فصل هفدهم - اسلام و ماترياليسم تاريخي.
گر چه به تصريح خود ماركس و انگلس و ساير ايدئولوک¬های سوسياليسم همچون لنين و ژرژ پليت¬سر، ماترياليسم جزء اصلی سوسياليسم می-باشد و اعتقاد به زيربنا بودن اقتصاد و نظام سوسياليستی ناشي از اعتقاد به ماترياليسم و انكار ماوراءالطّبيعه است؛ ولي صرف¬نظر از بعضی غربي¬ها متأسّفانه عدّه¬اي از به اصطلاح روشن¬فكرهاي مسلمان و ايران هم برای متعلّق به طبقة¬ محروم نشان دادن اسلام، انقلاب¬های انبيا را هم انقلاب شکم معرّفی کردند و قائل شدند كه انسان مي¬تواند در ضمن اعتقاد به نظام سوسياليستي، خداپرست و مسلمان هم باشد؛ و حتّیٰ عدّه¬اي در ايران «انجمن سوسياليست¬هاي خداپرست» را تشكيل دادند.
اين دسته از مسلمان¬ها حتّيٰ ادّعا کردند که اين اسلام است که برای اوّلين بار تاريخ را بر اساس ماترياليسم تاريخی و زيربنا بودن اقتصاد توجيه و تفسير نموده است.
«استاد شهيد مرتضی مطهّری» بعد از بيان مطلب فوق می¬فرمايد:
«ولی از نظر ما کسانی که اين¬گونه می¬انديشند، يا اسلام را درست نمی-شناسند يا ماترياليسم تاريخی را و يا هيچ¬کدام را... منطق اسلام و ماترياليسم تاريخی در دو قطب يکديگر قرار دارند.» ( جامعه و تاريخ، ص 148)
اصولاً گرايش به سوسياليسم و کمونيسم به هر شکلی که باشد، يا نشانة¬ نشناختن اسلام است و يا نشانه¬ عدم ايمان کامل به اسلام؛ زيرا چگونه ممکن است کسی به اسلام و نظام الهی آن معتقد باشد و با اين حال به سوسياليسم و کمونيسم و اشتراکيّت و عدم مالکيّت که صد و هشتاد درجه با اسلام تضاد دارند نيز قائل باشد و به رهبران اين مکتب مانند مارکس و انگلس و لنين و استالين و مائو و... که صريحاً دشمنی و مخالفت خود را با هرگونه مذهب ابراز داشته اند، کوچک¬ترين توجّهی داشته باشد؟ اعتقاد به سوسياليسم، در واقع اعتقاد به اين مطلب است که مارکس از نظر اقتصادی از خدا واردتر بوده است.
باری، اين دسته از مسلمان¬ها برای اثبات مدّعايشان يعنی اين¬که اسلام نيز حوادث تاريخی و موضع¬گيري¬هايش را بر اساس ماترياليسم تاريخی و زيربنا بودن اقتصاد توجيه می¬کند، به آيات و احاديثی هم متشبّث شده¬اند، از جمله:
1 ـ گفته¬اند: در قرآن كريم، خداوند دو دسته را مقابل هم قرار داده است. در يک دسته کافران، مشرکان، منافقان و فاسقان را قرار داده که همان ملأ و مستکبران و طاغوت¬ها و جبّاران و مترفان-اند، و دستة¬ ديگر موحّدان، مؤمنان، شهيدان، صالحان که همان مستضعفان و محرومان جامعه هستند؛ پس از نظر اسلام جبهه¬گيری زيربنايی طبقاتی اين دو گروه بر اساس استکبار و استضعاف است.
چنان¬که قرآن كريم در يک¬جا دارايی را سبب طغيان می¬داند و مي-فرمايد: «كَلّا اِنَّ الاِنسانَ لَيَطغى؛ اَن رَآهُ استَغنيٰ: انسان طغيان می¬کند، اگر مستغنی گردد.» ( علق 6 )
و در جای ديگر خوش¬گذران¬ها را همان کفّار می¬داند و می¬فرمايد: مااَرسَلنا فِي قَريَةٍ مِن نَذيرٍ؛ اِلّا قالَ مُترَفوها اِنّا بِمااُرسِلتُم بِهِ كافِرونَ: ما در هيچ شهری هشداردهنده¬ای نفرستاديم، جزآن¬که خوشگذران¬های¬آنها گفتند: ما بدانچه بدان فرستاده شده¬ايد،کافريم. (سبا 34 )
و در جاي ديگر ¬فرموده: «اِنَّ قارونَ كانَ مِن قَومِ مُوسى فَبَغى عَلَيهِم: قارون از قوم موسي بود و بر آنان تعدّی کرد.» (قصص 76)
پاسخ: 1 ـ هرچند اکثريّت مؤمنين به پيامبران همواره مستضعفين و يا غيرمستکبرين بوده¬اند؛ زيرا برای ثروتمندان ناگوار است که دست از عيّاشی و خوش¬گذرانی بکشند و دعوت انبيا را بپذيرند؛ امّا دينداری و لبّيک گفتن به دعوت انبيا برای مستضعفين هم مطابق فطرتشان است و هم سبب می¬شود به حقوقي برسند که آنها را از آن محروم کرده-اند.
و هرچند منطق اسلام چون نيچه اين نيست كه «اين فقرا و ضعفا بوده-اندکه برای اين¬که ثروتمندان و قدرتمندان را بر سر رحم آورند و مقداری از اموال آنها را بگيرند، مسألة دين¬ و خدا را مطرح کرده¬اند و فقر موجب ايمان به خدا می¬شود؛ زيرا هم بين فقرا مؤمن به خدا هست و هم بين ثروتمندان؛ هم در بين ثروتمندان بی¬دين هست و هم در بين فقرا.
چنان¬که افرادی همچون افلاطون و دکارت با آن¬که ثروتمند بوده¬اند، الهی و مؤمن هم بوده¬اند؛ و افرادی همچون مارکس با آن¬که فقير بوده¬اند بی¬دين و لامذهب بوده¬اند.
زیرا همان¬گونه که ثروت زياد سبب طغيان و تمرّد انسان می¬شود (علق 6 ) فقر هم غالباً موجب انحراف و روآوردن شخص به دزدی، قتل و کفر است.
چنان¬که پيامبر اسلام(ص) فرموده: «کادَ الفَقْر اَن يَکونَ کُفراً: فقر نزديک کفر است.» (سفينةالبحار، مادّه فقر )
و پيامبر(ص) فرموده: «ما قَلَّ وَ کَفیٰ خَيرٌ مِمّا کَثُرَ وَ اَلهی، اَللَّهُمَّ ارزُق مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّداً الکِفافَ: آن¬چه کم است و کفايت می¬کند، بهتر است از آن¬چه زياد است و به لهو می¬کشاند؛ خدايا، روزی محمّد وآل محمّد را به اندازة¬ کفاف مرحمت فرما. (سفينة، مادّه کفاف)
و علی(ع) فرموده است: «اَلفَقرُ المَوتُ الاَكبَرُ: فقر مرگ بزرگ است.» (نهج¬البلاغه حكمت 163)
و آن حضرت فرموده: «اَلَا، وَ اِنَّ مِنَ البَلاءِ الفاقَّةَ: بدانید، فقر نوعي بلاست.» (نهج¬البلاغه، حكمت 388)
ولی در عين حال، قرآن كريم در آيت بسياري از اشخاصي سخن می-گويد که در عين اين¬که از متن ملأ مستکبر بوده¬اند، هم متديّن بوده¬اند و هم عليه مستکبرين برخاسته¬اند. چنان¬که آسيه با آن¬که همسر فرعون بود و از هر نظر در رفاه، ولی هم متديّن بود و هم طرفدار مستضعفين.
مؤمن آل¬فرعون نيز كه داستانش در سورة¬ «مؤمن» آمده، از اين نمونه است.
حضرت موسي (ع) با آن¬که از بنی¬اسرائيل بود، ولی از کوچکی در خانة¬ فرعون با ناز و نعمت و مانند يک شاهزاده بزرگ شده بود، از تمام آن ناز و نعمت¬ها دست کشید، و نزد شعيب پيامبر(ع) رفت و چوپانی او را بر شاهزادگی ترجيح داد، تا آن¬که خود به پيامبری رسيد و رسماً با فرعون در افتاد و او را به هلاکت رسانيد.
پيامبراسلام(ص) هم هر چند با ازدواج با خديجه ثروتمند و مرفّه شد؛ ولی عليه سرمايه¬داران و رباخواران مکّه امثال ابوسفيان و ابوجهل هم قيام کرد.
بنابراين، نه همة مؤمنان از طبقة¬ مستضعف بوده¬اند و نه همة¬ مستضعفين از طبقة مؤمنان؛ و اين¬ هم که گفته¬اند: از نظر قرآن كافران، منافقان، و مفسدان همان مستكبرانند؛ و مؤمنان، موحّدان، صالحان، شهيدان، همان محرومان و جبهه¬گيري كافران و مؤمنان انعكاسي از جبهه¬گيري زيربنايي استضعاف¬گران و مستضعفان است، دروغ محض است.
از نظر قرآن كريم، روح اصالت دارد و مادّه هيچ¬گونه تقدّمي بر روح ندارد. نيازها و كشش¬هاي معنوي در وجود انسان نيز اصالت دارند و وابسته به نيازهاي مادّي نيستند. هم¬چنين انديشه در برابر كار اصيل است و شخصيّت فطري و رواني انسان بر شخصيّت اجتماعي او تقدّم دارد.
و نيز قرآن كريم براي هدايت، ارشاد، تذكّر، موعظه، برهان، استدلال، ارزش قائل است؛ يعني اين امور مي¬توانند انسان را دگرگون سازند و مسير زندگي او را تغيير دهند.
2 ـ گفته¬اند: قرآن «ناس» یعنی تودة¬ محروم را مورد خطاب قرار داده؛ ازاين¬رو، مخاطب اسلام طبقة¬ محروم است و ايدئولوژی اسلامی ايدئولوژی محرومان و مستضعفان می¬باشد. بنابراین، اقتصاد و مادّي بودن، هويّت تاريخ از نظر اسلام است.
پاسخ: هر چند مخاطب قرآن «ناس» است؛ ولی ناس به معنی انسان¬ها يعنی عموم مردم است و هيچ کتاب لغتی ناس را به تودة محروم و مستضعف معنی نکرده است.
مثلاً قرآن كريم می¬فرمايد: «لِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ البَيتِ مَنِ استَطاعَ اِلَيهِ سَبِيلاً: برای خدا بر مردم است که حجّ خانة او کنند، آنها که توان رفتن به سوی آن را دارند.» ( آل عمران، 97 ) آيا معنی دارد که بگوييم مقصود قرآن كريم از ناس تودة محروم است که بايد حجّ کنند؛ چون تودة محروم به قول خود اين آيه اصولاً استطاعت حجّ ندارند.
يا قرآن كريم می¬فرمايد: «يَا اَيُّهَا النّاسُ، اِنّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَ اُنثىٰ: ای مردم ما شما را از يک مرد و يک زن آفريديم.» (حجرات 13) . آيا معنی دارد که بگوييم تنها تودة¬ محروم را خدا از يک مرد و يک زن آفريده و مستکبرين را به گونه¬ای ديگر آفريده است؟
3 ـ گفته¬اند: از قرآن كريم برمي¬آيد كه از نظر اسلام تأمين معاش و اقامة¬ عدل و قسط و اقتصاد و مادّیات زیربنا، و ايمان و اخلاق جامعه و دین و معنویّت روبنا.
چنان¬که در حديثی پيامبر اسلام(ص) فرموده است: «اَللَّهُمَّ بارِک لَنا الخُبُزَ وَ لانُفَرِّق بَينَنا وَ بَينَهُ، فَلَولا الخُبُز ماصُمنا و لاصَلَّينا وَ لااَدَينا فَرائِضَ رَبِّنا: خدايا ، به ما در امر نان برکت ده و بين ما و آن جدايی نينداز، اگر نان نبود، نه روزه می¬گرفتيم و نه نماز می¬خوانديم و نه واجبات پروردگارمان را ادا می¬کرديم.» (سفينة البحار 1/374 )
پاسخ: يكم، از نظر قرآن كريم و اسلام، غايت کمال انسان در اين است که با عبادت هر چه بيشتر به خدا نزديک شود. چنان¬که قرآن ¬کريم می-فرمايد: «مَاخَلَقتُ الجِنَّ وَالاِنسَ اِلَّا لِيَعبُدونِ: من جنّ و انس را نيافريدم، مگر برای اين¬که عبادتم کنند.» (ذاريات 56 )
و ارزش¬های اجتماعی مانند راستی، درستی، عدل، احسان و غيره، همه مقدّماتی برای عبادت و قرب خدا هستند؛ منتها مقدّماتی هستند که نه فقط وجودشان برای ذی¬المقدّمه (شناخت و قرب خدا) لازم است، بلکه وجود خودشان هم فی نفسه نيک و لازم است؛ چون اخلاق عالی نوعی خداگونه بودن است. ازاين¬رو، در حديث است: «تَخَلَّقُوا بِاَخلاقِ اللهِ: به اخلاق الهی آراسته شويد» (بحارالأنوار 58/122) . چون کسی که دارای اخلاق و صفات نيکو باشد، بدون اين¬که خود بفهمد، دارای درجه¬ای از خداشناسی است.
دوّم، نه آن طوری که بعضی از متصوّفه پنداشته¬اند، تمام کمال انسان در آزاديش از درون و قطع علاقة او از جهان است و نه آن طوری که ماترياليست¬ها می¬گويند، کمال انسان تنها در اصلاح وضع رندگی و اقتصاد است؛ بلکه انسان برای رسيدن به کمال همه جانبه¬اش، بايد در هر دو جنبة روحی و جسمی تکامل يابد.
ولی اندکی دقّت در زندگی انبيا ـ معلوم می¬دارد که انبيا دعوت خود را از فکر و ايمان و دعوت مردم برای اعتقاد به مبدأ و معاد آغاز کرده¬اند و بعد به اصلاح جامعه و وضع قوانين مدنی برای برقراری عدالت اجتماعی پرداخته¬اند.
چنان¬که پيامبراسلام(ص) دعوت خود را با «قولوا لَااِلَهَ اِلَّا اللهُ، تُفلِحوا: بگوييد هيچ معبودی جز الله نيست، تا رستگار شويد.» شروع نمود و سوره-های اوّليّه و مکّی همه در دعوت به مبدأ و معاد است و مسائل اقتصادی واجتماعی در سوره¬های مدنی مطرح شده¬اند.
4 ـ گفته¬اند: قرآن كريم بر آن است که پيامبران، شهيدان، مجاهدان، مصلحان، پيشوايان حق و بالاخره پيامبران، همواره از مستضعفين بوده¬اند، نه از ميان طبقة مرفّه متنعّم.
چنان¬که قرآن كريم فرموده: «هُوَ الَّذي بَعَثَ في الاُمِّيّينَ رَسولاً مِنهُم: او خدایی است که از ميان امّی¬ها رسولی برمی¬انگيخت.» (جمعه 2 ). و امّی از امّت تودة¬ محروم است.
پاسخ: «امّيّين» منسوب به «اُمّ» و به معنی درس نخوانده است، نه به معنی امّت. تازه، امّت هم به معنی جامعه است که شامل همة¬ مردم اعمّ از محروم و غيرمحروم است.
5 ـ و نيز گفته¬اند: از آياتی مانند: «نُريدُ اَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفوا في الاَرضِ وَنَجعَلَهُم اَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثينَ : ارادة ما بر اين است که بر مستضعفان منّت نهيم و آنها را پيشوايان و وارثان زمين قرار دهيم.» (قصص 5 ) برمی¬آيد که جامعه دو قطب دارد: استضعاف¬گر و استضعاف شده، و ارادة خدا بر امامت و وراثت مستضعفان بدون قيد مؤمن و کافر است.
پاسخ: اوّلاً، این آية¬ استضعاف، يک اصل کلّی را بيان نمی¬کند، بلکه مرتبط و مربوط به آية¬ قبل و بعد خودش است؛ زیرا فرموده: «اِنَّ فِرعَونَ عَلا في الاَرضِ وَ جَعَلَ اَهلَها شِيَعاً؛ يَستَضعِفُ طائِفَةً مِنهُم يُذَبِّحُ اَبناءَهُم وَ يَستَحيِي نِساءَهُم اِنَّهُ كانَ مِنَ المُفسِدينَ؛ وَ نُريدُ اَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ¬استُضعِفوا في الاَرضِ وَنَجعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوَارِثينَ وَ نُمَكِّنَ لَهُم فِي الاَرضِ؛ وَ نُرِيَ فِرعَونَ وَ هامانَ وَجُنودَهُما مِنهُم ماكانوا يَحذَرونَ» ( قصص 6 - 4) فرعون در زمين برتری¬جويی نمود و اهل آن را به گروه¬هاي مختلفي تقسيم نمود، گروهي را به ضعف و ناتواني مي¬كشاند، پسرانشان را سر مي¬بريد و زنانشان را (براي كنيزي وخدمت) زنده نگه مي¬داشت؛ او به يقين از مفسدان بود. ما مي¬خواستيم بر مستعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روي زمين قرار دهيم و حكومتشان را در زمين پابرجا سازيم؛ و به فرعون و هامان و لشكريانشان، آنچه را از آنها [بني¬اسرائيل] بيم داشتند، نشان دهيم.»
بنابراين، آنچه آية استضعاف بيان می¬دارد، اين است که در ميان انواع مبارزاتی که در جهان وجود دارد، مبارزة¬ لِلّه و فی الله و مقدّس و مبرّا از انگيزه¬های مادّی، در انسان¬ها بوده که پيامبران مؤمنان را بدان¬ها رهبری کرده¬اند و بشريّت را در معنويّت¬های انسانی اين مبارزات پيش برده؛ و تنها اين مبارزات شايستة نام جنگ حقّ و باطل دارند.
ثانياً، در آيات بسياری از قرآن كريم به طور مطلق و بدون قيد وعده داده شده است که خلافت و وراثت زمين از آن مؤمنين شايسته¬کار خواهد بود.
مثلاً در يک¬جا آمده: «وَعَدَ اللهُ الَّذينَ آمَنوا مِنكُم وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم في الاَرضِ: خداوند به کسانی از شما که مؤمن و نيکوکار باشند وعده داده است که آنها را در زمين خلافت دهد.» ( نور 55 )
و در آية¬ ديگر آمده است: «لَقَد كَتَبنا في الزَّبورِ مِن بَعدِ الذِّكرِ، اَنَّ الاَرضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحونَ: در زبور بعد از ذکر نوشتيم که زمين به بندگان صالح به ارث خواهد رسيد.» (انبيا 105 )
و در جای ديگر فرموده: « قالَ موسى لِقَومِهِ استَعينوا بِاللهِ وَاصبِروا، اِنَّ الاَرضَ لِلَّهِ، يُورِثُها مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ: موسی به قومش گفت: از خداوند استعانت بجوييد و شکيبا باشيد که زمين ملک خداست، به هر کس از بندگان خود بخواهد وراثت آن را واگذار می-کند و عاقبت از آنِ پرهيزگاران است.» (اعراف 128 )
بنابراين، درست نيست که گفته شود: جهت گيری اسلام به جانب مستضعفين است؛ بلکه درست اين است که گفته شود: جهت¬گيری اسلام به سوی حقّ و عدالت است.
البتّه بديهی است که کسانی که در ساية حکومت عادلة¬ اسلامی سود خواهند برد، مستضعفين هستند؛ و کسانی که در حکومت عادلة اسلامی دنيا به کام و مرادشان نخواهد بود، استعمارگران و استضعافگران هستند.