سایت اصول دین


اهل حقّ


دکتر رحمت الله قاضیان

اهل حقّ.

اهل حقّ كيست؟ اهل حقّ، علی¬اللّهی، سرسپردگان، يارسان، غلّات، طايفه¬سان، طايفه، اهل نياز، نُصَيريّه، علويان، بکتاشی و... نام¬هايی است برای افراد و گروه-هايی که در مورد امام علی(ع) راه غلوّ پيموده و او را به درجه خدايی رسانده¬اند؛ و نيز آنها در بارة رؤسای خود غلو کرده و براي آنها درجة‌ خدائي قائل¬اند.

مؤسّس اهل حقّ: بعضی از اهل حق «نُصَير» نامي را مؤسّس اين فرقه می¬دانند كه به عقيدة آنها غلام حضرت علی (ع) بوده است. بعضی ديگر گفته¬اند: «بهلول ماهی» و يارانش در قرن دوّم هجری با اختلاط اسلام، زردشتی، مانوی، مزدکی، مسيحی و يهودی اين آيين را پی¬ريزی کرده است. بعضی گفته¬اند: اين آيين در قرن سوّم توسّط شخصی به نام «شاه فضل¬ولی» تأسيس شده است. بعضی ديگر گفته¬اند: مؤسّس اين مکتب شخصی به نام «مبارکشاه» ملقّب به «شاه¬خَوَشين» در قرن چهارم می¬باشد که همچون حضرت عيسي (ع) از مادری بکر به نام «ماما جلاله» در ميان ايلات لر متولّد شد و وعده داد، که بعد از رحلتش روحش به جسم شخصی به نام «سلطان اسحاق» حلول می¬کند. ولي بايد گفت: هر چند زمينه¬هاي پيدايش اين فرقه در قرن¬هاي دوّم و سوّم اجمالاً وجود داشته است، امّا پيدايش آن در قرن ششم به وسيلة فردي به نام «سلطان¬اسحاق» است.

مراكز اهل حقّ

مرکز اهل حقّ، استان کردزبان کرمانشاه است. بيشتر کتاب¬هاي اهل حقّ هم به زبان کردی نوشته شده و دعاهايشان نيز بيشتر به زبان¬کردی است. اهل حقّ در هرجای ديگر ايران وحتّي خارج از ايران باشند کُرد هستند، هرچند بعضی از آنان در مناطقی ديگر تغيير زبان داده¬اند.

اهل حقّ هم¬اکنون نيز بيشتر در استان کرمانشاه می¬باشند؛ بيشتر اهالی کرند، اهل حقّ¬اند، اهالي كرند شيطان را هم مي¬پرستند.حدود چهل درصد صحنه و دينور، بيست درصد سرپل، ده در صد قصرشيرين و جمعيّت قابل توجّهی از اسلام آباد و روستاهايش اهل حقّ¬اند.

مناطقی از لرستان همچون بلوران، پل¬دختر، گَراب و روستاهايی از نورآباد اهل حقّ¬اند. هرچند بيشتر مردم اهل حقّ لرستان اخيراً به انجام اعمال مذهبی گرايش پيدا کرده¬اند.

تعدادی از روستاهای اسدآباد و رَزَن در استان همدان نيز اهل حقّ¬اند.

بخش ايلخجی در آذربايجان به نام «گورانی» هم اهل حقّ¬اند.

گروه¬هايی از اهل حقّ در تهران و بخش¬هايی از رودهن و هشتگرد ساکن¬اند.

بخشی از مردم کلاردشت و کجور مازندران اهل حقّ¬اند.

همچنين تعدادی از روستاهای کرکوک عراق، فرقه¬هايی از ترکيه به نام بکتاشی و علوی (علي¬اللّهي)، گروهی در شمال افغانستان، گروهی در کشور آلبانی و بالاخره جمعيّت قابل توجّهی در سوريه به نام نُصَيريّه وعلويّون اهل حقّ¬اند. به طوری¬که خاندان اسد که هم¬اکنون در سوريه قدرت را در دست دارند، ازاين طايفه¬اند؛ ولی اهل حق سوريه اخيراً گرايش چشمگيری به انجام اعمال مذهبی داشته¬اند و اصول دين و عقايد اماميّه را دارند.

شاه¬خوشين: اهل حقّ معتقدند، روزي «ماما جلاله»‌ كه دختر يكي از بزرگان اهل حقّ لرستان به نام «‌ميرزا امانا»‌ بود،‌ صبح موقع از خواب برخاستن چون خميازه كشيد، پرتوي از آفتاب به گلويش فرو رفت، چون انگشت به دهان برد كه آن را بيرون آورد نتوانست؛ ولي پس از چندي نشانة‌ بارداري در او ظاهر شد. وچون زمان وضع حملش رسيد، «ميرزا امانا»‌ جمعي را دعوت كرد، تا ازچگونگي زايمان دخترش آگاه شوند.‌ وچون طشت¬طلايي مقابل دهان ماما¬جلاله گرفت، فروغي از دهانش بيرون آمد و به درون طشت افتاد كه پرتوش ناظران را خيره كرد. خوب كه نگاه كردند، ديدند نوزاد پسري است نوة ميرزا امانا، كه او را «‌شاه-خُوَشين» نام نهادند، چون بزرگ شد،‌ ادّعاي خدايي كرد.

«‌نعمت الله جيحون¬آبادي»‌ در ص 276 «شاهنامه حقيقت» در مورد او گويد:‌

بفرمود من مظهر حيـــــــدرم دگر ذات يكتـــــاي آن داورم

ببينيــــــــد ما را همه كلّ شئ كنيم مردگـــان را به تقدير حيّ

ز جام علي پس شــده جلوه¬گر شدم همچو خُوَر طالع اندر بشر

سلطان اسحاق

سلطان اسحاق (‌متولّد¬612 ¬هجري) كه به کردی او را «سلطان سَهاک» نامند‌ و به «صاحب کرم» معروف است، مشهورترين پيشوای اهل حقّ است، سلطان اسحاق پسر شيخ عيسيٰ در قرية بَرزَنجَه ناحية شاه¬زوربخش حلبچة عراق به دنيا آمد. سلطان اسحاق سُنّی ابتدا نزد ملّااِلياس شهرزوری در خانقاه درس می¬خواند، بعد به نظاميّة بغداد وآن¬گاه به سوريّه رفت و در آنجا تحت تأثير نُصَيريان به سلک آنان در¬آمد، سپس به زادگاهش بَرزَنجة عراق برگشت و با اظهار عقايدش توسّط برادرانش قادر،‌ خدر و سلامت‌ تکفير ¬گرديد؛ و از ترس آنها فرار کرد و برادرانش با قشونی از ايل چيچک به تعقيب او ¬پرداختند.

در اين هنگام که چلّة زمستان بوده، چون سلطان اسحاق با دو سه نفر از يارانش كه به مرز ايران و عراق می¬رسد، کولاک شروع می¬شود و آنها از بيم کولاک و سواران پشت سرشان، به غاری پناهنده می¬شوند. بعد از سه روز چون کولاک كه سبب برگشت تعقيب کنندگان سلطان اسحاق و يارانش هم می¬شود، قطع می¬گردد، سلطان اسحاق با يارانش به ناحية اورامانات در غرب ايران می¬رود. و از آنجا كه در آنجا از يك طرف، به خاطر عدم دانش و دانشمند آمادة¬ هر نوع عقيده¬ای است؛‌ و از طرف ديگر،‌ قبلاً توسّط شاه خُوَشين و بابا نااوس سابقة¬‌ مذهب اهل حقّ‌ داشتند «مذهب نُصَيريّه» را رواج می¬دهد.

سلطان اسحاق براي اين¬كه اعتقاداتش باقي بماند، با بهره¬گيري از دستورات آيين زردشتي، سه اصل: گفتار نيك،‌ كردار نيك و پندار نيك‌ به علاوة بردباري را براي مسلك اهل حقّ‌ وضع ¬كرد كه هر يارسان بايد آنها را اجرا كند. سلطان اسحاق‌، كتاب «‌سرانجام» را به وسيلة‌ يارانش نوشت كه داراي هفت بخش است: دورة هفتوانه، بارگه بارگه،‌ گليم كول،‌ دورة‌ چهل تن، دوره عابدين و خرده سرانجام.

اهل حقّ برای سلطان اسحاق معجزات فراوانی قائل¬اند. از جمله: گويند: هنگام ورودش به اورامانات چون پير ميکائيل خدائيش را نپذيرفت، سلطان برایش ماهی پخته از دريا ¬گرفت؛ و چون جفت ماهی اعتراض کرد، استخوان¬هاي جفتش را در دست گرفت و او را زنده کرد. حال آن¬که در اورامانات اصلاً دريا وجود ندارد.

با اين¬که ديگران اين فرقه را «علی¬اللّهی» می¬نامند؛ امّا سلطان اسحاق نزد اين طايفه از حضرت علی (ع) مقام بالاتری دارد؛ زيرا آنان هيچ¬يک از دستورات علی(ع) را به کار نمی¬بندند؛ بلكه تمام کردار و پندارشان از سلطان اسحاق ¬گرفته¬اند و حتّيٰ سه روزي هم که در چلّة زمستان روزة واجب می¬گيرند، به خاطر توقّف و گرسنگی سلطان اسحاق در غار می¬باشد؛ و سه روزی هم که روزة مستحبی می¬گيرند باز به دستور سلطان اسحاق است؛ و نيز جشنی هم که در روز پانزدهم چلّة بزرگ و بعد از سه روز روزه به نام «جشن¬شاهی» برپا می¬دارند، به افتخار نجات سلطان اسحاق از کولاک می¬باشد، نه برای حضرت علی (ع).

«‌نورعلي الهي»‌ هم گويد: «‌ذات علي و سلطان يكي است و شيداي هردو هستم، امّا سلطان را از علي بيشتر دوست دارم.» (آثارالحقّ‌، 1/536)

خاندان¬های يازده¬گانة سيّد

سلطان اسحاق يکی از يارانش به نام «بنيامين» را به سمت پيری و دوست ديگرش را به نام «داود» به سِمَتِ دليل فرقة خويش انتخاب کرد؛ آنگاه هفت تن از پيروانش را به عنوان هفت خاندان برای رهبری فرقة خويش برگزيد. بدين ترتيب خاندان¬های هفتگانة يارسان که مخفّف يارستان به معنی ياران حق است تشکيل شد که عبارتند از خاندان¬های: يادگاري، شاه ابراهيمی، خاموشی، عالی¬قلندری، ميرسوری، مصطفايی و حاجی باويسی. در قرن يازدهم تا سيزدهم، چهار خاندان ديگر به نام¬های: زُنّوری، آتش¬بيگی، شاهياسی و باباحيدری بر آن¬ها افزوده شد. به فرزندان هريک از اين خاندان¬های يازده¬گانه «سيّد» گفته می¬شود، نه اين¬که سيّد به معنای اسلامی فرزندان پيامبر(ص) باشند. (اهل حقّ،‌ ص 42)

اعتقادات و آداب و رسوم اهل حقّ

1 ـ خلقت هستی: اهل حقّ معتقدند: ابتدا عالم سراسر بحري بيكران بود و ذات مولا (علي (ع)) كه چون گوهري در اعماق آن دريا بود از آن دريا برآمد و جهان يعني عرش و فرش و کرسی را آفريد و خود را «خداوندگار» ناميد؛ سپس جبرئيل را از خاک خلق کرد، بعد به دعای جبرئيل شش نفر ديگر خلق كرد که هفت تن شدند. وقتی که هفت تن به وجود آمدند، آنها از خدا تقاضای همدم کردند، خدا نيز تقاضایشان را پذيرفت و آسمان و زمين و ماه و خورشيد و آدم و جنّ و شياطين را آفريد. آن¬گاه چون حضرت علي (ع) آدم را آفريد، هميشه همراه هر يك از انبيا و اوليا و بلكه همه¬ی موجودات بوده است.

چنان¬كه «نعمت الله جيحون¬آبادي»‌ در ص 189 «شاهنامه حقيقت» گويد:

به هر دور و هر عهد او رخ نمود به مردان حقّ جمــــله هم يار بود

كه بُد ذات او در جهـــان جلوه¬گر عيان در نهـان بُد هميشه چو خور

بهر انبيــــــــــا و بهر اوصيـــــــا به مهمانشـان بود دايم ضيـــــــاء

كه از او بُدي كلّ شيء در حيات دگر نيز زو شد حيــات و ممات

2 ـ حلول: يکی ديگر از عقايد اهل حقّ «حلول» می¬باشد. يعني به عقيدة اهل حقّ، خدا در زمان¬های مختلف در انسان¬های گوناگونی حلول کرده است؛ يعنی به¬صورت آنها ظاهر شده و به ميان مردم آمده است که جمعاً به هفت صورت می¬باشند: به صورت خاوندگار (خداوندگار)، به صورت علی (ع)، به شکل شاه¬خَوَشين، به صورت سلطان ¬اسحاق، در قيافة قرمزی (شاه¬¬ويسقلی)، در تمثال محمّدبيگ و در شمايل خان آتش. (اهل حقّ، ص 99)

3 ـ تناسخ: از جملة مسائل مورد اختلاف اهل حقّ‌ با ساير مسلمانان، بلكه با همه¬ی اديان آسماني‌ اين است كه آنها به جاي اعتقاد به جهنّم و بهشت به «دون به دون» كه همان «‌تناسخ» است و از اديان هندي گرفته شده است،‌ اعتقاد دارند، كه اين مطلب را به صورت¬هاي مختلفي بيان كرده¬اند.

اهل حقّ معتقدند روح انسان¬های نيکوکار در بدن ثروتمندان و روح بدکاران در جامه و بدن فقرا وارد می¬شود، تا پاداش وکيفر کارهای نيک و بد خود را ببيند. آن¬گاه می¬گويند: هرکس هزار بدن و جامه عوض مي¬كند، تا هزار و يکمين جامة خود را که عبارت از بقا و ابديّت است بپوشد. اهل حقّ معتقدند ارواح انبيا در بدن بزرگان آنها وارد شده¬اند.

اهل حقّ گويند: روح انسان بر اثر عواملي عوض شده و روح ديگري جايگزين روح اوّلش در بدنش مي¬گردد. چنان¬كه «‌نورعلي¬الهي» مي¬گويد: «بعد از شهريور 1324 قمري در سنّ يازده سالگي در مرقد سلطان روحم عوض شد و روح سيّد نورعلي در من دميد.» (آثارالحقّ، 1/594)

و نورعلي در جاي ديگر گويد:‌ «من در چند دون پيش در نزديكي ده¬قزوينه كشته شده¬ام؛ حالا هم هر وقت از آن مكان رد مي¬شوم، چندشم مي¬شود، حالا ببينيد قضيه مال چند قرن پيش بوده است؟»‌ (آثارالحقّ 1/686)

و گويا نورعلي از اين دونادون شدن در قالب بني¬آدم رنج مي¬برد، چون مي¬گويد: «ما اگر اين دفعه رفتيم،‌ ديگر سوار مركب خاكي بشري نمي¬شويم، گنجشك مي¬شوم، امّا ديگر بشر خاكي نمي¬شوم.»‌ (آثارالحقّ 1/682)

4 ـ سرّ مگو: نعمت¬الله جيحون¬آبادی در «شاهنامة حقيقت» گويد: قرآن سی و دو جزء بوده، سی جزء آن در امور شرع است، و دو جزء آن در سينة پيامبر (ص)¬ بود به نام «سرّمگو»، که آن را برای مردم بيان نکرد. و آن عبارت است از: کتمان خدايی حضرت علی (ع) که در توضيح آن چنين گويد: هنگامی که پيامبر (ص)¬ به معراج رفت، شيری جلوش را گرفت که پيامبر (ص) به توصية جبرئيل انگشترش را به دهانش انداخت، تا راه را برای او باز کرد؛ و چون غذا برای پيامبر (ص)¬ آوردند، دستی آمد با او غذا خورد که پيامبر (ص) عمداً يک قطره غذا بر روی آن دست چکانيد؛ ضمناً دست سيبی دو نيم کرد، نيمی به پيامبر (ص) داد و نيم ديگر را به سراپرده برد.

وقتی پيامبر (ص) از معراج برگشت، علی (ع) به استقبالش رفت، نصف سيب و انگشترش را تقديمش نمود، در حالی که قطرة طعام در پشت دستش بود. در اينجا بود که پيامبر (ص) فهميد که علی (ع) خداست و از او عذرخواهی کرد و گفت: علی (ع) اوّل و آخر و ظاهر و باطن و خدای من است؛ امّا علی (ع) به او گفت: اين سرّمگو را برای کسی فاش نکن.

چنان¬كه «نعمت الله جيحون¬آبادي» در «شاهنامه حقيقت ص 201»‌ مي¬گويد:

بر او گشت قرآن نزول از الــــــه بُدي سي و دو جزء در اصطـلاح

كه سي جزء آن حجّت شـرع بود به قانون آيين آن فرع بـــــــــود

دو جزء دگر اصل دين حقّ‌ است به اهل حقيقت پس او ناطق است

كه سرّ‌مگو آن بُدي در اصـــــول بُدي ثبت در سينة آن رسول ...

علي گفت يا احمــد اي نيك رو نكن كشف بر كـس تو سرّ مگو

نهان كن تو اسرار حقّ زين سكون كه تا در حقيــقت شوي رهنمون

زماني به خلوت رسول حليــــــم بگفتـــــا به آن ذات پاك كريم

گواهي دهـــــم بر تو اي مرتضي تو هستي به من در دو عـالم خدا

اميدم چنان است روز جـــــــــزا از اين بنـده خود به باشي رضـــا

محمّد از آن گشت حـاجت قبول كه بسپرد سرّ‌ را به زوج بتـــــول

گرفتي چنــــان دامن او به صدق به اوصـــاف او اوّل آمد به نطق

بگفتـــــــا عليّ اوّل و آخر است خـداوند در باطن و ظاهر است

جز حيدر نباشد به من كس خـدا كه ديدم همه اوست در دو سرا

اهل حقّ گويند: پيامبر (ص) در معراج هزار شهر ديد که در هر دروازه¬اش علی (ع) بود و در هر شهر پانصدهزار مسجد بود که در منبر همة مسجدها علی (ع) مشغول وعظ بود.

«نعمت الله جيحون¬آبادی» در «شاهنامة حقيقت» در مورد خدا بودن علی (ع) گويد:

به دور محمّد همـان کردگار شد از جامه¬ی مرتضی آشکـــار

پس از رحلت احمد مصطفيٰ بر او جانشين گشت آن مرتضيٰ

که آن مرتضيٰ بود ذات خدا به تخت بقـــــا گشت فرمانروا

اهل حقّ گويند: بنيامين از نور پيشانی مولا به وجود آمد، داود از دست راست موليٰ و پير موسي از نور تنفّس موليٰ.

اهل حقّ به حضرت زهرا (س) «رزبار» می¬گويند و برآنند، که چون حضرت زهرا (س) به هنگام جنباندن گهوارة امام حسين (ع) اسرار فاش مي¬کرد؛ مولا به اوگفت: رازدار باش؛ ازاين¬رو، لقب حضرت زهرا (س) رزبار شد که به معنی راز نگه¬دار است.

اهل حقّ معتقدند: ذات حقّ به صورت علی (ع) و سلطان اسحاق ظهور کرده و يک بار ديگر به نام «ايوت هوشيار» (مهدی موعود) ظهور خواهد کرد.

اهل حقّ نيازشان را به نام پنج تن انجام می¬دهند؛ ولی پنج تن آنان به جای پنج تن شيعه (محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسين (ع))، عبارتند از: پير بنيامين، داود کوسوار، مصطفي داودان، پيرموسيٰ و سلطان اسحاق.

5 ـ تلقين ميّت: اهل حقّ در تلقين به مرده¬هاشان به جای نام ¬بردن از خدا و پيامبر (ص) و ائمّة اطهار (ع) و قرآن و قبله که شيعيان دارند، چنين تلقين می¬کنند: اوّلش يار و آخرش يار است، پيرش بنيامين، شاهش خاوندگار، راهنمای راهش داود، حسابرسش پير موسي، قبله¬اش پرديور، اصول دينش شرط و اقرار و در قيامت هفتن ياورش هستند.

6 ـ سر سپردگی: يکی از آداب اهل حقّ که سلطان اسحاق برای آنان وضع کرد «سرسپردگی» است که بر طبق آن پيروان اهل حقّ بايد به يکی از خاندان¬های اهل حقّ که ذکر شد و سيّد ناميده می¬شوند، با آداب و رسوم خاصّی سر بسپارند.

سرسپردگی در اين آيين تا آنجا لازم شمرده شده که سلطان اسحاق هم پيربنيامين را به پيری و داود را به دليلی انتخاب كرد و مراسم سرسپردگی را در حضور آنان انجام داد.

فرزندان اهل حقّ در هفتة اوّل تولّد مقارن نام¬گذاری بايد سر بدهند؛ بدين معنی كه وليّ طفل يا شخص بالغی، طفل را همراه با هدايايی به خدمت پيری می¬برد و سرش را تسليم و جانش را فدا می¬کند. هرکس از غير اهل حقّ هم بخواهد به اين فرقه بپيوندد، بايد سر بدهد. از نظر اهل حقّ، تا کسی به يکی از خاندان¬های يازده¬گانة اهل حقّ نپيوندد و سر نسپرد، به کمال انسانی نمی¬رسد و همچون گاو بی¬گاوچران سرگردان است.

7 ـ جمخانه: يکی ديگر از مراسم ابداعی سلطان اسحاق مراسم «جمخانه» (جمع¬خانه) است که افراد اهل حقّ يعنی يارسان (يارستان) هر هفته در محلّی به نام جمخانه جمع می¬شوند و اذکار و اورادی می¬خوانند.

8 ـ روزه: اهل حقّ روزه گرفتن ماه رمضان را حرام می¬دانند؛ ولی خود سه روز روزة واجب به نام «روزة مرنوی» و سه روز روزة مستحبّی به نام «روزة قولطاسی» دارند. در مورد مقرّر شدن روزة مرنوی که به معنی غارنو است، گويند: وقتی سلطان اسحاق که برادرانش او را تکفير کرده بودند، با سه نفر از يارانش از برزنچة کردستان عراق فرار می¬کرد، برادرانش با قشونی از اهل چيچک آنها را تعقيب کردند، سلطان اسحاق و يارانش سه شبانروز بدون غذا در غاري پناه بردند، و چون در اين ايّام برادرانش با اهل چيچک به وسيلة طوفان تار و مار شدند، سلطان به افتخار آن سه روز بی¬غذا ماندن به يارانش دستور داد، هر سال در آن موعد معيّن سه روز يعنی روز دوازدهم و سيزدهم و چهاردهم چلّة بزرگ را روزه بدارند.

و در مورد مقرّر شدن روزة مستحبّی قولطاسی گفته¬اند: هشت نفر از اهل قولطاس از محلّ خود برای ديدن سلطان اسحاق حرکت می¬کنند؛ امّا در بين راه می¬گويند: اين مقدار از مسير را ما پيموده¬ايم، بقيّة راه را بايد سلطان بيايد. به خاطر همين جسارت سه شبانه روز زير برف می¬مانند و هلاک می¬شوند؛ امّا سلطان آنها را زنده می¬کند و آنها هم از سلطان به خاطر جسارتشان پوزش می¬طلبند. سلطان می¬گويد جريمة شما اين است که مثل بقيّه يک ماه روزه بگيريد. آنها می¬گويند: قربان، ما اهل حقّيم، روزه چرا؟ سلطان می¬گويد: جريمه است. در اين موقع کاپيره شفاعت می¬کند و يک ماه روزه را به سه روز تقليل مي¬دهد که پانزدهم و شانزدهم و هفدهم از چلّة بزرگ است. در هر شب از اين شش روز روزه، هر خانوادة اهل حقّ به اندازة بضاعتش به افتخار يکی از بزرگان اهل حق نذری مرکّب از نان و برنج به جمخانه می¬برد و با مراسم خاصّي صرف¬می¬کنند. (اهل حقّ، ص 129)

9 ـ نياز: اهل حق گويند: به جای نماز بايد نياز داد، يعنی هر خانوادة اهل حقّ بايد در هر هفته يک بار و هر ماه يک بار و هر فصل يک بار گوسفندی يا خروسی يا حتّی قرص نانی قربانی کند و گويند نياز بالاتر از نماز است و پيامبر(ص) در معراج هزار رکعت نماز در مقابل يک سيب خواند و در اين مورد گفته¬اند:

اگر نياز نباشد نماز بی¬سود است اگر نياز دهی پس نماز بيهوده است

10 ـ اعياد اهل حقّ: اهل حقّ پس از سه روز روزة واجب، شب پانزدهم چلّة بزرگ با آداب ويژه¬ای روزة خود را به نام شام حقّ و جشن خداوندگار افطار مي¬كنند. آن¬گاه به عنوان سالگرد پادشاهی سلطان اسحاق به جمخانه می¬روند و با ياحق گفتن همديگر را می¬بوسند. دوّمين عيد اهل حقّ بعد از گرفتن روزة مستحبّی قولطاسی می¬باشد که هر خانوادة اهل حقّ نيازی فراهم کرده و به جمخانه برده و تقديم می¬کند. و سوّمين جشن اهل حقّ جشن نوروز است که برای پايان يافتن خلقت و آفرينش انسان است. (اهل حقّ،‌ ص 41

11 ـ حلال و حرام: اهل حقّ همة خوردني¬ها و نوشيدني¬ها از جمله گوشت خوک و شراب را حلال و روا می¬دانند.

12 ـ گذاشتن سبيل:‌ اهل حقّ داشتن سبيل را واجب می¬دانند و می¬گويند علی (ع) هرگز سبيل خود را نزده است. در طول قرون معمولاً‌ سبيل نمي¬تراشيده¬اند و حتّي المقدور ذرّه¬اي از آن را هم كم نمي¬كرده¬اند؛ به طوري كه توي دهانشان مي¬رود.

نورعلي الهي براي تثبيت اين روش مي¬نويسد: «هر سلسله¬اي كه رشتة سلوك طريقش به علي (ع) مي¬رسد، شارب زدن را ممنوع مي¬داند و فتوا مي¬دهد:‌ «اهل حقّ بدونِ سبيل را در جمع خود راه ندهيد»‌ و معتقد است: سلطان در داشتن «‌شارب» پيروي از علي (ع) كرده،‌ به همين لحاظ داشتن شارب را احترامي به فرمايش علي (ع) مي¬داند. (آثارالحق، 1/518)

و نيز مي¬گويد:‌ ما مي¬گوييم:‌ «‌خدايا، بيا جان آن سبيل¬هايت، ما را به رشتة امتحان درنياور.»‌ (آثارالحقّ 1/165)، يعني خدا هم سبيل (شارب) دارد‌ و معتقد است كه «‌فقط گذاشتن سبيل (‌شارب)‌ است كه علي (ع) و سلطان امر به آن فرموده-اند.»‌ و مي¬گويد:‌ «‌پيروان علي شارب را علامت شناسايي رمزي خود قرار داده بودند؛ و مهمتر اين¬كه درويشان پدرش نيز «‌ريش و سبيل را هيچ¬گاه نمي¬زدند. شارب زدن از احكام جعلي معاويه است»‌ (برهان الحقّ، ص 171) هر چند اين دستور و توصيه نورعلي را امروزه جز اندكي اجرا نمي¬كنند.

13 ـ پل سيروان قبله¬ اهل حقّ: سلطان اسحاق پس از تدوين اصول و قوانين فرقة اهل حقّ، در کنار پل رودخانة سيروان در شمال¬غربی ناحية گوران در نزديکی مرز ايران و عراق دستور اجرای آنها را داد. اين محلّ که «پرديور» (اين طرف رودخانه) خوانده می¬شود، برای اهل حقّ مقدّس می¬باشد و قبلة آنان است. (اهل حقّ، ص 124)

نورعلي مي¬گويد: «‌هر جايي ذات حقّ باشد، حكم كعبه دارد، حالت احرام دارد و بايد تمام دستورات احرام اجرا نمايند.» (آثارالحقّ 1/500) آن¬گاه مي-گويد: «كعبة ما هم همان جمخانه است، پس وقتي در جمخانه هستيم، بايد احرام ببنديم.» (آثارالحقّ 1/52)

و مي¬گويد: در معنا ذات حقّ همان كسي است كه در جمع جمخانه سرحلقه است، و هنگام حضور خودش‌ جز او كسي نيست؛ زيرا وقتي خويش را با علي (ع) تطبيق مي¬دهد، تا ثابت كند كه زندگانيش كاملاً مانند علي بن ابي¬طالب (ع) است، در بارة تولّدش مي¬نويسد:‌ «من هم در خانة خدا (مرقد حضرت سلطان) به دنيا آمده¬ام.» (همان 1/597) و اين تعبيرات نه با اهل حقّ بودن او سازگار است و نه با ادّعاي مسلماني و شيعه بودن او.

14 ـ خدايان متعدّد:‌ اهل حقّ‌ نه فقط علي (ع) بلكه بسياري ديگر را هم خدا می¬دانند

چنان¬كه «‌نورعلي¬الهي» فرزند نعمت¬الله جيحون¬آبادي كه بر جاي پدر رياست اهل حقّ‌ را عهده¬دار شد، در جمخانه موقع ذكر جملات زير را فرموده¬اند: «جم جمِ شايه برزه مِل، علي خدايه برزه مِل»‌ يا «خوشين خدايه برزه مل»‌ و يا «‌نعمت خدايه برزه¬مل» و يا «‌نورعلي خدايه برزه مِل»‌ و امروزه مي¬گويند: «بهرام [فرزند نورعلي] خدايه بزره مِل» (برهان الحقّ 638 )

نورعلی الهی

در زمان رضاخان نورعلی الهی فرزند نعمت¬الله جيحون¬آبادی، براي استمرار موجوديّت اين طايفه به تقيّه پرداخت و گفت: ما هم شيعه هستيم و حتّي با عبادت مخالفتی نداريم.

نورعلي الهي ¬گويد: «خودم با اين¬كه از نه سالگي در گَود رياضت بودم، تا 24 سالگي كه پدرم رحلت كرد، مرا قابل ندانستند؛ ولي فقط روزي كه او از دنيا رفت، آن وقت مرا لايق دانست و يك قطره از آب دهانش را به دهانم ريخت و همه چيز را به من داد.»‌ (برهان¬الحقّ، ص 638) يعني با همان آب دهان همه چيز را به او تفويض كرد.

اينجا هم نورعلي¬الهي پدرش را به منزلت پيامبر (ص) و خودش را در رتبت علي (ع) قرار داده است؛ زيرا مورّخان مي¬نويسند: پيامبر (ص) در آخرين لحظات حيات زبان مباركشان را در دهان علي (ع) قرار دادند و بدين شكل هزار باب علم را بر او گشوده شد.

نورعلي الهي ¬گويد:‌ جامع تمام اديان سه چيز است و‌بقيّه فروعات وآن سه عبارتند از: خدا را به وحدت شناختن، اشخاص معروف به نيكی را نيك دانست، كسي را بد نگويد. آنچه احكام از مصدر حقّ‌ باشد شعار خود قرار دهد.»‌ بعد مي¬گويد:‌ الحمدللّه ما دين حقّ‌ و واقعي را به دست آورده¬ايم وكيفش را هم مي¬كنيم.»‌ (همان،‌ 653)

«دكتر بهرام¬الهي» گويد: «‌گفتارهاي پدرم‌ از مبدأ الهي بود و مي¬بايست به همان صورت حفظ شود.» و می¬گويد: «‌گفتارهاي پدرم همچو قرآن و فرمايشات علي (ع) است.»‌... نورعلي الهي خود نيز در اين زمينه نسبت به خودش مي¬نويسد: «‌تمام مظهرالله¬ها از لحاظ مكتب با هم فرقي ندارند.»‌ سپس اضافه مي¬كند:‌ «زندگي خودم تطبيق مي¬كند با زندگاني علي و هيچ فرقي ندارد.»‌ (آثارالحقّ 1/674

نورعلي الهي مي¬نويسد:‌ اين¬كه در اسلام اين¬قدر در مورد نماز و روزة سخت گرفته¬اند، براي اين است كه شعائر ديني از بين نرود و دين باقي بماند؛‌ و اگر حضور قلب حاصل شود، با هر زباني راز و نياز كردن كافي است. (آثارالحقّ، گفتار 699)

و نيز نورعلي الهي مي¬گويد: من دو شخص را بدون نقطة ضعف قبول دارم:‌ حضرت علي (ع) و حضرت سلطان (سلطان اسحاق) (آثارالحقّ، گفتار 1294

ونورعلي الهي مي¬گويد: امام حسين (ع)¬ با بابا يادگار فرقي ندارد.(آثارالحقّ، گفتار 511)

و مي¬نويسد: ذات سلطان اسحاق‌ از علي تكميل¬تر است.(آثارالحقّ، گفتار 537)

اماكن متبرّكة اهل حقّ

اماكن متبرّكة اهل حقّ عبارتند از: مزار سلطان اسحاق در «اورامان» در جنوب پاوه، مقبرة بابا يادگار بين سرپل و ريجاب، امام قاسم در قزل رباط عراق. امام احمد در كركوك، سر داود در سرپل، مقبرة شاه¬حياس در دينور، مقبرة نعمت¬الله جيحون¬آبادي در جيحون¬آباد دينور،‌ مقبرة پير بنيامين و پيرموسيٰ در كرند، غار مرنو پرديور نزديك مقبرة سلطان اسحاق، مقبرة بابا حيدر، مقبرة بابا رستم و مقبرة سيّد فرضي.

زيارتگاه خصوصي خاندان آتش¬بگي يكي مقبرة مادر سيّد نظام مشعشعي در هشترود از توابع هرسين است و ديگر جمخانه ويندرآباد در اسدآباد همدان. زيارتگاه خصوصي شاه ابراهيمي¬ها يكي آرامگاه شاه¬ابراهيمي در بغداد است‌ و ديگر جمخانة صحنه است. زيارتگاه دودمان خاموشي يكي جمخانة كرند است و ديگر مقبرة سيّد¬برا در توت¬شامي. زيارتگاه سلسلة بابا يادگار مقبرة بابا يادگار در دالاهو است. و زيارتگاه¬هاي سلسلة هياسي عبارتند از: مقبرة شاه هياس، مقبرة نعمت¬الله، مقبرة نورعلي و مقبرة بابوحسين در دينور.

كافر بودن اهل حقّ

چنان¬که ملاحظه می¬شود، اهل حقّ هيچ¬يک از عبادات اسلامی را انجام نمی¬دهند و اصلاً قبول ندارند، نه نماز می¬خوانند که از نظر اسلام ستون دين است، نه روزه¬ی ماه رمضان می¬گيرند، نه خمس و زکات و حجّ دارند، تلقين ميّت و ساير عقايدشان هم تا حدودی ملاحظه شد؛ ازاين¬رو، به هيچ¬وجه نمی¬توان آنها را جزء مسلمين شمر د و حتّيٰ نمی¬توان آن¬ها را همچون يهود و نصارا و مجوس جزء خداپرستان به شمار آورد؛ چون اصولاً خدا را قبول ندارند، بلکه حضرت علی (ع) و سلطان اسحاق و ديگران را خدا می¬دانند.

در خاتمة كتاب «‌سلوك در تاريكي» نويسنده «استاد خليفة‌ مازندراني» فتاواي تعداد زيادي از علما مراجع شيعه را در مورد ضالّه بودن كتب اهل حقّ‌ ـ‌ مخصوصاً‌ كتاب¬هاي نورعلي الهي ـ درج كرده¬اند، براي اطّلاع بيشتر مي¬توان به آن كتاب مراجعه كرد.


کتاب مذاهب اسلامی

دکتر رحمت الله قاضیان