازاين¬رو، اگر عدّه¬اي نميرند، خوراك و مسكن براي ديگران يافت نخواهد شد كه آنها هم به دنيا بيايند و با استفاده از آنها به كمالاتي برسند؛ و همين طور هر چيز به ظاهر شرّ حكمتي دارد.

7 ـ منافي دانستن تکامل با اعتقاد به خدا

الف ـ تکامل تدريجی: يكي ديگر از علل گرايش بعضي به مادّيگري اين است كه‌ پنداشته¬اند، تکامل يا خلقت تدريجي با اعتقاد به خدا منافات دارد؛ ازاين¬رو، گفته¬اند: اگر اشياء با اراده و مشيّت ازلي خداوند به وجود آمده بودند، لازم بود كه همة اشياء از ازل به طور دفعي كامل آفريده شوند؛ ولي چون علم ثابت كرده است كه اشياء به تدريج به وجود مي¬آيند و تكامل مي¬يابند، معلوم مي¬شود كه خدايي در كار نيست.

پاسخ: اوّلاً، آنچه که علوم در اين زمينه گفته¬اند، غالباً فرضيّه¬هايی بيش نبوده که دائماً تغيير کرده و فرضيّة ديگری جای آنها را می¬گيرد.

ثانياً، تجربه در صورت كامل بودن باز جنبة حصري دارد؛ يعني بر فرض ثبوت تحوّل انواع،‌ باز نمي¬توان گفت كه تحقّق انسان و آفرينش اعجازآميز او بدون تحوّل محال است.

ثالثاً، آنچه که فرضيّه¬ها در اين مورد گفته اند: اين است که تغييرات اساسی به صورت جهش می¬باشد؛ بنابراين، ممکن است بنا بر آنچه در اخبار مذهبی آمده، طينت آدم که در چهل صباح سرشته شده، تمام اين مراحل را در اين چهل شبانروز تحت شرايط فوق¬العادّه¬ای که خالق جهان ايجاد کرده، طیّ نموده باشد. همان¬گونه که بچّه در رحم مادر تمام مراحل تکاملي را که اجداد حيوانی انسان طیّ ميلياردها سال طیّ کرده، در چند ماه طیّ می¬کند.

چهارم، به فرض ثبوت تحوّل انواع، چه ملازمه¬ای بين قبول آن در ردّ اديان وجود دارد؛ زيرا امروزه افراد زيادی در عين اين¬که به خدا و رسولان الهي و كتاب¬هاي آسماني از جمله قرآن كريم معتقد هستند، داستان خلقت آدم در قرآن كريم را هم طوری توجيه می¬کنند که با علوم امروزی منطبق باشد و کسی هم آنها را کافر ندانسته است.

پنجم، به فرض آنچه که در تورات آمده است، صد در صد با مبانی علمی ثابت شده، مغايرت داشته باشد؛ در اين صورت، انسان بايد فقط اعتقاد خود را نسبت به حقّانيّت تورات از دست دهد، نه نسبت به خالق عالم؛ زيرا همواره در جهان اشخاصی بوده¬اند که در عين اين¬که معتقد به خدا بوده-اند، هيچ مذهبی از مذاهب موجود را هم نداشته¬اند.

ششم، اگر مثلاً خدا از بدو تولّد انسان را كامل مي¬آفريد؛ و از طرفي، تا انسان چشم به جهان مي¬گشود، همة¬ مسائل زندگي مادّي و معنوي برايش مهيّا بود؛ در آن صورت ديگر، تلاش و كوشش براي كسب كمال يعني تكامل معنا و مفهوم نداشت.

ب ـ نظم تدريجی: و نیز مادّيّون گفته¬اند: با توجّه به اين¬که مهم¬ترين دليل الهيّون بر وجود خدا «برهان¬ نظم» است که بنا بر مجهّز بودن نباتات و حیوانات به دستگاه¬های مجهّز، می¬بايستی قبول کرد که مخلوق خالقی دانا و حکيم هستند که آنها را به خاطر هدف¬های پيش¬بينی شده¬ای خلق کرده است. در حالی که می¬توان گفت: بر طبق نظریّة¬ تکامل که با گذشت زمان درستی آن محرزتر می¬گردد، اين تشکيلات دقيق و منظّم در نباتات و حيوانات به تدريج بر طبق سازگاری با محيط و غيره به وجود آمده¬اند؛ و هيچ¬گونه پيش¬بينی¬ای در کار نبوده؛ و در نتيجه لزومی ندارد که بگوييم از خالقی دانا و حکيم هستند که وجود و پيدايش آنها را از ازل پيش¬بينی کرده است.

پاسخ: اوّلاً، برهان نظم، نه تنها دليل الهيّون بر وجود خداست و نه مهم-ترين دليل آنها بر وجود خدا.

ثانياً، اصل تکامل نه فقط دليل بر انکار خدا نيست؛ بلکه بيش از هرچيز نشان می¬دهد كه شخص مدبّر و دانا وحکيمی دست اندرکار جهان بوده است؛ زيرا غالب اعضای انسان و حيوان، داراي اجزاء پيچيده¬ای هستند که هر يک از آن اجزا به تنهايی بی¬فايده¬اند. مثلاً چشم از ده¬ها عضو همچون قرنيه، عدسيّه، شبکيّه و... تشکيل شده که وجود هر يک بدون ديگری هيچ فايده¬ای برای حيوان ندارد. بنابراين، نمی¬شود گفت: تغييرات تصادفی در طیّ ميليون¬ها سال اعضای پيچيده¬ای مانند چشم، گوش و... را در جانداران به وجود آورده¬اند.

ج ـ نقش تصادف: علّت ديگری که باعث شده، نظريّة¬ تکامل، ضدّ قائل شدن به خدا تلقّی شود، اين بود که در اروپا پنداشته می¬شد: اگر خدايی در کار باشد، می¬بايستی با طرح و ارادة¬ قبلی و مشيّت ازلی خود، جهان را در يک آن، همان¬گونه که می¬خواسته خلق کند، و به هيچ وجه تصادفی در کار جهان دخالت نداشته باشد. در صورتی که می¬دانيم جهان و موجوداتش در ازل چنين که هستند نبوده¬اند، بلکه بسياری از چيزهای جهان بر اثر تصادف به وجود آمده¬اند و تصادف نقش مهمّی در پيدايش موجودات دارد.

پاسخ: نه در کتب مذهبی گفته شده که جهان در يک آن به وجود آمده و نه از نظر فلسفی نتيجة علم و مشيّت ازلی خداوند اين است که خلقت جهان آنی باشد؛ بنابراين:

اوّلاً، نه فقط ملازمه¬ای ميان خلقت تدريجی موجودات و انکار خدا نيست؛ بلکه در قرآن¬ كريم هم بالصّراحه آمده است: «اِنَّ رَبَّكُمُ اللهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَالاَرضَ فِي سِتَّةِ اَيَّامٍ: پروردگار شما الله است که آسمان¬ها و زمين را در شش روز آفريد.» (اعراف 54 )

منظور از شش روز هرچه باشد، خواه شش روز معمولی يا شش روز ربوبی که هر روزش برابر هزار سال است.(2)

يا شش دوره، تدريج فهميده می¬شود. و نيز در قرآن كريم سخن از خلقت تدريجی انسان در شکم از نطفه، علقه، مضغه و غيره آمده است. (حجّ 5)

دوّم، اين¬که بعضی از کارهای جهان از روی تصادف پنداشته می¬شوند، از نظر ماست که به تمامی علل آگاهی نداريم؛ ولی ازنظرکسی مانند خالق جهان که به تمام شرايط احاطه و آگاهی دارد، به هيچ وجه تصادف نيست؛ و به گفتة حکيم سبزواری در منظومه: «وَ يَقولُ الاِتِّفاقُ جاهِلُ السَّبَبِ: کسی که به اسباب و علل امور بی¬خبر است، می¬گويد: اتّفاقی بود.»

مثل آن¬که مدير به معلّم می¬گويد: تو سر کلاس فلان مسأله را طرح کن، من هم در فلان ساعت می¬آيم. از نظر محصّلين که از جريان اطّلاع ندارند، می¬گويند: ما فلان مسأله را حل می¬کرديم كه تصادفاً مدير هم برای سرکشی آمد؛ ولی از نظر مدير و معلّم که از جريان اطّلاع داشته¬اند، اين امر به هيچ وجه تصادفی نبوده است.

سوّم، لازمة¬ مشيّت ازلی خدا، كامل آفريده¬شدن همة مخلوقات در ازل هم پنداری واهی است؛ زيرا لازمة¬ مشيّت ازلي و ارادة مطلقة خدا اين است كه‌ هر چيزي همان طوري كه‌ او اراده می¬کند، بدون هيچ مانعی به وجود آيد. اگر وجود چيزی چون مجرّدات را به شکل دفعی بخواهد، آن چيز به صورت دفعی به وجود آيد؛ و اگر وجود چيزی همچون مادّيات را به صورت تدريجی بخواهد، آن چيز به صورت تدريجی به وجود آيد. و به تدريج به وجود آمدن هم به خاطر خود آن چيزی است که وجودش مشروط به شرايطی است، نه از نظر ارادة¬ الهی که مشروط به هيچ شرطی نيست.

پس اين¬که اراده و مشيّت الهي بر اين تعلّق گرفته است كه‌ همة مادّيّات، از جمله جانداران، تدريجاً و در طول ميلياردها سال به وجود آيند و تكامل يابند، بايد به همين نحو هم به وجود آيند؛ زيرا لازمة خلقت مادّيّات تدريجی¬الوجود بودن است.

و طبق «حرکت جوهريّه» که توسّط ملّاصدرا مبرهن شده، هيچ امر ثابتی در طبيعت و عالم مادّه وجود ندارد، بلکه همه چيز در طبيعت تدريجی¬الوجود است؛ زيرا نحوة¬ وجود مادّياّت اين است که تدريجی-الوجود باشند؛ ازاين¬رو، وجود دفعی برای آنها محال است.

«دکتر شريعتی» گويد:

«داروين مخالف مذهب نبود؛ بلکه مخالف مذهبی¬ها بود، به خاطر اين¬که مذهبی¬ها با او می¬جنگيدند و «داروينيسم» را محکوم کردند. از¬اين¬رو، داروينيسم هر جا تبليغ می¬شد، عنوان يک مکتب ضدّ دينی داشت، حتّي مسلمانان نيز او را يک مرتدّ تلقّی کردند؛ در صورتی که داروين از مذهبی¬ترين علمای اخير است و بی¬نهايت روح مذهبی پاک و عالی دارد. بنابراين، داروينيسم نمی¬تواند يک مکتب ضدّ مذهبی باشد؛ زيرا هيچ¬کس داروينيسم را از خود داروين بهتر نمی¬فهمد و اگرچنين تناقضی با مذهب داشت، خود اين تناقض را زودتر از ما درک مي¬كرد.» (اسلام شناسي،‌ ص 64 )

8 ـ منافي دانستن ازلي بودن جهان با اعتقاد به خدا

بعضي پنداشته¬اند كه‌ فرق بين موحّدين و مادّيّين در باب پيدايش عالم اين است كه‌ مادّيين عالم را از نظر زمان قديم و ازلي مي¬دانند؛ ولي موحّدين معتقدند كه‌ در زماني هيچ چيز نبوده، بلكه‌ نيستي مطلق بوده و خدا در زماني عالم را از کتم عدم به وجود آورده است. يعنی لازمة¬ اعتقاد به خدا را اين دانسته¬اند که حتماً زمان بايد متناهی باشد؛ يعنی به جايی برسيم که عالم نبوده، تا خدايی فرض کنيم که عالم را که وجود نداشته، آفريده است؛ ولی اگر جهان را ازلی و زمان را نامحدود بدانيم؛ پس کِی خدا جهان را خلق کرده است.

پاسخ: اوّلاً، کِی برای ما مطرح است. خدا هميشه در حال آفريدن جهان است، از ازل جهان را مدام خلق کرده و اکنون دارد خلق می¬کند و در آينده هم خلق خواهد کرد؛ چون خدا هميشه خالق است، نه اين¬که در زمانی خالق بوده و اکنون ديگر نيست. و به قول قرآن كريم: «كُلَّ يَومٍ هُوَ في شَأنٍ: هر زمان او (خداوند) در کاری است.» (الرّحمان، 29 )

دوّم، اين تنها عقيدة¬ متكلّمين بوده است كه‌ قائل به حدوث زماني عالم بوده¬اند و گفته¬اند: عالم اوّل و نقطة¬ شروع دارد؛ امّا فلاسفة¬ اسلامي معتقدند كه‌ نه فقط بين نظريّة¬ ازليّت مادّه با اعتقاد به خدا منافات نيست؛ بلکه لازمة¬ اعتقاد به خداي واقعي، اعتقاد به ازليّت و دوام فياضيّت و خالقيّت اوست كه‌ مستلزم آغاز زماني نداشتن عالم است؛ زيرا از آنجا كه‌ علّت و خالق تامّة جهان يعني خدا ازلي و ابدي است، و انفكاك معلول از علّت تامّه محال است؛ فيض الهي هم كه‌ جهان خلقت باشد، ازلي و ابدي است.

از نظر متون اسلامي هم خداوند «قديم¬الاحسان» است و در ادعية شب جمعه از خدا به «يا ‌دائِمَ الفَضلِ عَلَي البَرِيَّةِ: كسي كه‌ فضل و احسانش بر خلق قديم است» تعبير شده است و در دعاي سحر هم آمده: «كُلُّ مَنِّكَ قَديمٌ: [خدايا] تمام احسان¬هايت قديم است».

و اين بدان خاطر است که از نظر فلسفة اسلامی لازمة¬ معلوليّت و مخلوقيّت حدوث زمانی نيست؛ چه هر چند مجرّدات (فرشتگان) از نظر زمانی ازلی و ابدی¬اند؛ ولی وجودشان از غير يعني خداست؛ بلکه لازمة مخلوقيّت و معلوليّت «امکان» است. بدين معنی هر چه که ممکن¬الوجود باشد يعنی هستی او ذاتيش نباشد، او ذاتاً حادث است؛ و ازاين¬رو هم، معلول و مخلوق است ـ خواه آن¬که از نظر زمانی حادث باشد يا از نظر زمانی قديم و ازلی باشد. و از آنجا که ماسوی¬الله يعنی تمام موجودات ـ اعمّ از مادّی و مجرّد ـ همه ممکن الوجودند؛ ازاين¬رو، همه مخلوق و معلول¬اند و نيازمند خالق و آفريننده هستند.

ملّاصدرا بعد از اثبات حرکت جوهری که طبق آن جهان مادّی نه فقط در اعراضش بلکه در ذات و جوهرش هم متغيّر است، گفت: پس عالم مستمرّالحدوث است و هيچ چيز ثابت نيست. بنابراين، عالم مادّه در هر لحظه تمامش از بين می¬رود و از نو جهانی حادث می¬شود. و از آنجا که هر حادثی نيازمند محدثی است که آن را پديد آورده است؛ ازاين-رو، خداوند در هر لحظه تمام عالم را خلق و حادث می¬کند.

ولی اين رشته نه ابتدا دارد و نه انتها؛ زيرا چون خداوند که علّت جهان است ازلی و ابدی است؛ پس معلولش هم که جهان است ازلی و ابدی است؛ و چه قبل از وجود چه حال و چه بعداً، حال جهان مادّه چنين است. يعنی مادّة¬ جهان ثابت است ولي مرتّب جهان طبق حرکت جوهری خود تغيير شکل می¬دهد و اشياء مختلف به وجود می¬آيند؛ بعد باز طبق حرکت مستمرّ عالم مادّه، آن اشياء از بين می¬روند و اشياء ديگری جایشان را می¬گيرند.

در دهه¬های اوّل قرن بيستم ميلادی در شيمی مسأله¬ای ثابت شد و آن اين¬که قسمتی از مادّه مرتّب تبديل به انرژی می¬شود. و اين مسأله هم سبب شد، بعضی اشخاص که هنوز طبع کلامی داشتند، گفتند: ببينيد، اگر جهان به قول حکما ازلی بود، لازمه¬اش اين بود که تا کنون همه¬اش تبديل به انرژی شده و از بين رفته باشد؛ ولی هنوز چند سالی از اين جريان نگذشته بود که ثابت شد انرژی هم به نوبة خود تبديل به مادّه می-شود.

پس آنچه که می¬گويند، فيزيک جديد ثابت کرده است که «جهان آغازی داشته، وگرنه انرژی¬هايش مدّت¬ها پيش پايان يافته بود» درست نيست؛ زيرا اين جهان مادّی کنونی تنها يک حلقه از حلقات فيض الهی است که به يکديگر مرتبط و متّصل¬اند، نه اين¬که حلقة منحصر به فرد باشد. و از نظر فلسفة¬ اسلامی هم معنی اين¬که اين جهان در زمانی متناهی آغاز يافته است، اين است كه‌ اين قطعه از خلقت آغازی دارد.

طبق فرضيّة¬ «انفجار» نیز جهان کنونی ابتدا همه¬اش به صورت يک يا چند کرة¬ عظيم بوده است که با انفجار بدين صورت درآمده¬اند؛ ولی قبل از انفجار باز آن کره يا کرات عظيم وجود داشته¬اند و قبلاً هم آنها به صورت¬های ديگری بوده¬اند. و بعد از پايان يافتن عمر اين جهان و به قول قرآن كريم پس از پيچيده شدن خورشيد و تاريک شدن ستارگان و... باز به صورت¬های ديگری در می¬آيند و همين طور ادامه خواهد يافت.

استاد گران¬قدر «سيّد جلال الدّين آشتيانی» در اين زمينه می¬فرمايد:

«برحسب ادلّة¬ شرعی، دليلی بر انفکاک صنع از صانع نداريم؛ بلکه دلايل عقلی و نقلی بر ثبات و دوام و ازليّت فيض از فيّاض و جواد مطلق است و انکار آن کفری صريح و زندقة¬ فضيح است و انکار وجوب ذات و انکار اين مهمّ که حقّ در ايجاد بايد دارای حالت منتظره باشد.

مأثوراتی نظير «کانَ اللهُ وَ لَاشَیءَ مَعَهُ: خدا بود و چيزی با او نبود» چون زمان از فعل حقّ انسلاخ دارد و «لَيسَ عِندَ رَبِّکَ صَباحٌ و لامَساءٌ: نزد پروردگارت صبح و شام نيست» از باب آن¬که حقّ در قطعه¬ای از زمان قرار ندارد، لفظ «کانَ» دلالت بر حدوث فيض ندارد. اهل تحقيق گفته¬اند: «اَلآنُ کَذالِکَ: اکنون هم چنين است»...

آنچه مسلّم است حدوث عالم است. دليل خاصّی بر هيچ يک از حدوث زماني يا ذاتي يا دهري در شرع وارد نشده است؛ بلکه دليل قطعی¬تر بر عدم جواز انفکاک صنع از صانع وجود دارد: «قالَتِ اليَهودُ يَدُاللهِ مَغلولَةٌ: يهود گفتند: دست خدا بسته است». چون يهود به شرحی که در کتب منقول است، قائل به انفکاک فيض از فيّاض مطلق¬اند؛ لذا در ذيل آيه آمده است:«غُلَّت اَيديهِم وَ لُعِنوا بِما قالوا؛ بَل يَداهُ مَبسوطَتانِ: دست¬های خودشان بسته باد، و به سزای آنچه گفتند، از رحمت خدا دور شوند؛ بلکه هر دو دست او گشاده است.» سياق آيه دلالت بر دوام و ثبات و ازليّت فيض می¬کند و منافات بين قِدَم فيض و حدوث مستفيض وجود ندارد.

و فی¬التَّنزيل«بَل هُم في لَبسٍ مِن خُلقٍ¬جَديدٍ» و فی¬الأدعية المتعلّقة بالأسحار المأثُور عن مصدر قال خاتم الولاية المحمّديةِ: «اَللَّهُمَّ اِنّی اَسئَلُکَ مِن مَنِّکَ بِاَقدَمِهِ وَ کُلُّ مَنِّکَ قَديمٍ: خدايا تو را قسم می¬دهم به قديم¬ترين منّت¬هايت و همة منّت¬هايت قديم است». اين کلام صادر از مقام «اَو اَدنی» بهترين شاهد است بر صحّت قول ائمّة حکمت ومعرفت واصحاب قلوب از ارباب عرفان در قِدَم فيض.(كيهان انديشه 2/96 )

9 ـ غوطه¬ور شدن در علوم مادّي

يكي ديگر از علل انكار خدا و ماوراءالطّبيعه به وسيلة بعضي از دانشمندان اين است كه‌ همان طوري كه انسان در هر رشته¬اي از ورزش، همچون دو، بكس، کُشتی و غيره، كار كند، يك قسمت از اعضايش قوي مي¬شوند؛ قواي مغزي انسان هم در هر رشته¬اي كار كنند، در همان رشته نيرومند و ورزيده مي¬شوند و مسائل ديگر در فكر و نظر او يا فراموش می¬شوند و يا بسيار ضعيف و بي¬اهميّت مي¬گردند و آن¬گاه تنها از ديد آن علم به علوم ديگر و جهان مي¬نگرد و قضاوت مي¬كند.

همچون آن نحوي كه‌ در كشتي نشست و به كشتيبان گفت: تو چون تا حالا نحو نخوانده¬اي، پس نيم عمرت تلف شده است؛ زيرا به عقيدة¬ وی که نحوی بوده، اصولاً انسان برای فراگرفتن نحو آفريده شده است.

بعضي از دانشمندان هم، چون تمام نيروي فكري خود را در علوم مادّي و حسّي به كار گرفته¬اند و همه چيز را با مقياس علوم طبيعي و حسّي سنجيده¬اند، فكرشان نسبت به امور غيرمادّي يك نوع حالت ناآشنايي پيدا كرده است؛‌ به نحوي كه افكارشان نسبت به مسائل غيرمادّي و غيرمحسوس همچون خدا و روح كاملاً بيگانه است.

چون غور و توغّل در مسائل مادّي و عدم توجّه به مسائل غيرحسّي و ماوراء طبيعي و عدم توجّه به مسائل ماوراء طبيعي و عبادت و راز و نياز با خدا، اعتيادي براي ذهن صاحبان آن¬ها مي¬آورد كه همة مسائل را همواره از ديد‌ حسّ و تجربه بنگرند، و هر واقعيّتي را هم با مقياسي كه ذهن آنها با آن خوگرفته مطابقت نكند، انكار نمايند.

همان طوري ¬كه دانشمند اقتصاد هم، همواره مي¬خواهد همة مسائل اجتماعي و رواني و مذهبي و سياسي را از راه اقتصاد توجيه كند. چنان¬كه ماركس همين كار را كرد و گفت: اقتصاد به منزلة زيربناست و مذهب، اخلاق، فلسفه، هنر، سياست و غيره همه روبنا هستند.

و همان طوري كه «بخنر» جرّاح ماترياليست آلماني نيز گفت: «من تا خدا را زيرچاقوي جرّاحي خودم لمس نكنم، به او ايمان نمي¬آورم.»

در حالي كه خدا كه خالق مادّه و زمان و مكان است، مافوق مادّه و زمان و مكان است و نمي¬توان او را با وسايلي كه براي ديدن مادّيّات به كار مي¬رود، ديد و با مقياسي كه محسوسات و مادّيّات را با آن مي¬سنجند، سنجيد.

ازاين¬رو، مغزهايي كه تنها با مادّيّات سر و كار دارند، خواه ناخواه از درك خداوندي كه خالق مادّه و مادّيات است، عاجزند؛ و اگر هم بخواهند در مورد بود و نبود او تحقيق كنند، انتظار دارند در آزمايشگاه و لابراتوار او را مشاهده كنند و با ابزار حسّي او را حسّ و تجربه نمايند. در واقع‌ اشخاصي كه مي¬خواهند خدا را زير چاقوي جرّاحي تشريح كنند و يا او را در لابراتوار و آزمايشگاه مشاهده كنند؛ مثل آن است‌ كه كسي بگويد: تا من بيماري سرطان و يا ايدز را با «معادلات جبري» درك نكنم، به وجود آنها ايمان نمي¬آورم.

10 ـ خدا يا آزادي

يكي ديگر از عواملی که سبب شده، بعضی منکر خدا شوند، اين است که پنداشته¬اند يا بايد به خدا معتقد باشند كه‌ با آن حساب، همة امور و حتّی افعال بشر را جبرًا از خدا بدانند؛ چنان¬كه‌ در متون ديني هم همه چيز به قضا و قدر الهي دانسته شده است؛ و در آن صورت براي انسان ديگر به آزادي عملي قائل نباشند؛ و يا معتقد به آزادي و اختيار براي انسان باشند و در آن صورت وجود خدا را انكار كنند. و از آنجا كه‌ نتوانسته¬اند منكر آزادي و اختيار بشر باشند كه براي هر انسان عاقلي بديهي است، منكر وجود خدا شده¬اند. چنان¬که «سارتر» دانشمند اگزيستانسياليست رسماً در کتاب¬هايش افسوس می¬خورد که چون اعتقاد به خدا با آزادی¬ای که برای بشر بديهی است منافات دارد؛ ازاين¬رو، نمی¬تواند خدا را قبول کند.

در صورتي كه از نظر ديني همچون اسلام ـ آن هم شاخة¬ تحريف نشده¬اش مذهب حقّة¬ اماميّه ـ بين اعتقاد به خدا و قضا و قدر الهی با اعتقاد به آزادي بشر منافاتي وجود ندارد. چون از نظر جهان¬بينی اسلامی، هر چند همه چيز به قضا و قدر الهی است، ولی طبق همين قضا و قدر الهی انسان آزاد و مختارآفريده شده و در آزاد و مختار بودن خود مجبور است. چنان¬كه‌ قرآن كريم می¬فرمايد: «اِنّا هَدَيناهُ السَّبيلَ؛ اِمّا شاكِراً وَ اِمّا كَفوراً: ما به انسان راه را نشان داديم و او خود مختار است که شکرگزار باشد يا کافر نعمت.» ( دهر 3 )

و مي¬فرمايد: «لَيسَ لِلاِنسانِ اِلّا ماسَعيٰ: براي انسان جز نتيجه تلاش او نخواهد بود. (نجم 39)

11 ـ عدم مبارزة¬ الهيّون با ظلم و استعمار

جوان¬ها كه‌ قريب به اتّفاقشان پاك و طرفدار عدالت¬اند؛ وقتي كه‌ مي-بينند در هيچ دينی، روحانيون نه فقط با طواغيت و ظالمينی چون قیصرها در عالم مسیحیّت و بنی¬امیّه و بنی¬عبّاس در عالم اسلام مبارزه نمي¬كنند؛ بلكه‌ در كنار آنها هم هستند و آنها را تأييد مي¬نمايند و تودة¬ مردم را در قبال ستم¬هايي كه‌ به آنها مي¬شود، دعوت به صبر و تحمّل مي¬كنند و به كساني كه‌ به وضع موجود قانع باشند، وعدة¬ بهشت و نعمت-هاي اخروي مي¬دهند، از دين و علماي ديني بيزار شده و ماترياليست مي¬شوند.

و حال آن¬كه‌ قضيّه مي¬بايستي به عكس باشد، چون برخلاف ماترياليسم كه‌ انسان را به لذّت¬طلبي و به خطر نيفتادن جان و مال و منافع دعوت مي-كند؛ خداپرستي و اعتقاد به مبدأ و معاد، سبب مي¬شود كه‌ انسان شجاع و نترس باشد و همچون ابراهيم(ع) و موسيٰ(ع) و پيامبر اسلام(ص) و امام حسين(ع) و امام خميني(ره) عليه نمرودها و فرعون¬ها و ابوسفيان¬ها و يزيدها و متوکّل¬ها و شاهان زمان قيام كند.

از اديان تحريف شدة مسيحيّت و يهوديّت و زردشتيّت و... که انتظاری جز اين نيست که با ستمگران و طواغيت باشند؛ امّا در مورد اين¬که چگونه اين اعتقاد نادرست برای مسلمانان پيدا شدکه هم زندگی پيامبرشان خلاف آن است و هم سراسر قرآن¬كريم حكايت انبيای الهی و ساير مردان خداست که با ستمگران به مبارزه برخاسته¬اند، بايد گفت:

وقتی که حکومت و خلافت الهی ائمّة معصومين (ع) توسّط خلفا و طواغيت غصب شد، روحانيّون درباری برای اين¬که به رياست مذهبی و دنيايشان لطمه¬ای وارد نشود، نه فقط آنها را که فسق و فجورها و مظالمشان اَظهَرُ مِنَ¬ الشّمس بود، به عنوان طاغوت معرّفی نکردند، بلکه طبق آية¬: «يَا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا، اَطيعوا اللهَ وَ اَطيعُوا الرَّسولَ وَ اُولي الاَمرِ مِنكُم: ای کسانی که ايمان آورده¬ايد، خدا را اطاعت کنيد، و پيامبر و اوليای امر خود را اطاعت نماييد.» ( نساء 59) آنها را اُولي الامر نيز خواندند و مردم را به اطاعت آنان فراخواندند.

و از آنجا که مذهب آنان مذهب رسمی کشورهای اسلامی بود، متأسّفانه اين طرز فکر غلط به مذهب تشيّع هم سرايت کرد؛ با آن¬که زندگی پيشوايان آنان سراسر مبارزه با خلفای غاصب بوده و هيچ¬يک از ائمّة¬ دوازده¬گانة¬ شيعه (ع) با خلفای زمان همکاری نکرده¬اند.

چنان¬که حضرت علی (ع) در هيچ يک از جنگ¬ها و لشکرکشی¬های خلفا نه به عنوان فرمانده و نه به عنوان يک فرد عادّی شرکت نکرد و هيچ پست و مقام و استانداری و فرمانداری حتّي اميرالحاجّی از طرف خلفا نپذيرفت.

امام حسن (ع) و امام حسين (ع) که رسماً در مقابل بنی¬اميّة¬ غاصب و ظالم قيام کردند. ائمّة بعدی (ع) نيز همه در زندان و تحت تعقيب بودند و بالاخره هم توسّط خلفای غاصب يا مسموم شدند و يا شهيد گشتند.

و ازآنجا که وضع چنين بود، خداوند امام دوازدهم (عج) را از انظار غايب نمود، تا از يک طرف، مردم از الطاف معنوی وی بی¬بهره نمانند؛ و از طرف ديگر،‌ هر وقت هم که مردم آمادگی پيدا نمايند، به اذن خدا آشکار گردد و با هدايت مؤمنين و صالحين حکومت¬های طاغوتی را بردارد و حکومت عدل اسلامی را به تمام معنا در جامعه¬ بشری پياده کند.

خوشبختانه، انقلاب اسلامي ايران نيز روحي تازه در كالبد مردم مسلمان و حتّي همه¬ پيروان اديان و مذاهب دميد و مي¬رود كه‌ مسلمانان به زودي بيدار شوند و برطواغيت بشورند، همان طوري كه مردم اين مرز و بوم به رهبري امام خميني(ره) چنين كاري كردند.


کتاب کلام جدید

دکتر رحمت الله قاضیان