سایت اصول دین

بخش سوّم - ماترياليسم ديالکتيک

دکتر رحمت الله قاضیان

بخش سوّم - ماترياليسم ديالکتيک.

فصل اوّل

مؤسّسان ماترياليسم ديالكتيك

ماترياليسم ديالكتيك يا «ماركسيسم»‌ نظريّة خاصّي در مورد جهان و جامعة¬ انساني است كه‌ به وسيلة¬ «كارل ماركس» با همكاري دوستش «فردريك انگلس» از افكار و نظرات فلاسفه و اقتصاددان¬هاي بسياري جمع¬آوري شده، و سپس به وسيلة¬ بعضي از پيروان اين مكتب، منظّم و سيستماتيك گشته است.

بدين معني که ماترياليسم يا مادّيگرايي در طول تاريخ و حتّی قبل از تاريخ هميشه وجود داشته است. ديالكتيك ماركسي هم كه‌ همان تز و آنتي¬تز و سنتز است، از هگل گرفته شده است. نظريّة¬ سوسياليسم و كمونيسم نيز سال¬ها قبل از پيدايش ماركس و ماركسيسم هم¬زمان در انگلستان و فرانسه به وجود آمده بود و ماركس طرفدار اين نظريه شد.

چنان¬كه‌ «ميلوان جيلاس» كه عضو كميتة¬ مركزي حزب كمونيست يوگوسلاوي بوده است در اين زمينه مي¬گويد:

«كمونيسم معاصر داراي ريشه¬اي بسيار قديمي است؛ ولي تا دوران پيشرفت صنعت در اروپاي باختري حالتي جنيني داشت. انديشه¬هاي اصلي كمونيسم، بر تقدّم مادّه و واقعيّت اصل تغيير و دگرگوني مبتني است. اين انديشه¬ها از انديشمنداني كه‌ پيش از پيدايش كمونيسم مي-زيستند، به عاريت گرفته شده است....

تغيير جهان بدون وابستگي به ارادة انسان جزيي از اصول كهنة¬ كمونيسم ماركسيستي و كلاسيك است. اين انديشه¬هاي اصلي نخستين بار از طرف كساني ارائه شد كه‌ چون ماركس و انگلس هرگز تئوريسين¬هاي كمونيستي نبودند. ماركس و انگلس اين انديشه¬ها را به عاريت گرفتند و در يك مجموعة¬‌ واحد، گرد آوردند و از اين رهگذر، اصول جامع جهان¬بيني جديد خود را بنياد نهادند.

انديشة¬ تقدّم مادّه از ماترياليست¬هاي سدة¬‌ هيجدهم فرانسه به عاريت گرفته شد. انديشمنداني از جمله: «دموكريت» (ذيمقراطيس) در يونان باستان، اين انديشه را تا اندازه¬اي دگرگون بيان داشته بودند. انديشة¬ عينيّت و واقعيّت تغيير و دگرگوني به مثابه نبرد اضداد كه‌ ديالكتيك نام گرفت، از هگل اقتباس شده است. «هراكليت» فيلسوف يونان باستان نيز اين انديشه را به گونة ديگري بيان داشته است. (طبقه¬‌ جديد، ص 12 )

تنها كار ماركس اين بود كه‌ ماترياليسم را با ديالكتيك هگل و سوسياليسم و كمونيسمي كه‌ قبلاً وجود داشت، با بعضي از نظريات خودش، همچون «‌ماترياليسم تاريخي» يعني زيربنا بودن اقتصاد در تمام شئون بشري، در هم آميخت و «ماركسيسم» يا «ماترياليسم ديالكتيك» را به وجود آورد.

«دکتر شريعتی» گويد:

«مارکس نه يک مؤلّف هوشيار و قوی است و نه يک مبتکر. او مفهوم طبقة اجتماعی را از «سن سيمون» و نفی مالکيّت اجتماعی را از سوسياليست¬ها و کمونيست¬های قبل از خودش از قبيل «اون» و ماترياليسم را از «فوئرباخ» گرفت و ديالکتيک را از هگل استادش؛ و اين دو را با هم پيوند داد و گفت: ماترياليسم يعنی فلسفة اصالت مادّه و تحليل همة پديده¬های انسانی و طبيعی بر اساس انحصار مادّه و با متد ديالکتيک که قانون عامّ حرکت مادّه است، و برخلاف منطق ارسطو که منطق ذهنی است، منطق عينی جهان مادّی است.» (جهان¬بينی و محيط، ص 44)

توضيح آن¬كه‌ آن فلسفة¬ مادّي را كه‌ طرز تفكّر متافيزيكي يعني بر اساس يكسان ماندن موجودات تفكّر دارد «ماترياليسم متافيزيك» مي¬نامند، يعني مادّيّتي كه‌ طرز تفكرّ متافيزيكي دارد؛‌ ولي ماركسيسم كه‌ بر اساس ديالكتيك هگل، اشياء را در حال حركت و تحوّل مورد مطالعه قرار مي-دهد «ماترياليسم ديالكتيك»‌ مي¬نامند؛ ازاين¬رو، ماترياليسم ديالكتيك در مقابل ماترياليسم متافيزيك است.

فصل دوم

شرح زندگی مارکس و انگلس

کارل مارکس در سال 1818 در شهر «ترو» (تروس) از شهرهای ايالت رنانی آلمان متولّد شد و در سال 1883 در لندن وفات يافت. خانوادة مارکس بورژوا و يهودیّ¬الاصل بودند و اجدادش ـ‌ چه ازطرف پدر و چه ازطرف مادر ـ همه خاخام يعنی روحانی يهودی بوده¬اند.

پدر مارکس «هنريک» يا «هاينريش مارکس» كه خاخام و وكيل دادگستري و مشاور حقوقي بود با «هنری پرسبورک» هلندی لهستانی-الاصل که او هم اولاد خاخام بود ازدواج کرد و از ازدواج آنها هشت فرزند به دنيا آمد که «کارل مارکس» فرزند دوّم و پسر ارشد خانواده بود.

پدر مارکس گرچه فرزند و برادر خاخام بود، ولی چون اشتغال يهوديان در مشاغل عمومی ايالت رنانی پروس ممنوع شده بود، وی در سال 1817 يعنی يک سال قبل از تولّد مارکس به مذهب پروتستان درآمد و در سال 1824 همة¬ خانواده¬اش را غسل تعميد داد و نام خود را هم که «هرشل» بود به «هنريک» تبديل کرد.

مارکس پس از اتمام تحصيلات دبيرستانی به دانشگاه «بن» رفت و در رشتة حقوق به تحصيل پرداخت.

مارکس در سنّ هيجده سالگی با دختری به نام «جنی فون وستفالن» که دوست دوران کودکی او و چهار سال هم از او بزرگ¬تر بود، نامزد شد. جنی وستفالن دختر يک بارون آلمانی بود که قبلاً در شهر تروس فرماندار بود. پدر بزرگ جنی نيز وزير «دوک برانزيک» بود و لقب اشرافی داشت و مادر بزرگ وی از خانوادة¬ انگليسی دوک¬های آرگيل بود.

پس از يک سال که مارکس در دانشگاه بن تحصيل كرد، چون پدرش از تحصيلات وی ناراضی بود، او را برای ادامة تحصيل به برلين فرستاد. مارکس مدّت چهار سال در برلين اقامت داشت و به تحصيل در دانشگاه پرداخت.

مارکس به هنگام تحصيل در برلين با فلسفة¬ هگل ـ مخصوصاً نظريّة ديالکتيکي وي ـ آشنا شد و سخت تحت تأثير آن قرار گرفت و به گروه «جوانان پيرو هگل» پيوست. هگل ماترياليست نبود؛ امّا همان طوری که گفتيم، مارکس ديالکتيک هگل را با ماترياليسم آميخت و «مکتب ماترياليسم ديالکتيک» را به وجود آورد.

مارکس در سال 1841 در سنّ 24 سالگی با نگارش تز خود تحت عنوان «فلسفة مادّی دموکريتس» موفّق به اخذ درجة¬ دکترا از «دانشگاه ينا» شد. پس از آن به انتشار روزنامه¬ای به نام «گازت رنان» پرداخت که بعد از يک سال توقيف شد؛ ولی در طول روزنامه نگاريش تحت تأثير افکار سوسياليستی همکار روزنامه نگارش «موئيزهس» قرار گرفت.

ماركس بعد از فارغ¬التّحصيل شدن از دانشگاه برلين براي يك نشريّه به نام «راينيش سايتينگ» به عنوان سردبير شروع به كار كرد و با توجّه به نفوذ ماركس، روزنامه تبديل به يك روزنامة¬ انقلابي شد؛ و ازاين¬رو، به وسيلة¬ دولت تعطيل شد. مارکس پس از توقيف روزنامه¬اش در سال 1843 آلمان را ترک کرد‌ و به پاريس رفت‌ و در آنجا با نامزدش «جنی فون وستفالن» ازدواج کرد.

مارکس در سال 1844 در پاريس با همکاری «روگه» به تأسيس مجلّه¬ای پرداخت که تنها يک شمارة¬ آن منتشر شد.

مارکس در پاريس با آلمانی ديگری به نام «فردريش¬انگلس» آشنا شد و به وسيلة او از اوضاع کارگران انگلستان و اقتصاد انگليسی آشنا شد و با او برای هميشه شروع به همکاری نمود. انگلس در1830 در شهر بارمن آلمان متولّد شده بود. پدر انگلس نسّاج ثروتمندي بود كه‌ بسيار محافظه¬كار و متديّن بود. انگلس كه‌ دو سال از مارکس کوچک¬تر بود وارد تجارت پدر شد؛‌ ولي تحت تأثير نفوذ هگلي جديد اعتقادات مذهبي خود را از دست داد. انگلس پس از خاتمة¬‌ خدمت سربازي، پدرش او را به منچستر در انگلستان فرستاد.

انگلس شخص ثروتمندی شد و دارای يک کارخانة¬ پارچه¬بافی در آلمان و يك کارگاه نخ¬ريسی در منچستر گرديد. وی که استعداد زيادی در ادبيّات داشت، در بيست سالگی و شايد قبل از مارکس به کمونيسم گراييده بود.

انگلس پس از آشنايی با مارکس از يک طرف کمک¬های مادّی فراوانی به مارکس می¬کرد؛ به طوری که اگر کمک¬های او نبود، مارکس قادر به تأمين معاش خانواده¬اش نبود؛ و از طرف ديگر، افکار تند و انديشه¬های ثقيل مارکس را تحت نظم و اصول درآورد.

مارکس و انگلس از افراد نادری هستند که در افکار و نظريّاتشان مکمّل يکديگر بودند و کتاب «خانوادة مقدّس» را در سال 1844 و بيانيّة¬ کمونيست (مانيفست) را در سال 1848 به همکاری يکديگر نوشتند.

مارکس در سال 1847 از تبعيدگاهش بروکسل جوابی به کتاب معروف پرودن، که «فلسفة¬ فقر» نام داشت نوشت و آن را «فقر فلسفه» ناميد که در آن نظريّات اساسی خود را در بارة¬ تفسير اقتصادی تاريخ بيان داشته است.

ماركس در پاريس با همكاري انگلس و آلماني ديگري به نام «آرنولدروج»‌ سالنامة¬ فرانسه و آلمان را به وجود آورد كه‌ تنها يك شمارة¬ آن منتشر شد.

ماركس چون در فرانسه هجونامه¬هايي عليه روسيّه مي¬نوشت، به تقاضاي دولت پروس از فرانسه اخراج شد و به بروكسل پناه برد و انگلس نيز در آنجا به وي پيوست.

پس از سه سال که مارکس در بروکسل در تبعيد به سر می¬برد، دولت بلژيک هم که از وی ناراضی بود، او را در سال 1848 اخراج کرد و وی دوباره به پاريس برگشت.

ماركس پس از مدّتی اقامت در پاريس به آلمان برگشت و کار روزنامه-نگاری خود را از سر گرفت؛ ولی برای اين¬که باز او را اخراج نکنند، افکار کمونيستی خود را مخفی نگه می¬داشت و همچون يک انقلابی ميانه¬رو برای برقراری يک حکومت دموکراسی در آلمان با بورژوازی ليبرال آلمان همکاری کرد. مارکس در هر دو انقلاب فرانسوی و آلمانی سال 1848 شرکت کرد و با شکست انقلابات در سال 1849 مجدّداً از آلمان اخراج گرديد.

مارکس پس از اخراج مجدّد از آلمان به پاريس رفت و پس از اقامت کوتاهی در آن¬جا به لندن رفت و بقيّة عمرش را در آنجا به سر برد.

مارکس هرچند در لندن برای تأمين معاشش با روزنامة «نيويورک تريبون» همکاری می¬کرد و انگلس نيز کماکان به او کمک¬هايی می-کرد؛ ولی با اين وجود، زندگی را با فقر بسيار به سر برد، حتّي يك بار به علّت تأخير در پرداخت اجاره¬خانه‌ از محلّ سكونتش بيرون انداخته شد. اين فقر و آوارگی در انديشه¬های اجتماعی و اقتصادی وی هم بی¬تأثير نبود.

کار بسيار، عدم بهداشت، بيماری و از همه بدتر مرگ نابهنگام سه تن از شش فرزندش از جمله تنها پسرش، باعث شد که وی به طرز فلاکت باری زندگی را در سال 1883 در سنّ 63 سالگی به آخر برساند؛ بدون اين¬که هنوز توانسته باشد رشته¬های فکری خود را تنظيم و هماهنگ کند و تعارض¬ها و تناقض¬های فلسفه¬اش را برطرف نمايد.

مشهورترين اثر مارکس «کاپيتال» (سرمايه) است که آن را در همين لندن نوشت.

نکتة مهمّی¬ که بايد در نظر داشت، اين است که چنين نبوده که مارکس و انگلس همچون فلاسفه و دانشمندان سال¬ها مطالعه و تحقيق عميق کرده باشند و با تحقيق و بررسی به اين مسائل و اعتقادات فلسفی و اجتماعيشان رسيده باشند؛ بلکه بيوگرافي زندگي ماركس و انگلس نشان مي¬دهد كه‌ آنان از دوران جواني به مسائل سياسي وحزبي وتحريك گروهی عليه گروه ديگر اشتغال داشته¬اند؛ به طوري كه‌ هيچ¬گاه به صورت جدّي وقتي نداشته¬اند كه‌ آن را صرف مطالعه و تحقيق در كتاب¬ها و انديشه¬هاي انديشمندان كنند؛ و مقصود و هدف آنان از فلسفه و طرح نمودن بعضی مسائل فلسفی هم، دست و پا کردن مبناهايی برای ايده¬ها و افکار مخصوص اجتماعی ـ سياسی از پيش تعيين شدة خودشان بوده است.

مارکس و انگلس و همين¬طور مارکسيست¬های بعدی چون لنين، استالين، مائو و غيره، طبق اصل ديگری که تقريباً مخصوص خودشان است (هدف وسيله را توجيه می¬کند) برای رسيدن به اهداف خود و تشکيل حکومت پرولتاريا، توسّل به هر وسيله ـ حتّي دروغ، خيانت، جنايت و... ـ را جايز دانسته¬اند.

ماركس عليه دين و مذهب جبهه¬گيري كرد و آن را افيون توده¬ها ناميد و فتوا داد كه‌ بايد با دين و مذهب به هر شكل كه‌ باشد، مبارزه كرد و آن را اساساً از بيخ برانداخت. اين جبهه¬گيري ماركس عليه مذهب خود عواملي دارد: از جمله اين¬كه‌ وي يهودي بوده و يهوديّان در اروپا سخت مورد تحقير قرار مي¬گرفتند و او اين تحقيرهاي خود را كه‌ به صورت عقده¬اي براي وي در آمده بود، به صورت شخصی ضدّ مذهبي درآورد.

فصل سوم

اركان و اجزاء ماركسيسم

جهان¬بيني مارکسيسم يا ماترياليسم ديالكتيك كه‌ بانيان اصلي آن دو شخصيّت معروف به نام¬هاي «كارل ماركس» و «فردريك انگلس» مي¬باشند،‌ دارای چهار جزء است كه به منزلة¬ اركان اصلي اين مکتب به شمار می¬روند و عبارتند از:

1 ـ از نظر منطقي و طرز تفكّر، ديد ماركسيسم نسبت به پديدارهاي جهان و شيوة¬ تحقيق و شناسايي آن¬ها بر اساس «ديالكتيك» (تز، آنتي¬تز و سنتز) مي¬باشد،‌ كه‌ منطق هگلي و ماركسي است.

2 ـ ماركسيسم تاريخ را بر اساس «اقتصاد» تفسير مي¬كند (ماترياليسم تاريخي). يعني از نظر اين مكتب، اقتصاد و مادّيّات زيربنا و تعيين¬كنندة همة اوضاع و احوال ديگر است.

3 ـ ماركسيسم مشتمل بر نظريّه¬اي اجتماعي به نام «سوسياليسم» (اشتراكيّت) است.

4 ـ از نظر فلسفي، ماركسيسم فلسفه¬اي مادّي و ماترياليستي است؛ يعني وجود را مساوي مادّه مي¬داند‌ و وجود ماوراء مادّه را منكر است؛‌ و ازاين-رو، طرز استنباط و تفسير اين مكتب در بارة¬ پديده¬هاي طبيعت و جامعه تنها بر اساس ماترياليسم و مادّه و مادّيّات است.

هر چند «ماترياليسم» لازمة ماركسيسم است؛ ولي جزء جوهر ماركسيسم نيست. بدين معني كه‌ هرچند خود ماركس و انگلس ماترياليست بوده¬اند؛ ولي بعد از آنها صاحبنظران بسياري ـ چه از پيروانش و چه اشخاص دیگر ماترياليسم را براي ماركسيسم ضروري ندانستند؛ بلكه‌ معتقد شدند: مي¬شود شخص سوسياليست باشد؛ امّا ماترياليست نباشد.

چنان¬كه‌ قبل از انقلاب اسلامي ايران، دكتر شريعتي و محمّد نخشب در ايران «انجمن سوسياليست¬هاي خداپرست ايران» را تشكيل دادند.

فصل چهارم

سير پيدايش ماترياليسم ديالکتيک

و سوسياليسم ماركسي

دکارت (1650ـ 1569) اوّلين فيلسوف بزرگ غرب بعد از رنسانس، معتقد بود که هستی شامل سه جوهر يا سه عنصر اساسی است: خدا، نفس و مادّه. خدا جوهر خلّاق است و دو جوهر ديگر (نفس و مادّه) را به وجود آورده است. از نظريّه و هستی¬شناسی دکارت، دو نظريّة¬ ديگر و دو فلسفة¬ متباين پديد آمد: يکی ايده¬آليسم و ديگر ماترياليسم.

بدين معنی که بعد از دکارت، بعضي چون مالبرانش، بارکلی، هيوم، کانت، فيشته، شلينگ و هگل، مفاهيم ماوراء طبيعی فلسفة¬ دکارت را بسط وتوسعه دادند و «ايده¬آليسم» را به وجود آوردند؛ و عدّه¬¬ای ديگر مانند اگوست¬کنت، فوئرباخ و سرانجام مارکس و انگلس، مفاهيم مادّی آن را بسط و توسعه دادند و «ماترياليسم جديد» را به وجود آوردند.

ديالکتيک هگل

ديالکتيک از مادّة¬ «ديالکو» به يونانی به معنی مناظره يا جدل کردن و جست¬وجوی حقيقت از راه مباحثه است. ارسطو بنيانگذار جدل را «زنن الئايی» می¬داند؛ ولی ديالکتيک به معنی کامل آن با افلاطون آغاز می¬شود که در اکثر نوشته¬هايش يک طرف بحث که سقراط است، بر سر موضوعی با طرف ديگر بحث می¬کند و عاقبت او را مجاب می¬نماید. پس از افلاطون هم اشخاص و مکاتب ديگری هر يک به نوعی طرفدار ديالکتيک بوده و آن را توضيح داده¬اند که از همه مهم¬تر فلوطين، فيشته، هگل و بالاخره مارکس است.

هگل (پدر ديالکتيک جديد) با اين¬که خدا را قبول دارد؛ ولی برخلاف همة¬ الهيّون، خدا را به عنوان علّت نخستين جهان نمی¬شناسد؛ بلکه خدا را مقولة¬ کامل و موجود مطلقی می¬داند که مجموعة تکامل يافتة اشياء است و شامل همة¬ مقولات.

بدين معنی که هگل می¬گويد: هستی سه شاخه دارد: روح يا خدا، طبيعت و انسان. روح يا خدا (تز) از خود بيگانه شد و طبيعت (آنتی¬تز) شد؛ آن¬گاه خدا و طبيعت (تز و آنتی¬تز) با هم متّحد شدند و انسان را که «سنتز» است به وجود آوردند.

هگل فلسفة خود يا توجيه جهان را بر مبنای منطق ديالکتيکی (تز، آنتی-تز و سنتز) چنين بيان می¬کند: هر چيزی که در عالم به مثابه وضع (تز) است، از ذات خويش مقابل خود (آنتی¬تز) را ايجاد می¬کند؛ و اين دو به جای اين¬که مدام در جنگ و ستيز باقی بمانند، در وضع ديگری که ترکيب آنهاست (سنتز) متّحد می¬شوند.

آن¬گاه هگل گفت: وقتی می¬گوييم «هستی هست» اين مرحله تز است؛ ولی از آنجا که هستی نامتعيّن و نامشخّص و بی¬هيچ کيفيّتی (مطلق هستی) با عدم برابر است؛ ازاين¬رو، می¬گوييم «هستی نيست» که مرحلة «نفی آنتی¬تز» است؛ و صورت¬پذيرفتن يا «شدن» که از ترکيب هستی و نيستی حاصل می¬شود، مرحلة¬ نفی در نفی (سنتز) می¬باشد.

از¬اين¬رو، به عقيدة¬ هگل «شدن» نخستين شناخت ذهنی است؛ در حالی که هستی و نيستی مفاهيمي ذهنی و توخالی هستند؛ و هستی هر چيزی عبارت است از «برخورداری از وجود از نطفه تا لحظة مرگ خويش» که به اين نوع تغييرات بلافاصله جنبة ديگری از وجود می-پيوندد. به طوری که از مرگ دوباره زندگی متولّد می¬شود. پس کليد پيشرفت و جدل در اين است که مرگ خلّاقيّت دارد و مولّد است.

ديالكتيك ماركسي: ماركس و انگلس در ضمن پذيرفتن ديالكتيك هگل، يعني حركت ذاتي و دروني اشياء براساس تز و آنتي¬تز و سنتز، تغييراتي در آن به وجود آوردند، از جمله:

1 ـ هگل قوانين و افكار را ثابت مي¬دانست؛ ولي ماركس و انگلس براي از بين بردن فكر خدا و دين از اذهان مردم و سوق هر چه بيشتر آنها به مادّيگرايي، ماتریالیستی كه‌ قبلاً وجود داشت، با ديالكتيك هگل و بعضي از افكار داروين به هم آميختند و يك مادّيگرايي تحوّل¬گرا به نام «ماترياليسم ديالكتيك» به وجود آوردند و گفتند: حركت ديالكتيكي شامل همة¬ امور مي¬شود؛ ازاين¬رو، هيچ چيز از جمله هيچ قانون و فكر و حقيقتي همچون دين و قانون و اخلاق نیز قطعي، مطلق، ثابت و دائم نيست.

2 ـ از نظر هگل خدا غير از روح و مادّه است ؛ ولی مارکس فکر و روح و خدا را يکی دانست و فکر را هم انعکاس مادة خارجی دانست. ( ماركس و ماركسيم‌،‌ ص 24)

3 ـ ديالکتيک هگل از کمال يعنی خدا شروع می¬شود و به کمال که باز خداست می¬رسد؛ در حالی که ديالکتيک مارکس از نسبی يعنی انسان شروع می¬شود و به نسبی يعنی انسان می¬رسد. چه از نظر ديالکتيک مارکسی، انسان پديده¬ای است واقعی که هم فاعل و علّت تحرّک-بخش ديالکتيک است و هم غايت آن. (تاريخ سوسياليسم اروپايي، ص 75)

4 ـ ماركس و انگلس همچنين گفتند: عيب كار هگل اين بود كه‌ وي منطق را با ايده¬آليسم يعني اصالت فكر ضميمه كرده بود؛ چون معتقد به خدا و روح بود و اينان به قول خودشان قسمت ايده¬آليسم (خدا و روح) منطق هگل را حذف كرده و به جاي آن ماترياليسم (اصالت مادّه) را گذاشتند؛ لذا مكتب آنها را «‌ماترياليسم ديالكتيك» يعني مادّيگرايي بر اساس منطق ديالكتيك (تز، آنتي¬تز و سنتز) مي¬نامند.

5 ـ مارکس با التقاط نظريّات هراکليت، سقراط و هگل، مسائل فلسفی، اجتماعی و تاريخی را بر اساس «ماترياليسم تاريخی»، توضيح داد و گفت: نيروی محرّک تاريخ بشر اقتصاد و شکل توليد است و فلسفه، دين، سياست، ايدئولوژی و عقيده در هر دوره¬ای از تاريخ بشر، محصول شيوه-های توليد است؛ و جامعه هم طبق حرکت ديالکتيکی جبری خود به جانب سوسياليسم و کمونيسم کشيده می¬شود.

6 ـ فلسفة¬ هگل، تكامل را به عنوان اصلي كلّي پذيرفته؛ ولي ماركسيست¬ها در اين مسئله واقعاً‌ درمانده¬اند؛ زيرا هم قائل به تكامل¬اند و هم نمي¬توانند تكامل را با مباني خودشان ثابت كنند. چون اينها مي¬گويند:‌ فلسفة ما صد در صد مبتني بر علوم است و مبناي استنتاج و مبادي آن از علوم گرفته شده است و در واقع تعميمي است از قواعد علمي و از مجموع آن¬هاست كه‌ فلسفه¬اي به نام «فلسفة علمي»‌ (فلسفه¬ مارکسی» به وجود آمده است؛ و واضح است در صورت صحيح بودن اين مدّعا، هيچ¬گاه نمي¬توان از فلسفة¬‌ علمي كه‌ از مجموعة علوم به دست مي-آيد، فلسفه¬اي با آن كلّيّتي كه‌ فيلسوفان مي¬سازند، ساخت.

ماترياليسم مارکسی

همان¬گونه كه ماركس عنصر «ديالك¬تيك» فلسفه¬اش را از فلسفة¬ هگل اقتباس كرد، عنصر «ماترياليسم» فلسفه¬اش را نيز از «فوئرباخ» گرفت، كه فيلسوف آلماني ديگري از پيروان چپ¬گراي مكتب هگل بود. فوئرباخ فلسفة هگل را از صورت «خداگرايي» به صورت «خداناگرايي» درآورد؛ آن¬گاه ماركس فلسفة¬ طبيعت¬گرايي فوئرباخ را به صورت «مادّيگرايي تاريخي» ساخت و بعد آن را به صورت مادّيگرايي فلسفي تعميم داد؛ ازاين¬رو، گفته¬اند: هگل، فوئرباخ را به وجود آورد و فوئرباخ ماركس را. (ماركس و ماركسيم،‌ ص 24 )

هرچند ماركس و انگلس عنصر «ماترياليسم» فلسفة خود (ماترياليسم ديالكتيك) را از فوئرباخ گرفتند؛ ولي اينان جنبه¬هاي ايده-آليستي، اخلاقي و مذهبي فلسفة فوئرباخ را كنار نهادند و يك فلسفة ماترياليسمي محض، جدلي و تحوّل¬گرا را به وجود آوردند

سوسيالسم ماركسي

بر اثر پيدايش مكاتب و جريانات مختلفي كه بعد از رنسانس در اروپا پديد آمد، قرن نوزدهم شاهد پيدايش سه نوع «سوسياليسم» نيز مي¬باشد:‌

1 ـ «سوسياليسم رومانتيك» كه بر پاية¬ احساسات و تخيّلات و با شيوه¬اي پر طمطراق و هدف¬هايي رؤيايي بنا شده بود؛ و ازاين¬رو، آن را «سوسياليسم رؤيايي» نيز ناميده¬اند.

2 ـ «سوسياليسم دموكراتيك» كه بر آن بود بايد از شيوه¬هاي پارلماني براي رسيدن به سوسياليسم گام برداشت. حزب سوسياليست فرانسه و سوسيال دموكرات آلمان و تا حدودي جنبش كارگري بريتانيا نمونه¬هاي بارز اين نوع سوسياليسم مي¬باشند.

3 ـ‌ «سوسياليسم ماركسي» شالودة¬ سوسياليسم ماركسي مدّعي كشف تحليل اجتماعي و تاريخي پديدارهاي جامعه بر اساس قوانين اجتناب-ناپذير طبيعت و اجتماع بر اساس جبر ديالتيكي است كه به قول مارکسیست¬ها بر تمام عالم حاكم است.


کتاب کلام جدید

دکتر رحمت الله قاضیان