فصل هيجدهم - سوسياليسم و كمونيسم.
سير جبری جامعه به سوسياليسم و کمونيسم
از نظر مارکسيسم، همان¬گونه که جبر ناشی از تضاد ديالکتيکی بر تمام حوادث جهان حتّی انديشه¬های انسان حاکم است، جوامع انسانی نيز از طريق تضاد ديالکتيکی به طور جبری و خارج از اراده و خواست افراد به طرف جامعة¬ سوسياليستی و کمونيستی پيش می¬روند.
تاريخ پنج شكل اساسي «مناسبات توليدي» را به ما نشان مي¬دهد: رژيم كمون اوّليّه (اشتراكي نخستين)، بردگي، فئوداليسم، كاپيتاليسم و سوسياليسم.
در رژيم اشتراك اوّليّه ابزار توليد ابتدايي كه آلات سنگي و تير و كمان بود، کارايی لازم برای مبارزة¬ انسان¬ها عليه نيروهای طبيعت و حيوانات درّنده نداشتند؛ ازاين¬رو، آنها نمي¬توانستند به تنهايي عليه قواي طبيعت و حيواناتي كه بايد شكار شوند، مبارزه نمايند. بلكه در اين دوره انسان¬ها برای نجات از گرسنگي يا كشته نشدن به وسيله قبايل ديگر يا حيوانات درّنده و براي چيدن ميوه از جنگل و صيد ماهي و براي سكونت مجبور بودند مشتركاً كار كنند. و بدين ترتيب، مالکيّت هم اشتراکی بود که «کمون و اشتراک اوّليّه» ناميده می¬شود.
ولی بعضی از قبايل که از نظر عِدّه و عُدّه بيشتر و قوي¬تر بودند، زمين-هاي زراعتي زراعتی بيشتری را مالک گرديدند؛ و از طرف ديگر، با حمله به قبايل ديگر بعضی از آنان را به اسيری گرفتند. افرادی هم که از داشتن زمين محروم بودند و افراد اسير مجبور شدند که برای امرار معاش خود برای آنان که زمين داشتند کار کنند. و بدين ترتيب، جامعه، کمون اوّليّه را ترک کرد و طیّ يک دگرگونی اجتماعی (انقلاب) «نظام برده-داری» را پذيرفت. در اين دوران برده¬ها با وسايل توليدي آن زمان توليد كننده هستند و اقتصاد بر پاية دامداري، كشاورزي و صنايع دستي استوار است. در رژيم بردگي برده¬دار مي¬تواند برده را چون حيوان خريد و فروش كند و يا او را هر طور كه بخواهد تنبيه كند و حتّيٰ بكشد.
در نظام برده¬داری هم، چون به تدريج بردگان و کارگران در کار کشاورزی تخصّص يافتند؛ ازاين¬رو، برده¬داران و مالکان مجبور شدند که با آنان کنار بيايند. يعنی با اختصاص سهمی از درآمد املاک خود بدانان نظام فئودالي يا «ارباب و رعيّتی» را به وجود آوردند.
با پيشرفت صنعت و به وجود آمدن کارخانه¬های بزرگ توليدی، اربابان با فروش زمين¬های زراعتی به رعايا و به کار انداختن سرمايه¬های خود در کارخانه¬ها و استخدام افراد به عنوان کارگر «رژيم سرمايه¬داری» (کاپيتاليسم) را به وجود آوردند. در اين دوره هم كارگران براي اين¬كه از گرسنگي تلف نشوند، مجبورند نيروي كار خود را به هر قيمتي كه شده به سرمايه دار بفروشند و يوغ استعمار را اجباراً گردن نهند.
در جامعة¬ سرمايه¬داری هم، سرمايه¬داران که تعدادشان بر اثر رقابت روز به روز کمتر می¬شود و تنها سرمايه¬داران بسيار بزرگ كه قدرت توليد بيشتر و ارزان¬تر دارند باقي مانده¬اند و کارگران هم که به تعداد انبوه رسيده¬اند، بر اثر گرسنگی و فقری که بر آنان فشار می¬آورد، مبارزة شديد طبقاتي ميان سرمايه¬داران كه استعماركننده هستند و كارگران كه استعمارشدگان هستند درمي¬گيرد، تا آن¬كه بالاخره كارگران يک مرتبه طغيان و شورش می¬کنند و با بيرون ريختن سرمايه¬داران از کارخانه¬ها و تصاحب کارخانه¬ها «حکومت کارگری» (پرولتاريا) يا «سوسياليسم» را به وجود می¬آورند.
از آنجا كه در رژيم سوسياليستي پاية¬ «روابط توليدي را مالكيّت اجتماعي بر وسايل توليد تشكيل مي¬دهد، ديگر نه اجحاف و ستمي هست و نه استعماركننده و استعمارشده¬اي؛ ازاين¬رو، وضع «مناسبات توليدي» با «نيروهاي مولّده» كاملاً هماهنگ است.
ابزار توليد عامل دگرگوني و پيدايش طبقات
ماركسيست¬ها مي¬گويند: آن¬چه سبب مي¬شود كه جامعه¬اي از آنچه كه هست به جامعة¬ برتر صعود كند «ابزار توليد جديد» است كه خود به خود و بنا به نيازهاي جامعه به تدريج در داخل جامعه رخ مي¬دهد. بدين معني هنگامي كه افراد جامعة¬ «اشتراك بدوي» به تدريج ابزار و آلات سنگي را كنار گذاشته و به ابزار و آلات فلزّي و آهني رو آوردند، عاقبت منجر به «رژيم بردگي» شد. پيدايش ابزار جديد كشاورزي چون خيش و داس و استفادة¬ وسيع از حيواناتي چون گاو در كشاورزي سبب شد كه به تدريج جامعه از برده¬داري به «ارباب و رعيّتي» يا «فئوداليسم» كشيده شود. پيدايش ماشين و كارخانه نيز به تدريج سبب شد كه رژيم ارباب و رعيّتي جاي خود را به «رژيم¬سرمايه¬داري» يا «كاپيتاليسم» بدهد. در رژيم سرمايه-داري هم پيدايش كارخانه¬هاي بزرگ توليدي كه تنها در دست قليلي از سرمايه¬داران است، به تدريج سبب مي¬شود كه كارگران عليه سرمايه¬داران كه آنها را استثمار نموده¬اند، قيام نموده و جامعه را تبديل به جامعة كارگري يا «سوسياليستي» نمايند.
تعريف سوسياليسم و کمونيسم
طبق نظريّة¬ سوسياليسم كه سال¬ها در كشورهاي بسياري عملي شد، تمام املاك و كارخانه¬ها از صاحبان آنها گرفته مي¬شود و در اختيار دولت قرار مي¬گيرد و آن¬گاه همة مردم در واقع كارمند، كارگر، كشاورز و حقوق بگير دولت مي¬شوند.
«الی هالوی» در مورد پيدايش سوسياليسم گويد:
«سوسياليسم مدرن فرضيّه¬ای است اقتصادی، مبنی بر اين¬که برای رفاه اکثريّت بايد هماهنگی اجتماع يعنی مالکيّت دولتی را در توليد و توزيع ثروت جانشين ابتکار آزاد و مالکيّت خصوصی نمود. نظريّة سوسياليسم از حدود سال 1830 به بعد تقريباً همزمان در انگلستان و فرانسه پيدا شد و به وسيلة مارکس به صورت نهايی در آمد. افکار سوسياليستی و کمونيستی مارکس به هيچ وجه ابداعی نبودند؛ بلکه مارکس توانست نظرات اقتصاددانان، تاريخ نويسان و سوسياليست-های فرانسوی و انگليسی را مطالعه کند و همة¬ اين مطالعات و نتايج آنها را با الهام و استفاده از منطق ديالکتيک هگل و فلسفة¬ ماترياليسم درهم آميزد و آن¬گاه آنها را تنظيم نموده و سوسياليسمی سيستماتيک بر اساس ماترياليسم ديالکتيک به وجود آورد.» (تاريخ سوسياليسم، ص 10 ـ 1 )
از نظر ماركسيست¬ها سوسياليسم هم به نوبة¬ خود مقدّمه¬اي براي كمونيسم است كه تساوي مطلق است و در آن هر كس به اندازة توانش كار مي¬كند و به اندازة نيازش داده مي¬شود. به ادّعای مارکسيست¬ها، با برقراری کمونيسم، توليد و توزيع به حدّ اکثر مي¬رسد؛ و در نتيجه نزاع انسان عليه انسان هم از بين می¬رود. و از طرف ديگر، با نابودی سرمايه¬داری، ديگر طبقه¬ای وجود نخواهد داشت. و با از بين رفتن طبقات، دولت هم که دستگاهی براي حفظ منافع طبقه¬ سرمايه¬دار در مقابل تعرّضات طبقة فقير و زحمت¬کش جامعه می¬باشد، خود به خود از بين می-رود و مردم از هر حيث آزاد می¬شوند.
همه چيز به اسم مردم ولی در اختيار حزبی¬ها
آن¬چه که در کشورهای سوسياليستی بسياری که در رأس آنها شوروی بود، اتّفاق افتاد، صد و هشتاد درجه برخلاف نظريّه¬ها و ادّعاهايی بود، که مارکسيست¬ها نموده بودند.
يعنی هر چند در كشورهاي سوسياليستي، طبقاتي كه در سرمايه¬داري وجود داشتند از بين مي¬روند؛ ولي به سبب عدم مالکيّت خصوصی و دولتی شدن وسايل توليد و خدمات، تمام قدرت و ثروت در دست طبقة¬ جديدی مرکّب از اعضای حزبی و دولتی که تمام اموال عمومی را در اختيار دارند، قرار می¬گيرد و طبقة¬ قدرتمندی به نام «حزب حاکم» به وجود می¬آيد که به مراتب از رژيم سرمايه¬داري مخوف¬تر و برای جامعه زيانبارتر است. زیرا ديگر نه کسی مي¬تواند عليه آن حرفي بزند و اقدامی بکند و نه مثل جوامع آزاد شخص می¬تواند از دست سرمايه¬دار و کارخانه¬دار ستمگر به در آمده و جای ديگر رود.
آري، در كشورهاي سوسياليستي در اسم و ظاهر همه چيز به اسم مردم (خلق) ـ مخصوصاً کارگران ـ است (جمهوري دمكراتيك خلق، حكومت طبقة¬ كارگر، حكومت پرولتاريا و زحمتكشان، حزب توده و غيره)؛ امّا در واقع آن¬كه هيچ¬كاره است، تودة¬ مردم و خلق و کارگرانند و آناني كه همة قدرت و ثروت كشور سوسياليستي را در دست دارند، اعضاي حزب هستند و وعدة مارکسيست¬ها برای به قدرت رسيدن کارگران و دهقانان پوچ و دروغ می¬باشد و در واقع برای آن است که آنها انقلاب کنند و همه چيز را به اينها بسپرند (بگير و ببند و بده دست من پهلوان).
«ميلوان ¬جيلاس» که خود سال¬ها رئيس كميسيون تبليغات كميتة¬ مركزي حزب كمونيست يوگوسلاوی و شاهد جريان¬ها بوده است، در اين زمينه می¬گويد:
«در کشورهای کمونيستی شرکت در حاکميّت دولت به منزلة به دست آوردن، استفاده کردن و در اختيار گرفتن به تقريب همة¬ دارايی مردم است. هر کس حکومت را در دست داشته باشد، صاحب امتيازهای فراوان خواهد شد و از راه غير مستقيم ، مالکيّت¬هايی به دست خواهد آورد.» ( طبقه جديد، ص 63 )
ماركس و ماركسيست¬ها بر آن بودند كه: «دين و مذهب افيون توده-هاست؛ ازاین¬رو، بايد از بيخ و بن ريشه¬كن شود.»؛ در حالي كه رفتاري كه ماركسيست¬ها با ايدئولوك¬ها و سران كشورهاي سوسياليستي و اصول مكتب ماركسيسم و مرام¬نامه¬هاي حزبي مي¬كنند، بي-شباهت به رفتارهاي صاحبان اديان نسبت به پيشوايان و كتاب¬ها و قوانين آسماني نيست. مثلاً آنها ماركسيسم را به عنوان آخرين و كامل¬ترين مكتب مي¬دانند، اصول ماركسيسم، سوسياليسم و كمونيسم را به عنوان اصول ابدي تلقّي مي¬كنند؛ و حتّيٰ با اين حساب ماركسيست¬ها هم داراي نوعي مذهب بر اساس پرستش شخصيّت¬ها و قوانين بشري¬اند.
« ميلوان جيلاس» می¬گويد:
«حاکميّت کمونيستی، با زيرکانه¬ترين شکل استبداد نوع استثمار، همراه است. سادگی اين مکانيسم در آن است که حزبی واحد، حزب کمونيست، محور کلّيّة¬ فعّاليّت¬های اجتماعی از جمله فعّاليّت¬های سياسی، اقتصادی و انديشه¬ای است. همة¬ زندگی اجتماعی، وابسته به فعّاليّت سازمان¬های حزبی است و به پيروی از آن متوقّف می¬شود، پيش می¬تازد، پس می¬کشد ويا ميل و انحراف حاصل می¬کند.» (طبقه جديد، ص 93)
كمونيستي خلاف عدالت است
ماركسيست¬ها مي¬گويند: تمام مفاسد اخلاقي و تبعيضات و اختلافات و نزاع-ها از مالكيّت خصوصي برمي خيزد؛ ازاين¬رو، با از بين رفتن مالكيّت خصوصي و اجرا و پياده¬كردن سوسياليست و بالاتر از آن كمونيست، عدالت كامل در جامعه به اجرا درخواهد آمد.
ما از ماركسيست¬ها مي¬پرسيم: آيا همة چيزها و همة¬ مواهب در مال و مادّيّات و پول خلاصه مي¬شوند كه مالكيّت آنها انسان¬ها را از يكديگر جدا كند و با تقسيم بالسّويّة¬ آنها بين همة مردم، عدالت در جامعه برقرارشود؟
بسياري چيزها مانند: استعداد، فكر، هوش، قواي جسماني و بدني، احساسات، عواطف، ذوق و تمايلات، مقام، شهرت، محبوبيّت، قدرت، زن زيبا، فرزندان شايسته و... هست كه نمي¬شود آنها را بين انسان¬ها به-طور مساوي تقسيم كرد؛ و همين¬ها هم هستند كه موجب حسادت، دشمني، حرص، استعمار، استثمار و ساير اخلاق رذيله در انسان مي¬شوند.
آيا رژيم كمونيستي مي¬تواند جامعه¬اي تشكيل دهد كه افرادش داراي استعداد، عواطف، ذوق، تمايلات، زيبايي و شغل¬های مساوي باشند. شغل¬ها و کارها در اجتماع بسيار متفاوت¬اند از کار رفتگری و کشاورزی گرفته تا وزارت و رياست جمهوری. آيا می¬توان همة¬ شغل¬ها و مقام¬ها را بالسّويّه بين مردم تقسيم کرد، مثلاً همه رئيس جمهور باشند يا همه كارگر و كشاورز و در آن صورت چرخ اجتماع چگونه مي¬چرخد؟
زيبايی زن نيز برای مرد بسيار با اهمّيّت است. همين طور داشتن فرزند ـ آن هم شايسته ـ برای انسان اهمّيّت شايان دارد. آيا رژيم کمونيستی می-تواند برای اجرای عدالت همة¬ زنان را در قالب ريخته و با زيبايی مساوی به مردها بدهد و بين همة¬ افراد جامعه فرزندانی با شرايط مساوی تقسيم کند؟ اصولاً خلاف عدالت است، كسی را كه زرنگ و پركار است، با آن¬كه تنبل و كم¬كار است؛ از نظر حقوق و ساير امتيازات مادّي يكسان قرار دهيم؛ بنابراين، اجراي كمونيستي، از اين نظر هم ظلم و خلاف عدالت است.
عدالت اسلامی غير از عدالت کمونيستی است
يکی از امتيازات اسلام بر همة مکاتب اين است که در آن مکتب¬ها هر کدام قدرت در دست عدّه¬ای است. مثلاً در کشورهای سرمايه¬داری اوضاع به مراد طبقة¬ سرمايه¬دار می¬چرخد و در کشورهای کمونيستی قدرت در دست طبقة¬ کارگر و نمايندگان آن¬ها؛ ولی در اسلام همة¬ اقشار در ادارة¬ امور و برخورداری از مواهب برخوردارند.
و اين¬که در قرآن¬كريم هست: «نُريدُ اَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفوا في-الاَرضِ وَ نَجعَلَهُم اَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثينَ: ما اراده کرديم که بر آن طايفة¬ ذليل و ضعيف در آن سرزمين منّت نهاده و آنها را پيشوايان خلق قرار دهيم و ايشان را وارث زمين کنيم.» ( قصص 5)
منظور اين نيست که قدرت به دست اينها بيفتد و بعد خود اينها به دستة¬ ظالمی تبديل شوند و به استعمار و استثمار ديگران بپردازند؛ چون اراده و خواست خدا به ظلم و ستم تعلّق نمی¬گيرد. بلکه منظور اين است که اينها قدرت را به دست می¬گيرند و با همه حتّيٰ با کسانی که از نظر ايدئولوژی مخالف آنها هستند، بر طبق عدل اسلامی رفتار می¬کنند.
عدالت درست است، نه مساوات
نكتة بسيار مهمّ اين است كه اصولاً مساواتي كه كمونيسم وعده مي¬دهد كه «هركس به هر اندازه كه كار كند و هركس هر اندازه نياز داشته باشد.» اشكالات زيادي دارد، ازجمله:
اوّلاً، موجب عقب¬ماندگي جامعه و دست برداشتن افراد از هرگونه فعّاليّت جدّي است.
ثانیاً، خلاف عدالت است؛ زيرا درست نيست، كسي كه بسيار كار و كوشش و فعّاليّت مي¬كند و شب نخوابي¬ها مي¬كشد، تا اختراع و اكتشافي بكند، با كسي كه كمترين تحرّك از خود نشان مي¬دهد و يا حتّيٰ اصلاً كاري انجام نمی¬دهد، حقوق مساوي داشته باشند.
ثالثاًً، در جامعه بايد افرادي نيازمند به كار كردن باشند، تا چرخ اجتماع بچرخد؛ زيرا اگر هيچ¬كس در جامعه نيازمند نباشد، كي عملگي و بنّايي مي¬كند، تا اين خانه¬ها براي مردم ساخته شوند؟ كي آشغال¬ها را از خيابان¬ها و در خانه¬ها جمع مي¬كند؟ كي حاضر است، كيلومترها زير زمين برود و در معادن ذغال سنگ كار كند؟ كه بسيار خطرناك هم هستند، و هر ساله تعداد بسياري از كارگران طعمة حريق مي¬شوند يا زير آوار تونل¬ها مي روند.