سایت اصول دین


نوزادي و كودكي پيامبر (ص)


دکتر رحمت الله قاضیان

نوزادي و كودكي پيامبر (ص).

مورّخين معمولاً‌ سال ولادت رسول خدا (ص) را در «‌عام الفيل»‌ و در زمان سلطنت انوشيروان دانسته¬اند؛ از طرفي وفات آن حضرت را در سال 632 ميلادي و در سنّ 63 سالگي ذكر كرده¬اند؛ ازاين¬رو، معلوم مي¬شود كه سال تولّد آن حضرت 570 ميلادي بوده است.

در مورد روز تولّد پيامبر(ص)، بيشتر روايات اهل سنّت و بعضي از روايات شيعه هم¬چون روايت كليني در كافي تولّد آن حضرت را در دوازدهم ربيع¬الاوّل دانسته¬اند؛‌ ولي بيشتر روايات شيعه تولّد وي را در طلوع فجر روز جمعه هفدهم ربيع¬الاوّل دانسته¬اند.

بعضي گفته¬اند: پيامبر (ص) در شِعب ابي¬طالب متولّد شده است؛ ولي اكثر مورّخين گفته¬اند:‌ آن حضرت در ‌خانه¬ي «محمّد بن يوسف ثقفي» كه نزديك صفا بوده، متولّد شده است‌ و بعدها «حضرت زهرا (س)» هم در‌ آن¬جا متولّد گرديد؛‌ و در زمان عبّاسيان، خيزران زن مهدي و مادر هادي و هارون عبّاسي آن خانه را تبديل به مسجدي كرد.»

(كافي، باب مولد نبي) (‌بحار 15/248) (‌سيره‌ ابن هشام 1/167) (‌طبري 707) (كامل 1/458)

در حديثي «امام صادق (ع)»‌ مي¬فرمايد:‌ «‌ابليس از هفت آسمان بالا مي¬رفت؛ چون عيسي (ع) متولّد شد، ورودش در سه آسمان ممنوع گرديد،‌ و چون پيامبر اسلام (ص) متولّد شد، ورودش به تمام آسمان¬ها ممنوع شد.»‌ (بحارالانوار¬ 15/257)

و طبق روايتي كه شيعه و سنّي روايت كرده¬اند،‌ چون رسول خدا (ص) متولّد شد، دست چپش را بر زمين نهاد و دست راستش را به آسمان بلند كرد و لبش را به توحيد به حركت درآورد و از آن حضرت نوري ساطع شد كه از آن قصرهاي بصري در شام و اطرافش و قصرهاي سرخ يمن و اطرافش و قصرهاي سفيد اسطخر و اطرافش آشكار شد. (‌بحارالأنوار 15/261) (بدايه ابن كثير 2/245) (كامل 1/458) (دلايل¬النّبوّه بيهقي 1/104)

و نيز در روايات آمده، شبي كه پيامبر (ص) متولّد شد، همه¬ي‌ بت¬ها سرنگون شدند، ايوان كسرا لرزيد و چهار كنگره¬ي آن فروافتاد، درياچه¬ي ساوه خشكيد و وادي سماوه پرآب شد، آتشكده¬ي فارس كه دو هزار سال بود مشتعل بود خاموش گرديد و مؤبدان مؤبد در خواب ديد شتراني كه اسبان عربي را يدك مي¬كشند از دجله عبور كرده و در بلاد آن¬ها پراكنده شدند و طاق كسرا از وسط شكافت و رود دجله در آن وارد شد و در آن شب نوري از سمت حجاز برآمد و همچنان رفت تا به مشرق رسيد و تخت هيچ پادشاهي نبود مگر اين¬كه واژگون گرديد. (‌اكمال¬الدّين 1/298) (يعقوبي 1/260) (دلايل النّبوّه بيهقي 1/99)

بنا به نقل ابن عبّاس،‌ رسول خدا (ص) ناف بريده و ختنه كرده متولّد شد. اين موضوع مايه¬ي تعجّب عبدالمطّلب و افزون شدن منزلت رسول خدا (ص) نزد وي شد و مي¬گفت: حتماً براي اين پسرم شأن و منزلت خاصّي است. (طبقات ابن سعد 1/103)

چون خبر تولّد پيامبر (ص) به عبدالمطّلب رسيد خوشحال شد و نوزاد را برداشت و با عدّه-اي از خانواده¬اش وارد كعبه شد و شكر خدا را به جا آورد و براي او دعا كرد؛ و چون روز هفتم تولّد وي شد، گوسفندي و به قولي شتري برايش عقيقه كرد و اسم او را محمّد گذاشت، تا به قول او در زمين و آسمان ستوده باشد. (سيره¬ ابن هشام 1/168) (طبري 707)

اسامي رسول اكرم (ص) : اسماء و صفات رسول گرامي اسلام (ص) عبارتند از: رسول، نبي، امّي، مزمّل،‌ مدّثر، نذير، مبين، احمد، محمّد،‌ مصطفي، كريم، نور، نعمت، رحمت، عبد، رؤوف، رحيم، شاهد، منذر، عبدالله، مذكّر، ماحي، حاشر، عاقب، مقفي، نبيّ¬التّوبه، نبيّ-الملمحه، خاتم، غيث،‌ متوكّل، راكب¬الجل، آكل¬الذّراع، مُحرم¬المَيتة، قابل¬الهديه، خاتم¬النّبوّه، حامل¬الهراعه،‌ رسول¬الرّحمه و فاروق (در زبور).

دوران شيرخوارگي و كودكي رسول خدا (ص)

رسول خدا (ص) را سه روز و به قولي هفت روز مادرش آمنه شير داد، آن¬گاه «ثويبه» كنيز ابولهب مدّتي او را با پسرش مسروح، شير داد كه قبلاً‌ هم به حمزة بن عبدالمطّلب و جعفر بن ابي¬طالب و ابوسلمة بن عبدالاسد مخزومي شير داده بود. (‌بحارالانوار 15/384)

بعد از بعثت، خديجه خواست ثويبه را از ابولهب بخرد، ولي او امتناع كرد. و بعد از هجرت ابولهب ثويبه را آزاد كرد؛ و تا سال هفتم هجري كه ثويبه زنده بود، رسول خدا (ص) از مدينه برايش پول و لباس مي¬فرستاد. و از آن حضرت روايت شده كه در معراج ابولهب را در ميان آتش ديدم كه فرياد مي¬زد: تشنگي، تشنگي؛ پس در گودي پشت دستش به او آب داده مي¬شد، گفتم: اين از كجاست؟‌ گفتند: «چون ثويبه را كه به تو شير داده بود، آزاد كرده.» و چون ثويبه از دنيا رفت، پيامبر (ص) از حال مسروح فرزندش جويا شد كه او را نيز مورد تفقّد قرار دهد، گفتند: دو ماه قبل از مادرش فوت كرده است؛ فرمود: آيا خويشي دارد‌؟ گفتند: خير.»‌ (‌اسدالغابه 1/21) (يعقوبي ‌1/362) (دلايل النّبوّه بيهقي 1/110)

بنا بر رسم اشراف قريش، پيامبر (ص) را براي شيردادن به زني به نام ‌حليمه‌ كه از بني¬سعد ‌ بود دادند. حليمه داراي دو دختر به نام¬هاي انيسه و حذافه‌ (شيما‌)‌ و پسر نوزادي به نام عبدالله ‌بود كه با رسول خدا (ص) همشيره شد. (سيره ابن¬هشام 1/169)

حليمه داستان¬هاي عجيبي از پيامبر (ص) نقل كرده، از جمله گفته است: پيش از آن¬كه رسول خدا (ص) را بگيرم، شيرم آن¬قدر كم بود كه نمي¬توانستم پسرك خودم عبدالله را هم سير كنم؛ ولي چون محمّد (ص) را گرفتم و خواستم به او شير دهم، با تعجّب ديدم كه پستانم پر از شير شده است؛ به طوري كه او خورد و كنار كشيد و آن¬گاه پسر خودم هم خورد و سير شد. و چون شوهرم به نزد شترمان رفت، مشاهده كرد كه آن هم برخلاف انتظار پستانش پر از شير شده است؛ به نحوي كه هر دو خورديم و سير شديم. صبح كه شد، شوهرم گفت:‌ به خدا سوگند، كودك با بركتي نصيب تو گرديده است، گفتم: آري، من هم چنين فكر مي¬كنم. و چون با زنان بني¬سعد به قصد بازگشت حركت كرديم، الاغمان كه قبلاً با زحمت راه مي¬رفت، از همه¬ي الاغ¬هاي ديگر تندتر راه مي¬رفت و از روزي هم كه به سرزمين خود رسيديم، گوسفندان ما از همه¬ی گوسفندان قبيله شكمشان سيرتر و پستانشان پر شيرتر بود.»‌ (بحارالانوار 15/345 ) (سيره ابن هشام 1/172) (طبقات 1/111) (بدايه ابن كثير 2/254)

چون حضرت محمّد (ص) دو ساله شد، حليمه او را به مكّه نزد خانواده¬اش بازگردانيد؛ ولي از آن¬جا كه آن حضرت براي خانواده¬ي حليمه بسيار بابركت بود، اصرار كرد دو مرتبه او را با خود ببرد؛‌ و چون در مكّه هم وبا شيوع يافته بود،‌ مادرش نيز به بردن او راضي شد. بدين ترتيب‌، رسول خدا (ص) تا پنج سالگي در باديه، هم از آب و هواي سالم باديه جسمش ورزيده شد و هم زبان فصيح عربي آموخت. (سيره¬ي ابن¬هشام 1/173) (اُسدُالغابه 1/21)

پس از ازدواج پيامبر (ص)‌ با خديجه، روزي حليمه نزد آنان رفت، خديجه چهل گوسفند و شتري به او بخشيد و دفعه¬ي ديگري كه به حضور پيامبر (ص) رسيد، آن حضرت‌، مادر، مادر گويان، رداي خود را گسترد كه روي آن بنشيند. (‌طبقات ابن سعد 1/113)

داستان شقّ صدر

مورّخين عامّه گفته¬اند:‌ «پيامبر (ص) همراه كودكان بازي مي¬كرد، دو فرشته به صورت دو مرد سفيدپوش او را گرفتند و شكمش را دريدند و خون بسته¬ي سياهي را از آن بيرون آوردند و دور افكندند و گفتند: اين از شيطان است؛ سپس او را در طشتي زرّين با آب زمزم يا آب برف شستند. كودكان به سراغ دايه¬ي پيامبر (ص) رفتند و گفتند: «محمّد كشته شد.» حليمه خود را به او رساند و ديد رنگ چهره¬اش پريده است. اَنَس گويد: محلّ دوخته شده را در سينه¬ي رسول خدا (ص) ديديم. بعضي اين داستان را دفعات ديگري از جمله به هنگام بعثت هم نقل كرده¬اند. (صحيح مسلم 2/116) (تاريخ طبري 853) (سيره‌ ابن هشام 1/174)

اشكال: اوّلاً‌، غدّه¬ي خون بسته كه منشأ هر بدي است چه معني دارد؟‌ بدي در اعتقادات انسان است، نه به صورت غدّه¬ي خون؛ چه اگر اين طور بود، امروزه هر كسي را عمل مي¬كردند و آن غدّه را از بدنش درمي¬آوردند و مثل پيامبر اسلام (ص) آدم خوبي مي¬شد.

ثانياً‌،‌ چرا اين عمل جرّاحي چند بار تكرار شده؟‌ آيا فرشتگان در كار خود ناشي بودند يا اين¬كه آن غدّه همچون سرطان عود مي¬كرده؟‌ فرض هر يك از اين وجوه بي¬معني است.

ثالثاً‌، اگر معجزه و خواست خدايي بوده، ديگر ديدن جاي بخيه¬ها كه مسلم در صحيح خود از انس نقل كرده‌، چه معني دارد؟

رابعاً، اگر اين اخبار شقّ صدر هم صحّت داشته باشد، دلالت بر تشبيه و مثال دارند.‌

چنان¬كه علّامه¬ي طباطبايي‌ مي¬فرمايد: ‌شكافتن سينه و شست¬وشو و پاكيزه كردن آن و پركردنش از ايمان و حكمت، بيان يك حالت مثالي است كه آن جناب مشاهده كرده، نه اين¬كه به راستي طشتي مادّي و از طلا در كار بوده و هم¬چنان كه بعضي پنداشته¬اند مملوّ از امري مادّي به نام ايمان و حكمت؛‌ بلكه همين پركردن دل آن¬ جناب از ايمان و حكمت خود قرينه است كه طشت هم امر معنوي و مثالي بوده است.» (الميزان، ذيل آيه اوّل إسراء)‌

در حديثي هم بخاري می¬گويد:‌ پيامبر (ص) فرمود: من در نزديك خانه بين خواب و بيداري بودم كه طشت طلايي پر از حكمت و ايمان آوردند، دلم را با آب زمزم شستند و آن را از ايمان پركردند و سر جايش گذاشتند. (‌صحيح بخاري، حديث 3025)

خامساً، آن¬طوري¬كه احاديث شيعه نقل كرده¬اند، هيچ¬يك از اشكالات بالا وارد نمي-شود. چنان¬كه «‌ابن شهرآشوب» در «مناقب آل ابي¬طالب»‌ از قول حليمه نقل كرده است كه گفته:‌ «من پنج سال و دو روز پيامبر (ص) را پرورش دادم. روزي به من گفت: برادران من روزها كجا مي¬روند؟‌ گفتم:‌ گوسفندچراني. گفت: من هم امروز همراه آن¬ها مي¬روم. و چون با آن¬ها رفت، پس از مدّتي پسرم نزد من آمد و گفت: محمّد را درياب كه او را ربودند؛‌ چون رفتم و او را يافتم، ديدم نوري از وي به آسمان ساطع است و از وي بوي مشك ناب مي¬شنوم. او را بوسيدم و گفتم: چه بر سرت آمده؟ پاسخ داد: مادر، محزون مباش، خدا با ماست؛ فرشتگان مرا به قلّه¬ي‌ كوهي بردند و شست¬وشو دادند.» (‌بحارالانوار 15/333)

باز طبق نقل علّامه¬ي مجلسي از واقدي، يك روز رسول خدا (ص) با برادرهاي رضاعيش بيرون رفت، آن¬گاه از آن¬ها جدا شد و روي¬ كوهي رفت كه از ديده¬ي برادرانش ناپديد شد. در اين موقع جبرئيل و اسرافيل و ميكائيل و دردائيل آمدند، جبرئيل دهانش را تا سه ساعت در دهان رسول خدا (ص) گذاشت،‌ آن¬گاه گفت:‌ اي محمّد، بدان و بفهم آن¬چه كه براي تو بيان كردم. رسول خدا (ص) گفت: آري، إن¬شاءالله؛‌ و درونش را از علم و فهم و حكمت و برهان پركرد. (بحارالانوار 15/351)

وفات آمنه: چون رسول خدا (ص) پنج ساله شد، حليمه او را به مادرش برگرداند. و چون آن حضرت شش ساله شد، آمنه مادرش او را با كنيزش «امّ¬ايمن»‌ براي ديدار فاميل¬هاشان در مدينه يعني دايي¬هاي عبدالمطّلب و زيارت قبر شوهرش عبدالله به مدينه برد كه رسول خدا (ص) ‌ بعضي از خاطرات اين سفر را به ياد داشت. بعد از يك ماه كه آن¬ها در مدينه در خانه¬ «نابغه»‌ بودند، به طرف مكّه حركت كردند؛ امّا در بين راه آمنه مريض شد و در محلّي به نام «‌ابواء‌»‌ درگذشت و همان¬جا او را به خاك سپردند؛‌ و امّ¬ايمن رسول خدا (ص)‌ را به مكّه آورد. (سيره ابن هشام 1/177) و (‌طبقات ابن سعد 1/116) و (كامل ابن اثير 1/467)

كفالت عبدالمطّلب

چون آمنه درگذشت، عبدالمطّلب آن¬قدر نسبت به پيامبر (ص) مراقبت مي¬نمود كه نسبت به هيچ¬يك از فرزندان خود چنان نبود. چنان¬كه در آستانه¬ي‌ كعبه برايش فرشي مي-گستردند و فرزندانش بالاي سرش مي¬ايستادند و از كساني كه مي¬خواستند نزديكش روند، جلوگيري مي¬كردند. رسول خدا (ص) كه تازه به راه افتاده بود از شانه¬هاي عموهاي خود مي-گذشت كه به نزد عبدالمطّلب برود؛ و چون آنان مي¬خواستند از او جلوگيري كنند، عبدالمطّلب به آنان مي¬گفت:‌ «‌پسرم را راه دهيد كه او را شأن و مقامي است.»‌ (‌كافي، باب مولد نبي، حديث 26) (سيره ابن هشام 1/178) (‌بدايه‌ ابن¬كثير 1/261) و (اسدالغابه 1/22)

ابوطالب و سرپرستي پيامبر (ص)

ابوطالب هر چند نه بزرگ¬ترين عموي پيامبر (ص) بود و نه از همه ثروتمندتر بود؛‌ ولي از آن¬جا كه با عبدالله از يك پدر و مادر بود و در طول عمر رسول خدا (ص) هم از همه¬ي برادرهايش نسبت به آن حضرت بيشتر محبّت كرده بود؛ ازاين¬رو، عبدالمطّلب او را سرپرست آن حضرت قرار داد. از روزي كه ابوطالب سرپرستي پيامبر (ص) را كه هشت ساله بود بر عهده گرفت، تا سال يازدهم بعثت كه رسول خدا (ص) 51 ساله شد ـ‌ مخصوصاً بعد از بعثت با كمال علاقه و شدّت هر چه بيشتر سرپرستي و دفاع از آن حضرت را در مقابل قريش بر عهده داشت. ابوطالب نسبت به پيامبر (ص) چنان دوستي و محبّت شديدي ابراز مي-داشت كه هيچ¬يك از فرزندان خود را تا آن درجه دوست نمي¬داشت. خوراك¬هاي خوب را ويژه¬ي آن حضرت قرار مي¬داد.» (‌بدايه و نهايه ¬2/262) (‌طبقات 1/116)

با اين¬كه ابوطالب ثروتي نداشت؛ ولي چون نيكوكار و باشهامت و سخي بود، بعد از عبدالمطّلب رئيس قريش و مكّه شد. چنان¬كه‌‌ علي (ع) فرموده: «اَبي سادَ‌ فَقيراً، وَ ماسادَ فَقيراً قَبلَهُ» يعني پدرم با اين¬كه ثروتي نداشت، به سيادت رسيد و هيچ بي¬ثروتي پيش از وي به سيادت نرسيد. (شرح نهج البلاغه ابن ابي¬الحديد¬ 1/25) و (تاريخ يعقوبي 1/368)

چون ابوطالب از دنيا رفت، رسول خدا (ص) فرمود: قريش همواره از من مي¬ترسيدند، تا وقتي كه عمويم ابوطالب وفات يافت.» (اسدالغابه 1/26)

در يكي از سال¬ها كه مكّه دچار خشك¬سالي و قحطي شد، بعضي از قريش گفتند: به لات و عزّي متوسّل شويم. ديگران گفتند: به منات متوسّل شويم. ورقة بن نوفل گفت: كجا مي¬رويد؛ در حالي كه ابوطالب كه سلاله¬ي ابراهيم و اسماعيل است در بين شماست. از او بخواهيد كه براي شما طلب باران كند. ابوطالب با فرزندان عبدالمطّلب در حالي كه رسول خدا (ص) هم كه نوجواني بود و در ميانشان بود به كنار كعبه رفت و با حالت تضرّع دست به آسمان بلند كرد و عرض نمود: «پروردگارا، تو را به حقّ اين پسربچّه باران رحمتت را بر ما نازل فرما‌ و ما را مشمول كرم بي¬پايان خود نما.» هنوز از آن¬جا نرفته بودند كه باران فراواني باريد و مردم خوشحال بازگشتند و ابوطالب قصيده¬ي‌ لاميه¬اش را در مدح پيامبر (ص) انشاء كرد. (بحارالانوار 3/8) (تاريخ يعقوبي 1/266) (بدايه و نهايه ابن كثير 2/39)

و چون ابوطالب سرپرستي رسول خدا (ص) را بر عهده گرفت، فاطمه همسر ابوطالب و مادر علي (ع) رسول خدا (ص) را پرورش داد. و چون از دنيا رفت،‌ رسول خدا (ص) فرمود: «اَليَومَ ماتَت اُمّي: امروز مادرم مرد»‌‌ و فرمود: «او به راستي مادرم بود، چه او كودكان خود را گرسنه مي¬داشت و مرا سير مي¬كرد و آنان را آلوده مي¬گذاشت و مرا شسته و آراسته مي¬داشت.» پس او را در پيراهن خود كفن كرد و در قبر او خوابيد. (تاريخ يعقوبي 1/369)

كليني از «‌امام صادق (ع)» و ابن اثير از «ابن¬عبّاس» نقل مي¬كنند كه چون فاطمه دختر اسد، از دنيا رفت،‌ علي (ع) به رسول خدا (ص) عرض كرد: مادرم مرد. رسول خدا (ص) فرمود: «به خدا مادر من هم بود، آن¬گاه گريست و گفت: «اي مادر»‌ و به علي (ع) فرمود: «اين پيراهن و اين ردايم است، او را در آن¬ها كفن كن‌ و چون او را كفن كرديد، مرا خبر كنيد.»‌ بعد از كفن، رسول خدا (ص) بر او نماز خواند، نمازي كه نه قبل از‌ آن بر كسي خوانده بود و نه بعد از آن بر كسي خواند. سپس به درون قبر او رفت و دراز كشيد و مناجات نمود. به آن حضرت عرض شد:‌ نديديم كه براي كس ديگري چنين كني؟‌ فرمود: «‌بعد از ابوطالب هيچ¬كس از او نسبت به من مهربان¬تر نبود؛‌ پيرهن خودم را بر او پوشاندم، تا از حلّه¬هاي بهشت بر او پوشانده شود‌ و در قبرش دراز كشيدم، تا عذاب قبر بر او آسان شود.» (كافي، باب مولد اميرالمؤمنين (ع)، حديث 2) (اسدالغابه 7/217)


کتاب پیامبر خاتم (ص)

دکتر رحمت الله قاضیان