سایت اصول دین


بعثت


دکتر رحمت الله قاضیان

بعثت.

تاريخ مبعث

بنا بر مشهور هنگامي كه پيامبر به 40 سالگي رسيد، به رسالت مبعوث شد. بعضي هم سنّ آن حضرت را 42 يا 43 و يا 45 سال نوشته¬اند؛ ولي گويا آن¬هايي كه سنّ آن حضرت را به هنگام بعثت بيش از 40 سال نوشته¬اند، دعوت سرّي آن حضرت را در نظر نگرفته¬اند.

در مورد تاريخ ماه و روز بعثت رسول خدا (ص) هم معروف بين علماي شيعه 27 رجب سال چهلّم عام¬الفيل بوده است. (‌بحارالانوار 18/19)؛ ولي روايات اهل سنّت تاريخ بعثت آن حضرت را بعضي 10 يا 12 ربيع¬الاوّل و بعضي 17 يا 18 يا 24 ماه رمضان و بعضي 27 رجب دانسته¬اند. (‌سيرةالنّبويّه ابن¬كثير 1/392 ) (تاريخ طبري، ص 842) و (سيره ابن هشام 1/256)

مدرك شيعيان احاديث بسياري است كه از معصومين (ع) رسيده؛‌ و از آن¬جا كه «اهل خانه به آنچه در خانه است آگاه¬ترند»‌ گفتار آنان معتبر است. امّا اهل سنّت گفته¬اند: چون بعثت توأم با نزول قرآن كريم بوده؛ و از طرف ديگر، طبق آيات: «شَهرُ رَمَضانَ الَّذي اُنزِلَ فيهِ القُرآنُ»‌ (بقره 2/185) و «اِنّا اَنزَلناهُ في لَيلَةِ¬القَدرِ» (قدر1) نزول قرآن كريم در ماه رمضان بوده است؛ پس بعثت در ماه رمضان بوده است. در صورتي كه هر دو مقدّمه¬ي استدلالشان مخدوش است؛ زيرا چنان¬كه مفسّرين شيعه و سنّي گفته¬اند: آياتي كه اِنزال در آن¬ها به كار رفته، مربوط به نزول دفعي قرآن است كه بر بيت¬المعمور و قلب پيامبر (ص) مي-باشد؛ ولي نزول تدريجي آن براي تلاوت مردم در طيّ 23 سال بود كه اوّل آن 27 رجب بوده است.

آغاز وحي

حدود پنج كيلومتري شمال¬شرقي مكّه، كوهي به اسم «‌حراء»‌ واقع است كه امروزه آن را «جبل¬النّور»‌ گويند و در قسمت بالاي آن غاري است به همين نام (حراء) كه يك تخته سنگ در كف آن است و دو تخته سنگ ديگر بر روي آن چنان به هم سرزده¬اند كه يك فضاي خالي به طوري كه دو نفر در آن ايستاده نماز بخوانند به وجود آمده است.

حضرت محمّد (ص) سال¬ها پيش از بعثت، مدّتي از اوقات خود را در اين غار كه محلّ خلوتي بود به سر مي¬برد و در باره¬ي خدا، قدرت و حكمت او و جهل و خرافات مردم و آلوده بودن آن¬ها به فحشاء و بي¬بند و باري و خضوع آنان در برابر بت¬ها فكر مي¬كرد.

قبل از ماه رمضان رسول خدا (ص) آب و غذا تهيّه مي¬كرد، آن¬گاه صدقات زيادي مي¬داد و اطعام مي¬كرد؛‌ و سپس مي¬رفت و خيمه¬اي در پاي كوه حراء برپا مي¬كرد و در آن خيمه يا غار حراء به عبادت و تهجّد مشغول بود و در آن خيمه به مساكين و رهگذران گرسنه¬اي كه از پاي¬ كوه مي¬گذشتند اطعام مي¬كرد. گفته¬اند:‌ غذاي رسول خدا (ص) «كعك» يعني «كاك»‌ بوده است و آن ناني بوده كه مقداري روغن در آن داخل بوده است. پس از ماه رمضان آن حضرت به شهر برمي¬گشت، ابتدا خانه¬ي خدا را طواف مي¬كرد و بعد از صدقه دادن آن¬چه از توشه¬ي‌ غذاييش مانده بود به خانه¬اش مي¬رفت. (سيره‌ ابن¬هشام 1/252)

از آن¬جا كه هر چيزي به تدريج براي انسان حاصل مي¬شود؛ چنان¬كه انسان تنها بعد از مدّت¬ها تحصيل و مطالعه، عالِم مي¬شود، كسب معنويّات هم چنين است؛ مخصوصاً‌ اگر كسي بخواهد با ماوراءالطّبيعه و فرشتگان الهي و بالاتر از همه با خود خداوند ارتباط برقرار كند. ثروت مُكفي خديجه كه خداوند آن را در اختيار پيامبرش (ص) نهاده بود، باعث شد كه فكر آن حضرت براي تهيّه¬ي معاش آسوده شود و بيشتر به عبادت و تفكّر براي اصلاح وضع جامعه بپردازد. و هر چه هم از عمر شريفش مي¬گذشت، ميل به انزوا و خودسازي و تفکّر و عبادت در او بيشتر مي¬شد؛‌ به طوري كه حدود دو سال پيش از بعثت خورد و خوراکش كم شده بود و بيشتر اوقات خود را در درّه¬هاي مكّه به سر مي¬برد. همين عوامل هم سبب شدند كه كم¬كم دريچه¬هايي از غيب و ماوراءالطّبيعه به رويش باز شوند؛‌ به طوري كه گاهي اوقات احساس مي¬كرد كسي او را با نام صدا مي¬كند و شب¬ها خواب¬هايي مي¬ديد، كه همان¬گونه كه در خواب ديده بود، تعبير مي¬شد. و مدّتي قبل از اين¬كه به پيامبري مبعوث شود، به هر سنگ و درختي که مي¬گذشت بر او سلام مي¬كرد و او صدايشان را مي¬شنيد؛ ولي چون به پشت سر و راست و چپ خودش مي¬نگريست، جز درخت و سنگ نمي¬ديد. (‌بحارالانوار 18/193 و 196) و (‌سيره‌ ابن هشام 1/250) و (بدايه‌ ابن¬كثير 2/12)

نخستين برخورد رسول خدا (ص) با جبرئيل

يك روز كه رسول خدا (ص) در غار حراء‌ بود و حضرت علي و برادرش جعفر هم با او بودند و پيامبر (ص) در وسط آن¬ها خوابيده بود، دو فرشته (جبرئيل و ميكائيل)‌ به نزد آن حضرت آمدند و يكي از آن دو فرشته به ديگري گفت: به سوي اين شخص فرستاده شده¬ايم. حضرت محمّد (ص) وحشت زده از جا پريد و چنان¬چه در خواب ديده بود يا در بيداري صداي آن¬ها را شنيده بود، خود آن¬ها را در بيداري هم ديد. (بحارالانوار 18/196)

در مورد اين¬كه هنگامي¬كه اوّلين وحي بر رسول خدا (ص) نازل شد، آن حضرت تنها نبوده، ابن اسحاق گويد: «‌وَكانَ مَعَهُ اَهلُهُ: خانواده¬اش نيز همراه او بود.»‌ (سيره‌ ابن¬هشام 1/252)

و از آنجا كه خانواده¬ي رسول خدا (ص) تنها خديجه و چند دختر آن حضرت بوده؛‌ ازاين¬رو، معقول نيست كه بگوييم آن¬ها را رسول خدا از آن كوه صعب¬العبور گذرانده بوده، تا در اعتكاف با وي شركت كنند و كسي هم در اين مورد ادّعايي نكرده است؛‌ بلكه همه تصريح كرده¬اند كه چون آن شب پيامبر (ص) مدّتي ديرتر از معمول به خانه برگشت، خديجه مضطرب شد و كسان خود را به دنبال آن حضرت فرستاد. (سيره ابن هشام 1/253)

علي خود مي¬فرمايد:‌ من هنگامي كه وحي بر پيامبر (ص) ‌ فرود ¬آمد، ناله¬ي‌ شيطان را شنيدم، گفتم: اي رسول خدا، اين ناله¬ي‌ كيست؟ فرمود:‌ شيطان است كه از پرستش خويش مأيوس شد؛ و فرمود: يا علي، تو آن¬چه را من مي¬شنوم مي¬شنوي وآن¬چه من مي-بينم مي¬بيني، جز اين¬كه تو پيامبر نيستي؛‌ بلكه وزير من بوده و به راه خبر مي¬روي.» (نهج-البلاغه، خطبه 192)

نخستين آيات وحي

در اكثر تواريخ آمده است كه اوّلين آيات وحي پنج آيه¬ي اوّل سوره¬ي علق است كه از «اِقرَأ بِاسمِ» شروع مي¬شود تا «مالَم¬يَعلَم» و در باره¬ي‌ «بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحيمِ» اين سوره نامي برده نشده است. در حالي¬كه نبودن «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» با اين پنج آيه، نه فقط سبب دور شدن آن¬ها از فصاحت و بلاغت است، بلكه اساساً بي¬معني است؛ چون در آن¬ها بيان نشده كه اسم پروردگار چيست؟ ولي بنا بر رواياتي كه از ائمّه¬ي معصومين رسيده و در آن¬ها اين آيات با «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» شروع مي¬شوند، معني آيات كامل مي-باشند.

چنان¬كه «امام صادق» فرموده: «نخستين چيزي كه بر پيامبر (ص) نازل شده: «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ؛ اقرَاْ بِاسمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ؛ خَلَقَ الاِنسانَ مِن عَلَقٍ؛ اِقرَاْ وَ رَبُّكَ الاَكرَمُ؛ اَلَّذي عَلَّمَ بِالقَلَمِ؛ عَلَّمَ الاِنسانَ ما لَم يَعلَم» بود.» (كافي¬، كتاب فضل قرآن، باب نوادر، حديث 15)

بدين معني¬كه جبرئيل به پيامبر (ص) عرض كرد: «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، اِقرَأ بِاسمِ رَبِّك الَّذِي خَلَقَ»؛‌ رسول اكرم (ص) پرسيد: چه بخوانم؟ جبرئيل دوباره گفت: «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرّحيم، اِقرَاْ بِاسمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ» يعني نام خدا را كه مأمور هستي بخواني،‌ همين «الله است كه به صورت «بِسمِ‌ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيم» بايد ادا كني و هر كاري را با نام او بايد شروع كني. و پيامبر (ص) اين بار براي نخستين بار «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيم» را به زبان آورد. آن¬گاه جبرئيل تمامي آيات را چنين خواند: «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ؛ اِقرَاْ بِاسمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ؛ خَلَقَ الاِنسانَ مِن عَلَقٍ؛ اِقرَاْ وَ رَبُّكَ الاَكرَمُ؛ اَلَّذي عَلَّمَ بِالقَلَمِ؛ عَلَّمَ الاِنسانَ ما لَم يَعلَم» بخوان به نام پروردگارت كه انسان را از خون بسته آفريد. بخوان كه پروردگارت از همه ارجمندتر‌ است. همو كه با قلم آموخت‌ و به آدمي آن¬چه نمي¬دانست، آموخت.» پيامبر (ص) از آن فرشته پرسيد: كيستي؟ آن فرشته گفت: «اي محمّد، تو رسول خدا هستي و من جبرئيلم.»

برگشت رسول خدا (ص) به خانه

پيامبر (ص) با شنيدن آيات وحي، از كوه سرازير شد. همين كه به وسط كوه رسيد، جبرئيل را به صورت مردي ديد كه در افق ايستاده و باز به او گفت: «اي محمّد، تو رسول خدايي و من جبرئيلم.»‌ و چون آن حضرت به هر طرف نگريست، جبرئيل را به همان قيافه و شكل ديد.

چون پيامبر (ص) به خانه برگشت، خديجه‌ ازآن حضرت پرسيد: «كجا بودي¬كه من كساني را به دنبال تو فرستادم، ولي تو را نيافتند؛‌ و اين چه نوري است كه در تو مي¬بينم.»‌ پيامبر (ص) فرمود: «اين نور نبوّت است.»‌ و آن¬گاه آنچه را كه ديده و شنيده بود براي او بازگفت.

خديجه با شنيدن اين مطلب، با توجّه به پيشگويي¬هاي زيادي كه در آن زمان در مورد آمدن پيغمبر آخرالزّمان شنيده بود و با توجّه به حالات و رفتار ملكوتي و خارق¬العادّه¬ي همسرش، چهره¬اش باز شد و به او گفت: «‌اي محمّد، مژده باد تو را و ثابت¬قدم باش. سوگند به خدايي كه جانم در دست اوست، من اميدوارم كه پيامبر اين امّت باشي.

و از آنجا كه اين اوّلين بار بود كه پيامبر (ص) با فرشته¬ي وحي مواجه شده بود و خستگي همراه با لرزي در بدنش احساس مي¬كرد، دراز كشيد و به خديجه گفت كه او را بپوشاند. چون كمي گرم شد و چشمش به خواب رفت، صداي جبرئيل را دوباره شنيد كه مي-گويد: «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ؛ يا اَيُّهَا المُدَّثِّرُ، قُم فَاََنذِر؛ وَ رَبَّكَ فَكَبِّر؛ وَ ثِيابَكَ فَطَهِّر؛ وَالرُّجزَ فَاهجُر؛ وَلاتَمنُن تَستَكثِرُ؛ وَ لِرَبِّكَ فَاصبِر: به نام خداوند بخشاينده¬ مهربان. اي خفته درجامه¬¬ي خواب، برخيز و بترسان و پروردگارت را بزرگ دار ولباست را پاكيزه¬دار و از پليدي بگريز. منّت مگذار وفزوني مطلب و براي پروردگارت شكيبايي كن.» با نزول اين آيات، پيامبر (ص) فهميد كه بايد با عزمي راسخ به تبليغ دين الهي بپردازد؛‌ ازاين¬رو، صدا را به عنوان قبول بلند كرد و گفت: «‌اَلله اَكبَرُ».‌ (‌بحارالانوار 18/167) (سيره‌ ابن¬هشام 1/253) (‌طبقات ابن¬سعد 1/194)

اسلام در خانه¬ي پيامبر (ص)

مسلمان¬ها به ترتيب اسلام آوردنشان اين چهار نفر بودند: حضرت علي (ع) ، خديجه، زيد بن حارثه و جعفر بن ابي¬طالب.» (‌بحارالانوار‌ 18/194)

چون رسول خدا (ص) به رسالت مبعوث گرديد، جبرئيل وضو و نماز دو ركعتي را به او ياد داد. آن¬گاه رسول خدا (ص) به علي (ع) و خديجه هم كه ايمان آوردند، وضو و نماز آموخت و اوّلين نماز هم نماز ظهر بود. (‌سيره‌ ابن¬هشام1/260) (تاريخ يعقوبي 1/378)

«عفيف كندي»‌ گويد:‌ «من مردي بازرگان بودم، به هنگام حجّ¬گزاردن به مكّه رفتم و به نزد عبّاس شدم. هم¬چنان كه در نزد او بودم، ناگاه مردي بيامد و به سوي كعبه رفت و به نماز ايستاد. آن¬گاه پسري آمد و در كنار او به نماز ايستاد؛ سپس زني بيامد و پشت سر او به نماز پرداخت. گفتم:‌ اي عبّاس، اين آيين چيست؟ گفت: اين پسر برادر من محمّد بن عبدالله (ص) است. گمان دارد، كه خدا او را به پيامبري برانگيخته است. و نيز گمان مي¬برد، كه گنج¬هاي سزار روم و خسرو ايران براي او گشوده خواهد شد. اين زن همسر او خديجه است و اين پسر هم علي بن ابي¬طالب است كه بدو ايمان آورده¬اند. سوگند به خدا‌ كه در روي زمين جز اين سه تن براي اين دين پيروي نيست. عفيف گويد: «‌من گفتم: اي كاش من هم چهارمين آن¬ها بودم.» (‌تاريخ طبري، ص 581) (بدايه‌ ابن¬كثير 2/24) (كامل ابن اثير 2/57)

نگاهي به روايات اهل تسنّن

در تواريخ و روايات اهل تسنّن آمده: وقتي كه پيامبر (ص) از كوه حرا پايين آمد و به خانه¬اش وارد شد؛ در حالي كه قلبش مي¬لرزيد به نزد خديجه رفت و گفت: مرا بپوشان. پس خديجه آن حضرت را پوشاند تا اضطراب و ترس از او دور شد، آن¬گاه رسول خدا جريان را براي خديجه بازگو كرد و فرمود: صدايي مي¬شنوم و پرتوي مي¬بينم؛ ازاين¬رو، بر خويشتن بيمناكم و مي¬ترسم جن¬زده شده باشم. خديجه گفت: هرگز، به خدا سوگند كه خداوند تو را خوار نخواهد كرد؛ زيرا تو صله¬ي رحم مي¬كني، مهمان¬نوازي وسختي¬ها را تحمل مي¬كني و بر بينوايان مي¬بخشايي و به پيش¬آمد¬هاي حق كمك مي¬كني. پس خديجه آن حضرت را برداشته و به نزد «ورقة بن نوفل» پسرعمويش برد، كه پيرمردي نابينا بود و در زمان جاهليّت به دين نصرانيّت در آمده بود و با انجيل و كتاب¬هاي عبري تا حدودي آشنا بود. خديجه به او گفت: عموزاده از برادرزاده¬ات بشنو. ورقه گفت: عموزاده چه مي¬بيني؟ رسول خدا (ص) آن¬چه را كه ديده بود به او خبر داد. ورقه به خديجه گفت: پسرعموي تو راستگوست و اين آغاز پيامبري اوست، اين همان ناموسي است كه بر موسي (ع) نازل مي¬شد، اي كاش من امروز جواني بودم و اي كاش من در آن روز كه قومت تو را بيرون مي¬كنند زنده بودم. رسول خدا (ص) فرمود: مگر مرا بيرون مي¬كنند؟ گفت: آري، هر كس گفتاري مانند تو براي مردم بياورد، مورد دشمني قرار مي¬گيرد و اگر آن روز من تو را درك كنم تو را ياري خواهم كرد. (صحيح بخاري 1/5) و (صحيح مسلم 2/ 201) و (ترجمه دلائل¬النّبوّه بيهقي 1/256)

آن¬گاه اين مورّخين گفته¬اند: پيامبر (ص) از شنيدن اين صداها و ديدن اين نورها چنان غمگين شده بود كه بارها مي¬خواست خود را از كوه پرت كند، ولي هر بار كه مي-خواست خود را پرت كند جبرئيل به او مي¬گفت:‌ اي محمّد، تو بر حقّي. باز در اين¬گونه تواريخ آمده است كه خديجه به پيامبر (ص) گفت: عموزاده، آيا مي¬تواني هرگاه اين شخص كه مي¬گويي نزد تو ¬آمد مرا خبر كني؟ پيامبر (ص) فرمود: آري. خديجه گفت: پس هر¬گاه به نزدت آمد مرا خبر كن. و چون جبرئيل نزد رسول خدا (ص) آمد، آن حضرت خديجه را خبر كرد. خديجه گفت: اي عموزاده بر خيز و روي زانوي چپ من بنشين، چون آن حضرت روي زانوي چپ خديجه نشست، خديجه به او گفت: آيا باز هم او را مي¬بيني؟ پيامبر فرمود: آري. خديجه گفت: حال روي ران راست من بنشين، و چون آن حضرت روي ران راست خديجه نشست، خديجه به او گفت: آيا باز هم او را مي¬بيني؟ گفت: آري. سپس خديجه گفت: حال در دامن من بنشين، و چون آن حضرت در دامن خديجه نشست، خديجه به او عرض كرد: آيا باز هم او را مي¬بيني؟ فرمود: آري. آن¬گاه خديجه سر خود را برهنه كرد و گفت: آيا باز هم او را مي¬بيني؟ فرمود: نه. خديجه گفت: اي پسرعمو، ثابت قدم باش و مژده كه اين فرشته است. (سيره ابن¬هشام 1/235) و (تاريخ طبري، ص 849 ) و (كامل ابن اثير 2/49)

اشكال: اوّلاً، در مورد اين¬كه در اين تواريخ آمده: «پيامبر (ص) مردّد بود كه آن¬كه با وي سخن گفته، فرشته بوده يا شيطان؟ و چون جريان را براي خديجه و آن¬گاه براي ورقة بن نوفل بيان كرد، آن¬ها وي را دلداري دادند كه اين حتماً فرشته بوده، نه شيطان؛ چون تو صله¬ رحم مي¬كني، مهمان¬نوازي و به بينوايان كمك مي¬كني» و... گوييم:

اين چه پيامبري است كه زني و پيرمردي نابينا و مسيحي او را از ترديد درمي¬آورند؟ و از او بهتر فرشته و شيطان را مي¬شناسند؟ و اين علم فرشته¬شناسي و شيطان¬شناسي را چه كسي به آن¬ها آموخته بود؟ در صورتي كه خداوند به پيامبرش (ص) مي¬فرمايد: «قُل اِنّي عَلی بَيِّنَةٍ مِن رَبّي: بگو من از جانب پروردگارم در كارم بينا و داراي برهانم.» (انعام 6/57)؛ و مي¬فرمايد: «قُل هذِهِ سَبيلي، اَدعو اِلَی اللهِ عَلی بَصيرَةٍ اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني: بگو: اين راه من است؛ من و پيروانم از سر بصيرت به سوي خدا دعوت مي¬كنيم.» (يوسف 12/108)

ثانيا، مگر فرشتگان شهوت جنسي دارند كه نامحرم باشند و همچون مردها نبايد به سر و بدن زنان نگاه كنند. و اگر چنين باشد، در هيچ جايي زنان نبايد سر و بدنشان معلوم باشد؛ چو ن فرشتگان همه جا هستند. و اصولاً مگر آن روزهاي اوّليّه¬ي بعثت، حجاب بر زنان فرض شده بود؟ بلكه چنان¬چه همه گفته¬اند: حجاب در مدينه فرض شده است.

ثالثاً، يكي از نشانه¬هاي از اسرائيليات بودن اين داستان اين است كه با اين¬كه ورقه مسيحي بوده، ولي اسمي از حضرت عيسي (ع) نبرده، بلكه تنها گفته است: اين همان ناموسي است كه بر موسي (ع) نازل شده است».

رابعاً، اين¬كه گفته¬اند: «ناراحتي پيامبر (ص) در برخورد با جبرئيل چنان بود كه مي¬خواست خود را از كوه پايين اندازد.» نه فقط در قرآن مطلبي دال بر ترديد پيامبر (ص) در پيامبريش نيست، بلكه در جريان وحي بر پيامبران پيشين نيز، مطلبي دال بر ترديد پيامبريشان نيست.

خامساً، اين ورقه چقدر عالم و آينده¬نگر بوده كه مي¬دانسته مردم رسول خدا (ص) را از مكّه بيرون مي¬كنند؛ در حالي كه خود پيامبر (ص) اين¬قدر علم و آينده¬بيني نداشته است؛ ازاين¬رو، با تعجب از وي مي¬پرسد: «آيا مرا بيرون مي¬كنند؟».

سادساً، اگر ورقه نبوّت پيامبر (ص) را تصديق كرد، چرا ايمان نياورد، چنان¬كه هيچ¬كس او را جزء مسلمين به حساب نياورده؛ بلكه همه گفته¬اند: وي بر آيين مسيحيّت مرده است.

دعوت¬هاي پيامبر (ص)

اقسام وحي بر انبيا: وحي بر انبيا به سه طريق انجام مي¬پذيرد:

 ـ كشف حقايق به وسيله¬ي خواب و رؤيا: چنان¬كه حضرت ابراهيم در خواب ديد كه پسرش اسماعيل را سر مي¬برد و برايش حجّت بود؛ ازاين¬رو، به او گفت: «اِنّي اَری في المَنامِ اَنّي اَذبَحُكَ: من در خواب مي¬بينم كه تو را سر مي¬برم.» (صافات 37/102)

و پيامبر اسلام (ص) در خواب ديد، كه با اصحابش وارد مكّه و مسجدالحرام مي¬شوند: «لَقَد صَدَقَ اللهُ رَسولَهُ الرُّؤيا بِالحَقِّ، لَتَدخُلُنَّ المَسجِدَالحَرامَ: حقّاً خدا رؤياي پيامبر (ص) را به حقيقت پيوست. شما وارد مسجدالحرام مي¬شويد.» (فتح 48/27)

2 ـ شنيدن از جسمي كه خداوند وحي را با ايجاد امواج صوتي به¬گوش پيامبر مي-رساند.

چنانكه حضرت موسي (ص) صداي وحي را از درخت شنيد: «فَلَمّا اَتاها نودِيَ مِن شاطِئِ الوادِ الاَيمَنِ فِي البُقعَةِ المُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ اَن يا موسي اِنّي اَنَا اللهُ رَبُّ العالَمينَ: پس چون به آتش رسيد، از جانب راست وادي، در آن جايگاه مبارك از آن درخت ندا آمد كه اي موسي، منم، من خداوند پروردگار عالميان.» (قصص 28/7)

3 ـ دريافت از فرشته: چنانپ-كه «قرآن كريم» در مورد پيامبر اسلام (ص) فرموده: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَمينُ عَلی قَلبِكَ: (جبرئيل) آن را بر دلت نازل كرد.» (شعراء 26/193)

4 ـ دريافت مستقيم وحي از خداوند كه بالاترين مرتبه¬ي دريافت وحي است.

در حديثي «امام صادق» (ع) مي¬فرمايد: حالت اغما در وقتي به پيامبر (ص) دست مي¬داد كه وحي مستقيم و بدون واسطه¬ي جبرئيل بر آن حضرت نازل مي¬شد و حالت عادّي در موقعي بود كه جبرئيل اداي پيغام مي¬كرده است. (بحارالانوار 6/471)

به رسول خدا (ص) عرض شد: چگونه به شما وحي مي¬شود؟ فرمود: «گاهي آوايي چون آواي زنگ مي¬شنوم كه دشوار است و مرا در هم مي¬شكند و آن¬چه مي¬گويد مي¬فهمم و گاه فرشته در نظرم آشكار مي¬شود و آن¬چه مي¬گويد گوش مي¬دهم.» (صحيح بخاري 1/4)

مراحل چهارگانه¬ي دعوت رسول خدا (ص)

1 ـ دعوت سرّي و مخفيانه كه سه يا پنج سال ابتداي بعثت مي¬باشد.

2 ـ دعوت آشكاراي زباني و تبليغي كه از آشكار شدن دعوت پيامبر (ص) تا هجرت مي¬باشد كه در اين دوره چون تعداد مسلمانان اندك بود و دستور جهادي هم نبود، دوران رنج و سختي و شكنجه و قتل مسلمين به دست مشركين بود.

3 ـ دعوت آشكار همراه با جنگ تدافعي مسلمين كه از هجرت تا صلح حديبيه بود.

4 ـ دعوت آشكارا با جنگ تهاجمي كه از صلح حديبيه تا وفات پيامبر (ص) بوده است.

دعوت سرّي

پيامبر اسلام (ص) كه مي¬خواست آخرين دين كامل الاهي را به جهانيان عرضه كند، براي اين¬كه مشركين و كساني كه با آمدن آيين حقّ و عدالت¬گستر اسلام منافع پليدشان به خطر مي¬افتد آن را در نطفه خفه نكنند؛ بنا بر مشهور سه سال و به قول بعضي هم تا پنج سال دعوتش مخفيانه و سرّي بود. يعني در اين مدّت پيامبر اسلام (ص) در خانه نماز مي¬خواند و تنها علي و برادرش جعفر و زيد بن حارثه و خديجه پشت سرش نماز مي¬گزاردند و با صبر و عاقبت¬انديشي و رعايت كامل احتياط و كاملاً سرّي و مخفيانه آن حضرت (ص) هرجا فردي مي¬يافت كه احتمال مي¬داد به سخنانش گوش مي¬دهد، رسالت خود را براي او تشريح مي¬فرمود و با خواندن آياتي از قرآن مجيد او را به اسلام دعوت مي¬فرمود.

امام صادق (ع) فرمود: اوّل نماز جماعتي كه رسول خدا (ص) خواند تنها اميرالمؤمنين (ع) با او بود. ابوطالب بر آن¬ها گذشت و به جعفر كه همراهش بود گفت: پسر جانم به پهلوی عموزاده‏ات وصل شو. چون رسول خدا (ص) احساس كرد كه او به نماز ايستاد پيش ايستاد. (امالي صدوق، مجلس 76 حديث 4)

و چون تعداد مسلمانان بيشتر شد، رسول خدا (ص) مخفيانه خانه¬ي يكي از مسلمانان به نام «ارقم بن ابي¬ارقم» را كه در كنار صفا قرار داشت، پايگاه تبليغاتي خود قرار داد و مسلمانان در آن وقت با جدّيّت تمام ولي مخفيانه و به طور پراكنده با مردم تماس مي¬گرفتند و هر كس را كه آماده¬ي شنيدن حرف حق مي¬ديدند، به نزد پيامبر (ص) هدايت مي¬كردند، تا برايش قرآن مجيد را بخواند و مباني اسلام را برايش تشريح كند. گفته¬اند: در اين مدّت حدود چهل نفر به اسلام گرويدند.

دعوت و انذار خويشاوندان

بعد از سه يا پنج سال كه دعوت سرّي بود با نزول آيه¬ي: «اَنذِر عَشيرَتَكَ الاقرَبينَ: [اي پيامبر] بستگان نزديكت را بترسان.» (شعراء 26/214). رسول خدا (ص) دستور فرمود تمام مردان بني¬عبدالمطّلب و به قولي بني¬هاشم را كه حدود چهل نفر بودند دعوت كردند، آن¬گاه فرمود غذايي كه عبارت بود از ران گوسفندي و يك صاع يعني حدود يك و نيم كيلو نان و قدحي كه محتوي حدود سه ليتر شير بود تهيّه كرد و براي آن¬ها آبگوشتي درست نمود. وقتي كه همه در خانه¬ي ابوطالب جمع شدند و غذا جلو آن¬ها گذاشته شد، رسول خدا (ص) فرمود: به نام خدا ميل كنيد. همه از غذا خوردند تا سير شدند. ابولهب كه اين را ديد گفت: «به خدا قسم هر يك از ما بزغاله¬اي مي¬خورد و سير نمي¬شود و يك قدح شير مي¬نوشد و سير نمي¬گردد؛ ولي ابن ابي¬كبشه (پيامبر (ص)) ما را به ران گوسفندي و قدحي شير سير كرد و اين يك سحر آشكار است.» چون ابولهب اين حرف را زد، ديگر رسول خدا (ص) مجلس را مناسب نيافت كه رسالتش را اعلام كند و مدعوّين هم برخاستند و رفتند.

روز بعد باز پيامبر (ص) دستور داد به همان اندازه¬ي روز قبل غذا تهيّه كنند و دوباره همان افراد را دعوت نمايند. اين بار چون غذا خورده شد، برخاست و فرمود: «خدا را حمد مي-كنم و از او استعانت مي¬جويم و گواهي مي¬دهم كه جز او پروردگاري نيست. من فرستاده¬ي خداوند به سوي عموم جهانيان به ويژه شما هستم. اي خويشان من، شما همچون خفتگان مي¬ميريد و هم¬چون بيداران زنده مي¬گرديد و طبق كردارتان مجازات مي¬شويد و بهشت و دوزخ خداوند هم دائمي است. هيچ¬كس براي كسان خود بهتر از آن¬چه كه من براي شما آورده¬ام نياورده است و من خير دنيا و آخرت را براي شما آورده¬ام. خداوند به من فرمان داده است كه شما را به جانبش بخوانم. اكنون من شما را به دو كلام فرامي¬خوانم كه گفتن آن¬ها آسان است؛ ولي در ترازوي اعمالتان سنگين و به سبب آن دو كلمه، بر عرب و عجم فرمانروا خواهيد شد و همه¬ي امّت¬ها فرمانبر شما گردند؛ و نيز به وسيله¬ي آن¬ها به بهشت وارد مي¬گرديد و از آتش دوزخ رهايي مي¬يابيد و آن دو كلمه گواهي دادن به يگانگي خداست و اين¬كه من فرستاده¬ي او هستم؛ پس هر كس از شما مرا در اين باره اجابت كند و ياري نمايد، او برادر و وصي و وزير و وارث و جانشين من پس از من خواهد بود.»

سكوتي مجلس را فراگرفت و هيچ¬كس جوابي نداد جز علي (ع) كه از همه كم سال¬تر بود و سيزده يا پانزده سال داشت كه بلند شد و گفت: «اي رسول خدا (ص) من پشتيبان تو در اين مأموريت خواهم بود.» رسول خدا (ص) به او فرمود: «بنشين.» دو بار ديگر رسول خدا (ص) دعوت خود را تكرار كرد؛ ولي باز چون جز علي (ع) كسي دعوت او را اجابت نكرد، پيامبر (ص) به حضّار فرمود: «اين برادر و وصي و جانشين من در ميان شماست، از وي شنوايي داشته باشيد و از او اطاعت نماييد.» با شنيدن سخنان رسول خدا (ص) ، حضّار برخاستند و در حالي كه بيرون مي¬رفتند و مي¬خنديدند، ابولهب به ابوطالب گفت: «محمّد دستور داد كه از پسرت پيروي كني و از او اطاعت نمايي.»

اين حديث كه به حديث انذار عشيره و «حديث دار» معروف است، نه تنها دليل قطعي بر خلافت بلافصل علي (ع) مي¬باشد؛ بلكه اصولاً معلوم مي¬دارد كه نبوّت و امامت توأم¬اند، در بسياري از منابع و تواريخ اهل سنّت نيز آمده است، از جمله: (تاريخ طبري 2/63، كامل ابن اثير 2/62، درّمنثور سيوطي 5/97، مسند احمد حنبل 1/159 و خصائص نسائي ص 86)

پس از سخنان پيامبر (ص) ابولهب گفت: پيش از آن¬كه ديگران جلو محمّد را بگيرند، جلو او را بگيريد كه آن روز اگر به ياري او برخيزيد، كشته مي¬شويد؛ و اگر او را رها كنيد خوار مي¬گرديد. ابوطالب گفت: اي ننگ فاميل، به خدا سوگند، براي ياري او آماده¬ايم. اي برادرزاده، هرگاه خواستي به سوي پروردگارت دعوت كني، ما را اعلام كن، تا مسلّح همراه تو بيرون آييم. در آن روز عدّه¬ي بسياري به اسلام گرويدند. (تاريخ يعقوبي 1/384)

اصلاحات عميق و اساسي كه مي¬خواهند بنيان غلط اجتماع را برانداخته و طرحي نو دراندازند به دو چيز نيازمندند: يكي بيان و گفتار شيوا و رسا كه بتواند مطالب و مباني مكتب و آيين نو را براي مردم تشريح كند و ديگري نيروي دفاعي كه در مواقع خطر از آن دفاع كند. در مورد اوّل علاوه بر قرآن مجيد كه كلام خدا بود و با فصيح¬ترين و بليغ¬ترين بياني مباني اسلام را بيان مي¬فرمود، خود پيامبر اسلام (ص) هم بالاترين منطق و بيان را براي تبيين اهداف اسلام داشت. قدرت دفاعي پيامبر (ص) هم با دعوت خويشانش به اسلام و بر عهده گرفتن دفاع همه جانبه از وي توسّط ابوطالب بزرگ بني¬هاشم تضمين شد.

دعوت¬هاي عمومي

با نزول آيه¬: «فَاصدَع بِماتُؤمَرُ وَاَعرِض عَنِ المُشرِكينَ: اي پيامبر آن¬چه را بدان مأمور شده¬اي آشكار كن و از مشركين اعراض نما.» (حجر 15/94) پيامبر (ص) مأمور گرديد كه دعوتش را براي همگان آشكار كند، اين مأموريت را به طُرُق مختلفي انجام داد، ازجمله:

1 ـ روزي پيامبر (ص) در مقام ابراهيم و به قولي در صفا با صداي بلند گفت: «يا صَباحاه». وقتي مردم جمع شدند، فرمود: اي قوم من، اگر بگويم: دسته¬اي از دشمنانتان در اين اطرافند و مي¬خواهند به شما حمله برند، آيا حرف مرا تصديق مي¬كنيد؟» گفتند: آري، ما هرگز از تو دروغي نشنيده¬ايم. فرمود: من شما را از عذابي سخت مي¬ترسانم و شما را دعوت مي¬كنم كه شهادت دهيد، پروردگاري جز الله نيست و من فرستاده¬ي اويم و از شما مي¬خواهم بت¬ها را دور اندازيد و دعوت مرا اجابت كنيد، تا بر عرب و عجم فرمانروا شويد و در بهشت نيز فرمانروا گرديد. مَثَل من و شما هم¬چون ديده¬باني است كه دشمن را از دور مي¬بيند، ازاين¬رو، فوراً براي نجات قوم خود «يا صَباحاه» سر مي¬دهد. چون سخنان پيامبر (ص) بدين¬جا رسيد، ابولهب گفت: «تَبّاً لَكَ، براي اين ما را خواندي» كه به دنبال آن سوره¬ي: «تَبَّت يَدا اَبي¬لَهَبٍ وَ تَبّ» در مذمت ابولهب و زنش كه در آزردن رسول خدا (ص) با شوهرش همكاري مي¬كرد نازل گرديد. (بحارالانوار 18/164) و (تاريخ طبري، ص 864 ) (كامل ابن¬اثير 2/60)

2 ـ روزي رسول خدا (ص) در حالي كه جبّه¬ي سرخي به تن داشت در بازار عكاظ و به قولي در بازار ذي¬المجاز به پا خاست و فرمود: «اي مردم، بگوييد: «لااله الّا الله» تا رستگار شويد»، در اين هنگام ابولهب گفت: اي مردم اين مرد برادرزاده¬ي من است و بسيار دروغگو است، پس از او برحذر باشيد. (البدايه و¬النهايه ابن¬كثير 2/40) (تاريخ يعقوبي 1/380)

3 ـ روزي پيامبر اسلام (ص) روي سنگي رفت و گفت: اي گروه قريش، اي گروه عرب، من شما را فرامي¬خوانم به اين¬كه جز الله خدايي نيست و اين¬كه من رسول خدا هستم، اين سخن را از من بپذيريد، تا به وسيله¬ي آن بر عرب حكومت كنيد و عجم هم از شما پيروي كنند و پادشاه گرديد. قريش او را استهزاء كردند و به او خنديدند و گفتند: محمّد ديوانه شده است و با سخنان زشتي آن حضرت (ص) را آزردند. (بحارالانوار 18/185)

4 ـ پيامبر (ص) در ابطح ندا درداد: مردم، من فرستاده¬ي خدايم، شما را به پرستش خداي يگانه و رهاكردن بت¬هايي¬كه نه سود وزياني دارند، نه مي¬آفرينند، نه روزي مي¬دهند، نه زنده مي¬كنند و نه مي¬ميرانند، دعوت مي¬كنم.» قريش او را مسخره كردند. (تاريخ يعقوبي 1/379)


کتاب پیامبر خاتم (ص)

دکتر رحمت الله قاضیان