سایت اصول دین


اسرا در كوفه


دکتر رحمت الله قاضیان

اسرا در كوفه.

نقش بانوان خاندان نبوّت (ص)

ابن¬زياد در «نخيله» اردو زده بود و هر لحظه با ابن¬سعد در تماس بود و خبرها را دريافت مي¬کرد. چون خبر قتل امام حسين را دريافت، به سرعت به سوي کوفه حرکت کرد تا اوضاع را کاملاً تحت تسلّط خود داشته باشد و تدابير لازم را بدين منظور، اتّخاذ نمايد. وي به نگهبانان شهر که تعدادشان ده هزار سوار بود، دستور داد تا از حمل سلاح به وسيلة هرکسي جلوگيري کنند و منادي وي اين امر را در کوفه ندا داد. هم-چنين، هيأت¬هايي به همة مناطق فرستاد، تا پيروزي را اعلام کنند و هراس را در ميان مردم بگسترانند.

يکي از درخشان¬ترين كارهاي امام حسين در انقلاب عظيمش اين بود که بانوان خاندان رسالت را با خود به کربلا برد، درحالي که مي¬دانست مصيبت¬های بزرگی برایشان پیش خواهد آمد. چنان¬که وقتی ابن¬عبّاس او را از بردنشان به عراق نهي کرد، به وي فرمود: «قَدْ شاءَ¬اللهُ اَنْ يَراهُنَّ سَبايا...: خدا اراده فرموده که آنان را اسير ببيند». (بحارالأنوار 44/364)

آن بانوان بزرگ، نقش عظيمي در کامل کردن نهضت سرور شهيدان (ع) داشتند؛ زیرا آنان در بیداری مردم از خواب گراني که با رحلت رسول اكرم (ص) و ترتيب ندادن به وصاياي آن حضرت در مورد جانشيني علي (ع) ، بر آنان مستولي شده بود، نقش بزرگی ايفا کردند، هيبت حکومت اموي را ساقط نمودند، باب قيام بر ضدّ آن حکومت را گشودند و اگر آنان نبودند ¬کسی نمي¬توانست کلمه¬اي در برابر آن طاغوت¬هاي فاجر برزبان آورد.

اگر امام حسين (ع) و همه مردان همراهش کشته مي¬شدند، اين حادثه را تاريخ مطابق نظر دشمنانش به ثبت مي¬رساند و هر اثري از قضيّة آن حضرت، به همراه خون ريخته شده¬اش در صحرا، نابود مي¬گشت. بدين ترتيب، امام حسين (ع) بانوان اهل بيت پيامبر (ص) را با خود برد، تا نه تنها براي مظلوميّت آنان در اسيرشدن، بلکه براي منظور بزرگ¬تری يعني تکميل هدف و رسيدن به مقصد که سرنگونی حکومت يزيد و نابودي بنی¬امیّه بشتابد، پيش از آن¬که آن¬ها اسلام را نابود کنند و مردم را به جاهليت نخستين¬شان برگردانند.

«خانم دکتر بنت الشاطي» استاد دانشگاه الازهر مصر مي¬گويد:

«زينب، خواهر حسين، لذّت پيروزي را بر ابن¬زياد و بني¬اميه تباه کرد و قطره¬هايي از زهر کشنده در جام¬هاي پيروزمندان ريخت و همة حوادث سياسي که بعد از آن پيش آمد، نظير قيام مختار، قيام فرزند زبير، سقوط دولت اموي، قيام دولت عبّاسي و پس از آن، ريشه¬دار شدن مذهب شيعه، همانا زينب باعث و انگيزندة همة آن¬ها بوده است. (بطلة کربلاء، ص 176 و 180)

آري، امام حسين (ع) با خروج خود به همراه خانواده¬اش، همة برنامه-ريزي¬هاي سياسي اموي را براي حكومت قرن¬ها بر امّت اسلامي نابود کرد و همة نشانه¬هاي ستمي را که معاويه برپا نموده بود، از بين برد؛ زيرا بانوان وحي، اجتماع را از ماهيّت و منويّات پليد امويان براي نابودي اسلام واقعي آگاه ساختند و آنان را از ظاهر ديني که به خود گرفته بودند دور ساختند؛ كاري که اگر آن بانوان نبودند، انقلاب امام حسين (ع) مضمحل مي¬شد. بانوان اهل بيت پرچم ايمان را که امام حسين (ع) برافراشته بود، بعد از شهادت آن حضرت برداشتند و اصول والايی را که امام به خاطر آن¬ها به شهادت رسيده بود، منتشر ساختند.

چون روز دوازدهم محرّم اسرا را وارد كوفه كردند، ابن¬زياد هم دستور داد سرهاي شهدا را كه ابن¬سعد از پيش فرستاده بود باز برند و آن¬ها را در حالي كه با سرنيزه¬ها نصب كرده¬اند پيشاپيش اهل بيت (ع) با طبل و شيپور و دبدبه و كبكبه فوق¬العادّه¬اي وارد شهر كنند، تا قهر و غلبة قدرت يزيد بر مردم معلوم گردد و بر ترس مردم افزوده شود. مردم كوفه هم چون از ورود اهل بيت (ع) آگاهي يافتند، براي ديدن آ¬ن¬ها بيرون شتافتند. چون مردم كوفه اسرا را دیدند گریستند. امام سجّاد (ع) به آن¬ها فرمود: «آيا براي ما نوحه و گريه مي¬كنيد؟ پس آن¬ها كه ما را كشتند چه كساني بودند؟» زني از بالاي بام فرياد زد: «شما از كدامين اسيرانيد؟» گفتند: «ما اسيران آل محمّديم.» آن زن از بام پايين آمد و مقداري مقنعه و ازار و جامه آورد و به آن¬ها داد تا خود را با آن¬ها بپوشانند.» (لهوف 192)

صدقه بر ما اهل بيت حرام است: مردم كوفه بر اطفال اهل بيت (ع) رقّت وترحّم كردند و نان و خرما و گردو برايشان آوردند، آن اطفال گرسنه مي¬گرفتند ولي امّ¬كلثوم آن نان پاره¬ها و گردو و خرماها را از دست و دهان كودكان مي¬ربود و مي¬افكند، پس بانگ بر اهل كوفه زد و فرمود: «يا اَهْلَ الْكُوفَةِ، اِنَّ الصَّدَقَةَ عَلَيْنا حَرامٌ: دست از بذل اين اشياء باز گيريد كه صدقه بر ما اهل بيت روا نيست». زنان كوفيان از مشاهدة اين احوال زار¬ زار گريستند، امّ¬كلثوم سر از محمل بيرون كرد و فرمود: «اي اهل كوفه، مردان شما ما را كشتند و زنان شما بر ما مي¬گريند، خدا در روز قيامت بين ما و شما حكم فرمايد.»

سرهاي شهدا را كه بر نيزه كرده بودند آوردند و از پيش روي سرها سر حسين (ع) را حركت مي¬دادند و آن سري بود درخشنده و شبيه¬ترين مردم به رسول خدا (ص) و محاسن شريفش مشكي و بن موها سفيد بود؛ زيرا كه خضاب از عارض آن حضرت جدا شده بود و طلعتش چون ماه مي¬درخشيد و باد محاسن شريفش را از راست و چپ مي¬جنباند. چون نگاه زينب به سر مبارك افتاد، جبين خود را چنان بر چوب جلو محمل زد كه خون از زير مقنعه¬اش فرو ريخت و از سوز دل اشعاري خطاب به سر فرمود. (منتهي¬الآمال 296)

بنا بر نقلي كه به تواتر همه از پيامبر (ص) شنيده بودند، فرموده بود: «قرآن و عترت من از هم جدا نمي¬شوند.» منافقان نه فقط برا ي محو قرآن، عترت را كنار زدند، با كشتن امام حسين (ع) و يارانش بر آن شدند كه قرآن تنها و بدون مفسّر بماند، آن¬گاه هر جور كه مي¬خواهند آن را تحريف نمايند و نمودند.

حكومت دمشق مي¬كوشيد كشتن نوادة رسول خدا (ص) و خاندان و ياران او را به وسيلة قدرت تبليغات وسيع خود، عملي مشروع و به منظور رفع اختلاف در امّت اسلامي جلوه دهد؛ ولي با اسير گرفتن و آن¬گاه كوچ دادن خاندان پيغمبر و گرداندن آن¬ها در شهرهاي كوفه و دمشق، كوس جنايت و رسوايي بني¬اميّه را به همه جا رساندند.

اسرا و در رأس آنان حضرت زينب (س) و امام سجّاد (ع) بي¬پروا با ايراد سخنراني¬هاي مهيّج و مؤثّر نداي حقانيّت خود و ستم يزيديان و بني¬اميّه را به گوش مردم رساندند.

سخنراني حضرت زينب (س)در كوفه: چون اسرا را به همراه سرهاي شهدا وارد كوفه كردند، كوفيان كه از زن و مرد سرافكنده و پشيمان شده بودند، شروع به گريه كردند. حضرت زينب سخنراني تاريخي خود را ايراد فرمود. بشير بن خزيم اسدي گويد: در آن روز به زينب (س) دختر علي (ع) نگريستم؛ هرگز زني را سخنگوتر و زبان¬آورتر از او نديدم، گويا به زبان پدرش اميرالمؤمنان سخن مي¬گفت. او همراه با اشارات دست به مردم فرمود: ساكت شويد، ناگاه نفس¬ها در سينه¬ها حبس شد.

سپس فرمود: «سپاس خداي را و بر جدّم محمّد و خاندان پاك و برگزيدة او درود مي¬فرستم. اي مردم كوفه، اي اهل فريب و خدعه؛ آيا به ديدگان اشكبار و سينه¬هاي سوزان ما گريه مي¬كنيد؟ داستان شما كه پيمان بستة خويش را گسسته¬ايد، هم¬چون داستان زني است كه رشتة خود را محكم مي¬تابيد و باز مي¬گشود. شما جز خودستايي و نيرنگ و به غير از دروغ و چاپلوسي و سخن¬چيني چه داريد؟ شما گياه روييده بر سرگين و سكّة قلب را ماننده¬ايد كه از آن سودي و بهره¬اي نتوان يافت. شما ما را كشته¬ايد و اكنون بر كشتة ما اشك مي¬ريزيد. ديدگان شما هميشه گريان باشد و لب¬هاي شما كمتر به خنده باز شود كه همان سزاوار گريه هستيد. شما بر دامن خود لكّة ننگي نشانده¬ايد كه هرگز شسته نخواهد شد. شما ننگ كشتن سلالة پيغمبر(ص) و سيّد جوانان بهشت را بر خويشتن خريده-ايد. شما دستتان را به خون آموزگار شريعت و راهنماي اجتماع و پناهگاه نياكانتان و دادرس پيش¬آمدهاي ناگوارتان و جايگاه نور محبّتتان و بزرگ سنّتتان آلوده¬ايد. بدانيد كه گناه زشتي مرتكب شديد و از رحمت خدا دور باشيد و نابود گرديد. كوشش¬هاي شما بي¬نتيجه و دست¬هايتان بريده باد. در اين كار سخت زيان كرديد و خشم خدا را بر خود نازل نموديد و داغ ذلّت و مكنت بر شما نقش بست. واي بر شما اي مردم كوفه، آيا مي-دانيد چه دلي از رسول خدا (ص) خراشيده¬ايد و كدام پرده¬نشينان عصمت را از پرده برون افكنديد؟ آيا مي¬دانيد چه خوني از پيامبر (ص) بر زمين ريختيد و چگونه حرمت او را هتك نموديد؟ شما گناه بزرگ و ناروا و شرم¬آوري انجام داده¬ايد كه زمين را پر كرده و آسمان را فراگرفته. آيا تعجب مي-كنيد كه اگر آسمان خون ببارد؟ هرآينه عذاب آخرت ذلّت¬آورتر است و شما در آن روز ياري نمي¬شويد. از مهلتي كه به شما داده شده خوشحال نباشيد؛ زيرا خداوند در مجازات عجله نمي¬كند و از اين¬كه وقت مكافات سپري گردد بيم ندارد؛ و بدانيد كه پروردگارتان در كمين شماست.» راوي گويد: «به خدا سوگند، مردم را در آن روز ديدم كه حيران و سرگردان مي¬گريستند و انگشتان¬شان را مي¬گزيدند.» (لهوف 194) (امالی مفید، مجلس 38 حدیث 8)

خطبة امّ¬كلثوم: آن¬گاه امّ¬كلثوم از پس محمل صدايش را به گريه بلند كرد و فرمود: «اي كوفيان، بدا به حال شما، شما را چه شد كه حسين (ع) را خوار نموديد و او را كشتيد و اموالش را غارت كرديد و وارث او شديد و زنان او را اسير كرديد و آزارشان نموديد؛ پس مرگ و نابودي بر شما. واي بر شما، آيا مي¬دانيد چه مصيبتي را بر سر خود آورديد و چه گناهي را بر دوش كشيديد و چه خون¬هايي ريختيد و چه بانوان بزرگواري را داغدار كرديد و چه دختراني را غارت نموديد و چه اموالي را به تاراج برديد؟ شما بهترين مردان را بعد از پيامبر (ص) كشتيد و رحمت خدا را از دل¬هاي خودتان ريشه¬كن نموديد؛ و بدانيد و آگاه باشيد كه حزب خدا پيروز است و حزب شيطان زيانكارند.» (لهوف 204)

خطبة امام سجاد (ع) : سپس امام سجّاد (ع) به مردم اشاره كرد و فرمود: «ساكت شويد.» همه ساكت شدند. آن¬گاه آن حضرت ايستاد و بعد از حمد و ثناي الهي و فرستادن درود بر پيامبر و خاندانش فرمود: «اي مردم، هركه مرا شناخته مي¬داند كه من كيستم و آن¬كه مرا نمي¬شناسد خودم را به او معرّفي مي¬كنم: من عليّ بن الحسين بن علي بن ابي¬طالب هستم. من فرزند آن كس هستم، كه پردة حريم حرمت او را دريدند و اموالش را به غارت بردند و افراد خانواده¬اش را به اسارت كشيدند. من فرزند كسي هستم كه او را به زجر كشتند و همين افتخار براي ما بس است. اي مردم، شما را به خدا سوگند، آيا به خاطر داريد كه به پدرم نامه¬ها نوشتيد، ولي با او نيرنگ نموديد؟ و با او پيمان و ميثاق بستيد و با او بيعت كرديد ولي با او جنگيديد و او را خوار نموديد؟ شما را هلاكت و نابودي باد به خاطر آن¬چه از براي آخرت خودتان فرستاديد. چقدر عقيدة شما ناپسند بود؛ با كدامين چشم مي¬خواهيد به روي رسول خدا بنگريد؛ هنگامي كه به شما بگويد: «عترت مرا كشتيد و حرمتم را شكستيد، پس شما از امت من نيستيد.» راوي گويد: «صداي گرية مردم از هر سو بلند شد و به يكديگر مي¬گفتند: هلاك شديد و ندانستيد.» آن گاه فرمود: خداوند بيامرزد كسي كه پند مرا بپذيرد و سفارش مرا در رابطة با خدا و رسول خدا (ص) و اهل بيت او حفظ كند؛ زيرا در رسول خدا (ص) براي ما الگو و اسوة نيكويي است. مردم يك صدا گفتند: «اي پسر پيامبر (ص)، همة ما مي¬شنويم و اطاعت مي¬كنيم و حافظان ونگهبانان احترام و آبروي تو هستيم و از تو كناره¬گيري نمي¬كنيم و نسبت به تو علاقه¬منديم؛ پس رحمت خدا بر تو باد، هر فرمان و دستوري مي¬خواهي بده، تا با هر آن كس كه با تو بجنگد بجنگيم و با هر كس كه تسليم تو باشد در صلح باشيم، يزيد را دستگير مي-كنيم و از كساني كه بر شما خاندان ستم كردند بيزاري جسته و انتقام ¬مي-گيريم.»

امام سجّاد (ع) فرمود: هيهات، هيهات. اي مردم مكّار، بين شما و خواسته-هايتان پرده¬اي كشيده شده، آيا برآنيد كه من نيز همان¬گونه كه با پدران من رفتار كرديد عمل كنيد؟ هرگز چنين نخواهد شد. به خداي شتران راهوار در راه حجّ قسم كه بر جراحات من هنوز مرهم گذاشته نشده است و شهادت پدرم با اهل بيت و ياران او در روز گذشته فراموش نشده و داغ دل رسول خدا (ص) و پدرم و پسران پدرم التيام نيافته است و هنوز مصيبت ايشان ورد زبان من است و تلخي آن مصائب بين حنجره و حلق من در جريان است و غصة آن دردها هنوز در قفسة سينه¬ام مانده است. خواستة من از شما اين است كه نه با ما باشيد و نه عليه ما.» سپس فرمود: «شگفت¬آور نيست اگر حسين (ع) كشته شد و پدر بزرگوارش علي (ع) كه بهتر از حسين (ع) بود نيز كشته شد. اي كوفيان، شادمان نباشيد به اين مصيبت كه بر حسين (ع) وارد شد كه اين مصيبتي بس بزرگ است. جانم به فداي آن كسي كه در كنار نهر فرات شهيد شد و كيفر آن كس كه او را كشت آتش جهنّم است». (لهوف 206)

پس از مراجعت عمرسعد از كربلا، ابن زياد به او گفت: آن نامه را كه من به تو نوشته و دستور قتل حسين را داده بودم به من بده. گفت: من امر تو را اجرا كردم و آن نامه گم شد. گفت: بايد آن را بياوري. گفت:‌ به خدا آن نامه را به مدينه فرستادم كه براي پيرزنان قريش خوانده شود كه مرا در قتل حسين (ع) معذور بدانند. به خدا، من در بارة‌ حسين (ع) به تو نصيحت كردم كه اگر آن نصيحت را به پدرم سعد بن ابي¬وقاص مي¬كردم، حقّ او را ادا مي¬نمودم. عثمان بن زياد برادر عبيدالله گفت: راست مي-گويد، به خدا من دوست داشتم كه كسي از فرزندان و خاندان زياد نمانده باشد كه در بيني خود تا روز رستاخيز حلقة ننگ داشته باشد و با تحمّل آن همه ننگ حسين را نمي¬كشتند. (كامل، حوادث سال 61)

يکي از کوفيان، امام سجّاد (ع) را ربود و در خانه¬اش مخفي ساخت. هر وقت بر آن حضرت وارد مي¬شد، به شدّت مي¬گريست که امام (ع) نسبت به وي خوش¬گمان شد؛ ولي پس از اندک مدّتی چون منادي ابن زياد ندا داد که هر کس علي بن الحسين را بيابد و او را بياورد، سيصد درهم به او داده مي¬شود، طنابي به گردن آن حضرت افکند، دست و پايش را با طناب بست، او را به آنان تحويل داد و پول¬ها را دريافت نمود. (المنتظم، 5/345)

رسول خدا (ص) اين لب و دندان را بوسيده: چون اهل بيت (ع) را نزد ابن زياد بردند، مردم را اذن عام داد كه به¬ نزدش روند؛ پس مجلسش از مردم مختلف پر شد. آن¬گاه امر كرد سر مقدّس سيّدالشّهدا (ع) را نزدش گذاشتند. با ديدن آن سر تبسّم¬ كنان با چوبي كه در دست داشت شروع كرد به زدن به دندان¬هاي آن حضرت و گفت: «حسين، چه دندان¬هاي خوبي داشت.» زيد ابن ارقم از اصحاب رسول خدا (ص) که پيري سالخورده بود گفت: پسر زياد، قضيبت را از آن لب¬هاي مبارك بردار، به خدا سوگند كه من بارها ديده¬ام پیامبر (ص) بر اين لب¬ها بوسه زده است.» اين بگفت و سخت بگريست. ابن¬زياد گفت: «خدا چشمانت را بگرياند، اي دشمن خدا، آيا گريه مي-كني كه خدا به ما نصرت داده است؟ اگر نه اين بود كه فرتوت گشته¬اي و عقلت ضايع شده، دستور مي¬دادم كه سرت را از تنت جدا كنند.» پس زيد ابن ارقم از نزد عبيدالله خارج شد، در حالي كه مي¬گفت: «اي گروه عرب، بعد از اين روز برده هستيد، حسين (ع) پسر فاطمه (س) را كشتيد و فرمان پسر مرجانه را پذيرفتيد، وي خوب¬هاي شما را مي¬كُشد و بدهاي شما را بردة خود مي¬كند. شما به خواري تن در مجلس ابن¬زياد

آن¬گاه عيالات امام حسين (ع) را چون اسيران روم وارد مجلس ابن زياد كردند. حضرت زينب (س) در ميان آن¬ها با پست¬ترين جامه¬هاي خود كه به تن كرده بود، به طور ناشناس درآمد و زنان اهل بيت دورش را گرفتند. ابن زياد گفت: «اين زن كه بود كه در گوشه¬اي نشست و زنان همراه اويند؟» يكي از زنان همراه حضرت زينب (س) گفت: «اين زن دختر فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص) است.» ابن¬زياد رو به آن حضرت كرد و گفت: «سپاس خداي را كه شما را رسوا كرد و شما را كُشت و دروغتان را آشكار كرد.» حضرت زينب (س) فرمود: «حمد خدا را كه ما را گرامي داشت به محمّد (ص) پيغمبر خود و پاك و پاكيزه داشت از هر رجس و آلايشي. فاسق و زشتكار رسوا مي¬شود و نابكار و فاجر دروغ مي¬گويد و او غير از ماست.» ابن زياد گفت: «كار خدا با برادر و اهل بيتت چگونه ديدي؟»

حضرت زينب (س) فرمود: «چيزي جز خوبي و زيبايي نديدم. اينان گروهي بودند كه خداوند شهادت را برايشان تقدير كرده بود، پس آن¬ها به سوي جايگاه ابدي خويش شتافته و جاي گرفتند و به زودي خداوند بين تو و ايشان داوري خواهد كرد، تا تو را محاكمه كند. بنگر كه در آن محاكمه پيروزي از آن كه خواهد بود؟ اي پسر مرجانه، مادرت به عزايت بنشيند.» مرجانه مادر ابن¬زياد چون زن بدكاره¬اي بود؛ ازاين¬رو، ابن زياد دوست نداشت كسي اسم مادرش را ببرد، يعني تو رسوا هستي كه پسر مرجانه¬اي.

راوي گويد: اين سخن حضرت زينب (س) چنان ابن¬زياد را در غضب كرد كه «عمرو بن حريث» با آن¬كه از خوارج و دشمنان اميرالمومنين (ع) بود، چون احساس كرد كه عبيدالله قصد كشتن حضرت زينب (س) را نموده، روي احساس و حميّت عربي گفت: «امير، توجّه داري كه با زني طرفي كه داغ عزيزانش ديده است؟»

آن¬گاه ابن¬زياد به حضرت زينب (س) گفت: «خداوند قلب مرا با كشتن حسين تو كه سركشي كرد و نيز از كشتن نافرمانان و سركشان خانواده¬ات، شفا داد.» حضرت زينب(س) فرمود: «به جان خودم سوگند، بزرگ ما را كُشتي و شاخة ما را قطع كردي و ريشة ما را زدي؛ پس اگر شفاي تو به اين است عجب شفا يافته¬اي.» ابن¬زياد گفت: «اين زن شاعر و سجع¬گوي است، به جان خودم كه پدرت هم شاعر و سجع¬گو بود.» حضرت زينب(س) فرمود: «اي پسر زياد، زن را با شعر و سجع چه كار است؟» (طبري 3066) (ارشاد 2/119) 77


کتاب امام حسین (ع)

دکتر رحمت الله قاضیان